سيماي امام حسين (ع) در مثنوي مولوي
چکيده
با تأمّل و تعمق در مضامين مثنوي اين نکته روشن مي گردد که: «در عمق افکار و عقايد مولوي و گفته هاي او، جنبه اي از هواخواهي علي(ع) و خاندان پيغمبر اکرم(ص) وجود دارد که مي توان آن را با اساس و پايه اصلي تشيع به معني عام کلمه، که مرادف با دوستي و معرفت حقيقي اسلام به مقام و منزلت امام علي(ع) و اهل بيت عصمت الله اجمعين است، تطبيق کرد.(1)
تا جايي که ضمن اظهار ارادت به خاندان عصمت و طهارت، دشمني با اين خاندان را در حد کفر و ارتداد مي شمارد.
هم چنين از سوي ديگر چنان که همگان نيز بر اين نکته واقفند، مثنوي مولانا مشحون از تأثيرپذيري هاي گوناگون از قرآن و احاديث است و تجلي قرآن و حديث در اين اثر جاودان به اوج خود مي رسد و اين بهره گيري و اثرپذيري علاوه بر اين که نشانه ي دانشمندي و روشن فکري شاعر شمرده مي شود، قداست و حرمت خاصي نيز به سروده او بخشيده است و به همين جهت سخن او را براي مردمي که به قرآن و حديث به ديده ي حرمت مي نگرند، ارجمندتر و پذيرفتني تر ساخته است.
و از اين ميان با توجه به موضوع بحث ما بهره گيري ها و اثرپذيري ها از کلام نوراني حضرت امام حسين(ع) را که در اين کتاب بزرگ تجلي يافته است، باز مي نماييم.
واژه هاي کليدي: خارجي، گوشوار، گوش، شهادت
«مضامين موجود در مثنوي صريحاً بيانگر اين مطلب است که مولوي، امام علي (ع) را بر همه ي افراد مسلمين ترجيح مي داده است(2)»؛ و از اين رو، اين شخصيت بي نظير را با جان و دل ستوده و نهايت اخلاص و تکريم خود را به اين پيشواي بزرگ متقّين و فرزندان بزرگوارش نشان داده است؛ تا جايي که مي توان گفت نسبت به هيچ يک از افراد مسلمين اين گونه محبّت و گرايش نداشته است، براي نمونه در دفتر دوم يک جا از «سبطين» يعني امام حسن(ع) و امام حسين(ع) ياد مي کند و آنها را گوش وار عرش ربّاني مي خواند:
چون ز رويش مصطفي شد درفشان
گشت او شير خدا در مرج جان
چون که سبطين از سرش واقف بدند
گوش وار عرش رباني شدند
آن يکي از زهر جان کرده نثار
و آن سرافکنده به راهش مست وار(3)
«يعني از نور علي(ع) دو سبط آشکار شدکه دو دُرّ گران بها و دو گوشواره ي عرش (نيروي عالي هستي) گشتند.
يکي از اين دو سبط، حضرت امام حسن(ع) با زهري که معاويه آماده کرد، جان در راه جانان از دست داد و ديگري حضرت حسين بن علي(ع)، سر به راه جانان افکند.»(4)
موارد ديگري در مثنوي بزرگ مولانا وجود دارد که از عمق افکار مولوي گواهي مي دهد و ضمن اظهار ارادت به خاندان عصمت و طهارت، دشمني با اين خاندان را در حد کفر و ارتداد مي شمارد.
وي در داستان باغبان و تنها کردن صوفي و فقيه و علوي که در دفتر دوم مثنوي آمده مي گويد:
با شريف آن کرد آن دون از کجي
که کند با آل ياسين خارجي
تا چه کين دارند دايم ديو و غول
چون يزيد و شمر با آل رسول
و چنان که مشهود است، مولانا خارجي را کسي مي داند که خلافت پيامبر(ص) را حق الهي خاندان او نمي داند و يزيد و شمر را غولان و ديواني مي نامد که همواره در هر زمان با آل رسول(ص) کينه مي ورزند.
مولانا در ديوان شمس نيز درباره ي حقّانيّت امام علي(ع) مي گويد:
دل است همچو حسين و فراق همچون يزيد
شهيد گشته دو صدره به دست کربلا
شهيد گشته به ظاهر، حيات گشته به غيب
اسير در نظم خصم و خسروي بخلا(5)
«به عقيده ي مولوي، حسين مرکز حقيقت است و اين يزيد است که ناحق است و مراد از لفظ فراق اين است که يزيد، فرسنگ ها از حقيقت دور است... شهادت حسين در ديدگاه دشمنان اسلام و فرمانروايان بخيل و ناحق نوعي اسارت است، اما در حقيقت آن بزرگ وار به زندگي ابدي واصل گشته است.»(6)
«در بيتي از فرط علاقه به امام حسين(ع) مي گويد: در روز عاشورا، روزه بگير، براي اين که در آن روز امام حسين(ع) را با لب تشنه و گرسنه شهيد کردند، اگر آرزوي زيارت کربلا را داري.
ششه مي گير روز عاشورا
تو نتاني به کربلا بودن(7)
در دفتر ششم هم در يک جا کلمه ي «گوش وار» را کنايه از همان «سبط پيامبر» آورده است، در داستان آن کس که در روز عاشورا به شهر حلب وارد شد و چون عزاداري شيعيان را ديد، پرسيد که اين غوغا و هياهو را چه سبب است، به او جواب دادند:
روز عاشورا نمي داني که هست
ماتم جاني که از قرني بِه است
پيش مؤمن کي بود اين قصه خوار
قدر عشق گوش، عشق گوش وار
پيش مؤمن ماتمِ آن پاک روح
شهره تر باشد ز صد طوفان نوح
مگر نمي داني که روز عاشورا، روز عزاي جاني است که به تنهايي از مردم يک قرن برتر و بهتر است.
مگر ممکن است که اين اندوه در نظر مؤمن حقير و خوار باشد؟ عشق گوش واره به اندازه ي عشق گوش است، يعني همان طور که انسان گوش را دوست دارد، گوشواره را نيز دوست دارد. گوش در اينجا کنايه از امام حسين(ع) است و منظور اين است که هر کس پيامبر را دوست دارد، بايد امام حسين(ع) را نيز دوست داشته باشد، چرا که حسين بن علي(ع) نواده و جگر گوشه ي پيامبر(ص) است»(8)
ذکر اين نکته نيز در اينجا لازم است که خواننده به هنگام مطالعه ي اين داستان ممکن است «تصوّر نمايد که مولوي در اين بيت مخالف عزاي عاشورا است، قطعاً چنين نيست. عمق گفته هاي مولانا حاکي از اين است که بايد روش حسيني را براي خود سرمشق قرار داد، چون آنان در حقيقت پاشاهان دين هستند، رفتن آن حضرت از دار دنيا که به منزله ي گسستن زنجير حوادث طبيعي است موجب شادي وجدان است نه اندوه و ماتم... آنان از اين سراي فاني به سراي ابدي پا گذاشته اند و در حقيقت اگر تو هشيار باشي، دوران مُلکت و سروري آنان با شهادتشان شروع شده است و اگر از آگاهي و هشياري محرومي، برو گريه بر حال خود کن که کار تو نشان مي دهد که منکر انتقال روح به ابديت و آستانه ي محشري.»(9)
هم چنين از سوي ديگر چنان که همگان نيز بر اين نکته واقفند، مثنوي مولانا مشحون از تأثيرپذيري هاي گوناگون از قرآن و احاديث است و تجلي قرآن و حديث در اين اثر جاودان به اوج خود مي رسد و اين بهره گيري و اثرپذيري علاوه بر اين که نشانه ي دانشمندي و روشن فکري شاعر شمرده مي شود، قداست و حرمت خاصي نيز به سروده ي او بخشيده است و به همين جهت سخن او را براي مردمي که به قرآن و حديث به ديده ي حرمت مي نگرند، ارجمندتر و پذيرفتني تر ساخته است. و از اين ميان با توجه به موضوع بحث ما بهره گيري ها و اثر پذيري ها از کلام نوراني حضرت امام حسين(ع) را که در اين کتاب بزرگ تجلي يافته است، باز مي نماييم:
تو که ز اصطرلاب ديده بنگري
در جهان ديدن يقين بس قاصري
(مثنوي،دفتر5، ب1905)
تا به گفتگوي بيداري دري
تو زگفت خواب، بويي کي بري
(مثنوي،دفتر اول،ب569)
خوي کن بي شيشه ديدن نور را
تا چو شيشه بشکند نبود عمي
(مثنوي،دفتر5، ب991)
هر سه بيت الهام گونه هايي است از سخن امام حسين(ع) در دعاي عرفه:
«الهي ترددي ي الاثار يوجب بعد المزار».
خداوندا! توجهم به نمودهاي ظاهري جهان، مرا از ديدارت دور داشته است.
مثنوي-زماني-دفتر اول-ص215
سوي فعل خويش مي ننگرم
رو سپس کردم بدان محض کرم
سوي آن اميد کردم روي خويش
که وجودم داده اي از پيش پيش
مثنوي-دفتر 5-ب184-1841
منگر اندر ما، مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخاي خود نگر
مثنوي-دفتر اول-ب226
«الهام گرفته از نيايش امام حسين(ع) در دعاي عرفه:
«الهي کم من طاعة بنيتها و حالة شيدتها هدم اعتمادي عليها عدلک بل اقالني منها فضلک.»
معبودا! چه بسا طاعتي که به جا آرم و به حضور قلب رسم ولي همين که به دادگري تو نظر کنم، يک سره همه ي آن طاعات را پوج و بي ارزش يابم و حتي وقتي به فضل و احسانت درنگرم باز نتوانم بر طاعات خود اعتماد ورزيد. (مثنوي- زماني- دفتر اول- ص226).
چون که ديد دوست نبود، کور به
دوست کو باقي نباشد، دور به
مثنوي-دفتر اول-ب1407
ديده کو نبود ز وصلش در فره
آن چنان ديده سپيد و کور به (10)
مثنوي-دفتر 6-ب4170
ترجمه واري است از اين سخن امام حسين(ع) در دعاي عرفه:
«عميت عين لا تراک».
کورباد چشمي که تو را نبيند.(مثنوي- زماني- دفتر اول- ص455-456)
شکر طوفان را کنون بگماشتي
واسطه ي اظلال را برداشتي
مثنوي-دفتر سوم-ب-1347
آب ديده ي او چو ديده ي او بود
ديده ي ناديده، ديده کي شود (11)
مثنوي-دفتر پنجم-ب1309
مولانا از قول حضرت نوح مي گويد: خدا را شکر که اکنون طوفان قهر و عذاب خود را فرستادي و آن ويرانه ها را که واسطه ي من و تو بودند از ميان برداشتي و اينک بي پرده و حجاب با تو حرف مي زنم.
امام حسين(ع) نيز در دعاي عرفه مي فرمايد:
معبودا! انديشه در نمودهاي جهان هستي، مرا از ديدارت دور کند، پس مرا به خدمتي توفيق ده که بدان به تو واصل شوم، چگونه مي توان با چيزي که خود ذاتاً به تو نيازمند و فقير است، به سوي تو راه يافت، آيا غير تو از تو نمايان تر است که بدو آشکار شوي؟ تو چه وقت غايب بوده اي که براي يافتنت نياز به دليلي باشد؟ تو چه وقت دور بوده اي که نمودهاي جهان مرا به تو رساند.
مثنوي-زماني-دفتر سوم-ص227
آزمودم چند خواهي آزمود
من نخواهم عشوه ي هجران شنود
مثنوي-دفتر ششم-608
حضرت سيد الشهدا در بخشي از دعاي عرفه مي فرمايد:
«متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليک و متي بعدت حتي تکون الاثار هي التي توصل اليک؟عميت عين لاتراک عليها».
تو چه وقت غايب بوده اي که براي يافتنت نياز به دليلي باشد و تو چه وقت دور بوده اي که نمودهاي جهان، مرا به تو رسانند، کورباد چشمي که نظارت تو را بر خود نبيند.
مثنوي-زماني-دفتر ششم-ص186
پی نوشت ها :
*عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد ابهر
1-مولوي نامه جلال الدين همايي، مؤسسه نشر هما، جلد دوم، چاپ ششم 1366،صص 52-51
2-شرح مثنوي محمد تقي جعفري، جلد 2، ص462
3-معارفي از تشيّع در مثنوي، قدرت صولتي، انتشارات اسلامي، چاپ اول، 1377، ص255
4-مثنوي معنوي، تصحيح نيکلسون، انتشارات امير کبير، چاپ نهم، 1369، دفتر دوم
5-ديوان غزليات شمس تبريزي، انتشارات جاويدان، چاپ هشتم، 1368، غزل 232
6-معارفي از تشيّع در مثنوي، قدرت صولتي، ص261
7-همان کتاب، همان صفحه
8-مثنوي معنوي، شرح کريم زماني، دفتر ششم، انتشارات اطلاعات، 1378، ص 264
9-معارفي از تشيّع در مثنوي، قدرت صولتي،ص 267
10-چشمي که از وصال حضرت معشوق شادمان نباشد، کور و نابينا باشد بهتر است.
11-اشک چشم او نيز مانند چشم دل او صاف و زلال است، چشمي که انوار تجليات الهي را نديده، کي ممکن است که چشم ناميده شود.
منبع:پايگاه نور- ش18