قرآن و حقوق زن(2)

در طول تاريخ نسبت به زن و حقوق او ظلم و جفا شده و در هر دوره و زماني به شکل و طريقي؛ زماني هيچ نوع استقلال و شخصيتي براي او قائل نبودند و حقوق او را ناديده مي گرفتند و زماني ديگر به اسم استقلال و آزادي او را به استثمار کشيده و شخصيت و حقيقت او را لگدکوب کرده اند. اما اسلام مکتبي است که شخصيت زن را احياء کرد. ارزش و مقام زن در اسلام چنان است
سه‌شنبه، 4 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قرآن و حقوق زن(2)

قرآن و حقوق زن(2)
قرآن و حقوق زن(2)


 

نويسندگان: عباس اردشيري*
روجا يحيي پور**




 
نويسندگان: عباس اردشيري (معلم راهنمايي آموزش و پرورش شهرستان آمل)، روجا يحيي پور (آموزگار مجتمع استثنايي دين و دانش شهرستان آمل)

چکيده
 

در طول تاريخ نسبت به زن و حقوق او ظلم و جفا شده و در هر دوره و زماني به شکل و طريقي؛ زماني هيچ نوع استقلال و شخصيتي براي او قائل نبودند و حقوق او را ناديده مي گرفتند و زماني ديگر به اسم استقلال و آزادي او را به استثمار کشيده و شخصيت و حقيقت او را لگدکوب کرده اند. اما اسلام مکتبي است که شخصيت زن را احياء کرد. ارزش و مقام زن در اسلام چنان است که سومين سوره ي مفصل قرآن به نام زنان (نساء) ناميده شده و در سوره هاي ديگر قرآن نيز به زنان و حقوق آنها اشاره شده است و اين همه ارزش و منزلت را در جاي ديگري غير از اسلام نخواهيم ديد.
اين تحقيق به شش فصل تقسيم شده است: فصل اول شخصيت زن در قرآن، فصل دوم: زن و مرد در قرآن، فصل سوم: زن و نفقه در قرآن، فصل چهارم: ارث زن در قرآن، فصل پنجم: زن و ديه در قرآن،فصل ششم: زن و حق طلاق.
کليد واژه ها: تفسير موضوعي قرآن، حقوق زن، تساوي حقوقي، تشابه حقوقي، مَهر، نفقه، ارث، ديه، طلاق.

مقدمه
 

زن و مسائل مربوط به او از جمله امور مهم در عين حال حساسي است که در طول تاريخ با پيچيدگي بسياري همراه بوده و فراز و نشيب هاي بسيار را پشت سر گذاشته است. زماني او را در رديف حيوانات قرار داده، زماني ديگر او را به مرحله ي خدايي رسانده اند.
در ميان مکاتب باستان و دانشمندان قديم، کم نيستند کساني که زن را در مرتبه ي انساني همتاي مرد نمي دانند. در يونان باستان برخي بر اين اعتقاد بودند که زنان پليدتر و خوارتر از حيوانات اند و حتي زن را از سلالة شيطان مي دانستند. سقراط فيلسوف بزرگ يوناني، وجود زن را بزرگ ترين منشأ انحطاط بشريت مي دانست. فيثاغورث ديگر انديشمند يوناني معتقد بود اصلي خوب وجود دارد که نظم، نور و مرد را آفريده است و اصلي بد که آشوب، تيرگي و زن را آفريده است. همچنين ارسطو بر اين باور بود که زن چيزي نيست مگر مرد ناکام، خطاي طبيعت و حاصل نقصي در آفرينش. به عقيده ي ارسطو طبيعت آنجا که از آفريدن مرد ناتوان است زن را مي آفريند. زنان و بندگان بنا بر طبيعت محکوم به اسارت هستند و به هيچ وجه سزاوار شرکت در کارهاي عمومي نيستند. (سبحاني؛ زيبايي نژاد، 1385، ص53)
آن قدر در دنياي گذشته خصوصاً در دنياي غرب به زن و حقوق او جفا شده که باعث گرديده در قرون اخير نهضت هايي به طرفداري از حقوق زن شکل گيرد. تفکرات اين نهضت ها بر اين بود که زن همچون مرد انسان است و از اين نظر هيچ تفاوتي با او ندارد و عمده تفاوت زن و مرد در جنسيت آنها است که اين مسأله موجب تفاوت در حقوق نمي شود؛ لذا زن نيز مي بايست از تمام حقوقي که مرد برخوردار است، برخوردار باشد. از جمله حقوقي که اين نهضت ها براي زن قائل شده اند، استقلال اقتصادي بوده که زنان را از خانه ها بيرون کشيده و وارد بازار کار کردند، که البته دست پنهان سرمايه داران و کارخانه داران غربي در کار بوده است که اهداف ديگري از اين شعارها داشته اند. از جمله تأمين نيروي انساني ارزان.
زنان که در دنياي غرب تا اين زمان از هيچ گونه استقلال اقتصادي بهره مند نبودند به يک باره وارد بازار کار شدند و حاضر بودند که با قيمت ارزان تري براي کارخانه ها کار کنند.
اين نهضت ها اگر چه حقوق زيادي براي زن قائل شده و بدبختي هاي زيادي را از او گرفت اما از آن طرف بدبختي هاي بسياري را براي او به ارمغان آورده و ستم هايي بر او وارد داشته که کم از ستم هاي وارد شده بر زن در طول تاريخ نبوده است.
در بين همه ي تفکرات و ديدگاه ها، ديدگاه اسلام نسبت به زن ديدگاهي درست و متعادل مي باشد. اسلام در عين حال که زن را همچون مرد، انسان مي داند و آن هم انسان آزاد و کامل، که هيچ تفاوتي در اصل خلقت با مرد نداشته و به او استقلال و شخصيت داده، تفاوت هاي فيزيکي و رواني آن دو را نيز لحاظ کرده و با توجه به آن تفاوت ها براي آنها حقوق متفاوتي در بعضي از جهات قائل شده است.
اسلام براي زن آن قدر ارزش قائل شده که نه تنها در آيات بسياري به مسأله زن و حقوق او پرداخته است، بلکه سوره اي را نيز به نام زنان (نساء) ناميد. خداوند با نزول قرآن خط بطلاني بر تمام تفکرات غلط و پوچ متعصبان و جاهلان تاريخ کشيد و حقوق پايمال شده ي زن را به او باز گرداند، حقوقي همچون عزت، عفت، استقلال اقتصادي و...
اسلام زن را همچون مرد به تمام معني مستقل و آزاد مي داند و به او اين اجازه را مي دهد که براي زندگي خود تصميم بگيرد و براي اينکه اين آزادي و استقلال بيشتر نمودار شود به او استقلال اقتصادي مي دهد و او را مالک درآمد و سرمايه هاي خويش مي داند.
از ديگر حقوقي که اسلام براي زن قرار داده، حق ارث است که در آيات قرآن و روايات به اين مسأله اشاره شده است. همچنين مهر را به عنوان حقي براي زن قرار داده و به مردان امر مي کند که مهر را که به عنوان عطيه و هديه ي خداوند به زن است، به طور کامل به زن بپردازند. و همچنين هزينه ي زندگي زن را بر عهده ي مرد قرار داده تا ضعف جسمي زن از اين راه جبران گردد و...
زن در اديان و ملل گذشته، يا به طور کامل از اين حقوق بهره اي نداشت يا اگر حقوقي هم داشته به اين شيوه که در اسلام رايج مي باشد ، نبوده، لذا سيستم حقوقي اسلام خاص خودش است.
در آيين زرتشت، رهايي (طلاق) اختياري نيست و شرايطي دارد و در اجراي مراسم زناشويي مهريه قيد نمي شود. قانون ارث بردن زنان در آيين زرتشت مرسوم است.
در مذهب يهود مهر وجوددارد، در ايران دو برابر مبلغ جهيزيه به عنوان مهر ثبت مي شد و علاوه بر آن پدر و مادر داماد نيز چيزي را به دختر هديه مي کردند که پرداخت نمي شود، بلکه مبلغ آن روي مبلغ مهر حساب مي شود و به اين رسم (مين حاق) گفته مي شد. در هنگام طلاق مهريه و ميم حاق در تعهد داماد است. لزوم مهريه و مين حاق به منزله ي ضريب اطميناني براي زن است تا با دلگرمي بيشتري به زندگي زناشويي خويش بپردازد.
در مذهب يهود تنها يک طلاق وجود دارد که بر اساس فقه يهود صورت مي گيرد و طلاق غيابي به ندرت صورت مي گيرد.

1. شخصيت زن در قرآن
 

1. 1. عدم تأثير ذکورت و اناثت در خطابات الهي
 

از نظر قرآن کريم، کمالات انساني در مبدأ شناسي، معاد شناسي و وحي و رسالت شناسي است. يعني کمال در داشتن جهان بيني الهي است به اين معنا که جهان، آغازي دارد به نام خدا و اسماي حسناي او و انجامي دارد به نام معاد و قيامت و برزخ و دوزخ و بهشت و... و بين اين آغاز و انجام، صراط مستقيمي است که مسأله ي وحي و نبوت در اين صراط مستقيم است.
چون در متن جهان، بيش از مبدأ و معاد و رابطه ي بين مبدأ و معاد چيزي نيست، لذا اصول دين هم بيش از سه اصل نيست، اول مبدأشناسي، دوم معادشناسي، سوم پيامبرشناسي و اين جمله که از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است: «رحم الله امرءً عرف من أين و في أين وَ إلي أين»؛ خدا رحمت کند کسي را که بداند از کجا و در کجا به کجا است، گفته اند ناظر به اين سه اصل ديني است و در فهميدن اين سه اصل ذکورت و انوثت شرط نيست، يعني نه مذکور بودن شرط است و نه مؤنث بودن مانع، انبياء هم که انسان ها را به اين سه اصل دعوت نموده اند نه دعوت نامه اي خصوص مردها فرستاده اند و نه زن ها را از شرکت در اين مراسم محروم داشته اند.
اين دعوت شامل همه ي انسان هاست و اگر پيامبري دعوت نامه براي يک مرد به عنوان زمامدار يک کشور مي نويسد، پيامبر ديگري هم دعوت نامه براي يک زن به عنوان زمامدار يک کشور مي نوسيد. اگر رسول خدا (ص) زمامداران مرد را به اسلام دعوت مي کند، سليمان پيامبر (سلام الله عليه) نيز زمامدار زن را به اسلام فرا مي خواند، هم دعوت ها عام اند و هم مدعوها و هيچ اختصاصي در بين نيست. (جوادي، 1375، صص92-91)

2. 1. تفاوت عقلي بين زن و مرد
 

گاهي گفته مي شود که عقل مرد بيش از عقل زن است و تجارب گذشته و حال نيز مؤيد اين مطلب مي باشد؛ اين موضوع را علامه طباطبايي در تفسير شريف الميزان آورده و مشخص فرموده که آن عقلي که در مرد بيش از زن است يک فضيلت زايد، نه معيار فضل.
توضيح مطلب اينکه عده اي گفته اند عقل در اسلام معيار کمال انساني است؛ يعني هر کس که عاقل تر است به کمال انساني نزديک تر و نزد خدا مقرب تر است و هر که از عقل دورتر است از کمال انساني نيز کم بهره تر و از مقام قرب الهي محروم تر است. بنابراين چون عقل در مرد بيش از زن است پس مردها بيش از زن ها به خداوند نزديک تر هستند . در صورتي که اين استدلال تمام نيست، بلکه مغالطه اي است که در اثر اشتراک لفظ رخ مي دهد. چون عقل به صورت اشتراک لفظي بر معناي گوناگوني اطلاق شده است.لذا بايد اولا روشن شود که کدام عقل معيار کمال انساني و قرب الهي است و ثانياً در کدام عقل زن و مرد با يکديگر اختلاف و تفاوت دارند؟

دفع مغالطه
 

منشأ مغالطه آن است که حد وسط در اين قياس تکرار نشده است، لذا منتج نخواهد بود، اگر چه به ظاهر، لفظ عقل در حد وسط تکرار مي شود، اما معناي آن در دو مقدمه متفاوت است. يعني گر چه گفته مي شود که زن و مرد در عقل تفاوت دارند و عقل معيار قرب إلي الله است و هر که عقلش بيشتر باشد به خدا نزديک تر است، اما عقلي که در مقدمه دوم ذکر مي شود، غير از عقلي است که در مقدمه اولي آمده است. به عبارت ديگر، عقلي که در آن، زن و مرد اختلاف و تفاوت دارند غير از عقلي است که مايه ي تقرب الي الله است. اگر دو معناي عقل از هم جدا بشود و دو مقدمه را با حفظ يک حد وسط کنار هم ذکر کنيم مي بينيم که هرگز نمي توان قياسي ترتيب داد تا از آن فضيلت مرد بر زن استنتاج شود، زيرا عقلي که در زن و مرد متفاوت است، عقل اجتماعي، يعني در نحوه ي مديريت، در مسائل سياسي، اقتصادي، علمي، تجربي و رياضي است. بر فرض آن هم که ثابت شود در اينگونه از علوم و مسائل اجرايي، عقل مرد بيش از عقل زن است ولي سؤال وجود خواهد داشت که آيا آن عقلي که مايه ي تقرب الي الله است همين عقلي است که بين زن و مرد متمايز است؟ آيا مي توان گفت هر کس مسائل فيزيک، رياضي، طب، طبيعي و مانند آنرا بهتر بفهمد به خدا نزديک تر است؟ آيا اين عقل مايه ي تقرب است يا عقلي که «عُبِدَ الرَّحمانُ و اکتُسِبَ بِهِ الجَنانُ»؟ (کليني، 1381ش، ج1، ص16)
عقلي که موجب تقرب مي باشد همان است که از رسول خدا (ص) درباره ي نام گذاري آن به اين اسم چنين آمده است: عقل چيزي است که انسان به وسيله ي آن نيرو، غرايز و اميال را عقال مي کند ـ عقال زانوبندي است که وقتي شتر سرکش را بخواهند جايي ببندند زانوهاي او را با آن مي بندند تا چموشي نکرده و از جا بيرون نرود ـ يا در تعبير ديگر رسول خدا (ص) به مردي که شترش را نبست و وارد مسجد شد و آن شتر را بردند فرمودند: «إعقِلها وَ تَوَکّل»؛ (نهج الفصاحه، 1376، ح359) زانوي شتر را ببند و توکل کن.
اين جمله نه بدان معناست که تعقل کن و بعد توکل کن، بلکه يعني عقال کن و توکل نما. يعني اين وسايل عادي را حفظ کرده و در آن وسايلي هم که خارج از اختيار توست خدا را وکيل بگير. پس عقل را به اين دليل عقل مي گويند که جلوي اميال و غرايز را گرفته و زانوي شتر سرکش جهل و شهوت را عقال مي کنند.
در اين عقال کردن هر چه انسان بهتر و بيشتر، غرايز را ببندد کامل تر مي شود. البته معناي بستن غرايز، تعديل آنهاست نه تعطيلي آنها. بنابراين آنچه موجب تقرب الي الله است عقلي است که «عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» و آن عقلي که ممکن است در مرد بيش از زن باشد، عقل علوم، عقل سياست و عقل کارهاي اجرايي است. بنابراين اگر کسي در مسائل سياسي يا اجرايي عاقل تر و خردمندتر بود، نشانه ي آن نيست که به خدا هم نزديک تر است. چه بسا همين هوش سياسي يا هوش علمي او را به جهنم بکشاند و چه بسا ممکن است مردي در علوم اجرايي از زن بهتر بفهمد، اما توان عقال کردن غرايز خويش را نداشته باشد. همه ي مذهب هاي باطلي که در برابرانبيا صف بستند به وسيله ي مردها جعل شده اند. قرآن کريم در مورد کساني که نظير فرعون مذهب هاي جعلي آوردند مي فرمايد: «يَقدُمُ قَومَهُ يَومَ القِيامَهِ فَأورَدَهُمُ النّارَ»؛ (هود،98) فرعون پيروان خود را در قيامت با خود به آتش دوزخ وارد کند.
بنابراين اگر کسي در مسائل علمي يا سياسي و اجرايي فکري برتر داشت اين نشانه ي تقرب الي الله نيست، بلکه يک فضيلت زايد است .لذا هر کس بتواند بهتر از ديگري غرايز را در هم بکوبد و اميال نفساني را تعديل کند و در کسب بهشت پيشي گيرد، او عاقل تر است. پس اگر تفاوتي هست در مسائلي است که سود و زيان ندارد. زيرا انسان يک سير ابدي دارد که داراي دالان ورودي به نام هفتاد، هشتاد يا حداکثر صد سال که نشئه دنيا است و هنگامي که وارد نشئه ديگر شد اينگونه مسائل اعتباري و هوش هاي سياسي و اجرايي، خريداري ندارد. انسان تا در دنيا زنده است از ابزار فکري مدد مي گيرد، آنگاه که وارد نشئه برزخ شد ديگر از اين علوم خبري نبوده و علوم حصولي تبديل به علوم شهودي مي شود.
اگر کسي ادعا کند که عقل مرد در جنبة «عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان» قوي تر از زن است، هرگز اثبات آن مقدور نيست، چرا که نه تجربه آنرا نشان مي دهد و نه برهان آنرا تأييد مي کند.(جوادي آملي، 1375، صص252-249)

2. زن و مَهر در قرآن
 

1. 2. مَهر در لغت و اصطلاح
 

مهر در لغت به معني کابين کردن و کابين دادن زن است و آن نقد و جنسي باشد که در وقت نکاح بر ذمه مرد مقرر کنند. (دهخدا، 1375، ج14، ص21882)
مهر که به آن صداق هم مي گويند عطيه و پيش کشي است که مرد در قبال ازدواج به زن خود مي دهد و پرداخت آن بايد تؤام با رضايت و صداقت و صفا باشد، چنانکه قرآن کريم نيز مردان را امر مي کند که صداق زنان خود را با رغبت و رضايت بپردازند و از آنجا که هديه ي مرد نشانه ي راستي علاقه و رضايت او است به آن صداق هم مي گويند و نکته ي قابل توجه ديگر در تعريف مهر اين است که برخي آنرا هديه ي خداوند به زنان نيز مي دانند. (فيض کاشاني، بي تا، ج1، صص422-421)
« وَ ءاتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحلَهً فَإن طِبنَ لَكُم عَن شَيءٍ مِنهُ نَفسًا فَكُلُوهُ هَنيئًا مَريئًا» (نساء، 4) و مهر زنان را در کمال رضايت به آنها بپردازيد ، پس اگر چيزي از مهر خود را از روي رضا و خشنودي به شما بخشيدند برخوردار شويد، که آن، شما را حلال و گوارا خواهد بود.
صَدُقه، صَدِقه و صداق هر سه به معني مهريه است و نحِله به معني هديه ي رايگان است اضافه ي کلمه «صدقات» به ضمير «هُنَّ» براي بيان اين مطلب است که وجوب پرداخت مهر به زنان مسأله اي است که در بين مردم و در آداب و رسوم ازدواج متداول بوده است.
رسم مردم اين بوده و هست که پولي يا مالي ارزشمند را به عنوان مهريه به زنان اختصاص مي دهند، و گويا اين پول را عوض بضع (کامجويي) او قرار مي دهند. (طباطبايي، 1384، ص329)
نپرداختن مهريه که ملک خاص زن است در قرآن مجيد به نام ظلم و گناه آشکار خوانده شده است و نه تنها مهريه بلکه هر مال ديگر زن را بايد اداء کرد. چون بعضي خيال مي کردند و شايد هم خيال کنند که مهريه يک حق سرسري است که مي توان از آن امتناع کرد. خداوند متعال در قرآن کريم با تأکيد، هشدار داده است که چنين نيست و مهريه ملک و مال زن است و نپرداختن مهريه يا بازپس گرفتن آن ظلم و گناه آشکار است.
مهريه ي زن نحله و عطاي خداوند است که به او داده شده است و مرد هيچ منتي بر او ندارد، مالي است که خداوند به زن عطا فرموده و در عهده ي مرد قرار داده تا به او بدهد، مگر آنکه با رغبت و ميل چيزي از آنرا به مرد ببخشد. (قادري، 1382، ص10)
گفتيم که مهريه عطيه ي الهي و مال خاص زن است و هيچ کس بي رضاي او حق تصرف در آن ندارد، امام صادق (ع) در اين باره مي فرمايند: «پيغمبر اکرم(ص) فرمودند: خداوند هر گناهي را در روز قيامت مي بخشد مگر مهريه زن را که اگر به او نداده باشند و کسي را که مزد کارگر خود را خورده باشد و کسي را که آزادي را فروخته باشد». (حرعاملي، بي تا، ج14، ص26)

2. 2. مهر در قرآن
 

قرآن کريم مهر را به صورتي که در مرحله ي پنجم گفتيم ابداع و اختراع نکرد، بلکه کاري که قرآن کريم کرد، اين بود که مهر را به حالت فطري آن برگردانيد.
قرآن کريم با لطافت و ظرافت بي نظيري مي گويد: «وَ ءاتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحلَهً...»؛ (نساء، 4) يعني کابين زنان را که به خود آنها تعلق دارد و عطيه و پيش کشي است از جانب شما به خودشان بدهيد. قرآن کريم در اين جمله ي کوتاه به سه نکته ي اساسي اشاره کرده است: اولاً با نام «صَدُقه» ياد کرده است نه با نام «مهر». صدقه از ماده ي صدق است و بدان جهت به مهر صداق يا صدقه گفته مي شود که نشانه ي راستين بودن علاقه ي مرد است و ديگر اينکه با ملحق کردن ضمير «هُنَّ» به اين کلمه مي خواهد بگويد که مهريه به خود زن تعلق دارد نه به پدر و مادر او؛ مهر مزد بزرگ کردن و شيردادن و نان دادن به او نيست. سوم اينکه با کلمه ي «نحله» کاملاً تصريح مي کند که مهر هيچ عنواني جز عنوان تقديمي و پيش کشي و عطيه و هديه ندارد.(مطهري، 1382، صص187-186)

3. زن و نفقه در قرآن
 

3. 1. مقصود از نفقه و مقدار آن
 

نفقه عبارت است از نيازمندي هاي روزمره، از قبيل نان، برنج، گوشت، قند، چاي، ميوه ي فصلي، لباس، مسکن، فرش و ساير لوازم و ضروريات زندگي و مقدار آن منوط به حال و شأن و شخصيت و موقعيت طرف مي باشد و بايد مناسب حال و شأن و زمان و مکان واجب النفقه باشد و از حد کفاف او کمتر نباشد.( وحيدي، 1385، ص269)
بايد بدانيم که در قوانين اسلامي، نفقه نيز مانند مهر وضع مخصوص به خود دارد و نبايد با آنچه که در دنياي غيراسلامي مي گذشته يا مي گذرد يکي دانست.
اما اسلام چنين حقي براي مرد قائل نيست، به زن حق داد مالک شود، تحصيل ثروت کند و به مرد حق نداده در ثروتي که به او تعلق دارد تصرف کند، و در عين حال بر مرد لازم دانسته که بودجه ي خانواده را تأمين کند، مخارج زن و فرزندان و نوکر و کلفت و مسکن و غيره را بپردازد، چرا به چه علت؟
نفقه ي زن در غرب تا قرن نوزدهم چيزي جز جيره خواري و نشانه ي بردگي زن نبوده است، زيرا وقتي که زن موظف باشد مجاناً امور داخله ي زندگي مرد را اداره کند و حق مالکيت نداشته باشد، نفقه اي که به او داده مي شود از نوع جيره اي است که به اسير يا علوفه اي است که به حيوانات بارکش داده مي شود. (مطهري، 1382، صص200-199)
اما اگر قانون بخصوصي در جهان پيدا شود که اداره ي داخله زندگي مرد را به عنوان يک وظيفه ي لازم از دوش زن بردارد و به او حق تحصيل ثروت و استقلال کامل اقتصادي بدهد و در عين حال او را از شرکت در بودجه ي خانوادگي معاف کند، ناچار فلسفه ي ديگري در نظر گرفته و بايد در اطراف آن فلسفه تأمل کرد.

3. 2. انواع نفقه
 

در اسلام سه نوع نفقه وجود دارد:
نوع اول، نفقه اي که مالک بايد صرف مملوک خود بکند، مخارجي که مالک حيوانات براي آنها مي کند، از اين قبيل است. ملاک اين نوع نفقه مالکيت و مملوکيت است.
نوع دوم، نفقه اي است که انسان بايد صرف فرزندان خود در حالي که صغير يا فقيرند و يا صرف پدر و مادر خود که فقيرند بنمايد. ملاک اين نوع نفقه مالکيت و مملوکيت نيست بلکه حقوقي است که طبيعتاً فرزندان بر وجودآورندگان خود پيدا مي کنند و حقوقي است که پدر و مادر به حکم شرکت در ايجاد فرزندان و به حکم زحماتي که در دوره ي کودکي فرزند خود متحمل شده اند، بر فرزند پيدا مي کنند. شرط اين نوع نفقه، ناتوان بودن شخص واجب النفقه است.
نوع سوم، نفقه اي است که مرد در مورد زن صرف مي کند. ملاک اين نوع نفقه نه مالکيت و مملوکيت است و نه حق طبيعي به مفهومي که در نوع دوم ذکر شد و نه عاجز بودن و ناتوان بودن و فقير بودن زن.
فرضاً زن ميليونر و داراي درآمد سرشاري باشد و مرد ثروت و درآمد کمي داشته باشد باز هم بايد مرد بودجه ي خانوادگي، از جمله بودجه ي شخصي زن را تأمين کند. فرق ديگري که اين نوع از نفقه با نوع اول و دوم دارد اين است که در نوع اول و دوم اگر شخص از زير بار وظيفه شانه خالي کرد و نفقه نداد گناهکار است، اما تخلف وظيفه به صورت يک دين قابل مطالبه و استيفا در نمي آيد، يعني جنبه حقوقي ندارد. ولي در نوع سوم اگر از زير بار وظيفه شانه خالي کند، زن حق دارد به صورت يک امر حقوقي اقامه ي دعوا کند و در صورت اثبات از مرد بگيرد. (مطهري، 1382، صص205-206)

4. ارث زن در قرآن
 

4. 1. ارث و علل محروميت زن از آن
 

دنياي قديم يا به زن اصلاً ارث نمي داد و يا ارث مي داد اما با او مانند صغير رفتار مي کرد؛ يعني به او استقلال و شخصيت حقوقي نمي داد. احياناً در بعضي از قوانين قديم جهان اگر به دختر ارث مي دادند به فرزندان او ارث نمي دادند، برخلاف پسر که هم خودش مي توانست ارث ببرد و هم فرزندان او مي توانستند وارث مال پدربزرگ بشوند. در برخي قوانين ديگر جهان نيز که به زن مانند مرد ارث مي دادند، به صورت سهم قطعي و به تعبير قرآن «نصيباً مفروضاً» نبود، بلکه به اين صورت بود که به مورث حق مي دادند که درباره ي دختر خود نيز اگر بخواهند وصيت کند.
علت اصلي محروميت زنان از ارث، جلوگيري از انتقال ثروت خانواده اي به خانواده ي ديگر بود. طبق عقايد قديمي نقش مادر در توليد فرزند ضعيف است. مادران فقط ظروفي هستند که در آن ظرف ها نطفه ي مردان پرورش مي يابد و فرزند به وجود مي آيد. از اين رو معتقد بودند که فرزندان پسري يک مرد، فرزندان او و جزء خانواده ي همسرش محسوب مي شوند. بر اين اساس اگر دختر ارث ببرد و بعد ارث به فرزندان او منتقل شود، سبب مي شود که ثروت يک خانواده به خانواده ي بيگانه منتقل گردد. (مطهري، 1382، صص220-219)
محروميت زن از ارث علل ديگر نيز داشته است. از آن جمله ضعف قدرت سربازي زن است. آنجا که ارزش ها براساس قهرماني ها و پهلواني ها بود و يک مرد جنگي را به از صد هزار آدم ناتوان مي دانستند، زن را به خاطر عدم توانايي بر انجام عمليات دفاعي و سربازي از ارث محروم مي کردند.
عرب عصر جاهليت از همين نظر مخالف ارث بردن زن بود و تا پاي مردي ـ ولو در طبقات بعدي ـ در ميان بود، به زن ارث نمي داد، اما وقتي که آيه ارث نازل شد و تصريح کرد:
« لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الوالِدانِ وَ الأقرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمّا تَرَكَ الوالِدانِ وَ الأقرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنهُ أو كَثُرَ نَصيبًا مَفرُوضًا» (نساء، 7) باعث تعجب اعراب شد.
اتفاقاً در آن اوقات برادر حسان بن ثابت، شاعر معروف عرب، مرد و از او زني با چند دختر باقي ماند. پسرعموهاي او همه ي دارايي او را تصرف کردند و چيزي به زن و فرزندان او ندادند. زن او شکايت نزد رسول اکرم (ص) برد. رسول اکرم (ص) آنها را احضار کرد. آنها گفتند: زن که قادر نيست سلاح بپوشد و در مقابل دشمن بايستد، اين ما هستيم که بايد شمشير به دست بگيريم و از خودمان و از اين زن ها دفاع کنيم، پس ثروت هم بايد متعلق به مردان باشد. ولي رسول اکرم (ص) حکم خدا را به آنها ابلاغ کردند.( طباطبايي، 1384، ص455؛ مطهري، 1382، صص221-220)

4. 2. زن و سهام ارث
 

درباره ي ارث زن مي توان گفت گر چه کمبود برخي از موارد سهام را اموري مانند تحميل هزينه ي زندگي او بر شوهر و نيز تحميل مهر بر همسر و اختصاص تحميل ديه بر عاقله ي مرد نه زن (يعني زن هرگز مسئول ديه ي خطايي برادر و برادرزاده و مانند آن نخواهد بود) به عهده مي گيرد، ليکن توضيح کوتاهي پيرامون اصل ارث زن و برخي از اقسام آن در اين مبحث سودمند مي باشد، اولاً معلوم است که زن مانند مرد همراه با تمام طبقات ارث، حضور حقوقي دارد و در تمامي مراتب طبقه بندي شده ي ارث زن مانند مرد حضور دارد. ثانياً سهم زن گاهي مساوي سهم مرد است و گاهي کمتر از آن و زماني هم بيشتر از سهم مرد قرار دارد و چنين نيست که در تمام موارد ارث سهم زن کمتر از سهم مرد باشد.
مواردي که زن همتاي مرد ارث مي برد و نه کمتر از آن عبارت است از:
1. پدر و مادر ميت: در صورتي که ميت فرزند داشته باشد که هر کدام از ابوين سُدس، (1/6) سهم مي برند و سهم پدر در خصوص فرض مزبور از مال فرزند، بيشتر از سهم، مادر نيست.
2. کَلالة مادري يعني برادر و خواهر مادري ميت که به اندازه ي مساوي ارث مي برند نه با تفاوت؛ به طوري که خواهر و مادري ميت معادل سهم برادر مادري ميت ارث مي بردند و نه کمتر از آن؛ اما مواردي که زن کمتر از مرد ارث مي برد، مانند: دختر که کمتر از پسر مي برد و مانند کلاله ي پدري و مادري يعني برادر و خواهر پدري و مادري ميت که در اين صورت نيز زن يعني خواهر ميت نصف سهم مرد يعني برادر ميت، ارث مي برد و آيه 11سوره نساء عهده دار بيان تفاوت ارث پدر و مادر ميت که داراي فرزند نباشد و نيز تفاوت ارث دختر و پسر است. همچنين آيه 176 نيز که آيه پاياني سوره نساء مي باشد، عهده دار بيان تفاوت ارث کلاله ي پدر و مادري يا پدري ميت مي باشد.(جوادي آملي، 1375، ص345)
اما مواردي که سهم زن بيش از سهم مرد مي باشد، مانند موردي که ميت غير از پدر و دختر وارث ديگري نداشته باشد، پدر سُدس (1/6) سهم مي برد و دختر بيش از آن، مانند موردي که ميت داراي نوه باشد و فرزندهاي او در زمان حيات وي مرده باشند که در اين جا نوه ي پسري سهم پسر را مي برد و نوه ي دختري سهم دختر را. يعني اگر نوه ي پسري، دختر باشد و نوه ي دختري پسر باشد در اين حال آن دختر دو برابر اين پسر هم مي برد. گر چه منشأ اين تفاوت همان تفاوت ارث دختر و پسر مي باشد، ليکن آنچه فعلاً در تقسيم خارجي صورت مي پذيرد اين است که زن دو برابر مرد ارث برده است.(جوادي آملي، 1375، صص347-346)

5. زن و ديه در قرآن
 

5. 1. ديه ي متفاوت زن و مرد
 

مي گويند هر چه را بتوانيد جواب دهيد ديگر با اين نابرابري در خون بها چه مي کنيد که ديه ي نصف ديه ي مرد است و ارزش خون او نصف خون بهاي مرد است اينکه ديگر قابل توجيه نيست.
اشتباه از اينجا برخاسته که ما براي ديات و خون بها، ارزش انساني قائل هستيم، در حالي که ديه در رابطه با کارايي و ارزش اقتصادي است. به همين خاطر اگر دو دست يک نفر را قطع کنند ديه ي آن برابر با کشتن و نابود کردن است. اين مسأله نشان مي دهد که ديه ارزش انساني را توضيح نمي دهد بلکه فقط در رابطه با کارايي و ارزش اقتصادي است.(صفايي، صص35-34)
ديه در اسلام بر معيار ارزش معنوي انسان مقتول نيست، بلکه يک دستور خاصي است که ناظر بر مرتبه ي بدن انسان کشته شده است. اسلام، بسياري از افراد اعم از زن و مرد را که داراي اختلاف علمي يا عملي اند متفاوت مي بيند و تساوي آنها را نفي مي کند و در عين حال ديه ي آنها را مساوي مي داند، مؤمن از جهت بحث هاي کلامي يکسان است، يعني از قتل عمدي مؤمن عذاب ابد يا دراز مدت را به دنبال دارد، هرگز تفاوتي ميان اينکه مؤمن مقتول زن باشد يا مرد، وجود ندارد. از جهت لزوم کفاره نيز هيچ تفاوتي ميان قتل زن و مرد نيست، يعني در قتل عمدي کفاره ي جمع بين آزاد کردن برده و روزه شصت روز و اطعام شصت مسکين، واجب است و در قتل غيرعمد کفاره به نحو ترتيب، نه به نحو جمع و نه به طور تخيير، واجب مي شود، لذا از لحاظ فقهي نيز فرقي بين قتل زن و مرد نيست.(جوادي آملي، 1375، صص356 -354؛ نکونام، 1384، ج4، صص 124-120)
مي بينيم که تفاوت ديه ربطي به تفاوت معنوي زن و مرد ندارد، اما بايد ديد از نظر اقتصادي چه ميزان خسارتي به دنبال جنايت مورد نظر وارد شده است. کاملاً آشکار است، که هم از نظر حقوقي و هم از نظر واقعيت خارجي، ميزان اين خسارت نسبت به هر يک از زن و مرد کاملاً متفاوت است. در اسلام از نظر حقوقي مرد رياست خانواده و مسئوليت اقتصادي آنرا بر عهده دارد و زن در اين رابطه هيچ مسئوليتي نداشته و تأمين مسکن، خوراک و پوشاک و نيازمندي هاي او بر عهده ي مرد است.(باقر زاده، 1382، ص20) اصل ديه مربوط به ارزيابي روح نيست و نبايد در مسائل انسان شناسي و عظمت زن و مرد اين عنوان مورد نقد و نقض قرار گيرد.(جوادي آملي، 1375، ص421)

5. 2. ديه ي زن و هم گامي عقل و نقل با آن
 

حکم تنصيف ديه ي زن، نه تنها دليل صريح و محکم قرآن دارد و روايات اصل آن و خصوصياتش را تبيين مي کند، بلکه عقل هم اين حکم را به خوبي بازيافته و حکمت هاي آنرا مي پذيرد. اعتقاد ما درباره ي احکام اسلام اين است که تمامي اين احکام زمينه ي عقلاني دارد؛ اما اينکه حکمت يا ملاک حکمي را بسياري در نيابند دليل بر بي ملاک بودن آن نيست.
حال اگر پرسيده شود چه تفاوتي ميان زن و مرد وجود دارد و چگونه مي توان اين موضوع، (تنصيف ديه ي زن) تبيين کرد، در پاسخ مي گوييم به لحاظ عقلاني زن و مرد هر دو انسانند، ولي تکرار يکديگر نيستند، بلکه جنسيت متفاوت آنها ويژگي هاي متفاوت و در نتيجه احکام مختلفي را به بار مي آورد.
تفاوت زن و مرد در ويژگي هاي متفاوت آنها است. مرد، انساني است اجتماعي ـ خانگي و زن انساني است خانگي ـ اجتماعي. بدين معني که هر چند زن بايد در اداره ي اجتماع خود به طور پاره وقت نقش داشته باشد ولي مرد در امور جامعه مسئوليت بيشتري بر عهده دارد تا نه زن فرسوده شود و نه بيکاري گريبان مردها را بگيرد.
اسلام واقعيت ها را براساس موازنه سنجيده است، به عنوان مثال: در تقابل زن و مرد هنگام ازدواج اين مرد است که بايد مهريه پرداخت کند و زن مهريه را دريافت مي کند و مرد بايد نفقه را بپردازد و مسئول تأمين هزينه ي زندگي اوست. در مقابل اين پيش پرداخت ها به زن، ارث و ديه ي او نصف قرار داده شده است.
اگر يک زن کار کند لازم نيست حقوقش را هزينه ي زندگي کند البته در صورتي که زن شرط نکرده که شغلي داشته باشد، شوهرش مي تواند از کار کردن او جلوگيري کند، ولي نمي تواند به او بگويد که اگر کارکني بايد مقداري از درآمدت را به من بدهي.
بنابراين در قانون اسلام اگر مردي از دنيا برود، زن مي تواند ازدواج کند و پدربزرگ بچه ها بايد از آنها نگهداري کند و حتي اگر او زنده نباشد نظام، جامعه، مردم و مؤمنين بايد به اين مشکل رسيدگي کنند. از اين حکم روشن مي شود که اسلام باري بر دوش زن نگذاشته است . حال اگر مشکلاتي بر زن تحميل مي شود و او هم بر اساس عاطفه ي فراواني که دارد رنج زندگي و بچه ها را به دوش مي کشد، دليل بر درستي و تناسب آن نيست.(نکونام، 1384، صص 130-128)

نتيجه
 

به گواه تاريخ، در هر برهه اي از زمان، به گونه اي حقوق انساني و طبيعي زن از او سلب شده و از اينکه او را همانند مرد، انسان بدانند إبا شد و شخصيت و حقيقت او مورد غفلت واقع شده است و امروزه نيز اشکال ديگري از ظلم و ستم بر زن را در جوامع، خصوصاً جوامع غربي مشاهده مي کنيم که نشان دهنده ي خوي جاهليتي است که همچنان باقي است اما با نام تمدن و دفاع از حقوق بشر.
دين مبين اسلام به قدر و منزلت زن ارج نهاده و در بسياري از آيات قرآن کريم، مسأله زن و حقوق او را گوشزد نموده است. خداوند با نزول قرآن، خط بطلاني بر تمام تفکرات غلط و پوچ متعصبان و جاهلان تاريخ کشيده و حقوق پايمال شده زن را به وي بازگردانيد؛ حقوقي همچون عزت نفس، پاکدامني و عفت، استقلال اقتصادي، حق حضور در عرصه اجتماعي و...
اسلام تصاوي حقوق زن و مرد را پذيرفته، اما به واسطه تفاوت در خلقت آنان، تشابه حقوقي زن و مرد را مردود مي داند. بر اين اساس نه مرد بر زن به طور کلي و از حيث انسانيت و توانايي کسب کمالات برتري دارد و نه زن بر مرد.
هر چند که جوامع غربي در لواي شعار تشابه حقوق زن و مرد در واقع سعي در استثمار زن و به کارگيري او در راستاي مطامع خود نموده اند.
گر چه در اسلام از نظر احکام ظاهري در پاره اي از اين حقوق، همچون ديه، سهم الارث، حق طلاق و... زن و مرد احکامي متفاوت دارند، اما اين تفاوت ريشه در نظام خلقت و تفاوت فطري زن و مرد داشته و مبتني بر مصالح فطري آن دو و پذيرش نظريه تساوي حقوقي و رد تشابه در حقوق آنان است.

پی نوشت ها :
 

*معلم راهنمايي آموزش و پرورش شهرستان آمل
**آموزگار مجتمع استثنايي دين و دانش شهرستان آمل

کتابنامه:
1. قرآن کريم
2. باقرزاده، محمدرضا، (1382)، معرفت، مجله علمي ـ تخصصي در زمينه علوم انساني، ش70.
3. پاينده، ابوالقاسم، (1376)، نهج الفضاحه، چاپ دوم، بي جا، نشر مهارت.
4. جوادي، عبدالله، (1375)، زن درآيينه جلال و جمال قم: مرکز نشر اسراء.
5. حلي، (1410ق)، ارشاد الأذهان إلي احکام الايمان، بي جا، مؤسسه نشر اسلامي، ج2.
6. دهخدا، علي اکبر، (1375)، لغت نامه، چاپ دوم، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران.
7. رضواني، علي اصغر، (1385)، شميم ياس، ماهانه اجتماعي ـ سياسي، ش44، قم.
8. زيبايي نژاد، محمدرضا؛ سبحاني، محمدتقي، (1385)، درآمدي بر نظام شخصيت زن در اسلام، چاپ دوم، مرکزنشر هاجر.
9. طباطبايي، محمدحسين، (1384)، زن دراسلام، قم: دفتر تنظيم و نشر آثار علامه.
10. عاملي، حر،(بي تا)، وسائل الشيعه، بي جا، ج14 و15.
11. فاضل، محمد، (1381)، رساله توضيح المسائل، چاپ هشتاد و دوم، قم: نشر مرکز فقهي ائمه اطهار عليهم السلام.
12. فيض کاشاني، (بي تا)، تفسير صافي، بيروت: نشر مؤسسه علمي مطبوعات، ج1.
13. کليني، محمدبن يعقوب، (1381)، اصول کافي، تهران: انتشارات اسلاميه، ج1.
منبع: مجموعه مقالات قرآن و حقوق- ش 3



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط