نوجوان و حيات خانوادگي
نويسنده:محمد رضا شرفي
پدرومادرم مرا بازيچه ي خود قرار داده اند، با اين که من ثمره ي ازدواجشان هستم به من و حرفهايم اهميت نمي دهند.(1)
خانواده ام با يکديگر تفاهم اخلاقي ندارند و اين مسئله در زندگي من اثرات بسياري گذاشته است.آيا نمي دانند که اين برخوردها در روحيه هاي ما اثر مي گذارد؟ (2)
دختري 16 ساله هستم که اراده ام ضعيف است، مادرم دو ماه پيش فوت کرد، فکر مي کنم پدرم مسئول مرگ اوست، عصبي و ناراحتم و از پدرم خوشم نمي آيد.(3)
خانواده ي من با اين که تحصيلکرده هستند، موقعيت سني من را در نظر نمي گيرند و همچون کودک با من برخورد مي کنند، چه بايد بکنم؟ (4)
اگر به برخي از خانواده ها بگوييم تصوير کوتاه و مفيدي از نوجوانان برايمان ارائه دهند، شايد اين کلمات را ملاحظه کنيم:
«آنها (نوجوانان)را مي گوييد؟ آه چه بگوييم، هرگز آنها، اينقدر اهل بحث و گفتگو، دشوار، خودرأي و خسته کننده نبوده اند.واقعاً تحمل آنها مشکل است، ما که درمانده شديم.»
و اگر اين رابطه را از ديد نوجوان به تصوير بکشيم، همان خواهد بود که در چند نامه ي ذکر شده، آمده است؛ يعني:
«اين پدر و مادر اصلاً ما را درک نمي کنند، به ما اطمينان ندارند و از بحث کردن خسته مي شوند و هنوز شخصيت ما را به حساب نمي آورند.»
نوجوان به تدريج که از سرزمين آرام و بي خيال کودکي به دشتهاي پر حادثه ي بلوغ مي رسد، دگرگونيهايي را در خويش مي يابد.احساس مي کند که به سرعت دارد به وضعيت جديدي دست مي يابد و ميل دارد که خانواده به عنوان نزديکترين افراد،اين دگرگوني را باورکنند و موقعيت جديد وي را به رسميت بشناسند.کوچکترين حرکت ناشيانه ي والدين به اين موقعيت جديد لطمه مي زند و نوجوان را به شدت جريحه دار مي کند و او را برمي انگيزد تا به عکس العملهاي تند و سرشار دست زند.
از سوي ديگر،خانواده به لحاظ پايگاه عاطفي خاصي که دارد، بايد نوجوان را در پناه گيرد و تجربيات و آمادگيهاي لازم را براي او تأمين نمايد.به ويژه آن که نوجوان هنوز در وضعيتي نيست که از خانواده جدا شود و مستقل زندگي کند و روي پاي خود بايستد.فشارها و محدوديتهاي اجتماعي، نوجوان را به پناه خانه مي کشاند تا بتواند براي ايجاد تعادل بين آرمانهاي خويش و تهديدهاي جامعه، اقدام نمايد.
اهميت و نفوذ در اين دوران، نسبت به مرحله ي قبل که دوره ي کودکي بود قدري کاهش مي يابد و بعضاً اين گمان براي والدين پيش مي آيد که آيا هنوز ابتکار عمل در دست ماست يا خير؟ و آيا هنوز مي توانيم فرزندمان را کنترل کنيم؟ چگونه؟
لذا خانواده در ارزيابي از نفوذ خويش گاهي به ترديد مي رسد و احساس نوعي تزلزل مي کند و متقابلاً نوجوان براي احراز موقعيت خويش در محيط خانواده، با نوعي ذره بين قوي،بي رحمانه، رفتار والدين و ساير اعضاي خانواده را مورد نقد و بررسي موشکافانه قرار مي دهد.خانواده نيز به دليل عدم شناخت کافي دوره ي بلوغ و تظاهرات رفتاري آن، احساس مي کند که نه تنها پيام او را نمي گيرد، بلکه قادر به بحث کردن با فرزندش هم نيست و محترمانه وادار به عقب نشيني مي شود.
ادامه ي چنين وضعيتي،به اختلال روابط فيمابين منجر مي گردد و نوعي از هم گسيختگي در پيکره ي خانواده مشاهده مي شود.
خانواده به لحاظ اهميت خاصي که در اين دوره ي حساس و دشوار دارد، بهتر است موقعيت نوجوانش را واقع بينانه درک نمايد و به آن ارج نهد و شخصيت لازمه ي بلوغ را که از نظر کمي و کيفي با دوران کودکي متفاوت است، به او ارائه دهد.از نوجوان نيز بايد خواسته شود که با بررسي، تفکر،خويشتن داري و رعايت احترام به خانواده، روابط معقول و سالمي را با خانواده بنا نهد.
به تعبيري ديگر، گويي والدين و نوجوان در دو سوي ديوار بلندي که آنها را از هم جدا مي کند، ايستاده اند.نه تنها همديگر را نمي بينند و نمي شناسند، بلکه صداي يکديگر را هم به سختي مي شنوند.
در برخي از خانواده ها به دليل سوءتدبير پدر يا مادر، دره ي عميق و هولناکي بين آنان و نوجوان به وجود مي آيد که همه را نگران مي کند لکن بايد بپذيريم که هميشه والدين مقصر نيستند و يا برعکس نوجوانان را در همه ي موارد تقصير کار ندانيم.خانواده ها در سنين بلوغ از ديدگاه ديگري غير ازچشم انداز دوره ي کودکي به فرزندشان بنگرند و او را متفاوت از کودکي نظاره کنند و در نهايت بپذيرند که «دنياي نوجوان» به طورکلي متفاوت از عالم کودکي است و همه چيز دستخوش تغيير و تحولات سريع مي شود و لذا والدين نيز بايد خود را براي مواجه شدن با اين تحولات آماده نمايند و به عبارتي ديگر، آنان (خانواده ها)نيز بايد قدري متحول شوند تا بتوانند راه نسبتاً دشوار و پيچيده ي نوجواني را طي کنند.
شيوه ي معمول و متداول اين است که مربيان و والدين، همواره از ديدگاه خود به قضايا و مسايل مي نگرند و به قضاوت مي پردازند.لکن روش معقول و مؤثردردوران بلوغ اين است که بايد خود را در موقعيت فرزند و دانش آموز نوجوان خود قرار دهند و از ديدگاه او به مسايل بنگرند و اين کار نه آسان است و نه غيرممکن،بلکه نيازمند اهميت دادن، ارزش قايل شدن و بذل توجه و دقت مي باشد تا انسان بتواند براين مشکل قائق آيد.
البته خانواده هاي جوان که والدين آنها در سنين نسبتاً پايين ازدواج کرده اند، بهتر و زودتر با نوجوانان خود به توافق مي رسند تا والديني که در سنين بالا ازدواج مي کنند.اما در مورد خانواده هايي که در سنين نسبتاً بالا صاحب فرزند مي شوند و زماني که فرزند آنها به سنين بلوغ مي رسد و آنها از فاصله سني زيادي برخوردارند، چه بايد کرد؟
يکي از اين پدران مسن اظهار مي داشت که:من اين فاصله ي سني زياد و خلأ آن را هميشه با تفاهم پرمي کنم و تقريباً مشکلي ندارم.
بايد متذکر شد که سازگاري والدين با فرزندان نوجوان تا حدود زيادي بستگي به سازش آنها با يکديگر دارد.درنمودار شماره ي (1-8)الگوهايي از سازگاري مردان و زنان درسالهاي متفاوت از آغاز زندگي به بعد، نشان داده شده است.
نمودار (1-8)الگوهايي از سازگاري مردان و زنان در سالهاي متفاوت از آغاز تا بزرگسالي که درحوزه هاي مختلفي در نظر گرفته شده است. (5)
پدر و مادري دارم که عمرخود را وقف تربيت و تعليم من نموده اند.به گونه اي که از هيچ کاري دراين زمينه برايم فروگذار نکرده اند.حال براي جبران اين همه محبت و انسانيت به من بگوييد که چه مي توانم بکنم؟ (6)
داراي پدر و مادري معتاد هستم.چگونه آنها را هدايت کنم؟ چگونه به برادر و خواهرانم مي توانم کمک کنم؟ اميدوارم وضع مرا درک کنيد، آنها کاخ آرزوهايم را مدفون کرده اند.(7)
کسي که پدر و مادرش طلاق مي گيرند، چگونه بايد با ناپدري و يا نامادري کنار بيايد؟
تکليف چيست؟ آنقدر از جور ناپدري و نامادري قبلاً شنيده ام که نمي توانم درست فکر کنم.(8)
اگر از نوجوانان بپرسيم، بزرگترين آرزوهايشان چيست؟ احتمالاً يکي از پاسخهاي آنها که فراواني بيشتري خواهد داشت،حفظ روابط گرم، ثمربخش و استوار ميان والدين خواهد بود.در تحقيقي که در تعدادي از دبيرستانهاي دخترانه ي يکي از مناطق جنوبي تهران به عمل آمد و از 50 نفر که فرم مخصوص پرسشنامه را پر کرده اند خواسته شده بود که مسايل و مشکلات مربوط به خانواده خود را بنويسند، نزديک به 19 درصد آنان بزرگترين مشکل خويش را اختلاف والدين با يکديگر ذکر کرده بودند و اين رقم در بين درصدهاي ديگر بالاترين ميزان را به خود اختصاص داده بود.
لذا مي توان دريافت که بزرگترين منبع آرامش براي يک نوجوان حفظ وحدت و روابط گرم و عاطفي بين والدين است و برعکس آن چيزي که آرامش رواني آنان را مورد تهديد جدي قرار مي دهد، برهم خوردن تعادل موجود در اين روابط و ايجاد شکاف در اين ارتباط است.ازآنجا که سعادت و شادکامي فرزندان، درگرو بهبود اين روابط است، از اين رو بايد راههاي بهبود روابط پدر و مادر (زن و شوهر)را بررسي نمود که موارد زير در اين زمينه به عنوان برخي از ويژگيهاي خانواده ي متعادل پيشنهاد مي شود:
2-داشتن عواطف غني و سرشار نسبت به همسر و او را شريک زندگي تلقي نمودن
3-احترام و بزرگداشت همسر
4-شناخت حقوق متقابل خود و همسر و ايفاي وظيفه در اين مسير
5-برخورداري از ايمان و شخصيت معنوي.
چنانچه هريک از والدين نسبت به يکديگر ويژگيهاي ياد شده را مورد نظر قرار دهند و دراعمال و اجراي آنها تلاش کنند، يقيناً خانواده اي متعادل و مطلوب خواهند داشت.
از اين رو،روابط موجود ميان والدين، هسته ي مرکزي کليه ي روابط در داخل شبکه ي خانوادگي است؛به ميزاني که هر يک از زوجين پاي بند ويژگيهاي ياد شده باشند، درراه سعادت و شادکامي گام برمي دارند و به هر نسبت که خلأ مشخصي از ويژگيهاي ياد شده به وجود آيد، روابط زوجين تيره و ناگوار شده، به سردي و سستي مي گرايد.
1-اگرخانواده به مثابه ي منظومه ي شمسي تلقي شود، همان گونه که منظومه ي شمسي داراي مرکزيت و کانون تشعشع خورشيدي است و از آن به ساير عناصر منظومه نورساطع مي شود، مرکزيت و کانون منظومه ي خانوادگي نيز پدر و مادر هستند که تشعشعات عاطفي و گرم خود را در محيط خانواده مي پراکنند و حياط عاطفي را رونق مي بخشند.
بديهي است،چنانچه اين کانون و مرکزيت از گرما تهي گردد و روابط زوجين از هم گسيخته شود،وضعيت عناصر ديگر منظومه نيز، معلوم خواهد بود.
خانواده هاي از هم گسيخته، نمونه ي گويا و کاملي از چنين منظومه ي فاقد کانون و مرکزيت هستند و حيات عاطفي و رواني فرزندان آنان دستخوش مشکلات و مصيبتهاي زياد مي گردد.
2-درمنظومه ي شمسي، وضع و متربت هريکي از اقمار روي ساير عناصر منظومه تأثير و تأثر متقابل دارد،درخانواده نيز ترتيب تولد فرزندان داراي تأثيرات متقابلي برساير فرزندان مي باشد.مقام و موقعيت طفل نيز در خانواده، در رشد شخصيت او تأثير و اهميت دارد؛ به عنوان مثال فرزند ارشد، فرزند دوم، آخرين فرزند، يک برادر ميان چند خواهر و يک خواهر ميان چند برادر، هر يک داراي شخصيت بخصوص و متفاوتي با ديگر برادران و خواهران خواهد شد.
3-همانگونه که ورود يا خروج يک سياره از منظومه، تعادل آن را بر هم مي زند، ورود فرزند جديد به خانواده و يا مرگ يکي از آنان، مي تواند تعادل خانواده را تا حدودي در هم بريزد.
نتيجه اي که از اين بحث مي توان گرفت اين است که نقش والدين در خانواده، محوري و مرکزي است و چگونگي روابط فيمابين زوجين اثراتي تعيين کننده در روابط فرزندان با آنان و روابط فرزندان با يکديگر خواهد داشت و به ويژه فرزندان نوجوان، سعادت يا شقاوت خود را از دريچه ي چگونگي رابطه ي پدر ومادر با يکديگر مي بينند؛هر قدر آنان سرسازگاري با هم داشته باشند، نوجوانان احساس آرامش، امنيت خاطر و سعادتمندي مي کنند و هر اندازه والدين، سر ناسازگاري و خصومت با هم داشته باشند، فضاي خانواده آکنده از بي اعتمادي، اضطراب و نگراني نوجوانان نسبت به آينده مي شود.لکن پدران به جهت مديريت خانواده، نقش بيشتري در ايجاد تفاهم در محيط خانواده دارند.
امام صادق (ع)مي فرمود:
با فلاح و رستگاري مردان با ايمان، خداوند فرزندان و فرزندزادگان آنها را خوشبخت و رستگار مي کند.(10)
لذا جا دارد که پدر و مادر را به لحاظ تأثير عميقي که در کليه ابعاد شخصيت فرزندان خود به ويژه در جنبه هاي اخلاقي، معنوي و عاطفي آنها دارند، «معماران خوشبختي»لقب دهيم.والديني که با دستهاي پرتوان خود، کاخ رفيع سعادت فرزندان خود را بنا مي کنند.به عبارت ديگر، اجتماع خوشبخت و سعادتمند، مرهون وجود چنين خانواده هايي است که با سازندگي و تربيت شايسته ي خود، اجتماع فرد را به جاده ي نور و روشنايي زندگي سوق مي دهند.
جا دارد که موفقيت والدين درارتباط با تربيت فرزندانشان را به رضايت آنها از زندگي در مراحل مختلف آن مربوط بدانيم.
1-طلاق پدر و مادر (زندگي با ناپدري و يا نامادري)و مشکلات ناشي از آن.
2-فوت پدر يا مادر (و يا در برخي از موارد فقدان هر دوي آنان)و نداشتن سرپرست مناسب.
3-والدين معتاد (پدر معتاد، مادر معتاد و يا اعتياد هر دوي آنان).
4-والدين ناسازگار و متخاصم (ناسازگاري پدر، ناسازگاري مادر و يا تخاصم هر دوي آنان).
5-ازدواج مکرر والدين و در نتيجه سرگرداني فرزندان و در نهايت، در جستجوي پناهگاه عاطفي بودن.
6-بدرفتاري والدين با يکديگر که به صورت کتک کاري و ضرب و جرح، بروز و تجلي مي کند.
7-والديني که يکديگر را تهديد به جدايي مي کنند و در نتيجه موجبات تزلزل و عدم امنيت خاطر فرزندان خود را فراهم مي کنند.
8-فرار يکي از والدين از محيط خانواده و نامعلوم بودن سرنوشت او و فرزندان.
9-بيماري جسمي و يا روحي يکي از والدين براي مدتي نسبتاً طولاني که در نتيجه ايفاي وظيفه را براي او در قبال همسرش، دشوار و غيرممکن مي نمايد.
لازم به يادآوري است که اگر چه در روابط پدر و مادر با يکديگر اختلال راه يافته است، لکن اين مسئله به تنهايي مي تواند نوجوان را از آرامش رواني و اطمينان نسبت به آينده محروم نمايد و او را ناکام و سرخورده به اين سو و آن سو بکشاند.اين درحالي است که ديديم نوجوان به جهت دوران بلوغ، مشکلات طبيعي و ويژه ي خويش را به اندازه ي کافي دارا است و هر گونه مشکل ديگري به ويژه در روابط والدين با هم، مزيد برعلت بوده و بار عاطفي سنگينتري را بر دوشهاي ناتوان نوجوان تحميل مي کند.
وجه تشبيه «پيوند»از آن است که در واقع اين کودکان و فرزندان هستند که ارتباطي الهي و عاطفي خاص، براساس مشيت خداوندي ميان زن و شوهر ايجاد مي کنند و درحقيقت رشته ي زناشويي همچون زنجيري به هم پيوسته است که پدر و مادر دو سوي اين رشته و فرزند،حلقه ي ميانه ي آن دو رشته است.هنگامي که جغد شوم طلاق مي خواند، در واقع اين حلقه ي مياني آن دو رشته است که مي گسلد و بند دل فرزند دلبند است که پاره پاره مي شود.
والدين بايد نيک دريابند که هم اکنون خانواده ي آنها علاوه بر سه بُعد و سه رکن معمولي خود،يعني (شوهر، زن و فرزند)داراي بُعد چهارمي نيز گرديده است و آن «توجه به آينده»و نوع تربيت و رشد معنوي و اخلاقي فرزندان است. (13)
ـ وجود مشکلاتي از قبيل اختلاف سليقه ها، ديدگاهها و سياستهاي خانوادگي و تربيتي، دربيشتر خانواده ها امري طبيعي و معمولي است؛ به عبارت ديگر، «زن و شوهر، فتوکپي يکديگر نيستند»تفاوتهاي فردي، دامنه ي گسترده و تنوع بي شمار اختلافات روحي و ذوقي و رواني را گواهي مي کند، لکن والدين بايد براي همگرايي افکار و انديشه هاي خود راهي بجويند و از شيوه هاي علمي و جديدي که براي حل مشکلات فوق وجود دارد، استفاده نمايند.
ـ والدين به مجرد برخورد با اختلاف سليقه و ديدگاه، نبايد پاي فرزندان خود را به معرکه بازکنند و آنها را درگير حادثه اي نمايند که احتمالاً نه تنها نقشي در پيدايش آن نداشته اند، بلکه کمکي هم نمي توانند براي حل آن بنمايند.اين کار جز اين که بر بي اعتمادي فرزندان نسبت به والدين ناپايدار و کودک منش بيفزايد، تأثير ديگري ندارد.
ـ ادامه ي اين صحنه هاي اختلاف برانگيز و تشنج آفرين، کودکان و نوجوانان را به انسانهايي عصبي، پرخاشگر و ناتوان براي مقابله با مشکلات زندگي تبديل مي کند.
ـ کودکان و به ويژه نوجوانان براي آينده، ازدواج و تشکيل خانواده هيچگونه تصوري ندارند جز اين که مدل خانوادگي پدر و مادر را مبنايي براي آينده ي خود در نظر بگيرند و از دريچه ي روابط فعلي پدر و مادر، در ذهن خود، تصويري از زندگي مشترک خود رسم نمايند.هراندازه روابط والدين با هم ناسالم و معيوب باشد، بر بي رغبتي فرزندان نسبت به ازدواج و تشکيل خانواده خواهد افزود و احتمالاً اين گونه نوجوانان بعدها بسيار دير ازدواج مي کنند و يا اصلاً ازدواج نمي کنند.
ـ در صورتي که پاره اي از نوجوانان خانواده هاي معيوب (ناسازگار)،بعدها ازدواج کنند، احتمالاً از روابط خوب و سالمي با فرزند و همسر خود، برخوردار نخواهند بود.اگر هم باطناً رفتار والدين خود را مذمت و نفي کنند، لکن خواه ناخواه سايه ي نامرئي مدلهاي ناسالم ارتباطي والدين بر زندگي آينده ي آنان کم و بيش افکنده خواهد بود.
التبه هراندازه که نوجوان خودساخته و با اراده باشد، بيشتر مي تواند خود را از تأثيرات منفي و نامطلوب روابط والدين برکنار و مستقل نگه دارد.
ـ چنانچه برخي از والدين به تجربه دريافته اند که بر احساسات و عواطف خود مسلط نيستند و نمي توانند هيجانهاي خود را تحت کنترل درآورند، بهتر است زماني به گفتگوي با يکديگر بپردازند و موضوعهاي اختلافي را به بحث بگذارند که فرزندان در خانه نيستند و يا واقعاً درخواب هستند که در صورت مهارنشدن احساسات يکي از طرفين، شعاع آثار نامطلوب آن، فرزندان را تحت تأثير قرار ندهد.
ـ روش ديگري که به اين گونه والدين (ناسازگار)براي حل مسايل اختلافي توصيه مي شود اين است که آنچه را که مي خواهند به همسر خود بگويند اما بر اثر غليان احساسات و عواطف نامطبوع، قادر به بازگويي آنها نيستند، درنامه اي محترمانه و صميمانه خطاب به همسرخويش بنويسند و آن را به گونه اي که در دسترس فرزندان قرارنگيرد، به همسر خود ارائه دهند.ويژگي مطلوبي که اين روش دارد، آن است که اين فرصت را براي انسان فراهم مي کند تا هر آنچه را که مدتها قصد اظهار آن را داشته، به گونه اي مطلوب و دور از تشنج، به اطلاع همسرش برساند.
/خ
خانواده ام با يکديگر تفاهم اخلاقي ندارند و اين مسئله در زندگي من اثرات بسياري گذاشته است.آيا نمي دانند که اين برخوردها در روحيه هاي ما اثر مي گذارد؟ (2)
دختري 16 ساله هستم که اراده ام ضعيف است، مادرم دو ماه پيش فوت کرد، فکر مي کنم پدرم مسئول مرگ اوست، عصبي و ناراحتم و از پدرم خوشم نمي آيد.(3)
خانواده ي من با اين که تحصيلکرده هستند، موقعيت سني من را در نظر نمي گيرند و همچون کودک با من برخورد مي کنند، چه بايد بکنم؟ (4)
موقعيت نوجوان و اهميت خانواده
اگر به برخي از خانواده ها بگوييم تصوير کوتاه و مفيدي از نوجوانان برايمان ارائه دهند، شايد اين کلمات را ملاحظه کنيم:
«آنها (نوجوانان)را مي گوييد؟ آه چه بگوييم، هرگز آنها، اينقدر اهل بحث و گفتگو، دشوار، خودرأي و خسته کننده نبوده اند.واقعاً تحمل آنها مشکل است، ما که درمانده شديم.»
و اگر اين رابطه را از ديد نوجوان به تصوير بکشيم، همان خواهد بود که در چند نامه ي ذکر شده، آمده است؛ يعني:
«اين پدر و مادر اصلاً ما را درک نمي کنند، به ما اطمينان ندارند و از بحث کردن خسته مي شوند و هنوز شخصيت ما را به حساب نمي آورند.»
نوجوان به تدريج که از سرزمين آرام و بي خيال کودکي به دشتهاي پر حادثه ي بلوغ مي رسد، دگرگونيهايي را در خويش مي يابد.احساس مي کند که به سرعت دارد به وضعيت جديدي دست مي يابد و ميل دارد که خانواده به عنوان نزديکترين افراد،اين دگرگوني را باورکنند و موقعيت جديد وي را به رسميت بشناسند.کوچکترين حرکت ناشيانه ي والدين به اين موقعيت جديد لطمه مي زند و نوجوان را به شدت جريحه دار مي کند و او را برمي انگيزد تا به عکس العملهاي تند و سرشار دست زند.
از سوي ديگر،خانواده به لحاظ پايگاه عاطفي خاصي که دارد، بايد نوجوان را در پناه گيرد و تجربيات و آمادگيهاي لازم را براي او تأمين نمايد.به ويژه آن که نوجوان هنوز در وضعيتي نيست که از خانواده جدا شود و مستقل زندگي کند و روي پاي خود بايستد.فشارها و محدوديتهاي اجتماعي، نوجوان را به پناه خانه مي کشاند تا بتواند براي ايجاد تعادل بين آرمانهاي خويش و تهديدهاي جامعه، اقدام نمايد.
اهميت و نفوذ در اين دوران، نسبت به مرحله ي قبل که دوره ي کودکي بود قدري کاهش مي يابد و بعضاً اين گمان براي والدين پيش مي آيد که آيا هنوز ابتکار عمل در دست ماست يا خير؟ و آيا هنوز مي توانيم فرزندمان را کنترل کنيم؟ چگونه؟
لذا خانواده در ارزيابي از نفوذ خويش گاهي به ترديد مي رسد و احساس نوعي تزلزل مي کند و متقابلاً نوجوان براي احراز موقعيت خويش در محيط خانواده، با نوعي ذره بين قوي،بي رحمانه، رفتار والدين و ساير اعضاي خانواده را مورد نقد و بررسي موشکافانه قرار مي دهد.خانواده نيز به دليل عدم شناخت کافي دوره ي بلوغ و تظاهرات رفتاري آن، احساس مي کند که نه تنها پيام او را نمي گيرد، بلکه قادر به بحث کردن با فرزندش هم نيست و محترمانه وادار به عقب نشيني مي شود.
ادامه ي چنين وضعيتي،به اختلال روابط فيمابين منجر مي گردد و نوعي از هم گسيختگي در پيکره ي خانواده مشاهده مي شود.
خانواده به لحاظ اهميت خاصي که در اين دوره ي حساس و دشوار دارد، بهتر است موقعيت نوجوانش را واقع بينانه درک نمايد و به آن ارج نهد و شخصيت لازمه ي بلوغ را که از نظر کمي و کيفي با دوران کودکي متفاوت است، به او ارائه دهد.از نوجوان نيز بايد خواسته شود که با بررسي، تفکر،خويشتن داري و رعايت احترام به خانواده، روابط معقول و سالمي را با خانواده بنا نهد.
به تعبيري ديگر، گويي والدين و نوجوان در دو سوي ديوار بلندي که آنها را از هم جدا مي کند، ايستاده اند.نه تنها همديگر را نمي بينند و نمي شناسند، بلکه صداي يکديگر را هم به سختي مي شنوند.
در برخي از خانواده ها به دليل سوءتدبير پدر يا مادر، دره ي عميق و هولناکي بين آنان و نوجوان به وجود مي آيد که همه را نگران مي کند لکن بايد بپذيريم که هميشه والدين مقصر نيستند و يا برعکس نوجوانان را در همه ي موارد تقصير کار ندانيم.خانواده ها در سنين بلوغ از ديدگاه ديگري غير ازچشم انداز دوره ي کودکي به فرزندشان بنگرند و او را متفاوت از کودکي نظاره کنند و در نهايت بپذيرند که «دنياي نوجوان» به طورکلي متفاوت از عالم کودکي است و همه چيز دستخوش تغيير و تحولات سريع مي شود و لذا والدين نيز بايد خود را براي مواجه شدن با اين تحولات آماده نمايند و به عبارتي ديگر، آنان (خانواده ها)نيز بايد قدري متحول شوند تا بتوانند راه نسبتاً دشوار و پيچيده ي نوجواني را طي کنند.
شيوه ي معمول و متداول اين است که مربيان و والدين، همواره از ديدگاه خود به قضايا و مسايل مي نگرند و به قضاوت مي پردازند.لکن روش معقول و مؤثردردوران بلوغ اين است که بايد خود را در موقعيت فرزند و دانش آموز نوجوان خود قرار دهند و از ديدگاه او به مسايل بنگرند و اين کار نه آسان است و نه غيرممکن،بلکه نيازمند اهميت دادن، ارزش قايل شدن و بذل توجه و دقت مي باشد تا انسان بتواند براين مشکل قائق آيد.
البته خانواده هاي جوان که والدين آنها در سنين نسبتاً پايين ازدواج کرده اند، بهتر و زودتر با نوجوانان خود به توافق مي رسند تا والديني که در سنين بالا ازدواج مي کنند.اما در مورد خانواده هايي که در سنين نسبتاً بالا صاحب فرزند مي شوند و زماني که فرزند آنها به سنين بلوغ مي رسد و آنها از فاصله سني زيادي برخوردارند، چه بايد کرد؟
يکي از اين پدران مسن اظهار مي داشت که:من اين فاصله ي سني زياد و خلأ آن را هميشه با تفاهم پرمي کنم و تقريباً مشکلي ندارم.
بايد متذکر شد که سازگاري والدين با فرزندان نوجوان تا حدود زيادي بستگي به سازش آنها با يکديگر دارد.درنمودار شماره ي (1-8)الگوهايي از سازگاري مردان و زنان درسالهاي متفاوت از آغاز زندگي به بعد، نشان داده شده است.
سازگاري در زندگي
نمودار (1-8)الگوهايي از سازگاري مردان و زنان در سالهاي متفاوت از آغاز تا بزرگسالي که درحوزه هاي مختلفي در نظر گرفته شده است. (5)
پدر و مادري دارم که عمرخود را وقف تربيت و تعليم من نموده اند.به گونه اي که از هيچ کاري دراين زمينه برايم فروگذار نکرده اند.حال براي جبران اين همه محبت و انسانيت به من بگوييد که چه مي توانم بکنم؟ (6)
داراي پدر و مادري معتاد هستم.چگونه آنها را هدايت کنم؟ چگونه به برادر و خواهرانم مي توانم کمک کنم؟ اميدوارم وضع مرا درک کنيد، آنها کاخ آرزوهايم را مدفون کرده اند.(7)
کسي که پدر و مادرش طلاق مي گيرند، چگونه بايد با ناپدري و يا نامادري کنار بيايد؟
تکليف چيست؟ آنقدر از جور ناپدري و نامادري قبلاً شنيده ام که نمي توانم درست فکر کنم.(8)
معماران خوشبختي
اگر از نوجوانان بپرسيم، بزرگترين آرزوهايشان چيست؟ احتمالاً يکي از پاسخهاي آنها که فراواني بيشتري خواهد داشت،حفظ روابط گرم، ثمربخش و استوار ميان والدين خواهد بود.در تحقيقي که در تعدادي از دبيرستانهاي دخترانه ي يکي از مناطق جنوبي تهران به عمل آمد و از 50 نفر که فرم مخصوص پرسشنامه را پر کرده اند خواسته شده بود که مسايل و مشکلات مربوط به خانواده خود را بنويسند، نزديک به 19 درصد آنان بزرگترين مشکل خويش را اختلاف والدين با يکديگر ذکر کرده بودند و اين رقم در بين درصدهاي ديگر بالاترين ميزان را به خود اختصاص داده بود.
لذا مي توان دريافت که بزرگترين منبع آرامش براي يک نوجوان حفظ وحدت و روابط گرم و عاطفي بين والدين است و برعکس آن چيزي که آرامش رواني آنان را مورد تهديد جدي قرار مي دهد، برهم خوردن تعادل موجود در اين روابط و ايجاد شکاف در اين ارتباط است.ازآنجا که سعادت و شادکامي فرزندان، درگرو بهبود اين روابط است، از اين رو بايد راههاي بهبود روابط پدر و مادر (زن و شوهر)را بررسي نمود که موارد زير در اين زمينه به عنوان برخي از ويژگيهاي خانواده ي متعادل پيشنهاد مي شود:
ويژگيهاي خانواده ي متعادل
2-داشتن عواطف غني و سرشار نسبت به همسر و او را شريک زندگي تلقي نمودن
3-احترام و بزرگداشت همسر
4-شناخت حقوق متقابل خود و همسر و ايفاي وظيفه در اين مسير
5-برخورداري از ايمان و شخصيت معنوي.
چنانچه هريک از والدين نسبت به يکديگر ويژگيهاي ياد شده را مورد نظر قرار دهند و دراعمال و اجراي آنها تلاش کنند، يقيناً خانواده اي متعادل و مطلوب خواهند داشت.
از اين رو،روابط موجود ميان والدين، هسته ي مرکزي کليه ي روابط در داخل شبکه ي خانوادگي است؛به ميزاني که هر يک از زوجين پاي بند ويژگيهاي ياد شده باشند، درراه سعادت و شادکامي گام برمي دارند و به هر نسبت که خلأ مشخصي از ويژگيهاي ياد شده به وجود آيد، روابط زوجين تيره و ناگوار شده، به سردي و سستي مي گرايد.
منظومه ي خانوادگي
1-اگرخانواده به مثابه ي منظومه ي شمسي تلقي شود، همان گونه که منظومه ي شمسي داراي مرکزيت و کانون تشعشع خورشيدي است و از آن به ساير عناصر منظومه نورساطع مي شود، مرکزيت و کانون منظومه ي خانوادگي نيز پدر و مادر هستند که تشعشعات عاطفي و گرم خود را در محيط خانواده مي پراکنند و حياط عاطفي را رونق مي بخشند.
بديهي است،چنانچه اين کانون و مرکزيت از گرما تهي گردد و روابط زوجين از هم گسيخته شود،وضعيت عناصر ديگر منظومه نيز، معلوم خواهد بود.
خانواده هاي از هم گسيخته، نمونه ي گويا و کاملي از چنين منظومه ي فاقد کانون و مرکزيت هستند و حيات عاطفي و رواني فرزندان آنان دستخوش مشکلات و مصيبتهاي زياد مي گردد.
2-درمنظومه ي شمسي، وضع و متربت هريکي از اقمار روي ساير عناصر منظومه تأثير و تأثر متقابل دارد،درخانواده نيز ترتيب تولد فرزندان داراي تأثيرات متقابلي برساير فرزندان مي باشد.مقام و موقعيت طفل نيز در خانواده، در رشد شخصيت او تأثير و اهميت دارد؛ به عنوان مثال فرزند ارشد، فرزند دوم، آخرين فرزند، يک برادر ميان چند خواهر و يک خواهر ميان چند برادر، هر يک داراي شخصيت بخصوص و متفاوتي با ديگر برادران و خواهران خواهد شد.
3-همانگونه که ورود يا خروج يک سياره از منظومه، تعادل آن را بر هم مي زند، ورود فرزند جديد به خانواده و يا مرگ يکي از آنان، مي تواند تعادل خانواده را تا حدودي در هم بريزد.
نتيجه اي که از اين بحث مي توان گرفت اين است که نقش والدين در خانواده، محوري و مرکزي است و چگونگي روابط فيمابين زوجين اثراتي تعيين کننده در روابط فرزندان با آنان و روابط فرزندان با يکديگر خواهد داشت و به ويژه فرزندان نوجوان، سعادت يا شقاوت خود را از دريچه ي چگونگي رابطه ي پدر ومادر با يکديگر مي بينند؛هر قدر آنان سرسازگاري با هم داشته باشند، نوجوانان احساس آرامش، امنيت خاطر و سعادتمندي مي کنند و هر اندازه والدين، سر ناسازگاري و خصومت با هم داشته باشند، فضاي خانواده آکنده از بي اعتمادي، اضطراب و نگراني نوجوانان نسبت به آينده مي شود.لکن پدران به جهت مديريت خانواده، نقش بيشتري در ايجاد تفاهم در محيط خانواده دارند.
امام صادق (ع)مي فرمود:
با فلاح و رستگاري مردان با ايمان، خداوند فرزندان و فرزندزادگان آنها را خوشبخت و رستگار مي کند.(10)
لذا جا دارد که پدر و مادر را به لحاظ تأثير عميقي که در کليه ابعاد شخصيت فرزندان خود به ويژه در جنبه هاي اخلاقي، معنوي و عاطفي آنها دارند، «معماران خوشبختي»لقب دهيم.والديني که با دستهاي پرتوان خود، کاخ رفيع سعادت فرزندان خود را بنا مي کنند.به عبارت ديگر، اجتماع خوشبخت و سعادتمند، مرهون وجود چنين خانواده هايي است که با سازندگي و تربيت شايسته ي خود، اجتماع فرد را به جاده ي نور و روشنايي زندگي سوق مي دهند.
جا دارد که موفقيت والدين درارتباط با تربيت فرزندانشان را به رضايت آنها از زندگي در مراحل مختلف آن مربوط بدانيم.
رضايت والدين در سيکل زندگي
مراحل سيکل در زندگي
رضايت جنسي والدين در سيکل زندگي
مراحل سيکل در زندگي
خانواده هاي معيوب
1-طلاق پدر و مادر (زندگي با ناپدري و يا نامادري)و مشکلات ناشي از آن.
2-فوت پدر يا مادر (و يا در برخي از موارد فقدان هر دوي آنان)و نداشتن سرپرست مناسب.
3-والدين معتاد (پدر معتاد، مادر معتاد و يا اعتياد هر دوي آنان).
4-والدين ناسازگار و متخاصم (ناسازگاري پدر، ناسازگاري مادر و يا تخاصم هر دوي آنان).
5-ازدواج مکرر والدين و در نتيجه سرگرداني فرزندان و در نهايت، در جستجوي پناهگاه عاطفي بودن.
6-بدرفتاري والدين با يکديگر که به صورت کتک کاري و ضرب و جرح، بروز و تجلي مي کند.
7-والديني که يکديگر را تهديد به جدايي مي کنند و در نتيجه موجبات تزلزل و عدم امنيت خاطر فرزندان خود را فراهم مي کنند.
8-فرار يکي از والدين از محيط خانواده و نامعلوم بودن سرنوشت او و فرزندان.
9-بيماري جسمي و يا روحي يکي از والدين براي مدتي نسبتاً طولاني که در نتيجه ايفاي وظيفه را براي او در قبال همسرش، دشوار و غيرممکن مي نمايد.
لازم به يادآوري است که اگر چه در روابط پدر و مادر با يکديگر اختلال راه يافته است، لکن اين مسئله به تنهايي مي تواند نوجوان را از آرامش رواني و اطمينان نسبت به آينده محروم نمايد و او را ناکام و سرخورده به اين سو و آن سو بکشاند.اين درحالي است که ديديم نوجوان به جهت دوران بلوغ، مشکلات طبيعي و ويژه ي خويش را به اندازه ي کافي دارا است و هر گونه مشکل ديگري به ويژه در روابط والدين با هم، مزيد برعلت بوده و بار عاطفي سنگينتري را بر دوشهاي ناتوان نوجوان تحميل مي کند.
توصيه هاي تربيتي
وجه تشبيه «پيوند»از آن است که در واقع اين کودکان و فرزندان هستند که ارتباطي الهي و عاطفي خاص، براساس مشيت خداوندي ميان زن و شوهر ايجاد مي کنند و درحقيقت رشته ي زناشويي همچون زنجيري به هم پيوسته است که پدر و مادر دو سوي اين رشته و فرزند،حلقه ي ميانه ي آن دو رشته است.هنگامي که جغد شوم طلاق مي خواند، در واقع اين حلقه ي مياني آن دو رشته است که مي گسلد و بند دل فرزند دلبند است که پاره پاره مي شود.
والدين بايد نيک دريابند که هم اکنون خانواده ي آنها علاوه بر سه بُعد و سه رکن معمولي خود،يعني (شوهر، زن و فرزند)داراي بُعد چهارمي نيز گرديده است و آن «توجه به آينده»و نوع تربيت و رشد معنوي و اخلاقي فرزندان است. (13)
ـ وجود مشکلاتي از قبيل اختلاف سليقه ها، ديدگاهها و سياستهاي خانوادگي و تربيتي، دربيشتر خانواده ها امري طبيعي و معمولي است؛ به عبارت ديگر، «زن و شوهر، فتوکپي يکديگر نيستند»تفاوتهاي فردي، دامنه ي گسترده و تنوع بي شمار اختلافات روحي و ذوقي و رواني را گواهي مي کند، لکن والدين بايد براي همگرايي افکار و انديشه هاي خود راهي بجويند و از شيوه هاي علمي و جديدي که براي حل مشکلات فوق وجود دارد، استفاده نمايند.
ـ والدين به مجرد برخورد با اختلاف سليقه و ديدگاه، نبايد پاي فرزندان خود را به معرکه بازکنند و آنها را درگير حادثه اي نمايند که احتمالاً نه تنها نقشي در پيدايش آن نداشته اند، بلکه کمکي هم نمي توانند براي حل آن بنمايند.اين کار جز اين که بر بي اعتمادي فرزندان نسبت به والدين ناپايدار و کودک منش بيفزايد، تأثير ديگري ندارد.
ـ ادامه ي اين صحنه هاي اختلاف برانگيز و تشنج آفرين، کودکان و نوجوانان را به انسانهايي عصبي، پرخاشگر و ناتوان براي مقابله با مشکلات زندگي تبديل مي کند.
ـ کودکان و به ويژه نوجوانان براي آينده، ازدواج و تشکيل خانواده هيچگونه تصوري ندارند جز اين که مدل خانوادگي پدر و مادر را مبنايي براي آينده ي خود در نظر بگيرند و از دريچه ي روابط فعلي پدر و مادر، در ذهن خود، تصويري از زندگي مشترک خود رسم نمايند.هراندازه روابط والدين با هم ناسالم و معيوب باشد، بر بي رغبتي فرزندان نسبت به ازدواج و تشکيل خانواده خواهد افزود و احتمالاً اين گونه نوجوانان بعدها بسيار دير ازدواج مي کنند و يا اصلاً ازدواج نمي کنند.
ـ در صورتي که پاره اي از نوجوانان خانواده هاي معيوب (ناسازگار)،بعدها ازدواج کنند، احتمالاً از روابط خوب و سالمي با فرزند و همسر خود، برخوردار نخواهند بود.اگر هم باطناً رفتار والدين خود را مذمت و نفي کنند، لکن خواه ناخواه سايه ي نامرئي مدلهاي ناسالم ارتباطي والدين بر زندگي آينده ي آنان کم و بيش افکنده خواهد بود.
التبه هراندازه که نوجوان خودساخته و با اراده باشد، بيشتر مي تواند خود را از تأثيرات منفي و نامطلوب روابط والدين برکنار و مستقل نگه دارد.
ـ چنانچه برخي از والدين به تجربه دريافته اند که بر احساسات و عواطف خود مسلط نيستند و نمي توانند هيجانهاي خود را تحت کنترل درآورند، بهتر است زماني به گفتگوي با يکديگر بپردازند و موضوعهاي اختلافي را به بحث بگذارند که فرزندان در خانه نيستند و يا واقعاً درخواب هستند که در صورت مهارنشدن احساسات يکي از طرفين، شعاع آثار نامطلوب آن، فرزندان را تحت تأثير قرار ندهد.
ـ روش ديگري که به اين گونه والدين (ناسازگار)براي حل مسايل اختلافي توصيه مي شود اين است که آنچه را که مي خواهند به همسر خود بگويند اما بر اثر غليان احساسات و عواطف نامطبوع، قادر به بازگويي آنها نيستند، درنامه اي محترمانه و صميمانه خطاب به همسرخويش بنويسند و آن را به گونه اي که در دسترس فرزندان قرارنگيرد، به همسر خود ارائه دهند.ويژگي مطلوبي که اين روش دارد، آن است که اين فرصت را براي انسان فراهم مي کند تا هر آنچه را که مدتها قصد اظهار آن را داشته، به گونه اي مطلوب و دور از تشنج، به اطلاع همسرش برساند.
پي نوشت ها:
1-پسرجواني از شهر ساري.
2-يک دختر غمديده.
3-امضاء محفوظ.
4-پسر نوجواني از شميران.
5-Devlopmental psychology: Hurlock, p.267
6-دختر 19 ساله اي از ساري.
7-پسر بزرگ يک خانواده ي بدبخت.
8-دختر يک خانواده متلاشي.
9-مباني جرم شناسي؛ دکتر مهدي کي نيا، جلد2، ص 663.
10-الحديث، جلد1، ص 296.
11-Devlopmental psychology: Hurlock< p.313
12-Ibid: p.366
13-کتاب روح بشر؛ دکتر صاحب الزماني، ص 171.
/خ