نویسنده:محمد محیط طباطبایی
قائم مقام از خاندان سادات هزاوه ی فراهان بوده که پیش از او و بعد از او هم افرادی از این خانواده در شعر زبان فارسی صاحب عنوان و اثر بوده اند . میرزا محمد حسین وفا، نیایش ، میرزا معصوم محیط، برادرش ، میرزا علی اکبر جان ، صاحب جان جهان ، نبیره اش و مرحوم ادیب الممالک امیری که مشهورترین نویسنده و شاعر آغاز مشروطیت ایران بوده ، هر یک به جای خود در شعر و ادب فارسی مقامی داشته اند . قرینه می نماید که پنج نسل پیش از میرزا بزرگ هم در این سلسله نسبت ، به کارهای نویسندگی دیوانی در دولت صفویه و افشاریه و زندیه مشغول بوده اند و بعید نیست افراد دیگری پیش از وفا هم از فضیلت شاعری برخوردار بوده اند و بعدها آثاری در این زمینه از آنان به دست آید .
نویسندگان معروف دیوانی عصر زندیه و قاجاریه غالباً از شعر و شاعری نصیبی برده و در روزگار قائم مقام چند تن از این طبقه، جمع میان شعر و نثر کرده بودند و آثاری از آنان به یادگار مانده است . میرزا رضی بنده ، میرزا عبدالوهاب نشاط ، میرزا تقی ملول یا صاحب علی آبادی ، عبدالرزاق مفتون دنبلی از مشاهیر این طبقه مسحوب می گردند . قائم مقام در این میانه گویا از ابتدا چندان توجهی به استفاده از این موهبت طبیعی نداشته و در صورتی که دارای آثاری از سخن منظوم به روزگار ، توقف طهران و همکاری با میزرا شفیع صدر بوده ، به ضبط و حفظ آن ها نمی پرداخته است ، زیرا جزء اعظم شعری که از امروز در دست ماست مربوط به بعد از دوران تعهد مقام مقامی بوده است و آن چه از شعر عربی و فارسی او مربوط به پیش از این زان باشد از حیث شیوایی و دلچسبی به پایه ی نثر او نمی رسد . شاید این تفاوت وضع و مقامی که در شعر و شاعری او دیده می شود از این جنبه ی روحی و خصیصه ی فکری او ناشی شده باشد که هر وقت او به هر کاری می پرداخت همه استعداد وجودی خود را به حسن انجام آن اختصاص می داد . چنانکه بعد از تجزیه ی ایالات ماوراء ارس و تقلیل عواید دیوانی تبریز برای تنظیم کار مالیات آذربایجان بی آنکه سابقه ی عمل قابل توجهی در کار استیفا داشته باشد توانست « قانون عملی » برای این کار موافق تشخیص خود تدوین کند که بعدها دستورالعمل کار مستوفیان آذربایجان شده بود . یا در آن زمان که عضو رابط میان شاه و میرزا شفیع صدر بود چنان در امر ضبط و ثبت و صدور اوامر شاهی دقیق و مسلط شده بود که قدرت حافظه او را در صدور فرامین و نقل و حفظ آن ها ضرب المثل می شمردند .
متاسفانه از دوران صوفیگری او که قاعدتاً ی بایستی پیش از الحاق وی به دستگاه صدر آغاز شده و به قبل از انتقال او به تبریز در 1226 برای تعهد وزارت عباس میرزا پایان یافته باشد ، اثر منظوم و منثوری از این بابت در دست نداریم و بعید نیست بعد از آنکه فتحعلی شاه او را وادار به توبه ی کناره جوئی از صوفیان کرد و در پی آن به اندک فاصله ای زیر نظر مستقیم پدر متشرعش در تبریز قرار گرفت ، یادگاری های نظم و نثر در دوران تصوف جوانی را که دست ارادت به گوهر علی شاه همدانی سپرده بود از میان برده باشد .
به هر صورت از او هزار و چند صد بیت شعری که فعلاً به نام او در دست داریم بیش از سه چهارمش مربوط به روزگار بعد از مرگ پدر و حصول اختلاف با عباس میرزا و عزل او از وزارت عباس میرزا می شود . حتی قصیده ای که در آغاز امر اختلاف و شکایت از تجاوز مأمورین محلی به بستگان و اموال خویش در فراهان سروده و در ضمن از اختلاف صوفی و قشری اشاره ای دارد و می گوید :
تا با سر زلفین تو داریم سر و کار
ما را چه سر و کار به کار دو جهان است
از صوفی و قشری چه نشان است و چه نام است
بی پا و سری را که نه نام و نه نشان است
با کشمکش کافر و مؤمن چه رجوع است
بی دین و دلی را که نه این است و نه آن است
بعد از ابیات بلندی ناگهان از دلبستگی دیرین خود به گوهر علیشاه همدانی یاد می کند و می گوید :
دل کز بر من گم شد و پیدا نشود باز
عالم همه دانند که اندر همدان است
گیرم که زیان آیدم از گفتن این راز
رسوای غمت را چه غم از سود و زیان است
پیداتر از این گر بتوان گفت : بگویم
تا بازنگویی تو که اندر همدان است
گر در سر سودای تو باز سر و جان را
سودی اگرم ین سر و جان هست همان است
دلباخته ای را که به هر عضو، زبانی است
خاموش تر از جمله زبان هاش زبان است
من مست تهیدستم و هر کس که چنین است
کی در پی مال است و کجا در غم جان است
با وجود این وارستگی دوباره وقتی به یاد جان و مال افتاده چنین می سراید :
آن کافر کوفی که مرا صوفی گفته است
خود صاحب شغل و عمل شمر و سنان است
بالله که حسینی نبود ورنه درین عصر
بس شمر و سنان است که با سیف و سنان است
گر نیست حسین اینک فرزند حسین است
کز فتنه ی این فرقه ی کوفی به فغان است
یک طایفه سادات حسینی را امسال
نه خورد و نه خواب است و نه آب است و نه نان است
بردند ز ما هر چه بدیدند یقین بود
خواهند کنون آنچه ندانند گمان است
ای کاش که کذاب و منافق شدمی زانک
این جمله ز صدق دل و تصدیق لسان است
گفتند به شاهنشه گیتی که در این مرز
گنجی است که صد الف در آن گنج نهان است
و آنگاه به طفلی که ندارد چو الف هیچ
یک الف نوشتند و نه مهلت ، نه امان است
او بسیگنه و قوم گنهکار عظیمند
او بی سپه و خصم سپهدار کلان است
منظورش یوسف سپهدار کرجی بانی سلطان آباد و حاکم عراق بوده است که فراهان در جزو قلمرو او بوده .
گر گفتن این حرف به شه راز نهان بود
بگرفتن این وجه زما فاش و عیان است
ای وای بر احوال فقیری که در این ملک
کارش همه با مصلحت مدعیان است
این مدعیان و بدخواهان در نتیجه ی فسادی که در کار زندگانی مادی و دیوانی قائم مقام کردند ، شاه را در طهران و ولیعهد را در تبریز نسبت به او بر سر بی مهری آوردند و در نتیجه او را مدت سه چهار سال دور از مقام و مکنت و عزت خانوادگی سرگردان نگاه داشتند ، اما در مقابل نه تنها عقده ی درونی او را که درون حجاب جاه و مقام و مال دنیا نهفته و بسته بود گشودند و طبع شعر او را از بند کار دیوانی آزاد ساختند ، بلکه او را در مقام شکوه و ناله و نقد و حمله و تعریض و تعرض به مخالفان در مرحله ی تازه ای از شعر فارسی درآوردند .
شعر سیاسی در زبان فارسی قدیم فصلی از باب شعر حکمت و اخلاق محسوب می شد و اگر در آثار شعری متقدم و متأخر احیاناً شعری دیده می شد که در آن تعریضی به صاحب نفوذی بود و از مقوله ی هجو محسوب نمی شد، جنبه ی موعظه و نصیحت در آن بر سیاست و مصلحت اندیشی غلبه داشت .
مثلا یکی از شعرای اصفهان که عارف تخلص داشته در موقع محاصره ی محمود افغان جزو محصورین بوده و شاید در دوران محاصره هم از میان رفته باشد ، در غزل هایی که حتی به دستور محمد قلی خان اعتماد الدوله راجع به برخی از حوادث دوران محاصره گفته و به خط خود نوشته ، جرأت انتقال از وضع پریشان دوران را نداشته و به ابهام و کنایه برگذار می کرده است .
شاعر دیگری به نام سید احمد سند اصفهانی در همان دوران محاصره می زیسته و حوادث دوران محاصره را به قالب شعر ریخته و جزئی از آن به خط او باقی مانده ، ولی همچون شاعر دیگر معاصر خود ندیم نام از حد توصیف وضع نتوانسته تجاوز بکند و جز آه و نفرین ارمغانی از این سیر و سلوک همراه نیاورده است .
این قائم مقام بوده که در اثنای وقوع حوادث دوره ی دوم جنگ روس و ایران به واسطه ی فراغت مجالی که از تصدی امور و آمیخته به آزردگی خاطر داشته توانسته پای شعر سیاسی را به ادبیات زبان فارسی دری بگشاید و موضوع سخن سیاسی را از پند و اندرز جدا سازد و بدان چهره ی مستقلی بدهد .
در آغاز کار مقدمات رنجش و برکناری او در تبریز و فراهان از طرف عناصر مختلف فراهم می آمد ، موضوع از نابسامانی وضع مالی عباس میرزا آغاز می شود ، چه عایدات محدود آذربایجان کفاف احتیاجات ولیعهد او را نمی داد و فتحعلیشاه هم سرکیسه را محکم کرده و کمکی که در حیات میرزا بزرگ به دستگاه پسر می رسانید ، تقلیل داده ، بلکه قطع کرده بود . در نتیجه صندوق دار و مستوفی خاصه ی شاهزاده مجال مشوب کردن ذهن ولیعهد را نسبت به وزیر یافته و فساد کرده بودند .
قائم مقام در دفاع از خود قصیده ها و قطعه هایی دارد . از جمله این قطعه که در دیوان چاپ شاهزاده مطلع و چند بیت دیگر آن حذف شده ، ولی در برخی نسخه های خطی باقی است .
او نایب السلطنه را مخاطب قرار داده و گناه بی سر و سامانی را به گردن اسراف کاری او می گذارد و می گوید :
چنان ز جود تو آباد شد جهان که اگر
خرابه ای بود اندر جهان خزانه ی توست
چرا تو یکجا مال جهان به باد می دهی ؟
مگر نه مشتی از خاک آستانه ی توست ؟
اگر چه گنج ترا مشرکان به من گویند :
خراب گشته ز تدبیر جاهلانه ی توست
ولی تو دانی و ایزد که در فشاندن گنج
خود از خصایص این گوهر یگانه ی توست
غباری از بن قصرت ربوده چرخ چرا
ز بیخ دیوار اندود بام خانه ی توست
وقتی کار به عزل او انجامید تیغ انتقاد را تیزکرده و حیدرعلی برادرزاده ی حاجی ابراهیم کلانتر را که صندوقدار ولیعهد بود ، در ضمن چند شعر هدف تعرض قرار داده و گفته است :
عزلت بنده و مشغولی این این قوم به کار
یادگاری است که میراث ز اجداد بود
بعد خطاب به نایب السلطنه می کند و تذکر می دهد :
مر تو را خونی سی ساله بود آنکه مرا
یک دو سال است که گویند ز حساد بود
آنکه شد کشت و شهش کشت شهان را باید
حذر از تخم بد هر که از او زاد بود
راه این سیل بگردان که به معموره ملک
رخنه ای فاحش ، اگر باز ناستاد بود
من خود این خار در این باغ نشاندم کامروز
خرمن عمر مرا شعله وقاد بود
در همان ابتدای سوء احوال ، محمد میرزا پسر ولیعهد که در ناحیه ی قلمرو و عراق از طرف پدر متعهد سرپرستی و رسیدگی شده بود و به تبریز باز آمد . قائم مقام که درباره ی وضع فراهان از همه آزرده خاطر شده و عنان صبر و حزم را از دست اختیار داده بود ، می گوید :
به شهر تبریز شه زاده از عراق آمد
بسیار باده و با جهد و اهتمام بیار
کلاه و موزه و دستار بنده را هم نیز
چنان که رسم بود در صف سلام بیار
مرا که حرمت دیرین به باد دادم باز
از این پذیره شدن عز و احترام بیار
آنگاه محمد میرزا را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید :
کمکال عجز من اندر نظر میار ولی
جلال جد من آن سید انام بیار
تفقدی به سزا بر قبیله ای که بود
ز نسل طاهر پیغمبر و امام بیار
حقوق خدمت جد و پدر به جد و پدر
به یاد خویشتن ای شاه شادکام بیار
ترا که گفت که بدنام زن سرشتی را
امیر و حاکم مردان نیکنام بیار
وز آن سبب همه املاک بنده را یکجا
برون ز قاعده رونق و نظام بیار
بسیار ملک حلال من آن ستمگر را
که باد نعمت شاهان بر او حرام بیار
و گر نیاری باری مگو ثنایی را
که این مقوله سخن را به اختتام بیار
ثنایی تخلصی بود که میرزا ابوالقاسم بعد از ترک تخلص مجنون اختیار کرده بود ، چنان که ملاحظه می فرمائید قائم مقام در این شعر مراعات جانب حزم را منظور نیاورده ، با لحنی درشت از محمد میرزا مؤاخذه می کند و از او می پرسد تو را که گفت که بدنام آنچنانی را به حکومت عراق و فراهان ملک من نصب کنی ؟ و به خاطر نمی گذرانده که ممکن است روزگار سرنوشت جان و مال او را روزگاری در اختیار این شاهزاده کینه توز قرار می دهند . با پیشرفت زمان و افزایش موجبات تکدر خاطر قائم مقام بر تعداد قطعه ها و قصیده های گله آمیز و شورانگیز او می افزاید :
با سقوط او از مقام و منصب، عمال آذربایجان هم وزیر خود را در مورد املاک او زیر فشار قرار دادند و او را که همواره در نظم و نثر دلبستگی خاصی به آن سرزمین داشت آزرده خاطر ساختند چنان که این شعر می تواند گوشه ای از آزردگی و رنجش او را نشان بدهد :
دلی دیوانه دارم و اندر آن دردی نهان دارم
که گر پنهان کنم یا آشکارا بیم جان دارم
مرا تبریز تبخیز است و لب از شکوه لبریز ست
چه آذرها به جان از ملک آذربایجان دارم
چرا از ضابطان ارونق صد طعن و دق بینم
که قدری ملک و آب آن جا برای آب و نان دارم
ز بی مهران مهرانرود دل خون گشت و جان فرسود
که جزئی مزرعی در کوهسار لیقوان دارم
برات نوح شیران زان به من شد در همه ایران
که بهر طعمه پندارید مشتی استخوان دارم
در میان اشعار شکوه آمیز مقام این قصیده که معروف است بر وزن و قافیه شعری از جمالای کازرونی سروده شهرتی فراوان یافته است :
ای بخت بد ای مصاحب جانم
ای وصل تو گشته اصل حرمانم
ای بی تو نگشته شاد یک روزم
ای با تو نرفته شاد یک آنم
ای خرمن صبر از تو بر بادم
ای خانه ی عمر از تو ویرانم
تا جایی که عباس میرزا را مورد گله قرار می دهد و می گوید :
ای شاه جهان نه حد من باشد
کاین گونه سخن به بزم تورانم
لیکن به خدا نمانده با این حال
امکان سکوت و جای کتمانم
صد گریه نهفته در گلو دارم
در ظاهر اگر چه شاد و خندانم
گر رای تو بود اینکه من یک چند
زان تربت آستان جدا می مانم
بایست به من نهفته فرمایی
زان روز که بود عزم تهرانم
نه اینکه به گام دشمنان سازی
رسوای فرنگ و روم و ایرانم
من کیستم آخر ای خدا کارند
طومار خطا به شاه کیهانم
مپسند به من که ناکسی رقاص
تشنیع کند به بزم شاهانم
از قول تو گوید و نه قول توست
سوگند به ذات پاک یزدانم
حاشا نکنم که کرده ای سی سال
سیراب ز بحر جود و احسانم
اما نه چنانکه که قطره ای زان بحر
در حلق چکد به راز و پنهانم
بل بین و فاش و اشکار آنسانک
بارد به سرا بر فصل نیسانم
من نیز به سفره کیست کو گوید
با همت تو کم از سلیمانم
با آنکه به صدر ثروت و سامان
کمتر ز صدور آل سامانم
هم خوردم و هم خوراندم از جودت
آنقدر که از شماره وامانم
دادم به خلایق و نپرسیدم
کاعدای من اند با که اعوانم
زینان که چو گرگ خون من نوشند
آن کیست که ینست گر به خوانم
پاداش من است اگر در این گلشن
بر پای همی خلد مغیلانم
تا من باشم که خار گلخن را
در گلشن خاص شاه ننشانم
من هر چه کنم گنه بود لیکن
از رافت تست چشم غفرانم
امروز ز هر چه کرده ام تا حال
و ز هر چه نکرده ام پشیمانم
افسوس که پیر گشتم و هم باز
در کار جهان چو طفل نادانم
نه سالک راه و رسم تزویرم
نه عالم افترا و بهتانم
نه فن فساد و کینه می ورزم
نه درس ریا و سمعه می خوانم
نه مانع برگ عیش درویشم
نه قاطع رزق جیش سلطانم
ز آن است که هر زمان بلای تو
آید به سر از جفای دورانم
از بس که ز جان خویش دلتنگم
شد پوست به تن مثال زندانم
و ز بس که ز همرمان جفا دیدم
از سایه ی خویشتن هراسانم
نه در غم خانمان تبریزم
نه در پی کار و بار طهرانم
ای شاه جهان بیا ترحم کن
بر من که ز سر گذشت طوفانم
بعد از چهل و هفت سال عمر آخر
روی از تو کدام سو بگردانم ؟
خدام کمین که پیش از این بودند
جاروب کشان کاخ و ایوانم
امروز ببین که چون هجوم آرند
بر آب و زمین و باغ و بستانم
بتان و سرای من طمع دارند
دربان سرای و بوستانم
از اهل وطن خراب شد یک جا
هر جا که عمارتی به اوطانم
بل گرسنه در عراق محصورند
بالفعل همه رجال و نسوانم
مگذار چنین به دست نامردان
آخر ته ، مگر ز شاه مردانم
این قصیده را که طولانی ترین و معروف ترین گفته های قائم مقام می باشد در بحبوبه ی اوضاع ناگواری که بر او تحمیل شده بود یعنی 1240 سروده و در ضمن آن به تضمین آن چند بیت از شعر جمالای کازرونی پرداخته که در حقیقت گوئی سلسله جنبان همت طبع والای او در ایجاد و انشاد این سخن شیوا و محکم بوده است :
من واپس کاروان و پیش از من
رفتند برادران و خویشانم
گر در غم صد چو ماه کنعان بود
می گفتم من که پیر کنعانم
آ« کس که بدین جهان فرستادم
ننهاد جوی خوشی در انبانم
گوئی همه شیر درد و غم دادم
مادر که به لب نهاد پستانم
و قصیده را هم به آخرین بیتی که خود از جملا نقل کرده خاتمه می دهد :
یا رب توبه فضل خویشتن باری
زین ورطه ی هولناک برهانم
ثنائی در ضمن سخن به تضمین اشاره نمی کند ، ولی در رساله ی شکوائیه عربی بدان ها استشهاد می کند و از جملا نام می برد ، شاید موجب شهرت این چند بیت و گوینده اش همین تضمین و استشهاد قائم مقام باشد ، زیرا مأخذی مقدم بر فارس نامه ی فسائی برای آن ندیده ام . شاید قائم مقام در استشهاد به این چند بیت همان طریقه ای را که در اسناد سخنان دیگر خود به اشخاص دیگر داشته عمل کرده باشد و شاعری از گازران را منبع روایت شعر آورده باشد . شاعری که در حقیقت جز خود ثنایی حجازی کسی دیگر نبوده است . آنگاه گازران که یکی از مزارع ملکی او در عراق بوده بعداً به صورت کازرون درآمده و جمالای موهوم یا معلوم گازرانی در فارسنامه جمالای کازرونی شده باشد . یادآوری این مطلب برای شناختن شعر قائم مقام کمال ضرورت دارد که او هم مانند صاحب بن عباد سخن خویش را بر زبان دیگران می نهاد و بی هدف ، ولی با غرض صاحب تفاوت داشت . صاحب می خواست که با اظهار تمجید و تحسین مجلسی خود نظر حاشیه نشینان را به شعر جلب کند و پیش از شناسایی گوینده ی حقیقی آنان را در آفرین گوئی پیرو خود سازد ، تا پس از آشنا شدن با نام گوینده اش این سابقه ی تحسین و تمجید برای شعرا و ذخیره ای باشد ، اما قائم مقام می خواست حتی الامکان گوینده ی حقیقی را در پشت نامی که می برد از آسیب و آزار رنجدیدگان پنهان در امان نگاه دارد و افرادی همچون ذره ی تفرشی و برادرش شهدی راحتی برای مواخذه و سیاست تا پای چوب فلک و توسری هم ببرد و آنگاه از زبان آنان شعر دیگری در تقاضای عفو و معذرت از گفته ی نخست ایشان به نظم در می آورد .
در دیوان خطی که از قائم مقام در دست داریم و محتویات آن غالباً روایت از نسخه های کوتاه تر است از روی فهرستی که برای آن تهیه کرده ایم سه شعر آن با ذکر عنوان ثنایی یا ثنایی حجازی و ثنایه معنون است و چهار شعر دیگر زیر نام میرزا ذره ی تفرشی و دو شعر در پی نام میرزا محمد بروجردی و یک شعر به اسم میرزا عبداللطیف اصفهانی و یک شعر زیر عنوان شهدی و یک قصیده زیر نام عبدالرزاق به یک و دوازده قطعه و قصیده ی دیگر زیر عنوان رزاقیات به همان عبدالرزاق منسوب است . چند قطعه رباعی به عنوان رازیات اتفقایه که گویا در طهران سروده باشد و چند رباعی را به عنوان مطایبات فتحعلی کنجوی یاد می کند .
در پایان آن دیوان جلایرنامه را خیلی کوتاه تر از نسخه ی چاپی به پایان می آورد . در سراسر این دیوان که به خط نستعلیق محمد شفیع فراهانی در 1296 نوشته شده اسمی از قائم مقام دیده نیم شود ، تنها در چند مورد ثنایی حجازی و در سایر موارد شهرت اشعار می تواند گوینده ی اصلی آنها معرفی کند .
آری غرض قائم مقام از نسبت دادن این گفته ها به دیگران بر کنار ماندن از تعرض بوده است . حقیقتاً ی اگر این شعر را به عبدالرزاق نسبت نمی داد که در آن تعرض به نایب السلطنه آغاز می کند و او را به غفلت از انجام وظیفه ی هم نشینی با رمضان ندیم و پیش خدمت نکوهش می کند .
امروز که با شاه جهان ماه جهان است
روز رمضان نیست که ماه رمضان است
و بعد از تغزلی تعویض گونه می گوید :
من بنده عیان گویمت این راز اگر چه
چندی است که رازت ز من بنده نهان است
کین جنگ و جدالی که تو در خاطر داری
کاری است که بس عمده و دوشار و گران است
وین خیل و سپاهی که تو را باشد امروز
با طایفه ی روس کجا تاب وتوان است
امسال سه اسل است که این خیل وحشم را
نه جیره و نه جامه و نه مشق و نه سان است
امروز تو را دیدن سان لازم و واجب
نه حسن فرامرز و جمال رمضان است
بدیهی است نتیجه ی آن مواخذه و سیاست تازه ای می بود .
در صورتی که این شعر را به میرزا ذره نسبت نمی داد که آصف الدوله را وصف می کند :
بگریز به هنگام که هنگام گریزست
رو در پی جان باش که جان سخت عزیز است
جانست نه آنست که آسانش توان داد
بشناس که آسان چه و دشوار چه چیز است
از رود ارس بگذر و بشتاب که اینک
رو سست که دنبال تو برداشته ایزست
آن آهوی رم کرده که در یک شب و یک روز
از رود زکم آمده تا دیرچ و دیزست
نه دشمن روس است و نه در جنگ جهادست
بل تازه عروس است و پی جمع جهیزست
معلوم نبود که تکلیف او با شاه و نایب السلطنه که آصف الدوله را برای صدارات کشور و فرماندهی سپاه برگزیده بودند چه می شد ؟
قائم مقام در یکی از نامه های خصوصی خود به فاضل خان یا دیگری وقتی می خواهد این دو بیت را از قصیده :
گر در دو جهان کام دل و راحت جانست
من وصل تو جویم که به از هر دو جهان است
شازده نقل کند ، می گوید : « خدا بیامرزد آقای عبدالزاق بیک را که در شرح احوال این طایفه ( یعنی انگلیسی ها ) ( طایفه منظور مکنیل است ) عجب درستی نوشت :
در کیش من اسلامی اگر هست به عالم
در کفر سر زلف چو زنجیر بتان است
گر واعظ مسجد بجز این گوید مشنو :
در این کار تردیدی نمی توان کرد مرحوم عبدالرزاق موهومی یا معلومی را مسئول معرفی می کند تا خود آسوده بماند ـ یکی از رزاقیات دیوان این قصیده است که برخی از ابیات آن امروز ورد زبان هاست :
آن از این قوم بی حمیت بی دین
خلق ری و اهل خمسه مردم قزوین
عاجز و مسکین هر چه دشمن و بدخواه
دشمن و بدخواه هر چه عاجز و مسکین
دشمن از ایشان به عیش و شادی و عشرت
دوست از ایشان به آه و ناله و نفرین
در این شعر دیگر جای سازشی با آصف الدوله و شاهزادگان حاکم قزوین و خمسه و سایر فراریان جنگ با روسیه که پیش از معلوم شدن نتیجه ی فتح یا هزیمت در معرکه عنان عزیمت را به دست فرار سپرده بودند باقی نگذارده است ، در این صورت عنوان رزاقیه در آغاز امر می توانسته به طور موقت فراغت خاطری به بار آورد ، ولی حاصل این خرده گیری ها و سخنگویی ها و بدزبانی ها در مورد کسانی که مانند دانه های تسبیح به ریسمان سلطنت قاجاریه پیوسته بودند . عاقبت صدها خان و شاهزاده و میرزا و مستوفی و سر کرده را بر ضد گوینده ی این اشعار برانگیخت و همین که افق اوضاع را از وجود مزاحمی برای محمد شاه خالی کرد ، موجبات هلاکت او را به طور دسته جمعی فراهم آوردند . شاید این نکته که میرزا تقی خان دست پرورده ی خاندان قائم مقام در روز قدرت صدارت خود نتواسنت یا نخواست رفع مزاحمت از خاندان او حتی چندین سال بعد از مرگ قائم مقام هم بکند ، نمودار شدت بغض و عناد قاجاریه نسبت به قائم مقام محسوب شود ، ناچاراً به زمانی موکول شد که میرزا آقاخان نوری واسطه ی رفع مزاحمت گردد .
منبع: ماهنامه آینده، سال نوزدهم، شماره 10-12
/س
نویسندگان معروف دیوانی عصر زندیه و قاجاریه غالباً از شعر و شاعری نصیبی برده و در روزگار قائم مقام چند تن از این طبقه، جمع میان شعر و نثر کرده بودند و آثاری از آنان به یادگار مانده است . میرزا رضی بنده ، میرزا عبدالوهاب نشاط ، میرزا تقی ملول یا صاحب علی آبادی ، عبدالرزاق مفتون دنبلی از مشاهیر این طبقه مسحوب می گردند . قائم مقام در این میانه گویا از ابتدا چندان توجهی به استفاده از این موهبت طبیعی نداشته و در صورتی که دارای آثاری از سخن منظوم به روزگار ، توقف طهران و همکاری با میزرا شفیع صدر بوده ، به ضبط و حفظ آن ها نمی پرداخته است ، زیرا جزء اعظم شعری که از امروز در دست ماست مربوط به بعد از دوران تعهد مقام مقامی بوده است و آن چه از شعر عربی و فارسی او مربوط به پیش از این زان باشد از حیث شیوایی و دلچسبی به پایه ی نثر او نمی رسد . شاید این تفاوت وضع و مقامی که در شعر و شاعری او دیده می شود از این جنبه ی روحی و خصیصه ی فکری او ناشی شده باشد که هر وقت او به هر کاری می پرداخت همه استعداد وجودی خود را به حسن انجام آن اختصاص می داد . چنانکه بعد از تجزیه ی ایالات ماوراء ارس و تقلیل عواید دیوانی تبریز برای تنظیم کار مالیات آذربایجان بی آنکه سابقه ی عمل قابل توجهی در کار استیفا داشته باشد توانست « قانون عملی » برای این کار موافق تشخیص خود تدوین کند که بعدها دستورالعمل کار مستوفیان آذربایجان شده بود . یا در آن زمان که عضو رابط میان شاه و میرزا شفیع صدر بود چنان در امر ضبط و ثبت و صدور اوامر شاهی دقیق و مسلط شده بود که قدرت حافظه او را در صدور فرامین و نقل و حفظ آن ها ضرب المثل می شمردند .
متاسفانه از دوران صوفیگری او که قاعدتاً ی بایستی پیش از الحاق وی به دستگاه صدر آغاز شده و به قبل از انتقال او به تبریز در 1226 برای تعهد وزارت عباس میرزا پایان یافته باشد ، اثر منظوم و منثوری از این بابت در دست نداریم و بعید نیست بعد از آنکه فتحعلی شاه او را وادار به توبه ی کناره جوئی از صوفیان کرد و در پی آن به اندک فاصله ای زیر نظر مستقیم پدر متشرعش در تبریز قرار گرفت ، یادگاری های نظم و نثر در دوران تصوف جوانی را که دست ارادت به گوهر علی شاه همدانی سپرده بود از میان برده باشد .
به هر صورت از او هزار و چند صد بیت شعری که فعلاً به نام او در دست داریم بیش از سه چهارمش مربوط به روزگار بعد از مرگ پدر و حصول اختلاف با عباس میرزا و عزل او از وزارت عباس میرزا می شود . حتی قصیده ای که در آغاز امر اختلاف و شکایت از تجاوز مأمورین محلی به بستگان و اموال خویش در فراهان سروده و در ضمن از اختلاف صوفی و قشری اشاره ای دارد و می گوید :
تا با سر زلفین تو داریم سر و کار
ما را چه سر و کار به کار دو جهان است
از صوفی و قشری چه نشان است و چه نام است
بی پا و سری را که نه نام و نه نشان است
با کشمکش کافر و مؤمن چه رجوع است
بی دین و دلی را که نه این است و نه آن است
بعد از ابیات بلندی ناگهان از دلبستگی دیرین خود به گوهر علیشاه همدانی یاد می کند و می گوید :
دل کز بر من گم شد و پیدا نشود باز
عالم همه دانند که اندر همدان است
گیرم که زیان آیدم از گفتن این راز
رسوای غمت را چه غم از سود و زیان است
پیداتر از این گر بتوان گفت : بگویم
تا بازنگویی تو که اندر همدان است
گر در سر سودای تو باز سر و جان را
سودی اگرم ین سر و جان هست همان است
دلباخته ای را که به هر عضو، زبانی است
خاموش تر از جمله زبان هاش زبان است
من مست تهیدستم و هر کس که چنین است
کی در پی مال است و کجا در غم جان است
با وجود این وارستگی دوباره وقتی به یاد جان و مال افتاده چنین می سراید :
آن کافر کوفی که مرا صوفی گفته است
خود صاحب شغل و عمل شمر و سنان است
بالله که حسینی نبود ورنه درین عصر
بس شمر و سنان است که با سیف و سنان است
گر نیست حسین اینک فرزند حسین است
کز فتنه ی این فرقه ی کوفی به فغان است
یک طایفه سادات حسینی را امسال
نه خورد و نه خواب است و نه آب است و نه نان است
بردند ز ما هر چه بدیدند یقین بود
خواهند کنون آنچه ندانند گمان است
ای کاش که کذاب و منافق شدمی زانک
این جمله ز صدق دل و تصدیق لسان است
گفتند به شاهنشه گیتی که در این مرز
گنجی است که صد الف در آن گنج نهان است
و آنگاه به طفلی که ندارد چو الف هیچ
یک الف نوشتند و نه مهلت ، نه امان است
او بسیگنه و قوم گنهکار عظیمند
او بی سپه و خصم سپهدار کلان است
منظورش یوسف سپهدار کرجی بانی سلطان آباد و حاکم عراق بوده است که فراهان در جزو قلمرو او بوده .
گر گفتن این حرف به شه راز نهان بود
بگرفتن این وجه زما فاش و عیان است
ای وای بر احوال فقیری که در این ملک
کارش همه با مصلحت مدعیان است
این مدعیان و بدخواهان در نتیجه ی فسادی که در کار زندگانی مادی و دیوانی قائم مقام کردند ، شاه را در طهران و ولیعهد را در تبریز نسبت به او بر سر بی مهری آوردند و در نتیجه او را مدت سه چهار سال دور از مقام و مکنت و عزت خانوادگی سرگردان نگاه داشتند ، اما در مقابل نه تنها عقده ی درونی او را که درون حجاب جاه و مقام و مال دنیا نهفته و بسته بود گشودند و طبع شعر او را از بند کار دیوانی آزاد ساختند ، بلکه او را در مقام شکوه و ناله و نقد و حمله و تعریض و تعرض به مخالفان در مرحله ی تازه ای از شعر فارسی درآوردند .
شعر سیاسی در زبان فارسی قدیم فصلی از باب شعر حکمت و اخلاق محسوب می شد و اگر در آثار شعری متقدم و متأخر احیاناً شعری دیده می شد که در آن تعریضی به صاحب نفوذی بود و از مقوله ی هجو محسوب نمی شد، جنبه ی موعظه و نصیحت در آن بر سیاست و مصلحت اندیشی غلبه داشت .
مثلا یکی از شعرای اصفهان که عارف تخلص داشته در موقع محاصره ی محمود افغان جزو محصورین بوده و شاید در دوران محاصره هم از میان رفته باشد ، در غزل هایی که حتی به دستور محمد قلی خان اعتماد الدوله راجع به برخی از حوادث دوران محاصره گفته و به خط خود نوشته ، جرأت انتقال از وضع پریشان دوران را نداشته و به ابهام و کنایه برگذار می کرده است .
شاعر دیگری به نام سید احمد سند اصفهانی در همان دوران محاصره می زیسته و حوادث دوران محاصره را به قالب شعر ریخته و جزئی از آن به خط او باقی مانده ، ولی همچون شاعر دیگر معاصر خود ندیم نام از حد توصیف وضع نتوانسته تجاوز بکند و جز آه و نفرین ارمغانی از این سیر و سلوک همراه نیاورده است .
این قائم مقام بوده که در اثنای وقوع حوادث دوره ی دوم جنگ روس و ایران به واسطه ی فراغت مجالی که از تصدی امور و آمیخته به آزردگی خاطر داشته توانسته پای شعر سیاسی را به ادبیات زبان فارسی دری بگشاید و موضوع سخن سیاسی را از پند و اندرز جدا سازد و بدان چهره ی مستقلی بدهد .
در آغاز کار مقدمات رنجش و برکناری او در تبریز و فراهان از طرف عناصر مختلف فراهم می آمد ، موضوع از نابسامانی وضع مالی عباس میرزا آغاز می شود ، چه عایدات محدود آذربایجان کفاف احتیاجات ولیعهد او را نمی داد و فتحعلیشاه هم سرکیسه را محکم کرده و کمکی که در حیات میرزا بزرگ به دستگاه پسر می رسانید ، تقلیل داده ، بلکه قطع کرده بود . در نتیجه صندوق دار و مستوفی خاصه ی شاهزاده مجال مشوب کردن ذهن ولیعهد را نسبت به وزیر یافته و فساد کرده بودند .
قائم مقام در دفاع از خود قصیده ها و قطعه هایی دارد . از جمله این قطعه که در دیوان چاپ شاهزاده مطلع و چند بیت دیگر آن حذف شده ، ولی در برخی نسخه های خطی باقی است .
او نایب السلطنه را مخاطب قرار داده و گناه بی سر و سامانی را به گردن اسراف کاری او می گذارد و می گوید :
چنان ز جود تو آباد شد جهان که اگر
خرابه ای بود اندر جهان خزانه ی توست
چرا تو یکجا مال جهان به باد می دهی ؟
مگر نه مشتی از خاک آستانه ی توست ؟
اگر چه گنج ترا مشرکان به من گویند :
خراب گشته ز تدبیر جاهلانه ی توست
ولی تو دانی و ایزد که در فشاندن گنج
خود از خصایص این گوهر یگانه ی توست
غباری از بن قصرت ربوده چرخ چرا
ز بیخ دیوار اندود بام خانه ی توست
وقتی کار به عزل او انجامید تیغ انتقاد را تیزکرده و حیدرعلی برادرزاده ی حاجی ابراهیم کلانتر را که صندوقدار ولیعهد بود ، در ضمن چند شعر هدف تعرض قرار داده و گفته است :
عزلت بنده و مشغولی این این قوم به کار
یادگاری است که میراث ز اجداد بود
بعد خطاب به نایب السلطنه می کند و تذکر می دهد :
مر تو را خونی سی ساله بود آنکه مرا
یک دو سال است که گویند ز حساد بود
آنکه شد کشت و شهش کشت شهان را باید
حذر از تخم بد هر که از او زاد بود
راه این سیل بگردان که به معموره ملک
رخنه ای فاحش ، اگر باز ناستاد بود
من خود این خار در این باغ نشاندم کامروز
خرمن عمر مرا شعله وقاد بود
در همان ابتدای سوء احوال ، محمد میرزا پسر ولیعهد که در ناحیه ی قلمرو و عراق از طرف پدر متعهد سرپرستی و رسیدگی شده بود و به تبریز باز آمد . قائم مقام که درباره ی وضع فراهان از همه آزرده خاطر شده و عنان صبر و حزم را از دست اختیار داده بود ، می گوید :
به شهر تبریز شه زاده از عراق آمد
بسیار باده و با جهد و اهتمام بیار
کلاه و موزه و دستار بنده را هم نیز
چنان که رسم بود در صف سلام بیار
مرا که حرمت دیرین به باد دادم باز
از این پذیره شدن عز و احترام بیار
آنگاه محمد میرزا را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید :
کمکال عجز من اندر نظر میار ولی
جلال جد من آن سید انام بیار
تفقدی به سزا بر قبیله ای که بود
ز نسل طاهر پیغمبر و امام بیار
حقوق خدمت جد و پدر به جد و پدر
به یاد خویشتن ای شاه شادکام بیار
ترا که گفت که بدنام زن سرشتی را
امیر و حاکم مردان نیکنام بیار
وز آن سبب همه املاک بنده را یکجا
برون ز قاعده رونق و نظام بیار
بسیار ملک حلال من آن ستمگر را
که باد نعمت شاهان بر او حرام بیار
و گر نیاری باری مگو ثنایی را
که این مقوله سخن را به اختتام بیار
ثنایی تخلصی بود که میرزا ابوالقاسم بعد از ترک تخلص مجنون اختیار کرده بود ، چنان که ملاحظه می فرمائید قائم مقام در این شعر مراعات جانب حزم را منظور نیاورده ، با لحنی درشت از محمد میرزا مؤاخذه می کند و از او می پرسد تو را که گفت که بدنام آنچنانی را به حکومت عراق و فراهان ملک من نصب کنی ؟ و به خاطر نمی گذرانده که ممکن است روزگار سرنوشت جان و مال او را روزگاری در اختیار این شاهزاده کینه توز قرار می دهند . با پیشرفت زمان و افزایش موجبات تکدر خاطر قائم مقام بر تعداد قطعه ها و قصیده های گله آمیز و شورانگیز او می افزاید :
با سقوط او از مقام و منصب، عمال آذربایجان هم وزیر خود را در مورد املاک او زیر فشار قرار دادند و او را که همواره در نظم و نثر دلبستگی خاصی به آن سرزمین داشت آزرده خاطر ساختند چنان که این شعر می تواند گوشه ای از آزردگی و رنجش او را نشان بدهد :
دلی دیوانه دارم و اندر آن دردی نهان دارم
که گر پنهان کنم یا آشکارا بیم جان دارم
مرا تبریز تبخیز است و لب از شکوه لبریز ست
چه آذرها به جان از ملک آذربایجان دارم
چرا از ضابطان ارونق صد طعن و دق بینم
که قدری ملک و آب آن جا برای آب و نان دارم
ز بی مهران مهرانرود دل خون گشت و جان فرسود
که جزئی مزرعی در کوهسار لیقوان دارم
برات نوح شیران زان به من شد در همه ایران
که بهر طعمه پندارید مشتی استخوان دارم
در میان اشعار شکوه آمیز مقام این قصیده که معروف است بر وزن و قافیه شعری از جمالای کازرونی سروده شهرتی فراوان یافته است :
ای بخت بد ای مصاحب جانم
ای وصل تو گشته اصل حرمانم
ای بی تو نگشته شاد یک روزم
ای با تو نرفته شاد یک آنم
ای خرمن صبر از تو بر بادم
ای خانه ی عمر از تو ویرانم
تا جایی که عباس میرزا را مورد گله قرار می دهد و می گوید :
ای شاه جهان نه حد من باشد
کاین گونه سخن به بزم تورانم
لیکن به خدا نمانده با این حال
امکان سکوت و جای کتمانم
صد گریه نهفته در گلو دارم
در ظاهر اگر چه شاد و خندانم
گر رای تو بود اینکه من یک چند
زان تربت آستان جدا می مانم
بایست به من نهفته فرمایی
زان روز که بود عزم تهرانم
نه اینکه به گام دشمنان سازی
رسوای فرنگ و روم و ایرانم
من کیستم آخر ای خدا کارند
طومار خطا به شاه کیهانم
مپسند به من که ناکسی رقاص
تشنیع کند به بزم شاهانم
از قول تو گوید و نه قول توست
سوگند به ذات پاک یزدانم
حاشا نکنم که کرده ای سی سال
سیراب ز بحر جود و احسانم
اما نه چنانکه که قطره ای زان بحر
در حلق چکد به راز و پنهانم
بل بین و فاش و اشکار آنسانک
بارد به سرا بر فصل نیسانم
من نیز به سفره کیست کو گوید
با همت تو کم از سلیمانم
با آنکه به صدر ثروت و سامان
کمتر ز صدور آل سامانم
هم خوردم و هم خوراندم از جودت
آنقدر که از شماره وامانم
دادم به خلایق و نپرسیدم
کاعدای من اند با که اعوانم
زینان که چو گرگ خون من نوشند
آن کیست که ینست گر به خوانم
پاداش من است اگر در این گلشن
بر پای همی خلد مغیلانم
تا من باشم که خار گلخن را
در گلشن خاص شاه ننشانم
من هر چه کنم گنه بود لیکن
از رافت تست چشم غفرانم
امروز ز هر چه کرده ام تا حال
و ز هر چه نکرده ام پشیمانم
افسوس که پیر گشتم و هم باز
در کار جهان چو طفل نادانم
نه سالک راه و رسم تزویرم
نه عالم افترا و بهتانم
نه فن فساد و کینه می ورزم
نه درس ریا و سمعه می خوانم
نه مانع برگ عیش درویشم
نه قاطع رزق جیش سلطانم
ز آن است که هر زمان بلای تو
آید به سر از جفای دورانم
از بس که ز جان خویش دلتنگم
شد پوست به تن مثال زندانم
و ز بس که ز همرمان جفا دیدم
از سایه ی خویشتن هراسانم
نه در غم خانمان تبریزم
نه در پی کار و بار طهرانم
ای شاه جهان بیا ترحم کن
بر من که ز سر گذشت طوفانم
بعد از چهل و هفت سال عمر آخر
روی از تو کدام سو بگردانم ؟
خدام کمین که پیش از این بودند
جاروب کشان کاخ و ایوانم
امروز ببین که چون هجوم آرند
بر آب و زمین و باغ و بستانم
بتان و سرای من طمع دارند
دربان سرای و بوستانم
از اهل وطن خراب شد یک جا
هر جا که عمارتی به اوطانم
بل گرسنه در عراق محصورند
بالفعل همه رجال و نسوانم
مگذار چنین به دست نامردان
آخر ته ، مگر ز شاه مردانم
این قصیده را که طولانی ترین و معروف ترین گفته های قائم مقام می باشد در بحبوبه ی اوضاع ناگواری که بر او تحمیل شده بود یعنی 1240 سروده و در ضمن آن به تضمین آن چند بیت از شعر جمالای کازرونی پرداخته که در حقیقت گوئی سلسله جنبان همت طبع والای او در ایجاد و انشاد این سخن شیوا و محکم بوده است :
من واپس کاروان و پیش از من
رفتند برادران و خویشانم
گر در غم صد چو ماه کنعان بود
می گفتم من که پیر کنعانم
آ« کس که بدین جهان فرستادم
ننهاد جوی خوشی در انبانم
گوئی همه شیر درد و غم دادم
مادر که به لب نهاد پستانم
و قصیده را هم به آخرین بیتی که خود از جملا نقل کرده خاتمه می دهد :
یا رب توبه فضل خویشتن باری
زین ورطه ی هولناک برهانم
ثنائی در ضمن سخن به تضمین اشاره نمی کند ، ولی در رساله ی شکوائیه عربی بدان ها استشهاد می کند و از جملا نام می برد ، شاید موجب شهرت این چند بیت و گوینده اش همین تضمین و استشهاد قائم مقام باشد ، زیرا مأخذی مقدم بر فارس نامه ی فسائی برای آن ندیده ام . شاید قائم مقام در استشهاد به این چند بیت همان طریقه ای را که در اسناد سخنان دیگر خود به اشخاص دیگر داشته عمل کرده باشد و شاعری از گازران را منبع روایت شعر آورده باشد . شاعری که در حقیقت جز خود ثنایی حجازی کسی دیگر نبوده است . آنگاه گازران که یکی از مزارع ملکی او در عراق بوده بعداً به صورت کازرون درآمده و جمالای موهوم یا معلوم گازرانی در فارسنامه جمالای کازرونی شده باشد . یادآوری این مطلب برای شناختن شعر قائم مقام کمال ضرورت دارد که او هم مانند صاحب بن عباد سخن خویش را بر زبان دیگران می نهاد و بی هدف ، ولی با غرض صاحب تفاوت داشت . صاحب می خواست که با اظهار تمجید و تحسین مجلسی خود نظر حاشیه نشینان را به شعر جلب کند و پیش از شناسایی گوینده ی حقیقی آنان را در آفرین گوئی پیرو خود سازد ، تا پس از آشنا شدن با نام گوینده اش این سابقه ی تحسین و تمجید برای شعرا و ذخیره ای باشد ، اما قائم مقام می خواست حتی الامکان گوینده ی حقیقی را در پشت نامی که می برد از آسیب و آزار رنجدیدگان پنهان در امان نگاه دارد و افرادی همچون ذره ی تفرشی و برادرش شهدی راحتی برای مواخذه و سیاست تا پای چوب فلک و توسری هم ببرد و آنگاه از زبان آنان شعر دیگری در تقاضای عفو و معذرت از گفته ی نخست ایشان به نظم در می آورد .
در دیوان خطی که از قائم مقام در دست داریم و محتویات آن غالباً روایت از نسخه های کوتاه تر است از روی فهرستی که برای آن تهیه کرده ایم سه شعر آن با ذکر عنوان ثنایی یا ثنایی حجازی و ثنایه معنون است و چهار شعر دیگر زیر نام میرزا ذره ی تفرشی و دو شعر در پی نام میرزا محمد بروجردی و یک شعر به اسم میرزا عبداللطیف اصفهانی و یک شعر زیر عنوان شهدی و یک قصیده زیر نام عبدالرزاق به یک و دوازده قطعه و قصیده ی دیگر زیر عنوان رزاقیات به همان عبدالرزاق منسوب است . چند قطعه رباعی به عنوان رازیات اتفقایه که گویا در طهران سروده باشد و چند رباعی را به عنوان مطایبات فتحعلی کنجوی یاد می کند .
در پایان آن دیوان جلایرنامه را خیلی کوتاه تر از نسخه ی چاپی به پایان می آورد . در سراسر این دیوان که به خط نستعلیق محمد شفیع فراهانی در 1296 نوشته شده اسمی از قائم مقام دیده نیم شود ، تنها در چند مورد ثنایی حجازی و در سایر موارد شهرت اشعار می تواند گوینده ی اصلی آنها معرفی کند .
آری غرض قائم مقام از نسبت دادن این گفته ها به دیگران بر کنار ماندن از تعرض بوده است . حقیقتاً ی اگر این شعر را به عبدالرزاق نسبت نمی داد که در آن تعرض به نایب السلطنه آغاز می کند و او را به غفلت از انجام وظیفه ی هم نشینی با رمضان ندیم و پیش خدمت نکوهش می کند .
امروز که با شاه جهان ماه جهان است
روز رمضان نیست که ماه رمضان است
و بعد از تغزلی تعویض گونه می گوید :
من بنده عیان گویمت این راز اگر چه
چندی است که رازت ز من بنده نهان است
کین جنگ و جدالی که تو در خاطر داری
کاری است که بس عمده و دوشار و گران است
وین خیل و سپاهی که تو را باشد امروز
با طایفه ی روس کجا تاب وتوان است
امسال سه اسل است که این خیل وحشم را
نه جیره و نه جامه و نه مشق و نه سان است
امروز تو را دیدن سان لازم و واجب
نه حسن فرامرز و جمال رمضان است
بدیهی است نتیجه ی آن مواخذه و سیاست تازه ای می بود .
در صورتی که این شعر را به میرزا ذره نسبت نمی داد که آصف الدوله را وصف می کند :
بگریز به هنگام که هنگام گریزست
رو در پی جان باش که جان سخت عزیز است
جانست نه آنست که آسانش توان داد
بشناس که آسان چه و دشوار چه چیز است
از رود ارس بگذر و بشتاب که اینک
رو سست که دنبال تو برداشته ایزست
آن آهوی رم کرده که در یک شب و یک روز
از رود زکم آمده تا دیرچ و دیزست
نه دشمن روس است و نه در جنگ جهادست
بل تازه عروس است و پی جمع جهیزست
معلوم نبود که تکلیف او با شاه و نایب السلطنه که آصف الدوله را برای صدارات کشور و فرماندهی سپاه برگزیده بودند چه می شد ؟
قائم مقام در یکی از نامه های خصوصی خود به فاضل خان یا دیگری وقتی می خواهد این دو بیت را از قصیده :
گر در دو جهان کام دل و راحت جانست
من وصل تو جویم که به از هر دو جهان است
شازده نقل کند ، می گوید : « خدا بیامرزد آقای عبدالزاق بیک را که در شرح احوال این طایفه ( یعنی انگلیسی ها ) ( طایفه منظور مکنیل است ) عجب درستی نوشت :
در کیش من اسلامی اگر هست به عالم
در کفر سر زلف چو زنجیر بتان است
گر واعظ مسجد بجز این گوید مشنو :
در این کار تردیدی نمی توان کرد مرحوم عبدالرزاق موهومی یا معلومی را مسئول معرفی می کند تا خود آسوده بماند ـ یکی از رزاقیات دیوان این قصیده است که برخی از ابیات آن امروز ورد زبان هاست :
آن از این قوم بی حمیت بی دین
خلق ری و اهل خمسه مردم قزوین
عاجز و مسکین هر چه دشمن و بدخواه
دشمن و بدخواه هر چه عاجز و مسکین
دشمن از ایشان به عیش و شادی و عشرت
دوست از ایشان به آه و ناله و نفرین
در این شعر دیگر جای سازشی با آصف الدوله و شاهزادگان حاکم قزوین و خمسه و سایر فراریان جنگ با روسیه که پیش از معلوم شدن نتیجه ی فتح یا هزیمت در معرکه عنان عزیمت را به دست فرار سپرده بودند باقی نگذارده است ، در این صورت عنوان رزاقیه در آغاز امر می توانسته به طور موقت فراغت خاطری به بار آورد ، ولی حاصل این خرده گیری ها و سخنگویی ها و بدزبانی ها در مورد کسانی که مانند دانه های تسبیح به ریسمان سلطنت قاجاریه پیوسته بودند . عاقبت صدها خان و شاهزاده و میرزا و مستوفی و سر کرده را بر ضد گوینده ی این اشعار برانگیخت و همین که افق اوضاع را از وجود مزاحمی برای محمد شاه خالی کرد ، موجبات هلاکت او را به طور دسته جمعی فراهم آوردند . شاید این نکته که میرزا تقی خان دست پرورده ی خاندان قائم مقام در روز قدرت صدارت خود نتواسنت یا نخواست رفع مزاحمت از خاندان او حتی چندین سال بعد از مرگ قائم مقام هم بکند ، نمودار شدت بغض و عناد قاجاریه نسبت به قائم مقام محسوب شود ، ناچاراً به زمانی موکول شد که میرزا آقاخان نوری واسطه ی رفع مزاحمت گردد .
منبع: ماهنامه آینده، سال نوزدهم، شماره 10-12
/س