چیستی علوم انسانی و کارایی آن
نويسنده:محیا سادات اصغری
معمولا در جوامع دانشگاهی ما علوم انسانی کماهمیتتر از ریاضی و علوم تجربی دانسته میشود در حالی که در دانشگاههای غربی، اهمیت علوم انسانی روز به روز بیشتر محسوس میشود.
در این میان با توجه به سخنان مقام معظم رهبری در مورد لزوم بازنگری در مبانی علوم انسانی در دانشگاههای ما، به نظر میرسد به واسطه این بازنگری میتوان اهمیت و جایگاه علوم انسانی بر ما روشن شود. در این مقاله تعریف علوم انسانی با توجه به نظرات یکی از متفکران غربی ذکر شده و اهمیت علوم انسانی مورد بررسی قرار گرفته است.در انتها نیز از اهمیت علوم انسانی برای جامع ما ذکری به میان آمده است.
علوم انسانی چیست و به چه معناست؟
بر اساس نظام قدیم آموزشی در کشور ما، دانشآموزان پس از پایان دوره راهنمایی ملزم بودند که یا در دبیرستان و یا هنرستان به ادامه تحصیل بپردازند. دبیرستان که عمده دانشآموزان در چارچوب آن به ادامه تحصیل میپرداختند دارای ۳رشته علوم انسانی، علوم تجربی و علوم ریاضی بود.
این ساختار در نظام جدید آموزشی دوره دبیرستان تا حد زیادی حفظ شد. دانشآموزان هر یک از این ۳ رشته قادرند در رشتههای مشخصی به ادامه تحصیل در دانشگاه بپردازند. مثلا رشتههای دانشگاهی پزشکی، علوم آزمایشگاهی و زیستشناسی از زیرمجموعههای علوم تجربی محسوب میشوند، مهندسی عمران و معماری از زیر مجموعههای رشته علوم ریاضی و تاریخ، فلسفه و حقوق از زیرمجموعههای رشته علوم انسانی محسوب میشوند.
بر اساس کدام معیار و ملاک علوم را دستهبندی میکنند و بخشی از علوم را تحت عنوان «علوم انسانی» و بخش دیگر را علوم تجربی میدانند؟ تمایز علوم ریاضی با علوم تجربی تا حدی آشکار است. علوم تجربی از روشهای تجربی و آزمایشگاهی بهره میبرند و علوم ریاضی از روشهای غیرتجربی و مقدم بر تجربه استفاده میکنند. اصطلاحا ریاضیات با شهود محض سروکار دارد و علوم تجربی با شهود تجربی. البته این شهود را نمیباید با شهود عرفانی اشتباه گرفت بلکه در اینجا شهود به معنای آشکار شدن متعلق شناخت برای انسان است و در ریاضیات متعلق شناخت از پیش در ذهن انسان نهاده شده است و هر کس میتواند آن را بدون مراجعه به جهان خارج از ذهن تصور کند. هرکسی در ذهن خود تصوری از دایره، مستطیل، عدد ۵ و عمل جمع و تفریق دارد و بنابراین موضوعات علوم ریاضی در ذهن هرکس به خودی خود موجودند.
اما موضوعات علوم تجربی، موضوعاتی خارج از ذهن انسان هستند و برای شناخت آنها لزوما باید از آنها تجربه حسی و آزمایشگاهی داشت. بنابراین روش علوم تجربی لزوما روش تجربی است و علوم تجربی و علوم ریاضی از دو حیث با یکدیگر متمایز میشوند: الف از حیث موضوع ب (به تبع موضوع) از حیث روش
علوم ریاضی به تبع اینکه روشی عقلی دارند، معمولا یقینآورتر هستند، ولی هرچند علوم تجربی کاملا یقینآور نیستند، اما به لحاظ اهمیت و فایدهای که در زندگی انسان دارند، اگر بیشتر از علوم ریاضی مورد توجه نباشند، کمتر از آن مورد توجه نیستند.
اما در این میان تکلیف علوم انسانی چیست؟ همواره ۳ سوال مهم در مورد علوم انسانی مطرح است:
۱) موضوع علوم انسانی چیست؟
۲) روش علوم انسانی چیست؟
۳) اهمیت علوم انسانی چیست؟
علوم انسانی در اواخر قرن نوزدهم در میان غربیان دچار بحران شدیدی شد، چرا که در این زمان، علوم تجربی بشدت در حال پیشرفت بودند و دارای منافع بسیار زیادی تلقی میشدند. تا آن زمان هنوز جنگهای جهانی اول و دوم اتفاق نیفتاده بود و بنابراین اثرات مخرب علم و تکنولوژی جدید بر زندگی انسان، (که نمونه آن بمباران هستهای دو شهر از شهرهای ژاپن توسط آمریکا بود) هنوز آشکار نشده بود و صرفا مزایای علم تجربی مدرن مورد توجه واقع میشد. در این میان علوم انسانی علومی بدون فایده و بدون دقت تلقی میشد. چرا که علوم انسانی فاقد مزایایی بود که به واسطه علم تجربی و علوم فنی مهندسی برای انسان قرن نوزدهم حاصل شده بود. در عین حال هیچ پیشرفتی در این دسته از علوم مشاهده نمیشد. حتی هیچ تعریف مشخصی نیز از این علوم وجود نداشت و معمولا این علوم را با مصادیق آن (فلسفه و تاریخ در راس این مصادیق بودند) میشناختند. نه موضوع این علوم مشخص بود و نه روش آن و نه اهمیت آن.
بنابراین علوم انسانی دچار ۳ گونه بحران شد:
۱) بحران در هویت،
۲) بحران در روش
۳) بحران در غایت.
برخی از فلاسفه غربی در پی نجات علوم انسانی از این بحران بر آمدند. برخی از آنها زیر مجموعههای خاصی از علوم انسانی را مورد توجه و تمرکز خود قرار دادند که ادموند هوسرل، فیلسوف شهیر آلمانی و استاد مارتین هایدگر، از آن دسته از فیلسوفان است. وی توجه خود را به بحران در فلسفه متمرکز کرد و روش پدیده شناسی خود را برای نجات فلسفه از این بحران مطرح کرد. ولی یکی از متفکران غربی به نام ویلهلم دیلتای بحران را نه صرفا متوجه فلسفه، بلکه متوجه کل علوم انسانی دانست و در پی نجات آن بر آمد. دیلتای موضوع علوم انسانی را به این شکل مشخص کرد: آثاری که انسان آن را خلق کرده است.
اینگونه تعیین موضوع برای علوم انسانی بسیار راهگشاست و تا حد زیادی روشنگر. ما در فلسفه، اندیشههایی را که انسانهای قبلی در طول تاریخ در مورد نحوه پیدایش جهان، نحوه حصول معرفت و تعیین ارزشهای اخلاقی ارائه دادند مورد مطالعه قرار میدهیم. بنابراین در فلسفه آنچه را که ساخته انسان است مورد مطالعه قرار میدهیم. در رشته تاریخ نیز آثار انسانهای گذشته و شیوههای حکومت و جنگ و غیره را مورد مطالعه قرار میدهیم. بنابراین موضوع این رشته نیز چیزی است که انسان آن را خلق کرده است.
اما معیار دیلتای در مورد موضوع علوم انسانی از جهاتی رهزن است. چرا که مثلا کامپیوتر نیز از ساختههای انسان است ولی رشته مهندسی سختافزار کامپیوتر که این ساخته انسانی را مورد مطالعه قرار میدهد از زیر مجموعههای علوم انسانی محسوب نمیشود.
این اشکال بر دیلتای وارد نیست. چرا که او در کنار موضوع علوم انسانی، روش علوم انسانی را هم مشخص کرده است. روش علوم انسانی با علوم ریاضی و علوم تجربی متفاوت است. علوم انسانی همچون ریاضیات به محاسبه و اندازهگیری نمیپردازد. همچنین علوم انسانی همچون علوم تجربی نیست که به وسیله روش تجربی و آزمایشگاهی با موضوع خود مواجه شود. به نظر دیلتای علوم تجربی به واسطه روش تجربی، به تبیین علی معلولی و در نهایت پیش بینی در مورد موضوع مورد مطالعه خود =(اعیان طبیعی) میپردازد. اما کارعلوم انسانی «فهم» و «توصیف» است. بنابراین علوم انسانی از دو جهت با علوم تجربی تفاوت دارد: از جهت موضوع (موضوع علوم تجربی اشیاء طبیعی است و موضوع علوم انسانی چیزهایی است که انسان آنها را ساخته است) و از جهت روش (روش علوم تجربی، تجربی و آزمایشگاهی است و روش علوم انسانی فهم و توصیف موضوع خود است.)
بنابراین اشکالی که در مورد مهندسی سختافزار کامپیوتر مطرح شد به تعریف دیلتای از علوم انسانی وارد نیست. زیرا هر چند موضوع رشته مهندسی سختافزار کامپیوتر از ساختههای انسان است، ولی روش این رشته با روش علوم انسانی مطابقت ندارد. در عین حال فهم و توصیف کامپیوتر و به طور کلی محصولات تکنولوژی در چارچوب رشتههایی مثل فلسفه تکنولوژی و در زیرمجموعه علوم انسانی مطرح میشود.
بنابراین علوم انسانی از بحرانهای هویت و روش نجات مییابد. اما بحران مربوط به اهمیت علوم انسانی در قرن بیستم از بین رفت، چرا که پس از اثرات مخرب جنگهای جهانی اول و دوم، علوم انسانی اهمیتی مضاعف یافت زیرا انسان غربی به این نتیجه رسید که در مورد آنچه خود ساخته (تکنولوژی) میباید فهم عمیقتری پیدا کند.
در این میان، اهمیت علوم انسانی برای ما نیز که اکنون با دستاوردهای تکنولوژی غرب مواجهیم، مشخص است. ما در کنار اهمیت دادن به علم تجربی و تکنولوژی، نباید از فهم این پدیدهها غافل باشیم و آنها را بدون ملاحظه و تعمق بپذیریم و نباید راهی را که غربیان رفتند و قربانیان بسیاری به پای آن دادند، بیکم و کاست طی کنیم. بنابراین علوم انسانی میتواند رهیافت ما را به سایر علوم و موضع ما را نسبت به آنها مشخص کند. معنویت موجود در سنت ما نمیبایست قربانی پذیرش زندگی مدرن علمی (یا به عبارت بهتر علم زده) شود. آنچه در این میان اهمیت دارد توجه به عنصر «فهم» است که متعلق به علوم انسانی است و علوم تجربی و ریاضی، فاقد آن میباشند (با تعریفی که از «فهم» ارائه داده شد.)
منبع:www.jamejamonline.ir
/ج
در این میان با توجه به سخنان مقام معظم رهبری در مورد لزوم بازنگری در مبانی علوم انسانی در دانشگاههای ما، به نظر میرسد به واسطه این بازنگری میتوان اهمیت و جایگاه علوم انسانی بر ما روشن شود. در این مقاله تعریف علوم انسانی با توجه به نظرات یکی از متفکران غربی ذکر شده و اهمیت علوم انسانی مورد بررسی قرار گرفته است.در انتها نیز از اهمیت علوم انسانی برای جامع ما ذکری به میان آمده است.
علوم انسانی چیست و به چه معناست؟
بر اساس نظام قدیم آموزشی در کشور ما، دانشآموزان پس از پایان دوره راهنمایی ملزم بودند که یا در دبیرستان و یا هنرستان به ادامه تحصیل بپردازند. دبیرستان که عمده دانشآموزان در چارچوب آن به ادامه تحصیل میپرداختند دارای ۳رشته علوم انسانی، علوم تجربی و علوم ریاضی بود.
این ساختار در نظام جدید آموزشی دوره دبیرستان تا حد زیادی حفظ شد. دانشآموزان هر یک از این ۳ رشته قادرند در رشتههای مشخصی به ادامه تحصیل در دانشگاه بپردازند. مثلا رشتههای دانشگاهی پزشکی، علوم آزمایشگاهی و زیستشناسی از زیرمجموعههای علوم تجربی محسوب میشوند، مهندسی عمران و معماری از زیر مجموعههای رشته علوم ریاضی و تاریخ، فلسفه و حقوق از زیرمجموعههای رشته علوم انسانی محسوب میشوند.
بر اساس کدام معیار و ملاک علوم را دستهبندی میکنند و بخشی از علوم را تحت عنوان «علوم انسانی» و بخش دیگر را علوم تجربی میدانند؟ تمایز علوم ریاضی با علوم تجربی تا حدی آشکار است. علوم تجربی از روشهای تجربی و آزمایشگاهی بهره میبرند و علوم ریاضی از روشهای غیرتجربی و مقدم بر تجربه استفاده میکنند. اصطلاحا ریاضیات با شهود محض سروکار دارد و علوم تجربی با شهود تجربی. البته این شهود را نمیباید با شهود عرفانی اشتباه گرفت بلکه در اینجا شهود به معنای آشکار شدن متعلق شناخت برای انسان است و در ریاضیات متعلق شناخت از پیش در ذهن انسان نهاده شده است و هر کس میتواند آن را بدون مراجعه به جهان خارج از ذهن تصور کند. هرکسی در ذهن خود تصوری از دایره، مستطیل، عدد ۵ و عمل جمع و تفریق دارد و بنابراین موضوعات علوم ریاضی در ذهن هرکس به خودی خود موجودند.
اما موضوعات علوم تجربی، موضوعاتی خارج از ذهن انسان هستند و برای شناخت آنها لزوما باید از آنها تجربه حسی و آزمایشگاهی داشت. بنابراین روش علوم تجربی لزوما روش تجربی است و علوم تجربی و علوم ریاضی از دو حیث با یکدیگر متمایز میشوند: الف از حیث موضوع ب (به تبع موضوع) از حیث روش
علوم ریاضی به تبع اینکه روشی عقلی دارند، معمولا یقینآورتر هستند، ولی هرچند علوم تجربی کاملا یقینآور نیستند، اما به لحاظ اهمیت و فایدهای که در زندگی انسان دارند، اگر بیشتر از علوم ریاضی مورد توجه نباشند، کمتر از آن مورد توجه نیستند.
اما در این میان تکلیف علوم انسانی چیست؟ همواره ۳ سوال مهم در مورد علوم انسانی مطرح است:
۱) موضوع علوم انسانی چیست؟
۲) روش علوم انسانی چیست؟
۳) اهمیت علوم انسانی چیست؟
علوم انسانی در اواخر قرن نوزدهم در میان غربیان دچار بحران شدیدی شد، چرا که در این زمان، علوم تجربی بشدت در حال پیشرفت بودند و دارای منافع بسیار زیادی تلقی میشدند. تا آن زمان هنوز جنگهای جهانی اول و دوم اتفاق نیفتاده بود و بنابراین اثرات مخرب علم و تکنولوژی جدید بر زندگی انسان، (که نمونه آن بمباران هستهای دو شهر از شهرهای ژاپن توسط آمریکا بود) هنوز آشکار نشده بود و صرفا مزایای علم تجربی مدرن مورد توجه واقع میشد. در این میان علوم انسانی علومی بدون فایده و بدون دقت تلقی میشد. چرا که علوم انسانی فاقد مزایایی بود که به واسطه علم تجربی و علوم فنی مهندسی برای انسان قرن نوزدهم حاصل شده بود. در عین حال هیچ پیشرفتی در این دسته از علوم مشاهده نمیشد. حتی هیچ تعریف مشخصی نیز از این علوم وجود نداشت و معمولا این علوم را با مصادیق آن (فلسفه و تاریخ در راس این مصادیق بودند) میشناختند. نه موضوع این علوم مشخص بود و نه روش آن و نه اهمیت آن.
بنابراین علوم انسانی دچار ۳ گونه بحران شد:
۱) بحران در هویت،
۲) بحران در روش
۳) بحران در غایت.
برخی از فلاسفه غربی در پی نجات علوم انسانی از این بحران بر آمدند. برخی از آنها زیر مجموعههای خاصی از علوم انسانی را مورد توجه و تمرکز خود قرار دادند که ادموند هوسرل، فیلسوف شهیر آلمانی و استاد مارتین هایدگر، از آن دسته از فیلسوفان است. وی توجه خود را به بحران در فلسفه متمرکز کرد و روش پدیده شناسی خود را برای نجات فلسفه از این بحران مطرح کرد. ولی یکی از متفکران غربی به نام ویلهلم دیلتای بحران را نه صرفا متوجه فلسفه، بلکه متوجه کل علوم انسانی دانست و در پی نجات آن بر آمد. دیلتای موضوع علوم انسانی را به این شکل مشخص کرد: آثاری که انسان آن را خلق کرده است.
اینگونه تعیین موضوع برای علوم انسانی بسیار راهگشاست و تا حد زیادی روشنگر. ما در فلسفه، اندیشههایی را که انسانهای قبلی در طول تاریخ در مورد نحوه پیدایش جهان، نحوه حصول معرفت و تعیین ارزشهای اخلاقی ارائه دادند مورد مطالعه قرار میدهیم. بنابراین در فلسفه آنچه را که ساخته انسان است مورد مطالعه قرار میدهیم. در رشته تاریخ نیز آثار انسانهای گذشته و شیوههای حکومت و جنگ و غیره را مورد مطالعه قرار میدهیم. بنابراین موضوع این رشته نیز چیزی است که انسان آن را خلق کرده است.
اما معیار دیلتای در مورد موضوع علوم انسانی از جهاتی رهزن است. چرا که مثلا کامپیوتر نیز از ساختههای انسان است ولی رشته مهندسی سختافزار کامپیوتر که این ساخته انسانی را مورد مطالعه قرار میدهد از زیر مجموعههای علوم انسانی محسوب نمیشود.
این اشکال بر دیلتای وارد نیست. چرا که او در کنار موضوع علوم انسانی، روش علوم انسانی را هم مشخص کرده است. روش علوم انسانی با علوم ریاضی و علوم تجربی متفاوت است. علوم انسانی همچون ریاضیات به محاسبه و اندازهگیری نمیپردازد. همچنین علوم انسانی همچون علوم تجربی نیست که به وسیله روش تجربی و آزمایشگاهی با موضوع خود مواجه شود. به نظر دیلتای علوم تجربی به واسطه روش تجربی، به تبیین علی معلولی و در نهایت پیش بینی در مورد موضوع مورد مطالعه خود =(اعیان طبیعی) میپردازد. اما کارعلوم انسانی «فهم» و «توصیف» است. بنابراین علوم انسانی از دو جهت با علوم تجربی تفاوت دارد: از جهت موضوع (موضوع علوم تجربی اشیاء طبیعی است و موضوع علوم انسانی چیزهایی است که انسان آنها را ساخته است) و از جهت روش (روش علوم تجربی، تجربی و آزمایشگاهی است و روش علوم انسانی فهم و توصیف موضوع خود است.)
بنابراین اشکالی که در مورد مهندسی سختافزار کامپیوتر مطرح شد به تعریف دیلتای از علوم انسانی وارد نیست. زیرا هر چند موضوع رشته مهندسی سختافزار کامپیوتر از ساختههای انسان است، ولی روش این رشته با روش علوم انسانی مطابقت ندارد. در عین حال فهم و توصیف کامپیوتر و به طور کلی محصولات تکنولوژی در چارچوب رشتههایی مثل فلسفه تکنولوژی و در زیرمجموعه علوم انسانی مطرح میشود.
بنابراین علوم انسانی از بحرانهای هویت و روش نجات مییابد. اما بحران مربوط به اهمیت علوم انسانی در قرن بیستم از بین رفت، چرا که پس از اثرات مخرب جنگهای جهانی اول و دوم، علوم انسانی اهمیتی مضاعف یافت زیرا انسان غربی به این نتیجه رسید که در مورد آنچه خود ساخته (تکنولوژی) میباید فهم عمیقتری پیدا کند.
در این میان، اهمیت علوم انسانی برای ما نیز که اکنون با دستاوردهای تکنولوژی غرب مواجهیم، مشخص است. ما در کنار اهمیت دادن به علم تجربی و تکنولوژی، نباید از فهم این پدیدهها غافل باشیم و آنها را بدون ملاحظه و تعمق بپذیریم و نباید راهی را که غربیان رفتند و قربانیان بسیاری به پای آن دادند، بیکم و کاست طی کنیم. بنابراین علوم انسانی میتواند رهیافت ما را به سایر علوم و موضع ما را نسبت به آنها مشخص کند. معنویت موجود در سنت ما نمیبایست قربانی پذیرش زندگی مدرن علمی (یا به عبارت بهتر علم زده) شود. آنچه در این میان اهمیت دارد توجه به عنصر «فهم» است که متعلق به علوم انسانی است و علوم تجربی و ریاضی، فاقد آن میباشند (با تعریفی که از «فهم» ارائه داده شد.)
منبع:www.jamejamonline.ir
/ج