همسرفداکار
عشق به محمد (ص)
در گوشه انزواي آن درّه غم گرفته، روزهاي در كنار محمد بودن را مرور ميكند.
زني كه روزي در اوج ثروت و فخر و شكوه بود و كنيزكان بيشماري صف در صف به دورش ميچرخيدند.
خديجه، آري خديجه! دختر خويلد؛ زني از ثروتمندان قريش و بازرگانان ايشان، كه مرداني را اجير ميكرد و آنها را با مال خويش به تجارت ميفرستاد.(1)
اين روزها در شعب، همهچيز در كنار هم بيداد ميكند؛ قحطي و سوزش عطش، اشكهاي كودكان بيتاب، پيرمردان بيرمق و چشمان بيمار ابوطالب.
به افق خيره ميماند. سكوت ميكند؛ سكوتي كه حتي از گوهر صبر هم گرانبهاتراست؛ از جنس خالص عشق است. او حالا ثروتمندترين زن روي زمين است؛ چرا كه گوهري چون محمد دارد. همه مال و مكنتش، شكوه و شهرتش، در برابر وسعت عشق محمد، آنقدر حقير است كه براي از دست دادنشان حتي خم به ابرو نميآورد.
اين پيامبر خدا آنقدر فراتر از دوست داشتن است كه عشق همسري را راحت ميشود پيش پايش خرج كرد؛ مردي در نهايت فقر و در ملكوت عرش.
همسري از جنس صبر
خديجه در ذهن، گذشتههايش را مرور ميكند: او به تجارت رفت؛ با سرمايه خديجه. وقتي به مكه بازگشت و بارها را فروخت. سود دوچنداني حاصل كرد. گويند خديجه از بركت حضرت، و ميزان امانت و راستگويي و وفاي او آگاه، و خواستار ازدواج با او شد. نفيسه، كنيز خود را نزد محمد فرستاد تا از وي بپرسد كه چرا همسر اختيار نميكند؟
حضرت فرمود: من هيچچيز ندارم تا ازدواج كنم.
نفيسه گفت: اگر از اين باب كفايت شوي، آيا موافق خواهي بود؟
حضرت گفت: اين زن كيست؟
نفيسه گفت: خديجه!(2)
دف ميزنند و كِل ميكشند. صداي هلهله شادي زنان بلند است، بوي عطر و عنبر در فضا پيچيده. ترانهسرايان و رجزخوانان قريش ميخوانند. «اي خديجه، درباره محمد زهد به خرج مده، او دلاوري است كه چون ستاره فرقد ميدرخشد».(3)
بزرگترين فرزند پيامبر از خديجه، قاسم است. كنيه ابوالقاسم را براي پيامبر، از همين برگرفتهاند. پسر چند سالي بيشتر زنده نميماند. وقتي غم از دست دادن عبدالله، دومين پسرش را بر جان ميخريد، هنوز او را از شير نگرفته بود، داغ او چنان بر سينهاش سنگيني ميكند كه خطاب به محمد ميگويد: «كاش زنده ميماند تا او را از شير ميگرفتم، و محمد پاسخ ميدهد: آرام باش خديجه «فاِنَّ فَطامَهُ في الجنة؛ از شير گرفتن او در بهشت خواهد بود».(4)
طراوت اسلام
به او تهمت ميزنند؛ به همه هستي خديجه! كلمهاي زير لب زمزمه ميشود، آهسته ميپيچد، دهان به دهان تكرار ميشود: ديوانه. ديوانه! همه فرياد ميكشند و ريسه ميروند!
صداي نفسگير حراء، تمام وجودش را گرفته، نگاهها درهم گره ميخورد، به سجده ميرود، شكنبه و سرگين شتر روي سرش ميريزند. چقدر دلش ميخواهد او هم سجده كند. او كه از نخستين ايمانآورندگان است.(5)
شعب! بوي ناله و قحطي ميآيد. شكمها بر پشت چسبيده؛ سنگهاي داغ، آفتاب، لَه لَه تشنگي و سرگيجه كشنده سراب. زنان، پوست شتري را لاي دوسنگ آرد ميكنند؛ براي خوردن.
بغضش را فروميدهد، مبادا محمد اشكش را ببيند. چند بار بغض فرو ميدهد؟ نميداند نميداند! اين روزها، ضعف و بيماري همه وجودش را آتش زده. چند بار راه عوض ميكند تا سايهايي بيابد. خوب ميداند. غم او هم بر شانههاي محمد سنگيني ميكند. «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتّمْ» (6)غمخوار سختيهايش. رسول (ص) با همه بنيهاشم و بنيمطلب سه سال در شعب ماندند تا آنكه ابوطالب و خديجه تمام دارايي خود را از دست دادند و به سختي و ناداري گرفتاري آمدند.(7)
صداي جويده شدن كاغذ در دهان موريانه در شعب ميپيچد، جبرئيل از محمد مژدگاني ميخواهد، موريانه صحيفه قريش را، تمام بيمهريها و ستمگريهاي آن را جويده و جز نام خدا چيزي از آن باقي نگذاشته.(8) سختي روزهاي كشنده شعب به پايان ميرسد... اما!
لحظههاي فراق
و جبرئيل عليه السلام ، غمخوار روزهاي سخت محمد نازل ميشود: «به فاطمه بگو خداي متعال براي مادرت در بهشت، خانهاي از درّ و گوهر بنا كرده كه رنج و داد و بيداد در آن نيست».(10)
عشق! عشقي در تمام ذرههاي وجود، عشقي فراتر، صميميتر و زيباتر از همسر بودن، حسي شبيه به قدم برداشتن روي ابرها كه در لحظه اوج مصيبت از دست دادن خديجه، محمد را در خويش فرو برده است و در كنج قبرستان ابوطالب، آسمان دلش را براي او تا پايان عمر دلگير و ابري ساخته است.
اقيانوس عظمت
نيست زني در سخا به پاي خديجه
چشم فلك خيره بر وفاي خديجه
بـين ز كــجا تـا كـجا رسيـد مقامش
اشكِ نبي ريـخت در عـزاي خديجـه
چه سخت است و طاقتفرسا، و چه مشكل و غريب كه بخواهي عظمت اقيانوس محبت، مهر، عاطفه، انسانيت و وفاداري زني را توصيف كني كه اسوه استقامت است، و الگوي زنان تاريخ. خديجه عليها السلام نور چشم محمد (ص) بود و گرماي مهر آمنه را براي او داشت. حال چگونه ميتواني در سالروز وفاتش، با يادآوري جنايتها و فجايع شرمآور عدهاي بيشرم، بيشتر از پيش در سوگ ننشيني و اشك نريزي و مظلوميت اسلام را مويه نكني.
و چه مظلوميتي بالاتر از اين، كه بارگاه مقدس ائمه بقيع عليهم السلام و حضرت خديجه (ع) را ويران كردند و مزار آن بزرگواران مهجور و ويران است.
آه... سلام بر تو اي چراغ روشن شبهاي رسالت!
خديجه؛ يعني كاشانه ايمان در تنگناي دوران. سخن گفتن از خديجه (ع) ، سخن گفتن از يك دنيا عظمت و پايداري در هدف است. بهحق، قلمفرسايي درباره كسي كه خداوند بر او درود مي فرستد، بسي مشكل است. اما به مصداق
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگي بايد چشيد
گوشههايي از شخصيت و زندگي اين بزرگ بانو را بررسي ميكنيم:
خديجه (ع) 68 سال پيش از هجرت به دنيا آمد. خانواده او، از نظر شرافت خانوادگي و نسبتهاي خويشاوندي ، در شمار نامدارترين قبيلههاي عرب بود كه در همه حجاز نفوذ داشتند. آثار بزرگي و نجابت و شرافت، در كردار و گفتار وي نيز پديدار بود. اين بانوي بزرگوار، از قبيله هاشم بود و پدرش خويلد بن اسد قريشي نام داشت و مادرش فاطمه دختر زائد بن اصم بود.
خديجه (ع) در ميان اقوام خود، يگانه و ممتاز بود . او به فضيلتهاي اخلاقي و پذيراييهاي شايان، بسيار شهرت داشت و ازاينرو زنان مكه به وي حسد ميورزيدند. دختر خويلد، به سبب همين كمالات اخلاقي، به حق، كفو خوبي براي پيامبر اسلام بود. چنانكه در روايات، ياوري صديق براي پيامبر معرفي شده است.(11)
خديجه كبري (ع) چنان مقامي داشت كه خداوند عزّوجل بارها بر او درود فرستاد. بنابر رواياتي از امام محمد باقر عليه السلام ، پيامبر اكرم (ص) هنگام بازگشت از معراج، به جبرئيل فرمود: «آيا حاجتي داري؟»
جبرئيل عرض كرد: «خواستهام اين است كه از طرف خدا و من، به خديجه سلام برساني».(12)
در روايتي ديگر ميخوانيم: روزي خديجه در پي رسول خدا (ص) بيرون آمد. جبرئيل در چهره مردي با وي روبه رو شد و از او، احوال رسول خدا (ص) را پرسيد. خديجه نميتوانست بگويد آن حضرت در كجا بهسر ميبرد؛ زيرا ميترسيد وي از كساني باشد كه قصد كشتن حضرت را داشتند. وقتي خدمت پيامبر خدا رسيد و قصه را باز گفت، حضرت محمد (ص) فرمود: آن مرد، جبرئيل بود و امر كرد كه از جانب خدا، به تو سلام برسانم.(13)
يك سال مانده بود كه با امضاي صلح نامه، مسلمانان از شعب خارج شوند كه دو مصيبت بر پيكره اسلام و پيامبر گرامي (ص) وارد آمد؛ وفات حامي بزرگ ايشان، جناب ابوطالب (ع) و درگذشت خديجه كبري (ع) . حضرت خاتم الانبيا سال وفات اين دو اسوه جاودانه اسلام را «عام الحزن» ناميد. چهارده قرن از آن روزها ميگذرد. جامعه مسلمانان، افراد سختكوش فراواني به خود ديده است، ولي نام خديجه كبري (ع) درخششي خاص دارد. زحمات اين بانوي گرانقدر هيچگاه از يادها و خاطرهها محو نميشود. هرچند مزار ايشان در مكه و در «حجون»، همچون مزار فرزندان معصومش عليهم السلام در بقيع، به تيغ ناداني وهابيت ويران شده است، نام و ياد آنها در دلهاي همه سرسپردگان انسانيت و شرافت و خدمت، جاودانه خواهد ماند.
پی نوشت ها :
1 ـ بر گرفته از : ترجمه کتاب آفرينش و تاريخ ، ترجمه و تصحيح : محمدرضا شفيعي کدکني ، ج 2 ، ص 646.
2 ـ همان .
3 ـ ابوبکر احمد بن حسين بيهقي ، محمود مهدوي دامغاني ، ترجمه دلائل النبوه ، ج 1 ، ص 81 .
4 ـ برگرفته از : ترجمه تاريخ يعقوبي ، ج 1 ، ص 390 .
5 ـ برگرفته از : ترجمه تاريخ يعقوبي ، ج 1 ، ص 397.
6 ـ نک : توبه : 128.
7 ـ برگرفته از : ترجمه تاريخ يعقوبي ، ج 1 ، ص 389.
8 ـ همان .
9 ـ برگرفته از : ترجمه تاريخ يعقوبي ، ج 1 ، ص393.
10 ـ همان.
11 ـ سيد اعلام النبلاء، ج 2، ص 114.
12. بحارالانوار، ج 6، ص 7.
13ـ رياحين الشريعة، ج 2، ص 206.
منبع:نشريه گلبرگ،شماره 121.