«خوش به حالش! چه کار خوبي دارد، عجب درآمدي! کارش را مي کند، مسافرتش را مي رود، به کسي هم جواب پس نمي دهد؛ آنوقت ما اين جا بايد از صبح تا شب سگ دو بزنيم و آخرش به کلي آدم جواب پس بدهيم. تازه، هر دوي ما يک جا درس خوانده ايم، باهم دانشگاه رفته ايم، پدر و مادر خيلي متفاوتي هم نداشته ايم؛ ولي ببين ما کجا و او کجا...» شده
«خوش به حالش! چه کار خوبي دارد، عجب درآمدي! کارش را مي کند، مسافرتش را مي رود، به کسي هم جواب پس نمي دهد؛ آنوقت ما اين جا بايد از صبح تا شب سگ دو بزنيم و آخرش به کلي آدم جواب پس بدهيم. تازه، هر دوي ما يک جا درس خوانده ايم، باهم دانشگاه رفته ايم، پدر و مادر خيلي متفاوتي هم نداشته ايم؛ ولي ببين ما کجا و او کجا...» شده است که شما هم گاهي با خودتان از اين حرف ها بزنيد؟ شما هم وقتي شغل خودتان را با ديگران مقايسه مي کنيد، غم به دلتان مي آيد و دل و دست تان براي کار کردن سرد مي شود؟ اگر اين طور است، بد نيست نگاهي به اين مطلب بيندازيد و ماهي عمرتان را که درحال غرق شدن است، هر چه زودتر از آب بگيريد.
بسياري از افراد معتقدند راز موفقيت در يک شغل استفاده از آخرين تکنولوژي ها و دستاوردهاي مربوط به آن است. اما تنها دانش و ابزار يک کار را داشتن، سبب موفقيت در آن نمي شود. خيلي از اوقات، دو مدير که هر دو دانش و ابزار يکسان و لازم را در اختيار دارند در آخر ماه نتايج گوناگوني به دست مي آورند. سوال اين است که چه چيزي سبب پيشرفت يک شرکت و افت شرکت ديگر مي شود، در حالي که کارمندان هر دو شرکت، تکنيک هاي لازم را آموخته اند و ابزار لازم را در اختيار دارند؟ جواب اين سوال آسان است. براي موفق شدن در يک کار بايد استعداد، هيجان و شخصيت داشت. به عبارت ديگر براي موفق شدن ابتدا بايد به خود رجوع کرد.
استعداد يعني توانايي موفق شدن
استعداد يعني توانايي هاي يک فرد براي انجام يک کار مشخص. هرچه توانايي هاي يک فرد بيشتر باشد مي تواند با قدرت، دقت و سرعت بيشتر کار کند و موثر باشد. بهترين روش براي سنجش توانايي ها و استعدادهاي افراد گرفتن يک تست هوش است. در اين صورت ميزان سرعت و ضريب هوشي و درکي فرد مشخص مي شود و بهتر مي توان آن فرد را در شغلي گذاشت که قابليت انجام آن را دارد.
دراينجا بايد به اين نکته اشاره کنيم که استعداد و ضريب يک کاري را داشتن به معني دارا بودن دانش تخصصي نيست. بسيارند مديراني که دانش تخصصي ندارند اما توانايي لازم براي موفقيت را کسب کرده اند و برعکس!
روزنامه شيکاگو در سال هاي جنگ جهاني اول مقاله اي توهين آميز در رابطه با هنري فورد، توليد کننده موتور مشهور V-8 نوشت و او را بي سواد و جاهل معرفي کرد. فورد از روزنامه شکايت کرد و در دادگاه گفت: «شايد من دانش و علم دانشگاهي نداشته باشم اما روي ميزکارم تکمه هاي متعددي وجود دارد که مي توانم با فشاردادن آنها سوالاتم را از متخصصان بپرسم. کساني در استخدام من هستند که جواب اين سوالات تخصصي را مي دانند. باسواد از نظر من، کسي است که مي داند چگونه علم و اطلاع خود را به برنامه هاي مشخص عملي تبديل کند.»
هيجان يعني موتورمحرکه
اشتياق آن چيزي است که ما را جلو مي برد. سبب مي شود صبح از خواب برخيزيم و به دنبال کارهاي روزمره به راه بيفتيم! براي آنکه در شغل تان موفق باشيد و مهم تر از آن حفظش کنيد، بايد قبل از هر چيز موتورهاي مربوط به آن را شناسايي کنيد. اگرشما هدف و آرزويي نداشته باشيد يا شرايط و محيطي را که به يک کارمند عرضه مي کنيد اشتياق او را برنيانگيزد، موفق شدن در يک کار بسيار سخت و راه رسيدن به آن طولاني است. نکته اي که بايد هميشه در ذهن نگه داشت، اين است که «توانستن» و «خواستن» تفاوت زيادي با هم دارند و بايد بدون مخلوط کردن و ترکيب آنها با هم جداگانه هر يک را براي رسيدن به موفقيت پرورش داد! نبايد به دنبال اين پرسش بود که آيا فلان داوطلب اين کار را مي خواهد يا نه. مهم اين است که بپرسيد چرا اين کار را مي خواهد! براي کسب امنيت؟ پول؟ گذراندن زمان؟ پيشي گرفتن از ديگري، پيدا کردن نفوذ، روابط يا اسم و رسم؟! وقتي هدف يک فرد براي شروع يک کار مشخص شد، آن وقت شما موتورهاي او را پيدا کرده ايد. بعد بايد به اين موضوع توجه کنيد که چه قدر اهداف اين داوطلب با اهداف شرکت هم سو است و پس از آن تنها کافي است اين دو را با هم هماهنگ کنيد! اما مراقب باشيد. اگر اهداف به خوبي شناسايي نشوند و فاصله وشکاف عميقي بين خواسته هاي داوطلب کار و شرکت وجود داشته باشد مثلاً هدف يکي کسب درآمد و هدف ديگري تنها رسيدن به شهرت به هر قيمتي حتي دادن ضرر باشد، احتمال شکست بالا مي رود.
چه شخصيتي براي چه شغلي
شخصيت بدون شک يکي از بنيادي ترين و مهم ترين اصول براي رسيدن به موفقيت است. اجازه بدهيد يادآوري کنيم اگر با وجود داشتن افراد زبده و با استعداد و تکنولوژي لازم باز هم تصميماتي که در زمينه کار مي گيريد همان ابتدا شکست مي خورند، مساله به شخصيت شما يا همکاران تان باز مي گردد. 2 قانون را در اين بين هرگز فراموش نکنيد: اگر به دنبال کارمندي هستيد، شخصيت او را ازروي حرف هاي خود او ارزيابي نکنيد. شايد در نظر شما شخصيت يک نفر خوب و ديگري بد بيايد اما اين قضاوت شخصي شماست. پيش از هر نوع داوري، اين سوال را از خود بپرسيد: «آيا آن شخصيتي که باب ميل من است، در چنين شغلي موفق خواهد بود؟» از نظر بسياري از کارفرمايان نتيجه گرا، شخصيت خوب و بد وجود ندارد و هر شخصي با هر شخصيتي براي کاري مناسب است. اگر شما هم نتيجه گراييد، سعي کنيد پيش از هر قضاوتي ابتدا بررسي کنيد که در حرفه شما چه جور افرادي با چه جور شخصيت هايي موفق خواهند شد. وقتي آن شخصيت را يافتيد، مي توانيد در مصاحبه شغلي، سوال هاي درست طرح کنيد. نکته ديگر اينکه حتماًبايد از فرد بپرسيد پيش از اين در چه کاري مشغول بوده است. اين موضوع نيز سبب مي شود تا حدي به خلق و خوو شخصيت فرد داوطلب نزديک تر شويد.
البته شانس هم بي تاثير نيست
مالکولم گلادول، نويسنده کتاب پر فروش «ابزارها را فراهم کنيد!» درباره موفقيت شغلي مي گويد:
وقتي داستان موفقيت انسان ها را در زمينه شغلي، ورزشي يا خانوادگي بررسي مي کنيم، مي بينيم بر خلاف آنچه همه گمان مي کنند که رسيدن به موفقيت تنها درست خود انسان است، يک سري شرايط مناسب در اين ميان دخيل هستند. مثلاً بيل گيتس والديني داشت که از نظر مالي مشکلي نداشتند و وي توانست از 13 سالگي در مدرسه اي عالي درس بخواند؛ مساله اي که از عهده هر کسي در آن زمان بر نمي آمد. بعد توانست از امکانات دانشگاه و ازين استفاده کند. وقتي درس را کنار گذاشت، در حقيقت به مدت هفت سال تمامي مسايل لازم را آموخته بود و فراتر از آن در سن، زمان و شرايط خوبي قرار داشت. در سال 1976 وقتي يک انسان بالغ بود اولين کامپيوترهاي شخصي وارد بازار شده بود. اگر چند سال اين طرف تر يا آن طرف تر متولد شده بود، همه چيز فرق مي کرد. اگر کمي بزرگ تر بود خانواده اي داشت که بايد از آنها مراقبت مي کرد و مطمئناً مشکلاتش به قدري بود که نتواند ريسک کرده و شرکت خودش را احداث کند. اگر هم کوچک تر بود، شايد قدرت و جسارت اين ريسک را نداشت. منبع:روزنامه سلامت، شماره 233 /س
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.