مسأله ي امامت از نگاه مقام معظم رهبري
مباحث امامت از نگاه معظم له، در يک سير منطقي قابل گرد آوري است که در اين پيش درآمد به رئوس کلي آن اشاره نموده و سپس در يک شماره ي مستقل، به تفصيل، مورد بررسي قرار مي دهيم.
امام، به معناي پيشوا و رهبر است. مفهوم رهبر با مفهوم رهنما فرق دارد. رهبر، آن کسي است که اگر جمعيتي را و امتي را به دنبال خود مي کشاند، خود پيش قراول و طلايه دار آن حرکت است. مفهوم حرکت و پيش روي و پيشگامي در خطي که مردم حرکت مي کنند، در کلمه ي امام وجود دارد. (کنگره ي جهاني حضرت رضا عليه السلام، سال 1360)
در نگاهي ديگر مي فرمايند:
امامت، همان رهبري عالمانه و دردمندانه و دلسوزانه ي امتي است که دستش از دامان نبوت ديني خالي شده؛ واقعيتي است که بشريت، به او نيازمند است. در مفهوم امامت پيشاهنگي و پيش قراولي مطرح است (درسمايه هاي حزب جمهوري اسلامي، سال 1359 و 1360).
امامت، دنباله ي نبوت است. يعني نبوت بدون امامت، کامل نيست. دليل هم اين است که براي انسان هميشه هدايت کننده لازم است. اگر اين هدايت، در دوران ختم نبوت که ديگر پيامبري نخواهد آمد، فقط کتاب صامت، يعني قرآن باشد، هر گروهي قرآن را به ميلي خود تفسير مي کند. اميرالمؤمنين عليه السلام به عبدالله عباس فرمودند: تو که مي روي با خوارج نهروان بحث کني، با قرآن با آن ها بحث نکن «لا تجتمع بالقرآن فان القرآن حمال ذو وجوه»، يعني وقتي قرآن را يک استادي بالاي سر نباشد، به همه طرف مي تواند تفسير شود، تحريف شود، خود آن تحريف کننده مي فهمد که تحريف است. امام مردم، مخصوصاً اگر سطح انديشه ها بالا نباشد، از کجا خواهند فهميد؟ ... پس قرآن به تنهايي نمي تواند، کتاب به تنهايي نمي تواند ... پس امام بايد باشد. امام، قرآن ناطق است. ... و به همين دليل، امامت ضرورتي در ادامه ي نبوت است (همان، سال 1355).
نتيجه ي نشناختن امام فرو افتادن در ورطه ي جاهليت و مردن به مرگ جاهليت است.
يکي از وظايف بسيار مهم مسلمانان، شناخت سيره و شخصيت ائمه ي طاهرين عليهم السلام است. زيرا عمل کردن به روش آنان، سعادت دارين را در بر دارد. به همين دليل است که مي بينيم عدم شناخت سيره و شخصيت آن ها در طول زمان، نشان داده است که چه بدبختي ها و ضلالت هايي را براي مسلمانان جهان به همراه داشته است (همان).
اگر چه شناخت وجود مقدس ائمه ي معصومين عليهم السلام، از عهده ي افراد برجسته و عالي رتبه، اعم از عرفا و فيلسوفان و مورخين و دانشمندان و متفکرين، و ... خارج است، تا چه رسد به ما تهيدستان و از راه به دور ماندگان، لکن هر کس به اندازه ي معرفتش لازم است در جهت شناسايي و شناساندن سيره ي آنان، که در نتيجه شناخت شخصيت شان مي باشد، کوشش کرده و لحظه اي از پاي ننشينند (دروس مواضع حزب جمهوري اسلامي، سال 1359).
معظم له، در باب فلسفه ي امامت، ديدگاه هاي مفصلي را مطرح نموده اند که در ويژه نامه ي مربوط به خود، به تفصيل مطرح خواهد شد، اما به اجمال، فلسفه ي امامت را دنباله ي کار نبوت مطرح مي نمايد و مي فرمايند:
امام، به دليل اين که در دنباله ي نبي است، براي پياده کردن آرمان هاي نبي است. انبيا براي چه آمده اند؟ «لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ و الميزانَ لِيقُومَ النّاسُ بِالقِسطِ» (حديد، 25)؛ ما پيامبرانمان را با دلايل روشن فرستاديم و با آن ها کتاب و ميزان فرستاديم، تا مردم به قسط قيام کنند. در سايه ي قيام به قسط است که بقيه ي آرمان هاي پيامبران عليهم السلام عملي مي شود؛ يعني ساختن انسان صالح و رشد دادن بشر و قرب الي الله. اول اين است که در تداوم رسالت، و در راستاي فلسفه ي امامت، بايد جامعه ي مبتني بر قسط به وجود بيايد. اگر آن وقتي که پيغمبر (ص) در جامعه قدم مي گذارد، يک محيط قسط نباشد، عادلانه نباشد، پيغمبر (ص) است که مي خواهد جامعه ي مبتني بر قسط درست بکند، عمل پيغمبر را مي گويند انقلاب
مي خواهد وضع محيط طاغوتي و جاهلي را عوض کند به يک محيط الهي و توحيدي. عمل انبيا عليهم السلام انقلاب است. ائمه عليهم السلام مي آيند تا دنباله ي کار انبيا را درست کنند، يعني اگر بعد از نبي اکرم و هر نبي ديگري خط قسط ادامه يابد، امام، تکليفش اين است که خط را ادامه دهد و نگذارد تحريف غالين و مبطلين، کار را خراب کند و جامعه ي توحيدي را خراب کند. اگر نبي از دنيا برود و ناکام رود و نتواند جامعه ي قسط را به وجود بياورد، کار امام اين است که دنبال همان کار و جهاد و تلاش را بگيرد، تا همان جامعه ي مورد خواست نبي را به وجود بياورد (همان).
امامان عليهم السلام کارشناسان دين اند. سيره ي پيشوايان معصوم عليهم السلام، همه داراي يک سو و جهت بوده و ليکن روش هايي که هر يک از اين اختران تابناک اتخاذ کرده اند، به صورت ظاهر با يکديگر مغايرت دارد. نظير حرکت قطاري است که از مبدئي به مقصدي در حرکت است. اين قطار، به تناست موقعيت هايي که پيش مي آيد، سرعت حرکت و شيوه ي آن را تغيير مي دهد. گاهي کند مي رود، گاهي مي ايستد و در ايستگاه توقف مي کند و گاهي سرعتش اوج مي گيرد و سريع پيش مي رود. امامت هم يک چنين واقعيتي در تاريخ است. گاهي صبر کرده، مانند علي عليه السلام و گاهي خيزش کرده و پس از خيزش تند، توقف کرده که در اصل آن نيز حرکت است، مانند امام حسن مجتبي عليه السلام و گاهي خروشنده و طوفنده به راه افتاده، مانند امام حسين عليه السلام و بالاخره در هر شرايطي که پيش آمده، جريان امامت از اصول خويش عدول نکرده است و همواره پيش قراول حرکت بوده است.
بايد به گوشه اي از تأويل ها و تحريف ها اشاره کنيم. روايات جعلي و دشمن ساخته اي وجود دارند که با تعقيب هدفي مشخص جعل شده بود و براي اين که شيعه از مبارزه دست بردارد، وانمود کردند که رهبران شيعه، در برابر قدررت هاي امام زمان خود خاضع بوده و ذليل بوده اند. ... مثلاً روايت ها در مورد امام صادق عليه السلام و برخي از ديگر امامان عليهم السلام، به طور عمده مي رسد به بيع حاجب، يعني دربار منصور، حليف سر منصور، او سر سپرده بود ... اصلاً اين حرف ها با شأن امام صادق عليه السلام ناسازگار است، امام صادق عليه السلام اسلام شناس واقعي بوده و فرزند حسين و علي و زهرا عليها السلام است. رفتار ايشان با جور خاضعانه نيست، بلکه رفتار پرخاشگرانه است. امام صادق عليه السلام و خضوع در برابر منصور! حتي يک فرد شيعه اين کار را نمي کند، چه رسد به رهبر شيعه که معتقد است بايد اسلام از ديد او مطالعه شود ... من مطمئن هستم که ائمه و امام صادق عليهم السلام موضع تند و پرخاشگرانه داشته اند، چون آن ها همه غاصب بوده اند، لذا بايد موضع گيري ائمه عليهم السلام مورد ارزيابي دقيق قرار گيرد (مباحث مواضع تفصيلي حزب جمهوري اسلامي، سخنراني، سال 1359)
در اين نگرش عالمانه و حکيمانه، امامت، همواره عنصر خشم مقدس و اعتراض هدفمندانه به نظام جبار و ستم گر تاريخ داشته و از اين رهگذر، برکات مهمي براي جوامع اسلامي و شيعي به دست آمده است که در جاي خود به معرض تحليل خواهيم نهاد.
دوره ي اول، از رحلت رسول اکرم عليهم السلام شروع شد و با آغاز حکومت اميرالمؤمنين عليه السلام پايان يافت.
دوره ي دوم، دوره ي حکومت امام علي و امام حسن مجتبي عليهم السلام است.
دوره ي سوم، عبارت است از بيست سال ميان صلح امام حسن مجتبي عليه السلام در سال 41 هجري و شهادت امام حسين عليه السلام در سال 61 هجري.
دوره ي چهارم، بعد از شهادت سيد الشهدا عليه السلام تا دو قرن بعد و آغاز غيبت امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف (همان).
در راستاي همين طرح کلي، دوره هاي تاريخي امامت را در مواقف مختلف، مورد بررسي تفصيلي قرار داده اند. درباره ي دوره ي امامت حضرت علي عليه السلام مباحث مهمي دارند که به عنوان مدخل جريان امامت از زواياي گوناگوني مورد تحليل و بررسي قرار داده اند.
دوران زندگي ايشان را به مقاطع چندي تقسيم نموده اند و فضايل وجودي، نحوه ي مبارزات، سکوت، کار هاي فرهنگي، منطق، سياست، فکر، نحوه ي حکومت داري، مخالفان علي عليه السلام، استراتژي مبارزاتي آن حضرت، نحوه ي صف آرايي ها در برابر آن حضرت و بسياري از مباحث ديگر را مورد توجه جدي قرار داده اند که در ويژه نامه ي وعده داده شده، مورد بحث قرار خواهد گرفت.
مقام معظم رهبري در اين زمينه مي گويند:
صلح، عوامل خودش را داشت، و هيچ تخلف و گريزي از آن نبود. آن روز، شهادت ممکن نبود. مرحوم شيخ راضي آل ياسين در کتاب صلح الحسن که من، بيست سال پيش آن را ترجمه کرده ام و چاپ شده است، ثابت مي کند که اصلاً جا براي شهادت نبود، هر کشته شدني که شهادت نيست، کشته شدن با شرايطي شهادت است. آن شرايط در آن جا نبود و اگر امام حسن عليه السلام در آن روز کشته مي شدند، شهيد نشده بودند، امکان نداشت که آن روز کسي بتواند در آن شرايط، حرکت مصلحت آميزي انجام بدهد که کشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد.
زندگي امام مجتبي عليه السلام ابعاد گوناگوني دارد. ارائه ي تفکر انقلابي اسلام در قالب نهضت، درک هوشمندانه ي زمان، ضربه بر بنياد سلطنت موروثي، ظاهر نمودن ماهيت کثيف شجره ي خبيثه ي بني اميه، شناساندن اصالت هاي اسلام، آموزش عقيدتي مبارزان، بر ملا ساختن ماهيت متملقان و چاپلوسان، کرامت، زهد، و ... از صفات والاي امام مجتبي عليه السلام بوده است که طي مباحث گوناگون بعدي مطرح خواهند شد.
اين بخش در بيانات رهبري بسيار درخشنده و پر رنگ است و در اين مجال فقط به يک عبارت از ايشان بسنده مي نماييم.
در زيارتي از زيارت هاي امام حسين عليه السلام، که در روز اربعين خوانده مي شود، جمله اي بسيار پر معنا وجود دارد و آن اين است: «و بذل مهجته فيک ليستفذ عبادک من الجهالة و حيرة الضلالة». فلسفه ي فداکاري حسين بن علي عليه السلام در اين جمله گنجانده شده است. زاير به خداي متعال عرض مي کند که اين بنده ي تو، اين حسين تو، خون خود را نثار کرد، تا مردم را از جهالت نجات بدهد. «و حيرة الضلالة» مردم از سرگرداني و حيرتي که در گمراهي است نجات بدهد. ببينيد اين جمله چقدر پر مغز و داراي چه مفهوم مترقي و پيشرفته اي است (قدر ولايت، 1383، 235).
بررسي ابعاد زندگي ديگر امامان عليهم السلام را در حلقات تاريخي امامت شيعي موکول مي کنيم به ويژه نامه ي مورد اشاره.
جامعه ي مهدوي، يعني آن دنيايي که امام زمان عليه السلام مي آيد تا دنيا را بسازد، همان جامعه اي است که همه ي پيامبران عليهم السلام براي تأمين آن در عالم ظهور کردند، يعني همه ي پيغمبران، مقدمه بودند تا آن جامعه ي ايده آل انساني، که بالاخره به وسيله ي ولي عصر و مهدي موعود عليه السلام در اين عالم پديد خواهد آمد و پايه گذاري خواهد شد، به وجود بيايد.
مانند يک بناي مرتفعي که کسي مي آيد، زمين آن را تسطيح مي کند و خار و خاشاک را از آن مي کند، کس ديگري پس از او مي آيد و زمين را براي پايه ريزي مي کند و گود مي کند، کس ديگري پس از او مي آيد تا پايه شالوده ريزي کند و بلند کند و کس ديگري پس از او مي آيد تا ديوار بچيند، و يکي پس از ديگري، مأموران و مسؤولان مي آيند تا اين کاخ مرتفع، اين بنيان رفيع، به تدريج در طول زمان ساخته و پرداخته بشود. انبياي الهي عليهم السلام از آغاز تاريخ بشريت، يکي پس از ديگري آمدند تا جامعه را قدم به قدم به آن جامعه ي آرماني و آن هدف نهايي نزديک کنند. انبيا عليهم السلام همه موفق نشدند، حتي يک نفر از رسولان الهي عليهم السلام هم در اين راه و در اين مسير ناکام نماند. بازي بود که بر دوش اين مأموران عالي مقام نهاده شده بود. هر کدام قدمي آن بار را به مقصد و سر منزل نزديک کردند و کوشش کردند، هر چه توان داشتند به کار بردند. آن وقتي که عمر آنان سر آمد، اين بار را ديگري از دست آنان گرفت و همچنان قدمي و مسافتي آن را به مقصد نزديک تر کرد، ولي عصر عليه السلام ميراث بر همه ي پيامبران الهي عليهم السلام است که مي آيد و گام آخر را در ايجاد آن جامعه ي الهي بر مي دارد (نماز جمعه، 1359/4/6).
آن جامعه اي که در دوران ظهور حضرت ولي عصر عليه السلام، به وجود خواهد آمد، همان جامعه اي است که همه ي پيغمبران الهي عليهم السلام براي تهيه ي مقدمات آن از جانب الهي مبعوث شدند، يعني ايجاد يک جامعه اي که بشريت، در آن جامعه بتواند به رشد و کمال متناسب خود برسد. اگر اين آيه ي قرآن، که درباره ي بعثت پيامبران عليهم السلام مي فرمايد: «ليقوم الناس بالقسط»؛ يعني پيغمبران مبعوث شدند تا قسط و عدل در جامعه ي بشري استوار شود، اشاره به هدف بعثت مي کند، پس حکومت مهدوي و جامعه ي مهدوي همان جامعه اي است که اين هدف را به طور کامل تأمين مي کند (نماز جمعه، 1360/3/29).
سير کلي مباحث از مظنر ايشان بدين شکل قابل ارزيابي است؛ چيستي و مفهوم امامت، که همان پيشوايي و طلايه داري حرکت جامعه ي انساني است؛ ساختار امامت، ادامه نبوت است؛ شناخت امامان، يک رسالت معرفتي سترگ است که جوامع ديني بايد به آن روي بياورند.
فلسفه ي امامت، در ادامه ي کار نبوت و رسالت، قابل ارزيابي است. امامان عليهم السلام در سير حرکتي شان استراتژي واحدي داشته و از تاکتيک ها و روش هاي گوناگوني بهره مي جستند.
دوره هاي تاريخي امامت، به چهار دوره ي مشخص تقسيم گرديده است که در هر دوره اي ارزيابي ها و تدقيقات خردورزانه اي از ناحيه ي معظم له صورت گرفته است. در نهايت مقوله ي مهدويت، در استراتژي و خط سير کلي عملي، همان خط سير نبوت و امامت راستين معرفي گرديده است.
منابع و مآخذ
1) قرآن کريم
2) سيماي معصومين در آينه ي نگاه رهبري، مؤسسه ي قدر ولايت، 1383.
3) مجلسي، محمد باقر (1987)، بحار الانوار.
4) خطبه هاي نماز جمعه.
5) دروس موجود در آرشيو حزب جمهوري اسلامي.
6) روزنامه ي جمهوري اسلامي.
7) روزنامه ي رسالت.
گروه فرهنگ و معارف اسلامي
منبع:انديشه ي حوزه، شماره ي 74
چيستي و مفهوم امامت
امام، به معناي پيشوا و رهبر است. مفهوم رهبر با مفهوم رهنما فرق دارد. رهبر، آن کسي است که اگر جمعيتي را و امتي را به دنبال خود مي کشاند، خود پيش قراول و طلايه دار آن حرکت است. مفهوم حرکت و پيش روي و پيشگامي در خطي که مردم حرکت مي کنند، در کلمه ي امام وجود دارد. (کنگره ي جهاني حضرت رضا عليه السلام، سال 1360)
در نگاهي ديگر مي فرمايند:
امامت، همان رهبري عالمانه و دردمندانه و دلسوزانه ي امتي است که دستش از دامان نبوت ديني خالي شده؛ واقعيتي است که بشريت، به او نيازمند است. در مفهوم امامت پيشاهنگي و پيش قراولي مطرح است (درسمايه هاي حزب جمهوري اسلامي، سال 1359 و 1360).
ساختار اصل امامت
امامت، دنباله ي نبوت است. يعني نبوت بدون امامت، کامل نيست. دليل هم اين است که براي انسان هميشه هدايت کننده لازم است. اگر اين هدايت، در دوران ختم نبوت که ديگر پيامبري نخواهد آمد، فقط کتاب صامت، يعني قرآن باشد، هر گروهي قرآن را به ميلي خود تفسير مي کند. اميرالمؤمنين عليه السلام به عبدالله عباس فرمودند: تو که مي روي با خوارج نهروان بحث کني، با قرآن با آن ها بحث نکن «لا تجتمع بالقرآن فان القرآن حمال ذو وجوه»، يعني وقتي قرآن را يک استادي بالاي سر نباشد، به همه طرف مي تواند تفسير شود، تحريف شود، خود آن تحريف کننده مي فهمد که تحريف است. امام مردم، مخصوصاً اگر سطح انديشه ها بالا نباشد، از کجا خواهند فهميد؟ ... پس قرآن به تنهايي نمي تواند، کتاب به تنهايي نمي تواند ... پس امام بايد باشد. امام، قرآن ناطق است. ... و به همين دليل، امامت ضرورتي در ادامه ي نبوت است (همان، سال 1355).
لزوم شناخت امامان
نتيجه ي نشناختن امام فرو افتادن در ورطه ي جاهليت و مردن به مرگ جاهليت است.
يکي از وظايف بسيار مهم مسلمانان، شناخت سيره و شخصيت ائمه ي طاهرين عليهم السلام است. زيرا عمل کردن به روش آنان، سعادت دارين را در بر دارد. به همين دليل است که مي بينيم عدم شناخت سيره و شخصيت آن ها در طول زمان، نشان داده است که چه بدبختي ها و ضلالت هايي را براي مسلمانان جهان به همراه داشته است (همان).
اگر چه شناخت وجود مقدس ائمه ي معصومين عليهم السلام، از عهده ي افراد برجسته و عالي رتبه، اعم از عرفا و فيلسوفان و مورخين و دانشمندان و متفکرين، و ... خارج است، تا چه رسد به ما تهيدستان و از راه به دور ماندگان، لکن هر کس به اندازه ي معرفتش لازم است در جهت شناسايي و شناساندن سيره ي آنان، که در نتيجه شناخت شخصيت شان مي باشد، کوشش کرده و لحظه اي از پاي ننشينند (دروس مواضع حزب جمهوري اسلامي، سال 1359).
معظم له، در باب فلسفه ي امامت، ديدگاه هاي مفصلي را مطرح نموده اند که در ويژه نامه ي مربوط به خود، به تفصيل مطرح خواهد شد، اما به اجمال، فلسفه ي امامت را دنباله ي کار نبوت مطرح مي نمايد و مي فرمايند:
امام، به دليل اين که در دنباله ي نبي است، براي پياده کردن آرمان هاي نبي است. انبيا براي چه آمده اند؟ «لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ و الميزانَ لِيقُومَ النّاسُ بِالقِسطِ» (حديد، 25)؛ ما پيامبرانمان را با دلايل روشن فرستاديم و با آن ها کتاب و ميزان فرستاديم، تا مردم به قسط قيام کنند. در سايه ي قيام به قسط است که بقيه ي آرمان هاي پيامبران عليهم السلام عملي مي شود؛ يعني ساختن انسان صالح و رشد دادن بشر و قرب الي الله. اول اين است که در تداوم رسالت، و در راستاي فلسفه ي امامت، بايد جامعه ي مبتني بر قسط به وجود بيايد. اگر آن وقتي که پيغمبر (ص) در جامعه قدم مي گذارد، يک محيط قسط نباشد، عادلانه نباشد، پيغمبر (ص) است که مي خواهد جامعه ي مبتني بر قسط درست بکند، عمل پيغمبر را مي گويند انقلاب
مي خواهد وضع محيط طاغوتي و جاهلي را عوض کند به يک محيط الهي و توحيدي. عمل انبيا عليهم السلام انقلاب است. ائمه عليهم السلام مي آيند تا دنباله ي کار انبيا را درست کنند، يعني اگر بعد از نبي اکرم و هر نبي ديگري خط قسط ادامه يابد، امام، تکليفش اين است که خط را ادامه دهد و نگذارد تحريف غالين و مبطلين، کار را خراب کند و جامعه ي توحيدي را خراب کند. اگر نبي از دنيا برود و ناکام رود و نتواند جامعه ي قسط را به وجود بياورد، کار امام اين است که دنبال همان کار و جهاد و تلاش را بگيرد، تا همان جامعه ي مورد خواست نبي را به وجود بياورد (همان).
استراتژي حرکت امامت
امامان عليهم السلام کارشناسان دين اند. سيره ي پيشوايان معصوم عليهم السلام، همه داراي يک سو و جهت بوده و ليکن روش هايي که هر يک از اين اختران تابناک اتخاذ کرده اند، به صورت ظاهر با يکديگر مغايرت دارد. نظير حرکت قطاري است که از مبدئي به مقصدي در حرکت است. اين قطار، به تناست موقعيت هايي که پيش مي آيد، سرعت حرکت و شيوه ي آن را تغيير مي دهد. گاهي کند مي رود، گاهي مي ايستد و در ايستگاه توقف مي کند و گاهي سرعتش اوج مي گيرد و سريع پيش مي رود. امامت هم يک چنين واقعيتي در تاريخ است. گاهي صبر کرده، مانند علي عليه السلام و گاهي خيزش کرده و پس از خيزش تند، توقف کرده که در اصل آن نيز حرکت است، مانند امام حسن مجتبي عليه السلام و گاهي خروشنده و طوفنده به راه افتاده، مانند امام حسين عليه السلام و بالاخره در هر شرايطي که پيش آمده، جريان امامت از اصول خويش عدول نکرده است و همواره پيش قراول حرکت بوده است.
خصوصيات امامان عليهم السلام
مناسبات و روابط امامان عليهم السلام با قدرت هاي فاسد
بايد به گوشه اي از تأويل ها و تحريف ها اشاره کنيم. روايات جعلي و دشمن ساخته اي وجود دارند که با تعقيب هدفي مشخص جعل شده بود و براي اين که شيعه از مبارزه دست بردارد، وانمود کردند که رهبران شيعه، در برابر قدررت هاي امام زمان خود خاضع بوده و ذليل بوده اند. ... مثلاً روايت ها در مورد امام صادق عليه السلام و برخي از ديگر امامان عليهم السلام، به طور عمده مي رسد به بيع حاجب، يعني دربار منصور، حليف سر منصور، او سر سپرده بود ... اصلاً اين حرف ها با شأن امام صادق عليه السلام ناسازگار است، امام صادق عليه السلام اسلام شناس واقعي بوده و فرزند حسين و علي و زهرا عليها السلام است. رفتار ايشان با جور خاضعانه نيست، بلکه رفتار پرخاشگرانه است. امام صادق عليه السلام و خضوع در برابر منصور! حتي يک فرد شيعه اين کار را نمي کند، چه رسد به رهبر شيعه که معتقد است بايد اسلام از ديد او مطالعه شود ... من مطمئن هستم که ائمه و امام صادق عليهم السلام موضع تند و پرخاشگرانه داشته اند، چون آن ها همه غاصب بوده اند، لذا بايد موضع گيري ائمه عليهم السلام مورد ارزيابي دقيق قرار گيرد (مباحث مواضع تفصيلي حزب جمهوري اسلامي، سخنراني، سال 1359)
در اين نگرش عالمانه و حکيمانه، امامت، همواره عنصر خشم مقدس و اعتراض هدفمندانه به نظام جبار و ستم گر تاريخ داشته و از اين رهگذر، برکات مهمي براي جوامع اسلامي و شيعي به دست آمده است که در جاي خود به معرض تحليل خواهيم نهاد.
دوره هاي تاريخي امامت
دوره ي اول، از رحلت رسول اکرم عليهم السلام شروع شد و با آغاز حکومت اميرالمؤمنين عليه السلام پايان يافت.
دوره ي دوم، دوره ي حکومت امام علي و امام حسن مجتبي عليهم السلام است.
دوره ي سوم، عبارت است از بيست سال ميان صلح امام حسن مجتبي عليه السلام در سال 41 هجري و شهادت امام حسين عليه السلام در سال 61 هجري.
دوره ي چهارم، بعد از شهادت سيد الشهدا عليه السلام تا دو قرن بعد و آغاز غيبت امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف (همان).
در راستاي همين طرح کلي، دوره هاي تاريخي امامت را در مواقف مختلف، مورد بررسي تفصيلي قرار داده اند. درباره ي دوره ي امامت حضرت علي عليه السلام مباحث مهمي دارند که به عنوان مدخل جريان امامت از زواياي گوناگوني مورد تحليل و بررسي قرار داده اند.
دوران زندگي ايشان را به مقاطع چندي تقسيم نموده اند و فضايل وجودي، نحوه ي مبارزات، سکوت، کار هاي فرهنگي، منطق، سياست، فکر، نحوه ي حکومت داري، مخالفان علي عليه السلام، استراتژي مبارزاتي آن حضرت، نحوه ي صف آرايي ها در برابر آن حضرت و بسياري از مباحث ديگر را مورد توجه جدي قرار داده اند که در ويژه نامه ي وعده داده شده، مورد بحث قرار خواهد گرفت.
امام مجتبي عليه السلام نگهبان تاريخي اسلام ناب
مقام معظم رهبري در اين زمينه مي گويند:
صلح، عوامل خودش را داشت، و هيچ تخلف و گريزي از آن نبود. آن روز، شهادت ممکن نبود. مرحوم شيخ راضي آل ياسين در کتاب صلح الحسن که من، بيست سال پيش آن را ترجمه کرده ام و چاپ شده است، ثابت مي کند که اصلاً جا براي شهادت نبود، هر کشته شدني که شهادت نيست، کشته شدن با شرايطي شهادت است. آن شرايط در آن جا نبود و اگر امام حسن عليه السلام در آن روز کشته مي شدند، شهيد نشده بودند، امکان نداشت که آن روز کسي بتواند در آن شرايط، حرکت مصلحت آميزي انجام بدهد که کشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد.
زندگي امام مجتبي عليه السلام ابعاد گوناگوني دارد. ارائه ي تفکر انقلابي اسلام در قالب نهضت، درک هوشمندانه ي زمان، ضربه بر بنياد سلطنت موروثي، ظاهر نمودن ماهيت کثيف شجره ي خبيثه ي بني اميه، شناساندن اصالت هاي اسلام، آموزش عقيدتي مبارزان، بر ملا ساختن ماهيت متملقان و چاپلوسان، کرامت، زهد، و ... از صفات والاي امام مجتبي عليه السلام بوده است که طي مباحث گوناگون بعدي مطرح خواهند شد.
امام حسين عليه السلام احياگر اسلام ناب
اين بخش در بيانات رهبري بسيار درخشنده و پر رنگ است و در اين مجال فقط به يک عبارت از ايشان بسنده مي نماييم.
در زيارتي از زيارت هاي امام حسين عليه السلام، که در روز اربعين خوانده مي شود، جمله اي بسيار پر معنا وجود دارد و آن اين است: «و بذل مهجته فيک ليستفذ عبادک من الجهالة و حيرة الضلالة». فلسفه ي فداکاري حسين بن علي عليه السلام در اين جمله گنجانده شده است. زاير به خداي متعال عرض مي کند که اين بنده ي تو، اين حسين تو، خون خود را نثار کرد، تا مردم را از جهالت نجات بدهد. «و حيرة الضلالة» مردم از سرگرداني و حيرتي که در گمراهي است نجات بدهد. ببينيد اين جمله چقدر پر مغز و داراي چه مفهوم مترقي و پيشرفته اي است (قدر ولايت، 1383، 235).
بررسي ابعاد زندگي ديگر امامان عليهم السلام را در حلقات تاريخي امامت شيعي موکول مي کنيم به ويژه نامه ي مورد اشاره.
ميراث نبوي در تنظيم جامعه ي آرماني
جامعه ي مهدوي، يعني آن دنيايي که امام زمان عليه السلام مي آيد تا دنيا را بسازد، همان جامعه اي است که همه ي پيامبران عليهم السلام براي تأمين آن در عالم ظهور کردند، يعني همه ي پيغمبران، مقدمه بودند تا آن جامعه ي ايده آل انساني، که بالاخره به وسيله ي ولي عصر و مهدي موعود عليه السلام در اين عالم پديد خواهد آمد و پايه گذاري خواهد شد، به وجود بيايد.
مانند يک بناي مرتفعي که کسي مي آيد، زمين آن را تسطيح مي کند و خار و خاشاک را از آن مي کند، کس ديگري پس از او مي آيد و زمين را براي پايه ريزي مي کند و گود مي کند، کس ديگري پس از او مي آيد تا پايه شالوده ريزي کند و بلند کند و کس ديگري پس از او مي آيد تا ديوار بچيند، و يکي پس از ديگري، مأموران و مسؤولان مي آيند تا اين کاخ مرتفع، اين بنيان رفيع، به تدريج در طول زمان ساخته و پرداخته بشود. انبياي الهي عليهم السلام از آغاز تاريخ بشريت، يکي پس از ديگري آمدند تا جامعه را قدم به قدم به آن جامعه ي آرماني و آن هدف نهايي نزديک کنند. انبيا عليهم السلام همه موفق نشدند، حتي يک نفر از رسولان الهي عليهم السلام هم در اين راه و در اين مسير ناکام نماند. بازي بود که بر دوش اين مأموران عالي مقام نهاده شده بود. هر کدام قدمي آن بار را به مقصد و سر منزل نزديک کردند و کوشش کردند، هر چه توان داشتند به کار بردند. آن وقتي که عمر آنان سر آمد، اين بار را ديگري از دست آنان گرفت و همچنان قدمي و مسافتي آن را به مقصد نزديک تر کرد، ولي عصر عليه السلام ميراث بر همه ي پيامبران الهي عليهم السلام است که مي آيد و گام آخر را در ايجاد آن جامعه ي الهي بر مي دارد (نماز جمعه، 1359/4/6).
تحقق بخشيدن رسالت پيامبران عليهم السلام
آن جامعه اي که در دوران ظهور حضرت ولي عصر عليه السلام، به وجود خواهد آمد، همان جامعه اي است که همه ي پيغمبران الهي عليهم السلام براي تهيه ي مقدمات آن از جانب الهي مبعوث شدند، يعني ايجاد يک جامعه اي که بشريت، در آن جامعه بتواند به رشد و کمال متناسب خود برسد. اگر اين آيه ي قرآن، که درباره ي بعثت پيامبران عليهم السلام مي فرمايد: «ليقوم الناس بالقسط»؛ يعني پيغمبران مبعوث شدند تا قسط و عدل در جامعه ي بشري استوار شود، اشاره به هدف بعثت مي کند، پس حکومت مهدوي و جامعه ي مهدوي همان جامعه اي است که اين هدف را به طور کامل تأمين مي کند (نماز جمعه، 1360/3/29).
نتيجه گيري
سير کلي مباحث از مظنر ايشان بدين شکل قابل ارزيابي است؛ چيستي و مفهوم امامت، که همان پيشوايي و طلايه داري حرکت جامعه ي انساني است؛ ساختار امامت، ادامه نبوت است؛ شناخت امامان، يک رسالت معرفتي سترگ است که جوامع ديني بايد به آن روي بياورند.
فلسفه ي امامت، در ادامه ي کار نبوت و رسالت، قابل ارزيابي است. امامان عليهم السلام در سير حرکتي شان استراتژي واحدي داشته و از تاکتيک ها و روش هاي گوناگوني بهره مي جستند.
دوره هاي تاريخي امامت، به چهار دوره ي مشخص تقسيم گرديده است که در هر دوره اي ارزيابي ها و تدقيقات خردورزانه اي از ناحيه ي معظم له صورت گرفته است. در نهايت مقوله ي مهدويت، در استراتژي و خط سير کلي عملي، همان خط سير نبوت و امامت راستين معرفي گرديده است.
منابع و مآخذ
1) قرآن کريم
2) سيماي معصومين در آينه ي نگاه رهبري، مؤسسه ي قدر ولايت، 1383.
3) مجلسي، محمد باقر (1987)، بحار الانوار.
4) خطبه هاي نماز جمعه.
5) دروس موجود در آرشيو حزب جمهوري اسلامي.
6) روزنامه ي جمهوري اسلامي.
7) روزنامه ي رسالت.
گروه فرهنگ و معارف اسلامي
منبع:انديشه ي حوزه، شماره ي 74