ارتباط ايمان و معرفت دينی با احيای دين
نويسنده: دكتر رضا داوری
در ابتداي اين سخنراني نسبتا كوتاه با بيان اينكه بزرگ محيي اسلام، حضرت اباعبداللّه امامحسين(ع) است، به ذكر موانع احيا پرداخته شده است. در ادامه با نقل يكي از نظريات كانت و نقد آن در زمينه پيروي بشر از فهم خود و پيامدهاي نادرست آن با ذكر روش درست احياي دين و پرهيز از دادن دستورالعمل و توصيه براي احيا به نمونههايي از احياي عملي ديني به صورتي گذرا اشاره شده است.
در پايان، اين نكته آمده كه همواره آفات و لطمههاي وارد بر دين و تضعيف آن بيشتر از جانب دينداران و از داخل بوده است نه از خارج كه به سخني از مرحوم علامه اقبال هم استشهاد شده است.
در آغاز، ولادت حضرت سيدالشهداء، را كه به تعبير شاعر، اشرف اولاد آدم است، خدمت همه حضار محترم تبريك عرض ميكنم. اين تشخيص رهبر و بنيانگذار عزيز جمهوري اسلامي ايران، مناسبت خوبي بوده است كه پاسداران را پيروان و اتباع و ادامهدهندگان راه حضرت امامحسين(ع) دانسته، روز پاسدار را روز ولادت امامحسين(ع) قرار دادهاند. دانشگاه سپاه هم نام مبارك امامحسين را به خود گرفته، اينها مناسبتهاي بسيار خوبي است. من هم به سهم خودم روز پاسدار را تبريك عرض ميكنم. اگر قرار باشد راجع به احياي دين بحثي بشود يكي از مناسبترين جاها همين جاست كه نام محيي بزرگ دين و اولين محيي بزرگ اسلام اينجاست و مقتداي همه محييان، هر كس كه محيي دين اسلام است حتي اگر بر مذهب تشيع نباشد، مقتدايش امامحسين(ع) است.
ظاهرا به اين ترتيب من احيا را معني كردم. اگر اسوه امامحسين(ع) است و اگر احيا آن است كه امامحسين(ع)، فرزندان و اصحاب آن بزرگوار انجام دادهاند، كم و بيش راه احيا براي ما معلوم است. فكر ميكنم هيچ يك از ما ترديد نداريم كه امام (قدسسرهالشريف) هم همان راه را پيش گرفتند. اين مناسبتهايي كه من عرض كردم، حكايت از اين ميكند كه راه، راه حسيني است؛ احيا، احياي حسيني است؛ قيام و انقلاب امام هم، قيام و انقلاب حسيني بوده، يعني اقتفا به راه امامحسين(ع) بوده است؛ در عين حال، در دنياي ما، در عالمي كه ما در آن زندگي ميكنيم اقتداي به ايشان كار آساني نيست. ميفرماييد موانع احيا چيست؟ هرچه هست مانع است؛ يعني عالمي كه ما در آن به سر ميبريم هرچه هست، سراسر موانع است. من قصد نداشتم كه چيزي از فلسفه بگويم امّا اولاً شغلم فلسفه است و به هر حال به فلسفه بر ميگردم و بعد هم برادر عزيزم، كه اينجا قبل از من مطالب خوبي گفتند، بعضي اشارات فلسفي داشتند،1 من هم برانگيخته شدم كه چيزي در اين باب بگويم؛ امّا قبل از اينكه چيزي از فلسفه بگويم بايد عرض بكنم كه من مانع، امري خارجي تلقي نميكنم. حال اميدوارم بتوانم توضيح بدهم. من خيلي از موهبت بلاغت برخوردار نيستم اميدوارم با توضيح، بتوانم مقصودم را تاحدي بيان بكنم. ما در چه عالمي به سر ميبريم؟ ما كجا هستيم و ما چه كرديم؟ معمولاً ما فلسفه را نظرهايي ميگيريم كه در كتابها آمده و خيال ميكنيم كه با نوشتن يك كتاب، با نوشتن يك مقاله، با ردّ يك فلسفه، با ابطال يك فلسفه، به گونهاي منطقي و عقلي كار تمام شده است. فلسفه بويژه در دوره جديد يك كتاب نيست. كانت گفت كه بشر، دو گونه است: يكي مهجور، به اصطلاح فقهي عرض ميكنم، يكي هم بشر رشيد است. آن كسي كه از قانون خود اطاعت نميكند و هر كس كه تابع غير است، مهجور است. اين غير، بيرون از من است. نگوييد كه غيرِ نظير من، در اين غير، آسمان هم مندرج است.
رشيد كسي است كه از قانون خود پيروي ميكند. نگوييد كه اشتباه كرد، بيخود گفت؛ مهم نيست. بيش از دويست سال، غرب از اين معلمش پيروي كرده و عالَم با اين اصل ساخته شده كه بشر دو گونه است: يا برده است يا به رأي خود عمل ميكند؛ بر اساس فهم خود عمل ميكند. آنوقت وحشتناك اين است كه كساني بيايند اين مبناي فهم را به هم بزنند و بگويند فهمها مختلف است. عالم و آدم به فهم بشر مبدّل ميشود و فهمها هم مختلفند. بشر بيش از فهم است. فهم، فرع بسياري از چيزهاي ديگر است. فهم، فرع تعلق است. تنها موجودي كه فهم دارد ما هستيم. فرشتگان كه به فهم احتياج ندارند "لا علم لنا الا ما علّمتنا". آنها محو درياي حقند. ماييم كه قُرب و بُعد داريم. ما چون قرب و بُعد داريم و از فرشته بالاتريم و ميتوانيم بالاتر باشيم و ميتوانيم به دركات اسفلالسافلين هم سقوط بكنيم، ما فهم داريم. ما با فهم تأويل نميشويم. ما عين فهم نيستيم. حقيقت ما، فهم ما نيست. تمييز داريم؛ معرفت داريم؛ عشق داريم؛ حال ميآيند معرفت را هم به فهم تأويل ميكنند. خير، معرفت بيش از فهم است. فهم اين است كه ماست سفيد است، چراغ روشن است و دو ضربدر دو مساوي است با بزرگتر از سه. امّا بشر به اين تأويل نميشود. اين يك جلوه خوب و مهم از جلوههاي وجودي بشر است امّا وجود بشر بيش از اين است. اگر اينگونه بود، آن وقت ما در مقايسه گرفتار ميشديم. بايد هر كس درس بيشتر خوانده، هر درسي ميخواهد خوانده باشد، بر اوتاد شرف داشته باشد.
بسياري از شهيدان، علوم مدرسي نخواندند، امّا صاحب درد بودند؛ در انسانيّت بزرگ بودند. ممكن است كساني هم باشند كه خيلي هم درس خوانده و اطلاع هم داشته باشند كم اتفاق ميافتد امّا غير ممكن نيست، در همان اسفلالسافلين هم قرار داشته باشند. علم، خيلي شريف است. علم، مهم است امّا بشر به علم تأويل نميشود. دين به علم تأويل نميشود توجه داشته باشيد اينكه كسي بيايد و دين را به علم و به فهم تأويل بكند، به اين ترتيب اصلاً دين نابود ميشود؛ بدون علم، دين نميشود. دين به علم نياز دارد، امّا اگر قرار بود علم به دين تأويل بشود ميبايستي گلدزيهر يكي از مسلمانترين، مسلمانان باشد، براي اينكه اطلاعات اسلاميش بسيار وسيع است. همه مستشرقان ميبايد در شمار بزرگترين مسلمانان باشند. علم دين، عين دين نيست بويژه علم حصولي دين، آنچه از پژوهش حاصل ميشود چهبسا كه سايهاي بسيار ضعيف از حقايق ديني باشد. باز نميگويم سايهاي از دين باشد، از حقايق رسمي كه در حكم و قضيه ظاهر ميشود، در بيان ظاهر ميشود، باشد؛ ولي كانت گفت كه بشر به فهم تأويل ميشود. بشر عين فاهمه است، بعد خودش هم چون متفكر است هيچ متفكري نميتواند محدود را نگاه بكند. هر متفكري خودش، خودش را ميشكند؛ خودش تفكر خودش را ميشكند. ضد كانت در كانت وجود دارد. كانت ديد بشر را در اين محدوده نميتواند بگنجاند؛ بنابراين، از اين محدوده خارج شد. اين محقق امروزي فلسفه، ميتواند با كانت، كانت را رد بكند. امّا چه موقع كانت، كانت را رد ميكند، دويست سال بايد تاريخ بگذرد. دويست سال بايد كانت، مربي باشد، رهآموز باشد، بعد از دويست سال كساني به كانت رجوع بكنند و ضد كانت را از كانت بيرون بياورند. اين خصوصيت همه تفكرهاي تاريخي است.
حال، ما در چنين عالمي، كه اصل اساسي آن، اين است كه بشر بايد تابع خود باشد، ما ميخواهيم از احياي دين سخن بگوييم. پيداست كه قدم اوّل از جهت روش اين است كه ببينيم كجا هستيم؛ چه امكاناتي داريم؟ در چه راهي بايد برويم و در كجا بايد دين احيا بشود؟ در آغاز اين را بگويم اينكه من بيايم و مدعي دين باشم و يك فرمول و دستورالعمل كلي بدهم كه اي مردم برويد و با آنچه من ميگويم دين را احيا بكنيد، آقا، روحاني، ملاّ، مجتهد، اينكه من ميگويم را انجام بده و اسم اين را اماته بگذاريد و آن ديگري را احيا بناميد؛ شما در تاريخ ديدهايد كسي بيايد به اين طريق قصد احياي دين داشته باشد و دين را اينگونه احيا كرده باشد؟ اگر كساني در اين طريق وارد شدهاند و مؤثر بودهاند از جنبه ديگر بوده است. مرحوم اقبال لاهوري تا اندازهاي ميخواست اين كار را بكند، امّا او اگر در تذكّر و توجه مردم به دين مؤثر بود از شعرش مؤثر بود. توجه داشته باشيد او با كتاب احياء فكر ديني در اسلام اثر احياگري نداشت؛ اثر تعليمي داشت، فلسفه آموخت؛ امّا اگر مرحوم اقبال را به عنوان محيي ميشناسيم از جهت شعر اوست. از جهت تأثيري نيست كه از استادان آلماني و انگليسي خود گرفته، از جهت تأثيري است كه از مولانا جلالالدين گرفته، از شيخاحمد سرهندي گرفته و به عنوان شاعر محيي است نه اينكه اين اصل را اين گونه منحرف كنيم، آن اصل را آنطور تغييرش بدهيم، احياي دين ميشود؛ خير. دين يك مكانيسم نيست كه اجزايش را تحليل، و پياده بكنيم، به اصطلاح رايج با آچار شُل و سفت بكنيم و دين احيا بشود. كسي به عنوان مهندس دستور بدهد و يك تكنسين يا تكنسينهايي هم اين كار را انجام بدهند و دين احيا بشود. احياي دين در وجود محييان صورت ميگيرد . هيچ مانعي هم جلوي آن را نميگيرد. من اول مانع عظيم را گفتم، گفتم عالمي مانع است. بزرگترين نظمي كه تاكنون روي زمين وجود داشته، مانع احياي دين است و اين حرف را پس نميگيرم. تمام نظم موجود، در و ديوار عالم موجود،با احيا مقابله ميكند، امّا كسي به فكر نيفتد كه اول ما بياييم يكييكي، ذره ذره اين موانع را از بين ببريم. متدلوژي بگويد و بعد اين كار صورت بگيرد، نه؛ احياگر، احيا ميكند. او كار خودش را انجام ميدهد. ايمان كه اينگونه نيست كه همهاش تابع ملاحظات باشد، نه اينكه ملاحظات وجود نداشته باشد، خير، همهاش تابع ملاحظات نيست، صبر هست چنانكه ميدانيد و نهجالبلاغه خواندهايد، يكي از اركان ايمان صبر است، صبر هست امّا اينگونه نيست كه درست مثل يك مكانيزم، دين احيا بشود. دين در وجود امامحسين(ع) احيا ميشود. اصلاً امامحسين(ع) عين احياست. دين در او احيا شده، او دين مجسَّم، دين متحقق است. هرجا دين متحقق به وجود آمد، دين احيا ميشود؛ هر مانعي هم وجود داشته باشد، برطرف ميشود. توجه داشته باشيد مكانيكي فكر نكنيد. به ياد داشته باشيد كه در شبهجزيره عربستان، نه در تيسفون، نه در پايتخت ساساني، در شبه جزيره عربستان است كه "قولوا لا اله الااللّه تفلحوا" شنيده ميشود. چون واقع شده ما اين را معجزه نميگيريم. چون واقع شده، براي ما عادي است اما سيسال ميگذرد، حال: الم، غلبت الروم بعدش هم ميآيد دو امپراتوري شكست ميخورد. با عقل معمولي نميتوانيم تصور بكنيم. چگونه ميتوانيم تصور بكنيم كه در عالم، دو امپراتوري بزرگ رقيب وجود داشته باشد، يك نهضتي در يك سرزمين قفر فقر، قفر فقير پديد بيايد و هر دو امپراتوري شكسته بشود. اگر شما ميفرماييد اين معجزه نيست كه نميفرماييد، من ميگويم اين معجزه است. معجزه احياست. احياي بشر؛ انبيا، محييانند. انبيا به بشر جان ميدهند. ديگران هم كه محيي هستند از آنها پيروي ميكنند و به قول مولوي، نبوت بشر را به آزادي هدايت ميكند.
مؤمنان را ز انبيا آزادي است چون به آزادي نبوت هادي است
پس انبيا محييانند. محييان ديگر، احياكنندگان ديگر، در پي آنها ميآيند. اگر احيا تحقق پيدا كرد دين احيا ميشود. اينگونه نيست كه ما دستورالعملهايي بگذاريم و اين دستورالعملها را به ترتيب يك، دو، سه، چهار، پنج، شش، دست هر كس بدهيم و بگوييم شما بفرماييد و برويد دين را احيا كنيد. اگر اين كار را كرديم و اگر كسي پيدا شد و چنين راهي را پيشنهاد كرد، به گمان من به جايي نميرسد. ممكن است شخص سوء نيّت هم نداشته باشد، ممكن است علاقهاي به دين هم داشته باشد، امّا اين طريق احياي اين نيست. دين نميتواند موانع را از بين ببرد؛ يعني تصميمهاي شخصي و جزئي نميتواند اين مانع بزرگ را نابود كند. اين عقل مصلحت بين و اعدادانديش ما نميتواند اين موانع بزرگ را برهم بزند. اگر احيا تحقق پيدا كرد، همه موانع از بين ميرود؛ امّا با عقل اندك جزئي ما از بين نميرود، براي اينكه آن هم عقل جزئي و بزرگ است. شما كه در عظمت عقل و تكنيك غرب نزديد نداريد، اگر ترديد داريد واقعبين نيستيد. عقل جزئي محدود را نميشود در مقابل آن عقل جزئي گذاشت، در مقابل آن عقل متحقق شده، اينجا فقط ايمان از عهده برميآيد؛ فقط حبّ از عهده بر ميآيد؛ فهم از عهده بر نميآيد. دين را كه به فهم تبديل كنيد يعني تابع غرب باش. ميزان، فهم آن است. اصلاً آن، ميزان فهم را معين كردن، بعد هم كه ميگويي از اين فهم "بايد" بيرون نميآيد. فهم تابع اصول غرب، "بايد" هم كه بيرون نميآيد؛ بلاتكليف. بر اين روش و بر اين سبك و سياق، نام احيا گذاشتن، اين يكي از بدترين فريبهاست. اين عين اماته است. من نميخواهم و نه مجال اين را دارم و نه دلم ميخواهد كه در باب چنين مطالبي بحث بكنم اما به اجمال عرض كنم كه هر كوششي و هر حرفي، هر بحثي راجع به دين ميشود و هر مُدي كه در دين پديد ميآيد، اين را ما به حساب احيا نگذاريم. بسياري از متشرعان و متديان خوشحال ميشوند از اينكه كساني آمدهاند و اين بيتوجهي به دين را تذكر دادهاند. كساني را متوجه به دين كردهاند و خوب كاري هم كردهاند. هم اين متدينان حق دارند از اين بابت خوشحال باشند هم آنهايي كه چنين كاري كردهاند، كار مهمي كردهاند.
اگر اقبال چنين كاري كرد كار مهمي كرد، اگر مرحوم شريعتي هم كرد كار مهمي كرد. اين توجهدادن او به دين، مهم است، امّا كار احيا فقط توجهدادن نيست. ممكن است كساني با حُسن نيت به دين توجه بدهند و بعد دين با فكر آنها، با نظر آنها در طريقي برود كه در چيز ديگر منحل بشود. اگر ما نتوانيم مواظبت و درك بكنيم، نميتوانيم احياگر باشيم. ما در عالم كنوني بايد امكانات اين عالم را بشناسيم و از جمله زمان را، امّا اگر گفتيم زمان اينگونه ميگويد، كجا گوش زمان نيوش داريم. زمان چه ميگويد؟ اگر مراد از گفت زمان، مُد است، اين مد جاري در تمدن فعلي، آشكارا با دين مخالف است يا اصلاً با دين نسبتي ندارد. زمان را بايد درك كرد؛ يعني بايد گوشي داشت كه سخن زمان را بگيرد و حقيقت زمان را درك بكند و دريابد. با حقيقت زمان ميشود همنوا شد، امّا موافق نه. ميشود آن گفت را شنيد و به آن پاسخ داد، نه از آن اطاعت كرد. اين كار هر كسي نيست كه يك كتاب فلسفه منحط يا عميق غربي، فرنگي، شرقي يا هر جاي ديگري را بخواند و راهگشا و راهنما و رهآموز بشود. من چون تجربه سيساله در اين مورد دارم، ميدانم كه اين حرفها چه سوء تفاهمها و دشواريهايي پديد ميآورد. به اين جهت به برادران جوانم توصيه ميكنم هر وقت يك اصطلاحي را به كار ميبرند؛ از قبيل تجربه، عقل يا منطق و مانند اينها را، ابتدا آن اصطلاح را توضيح بدهند كه بلافاصله مدعي، همان مفهوم را ميگيرد و از آن عليه خودشان استفاده ميكند؛ مثلاً ميگويد مگر شما با تجربه مخالفيد، نه. ميگوييد آمپريسم نميتواند راهنماي دين باشد، ميگوييد پس شما با تجربه مخالفيد. راسيوناليسم جديد با دين نميسازد به همان معني كه در مورد كانت گفتم، پس با عقل مخالفيد، از فطرت بشر خارجيد؟ نه، به خدا، ما با عقل مخالف نيستيم، با منطق و تجربه هم مخالف نيستيم، اما شما ميخواهيد وجود بشر، حقيقت و فطرت او را به يك فلسفه محدود بكنيد، بنده با اين كار مخالفم. ميخواهيد راسيوناليسم بعد از دكارت، دين را راه ببرد؛ رئاليسم انتقادي قرن بيستم را و آخر قرن نوزدهم و اول قرن بيستم راه ببرد؟ بله، مخالفم، چون اين آشكارا ضد دين است اما نه با رئاليسم مخالفم نه با نقد، با هيچ يك از آنها مخالف نيستم، با تجربه هم مخالف نيستم زيرا بشر بيتجربه چيزي ندارد. بشر اهل تجربه است. بشر بيعقل باشد؟ علم و درك و عمل او همه تابع عقل است. شما ميآييد چندتا شعار مينويسيد چندتا نقش روي زمين ميكشيد و بعد من گفتم اينها نقش هست شما ميگوييد ممكن است، بديهيات، مسلمات و يا حقايق جاوداني باشد. اين را به برادران جوانم نصيحت ميكنم كه ما در عصر سفسطهها هستيم و احياگري دين با شديدترين سفسطهها روبروست. مسلّماتي در عالم كنوني وجود دارد، يك الفاظي مستحسن و ممدوح شده و همين الفاظ هم وسيله كوبيدن شده است. به محض اينكه آنها را به كار ببريد گويا تابوت عهد را مس كرده و مرتكب حرام شدهايد. يكي از دشواريهاي فعلي ما اصلاً بحث راجع به احياست. بحث احيا منوپل شده ما نتوانستيم تحليل بكنيم كه امام راحل چگونه احيا كرد؛چگونه هفتاد سال صبر كرد و احياگري او چه بود. ما پيوسته پرداختيم به اين كتاب فرنگي، به آن كتاب خارجي، به آن كتاب نميدانم فلسفه فلان و به چند تا روشنفكر، كه البته مقامشان محفوظ، من به هيچ اهل علمي جسارت نميكنم مخصوصا به اقبال، فوقالعاده احترام ميگذارم، اما ما آمديم احيا را به چند تا روشنفكر محدود كرديم كه بايد از آنها پيروي كرد. احياي دين بايد در پيروي از آنها باشد. اين گونه نيست. احياي دين با درد، با تفكر، با شهادت، با خون صورت ميگيرد. علم هم پس از خون ميآيد، احيا با جان صورت ميگيرد. بحث و نظر به جاي خود مفيد است اما تا حبّ مرگ پيدا نكردهايم آن علم كارساز هم به وجود نميآيد. هر علم و بحثي هم كارساز نيست. بحثها چه بسا كه مايه غفلت باشد. بسياري از بحثهاي كنوني ما راجع به احيا غالبا مضرّ و ويرانگر است.اين را من متحيرم، پشيمان نيستم، متحيرم كه شايد از بيان بد من بوده كه كمتر آنچه با تلخي و گاهي با درد گفتم از طرف دوستان با حسن تلقي روبرو شده است، بلكه دوستانم مرا ملامت كردهاند، جز دو سه نفر كه از بزرگان اعاظم كشور هستند و يكي را اسم ببرم اينجا مناسبت دارد، مرحوم آقاي خرازي، ببينيد براي من كه طلبه فلسفه هستم اين مسأله نظري است، من كه اهل شهادت نيستم و توفيق اين مراتب را ندارم، اما به هر حال درد اين را دارم كه اگر از دين ميگويم راست بگويم. اگر كسي راجع به دين ميگويد توجّه داشته باشد كه به اسم احيا اماته نكند. يكي از صريحترين و روشنترين مطالبي كه من ميگفتم و كسي توجّه نميكرد اين بود كه ما نميتوانيم به مدد كسي كه آشكارا منكر دين و مخالف دين است و با عصبانيت به دين اهانت ميكند، ما اين را راهنماي احياي دين قرار دهيم. خوب افسرده ميشدم وقتي جواناني كه جانشان را براي اسلام ميدادند يعني در عمل محيي بودند، به اين حرف گوش نكردند و بعد بسيارشان خراب شدند. بسياري از آنها زنده ماندند، شهيد نشدند، خراب شدند. ببخشيد كه اين قدر به صراحت مطلبم را عرض ميكنم. من مسئول خرابي و آبادي كسان و اشخاص نيستم، اما ببينيد اين حرف اگر جاي بحث دارد به يك طلبه فلسفه بگوييد كه حرفي كه ميزني اساس و مبنا ندارد؛ خير، هيچ اشكال ندارد كه شمربن ذيالجوشن روز عاشورا كنار امام حسين(ع) قرار بگيرد. صحبت از قدرت خدايي نيست كه بحث اشعري و معتزلي را زنده بكنيم كه خدا چكار ميتواند بكند و چكار نميتواند بكند. سخن اين است كه ما ميتوانيم در رويارويي با يك مانع عظيم، با تمدني كه همه جاي عالم را گرفته، همه ارزشهاي عالم را او افاده كرده، بياييم به سخنگويانش، به كارگزارانش رجوع كنيم كه شما بياييد و از راه درك و فهم و علم ومنطق به ما تعليم بدهيد كه ما ميخواهيم اسلام را احيا كنيم. هيچ بحث نظري نيست، بحث، جدلي است. ظاهرا گفتهاند كه اشكال ندارد، ميشود. آن وقت، نتيجهاش دو سال، سه سال بعد كه معلوم نميشود، نتيجهاش ده سال، بيست سال بعد معلوم ميشود؛ يعني آنگاه كه ثُلمهاي به دين وارد شد كه ديگر براي جلوگيري كار از كار گذشته و يا بسيار دشوار است.
چو پر شد نشايد گرفتن به پيل
سرِ چشمه شايد گرفتن به بيل
ما،در وضعيتي هستيم كه مانع بزرگي، كه جهاني است، در برابر احياي دين وجود دارد و اين مانع به صورتهاي مختلف ظهور ميكند. خوب توجه داشته باشيد هيچ لطمه بزرگي به هيچ ديني خارج از آن دين زده نشده است. گرچه بايد احتياط بكنم، امّا با جرأت ميگويم هيچ لطمه بزرگي به هيچ ديني از خارج آن دين وارد نشده است. ماركس در اروپا دين را تضعيف نكرده، توجه داشته باشيد، نيچه دين را تضعيف نكرده است. دين را از داخل دين تضعيف كردند. مسيحيت بالوتر و كالون دچار تفرقه شد. مسيحيت از درون تضعيف شد. هر نهضت ديني، هر احياي ديني، اگر دچار ضعف و نقص و ركود شد از داخل ضعيف شد نه از بيرون. اصلاً دينداران به حرف غير دينداران توجه نميكنند اصلاً غير دينداران به عالم دينداري راهي ندارند. زبان مشترك با دينداران ندارند، پس هر آفتي به دين ميرسد و عارض آن ميشود، از داخل وارد ميشود. مانع ميفرماييد، مانع منم. اين من بر ميخيزد و به صورتهاي مختلف ظهور ميكند. منِ پرورش يافته عالم متجدد، مني كه عادت ديني دارم، چون در خانواده مسلمان بزرگ شدهام، اما دل ديني ندارم، دل ديندار ندارم. به تعبير مرحوم اقبال كه ميگويد بعضي دل كافر دارند و عقل مؤمن و بعضي عقل كافر دارند و دل مؤمن. البته كساني هم هستند كه عقل مؤمن و دل مؤمن دارند و قهرا كساني هم عقل كافر و دل كافر دارند، اما عمده آن تقابل دوتاي اول است كه گفتم قدري عجيب به نظر ميرسد. دل مؤمن و عقل كافر، دل كافر و عقل مؤمن. آن وقت اقبال اگر قرار است بين اين دو تا يكي را انتخاب بكند، حدس ميزنيد، يا خواندهايد يا ميدانيد، كدام را انتخاب ميكند، دل مؤمن و عقل كافر را انتخاب ميكند چون ايمان به دل مربوط است، به عقل مربوط نيست.
/ع
در پايان، اين نكته آمده كه همواره آفات و لطمههاي وارد بر دين و تضعيف آن بيشتر از جانب دينداران و از داخل بوده است نه از خارج كه به سخني از مرحوم علامه اقبال هم استشهاد شده است.
در آغاز، ولادت حضرت سيدالشهداء، را كه به تعبير شاعر، اشرف اولاد آدم است، خدمت همه حضار محترم تبريك عرض ميكنم. اين تشخيص رهبر و بنيانگذار عزيز جمهوري اسلامي ايران، مناسبت خوبي بوده است كه پاسداران را پيروان و اتباع و ادامهدهندگان راه حضرت امامحسين(ع) دانسته، روز پاسدار را روز ولادت امامحسين(ع) قرار دادهاند. دانشگاه سپاه هم نام مبارك امامحسين را به خود گرفته، اينها مناسبتهاي بسيار خوبي است. من هم به سهم خودم روز پاسدار را تبريك عرض ميكنم. اگر قرار باشد راجع به احياي دين بحثي بشود يكي از مناسبترين جاها همين جاست كه نام محيي بزرگ دين و اولين محيي بزرگ اسلام اينجاست و مقتداي همه محييان، هر كس كه محيي دين اسلام است حتي اگر بر مذهب تشيع نباشد، مقتدايش امامحسين(ع) است.
ظاهرا به اين ترتيب من احيا را معني كردم. اگر اسوه امامحسين(ع) است و اگر احيا آن است كه امامحسين(ع)، فرزندان و اصحاب آن بزرگوار انجام دادهاند، كم و بيش راه احيا براي ما معلوم است. فكر ميكنم هيچ يك از ما ترديد نداريم كه امام (قدسسرهالشريف) هم همان راه را پيش گرفتند. اين مناسبتهايي كه من عرض كردم، حكايت از اين ميكند كه راه، راه حسيني است؛ احيا، احياي حسيني است؛ قيام و انقلاب امام هم، قيام و انقلاب حسيني بوده، يعني اقتفا به راه امامحسين(ع) بوده است؛ در عين حال، در دنياي ما، در عالمي كه ما در آن زندگي ميكنيم اقتداي به ايشان كار آساني نيست. ميفرماييد موانع احيا چيست؟ هرچه هست مانع است؛ يعني عالمي كه ما در آن به سر ميبريم هرچه هست، سراسر موانع است. من قصد نداشتم كه چيزي از فلسفه بگويم امّا اولاً شغلم فلسفه است و به هر حال به فلسفه بر ميگردم و بعد هم برادر عزيزم، كه اينجا قبل از من مطالب خوبي گفتند، بعضي اشارات فلسفي داشتند،1 من هم برانگيخته شدم كه چيزي در اين باب بگويم؛ امّا قبل از اينكه چيزي از فلسفه بگويم بايد عرض بكنم كه من مانع، امري خارجي تلقي نميكنم. حال اميدوارم بتوانم توضيح بدهم. من خيلي از موهبت بلاغت برخوردار نيستم اميدوارم با توضيح، بتوانم مقصودم را تاحدي بيان بكنم. ما در چه عالمي به سر ميبريم؟ ما كجا هستيم و ما چه كرديم؟ معمولاً ما فلسفه را نظرهايي ميگيريم كه در كتابها آمده و خيال ميكنيم كه با نوشتن يك كتاب، با نوشتن يك مقاله، با ردّ يك فلسفه، با ابطال يك فلسفه، به گونهاي منطقي و عقلي كار تمام شده است. فلسفه بويژه در دوره جديد يك كتاب نيست. كانت گفت كه بشر، دو گونه است: يكي مهجور، به اصطلاح فقهي عرض ميكنم، يكي هم بشر رشيد است. آن كسي كه از قانون خود اطاعت نميكند و هر كس كه تابع غير است، مهجور است. اين غير، بيرون از من است. نگوييد كه غيرِ نظير من، در اين غير، آسمان هم مندرج است.
رشيد كسي است كه از قانون خود پيروي ميكند. نگوييد كه اشتباه كرد، بيخود گفت؛ مهم نيست. بيش از دويست سال، غرب از اين معلمش پيروي كرده و عالَم با اين اصل ساخته شده كه بشر دو گونه است: يا برده است يا به رأي خود عمل ميكند؛ بر اساس فهم خود عمل ميكند. آنوقت وحشتناك اين است كه كساني بيايند اين مبناي فهم را به هم بزنند و بگويند فهمها مختلف است. عالم و آدم به فهم بشر مبدّل ميشود و فهمها هم مختلفند. بشر بيش از فهم است. فهم، فرع بسياري از چيزهاي ديگر است. فهم، فرع تعلق است. تنها موجودي كه فهم دارد ما هستيم. فرشتگان كه به فهم احتياج ندارند "لا علم لنا الا ما علّمتنا". آنها محو درياي حقند. ماييم كه قُرب و بُعد داريم. ما چون قرب و بُعد داريم و از فرشته بالاتريم و ميتوانيم بالاتر باشيم و ميتوانيم به دركات اسفلالسافلين هم سقوط بكنيم، ما فهم داريم. ما با فهم تأويل نميشويم. ما عين فهم نيستيم. حقيقت ما، فهم ما نيست. تمييز داريم؛ معرفت داريم؛ عشق داريم؛ حال ميآيند معرفت را هم به فهم تأويل ميكنند. خير، معرفت بيش از فهم است. فهم اين است كه ماست سفيد است، چراغ روشن است و دو ضربدر دو مساوي است با بزرگتر از سه. امّا بشر به اين تأويل نميشود. اين يك جلوه خوب و مهم از جلوههاي وجودي بشر است امّا وجود بشر بيش از اين است. اگر اينگونه بود، آن وقت ما در مقايسه گرفتار ميشديم. بايد هر كس درس بيشتر خوانده، هر درسي ميخواهد خوانده باشد، بر اوتاد شرف داشته باشد.
بسياري از شهيدان، علوم مدرسي نخواندند، امّا صاحب درد بودند؛ در انسانيّت بزرگ بودند. ممكن است كساني هم باشند كه خيلي هم درس خوانده و اطلاع هم داشته باشند كم اتفاق ميافتد امّا غير ممكن نيست، در همان اسفلالسافلين هم قرار داشته باشند. علم، خيلي شريف است. علم، مهم است امّا بشر به علم تأويل نميشود. دين به علم تأويل نميشود توجه داشته باشيد اينكه كسي بيايد و دين را به علم و به فهم تأويل بكند، به اين ترتيب اصلاً دين نابود ميشود؛ بدون علم، دين نميشود. دين به علم نياز دارد، امّا اگر قرار بود علم به دين تأويل بشود ميبايستي گلدزيهر يكي از مسلمانترين، مسلمانان باشد، براي اينكه اطلاعات اسلاميش بسيار وسيع است. همه مستشرقان ميبايد در شمار بزرگترين مسلمانان باشند. علم دين، عين دين نيست بويژه علم حصولي دين، آنچه از پژوهش حاصل ميشود چهبسا كه سايهاي بسيار ضعيف از حقايق ديني باشد. باز نميگويم سايهاي از دين باشد، از حقايق رسمي كه در حكم و قضيه ظاهر ميشود، در بيان ظاهر ميشود، باشد؛ ولي كانت گفت كه بشر به فهم تأويل ميشود. بشر عين فاهمه است، بعد خودش هم چون متفكر است هيچ متفكري نميتواند محدود را نگاه بكند. هر متفكري خودش، خودش را ميشكند؛ خودش تفكر خودش را ميشكند. ضد كانت در كانت وجود دارد. كانت ديد بشر را در اين محدوده نميتواند بگنجاند؛ بنابراين، از اين محدوده خارج شد. اين محقق امروزي فلسفه، ميتواند با كانت، كانت را رد بكند. امّا چه موقع كانت، كانت را رد ميكند، دويست سال بايد تاريخ بگذرد. دويست سال بايد كانت، مربي باشد، رهآموز باشد، بعد از دويست سال كساني به كانت رجوع بكنند و ضد كانت را از كانت بيرون بياورند. اين خصوصيت همه تفكرهاي تاريخي است.
حال، ما در چنين عالمي، كه اصل اساسي آن، اين است كه بشر بايد تابع خود باشد، ما ميخواهيم از احياي دين سخن بگوييم. پيداست كه قدم اوّل از جهت روش اين است كه ببينيم كجا هستيم؛ چه امكاناتي داريم؟ در چه راهي بايد برويم و در كجا بايد دين احيا بشود؟ در آغاز اين را بگويم اينكه من بيايم و مدعي دين باشم و يك فرمول و دستورالعمل كلي بدهم كه اي مردم برويد و با آنچه من ميگويم دين را احيا بكنيد، آقا، روحاني، ملاّ، مجتهد، اينكه من ميگويم را انجام بده و اسم اين را اماته بگذاريد و آن ديگري را احيا بناميد؛ شما در تاريخ ديدهايد كسي بيايد به اين طريق قصد احياي دين داشته باشد و دين را اينگونه احيا كرده باشد؟ اگر كساني در اين طريق وارد شدهاند و مؤثر بودهاند از جنبه ديگر بوده است. مرحوم اقبال لاهوري تا اندازهاي ميخواست اين كار را بكند، امّا او اگر در تذكّر و توجه مردم به دين مؤثر بود از شعرش مؤثر بود. توجه داشته باشيد او با كتاب احياء فكر ديني در اسلام اثر احياگري نداشت؛ اثر تعليمي داشت، فلسفه آموخت؛ امّا اگر مرحوم اقبال را به عنوان محيي ميشناسيم از جهت شعر اوست. از جهت تأثيري نيست كه از استادان آلماني و انگليسي خود گرفته، از جهت تأثيري است كه از مولانا جلالالدين گرفته، از شيخاحمد سرهندي گرفته و به عنوان شاعر محيي است نه اينكه اين اصل را اين گونه منحرف كنيم، آن اصل را آنطور تغييرش بدهيم، احياي دين ميشود؛ خير. دين يك مكانيسم نيست كه اجزايش را تحليل، و پياده بكنيم، به اصطلاح رايج با آچار شُل و سفت بكنيم و دين احيا بشود. كسي به عنوان مهندس دستور بدهد و يك تكنسين يا تكنسينهايي هم اين كار را انجام بدهند و دين احيا بشود. احياي دين در وجود محييان صورت ميگيرد . هيچ مانعي هم جلوي آن را نميگيرد. من اول مانع عظيم را گفتم، گفتم عالمي مانع است. بزرگترين نظمي كه تاكنون روي زمين وجود داشته، مانع احياي دين است و اين حرف را پس نميگيرم. تمام نظم موجود، در و ديوار عالم موجود،با احيا مقابله ميكند، امّا كسي به فكر نيفتد كه اول ما بياييم يكييكي، ذره ذره اين موانع را از بين ببريم. متدلوژي بگويد و بعد اين كار صورت بگيرد، نه؛ احياگر، احيا ميكند. او كار خودش را انجام ميدهد. ايمان كه اينگونه نيست كه همهاش تابع ملاحظات باشد، نه اينكه ملاحظات وجود نداشته باشد، خير، همهاش تابع ملاحظات نيست، صبر هست چنانكه ميدانيد و نهجالبلاغه خواندهايد، يكي از اركان ايمان صبر است، صبر هست امّا اينگونه نيست كه درست مثل يك مكانيزم، دين احيا بشود. دين در وجود امامحسين(ع) احيا ميشود. اصلاً امامحسين(ع) عين احياست. دين در او احيا شده، او دين مجسَّم، دين متحقق است. هرجا دين متحقق به وجود آمد، دين احيا ميشود؛ هر مانعي هم وجود داشته باشد، برطرف ميشود. توجه داشته باشيد مكانيكي فكر نكنيد. به ياد داشته باشيد كه در شبهجزيره عربستان، نه در تيسفون، نه در پايتخت ساساني، در شبه جزيره عربستان است كه "قولوا لا اله الااللّه تفلحوا" شنيده ميشود. چون واقع شده ما اين را معجزه نميگيريم. چون واقع شده، براي ما عادي است اما سيسال ميگذرد، حال: الم، غلبت الروم بعدش هم ميآيد دو امپراتوري شكست ميخورد. با عقل معمولي نميتوانيم تصور بكنيم. چگونه ميتوانيم تصور بكنيم كه در عالم، دو امپراتوري بزرگ رقيب وجود داشته باشد، يك نهضتي در يك سرزمين قفر فقر، قفر فقير پديد بيايد و هر دو امپراتوري شكسته بشود. اگر شما ميفرماييد اين معجزه نيست كه نميفرماييد، من ميگويم اين معجزه است. معجزه احياست. احياي بشر؛ انبيا، محييانند. انبيا به بشر جان ميدهند. ديگران هم كه محيي هستند از آنها پيروي ميكنند و به قول مولوي، نبوت بشر را به آزادي هدايت ميكند.
مؤمنان را ز انبيا آزادي است چون به آزادي نبوت هادي است
پس انبيا محييانند. محييان ديگر، احياكنندگان ديگر، در پي آنها ميآيند. اگر احيا تحقق پيدا كرد دين احيا ميشود. اينگونه نيست كه ما دستورالعملهايي بگذاريم و اين دستورالعملها را به ترتيب يك، دو، سه، چهار، پنج، شش، دست هر كس بدهيم و بگوييم شما بفرماييد و برويد دين را احيا كنيد. اگر اين كار را كرديم و اگر كسي پيدا شد و چنين راهي را پيشنهاد كرد، به گمان من به جايي نميرسد. ممكن است شخص سوء نيّت هم نداشته باشد، ممكن است علاقهاي به دين هم داشته باشد، امّا اين طريق احياي اين نيست. دين نميتواند موانع را از بين ببرد؛ يعني تصميمهاي شخصي و جزئي نميتواند اين مانع بزرگ را نابود كند. اين عقل مصلحت بين و اعدادانديش ما نميتواند اين موانع بزرگ را برهم بزند. اگر احيا تحقق پيدا كرد، همه موانع از بين ميرود؛ امّا با عقل اندك جزئي ما از بين نميرود، براي اينكه آن هم عقل جزئي و بزرگ است. شما كه در عظمت عقل و تكنيك غرب نزديد نداريد، اگر ترديد داريد واقعبين نيستيد. عقل جزئي محدود را نميشود در مقابل آن عقل جزئي گذاشت، در مقابل آن عقل متحقق شده، اينجا فقط ايمان از عهده برميآيد؛ فقط حبّ از عهده بر ميآيد؛ فهم از عهده بر نميآيد. دين را كه به فهم تبديل كنيد يعني تابع غرب باش. ميزان، فهم آن است. اصلاً آن، ميزان فهم را معين كردن، بعد هم كه ميگويي از اين فهم "بايد" بيرون نميآيد. فهم تابع اصول غرب، "بايد" هم كه بيرون نميآيد؛ بلاتكليف. بر اين روش و بر اين سبك و سياق، نام احيا گذاشتن، اين يكي از بدترين فريبهاست. اين عين اماته است. من نميخواهم و نه مجال اين را دارم و نه دلم ميخواهد كه در باب چنين مطالبي بحث بكنم اما به اجمال عرض كنم كه هر كوششي و هر حرفي، هر بحثي راجع به دين ميشود و هر مُدي كه در دين پديد ميآيد، اين را ما به حساب احيا نگذاريم. بسياري از متشرعان و متديان خوشحال ميشوند از اينكه كساني آمدهاند و اين بيتوجهي به دين را تذكر دادهاند. كساني را متوجه به دين كردهاند و خوب كاري هم كردهاند. هم اين متدينان حق دارند از اين بابت خوشحال باشند هم آنهايي كه چنين كاري كردهاند، كار مهمي كردهاند.
اگر اقبال چنين كاري كرد كار مهمي كرد، اگر مرحوم شريعتي هم كرد كار مهمي كرد. اين توجهدادن او به دين، مهم است، امّا كار احيا فقط توجهدادن نيست. ممكن است كساني با حُسن نيت به دين توجه بدهند و بعد دين با فكر آنها، با نظر آنها در طريقي برود كه در چيز ديگر منحل بشود. اگر ما نتوانيم مواظبت و درك بكنيم، نميتوانيم احياگر باشيم. ما در عالم كنوني بايد امكانات اين عالم را بشناسيم و از جمله زمان را، امّا اگر گفتيم زمان اينگونه ميگويد، كجا گوش زمان نيوش داريم. زمان چه ميگويد؟ اگر مراد از گفت زمان، مُد است، اين مد جاري در تمدن فعلي، آشكارا با دين مخالف است يا اصلاً با دين نسبتي ندارد. زمان را بايد درك كرد؛ يعني بايد گوشي داشت كه سخن زمان را بگيرد و حقيقت زمان را درك بكند و دريابد. با حقيقت زمان ميشود همنوا شد، امّا موافق نه. ميشود آن گفت را شنيد و به آن پاسخ داد، نه از آن اطاعت كرد. اين كار هر كسي نيست كه يك كتاب فلسفه منحط يا عميق غربي، فرنگي، شرقي يا هر جاي ديگري را بخواند و راهگشا و راهنما و رهآموز بشود. من چون تجربه سيساله در اين مورد دارم، ميدانم كه اين حرفها چه سوء تفاهمها و دشواريهايي پديد ميآورد. به اين جهت به برادران جوانم توصيه ميكنم هر وقت يك اصطلاحي را به كار ميبرند؛ از قبيل تجربه، عقل يا منطق و مانند اينها را، ابتدا آن اصطلاح را توضيح بدهند كه بلافاصله مدعي، همان مفهوم را ميگيرد و از آن عليه خودشان استفاده ميكند؛ مثلاً ميگويد مگر شما با تجربه مخالفيد، نه. ميگوييد آمپريسم نميتواند راهنماي دين باشد، ميگوييد پس شما با تجربه مخالفيد. راسيوناليسم جديد با دين نميسازد به همان معني كه در مورد كانت گفتم، پس با عقل مخالفيد، از فطرت بشر خارجيد؟ نه، به خدا، ما با عقل مخالف نيستيم، با منطق و تجربه هم مخالف نيستيم، اما شما ميخواهيد وجود بشر، حقيقت و فطرت او را به يك فلسفه محدود بكنيد، بنده با اين كار مخالفم. ميخواهيد راسيوناليسم بعد از دكارت، دين را راه ببرد؛ رئاليسم انتقادي قرن بيستم را و آخر قرن نوزدهم و اول قرن بيستم راه ببرد؟ بله، مخالفم، چون اين آشكارا ضد دين است اما نه با رئاليسم مخالفم نه با نقد، با هيچ يك از آنها مخالف نيستم، با تجربه هم مخالف نيستم زيرا بشر بيتجربه چيزي ندارد. بشر اهل تجربه است. بشر بيعقل باشد؟ علم و درك و عمل او همه تابع عقل است. شما ميآييد چندتا شعار مينويسيد چندتا نقش روي زمين ميكشيد و بعد من گفتم اينها نقش هست شما ميگوييد ممكن است، بديهيات، مسلمات و يا حقايق جاوداني باشد. اين را به برادران جوانم نصيحت ميكنم كه ما در عصر سفسطهها هستيم و احياگري دين با شديدترين سفسطهها روبروست. مسلّماتي در عالم كنوني وجود دارد، يك الفاظي مستحسن و ممدوح شده و همين الفاظ هم وسيله كوبيدن شده است. به محض اينكه آنها را به كار ببريد گويا تابوت عهد را مس كرده و مرتكب حرام شدهايد. يكي از دشواريهاي فعلي ما اصلاً بحث راجع به احياست. بحث احيا منوپل شده ما نتوانستيم تحليل بكنيم كه امام راحل چگونه احيا كرد؛چگونه هفتاد سال صبر كرد و احياگري او چه بود. ما پيوسته پرداختيم به اين كتاب فرنگي، به آن كتاب خارجي، به آن كتاب نميدانم فلسفه فلان و به چند تا روشنفكر، كه البته مقامشان محفوظ، من به هيچ اهل علمي جسارت نميكنم مخصوصا به اقبال، فوقالعاده احترام ميگذارم، اما ما آمديم احيا را به چند تا روشنفكر محدود كرديم كه بايد از آنها پيروي كرد. احياي دين بايد در پيروي از آنها باشد. اين گونه نيست. احياي دين با درد، با تفكر، با شهادت، با خون صورت ميگيرد. علم هم پس از خون ميآيد، احيا با جان صورت ميگيرد. بحث و نظر به جاي خود مفيد است اما تا حبّ مرگ پيدا نكردهايم آن علم كارساز هم به وجود نميآيد. هر علم و بحثي هم كارساز نيست. بحثها چه بسا كه مايه غفلت باشد. بسياري از بحثهاي كنوني ما راجع به احيا غالبا مضرّ و ويرانگر است.اين را من متحيرم، پشيمان نيستم، متحيرم كه شايد از بيان بد من بوده كه كمتر آنچه با تلخي و گاهي با درد گفتم از طرف دوستان با حسن تلقي روبرو شده است، بلكه دوستانم مرا ملامت كردهاند، جز دو سه نفر كه از بزرگان اعاظم كشور هستند و يكي را اسم ببرم اينجا مناسبت دارد، مرحوم آقاي خرازي، ببينيد براي من كه طلبه فلسفه هستم اين مسأله نظري است، من كه اهل شهادت نيستم و توفيق اين مراتب را ندارم، اما به هر حال درد اين را دارم كه اگر از دين ميگويم راست بگويم. اگر كسي راجع به دين ميگويد توجّه داشته باشد كه به اسم احيا اماته نكند. يكي از صريحترين و روشنترين مطالبي كه من ميگفتم و كسي توجّه نميكرد اين بود كه ما نميتوانيم به مدد كسي كه آشكارا منكر دين و مخالف دين است و با عصبانيت به دين اهانت ميكند، ما اين را راهنماي احياي دين قرار دهيم. خوب افسرده ميشدم وقتي جواناني كه جانشان را براي اسلام ميدادند يعني در عمل محيي بودند، به اين حرف گوش نكردند و بعد بسيارشان خراب شدند. بسياري از آنها زنده ماندند، شهيد نشدند، خراب شدند. ببخشيد كه اين قدر به صراحت مطلبم را عرض ميكنم. من مسئول خرابي و آبادي كسان و اشخاص نيستم، اما ببينيد اين حرف اگر جاي بحث دارد به يك طلبه فلسفه بگوييد كه حرفي كه ميزني اساس و مبنا ندارد؛ خير، هيچ اشكال ندارد كه شمربن ذيالجوشن روز عاشورا كنار امام حسين(ع) قرار بگيرد. صحبت از قدرت خدايي نيست كه بحث اشعري و معتزلي را زنده بكنيم كه خدا چكار ميتواند بكند و چكار نميتواند بكند. سخن اين است كه ما ميتوانيم در رويارويي با يك مانع عظيم، با تمدني كه همه جاي عالم را گرفته، همه ارزشهاي عالم را او افاده كرده، بياييم به سخنگويانش، به كارگزارانش رجوع كنيم كه شما بياييد و از راه درك و فهم و علم ومنطق به ما تعليم بدهيد كه ما ميخواهيم اسلام را احيا كنيم. هيچ بحث نظري نيست، بحث، جدلي است. ظاهرا گفتهاند كه اشكال ندارد، ميشود. آن وقت، نتيجهاش دو سال، سه سال بعد كه معلوم نميشود، نتيجهاش ده سال، بيست سال بعد معلوم ميشود؛ يعني آنگاه كه ثُلمهاي به دين وارد شد كه ديگر براي جلوگيري كار از كار گذشته و يا بسيار دشوار است.
چو پر شد نشايد گرفتن به پيل
سرِ چشمه شايد گرفتن به بيل
ما،در وضعيتي هستيم كه مانع بزرگي، كه جهاني است، در برابر احياي دين وجود دارد و اين مانع به صورتهاي مختلف ظهور ميكند. خوب توجه داشته باشيد هيچ لطمه بزرگي به هيچ ديني خارج از آن دين زده نشده است. گرچه بايد احتياط بكنم، امّا با جرأت ميگويم هيچ لطمه بزرگي به هيچ ديني از خارج آن دين وارد نشده است. ماركس در اروپا دين را تضعيف نكرده، توجه داشته باشيد، نيچه دين را تضعيف نكرده است. دين را از داخل دين تضعيف كردند. مسيحيت بالوتر و كالون دچار تفرقه شد. مسيحيت از درون تضعيف شد. هر نهضت ديني، هر احياي ديني، اگر دچار ضعف و نقص و ركود شد از داخل ضعيف شد نه از بيرون. اصلاً دينداران به حرف غير دينداران توجه نميكنند اصلاً غير دينداران به عالم دينداري راهي ندارند. زبان مشترك با دينداران ندارند، پس هر آفتي به دين ميرسد و عارض آن ميشود، از داخل وارد ميشود. مانع ميفرماييد، مانع منم. اين من بر ميخيزد و به صورتهاي مختلف ظهور ميكند. منِ پرورش يافته عالم متجدد، مني كه عادت ديني دارم، چون در خانواده مسلمان بزرگ شدهام، اما دل ديني ندارم، دل ديندار ندارم. به تعبير مرحوم اقبال كه ميگويد بعضي دل كافر دارند و عقل مؤمن و بعضي عقل كافر دارند و دل مؤمن. البته كساني هم هستند كه عقل مؤمن و دل مؤمن دارند و قهرا كساني هم عقل كافر و دل كافر دارند، اما عمده آن تقابل دوتاي اول است كه گفتم قدري عجيب به نظر ميرسد. دل مؤمن و عقل كافر، دل كافر و عقل مؤمن. آن وقت اقبال اگر قرار است بين اين دو تا يكي را انتخاب بكند، حدس ميزنيد، يا خواندهايد يا ميدانيد، كدام را انتخاب ميكند، دل مؤمن و عقل كافر را انتخاب ميكند چون ايمان به دل مربوط است، به عقل مربوط نيست.
پي نوشت :
*- اشاره به قرائت مقاله "دين دنيوی شده" در سمينار كه در همين مجله درج گرديده است.
ارسال توسط کاربر : sm1372/ع