کتاب، بهترين غذاي روح
نويسنده: نظيفه سادات مؤذن (باران)
هر گرسنه اي براي رفع احساس گرسنگي تلاش مي کند. بعضي ها هم براي حل مشکل گرسنگي، رستوران تأسيس مي کنند و به شکم هاي گرسنه، خدمات مي دهند.
بعضي رستوران ها تميز و مرتبند و ديدنشان اشتها را تحريک مي کند. بعضي رستوران ها آن قدر کثيفند که آدم گرسنه را از غذا خوردن پيشيمان مي کنند.
بعضي رستوران ها غذا هاي متنوع و خوشمزه را در ظرف هاي بلوري و براق پيش روي مشتري مي گذارند. بعضي رستوران ها، يکي دو نوع غذاي مانده بو گرفته در ظرف هاي چرک و کثيف، روي ميز هاي چرب مي گذارند.
پيشخدمت هاي بعضي رستوران ها، لباس هاي تميز و اتو کشيده و يکدست دارند
و در کمال احترام با مشتري برخورد مي کنند. بعضي رستوران ها از آدم هاي اخمو و شلخته به عنوان پيشخدمت استفاده مي کنند.
بعضي رستوران ها متعلق به هتل هاي چند ستاره اند و به کيفيت خدماتشان بسيار اهميت مي دهند. بعضي رستوران ها، وسط راه، آنجا که براي مسافر، حق انتخابي وجود ندارد، هر طور که حوصله شان بکشد و سود اقتصادي داشته باشد، غذاي بخور و نمير و بعضي وقت ها بخور و بمير عرضه مي کنند.
همه ي گرسنه هاي تاريخ، تا آنجا که از دستشان بر مي آمده، سعي مي کرده اند رستوران هاي بهتر و تميزتر، و غذا هاي خوشمزه تر را براي پاسخ گويي به غريزه ي اساسي گرسنگي انتخاب کنند. کمتر گرسنه اي در جهان يافت مي شود که امکان خوردن بهترين غذا برايش فراهم باشد، ولي او بي اعتنا از اين امکان بگذرد و تنها به سير شدن اکتفا کند.
اينکه تمام قشقرق ها و سر و صدا ها و رستوران ها و غيره، براي شکم بوده و هست و خواهد بود، انکار ناپذير است، ولي مسئله اينجاست که ما براي شکممان خيلي بيشتر از مغزمان ارزش قائليم. خيلي از ما مغزمان را راه مي اندازيم در خيابان و اجازه مي دهيم در هر رستوراني، با هر شکل و هر کيفيت بهداشتي و هر پيشخدمت و هر غذايي پشت ميز بنشيند و هر چه پيش رويش گذاشتند، بي چون و چرا سر بکشد؛ يا حداقل کمي از کنار ظرف بچشند.
انگار باورمان نمي شود که در بعضي رستوران ها، غذا هاي چند شب مانده، بلکه چند قرن مانده به خورر ما مي دهند. آخر اينجا که رستوران بين راه نيست که راننده اتوبوس پياده مان کند و بگويد يا اينجا غذا مي خوريد يا گرسنه مي مانيد. اينجا من و شما براي اينکه مغزمان گرسنه نماند و روحمان از گرسنگي از حال نرود، مي توانيم بهترين رستوران ها با تميز ترين ظرف ها و بهترين غذا ها را انتخاب کنيم؛ پيشخدمت مهربان مطالعه را صدا بزنيم تا فهرستي از نام غذا هاي متنوع را که ويتامين هاي درجه يک به روح گرسنه ي ما مي رسانند، نشانمان دهد و ما در بشقاب بلورين تعقل مهمان غذا هاي روحاني و آسماني شويم. پشت ميز معرفت بنشينيم، با قاشق تفکر و چنگال تحليل، به روح گرسنه مان دانايي برسانيم. بعد با دستمالي از يقين، انگشت هاي چرب از ترديدمان را پاک کنيم و در حالي که براي روز ها فعاليت و تلاش، انرژي و توان در وجودمان مي خروشد، گام در جاده هاي سعادت و کمال بگذاريم.
شما را به تمام روح هاي گرسنه اي که در تاريخ بودند و هستند و خواهند بود، و هيچ وقت نفهميدند که گرسنه اند و هيچ وقت نخواستند رستوران چهارده ستاره بي بديل عالم را بيابند، قسم مي دهم، بياييد دست کم باور کنيم که روح هايمان گرسنه اند و باور کنيم که بايد براي همه روح گرسنه کاري کرد! بياييد باور کنيم! در هفته چند ساعت مطالعه مي تواند اين روح گرسنه را سير کند.
منبع: گلبرگ جوان، شماره ي 113
بعضي رستوران ها تميز و مرتبند و ديدنشان اشتها را تحريک مي کند. بعضي رستوران ها آن قدر کثيفند که آدم گرسنه را از غذا خوردن پيشيمان مي کنند.
بعضي رستوران ها غذا هاي متنوع و خوشمزه را در ظرف هاي بلوري و براق پيش روي مشتري مي گذارند. بعضي رستوران ها، يکي دو نوع غذاي مانده بو گرفته در ظرف هاي چرک و کثيف، روي ميز هاي چرب مي گذارند.
پيشخدمت هاي بعضي رستوران ها، لباس هاي تميز و اتو کشيده و يکدست دارند
و در کمال احترام با مشتري برخورد مي کنند. بعضي رستوران ها از آدم هاي اخمو و شلخته به عنوان پيشخدمت استفاده مي کنند.
بعضي رستوران ها متعلق به هتل هاي چند ستاره اند و به کيفيت خدماتشان بسيار اهميت مي دهند. بعضي رستوران ها، وسط راه، آنجا که براي مسافر، حق انتخابي وجود ندارد، هر طور که حوصله شان بکشد و سود اقتصادي داشته باشد، غذاي بخور و نمير و بعضي وقت ها بخور و بمير عرضه مي کنند.
همه ي گرسنه هاي تاريخ، تا آنجا که از دستشان بر مي آمده، سعي مي کرده اند رستوران هاي بهتر و تميزتر، و غذا هاي خوشمزه تر را براي پاسخ گويي به غريزه ي اساسي گرسنگي انتخاب کنند. کمتر گرسنه اي در جهان يافت مي شود که امکان خوردن بهترين غذا برايش فراهم باشد، ولي او بي اعتنا از اين امکان بگذرد و تنها به سير شدن اکتفا کند.
اينکه تمام قشقرق ها و سر و صدا ها و رستوران ها و غيره، براي شکم بوده و هست و خواهد بود، انکار ناپذير است، ولي مسئله اينجاست که ما براي شکممان خيلي بيشتر از مغزمان ارزش قائليم. خيلي از ما مغزمان را راه مي اندازيم در خيابان و اجازه مي دهيم در هر رستوراني، با هر شکل و هر کيفيت بهداشتي و هر پيشخدمت و هر غذايي پشت ميز بنشيند و هر چه پيش رويش گذاشتند، بي چون و چرا سر بکشد؛ يا حداقل کمي از کنار ظرف بچشند.
انگار باورمان نمي شود که در بعضي رستوران ها، غذا هاي چند شب مانده، بلکه چند قرن مانده به خورر ما مي دهند. آخر اينجا که رستوران بين راه نيست که راننده اتوبوس پياده مان کند و بگويد يا اينجا غذا مي خوريد يا گرسنه مي مانيد. اينجا من و شما براي اينکه مغزمان گرسنه نماند و روحمان از گرسنگي از حال نرود، مي توانيم بهترين رستوران ها با تميز ترين ظرف ها و بهترين غذا ها را انتخاب کنيم؛ پيشخدمت مهربان مطالعه را صدا بزنيم تا فهرستي از نام غذا هاي متنوع را که ويتامين هاي درجه يک به روح گرسنه ي ما مي رسانند، نشانمان دهد و ما در بشقاب بلورين تعقل مهمان غذا هاي روحاني و آسماني شويم. پشت ميز معرفت بنشينيم، با قاشق تفکر و چنگال تحليل، به روح گرسنه مان دانايي برسانيم. بعد با دستمالي از يقين، انگشت هاي چرب از ترديدمان را پاک کنيم و در حالي که براي روز ها فعاليت و تلاش، انرژي و توان در وجودمان مي خروشد، گام در جاده هاي سعادت و کمال بگذاريم.
شما را به تمام روح هاي گرسنه اي که در تاريخ بودند و هستند و خواهند بود، و هيچ وقت نفهميدند که گرسنه اند و هيچ وقت نخواستند رستوران چهارده ستاره بي بديل عالم را بيابند، قسم مي دهم، بياييد دست کم باور کنيم که روح هايمان گرسنه اند و باور کنيم که بايد براي همه روح گرسنه کاري کرد! بياييد باور کنيم! در هفته چند ساعت مطالعه مي تواند اين روح گرسنه را سير کند.
منبع: گلبرگ جوان، شماره ي 113