موقعيت بينالمللي پايان جنگ ايران و عراق
نویسنده : حسين يكتا
مقدمه
الف - تحولات ساختاري در سيستم بينالمللي
در كنار دو قدرت آسيايي چين و ژاپن نظام دو قطبي با مبارزه طلبي ديگري از سوي اروپاي غربي نيز روبرو بود. اروپا هر چند مشكلات ساختاري بسياري در پيش دارد لكن در صورت رفع اين مشكلات، به صورت قدرتي منسجم در خواهد آمد و نقشي كليدي در مناسبات بينالمللي ايفا خواهد كرد. دولتهاي اروپايي براي ايجاد اين انسجام، تلاشهايي را كه از جنگ دوم جهاني به بعد در جهت تشكيل "جناح اروپايي " در ناتو و اروپاي متحد آغاز كرده بودند، در دهه 80 در پي بروز اختلاف بر سر استقرارموشكهاي ميان برد هستهاي امريكا در خاك اروپا و مصوبه سال 1984 كنگره امريكا در مورد پرداخت سهم بيشتري از هزينههاي دفاعي ناتو از سوي دولتهاي اروپايي، اين تلاشها را به شدت سرعت بخشيدند. از سال 1984 اروپاي غربي به دنبال اجلاس رم و پاريس، تلاش گستردهاي را براي احياي مجدد "اتحاديه اروپاي غربي " و ايجاد سازماني فراملي به منظور دفاع از اروپا آغاز كرده است. اين امر اروپا را قادر ميسازد تا خط استقلال خود را در ناتو تقويت كند؛ چيزي كه همواره خشم آمريكا را برانگيخته است. بنابراين در صورتي كه دولتهاي اروپايي به هدف خود در سال 1993 دست يابند، ديگربه حمايت نظامي آمريكا نيازي نخواهند داشت و به "ابرقدرتي ديگر " تبديل خواهند شد. برژينسكي در اين باره ميگويد: " مسلما 347 ميليون اروپايي با اقتصادي در مجموع 3.5 تريليون دلار به اين شدت براي دفاع از خود نياز به اتكا به 241 ميليون آمريكايي با اقتصادي4تريليون دلار در برابر دشمني (شوروي) با 275 ميليون نفر جمعيت و تنها 1.9 تريليون دلار درآمد ناخالص ملي ندارند. "
به اين ترتيب با پيدايش مراكز جديد قدرت، مانند چين، ژاپن و اروپاي غربي نظام دو قطبي اعتبار تحليلي خود را در برابر رخدادهاي بينالمللي بيش از پيش از دست داد. در عين حال بيشترين نشانههاي كاستي گرفتن توان بازيگران اصلي آن - آمريكا و شوروي - در جهان سوم آشكار گرديد.
در دهه 1980 هر دو ابرقدرت به گونه اي در كشمكشهاي جهان سومي با شكستهاي سياسي و نظامي سختي روبرو شدند. در آغاز دهه،آمريكا كه با پيروزي انقلاب ايران و بحران گروگانگيري موقعيت برتر خود را در منطقه خاورميانه از دست داده بود، در تمامي سالهاي پس از آن در يافتن منفذي به سوي ايران ناكام ماند و سرانجام در سال 1986 با افشاي ماجراي ايران- گيت، ضربه شديدي بر اعتبار بينالمللي آن كشور وارد آمد. علاوه بر آن واشنگتن در لبنان، نيكاراگوئه و كنترل جنگ ايران و عراق نيز دچار شكست شد و دكترين "منازعه خفيف ريگان " نتوانست از روند استقلالطلبي كشورهاي جهان سوم جلوگيري كند.از سوي ديگر، روسها نيز بخش اعظمي از دهه1980 را در افغانستان گرفتار بودند و تا قبل از اصلاحات گورباچف هرگز نتوانستند خود را از آن نجات دهند. اشغال افغانستان به همراه شكست الگوي سوسياليستي توسعه، موقعيت شوروي را در جهان سوم شديدا متزلزل كرد و به انزواي هر چه بيشتر ابرقدرت شرق منجر گرديد.
ب- تحولات داخلي آمريكا و شوروي
از سوي ديگر، اقتصاد شوروي به دليل افراط در برنامهريزي و تمركز گرايي دروه برژنف و بخاطر "بحران رهبري " در نيمه اول دهه 1980 ، با مشكلات فراواني درگير بود. افت توليد صنعتي، كارآ نبودن بخش كشاورزي، عدم بازدهي و كمبود كالاهاي مصرفي، تاكيد بر صنايع سنگين و نظامي به همراه عرضه كم نيروي كار، نبود انگيزه در بين كارگران و كارمندان،پيري جمعيت فعال و مصرف بيش از اندازه مشروبات الكلي از جمله مسائل گريبانگير اقتصاد شوروي ميباشند. اما در عين حال، مهمترين مشكل اين كشور چيزي است كه گورباچف از آن به عنوان "عقبماندگي از كاروان علم و تكنولوژي " نام ميبرد. روسها از انقلاب ميركوپرسسورها بسيار فاصله دارند؛ چيزي كه امكان رقابت آنها را با غولهاي صنعتي چون ژاپن و اروپاي غربي به حداقل ميرساند. علاوه بر آن، مسابقه تسليحاتي با آمريكا بويژه با اعلان "جنگ ستارگان " اقتصاد بيمار شوروي را به نابودي ميكشاند.
گورباچف درباره تاثيرات اين مسابقه تسليحاتي گفت: "ايالات متحده قصد دارد كه از راه مسابقه استقرار مدرنترين و پرهزينهترين جنگ افزارهاي فضايي، اتحاد شوروي را از نظر اقتصادي بفرسايد. "
بر اساس چنين نگرشي است كه ميخائيل گورباچف پس از به قدرت رسيدن در مارس 1985 براي بازسازي اقتصادي (پرسترويكا) شوروي از جمله اصول اساسي تفكر نوين خود را "رد جنگ هستهاي و غير هستهاي از سوي قدرتهاي هستهاي عليه يكديگر يا كشورهاي ثالث، پيشگيري از مسابقه تسليحاتي در فضا، نابودي كامل جنگ افزارهاي هستهاي و كاهش متناسب و متوازن بودجههاي نظامي " اعلام ميكند. از نظر رهبران جديد شوروي،رشد و توسعه اقتصادي اين كشور بيش از پيش به كنترل تسليحات وابسته است. به همين علت يكي از هدفهاي سياست خارجي گورباچف "فراهم آوردن فرصت براي كار در شرايط صلح و آزادي " از طريق خلع سلاح عمومي است. رهبر شوروي در اين باره اظهار داشت "من با مسئوليت كامل اعلام ميكنم كه سياست بينالمللي ما با تمركز بر اقدامات سازندهاي براي بهبود كشورمان بيش از هر زمان ديگر با سياست داخلي ما مشخص ميشود. از اين رو ما به صلحي پايدار و آينده نگري و سازندگي در روابط بينالمللي نياز داريم ". براي فراهم شدن چنين صلحي كه خلاصي اقتصادي شوروي از زير بار سنگين هزينه سمابقه تسليحاتي و تعهدات بينالمللي را در پي داشت، گورباچف گامهاي اوليه دور تازهاي از دتانت را برداشت و باني وضع نويني در عرصه مناسبات بينالمللي گرديد.
به اين ترتيب در نيمه دوم دهه 1980 افزايش نقش قطبهاي جديد قدرت در معادلات بينالمللي و خارج شدن بسياري از مناقضات و رخدادهاي جهاني از حيطه نفوذ دو ابرقدرت به همراه تشديد مشكلات اقتصادي آمركيا و شوروي، تفكر نويني را پديد آورد. رهبران هر دو ابرقدرت اذعان داشتند كه ديگر توانايي تاثيرگذاري مستقيم و حتي غير مستقيم بر همه رويدادهاي بينالمللي را در اختيار ندارند. ميخائيل گورباچف، رهبر شوروي، در هفتم دسامبر 1988 در سخنان خود در مقابل مجمع عمومي سازمان ملل گفت : "ما داراي حق مطلق نيستيم. ده روز بعد در 17 دسامبر، رونالد ريگان رئيس جمهوري آمريكا نيز اعلام كرد: ايالات متحده "ديگر از قدرت برتر برخوردار نيست " بروز اين واقعيت جديد، به تغيير روابط بين دو ابرقدرت و پيدايش دور تازهاي از تفاهم و همكاري در سطح جهاني منجر گرديد كه در واگذاري بخشي از مسئوليت حفظ ثبات و امنيت بينالمللي از سوي آمريكا و شوروي به سازمان ملل متحد و آغاز مذاكرات "تحديد و خلع سلاح " تجلي يافت. در پي موفقيت گفتگوهاي سران آمريكا و شوروي در اجلاس 1985 ژنو، 1986 ريكياويك و 1987 واشنگتن در زمينه پايان بخشيدن به مسابقه تسليحاتي و از ميان بردن جنگ افزارهاي هستهاي، راه براي همكاري قدرتهاي بزرگ جهت حل و فصل مناقشات منطقهاي از طريق سازمان ملل هموار گرديد. در پي اين امر، سازمان ملل متحد متولي پايان دادن به بسياري از درگيريهاي منطقهاي همچون بحران كامبوج، مساله صحراي غربيي، قبرس، ناميبيا، افغانستان و مهمتر از همه جنگ ايران و عراق گرديد و بدين ترتيب حل و فصل مسالمتآميز و سياسي مناقشههاي منطقهاي با ميانجيگري سازمان ملل متحد جايگزين راه حل نظامي شد و پايان دادن به جنگ هشت ساله ايران و عراق نيز در بخشي از اين برنامه و توافقات بينالمللي قرار گرفت.
توافقات بينالمللي و پايان جنگ ايران و عراق
اما شوروي با طرح تحريم تسليحاتي ايران مخالفت ورزيد و از دبير كل خواست تا تلاش بيشتري براي اجراي قطعنامه به عمل آورد. علل اتخاذ چنين تصميمي از سوي مسكو اين بود كه روسها در پي حل و فصل مساله افغانستان بودند، قضيهاي كه ايران و آمريكا از طرفهاي اصلي درگير در آن بشمار ميرفتند. رهبران شوروي، جنگ ايران و عراق را مهمترين اهرم فشار براي گرفتن امتيازات لازم در قضيه افغانستان از آمريكا ميدانستند. از سوي ديگر، مسكو خواهان سكوت ايران در برابر روند پيشرفت توافقات بينالمللي بر سر بحران افغانستان در ژنو بود و رد طرح تحريم تسليحاتي آمريكا عليه ايران ميتوانست به تعديل سياستهاي ضد روسي آن كشور و جلب توافق تهران در زمينه حل و فصل مناقشه افغانستان منجر شود. ريچارد مورفي، معاون وزير امور خارجه وقت ايالات متحده آمريكا، در اين رابطه اظهار داشت: "دليل اصلي كه باعث شده است شوروي از پذيرش قطعنامه تحريم تسليحاتي خودداري كند، اين حقيقت است كه آنها نميخواهند دشمني تهران را در آستانه خروج نيروهاي روسي از افغانستان برانگيزند. "
تعلل روسها در تصويب قطعنامه تحريم تسليحاتي ايران ،آمريكا را كه خواهان پايان هر چه سريعتر جنگ بود، واداشت تا براي جلب موافقت مسكو، آمادگي خهود را براي امضاي پيشنويس مقدماتي كنفرانس ژنو در خصوص افغانستان اعلام نمايد. شوروي نيز در مقابل، اعلام كرد "از اين پس سد راه تصويب طرحي مطابق با نظر اكثريت اعضاي شوراي امنيت سازمان ملل نخواهد شد ". كرنسكي فرستاده ويژه مسكو به عراق در اين زمينه گفت: "اگر تحريمي عليه ايران براي وادار ساختن تهران به قبول قطعنامه 598 شوراي امنيت در مورد آتش بس ضروري باشد، دولت شوروي هيچگونه مخالفتي با آن نخواهد داشت ". در پي آن، پنج عضو دائمي شوراي امنيت بر سر پيش نويسي قطعنامه تحريم تسليحاتي ايران در 20 فوريه 1988 به توافق رسيدند و اين در حالي بود كه مذاكرات ژنو بين آمريكا، شوروي، پاكستان و افغانستان بر سر مناقشه افغانستان به نتايج نهايي خود نزديك ميشد. سرانجام در 14 آوريل 1988 اين چهار كشور، موافقتنامه ژنو مبني بر خروج نيروهاي روسي از افغانستان را امضاء كردند. يك ماه بعد در 5 مه 1988 يعني دو هفته قبل از سفر ريگان به مسكو براي شركت در نشست سران دو ابر قدرت، قواي شوروي عقبنشيني از خاك افغانستان را اغاز كردند.
بدين ترتيب راه براي واشنگتن براي وارد آوردن فشار بر تهران به منظور پذيرش قطعنامه 598 هموار شد. به دنبال آن در 18 آوريل 1988 آمريكا با حمله به دو سكوي نفتي رشادت و سلمان و درگير شدن با نيروي دريايي ايران، جنگ محدود اعلان نشدهاي را عليه جمهوري اسلامي آغاز كرد. همزمان با اوجگيري بحران در خليج فارس و تشديد درگيري بين ايران و آمريكا، عراق از فرصت به دست آمده استفاده نمود و با حملات گسترده زميني و هوايي به همراه كاربرد وسيع عوامل شيميايي، شهر فاو و ساير مناطق اشغالي را از نيروهاي ايران بازپس گرفت. تضعيف موقعيت ايران در جبهههاي جنگ در كنار توافق علني دو ابرقدرت براي پايان دادن به جنگ، كه در حمله ناو وينسنس امريكايي به هواپيماي مسافربري ايران در سوم جولاي 1988 و سكوت مطلق روسها تجلي يافت، تهران را مجبور به پذيرش قطعنامه 598 در تاريخ 26/4/1367 (18 جولاي 1988) نمود. بدين ترتيب يكي از رهاوردهاي بسيار مهم همگرايي آمريكا و شوروي در نيمه دوم دهه 1980 يعني وادار كردن ايران - كشوري كه با استقلال عمل خود، منافع هر دو ابرقدرت را تهديد ميكرد - به پايان دادن جنگ هشت ساله با عراق به دست آمد.
نتيجهگيري
اين عوامل در نيمه دوم دهه 1980 دو ابر قدرت را وادار كرد تا براي سازماندهي دوباره خود و تثبيت موقعيت برتر خويش در نظام بينالمللي سياستهاي خصومت آميز گذشته را كنار گذاشته، در دو زمينه تحديد تسليحات و حل و فصل بحرانهاي منطقهايف كه از دايره كنترل آنها خارج شدهاند، به همكاري بپردازند. جنگ ايران و عراق در چنين موقعيت بينالمللي و در اثر همگرايي، توافق و تباني دو ابرقدرت خاتمه يافت، اما اين به معناي كنترل مطلق امريكا و شوروي بر مناسبات بينالمللي نيست؛ زيرا حوادث بعدي از جمله حملات عراق به داخل خاك ايران براي به دست آوردن موقعيت برتر در مذاكره پس از پذيرش قطعنامه 598 از سوي تهران، نشان از عدم كنترل دو ابر قدرت به عنوان بازيگران اصلي سيستم دو قطبي بر رفتار بازيگران خرده سيستم دارد.
منبع:http://www.farsnews.net
/س