آيا ميرزا كوچک خان جنگلی شاعر بود ؟
نويسنده: محمدرسول دريا گشت
سالها پيش در يكي از كتابفروشيهاي رشت كتاب كوچكي ديدم و خريدم كه «تاريخ مكمل جنگل»1 نام دارد. مؤلف آن حاج سيدصفا موسوي خود را ساكن و اهل گوراب زرمخ ـكه ستاد و مركز عمليات نظامي جنگل بوده ـ معرفي كرده و اشاره مينمايد كه آنچه در اين كتاب آمده همه را حضوراً شاهد و ناظر بوده و يا از اهالي محل مذكور كه مطلع در امور نهضت جنگل بودهاند پرسيده و ضبط كرده است. اين كتاب يكصدو بيست صفحهاي به قطع رقعي مطالبي پراكنده از پيدايش نهضت جنگل و شكلگيري آن، معرفي بعضي چهرههاي انقلاب جنگل و نقل خاطرات آنان مانند ناصرالاسلام نداماني، حسنخان معينالرعايا، برخورد جنگليها با انگليسيها، متن نامهي كيكاچنكوف به ميرزا و پاسخ ميرزا به آن نامه، و نقل بعضي خاطرات از خود مؤلف رادر بر ميگيرد.
سيصفحه از اين كتاب به «ادبيات روزنامهي جنگل» اختصاص دارد. اشعاري نقل شده كه طي سالهاي 1335 و 1336 هجري قمري توسط سخنوران نامور مانند: حيدرعلي كمالي، ميرزا علياكبرخان قزويني، اشرفالدين حسيني گيلاني، حسين كسمائي، عارف قزويني سروده شده بود و در روزنامهي جنگل چاپ شده است. تعدادي هم اشعار متفرقهگيلكي آورده شده است. در ميان اين صفحات چند قطعه شعر كوتاه ـ اغلب دو بيتي ـ نه چندان دلچسب منسوب به ميرزا كوچكخان چاپ شده (صفحات 92 و 95) كه نسبت به صحبت آن با توجه به محتواي اشعار ترديد بايد كرد، بويژه آنكه جاي ضبط و چگوگي مأخذ آن اشعار هم معين نشده بود.
در سال 1365 از شادروان ابراهيم فخرايي همكار فرهنگي ميرزا كوچكخان كه آن موقع در قيد حيات بودند راجع به اين اشعار و اصولاً اينكه آيا ميرزا كوچكخان شعر هم ميگفته است يا خير سؤال كردم. آن مرحوم طي يادداشت مورخه 29/7/1365 چنين جواب فرمودند:
«... بله گهگاه شعر ميگفته، آن هم طرداًللباب و در ايام جواني مرثيه به هيچوجه... او طبع روان نداشت ولي قسمتي از اشعارش در روزنامة دامون (سال اول، 1359، شمارهي 13) درج شده است. قسمت ديگري از اشعار فارسي و گيلكي آن مرحوم در جزوهاي به نام «سرود سبز سپيداران»2 از انتشارات ارشاد اسلامي رشت منعكس است.»
جزوي مذكور را كه به مناسبت شصت و سومين سالگرد شهادت ميرزا در رشت چاپ شده بود و نيز دورهي كامل روزنامهي دامون را ديدم. آنچه در جزوة كوچك 38 صفحهاي سرود سبز سپيداران از اشعار ميرزا كوچكخان (ص 15 و 16) آمده بود، شامل يك غزل هفت بيتي و يك دوبيتي است كه عيناً در روزنامهي دامون قبلاً به چاپ رسيده بود. معلوم شد اين دو قطعه شعر را ميرزا به خط خود به شادروان حاج شيخ يوسف نجفي گيلاني (1245 ـ 1327 ش) از مجتهدين آزاديخواه، ظاهراً استاد و مدرس ميرزا كوچكخان به هنگام تحصيل در يكي از مدارس حاجحسن يا جامع رشت به يادگار داده بود. شاعر فاضل گيلاني آقاي فريدون نوزاد كه رونوشت اين اشعار نزد وي است آن را جهت چاپ در اختيار روزنامهي دامون گذاشته بود كه چگونگي ضبط و نسخهبرداري اين اشعار را چنين مرقوم فرموده بودند:
«... اين غزل به خط خود آن مينويي روان در ميان اوراق دانشور گرانمايه، مجتهد آزادهي پاكانديش حاج شيخ يوسف نجفي گيلاني موجود بود كه توسط حضرتشان به مخلص ارائه گرديد و فيالمجلس نسخه برداشتم. اميد آن است كه فرزندان شادروان نجفي جيلاني اين اثر نفيس را با توجه به ارزش تاريخي آن حفظ كرده باشند.» 3
در انتهاي نامهي آقاي فريدون نوزاد اشارهاي هم شده است به يك دو بيتي زيبا و دلنشين ديگري به گويش گيلكي از ميرزا كه گويا نزد شادروان حاج اسماعيل دهقان بوده است. غزل سرودة ميرزا كوچكخان و دوبيتي مذكور با ترجمهي فارسي جهت آگاهي خوانندگان عيناً نقل ميشود.
هوالحق
در پايان غزل اشاره شده است كه تخلص ميرزا در شاعري «گمنام» بوده است. دو بيتي نغز و دلكش ميرزا هم كه به گويش گيلكي سروده شده با ترجمة فارسي آن نقل ميشود:
گيلكي ترجمهي فارسي
گيسه گئِسه كودي جالَستَن رِه گيست
را بافتي براي آويزان كردن
رئِسه رئِسه كودي والَستَنِ
رِه تابيدي و به صورت ريسمان
درآوري براي دست و پا گير شدن
ميديله اوميين دبسته بوسته
دل من در آن ميان بسته شده
بميرم تي دَبَس وابَستَنِ رِه بميرم
براي باز و بسته كردن [گيس]تو
ـ گيسهَ = گيس بلند بافته شده
ـ كودي = انجام دادي، كردي
ـ جالستن = آويزان كردي
ـ ريسه ريسه = تاباندن و به صورت ريسمان درآوردن
ـ ره = براي
ـ والستن = دست و پاگير شدن، راه را بند آوردن
ـ ميديله = دل من
ـ او = آن
ـ ميين = ميان
ـ دبسته بوسته = بسته شده
ـ تي = تو
ـ دبس وابستن = باز و بسته كردن
همچنانكه قبلاً اشاره شد انتساب اشعار ضبط شده در صفحه 92 كتاب «تاريخِ مكمل جنگل» منسوب به ميرزا قابل ترديد و پذيرفتني نيست و اينجا هم اشارهاي بدان نميشود، بخصوص با توجه به محتواي آن يقيناً نميتوان از ميرزا بوده باشد، اما در صفحهي 95 همين كتاب يك بيت پس از آوردن شعر سيدابوالقاسم ليمونجوئي خطاب به ميرزا كوچكخان و در جواب شعر وي نقل نموده و قبل از بيت نوشته است «ميرزا كوچكخان خود شاعر نبود، وسيلهي اسماعيل دهقان يكي از جنگليها كه از شعراي گيلان بود در جواب نوشت:
از تواريخ و سير آموختم دستور روشن
مرد حزم اول كند انديشه، بعد آهنگ دشمن
جملهي بالا به صورتي نقل شده كه خواننده ميپندارد شعر را بايد خود ميرزا گفته باشد. شادران ابراهيم فخرايي در كتاب سردار جنگل ( ص 330) داستان مذكور را به اين صورت مرقوم داشتهاند:
«ليمونجو يكي از قراء تابعهي رودسر است و سيدابوالقاسم ليمونجوئي كه امام جماعت و شخص متمكني است مردي است آزاديخواه و در كسوت روحانيت كه برادرش وثوقالممالك عسكري در عداد مجاهدين جنگل مشغول خدمتگزاري است. امام جمعهي ليمونجوئي از توقف طولاني جنگليها در صفحات گيلان خسته شده و آرزومند است كه نهال انقلاب با همهي خونهاي گرمي كه براي آبياريش ريخته شده است به ثمر بنشيند و زندگي عادي مردم شهري و دهات توأم با آسايش و رفاه و عاري از هيجان و دلهره آغاز گردد، لهذا نامهي منظومي كه مشحون از ترغيب و تشويق و در عين حال متضمن ملامت و سرزنش است براي ميرزا كوچكخان ميفرستند:
خاك ايران توتيا شد زير سم اسب دشمن
تا به كي اي شير بنمودي تواندر بيشه مسكن
ميرزا درصدد بر ميآيد كه پاسخ امام را به نظم بدهد، اما چون شاعر نيست، به شاعر ملي اسماعيل دهقان كه اين زمان در جنگل بود مراجعه ميكند. نامبرده جوابي تنظيم مينمايد كه بدين مطلع آغاز شده بود:
از تواريخ و سير آموختم دستور روشن
مرد حزم اول كند انديشه بعد آهنگ دشمن
متأسفانه بقيهي ابيات به ياد نماند و در ديوان مرحوم دهقان نيز كه به اهتمام فرزندش فريدون در سال 1330 به چاپ رسيد ملاحظه نگرديد.» 4
طبعاً شعرگويي ميرزا كوچكخان به همين مختصر ختم نميشود، بويژه آنكه در صحنه شاعري تخلص «گمنام» هم داشته است، چه بسا اشعاري از ميرزا با همين تخلص نزد دوستان و ياران و خانواده آنان مانده باشد كه بايد روزي يافت و براي ثبت در تاريخ چاپ شود.
ميرزا كوچكخان به ادبيات و فرهنگ ايران عشق ميورزيد و معلوم گشت طبع شاعري هم داشته و به اشعار حماسي علاقهمند بوده، يقيناً به مناسبتهاي مختلف شعر ميسروده و به دوستان هديه ميداده است. در اين زمينه با يادآوري جملهاي از نوشتهي شادروان ابراهيم فخرايي در كتاب «سردار جنگل» اين بحث را به پايان ميبريم:
«به اشعار فردوسي علاقهي خاصي داشت، به طوري كه در گوراب زرمخ مركز تأسيسات نظامي جنگل جلسات منظمي براي قرائت شاهنامه و تهييج روح سلحشوري افراد ترتيب داده بود.» 5
/خ
سيصفحه از اين كتاب به «ادبيات روزنامهي جنگل» اختصاص دارد. اشعاري نقل شده كه طي سالهاي 1335 و 1336 هجري قمري توسط سخنوران نامور مانند: حيدرعلي كمالي، ميرزا علياكبرخان قزويني، اشرفالدين حسيني گيلاني، حسين كسمائي، عارف قزويني سروده شده بود و در روزنامهي جنگل چاپ شده است. تعدادي هم اشعار متفرقهگيلكي آورده شده است. در ميان اين صفحات چند قطعه شعر كوتاه ـ اغلب دو بيتي ـ نه چندان دلچسب منسوب به ميرزا كوچكخان چاپ شده (صفحات 92 و 95) كه نسبت به صحبت آن با توجه به محتواي اشعار ترديد بايد كرد، بويژه آنكه جاي ضبط و چگوگي مأخذ آن اشعار هم معين نشده بود.
در سال 1365 از شادروان ابراهيم فخرايي همكار فرهنگي ميرزا كوچكخان كه آن موقع در قيد حيات بودند راجع به اين اشعار و اصولاً اينكه آيا ميرزا كوچكخان شعر هم ميگفته است يا خير سؤال كردم. آن مرحوم طي يادداشت مورخه 29/7/1365 چنين جواب فرمودند:
«... بله گهگاه شعر ميگفته، آن هم طرداًللباب و در ايام جواني مرثيه به هيچوجه... او طبع روان نداشت ولي قسمتي از اشعارش در روزنامة دامون (سال اول، 1359، شمارهي 13) درج شده است. قسمت ديگري از اشعار فارسي و گيلكي آن مرحوم در جزوهاي به نام «سرود سبز سپيداران»2 از انتشارات ارشاد اسلامي رشت منعكس است.»
جزوي مذكور را كه به مناسبت شصت و سومين سالگرد شهادت ميرزا در رشت چاپ شده بود و نيز دورهي كامل روزنامهي دامون را ديدم. آنچه در جزوة كوچك 38 صفحهاي سرود سبز سپيداران از اشعار ميرزا كوچكخان (ص 15 و 16) آمده بود، شامل يك غزل هفت بيتي و يك دوبيتي است كه عيناً در روزنامهي دامون قبلاً به چاپ رسيده بود. معلوم شد اين دو قطعه شعر را ميرزا به خط خود به شادروان حاج شيخ يوسف نجفي گيلاني (1245 ـ 1327 ش) از مجتهدين آزاديخواه، ظاهراً استاد و مدرس ميرزا كوچكخان به هنگام تحصيل در يكي از مدارس حاجحسن يا جامع رشت به يادگار داده بود. شاعر فاضل گيلاني آقاي فريدون نوزاد كه رونوشت اين اشعار نزد وي است آن را جهت چاپ در اختيار روزنامهي دامون گذاشته بود كه چگونگي ضبط و نسخهبرداري اين اشعار را چنين مرقوم فرموده بودند:
«... اين غزل به خط خود آن مينويي روان در ميان اوراق دانشور گرانمايه، مجتهد آزادهي پاكانديش حاج شيخ يوسف نجفي گيلاني موجود بود كه توسط حضرتشان به مخلص ارائه گرديد و فيالمجلس نسخه برداشتم. اميد آن است كه فرزندان شادروان نجفي جيلاني اين اثر نفيس را با توجه به ارزش تاريخي آن حفظ كرده باشند.» 3
در انتهاي نامهي آقاي فريدون نوزاد اشارهاي هم شده است به يك دو بيتي زيبا و دلنشين ديگري به گويش گيلكي از ميرزا كه گويا نزد شادروان حاج اسماعيل دهقان بوده است. غزل سرودة ميرزا كوچكخان و دوبيتي مذكور با ترجمهي فارسي جهت آگاهي خوانندگان عيناً نقل ميشود.
هوالحق
گوهر كجي در عالم بودي چو ابروانش
ديگر تو راستي را يكسر نما نهانش
با آه آتشينم، از آب ديده نبود
يا سوختي دو گيتي، يا غرق آبدانش
بين در كمان كمين كرد دل را به تير مژگان
ارجان بود هزارم، بادابدان نشانش
در زير تيغ تيزش، شادم بَرَد سرم را
آزرم دارم آن دم، خونين شود بنانش
از دوري جمالش، تن را نگر چسان شد
چون كاه ميكشاند، موري در آشيانش
ميخواستم مثالش اندر دو ديده بندم
ليكن نجست نقشي، وهم من از ميانش
«گمنام» را نخستين، بُد نامي و نشاني
همچون تو نامور كرد، گمنامش و نشانش
در پايان غزل اشاره شده است كه تخلص ميرزا در شاعري «گمنام» بوده است. دو بيتي نغز و دلكش ميرزا هم كه به گويش گيلكي سروده شده با ترجمة فارسي آن نقل ميشود:
گيلكي ترجمهي فارسي
گيسه گئِسه كودي جالَستَن رِه گيست
را بافتي براي آويزان كردن
رئِسه رئِسه كودي والَستَنِ
رِه تابيدي و به صورت ريسمان
درآوري براي دست و پا گير شدن
ميديله اوميين دبسته بوسته
دل من در آن ميان بسته شده
بميرم تي دَبَس وابَستَنِ رِه بميرم
براي باز و بسته كردن [گيس]تو
معاني فارسي كلمات
ـ گيسهَ = گيس بلند بافته شده
ـ كودي = انجام دادي، كردي
ـ جالستن = آويزان كردي
ـ ريسه ريسه = تاباندن و به صورت ريسمان درآوردن
ـ ره = براي
ـ والستن = دست و پاگير شدن، راه را بند آوردن
ـ ميديله = دل من
ـ او = آن
ـ ميين = ميان
ـ دبسته بوسته = بسته شده
ـ تي = تو
ـ دبس وابستن = باز و بسته كردن
همچنانكه قبلاً اشاره شد انتساب اشعار ضبط شده در صفحه 92 كتاب «تاريخِ مكمل جنگل» منسوب به ميرزا قابل ترديد و پذيرفتني نيست و اينجا هم اشارهاي بدان نميشود، بخصوص با توجه به محتواي آن يقيناً نميتوان از ميرزا بوده باشد، اما در صفحهي 95 همين كتاب يك بيت پس از آوردن شعر سيدابوالقاسم ليمونجوئي خطاب به ميرزا كوچكخان و در جواب شعر وي نقل نموده و قبل از بيت نوشته است «ميرزا كوچكخان خود شاعر نبود، وسيلهي اسماعيل دهقان يكي از جنگليها كه از شعراي گيلان بود در جواب نوشت:
از تواريخ و سير آموختم دستور روشن
مرد حزم اول كند انديشه، بعد آهنگ دشمن
جملهي بالا به صورتي نقل شده كه خواننده ميپندارد شعر را بايد خود ميرزا گفته باشد. شادران ابراهيم فخرايي در كتاب سردار جنگل ( ص 330) داستان مذكور را به اين صورت مرقوم داشتهاند:
«ليمونجو يكي از قراء تابعهي رودسر است و سيدابوالقاسم ليمونجوئي كه امام جماعت و شخص متمكني است مردي است آزاديخواه و در كسوت روحانيت كه برادرش وثوقالممالك عسكري در عداد مجاهدين جنگل مشغول خدمتگزاري است. امام جمعهي ليمونجوئي از توقف طولاني جنگليها در صفحات گيلان خسته شده و آرزومند است كه نهال انقلاب با همهي خونهاي گرمي كه براي آبياريش ريخته شده است به ثمر بنشيند و زندگي عادي مردم شهري و دهات توأم با آسايش و رفاه و عاري از هيجان و دلهره آغاز گردد، لهذا نامهي منظومي كه مشحون از ترغيب و تشويق و در عين حال متضمن ملامت و سرزنش است براي ميرزا كوچكخان ميفرستند:
خاك ايران توتيا شد زير سم اسب دشمن
تا به كي اي شير بنمودي تواندر بيشه مسكن
ميرزا درصدد بر ميآيد كه پاسخ امام را به نظم بدهد، اما چون شاعر نيست، به شاعر ملي اسماعيل دهقان كه اين زمان در جنگل بود مراجعه ميكند. نامبرده جوابي تنظيم مينمايد كه بدين مطلع آغاز شده بود:
از تواريخ و سير آموختم دستور روشن
مرد حزم اول كند انديشه بعد آهنگ دشمن
متأسفانه بقيهي ابيات به ياد نماند و در ديوان مرحوم دهقان نيز كه به اهتمام فرزندش فريدون در سال 1330 به چاپ رسيد ملاحظه نگرديد.» 4
طبعاً شعرگويي ميرزا كوچكخان به همين مختصر ختم نميشود، بويژه آنكه در صحنه شاعري تخلص «گمنام» هم داشته است، چه بسا اشعاري از ميرزا با همين تخلص نزد دوستان و ياران و خانواده آنان مانده باشد كه بايد روزي يافت و براي ثبت در تاريخ چاپ شود.
ميرزا كوچكخان به ادبيات و فرهنگ ايران عشق ميورزيد و معلوم گشت طبع شاعري هم داشته و به اشعار حماسي علاقهمند بوده، يقيناً به مناسبتهاي مختلف شعر ميسروده و به دوستان هديه ميداده است. در اين زمينه با يادآوري جملهاي از نوشتهي شادروان ابراهيم فخرايي در كتاب «سردار جنگل» اين بحث را به پايان ميبريم:
«به اشعار فردوسي علاقهي خاصي داشت، به طوري كه در گوراب زرمخ مركز تأسيسات نظامي جنگل جلسات منظمي براي قرائت شاهنامه و تهييج روح سلحشوري افراد ترتيب داده بود.» 5
پی نوشت ها :
1ـ تاريخ مكمل جنگل، نوشته حاج سيدصفا موسوي، چاپ حقيقت رشت، 1358.
2ـ سرود سبز سپيداران، اداره كل ارشاد اسلامي گيلان، شت 1363.
3ـ روزنامه دامون، چاپ رشت، 1359، شماره 13، ص 7.
4ـ سردار جنگل، ابراهيم فخرايي، تهران، 1362، ص 328ـ 330.
5ـ پيشين، ص 38.
/خ