معناشناسی سینمای دینی (2)
برای تکمیل مفاهیم پایهای و پی ریزی یک دستگاه معنا شناسانه، باید آگاهی خود را در خصوص سمانتیک منسجم کنیم و آن را در حوزه بررسی زبان سینمای دینی و درک خصوصیات آن، به طور منظم به کار گیریم.
درهمان مبانی معناشناسی نوین میخوانیم: زبانشناسی در قرن نوزده، بیشتر به بررسی آواهاو واژهها معطوف میشد. در قرن بیست، در پی یک سلسله تحولات، زبانشناسی معنا را سر لوحه کار خود قرار داد. در اواخر قرن نوزده اصول نوعی سمانتیک در زمانی که مطالعه و بررسی تغییر معنای واژهها را عهده دار بود، شکل گرفت. با کنار گذاشته شدن بُعد «در زمانی» (بررسی مسائل زبان با در نظر گرفتن تحولات تاریخی آن) در تحقیقات زبانشناسی و به کارگیری «توصیف همزمانی»، زبان (بررسی مسائل زبانی مختص به یک زمان معین بدون در نظر گرفتن سیر تحولات تاریخی آن) سمانتیک تلاش خود را بر شناخت و تجزیه و تحلیل «حوزههای معنایی» متمرکز کرد. اندکی بعد، این سمانتیک نام «واژگانشناسی» را به خود گرفت و از همین جا «سمانتیک واژگانی» شکل گرفت که اساس آن را تجزیه و تحلیل کلمه تشکیل میدهد. در چنین سمانتیک، عقیده بر مقوله بندی دنیا از طریق واژگان زبان طبیعی است. در نتیجه این رویکرد، به علت محدودیت آن در بررسیهای طبقه شناختی و در نظر نگرفتن ساختارهای ذاتی زبان، بسیار ناقص بود اما در سال 1960 با توجه به نظریه موازنه میان دو حوزه برونه و درونه زبان، «سمانتیک ساختار گرا» شکل گرفت که میتوان گرماس را از پایه گذاران آن دانست. مبنای چنین سمیوتیکی این اندیشه است که حوزه برونه زبان (دال) ویژگیهای تفاوت بخشی دارد که با ویژگیهای موجود در درونه (مدلول) مطابقت میکند. منظور از این ویژگیهای تفاوت بخش، همان ویژگیهایی است که درحوزه زبانی موجود است و آن را از عوامل دیگر متمایز میسازد.
سمانتیک، با شرایط امروزی آن، این طرز فکر را مردود میداند که معنا در همه جا وجود دارد، بی آنکه بتوان در مورد آن چیز معنا داری گفت. ظهور سمانتیک، مقبولیت و ادامه حیات آن از این تحول فکری نشأت گرفته است که زبانشناسی ساختاری در صدد فهم پدیدههایی است که درکشان از طرق دیگر میسر نیست.
بدین ترتیب سمانتیک به عنوان زبانی ساخته شده، طرح و پذیرفته میشود تا بتواند در مورد موضوعی که در شکلگیری آن از زبان استفاده شده صحبت کند. بر این اساس باید پذیرفت که سمانتیک، آن گونه که ما امروزه آن را میشناسیم، زبانی است که در مورد زبانی دیگر، هنگامی که با آن مواجه میشود، سخن میگوید. روشن است که این زبان (فرا زبان)، نوعی زبان علمی است و با «اگر گفت» (به گونهای دیگر گفتن) که علمی نیست تفاوت بسیار دارد. با این حال، یکی از مشکلات مهم که سمانتیک با آن مواجه است و انتقادی بر آن به شمار میآید، مسئله تولید معناست ؛ چگونه میتوان از ورای تعداد محدودی مقوله معنایی (دو تاییهایی چون کفر و ایمان)، با توجه به اینکه قادر به تولید حدود چند میلیون ترکیب معنایی هستند، به مطالعه و بررسی معنا در کل زبان پرداخت؟! با قوانین سازگاری یا ناسازگاری معنایی که هدایت کننده واحدهای معنایی کوچک (واژهها) و واحدهای معنایی در سطحی وسیع (کلام، سخن، متن) هستند، چه باید کرد؟
بی تردید برای رضایت بخش بودن تجزیه و تحلیل واژگانی، چارهای جز توصیف طبقهای آن نیست. بر این اساس سمانتیک زبان شناختی به تولید مقولههای معنایی مشترک میان همه زبانهای دنیا محدود شد ؛ چنین تلاشی با توجه به تفاوتهای ذاتی و گوناگونی زبانها در روش با یکدیگر، بی نتیجه است. به همین دلیل امید زبان شناسان که در دهه 1960، قصد داشتند به زبانشناسی امکان تجزیه و تحلیل جامع حوزه درونه زبانهای طبیعی را بدهند، با یأس تبدیل شد، زیرا زبانشناسی در پی ساخت مقولههایی بود که بتوان با آن همه فرهنگهای موجود دنیا را بررسی کرد. برای آنکه سمانتیک (آنگونه که در مکتب پاریس تعریف میشود)، پاسخگوی نیازهای تحلیلی زبان باشد، باید سه شرط اصلی داشته باشد:
یک. سمانتیک باید زایا باشد و درونمایهای پیش رونده داشته باشد ؛ همچون طبقاتی که برای تکمیل یکی بر روی دیگری قرار میگیرند. بهتر است چنین سمانتیکی، در روند حرکت خود، از مبهمترین دادهها به سوی روشنترین آنها سیر کند ؛ به گونهای که هر طبقه بتواند به شیوهای روشن و واضح در یک باز نمود فرا زبانی معرفی شود.
دو. سمانتیک باید در مطالعات خود به بررسی ساختارهای همنشین بپردازد؛ نه اینکه تلاش خود را به بررسی کلمات و حوزه لغوی محدود کند. این همان ضعفی است که ارزش علمی سمانتیک را خدشه دار میکند. سمانتیک باید به حوزههایی وسیعتر از کلمه، یعنی متن و سخن بپردازد و کلام نیز باید در ابعاد وسیع و همه جانبه آن مطرح باشد؛ تنها از این طریق میتوان به وجه اشتراک وحدت زا(همگن) در متن یا سخن دست یافت؛ یعنی چیزی که انسجام کلام یا سخن در آن نهفته است.
سه. سمانتیک باید عام و همه سونگر باشد و هم زبانهای طبیعی (زبان هایی که بر تولد انسان مقدم هستند و پس از مرگ او نیز ادامه خواهند یافت) و همه دنیای واقعی (دنیا با همه اشکال و زوایای آن، آنگونه که بر انسان جلوه میکند) را بررسی کند. این زبانها و دنیاها، جایگاه هایی هستند که موضوعات سمیوتیکی گوناگون در آنها شکل میگیرند. باید وحدت معنا را باور داشت و دانست که معنا، ممکن است از ورای چندین موضوع سمیوتیک شکل بگیرد ؛ برای مثال یک نمایش ممکن است در برگیرنده موضوعات سمیوتیکی دیداری، شنیداری، کلامی و موسیقیایی باشد که همگی بر معنای واحدی دلالت میکنند. همین ویژگیهاست که بعضی از تقسیم بندیها را در مورد سمانتیک قابل قبول جلوه میدهد.
در این صورت در سمانتیک نقلی یا پویا، نوع ارزش مشخص میشود که این خود مشخص کننده نوع گفتمان و جریان ارزشی حاکم بر آن است ؛ به دیگر سخن، اگر سمانتیک بنیادی را اساس گفتمان بگیریم، سمانتیک نقلی همان جایگاهی است که در آن تصمیمی اساسی گرفته میشود، نوع ارزش برنامه ریزی لازم برای دستیابی به آن و عامل فاعلی به دنبال این ارزش تعیین میشوند. همه اینها نوع گفتمان را تعیین میکنند.
بنابراین سمانتیک نقلی را میتوان به نوعی عبور از ژرف ساخت (آنجا که ارزشها جز امری بالقوه نیستند) به روساخت (آنجاکه ارزشها بالفعل میشوند) تشبیه کرد.
مجموعه این مسایل ذکر شده در مورد سمانتیک، در سمیوتیک فرانسوی گنجانده شده است و واژه سمیوتیک، به این دلیل انتخاب شد که هم موضوعات سمیوتیکی را در بر میگیرد و هم مطالعات سمیوتیکی را ـ فرا زبانی علمی که به بررسی موضوعی سمیوتیک که خود نوعی زبان است میپردازد و ما چنین سمیوتیکی را که هدفش (توصیف شرایط تولید و دریافت معنا است، معناشناسی مینامیم.
در اینجا ذکر این نکته ضروری است که سمیوتیک به بررسی نوع خاصی از زبان محدود نیست، بلکه هدف آن سرمایه گذاری در همه حوزههای زبانی، اعم از کلامی، دیداری (نقاشی، عکس، پوستر، فیلم، حرکات موزون...)، موسیقیایی، معماری، پوشاکی (نوع پرسش انسانها) و... است. در واقع هر آنچه به نحوی با عملکردهای اجتماعی مرتبط است، در حوزه مطالعات سمیوتیکی میگنجد. (مبانی معناشناسی نوین ـ 21)
در حقیقت در دستگاه معنا شناسانهای که پایههای آن را مرور کردیم تا شالوده پژوهش در سینمای دینی قرار گیرد، مشکلاتی وجود دارد که از سرشت توصیفات ساختار گرایانه زاده میشود. این مشکلات موجب میشود که معناشناسی سینمای دینی در دستگاه سمیوتیکی، حتی سمیوتیک فرانسوی که دارای انعطاف است، با ناهمواریهایی روبرو شود. در صفحات پیش دیدیم که مفهومی مثل هجرت همچون یک هاله معنایی، در دستگاه سمانتیک، با الهام روبرو است و لازم است که برای توصیف شرایط تولید و دریافت معنا، آن را از معنای غیر صریح و ضمنیاش جدا سازیم و به آن مفهوم صریح ببخشیم. این مفهوم صریح چیزی جز معنای عزیمت از جایی به جای دیگر نیست (مثلا برای تحصیلات عالی). اما به محض آنکه این توصیف در سمانتیک گفتمانی تحقق یافت، ما با گمشدگی معنا روبرو میشویم ؛ یعنی تقلیل معنای هجرت به عزیمت (مثلا به ایتالیا) حاوی یک تحریف و لااقل نوعی گمگشتگی دلالت اصلی است، زیرا هجرت حاوی باری عاطفی است که با عزیمت و آنچه معمولا از این کلمه انتقال مییابد، فرق میکند.
سرشت هجرت سرشتی دینی است و همراه خود دست شستن، پشت کردن ناگزیری به ترک به خاطر به دست آوردن ارزشی والا و... را پنهان دارد. آشکار است که این شیوه برخورد به زبان سینما، میتواند سینمای دینی را در مفاک یک بررسی خشک و ناتوان، به فهم تمایزات. نشانهشناسی سینمای دینی با نمونههای غیر دینی فرد بغلطاند. نیز ما نباید در اینجا دچار یک خطا در فهم شویم. وقتی از زبان، سخن، بیان و متن حرف میزنیم، منظور صرفا زبانی نیست که با نشانههای کلامی (صوتی یا نوشتاری)، برای گفت و گو و سخن با دستگاه دهان یا با نوشتهها موجود است. هر نشانهای با هر نوع مبنای دالی، اعم از شنیداری، دیداری و... در این نظریه ارتباطی میگنجد. زبان هر چیزی که در آن دال و مدلولی وجود دارد، را در بر میگیرد.
«اگر چه زبانشناسی سنتی فقط، به نشانه پرداخته است، اما باید دانست که امکان بررسی و تحقیق در مورد بسیاری نشانههای دیگر، مانند، نشانههای بیانی، گفتمانی، تصویری، موسیقیایی و معماری وجود دارد؛ برای مثال، اگر فیلم صامتی را از تلویزیون ببینیم، آنچه چشم ما شاهد آن است، چهرهها و اندام هایی است که هر یک با دیگری متفاوت است، به همین ترتیب حرکات گوناگونی توجه ما را جلب میکند. سپس رنگها، نوع حرکت، خطوط حرکت، مکان، شکل پوششِ افراد و... مطرح میشود. روشن است که همه این عوامل از دال، یعنی شکل بیان یا صورت بیان حکایت دارد و چون ارتباط ما با این عوامل از نوع دیداری است، بحث نشانههای دیداری پیش میآید. در عین حال از ورای مجموعه عوامل دیداری به کار گرفته شده، مفاهیم یا داستانی به بیننده منتقل میشود که به حوزه درونه زبان، یعنی مدلول مربوط است».
درونه زبان سینمایی خاص، میتواند درونهای دینی باشد. معناشناسی میتواند به بررسی شرایط تولید و دریافت معنا در گفتمان دینی سینما بپردازد، همچنان که میتواند به مطالعه راههای دست یابی به معنا در رویکردهای غیر دینی هم مشغول شود. از این نظر تولید و دریافت معنای دینی در سینما، دو رکن اساسی در بحث معنا در سینمای دینی یا امکان دینی بودن معنا در سینماست که ما در حال پرداختن به آن هستیم.
بدیهی است که تولید توجه ما را به آفریننده و مسئول گفتمان دینی در سینما یا گفته پرداز و واژه دریافت ما را به مخاطب و دریافت کننده گفتمان یا گفته خوان و تماشاگر روبرو میسازد.
در اینجا منظور از معنای دینی چیست؟ بدیهی است همواره فاصلهای میان فاعل شناختی که در پی شناخت فیلم دینی است و موضوع قابل شناخت که او به هیأت یک فیلم دینی با آن مواجه میشود، وجد دارد. بحث معنا در سینمای دینی درست در این فاصله شکل میگیرد، زیرا فاعلهای شناختی همان طور که همه میدانیم ،سطوح مختلفی از هوش، فرهنگ، ذوق، اطلاعات و آگاهی و دیدگاه را نمایندگی میکنند. این دستگاه شناختی فعال منفرد و تنی، در برابر فیلم خاصی، کشیش روستا، سفر به ترکیه، تولد یک پروانه، آینه، از کرخه تا راین، پنج، پری و... قرار میگیرد، دیدگاههای مختلفی را بروز میدهد... جز عامل و فاعل شناختی، زمان و مکانهای مختلف در ادراک و شکلگیری معنای دینی در سینما فرق دارد.
بدین ترتیب هر فرد در بررسی موضوع و سوژهای که میتواند در نقش سوژهای معنا دار از منظر دینی شناخته شود، درکی خاص ارائه خواهد کرد. بدین ترتیب معناشناسی سینمای دینی اهمیت مییابد، بدیهی است که در این معناشناسی، لازم نیست که مخاطب فیلم دینی به همان دیدگاه تولید کننده آن معناها در فیلم متکی شود؛ چه بسا مخاطبین فیلم دینی تفاسیر متفاوتی از فیلمنامه نویس یا کارگردان یک اثر دینی در سینما ارائه میدهند.
سیالیت و نا پایداری معنا موجب میشود که معناهای اولیه و معناهای ثانویه در آثار سینمایی پیش روی ما قرار گیرد. مطالعه معنا شناختی غالبا به همان معناهای ابتدایی که محل عبور به معناهای ثانویه است، اهمیت میدهد و بررسی معنای ثانویه را به رویکردهای روانشناسانه و تفاسیر تاریخی، جامعه شناختی، فلسفی، مردم شناسانه و... وا میگذارد.
بسیاری از اختلافات در خصوص دینی بودن یا دینی نبودن نوعی از سینما، به عدم دقت در همین لایهمندی معنای ابتدایی و معنای ثانوی وابسته است ؛ چه بسا اثری در معنای در دسترس و همگانی که همان معنای اولیه است، دینی به نظر نرسد، اما پس از بررسی معناهای ابتدایی، وقتی به معناهای ضمنی عبور میکنیم، متوجه زبان اشارهای علائم تازه نمادین و یک بیان ثانوی میشویم که متضمن درکی دینی از روایت حاضر است.
سینمای دینی مدرین، بر خلاف معناشناسی کلاسیک و سینمای مؤلف، مهمترین نقش را در گفتمان دینی فیلم به گفتهپرداز و مؤلف و آفریننده فیلم نمیدهد. در آن دیدگاه همه چیز با رابطه پیام، فرستنده و گیرنده پیام معنا داشت و شخص است که در چنین ترسیمی نقش مهم گفتمان را پیام دهنده ایفا میکند.
اما در نگرش نوتر، نقش مخاطب در گفتمان سینمای دینی مهمتر به شمار میآید، زیرا او شکل دهنده معنا از درون متن است. البته با نگاهی موسع میتوان گفت که آمیزه فعال گفتمانی که در آن سه سطح فاعلیت مؤلف، متن و مخاطب در حال تکاپو و پویایی هستند، شکل منطقیتری از پیش رفت یک گفتمان دینی در سینما را به ما معرفی میکند.
وقتی ما فیلمی دینی را مشاهده میکنیم، در آن حضور آفرینندهای بالفعل حس کردنی است که به گفتمان دینی تحقق بخشیده است. اما در اینجا ما دینی بودن فیلم را فرض کردهایم ؛ برای اینکه این فرض تحقق یابد، آفرینند باید دارای توان معنوی پرورش چنین گفتاری در خود باشد و نیز توان کیفی تولید آن را داشته باشد تا سپس به طور بالفعل، اثری بیافریند که واجد یک جهان قدسی و رویکرد دینی محسوب شود.
بدیهی است برای در گرفتن یک گفت و گوی دینی، مخاطب فیلم، باید از نظر توان معنایی، توان کیفی و توان عاطفی شرایط لازم را برای ایجاد یک کنش هماهنگ در خود پرورده باشد ؛ مثلا اگر فیلمی که با نشانههای تمایلی، نمایهای و نمادین دینی ساخته و پرداخته شده در برابر یک تماشاگر از یک قبیله آفریقایی با زندگی بسیار ابتداییقرار دهیم، بدیهی است او قادر به شرکت در گفتمان دینی این فیلم و درک آن نخواهد بود.
از سوی دیگر، عدم افق معنایی مشترک، چه بسا موجب شود که مخاطبی در برابر یک فیلم دینی واکنش منفی نشان دهد و اصلا نتواند به ساحت آن گفتمان وارد شود و موضعی دفعی علیه آن بگیرد و با آن با ستیز برخورد کند. در مبانی معناشناسی نوین میخوانیم: «در هنگام دیدن فیلم نیز گفته ستیزی امری مسلم است».گاهی به نشانه اعتراض و مخالفت با آنچه یک اثر دینی ارائه میدهد، مخاطب بی باوری خود را بروز میدهد و با پیشداوری خود، حاضر نیست آن را تماشا کند. اگر در تلویزیون است، کانال را عوض میکند و اگر در سینماست، از سینما بیرون میآید و اگر منتقد است، در نقدی ایدئولوژیک و مبتنی بر دین ستیزی، آن اثر را نفی مینماید. بر عکس تأثیر گفتمان دینی در سینما نسبت به افراد همگن و هم افق، با باور فیلم آنان را به مخاطبینی فعال در معناپردازی و رشد آن تبدیل مینماید.
ادامه دارد .....
برگرفته از : پگاه حوزه ، شماره 163
منبع:http://www.hawzah.net
/س
درهمان مبانی معناشناسی نوین میخوانیم: زبانشناسی در قرن نوزده، بیشتر به بررسی آواهاو واژهها معطوف میشد. در قرن بیست، در پی یک سلسله تحولات، زبانشناسی معنا را سر لوحه کار خود قرار داد. در اواخر قرن نوزده اصول نوعی سمانتیک در زمانی که مطالعه و بررسی تغییر معنای واژهها را عهده دار بود، شکل گرفت. با کنار گذاشته شدن بُعد «در زمانی» (بررسی مسائل زبان با در نظر گرفتن تحولات تاریخی آن) در تحقیقات زبانشناسی و به کارگیری «توصیف همزمانی»، زبان (بررسی مسائل زبانی مختص به یک زمان معین بدون در نظر گرفتن سیر تحولات تاریخی آن) سمانتیک تلاش خود را بر شناخت و تجزیه و تحلیل «حوزههای معنایی» متمرکز کرد. اندکی بعد، این سمانتیک نام «واژگانشناسی» را به خود گرفت و از همین جا «سمانتیک واژگانی» شکل گرفت که اساس آن را تجزیه و تحلیل کلمه تشکیل میدهد. در چنین سمانتیک، عقیده بر مقوله بندی دنیا از طریق واژگان زبان طبیعی است. در نتیجه این رویکرد، به علت محدودیت آن در بررسیهای طبقه شناختی و در نظر نگرفتن ساختارهای ذاتی زبان، بسیار ناقص بود اما در سال 1960 با توجه به نظریه موازنه میان دو حوزه برونه و درونه زبان، «سمانتیک ساختار گرا» شکل گرفت که میتوان گرماس را از پایه گذاران آن دانست. مبنای چنین سمیوتیکی این اندیشه است که حوزه برونه زبان (دال) ویژگیهای تفاوت بخشی دارد که با ویژگیهای موجود در درونه (مدلول) مطابقت میکند. منظور از این ویژگیهای تفاوت بخش، همان ویژگیهایی است که درحوزه زبانی موجود است و آن را از عوامل دیگر متمایز میسازد.
سمانتیک، با شرایط امروزی آن، این طرز فکر را مردود میداند که معنا در همه جا وجود دارد، بی آنکه بتوان در مورد آن چیز معنا داری گفت. ظهور سمانتیک، مقبولیت و ادامه حیات آن از این تحول فکری نشأت گرفته است که زبانشناسی ساختاری در صدد فهم پدیدههایی است که درکشان از طرق دیگر میسر نیست.
بدین ترتیب سمانتیک به عنوان زبانی ساخته شده، طرح و پذیرفته میشود تا بتواند در مورد موضوعی که در شکلگیری آن از زبان استفاده شده صحبت کند. بر این اساس باید پذیرفت که سمانتیک، آن گونه که ما امروزه آن را میشناسیم، زبانی است که در مورد زبانی دیگر، هنگامی که با آن مواجه میشود، سخن میگوید. روشن است که این زبان (فرا زبان)، نوعی زبان علمی است و با «اگر گفت» (به گونهای دیگر گفتن) که علمی نیست تفاوت بسیار دارد. با این حال، یکی از مشکلات مهم که سمانتیک با آن مواجه است و انتقادی بر آن به شمار میآید، مسئله تولید معناست ؛ چگونه میتوان از ورای تعداد محدودی مقوله معنایی (دو تاییهایی چون کفر و ایمان)، با توجه به اینکه قادر به تولید حدود چند میلیون ترکیب معنایی هستند، به مطالعه و بررسی معنا در کل زبان پرداخت؟! با قوانین سازگاری یا ناسازگاری معنایی که هدایت کننده واحدهای معنایی کوچک (واژهها) و واحدهای معنایی در سطحی وسیع (کلام، سخن، متن) هستند، چه باید کرد؟
بی تردید برای رضایت بخش بودن تجزیه و تحلیل واژگانی، چارهای جز توصیف طبقهای آن نیست. بر این اساس سمانتیک زبان شناختی به تولید مقولههای معنایی مشترک میان همه زبانهای دنیا محدود شد ؛ چنین تلاشی با توجه به تفاوتهای ذاتی و گوناگونی زبانها در روش با یکدیگر، بی نتیجه است. به همین دلیل امید زبان شناسان که در دهه 1960، قصد داشتند به زبانشناسی امکان تجزیه و تحلیل جامع حوزه درونه زبانهای طبیعی را بدهند، با یأس تبدیل شد، زیرا زبانشناسی در پی ساخت مقولههایی بود که بتوان با آن همه فرهنگهای موجود دنیا را بررسی کرد. برای آنکه سمانتیک (آنگونه که در مکتب پاریس تعریف میشود)، پاسخگوی نیازهای تحلیلی زبان باشد، باید سه شرط اصلی داشته باشد:
یک. سمانتیک باید زایا باشد و درونمایهای پیش رونده داشته باشد ؛ همچون طبقاتی که برای تکمیل یکی بر روی دیگری قرار میگیرند. بهتر است چنین سمانتیکی، در روند حرکت خود، از مبهمترین دادهها به سوی روشنترین آنها سیر کند ؛ به گونهای که هر طبقه بتواند به شیوهای روشن و واضح در یک باز نمود فرا زبانی معرفی شود.
دو. سمانتیک باید در مطالعات خود به بررسی ساختارهای همنشین بپردازد؛ نه اینکه تلاش خود را به بررسی کلمات و حوزه لغوی محدود کند. این همان ضعفی است که ارزش علمی سمانتیک را خدشه دار میکند. سمانتیک باید به حوزههایی وسیعتر از کلمه، یعنی متن و سخن بپردازد و کلام نیز باید در ابعاد وسیع و همه جانبه آن مطرح باشد؛ تنها از این طریق میتوان به وجه اشتراک وحدت زا(همگن) در متن یا سخن دست یافت؛ یعنی چیزی که انسجام کلام یا سخن در آن نهفته است.
سه. سمانتیک باید عام و همه سونگر باشد و هم زبانهای طبیعی (زبان هایی که بر تولد انسان مقدم هستند و پس از مرگ او نیز ادامه خواهند یافت) و همه دنیای واقعی (دنیا با همه اشکال و زوایای آن، آنگونه که بر انسان جلوه میکند) را بررسی کند. این زبانها و دنیاها، جایگاه هایی هستند که موضوعات سمیوتیکی گوناگون در آنها شکل میگیرند. باید وحدت معنا را باور داشت و دانست که معنا، ممکن است از ورای چندین موضوع سمیوتیک شکل بگیرد ؛ برای مثال یک نمایش ممکن است در برگیرنده موضوعات سمیوتیکی دیداری، شنیداری، کلامی و موسیقیایی باشد که همگی بر معنای واحدی دلالت میکنند. همین ویژگیهاست که بعضی از تقسیم بندیها را در مورد سمانتیک قابل قبول جلوه میدهد.
سمانتیک گفتمانی
سمانتیک بنیادی
سمانتیک زایشی
سمانتیک نقلی یا پویا
در این صورت در سمانتیک نقلی یا پویا، نوع ارزش مشخص میشود که این خود مشخص کننده نوع گفتمان و جریان ارزشی حاکم بر آن است ؛ به دیگر سخن، اگر سمانتیک بنیادی را اساس گفتمان بگیریم، سمانتیک نقلی همان جایگاهی است که در آن تصمیمی اساسی گرفته میشود، نوع ارزش برنامه ریزی لازم برای دستیابی به آن و عامل فاعلی به دنبال این ارزش تعیین میشوند. همه اینها نوع گفتمان را تعیین میکنند.
بنابراین سمانتیک نقلی را میتوان به نوعی عبور از ژرف ساخت (آنجا که ارزشها جز امری بالقوه نیستند) به روساخت (آنجاکه ارزشها بالفعل میشوند) تشبیه کرد.
مجموعه این مسایل ذکر شده در مورد سمانتیک، در سمیوتیک فرانسوی گنجانده شده است و واژه سمیوتیک، به این دلیل انتخاب شد که هم موضوعات سمیوتیکی را در بر میگیرد و هم مطالعات سمیوتیکی را ـ فرا زبانی علمی که به بررسی موضوعی سمیوتیک که خود نوعی زبان است میپردازد و ما چنین سمیوتیکی را که هدفش (توصیف شرایط تولید و دریافت معنا است، معناشناسی مینامیم.
در اینجا ذکر این نکته ضروری است که سمیوتیک به بررسی نوع خاصی از زبان محدود نیست، بلکه هدف آن سرمایه گذاری در همه حوزههای زبانی، اعم از کلامی، دیداری (نقاشی، عکس، پوستر، فیلم، حرکات موزون...)، موسیقیایی، معماری، پوشاکی (نوع پرسش انسانها) و... است. در واقع هر آنچه به نحوی با عملکردهای اجتماعی مرتبط است، در حوزه مطالعات سمیوتیکی میگنجد. (مبانی معناشناسی نوین ـ 21)
در حقیقت در دستگاه معنا شناسانهای که پایههای آن را مرور کردیم تا شالوده پژوهش در سینمای دینی قرار گیرد، مشکلاتی وجود دارد که از سرشت توصیفات ساختار گرایانه زاده میشود. این مشکلات موجب میشود که معناشناسی سینمای دینی در دستگاه سمیوتیکی، حتی سمیوتیک فرانسوی که دارای انعطاف است، با ناهمواریهایی روبرو شود. در صفحات پیش دیدیم که مفهومی مثل هجرت همچون یک هاله معنایی، در دستگاه سمانتیک، با الهام روبرو است و لازم است که برای توصیف شرایط تولید و دریافت معنا، آن را از معنای غیر صریح و ضمنیاش جدا سازیم و به آن مفهوم صریح ببخشیم. این مفهوم صریح چیزی جز معنای عزیمت از جایی به جای دیگر نیست (مثلا برای تحصیلات عالی). اما به محض آنکه این توصیف در سمانتیک گفتمانی تحقق یافت، ما با گمشدگی معنا روبرو میشویم ؛ یعنی تقلیل معنای هجرت به عزیمت (مثلا به ایتالیا) حاوی یک تحریف و لااقل نوعی گمگشتگی دلالت اصلی است، زیرا هجرت حاوی باری عاطفی است که با عزیمت و آنچه معمولا از این کلمه انتقال مییابد، فرق میکند.
سرشت هجرت سرشتی دینی است و همراه خود دست شستن، پشت کردن ناگزیری به ترک به خاطر به دست آوردن ارزشی والا و... را پنهان دارد. آشکار است که این شیوه برخورد به زبان سینما، میتواند سینمای دینی را در مفاک یک بررسی خشک و ناتوان، به فهم تمایزات. نشانهشناسی سینمای دینی با نمونههای غیر دینی فرد بغلطاند. نیز ما نباید در اینجا دچار یک خطا در فهم شویم. وقتی از زبان، سخن، بیان و متن حرف میزنیم، منظور صرفا زبانی نیست که با نشانههای کلامی (صوتی یا نوشتاری)، برای گفت و گو و سخن با دستگاه دهان یا با نوشتهها موجود است. هر نشانهای با هر نوع مبنای دالی، اعم از شنیداری، دیداری و... در این نظریه ارتباطی میگنجد. زبان هر چیزی که در آن دال و مدلولی وجود دارد، را در بر میگیرد.
«اگر چه زبانشناسی سنتی فقط، به نشانه پرداخته است، اما باید دانست که امکان بررسی و تحقیق در مورد بسیاری نشانههای دیگر، مانند، نشانههای بیانی، گفتمانی، تصویری، موسیقیایی و معماری وجود دارد؛ برای مثال، اگر فیلم صامتی را از تلویزیون ببینیم، آنچه چشم ما شاهد آن است، چهرهها و اندام هایی است که هر یک با دیگری متفاوت است، به همین ترتیب حرکات گوناگونی توجه ما را جلب میکند. سپس رنگها، نوع حرکت، خطوط حرکت، مکان، شکل پوششِ افراد و... مطرح میشود. روشن است که همه این عوامل از دال، یعنی شکل بیان یا صورت بیان حکایت دارد و چون ارتباط ما با این عوامل از نوع دیداری است، بحث نشانههای دیداری پیش میآید. در عین حال از ورای مجموعه عوامل دیداری به کار گرفته شده، مفاهیم یا داستانی به بیننده منتقل میشود که به حوزه درونه زبان، یعنی مدلول مربوط است».
درونه زبان سینمایی خاص، میتواند درونهای دینی باشد. معناشناسی میتواند به بررسی شرایط تولید و دریافت معنا در گفتمان دینی سینما بپردازد، همچنان که میتواند به مطالعه راههای دست یابی به معنا در رویکردهای غیر دینی هم مشغول شود. از این نظر تولید و دریافت معنای دینی در سینما، دو رکن اساسی در بحث معنا در سینمای دینی یا امکان دینی بودن معنا در سینماست که ما در حال پرداختن به آن هستیم.
بدیهی است که تولید توجه ما را به آفریننده و مسئول گفتمان دینی در سینما یا گفته پرداز و واژه دریافت ما را به مخاطب و دریافت کننده گفتمان یا گفته خوان و تماشاگر روبرو میسازد.
در اینجا منظور از معنای دینی چیست؟ بدیهی است همواره فاصلهای میان فاعل شناختی که در پی شناخت فیلم دینی است و موضوع قابل شناخت که او به هیأت یک فیلم دینی با آن مواجه میشود، وجد دارد. بحث معنا در سینمای دینی درست در این فاصله شکل میگیرد، زیرا فاعلهای شناختی همان طور که همه میدانیم ،سطوح مختلفی از هوش، فرهنگ، ذوق، اطلاعات و آگاهی و دیدگاه را نمایندگی میکنند. این دستگاه شناختی فعال منفرد و تنی، در برابر فیلم خاصی، کشیش روستا، سفر به ترکیه، تولد یک پروانه، آینه، از کرخه تا راین، پنج، پری و... قرار میگیرد، دیدگاههای مختلفی را بروز میدهد... جز عامل و فاعل شناختی، زمان و مکانهای مختلف در ادراک و شکلگیری معنای دینی در سینما فرق دارد.
بدین ترتیب هر فرد در بررسی موضوع و سوژهای که میتواند در نقش سوژهای معنا دار از منظر دینی شناخته شود، درکی خاص ارائه خواهد کرد. بدین ترتیب معناشناسی سینمای دینی اهمیت مییابد، بدیهی است که در این معناشناسی، لازم نیست که مخاطب فیلم دینی به همان دیدگاه تولید کننده آن معناها در فیلم متکی شود؛ چه بسا مخاطبین فیلم دینی تفاسیر متفاوتی از فیلمنامه نویس یا کارگردان یک اثر دینی در سینما ارائه میدهند.
سیالیت و نا پایداری معنا موجب میشود که معناهای اولیه و معناهای ثانویه در آثار سینمایی پیش روی ما قرار گیرد. مطالعه معنا شناختی غالبا به همان معناهای ابتدایی که محل عبور به معناهای ثانویه است، اهمیت میدهد و بررسی معنای ثانویه را به رویکردهای روانشناسانه و تفاسیر تاریخی، جامعه شناختی، فلسفی، مردم شناسانه و... وا میگذارد.
بسیاری از اختلافات در خصوص دینی بودن یا دینی نبودن نوعی از سینما، به عدم دقت در همین لایهمندی معنای ابتدایی و معنای ثانوی وابسته است ؛ چه بسا اثری در معنای در دسترس و همگانی که همان معنای اولیه است، دینی به نظر نرسد، اما پس از بررسی معناهای ابتدایی، وقتی به معناهای ضمنی عبور میکنیم، متوجه زبان اشارهای علائم تازه نمادین و یک بیان ثانوی میشویم که متضمن درکی دینی از روایت حاضر است.
سینمای دینی مدرین، بر خلاف معناشناسی کلاسیک و سینمای مؤلف، مهمترین نقش را در گفتمان دینی فیلم به گفتهپرداز و مؤلف و آفریننده فیلم نمیدهد. در آن دیدگاه همه چیز با رابطه پیام، فرستنده و گیرنده پیام معنا داشت و شخص است که در چنین ترسیمی نقش مهم گفتمان را پیام دهنده ایفا میکند.
اما در نگرش نوتر، نقش مخاطب در گفتمان سینمای دینی مهمتر به شمار میآید، زیرا او شکل دهنده معنا از درون متن است. البته با نگاهی موسع میتوان گفت که آمیزه فعال گفتمانی که در آن سه سطح فاعلیت مؤلف، متن و مخاطب در حال تکاپو و پویایی هستند، شکل منطقیتری از پیش رفت یک گفتمان دینی در سینما را به ما معرفی میکند.
وقتی ما فیلمی دینی را مشاهده میکنیم، در آن حضور آفرینندهای بالفعل حس کردنی است که به گفتمان دینی تحقق بخشیده است. اما در اینجا ما دینی بودن فیلم را فرض کردهایم ؛ برای اینکه این فرض تحقق یابد، آفرینند باید دارای توان معنوی پرورش چنین گفتاری در خود باشد و نیز توان کیفی تولید آن را داشته باشد تا سپس به طور بالفعل، اثری بیافریند که واجد یک جهان قدسی و رویکرد دینی محسوب شود.
بدیهی است برای در گرفتن یک گفت و گوی دینی، مخاطب فیلم، باید از نظر توان معنایی، توان کیفی و توان عاطفی شرایط لازم را برای ایجاد یک کنش هماهنگ در خود پرورده باشد ؛ مثلا اگر فیلمی که با نشانههای تمایلی، نمایهای و نمادین دینی ساخته و پرداخته شده در برابر یک تماشاگر از یک قبیله آفریقایی با زندگی بسیار ابتداییقرار دهیم، بدیهی است او قادر به شرکت در گفتمان دینی این فیلم و درک آن نخواهد بود.
از سوی دیگر، عدم افق معنایی مشترک، چه بسا موجب شود که مخاطبی در برابر یک فیلم دینی واکنش منفی نشان دهد و اصلا نتواند به ساحت آن گفتمان وارد شود و موضعی دفعی علیه آن بگیرد و با آن با ستیز برخورد کند. در مبانی معناشناسی نوین میخوانیم: «در هنگام دیدن فیلم نیز گفته ستیزی امری مسلم است».گاهی به نشانه اعتراض و مخالفت با آنچه یک اثر دینی ارائه میدهد، مخاطب بی باوری خود را بروز میدهد و با پیشداوری خود، حاضر نیست آن را تماشا کند. اگر در تلویزیون است، کانال را عوض میکند و اگر در سینماست، از سینما بیرون میآید و اگر منتقد است، در نقدی ایدئولوژیک و مبتنی بر دین ستیزی، آن اثر را نفی مینماید. بر عکس تأثیر گفتمان دینی در سینما نسبت به افراد همگن و هم افق، با باور فیلم آنان را به مخاطبینی فعال در معناپردازی و رشد آن تبدیل مینماید.
ادامه دارد .....
برگرفته از : پگاه حوزه ، شماره 163
منبع:http://www.hawzah.net
/س