نیرنگهای هارون و تظاهر او به دینداری :
حکومت رنگ دینی به خود گرفت، کوشش برای بهرهبرداری از عوامل مذهبی به نفع حکومت آغاز گردید، و تظاهر به دینداری و ارتباط و تماس با رجال و دانشمندان اسلامی ، مخصوصاً در زمان خلفای نخستین عباسی ، رواج یافت . علت این امر آن بود که عباسیان نمی خواستند تنها به عنوان زمامدار سیاسی شناخته شوند، بلکه می خواستند در عین زمامداری ، وجهه دینی و رنگ مذهبی نیز به خود بگیرند تا از این رهگذر، از احترام در افکار عمومی بر خور دار گردند(46). نمونههای زیادی از تظاهر خلفای عباسی به دینداری و جلب عواطف مذهبی مردم در دست است که گویای کوششهای مزورانه آنان در جهت کسب وجهه دینی می باشد.
«جرجی زیدان» می نویسد:
« خلفای عباسی ، خلفای فاطمی مصر، خلفای اموی اندلس، به علّت برخوداری از رنگ دینی ، در برابر بسیاری از مشکلات پایدار شدند. به همین گونه، دوام حکومتهای غیرعرب مانند حکومت عثمانی که جنبه دینی یافته بودند ، بیش از سایر حکومتها بوده است...» اینان برای آنکه در نظر مردم عوام محبوبیت پیدا کنند ، دائماً مقام خود را بالا برده خود را بنده مقرب درگاه خدا ، و حکومت خود را حکومت مبعوث از جانب خدا معرفی می کردند/«جرجی زیدان» در زمینه نفوذ تبلیغات فریبنده خلفا در میان عوام و میزان باور مردم به این سخنان، اضافه می کند:
«...تا آنجا که (مردم) می گفتند:
خلافت عباسیان تا آمدن مسیح از آسمان دوام می آورد و اگر خلافت عباسی منقرض شود، آفتاب غروب می کند! باران نمی بارد! و گیاه خشک می شود!(مقصود جرجی زیدان البته سنیان است، زیرا شیعیان از ابتدا خلفای ثلاث و اموی و عباسی و عثمانی و غیره را غاصب خلافت می دانستند و به آنان عقیده نداشتند مترجم)/خلفای عباسی هم این گزافهها را به خود پسندیدند، حتی هارون که مرد چیز فهمی بود و در زمان او فرهنگ اسلامی ترقی کرده بود، از این تملّقها خوشش می آمد...و اگر در دوره ترقی و عظمت اسلام، خلفا آن قدر تملق پسند باشند، معلوم است که در دوره فساد، موهومات جای حقیقت را می گیرد و متملقان و چاپلوسان پیش می آیند و فرمانروایان و پادشاهان، از حرف، بیش از عمل خشنود می شوند. از آنرو است که همین چاپلوسان، «متوکل» عباسی را سایه خداوند (اعلیحضرت ظل الله) می خواندند و می گفتند:
این سایه رحمت، برای نگهداری مردم از سوزش گرما از طرف آسمان گسترده شده است! و شاعر درباری چاپلوس «ابن هانی »، «المعز» فاطمی را چنین می ستاید:
«آنچه تو اراده کنی به وقوع می پیوندد، نه آنچه قضا و قدر اراده کنند، پس فرمان بده و فرمانروایی کن که «واحد قهار» تو هستی »!!(47) (چه فرمان یزدان چه فرمان شاه!!) ولی در میان عباسیان شاید کمتر کسی به اندازه هارون به این قسمت توجه می کرد و کمتر کسی به اندازه او از این تظاهرها بهرهبرداری می نمود/ هارون اصرار عجیبی داشت که به تمام اعمال و رفتارش رنگ دینی بدهد. او روی تمام جنایتها و عیاشیهای خود سرپوش دینی می گذاشت و همه را با یک سلسله توجیهات، مطابق موازین دینی قلمداد می کرد/می گویند:
او در یکی از سالهای خلافتش به مکه رفت. در اثنای انجام مراسم حج برای پزشک مسیحی خود ، «جبریل بن بختیشوع»، دعای بسیار می کرد.
بنی هاشم از این موضوع ناراحت شدند. هارون در برابر اعتراض آنان که:
این مرد، ذمّی است و مسلمان نیست و دعا در حق او جایز نمی باشد، گفت:
درست است ولی سلامت و تندرستی من در دست او است ، و صلاح مسلمانان در گرو تندرستی من! بنابراین خیر و صلاح مسلمانان بر طول عمر و خوشی او بسته است و دعا در حق او اشکالی ندارد!(48)منطق هارون، منطق عجیبی بود. طبق منطق او تمام مصالح عالی جامعه اسلامی در وجود او خلاصه می شد و همه چیز می بایست فدای حفظ جان او شود، زیرا طبق این استدلال، او تنها یک زمامدار نبود، بلکه وجود او برای جامعه اسلامی ضرورت حیاتی داشت! شاید تصور شود که توجیه تمام اعمال و رفتار فردی مثل هارون، با منطق دین، کار دشواری است، ولی او با استخدام و خریدن تنی چند از قضات و فقهای مزدور و دنیاپرست آن روز، راه را برای توجیه اعمال خود، کاملاً هموار کرده بود.
شورای قضائی !:
هارون «فضل بن یحیی برمکی » را به سپاهی به دیلم فرستاد. فضل پس از ورود به دیلم، به دستور هارون باب مراسله را به یحیی باز کرده وعدههای شیرین داد و به و او پیشنهاد امان کرد. یحیی که بر اثر توطئههای هارون و فضل نیروهای طرفدار خود را در حال تفرق و پراکندگی می دید، ناگزیر راضی به قبول امان شد. پس از آنکه هارون امان نامهای به خط خود به او نوشت و گروهی از بزرگان را شاهد قرار داد، یحیی وارد بغداد شد.
هارون ابتدائاً با مهربانی با او رفتار کرد و اموال فراوانی در اختیار او گذاشت، ولی پنهانی نقشه قتل او را کشید و او را متهم ساخت که مخفیانه مردم را دور خود جمع کرده در صدد قیام بر ضد او است، امّا چون اماننامه مؤکّد و صریحی به او داده بود، قتل او بسهولت مقدور نبود، ازینرو تصمیم گرفت برای نقض اماننامه، فتوایی از فقها گرفته برای اقدام خود مجوز شرعی ! درست کند، لذا دستور داد شورایی مرکب از فقهأ و قضات با شرکت «محمد بن حسن شیبانی »، «حسن بن زیاد لؤلؤی »، و «ابوالبَخْتَری» (50) تشکیل گردد تا در مورد صحت یا بطلان اماننامه رأی بدهند(51).
همین که شواری قضائی تشکیل شد، ابتدأاً «محمد بن حسن» که دانشمند نسبتاً آزادهای بود و مثل استادش «ابو یوسف» خود را به هارون نفروخته بود(52)، امان نامه را خواند و گفت:
اماننامه صحیح و مؤکدی است و هیچ راهی برای نقض آن وجود ندارد(53)/ابوالبختری آن را گرفت و نگاهی به آن انداخت و گفت:
این اماننامه باطل و بی ارزش است! یحیی بر ضد خلیفه قیام کرده و خون عدهای را ریخته است، او را بکشید، خونش به گردن من! هارون از این فتوا فوقالعاده خوشحال شد و گفت:
اگر اماننامه باطل است، خود، آن را پاره کن، ابوالبختری آب دهان در آن انداخت و آن را پاره کرد! هارون یک میلیون و ششصد هزار (درهم) به او انعام داد و او را به سِمَت قضأ منصوب نمود!(54) ولی «محمد بن حسن» را به جرم این رأی ، مدتها از دادن فتوا ممنوع ساخت(55) و به استناد به اصطلاح این شورای قضائی ! یحیی را به قتل رسانید(56)/فتوای مصلحتی !چنانکه اشاره شد یکی از قضات خود فروخته «قاضی ابو یوسف» بود که از طرف هارون «قاضی القضات»(57) بود. او همیشه ملازم هارون بود و با قدرت استدلال و نیروی توجیهی عجیب خود، روی اعمال ناروای هارون سرپوش دینی گذاشته با یک سلسله توجیهات، آنها را منطبق با موازین دینی وانمود می کرد. در اینجا به عنوان شاهد، به دو نمونه اشاره می شود:
1- هارون در اوائل خلافت خود، عاشق یکی از کنیزان پدر خود (مهدی) شد. هنگامی که به او اظهار عشق کرد، کنیز گفت:
از این کار صرفنظر کن، زیرا پدرت با من همبستر شده است (و من زن پدر تو محسوب می شوم). هارون که شیفته او شده بود و نمی توانست دست از او بر دارد، ابو یوسف را احضار نموده جریان را با او در میان گذاشت و از او چارهجویی کرد/ابو یوسف با خونسردی پاسخ داد:
مگر هر ادعایی که یک کنیز می کند، باید پذیرفته شود؟
گوش به حرف او نکن، زیرا او کنیز راستگویی نیست!(58)(در صورتی که بر اساس موازین فقه اسلامی در این گونه موارد، اعتراف خود زن مورد قبول و ملاک عمل است).
فریب وجدان:
هرلقمه خلیفه از این غذا چهار صد هزار درهم تمام می شود! وقتی هارون از این مطلب اظهار تعجب کرد، جعفر برمکی توضیح داد که چون مدتی پیش، خلیفه چنین غذایی خواسته بود و در آن هنگام تهیه نشده بود، از آن تاریخ، هر روز یک شتر جوان برای آبدارخانه دربار خلافت کشته می شود و مجموع بهای آنها تا کنون، بالغ بر چهار صد هزار درهم است! هارون که بیتالمال مسلمانان را صرف عیاشیها و تجملپرستیهای بی حساب خود می نمود و هرگز از آن همه اسراف و ریخت و پاش اموال مسلمانان محروم و زحمتکش خم به ابرو نمی آورد، این بار در نقش یک فرد دلسوز و با وجدان! از شنیدن این مطلب اظهار ناراحتی کرد و دستور داد به اصطلاح برای جبران این کار، چندین میلیون (درهم) میان فقرا به عنوان صدقه تقسیم شود! در حالی که این مبلغ نیز از مال شخصی او نبود، بلکه از بیتالمال مسلمانان بود که می بایست به طور عادلانه در میان مسلمانان تقسیم شود و هرگز عنوان صدقه و بخشش خلیفه و امثال آن، نمی توانست مجوز چنین عملی باشد/در هرحال، خبر به گوش ابو یوسف رسید. ابو یوسف که فلسفه وجودی او در دستگاه هارون، در چنین مواردی جلوهگر می شد، طرح جالبی برای توجیه عمل خلیفه ریخت و به همین منظور نزد هارون رفت و علت ناراحتی او را پرسید. هارون جریان را تعریف کرد. ابو یوسف رو به جعفر نموده پرسید:
آیا گوشت این شترها تلف می شد یا مردم آن را صرف می کردند؟
جعفر (که گویا به هدف ابو یوسف پی برده بود) پاسخ داد:
مردم مصرف می کردند / ابو یوسف با خوشحالی صدا کرد:
مژده باد بر خلیفه که به ثواب بزرگی رسیدهاند، زیرا این همه گوشتی که در این مدت تهیه شده به مصرف مسلمانان رسیده و خداوند وسیله انجام چنین صدقه بزرگ را برای خلیفه فراهم ساخته است!(59) آری گوشت شترهایی که برای سفره خلیفه کشته می شد، و پیش از آنکه گندیده شود، و جلوی سگهای بغداد بریزند، احیاناً به چند نفر گرسنه می دادند، در منطق ابو یوسف صدقه محسوب می شد! و آنچه هارون انجام داده بود، صدقه و عمل نیک بود، نه اسراف و به هدر دادن مال مسلمانان! و خالی کردن بیتالمال تحت عنوان «صدقه» و بخشیدن روغن ریخته به این و آن! باتوجه به حقایقی که گفته شد، میزان دشواری کار پیشوای هفتم موسی بن جعفر علیهالسلام - بخوبی روشن می گردد، زیرا آن حضرت با خلیفه فریبکاری مثل هارون مواجه بود که چهره اصلی خود را در ورای یک سلسله تظاهرها، نیرنگها و ریاها پنهان نموده بود و خود را خلیفه عادل و با ایمان معرفی می کرد. پیشوای هفتم برای آنکه این پردههای حیله و تظاهر و نیرنگ را پاره نموده ماهیت پلید او را به همه نشان بدهد، ناگزیر از تلاش و مبارزه پیگیر و تبلیغ بی امان بود و براستی اگر شخصیت ممتاز و عظمت انکارناپذیر پیشوای هفتم نبود، پیروزی در چنین مبارزهای مورد تردید می نمود.
علی بن یقطین؛ کارگزار امام در دربار هارون:
«علی بن یقطین»یکی از شاگردان برجسته و ممتاز پیشوای هفتم بود. علی ، شخصی پاک و گرانقدر بود و در محضر امام هفتم از موقعیت ویژهای بر خوردار بود. او در جهان تشیع دارای احترام و ارزش فوقالعاده است(60). علی در سال 124 در اواخر حکومت بنی امیه در «کوفه» چشم به جهان گشود. پدر او یقطین از طرفداران عمده عباسیان بود، به همین جهت «مروان حمار» (خلیفه وقت اموی ) می خواست او را دستگیر کند، و او متواری شد. همسر یقطین در غیاب او، درو فرزند خود «علی » و «عبید» را همراه خویش به مدینه برد. پس از سقوط حکومت بنی امیه و روی کار آمدن عباسیان، یقطین به کوفه باز گشت و به «ابوالعباس سفاح» پیوست. همسر او نیز همراه فرزندان به کوفه بر گشت(61)/باری علی بن یقطین در کوفه پرورش یافت و در جرگه شاگردان پیشوای هفتم قرار گرفت.
مقام علمی علی بن یقطین:
1- ماسئل عنه الصادق علیهالسلام -من الملاحم(63)/2- مناظرة الشّاک بحضرته(64)/3- مسائلی که از محضر امام کاظم علیهالسالم - فرا گرفته بود(65)/علی بن یقطین با استفاده از مقام و موقعیت اجتماعی و سیاسی که داشت، منشأ خدمات ارزندهای برای شیعه بود و چنانکه خواهیم گفت، پناهگاه استواری برای شیعیان به شمار می رفت/
وزارت علی بن یقطین، چتر حمایتی برای شیعیان:
در زمان حکومت منصور و هارون، قیامهای مسلحانه پی در پی و متناوب علویان و بنی هاشم با شکست روبرو گردید و با شهادت رهبران این نهضتها و شکست نیروهای طرفدار آنان، عملاً ثابت شد که در آن شرائط، هرگونه اقدام حادّ و مسلحانه محکوم به شکست است باید مبارزه را از طریق دیگری شروع کرد/ از این نظر پیشوای هفتم از دست زدن به اقدامات حادّ و تند چشمپوشیده بود و تنها به سازندگی افراد، بیداری افکار، معرفی ماهیت پلید حکومت عباسی و گسترش هرچه بیشتر افکار تشیع در سطوح مختلف جامعه می اندیشید . براساس همین برنامه بود که امام با وجود تحریم عمومی همکاری با آن حکومت ستمگر، استثنأاً با اشتغال مناصب مهم به وسیله رجال شایسته و پاک شیعه مخالفت نمی کرد، زیرا این کار از یک سو موجب رخنه آنان در دستگاه حکومت بود، و از سوی دیگر باعث می شد مردم بویژه شیعیان زیر چتر حمایت آنان قرار گیرند/به قدرت رسیدن علی بن یقطین در دستگاه حکومت هارون نیز جزئی از این برنامه بود. علی برخلاف پدرش، که از طرفداران بنی عباس بود و اعتقادی به مسئله امامت (رهبری امت از دیدگاه تشیع) نداشت، از شیعیان آگاه و استوار، و بینش او بینش یک شیعه راستین بود(66). به طوری که مسئله «انتظار»، یعنی امید به ظهور حکومت «حق» و «عدل» که لازمه آن «نفی » مشروعیّت حکومت ستمگر موجود بود، پایگاه فکری او را تشکیل می داد. این معنا از گفتگوهایی که روزی میان او و پدرش رخ داد، بخوبی روشن می گردد. روزی یقطین به پسرش گفت:
چگونه آنچه پیشوایان شما درباره ما (بنی عباس) پیشگویی کردهاند ، همه عملی شد، ولی آنچه درباره شما (شیعیان و پیروزی حکومت موعود شما) گفته شده عملی نگردیده است؟
علی پاسخ داد:
آنچه درباره شما و ما گفته شده، از منبع واحدی است، منتها چون حکومت شما در زمان حاضر است، از این جهت درباره شما با روشنی و بدون ابهام پیشگویی شده است و دیدید که درست از آب درآمد ، ولی چون هنوز وقت حکومت موعود ما نرسیده است، ما امید و آرزوی آن را داریم، و اگر پیشوایان ما می گفتند:
حکومت خاندان پیامبر 6 مثلاً پس از دویست یا سیصد سال خواهد بود، چه بسا دلها (به واسطه طولانی بودن این مدت) سخت می گردید و از ایمان مردم نسبت به آن کاسته می شد ولی (برای اینکه امید مردم استوار گردد) پیشوایان ما (وقت آن را تعیین نکرده) گفتند:
به همین زودی خواهد رسید و از این رهگذر مردم را امیدوار ساخته فرج و ظهور امام را نزدیک معرفی نمودند(67)/باتوجه به این سوابق، اهمیت به قدرت رسیدن علی بن یقطین در دستگاه حکومت هارون بخوبی روشن می گردد.
موافقت مشروط امام:
یک چیز را تضمین کن تا سه چیز را برای تو تضمین کنم، علی پرسید:
آنها کدامند؟
امام فرمود:
سه چیزی که برای تو تضمین می کنم این است که:
1- هرگز با شمشیر (و به دست دشمن) کشته نشوی
2- هرگز تهیدست نگردی
3- هیچوقت زندانی نشوی
و اما آنچه تو باید تضمن کنی این است که هر وقت یکی از شیعیان ما به تو مراجعه کرد، هر کاری و نیازی داشته باشد، انجام بدهی و برای او عزت و احترام قائل شوی . پسر یقطین قبول کرد، امام نیز شرائط بالا را تضمین نمود(70)/امام ضمن این گفتگوها فرمود:
مقام تو، مایه عزت برادران (شیعه)تو است، و امید است خداوند به وسیله تو شکستگیها را جبران و آتش فتنه مخالفان را خاموش سازد/باری علی بن یقطین به پیمان خود وفادار بود و در تمام مدتی که عهدهدار این سمت بود دژی استوار و پناهگاهی مطمئن برای شیعیان به شمار می رفت و در آن شرائط دشوار، در تأمین اعتبارات لازم برای حفظ حیات و استقلال شیعیان، نقشی مؤثر ایفا می کرد.
یک مأموریت سرّی خطرناک:
دو مرکب سواری بخرید و از بیراهه بروید و این اموال و نامهها را به امام ابی الحسن علیهالسلام -(حضرت کاظم) برسانید، به طوری که کسی از وضع شما آگاه نشود/این دو نفر می گویند:
به کوفه آمدیم و مرکب سواری خریدیم و توشه راه تهیه نمودیم و از بیراهه حرکت کردیم تا آنکه به سرزمین «بطنُ الرّمَه» رسیدیم و چهارپایان را بستیم و برای آنها علوفه گذاشتیم و برای صرف غذا نشستیم. در این هنگام سوارهای همراه شخصی دیگر، نمایان گردید. وقتی نزدیک شد، دیدیم امام کاظم - علیهالسلام - است! از جا برخاسته سلام کردیم و اموال و نامهها را تحویل دادیم، در این هنگام امام نامههایی را بیرون آورد و به ما داد و فرمود:
اینها جواب نامههای شما است/گفتیم:
غذا و توشه ما تمام شده است، اگر اجازه فرمایید به مدینه برویم تا هم پیامبر را زیارت کنیم و هم توشه تهیه نماییم/فرمود:
آنچه از توشه شما باقی مانده بیاورید، توشه را بیرون آوردیم، آن را با دست زیر و رو کرد و فرمود:
این شما را تا کوفه می رساند/امام رفتن ما را به مدینه صلاح تشخیص نداد و فرمود:
شما (در واقع) پیامبر را دیدید، اینک در پناه خدا بر گردید(71)/
تقویت بنیه اقتصادی شیعیان:
«عربهای چادر نشین در ضربالمثل خود ، خوب گفتهاند که:
سگ خود را گرسنه نگهدار تا به طمع نان دنبال تو بیاید»(73)!! در این فشار اقتصادی سهم شیعیان و علویان بیش از همه بود، زیرا آنان همیشه پیشگام و پیشاهنگ مبارزه با خلفای ستمگر بودند/باری دوران خلافت هارون نیز از این برنامه کلی مستثنا نبود، زیرا او با قبضه بیتالمال مسلمانان و صرف آن در راه هوسرانیها و بوالهوسیها و تجملپرستیهای خود و اطرافیانش، شیعیان را از حقوق مشروع خود محروم کرده بود و از این راه نیروهای آنان را تضعیف می کرد/علی بنیقطین، یار وفادار و صمیمی پیشوای هفتم که بر رغم کارشکنیهای مخالفان شیعه، اعتماد هارون را جلب نموده و وزارت او را در کشور پهناور اسلامی به عهده گرفته بود، به این مطلب بخوبی توجه داشت، و با استفاده از تمام امکانات، از هر کوششی در حمایت و پشتیبانی از شیعیان دریغ نمی ورزید؛ مخصوصاً در تقویت بنیه مالی شیعیان و رساندن «خمس» اموال خود (که جمعاً مبلغ قابل توجهی را تشکیل می داد و گاهی بالغ بر صد تا سیصد هزار درهم می شد)(74) به پیشوای هفتم کوشش می کرد و می دانیم که خمس، در واقع پشتوانه مالی حکومت اسلامی است/پسر علی بن یقطین می گوید:
امام کاظم علیهالسلام - هرچیزی لازم داشت یا هر کار مهمی که پیش می آمد، به پدرم نامه می نوشت که فلان چیز را برای من خریداری کن یا فلان کار را انجام بده ولی این کار را به وسیله «هشام بن حکم» انجام بده، و قید همکاری هشام، فقط در موارد مهم و حساس بود(75)/در سفری که امام کاظم علیهالسلام - به عراق نمود، علی از وضع خود به امام شکوه نموده گفت:
آیا وضع و حال مرا می بینید (که در چه دستگاهی قرار گرفته و با چه مردمی سر و کار دارم؟) امام فرمود:
خداوند مردان محبوبی در میان ستمگران دارد که به وسیله آنان از بندگان خوب خود حمایت می کند و تو از آن مردان محبوب خدایی (76)/بار دیگر که علی ، در مورد همکاری با بنی عباس، از پیشوای هفتم علیهالسلام - کسب تکلیف نمود، امام فرمود:
اگر ناگزیری این کار را انجام بدهی مواظب اموال شیعیان باش/علی بنیقطین فرمان امام را پذیرفت، و روی همین اصل، مالیات دولتی را برحسب ظاهر از شیعیان وصول می کرد، ولی مخفیانه به آنان مسترد می نمود(77)و علت آن این بود که حکومت هارون یک حکومت اسلامی نبود که رعایت مقررات آن بر مسلمانان واجب باشد. حکومت و ولایت از طرف خدا از آن موسی بن جعفر علیهالسلام - بود که پسر یقطین به دستور او امول شیعیان را مسترد می کرد.
نُوّاب حجّ:
در میان دانشمندان شیعه ظاهراً «مرحوم شیخ بهائی » نخستین کسی است که به این مسئله توجه پیدا کرده است. او نکته لطیف این مطلب را چنین بیان می کند:
گمان می کنم امام کاظم علیهالسلام - اجازه تصرف در خراج و بیتالمال مسلمانان رابه علی بن یقطین داده بود و علی از این اموال، به عنوان اجرت حج، به شیعیان می پرداخت تا بهانهای برای ایراد و اعتراض به دست مخالفان ندهد(80). بنابراین عمل اعزام نواب حج، در واقع یک برنامه حساب شده و منظم بود و علی ، زیر پوشش این کار، بنیه اقتصادی شیعیان را تقویت می نمود/مؤید این مطلب این است که در میان نواب حج، شخصیتهای بزرگی مثل «عبدالرحمن بن حجاج» و «عبدالله بن یحیی کاهلی »(81) به چشم می خوردند که از یاران خاص و مورد علاقه امام بودند و طبعاً مطرود دستگاه حکومت و محروم ازمزایا!(82) نکته دیگری که در این برنامه علی بن یقطین به نظر می رسد، شرکت دادن شیعیان بخصوص بزرگان آنان، در کنگره بزرگ حج بود تا از این رهگذر به معرفی چهره شیعه و بحث و مناظره با فرقههای دیگر بپردازند و یک موج فرهنگی شیعی به وجود آورند.
این لباس را نگهدار! علی بن یقطین در پرتو این خدمات، همواره مورد تأیید و حمایت بی دریغ امام کاظم علیهالسلام - بود و چندین بار در اثر تدبیر امام از خطر قطعی رهایی یافت که یکی از آنها چنین بوده است:
یک سال هارون تعدادی لباس به عنوان خلعت به علی بخشید که در میان آنها یک لباس خز مشکی رنگ زربفت از نوع لباس ویژه خلفا به چشم می خورد. علی اکثر آن لباسها را که لباس گرانقیمت زربفت نیز جز آنها بود، به امام کاظم علیهالسلام - اهدا کرد و همراه لباسها اموالی را نیز که قبلاً طبق معمول به عنوان «خمس» آماده کرده بود، به محضر امام فرستاد.
حضرت همه اموال و لباسها را پذیرفت، ولی آن یک لباس مخصوص را پس فرستاد، و طی نامهای نوشت:
این لباس را نگهدار و از دست مده، زیرا در حادثهای که برایت پیش می آید به دردت می خورد/علی بنیقطین از راز رد آن لباس آگاه نشد، ولی آن را حفظ کرد. اتفاقاً روزی وی یکی از خدمتگزاران خاص خود را به علت کوتاهی در انجام وظیفه، تنبیه و از کار برکنار کرد. آن شخص که از ارتباط علی با امام کاظم علیهالسلام -و اموال و هدایایی که او برای حضرت می فرستاد، آگاهی داشت، از علی نزد هارون سعایت کرد و گفت:
او معتقد به امامت موسی بن جعفر است و هرساله خمس اموال خود را برای او می فرستد.
آنگاه داستان لباسها را گواه آورد و گفت:
لباس مخصوصی را که خلیفه در فلان تاریخ به او اهدا کرده بود، به موسی بن جعفر داده است. هارون از شنیدن این خبر سخت خشمگین شد و گفت:
حقیقت جریان را باید به دست بیاورم و اگر ادعای تو راست باشد خون او را خواهم ریخت. آنگاه بلافاصله علی را احضار کرد و از آن لباس پرسش نمود. وی گفت:
آن را در یک بقچه گذاشتهام و اکنون محفوظ است. هارون گفت:
فوراً آن را بیاور! پسر یقطین فورا یکی از خدمتگزاران خود را فرستاد و گفت:
به فلان اطاق خانه ما برو و کلید آن را از صندوقدار بگیر و در اطاق را باز کن و سپس در فلان صندوق را باز کن و بقچهای را که در داخل آن است با همان مهری که دارد به اینجا بیاور/ طولی نکشید که غلام، لباس را به همان شکل که قبلاً مهر شده بود آورد و در برابر هارون نهاد. هارون دستور داد مهر آن را بشکنند و سرآن را باز کنند. وقتی که بقچه را باز کردند دید همان لباس است که عیناً تا شده باقی مانده است!خشم هارون فرو نشست و به علی گفت:
بعد از این هرگز سخن هیچ سعایت کنندهای را درباره تو باور نخواهم کرد، و آنگاه دستور داد جایزه ارزندهای به او دادند و شخص سعایت کننده را سخت تنبیه کردند!(83)
آرمان تشکیل حکومت اسلامی :
در صورتی حاضرم فدک را تحویل بگیرم که آن را با تمام حدود و مرزهایش پس بدهی !هارون پرسید:
حدود و مرزهای آن کدام است؟
امام فرمود:
اگر حدود آن را بگویم هرگز پس نخواهی داد/هارون اصرار کرد و سوگند یاد نمود که این کار را انجام خواهد داد. امامحدود آن را چنین تعیین فرمود:
حد اولش، عدن؛ حد دومش، سمرقند؛ حد سومش، آفریقا؛ و حد چهارم آن نیز مناطق ارمنیه و بحر خزر است/ هارون که با شنیدن هر یک از این حدود، تغییر رنگ می داد و بشدت ناراحت می شد، با شنیدن حدود چهارگانه، نتوانست خود را کنترل کند و با خشم و ناراحتی گفت:
با این ترتیب چیزی برای ما باقی نمی ماند! امام فرمود:
می دانستم که نخواهی پذیرفت و به همین دلیل از گفتن آن امتناع داشتم!(84) امام با این پاسخ می خواست به هارون بگوید:
فدک رمزی از مجموع قلمرو حکومت اسلامی است، و اصحاب سقیفه که فدک را از دختر و داماد پیامبر علیهما السلام - گرفتند، این کار آنان در حقیقت جلوهای از مصادره حق حاکمیت اهل بیت عصمت و طهارت سلاماللّه علیهم اجمعین - بود، بنابراین اگر قرار باشد حق ما را به ما برگردانی ، باید همه قلمرو حکومت اسلامی را در اختیار ما بگذاری / این گفتگو، هدفهای بزرگ امام را بخوبی نشان می دهد.
جمعآوری بیتالمال:
پی نوشت:
1-1-عبدالرحمنالسبوطی ، تاریخالخلفأ، بغداد، مکتبةالمثنی ، ص 259/
2-1-حاج شیخ عباس قمی ، الأنوارالبهیة، مشهد، مؤسسه منشورات دینی مشهد، ص 170/
3-1-مختصر تاریخالعرب، ط 2، تعریب:عفیفالبعلبکی ، بیروت، دارالعلمللملایین،1967 م، ص 209/ 4-1-الصواعقالمحرقة، قاهره، مکتبةالقاهره، ص 203/
1- ابن واضح، تاریخ یعقوبی ، نجف، منشوراتالمکتبةالحیدریة، 1384 ه .ق، ج 3، ص 132/
2-مسعودی ، مروجالذهب، بیروت، دارالأندلس، ج 3، ص 312/
3-سید امیر علی ،مختصر تاریخالعرب، ط 2، تعریب:عفیفالبعلبکی ، بیروت، دارالعلمللملایین، 1968 م، ص 213/
4-عبدالرحمنالسیوطی ، تاریخالخلفأ، بغداد، مکتبةالمثنی ، ص 277/
5-ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، ج 6، ص 73- ابن طقطقا، الفخری ، بیروت، دارصادر، ص 185/
6-شریفالقرشی ، باقر، حیاةالاًّمام موسی بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، 1389 ه .ق، ج 1، ص 436/
7-ابن واضح، تاریخ یعقوبی ، نجف، منشوراتالمکتبة الحیدریة ، 1384 ه .ق، ج 3، ص 137/
8-شریفالقرشی ، همان کتاب، ص 442/9-ابن اثیر، همان کتاب، ج 6، ص 84/
10-قُل اِنّما حَرّمَ رَبّی َ الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ و الْاًّثمَ وَالْبَغْی َ بِغَیْرِ الحَقّ...(سوره اعراف:33)/
11-یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِر قُلْ فیهِما اِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ اِئْمُهُا اَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما...(سوره بقره:219)/
12-گویا مقصود وی این بود که به حکم قرابتی که میان بنی هاشم هست، علم و دانش امام کاظم برای مهدی نیز موجب افتخار است/
13-کلینی ، الفروع من الکافی ، تهران، دارالکتبالاًّسلامیْ، ج 6، ص 406/
14-مسعودی ، همان کتاب، ص 324/
15-مسعودی ، مروجالذهب، بیروت، دارالأندلس، ج 3، ص 325.- ابوالفرجالاًّصفهانی ، بیروت، دار احیأالتراثالعربی ،ج 5، ص 184/
16-عبدالرحمنالسیوطی ، تاریخ الخفأ، بغداد، مکتبْالمثنی ، ص 279/
17-ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 6، ص 102/
18-ابوالفرجالاًّصفهانی ، همان کتاب، ص 160/
19-ابوالفرج الاًّصفهانی ، همان کتاب، ج 5، ص 163/
20-ابوالفرجالاًّصفهانی ، همان کتاب، ص 185/
21-ابن واضح، تاریخ یعقوبی ، نجف، منشوراتالمکتبةالحیدریه، 1384 ه .ق، ج 3، ص 142/
22-وی حسین بن علی بن حسن بن علی بن ابی طالب است و چون در سرزمینی بنام «فخ» در 6 میلی مکه در جنگ با سپاهیان خلیفه عباسی به قتل رسید، به «صاحب فخ» یا «شهید فخ» مشهور گردید/
23-محمد بن جریر الطبری ، تاریخ الأمم والملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث،ج 10، ص 25- ابوالفرج الاًّصفهانی ، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبةالحیدیة، 1385 ه .ق، ص 294-295- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصاد، ج 6، ص 90/
24-پس از شهادت حسین بن علی ، هنگامی که سر بریده او را به مدینه آوردند، پیشوای هفتم از مشاهده آن سخت افسرده شد و با تأثر و اندوه عمیق فرمود:به خدا سوگند او یک مسلمان نیکوکار بود، او بسیار روزه می گرفت، فراوان نماز می خواند، با فساد و آلودگی مبارزه می نمود، وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را انجام می داد،او در میان خاندان خود بی نظیر بود (ابوالفرجالاًّصفهانی ، مقاتلالطالبیین، نجف، منشوراتالمکتبةالحیدریة، 1385 ه .ق، ص 302)/
25-ابوالفرجالاًّصفهانی ، همان کتاب، ص 285/
26-ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 6، ص 93- محمد بن جریر الطبری ، تاریخ الأمم والملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 10، ص .28 پس از شکست سپاه حسین صاحب فخ، و شهادت او، «یحیی بن عبدالله»با گروهی به «دیلم» رفت و در آنجا به فعالیت پرداخت و مردم آن منطقه به او پیوستند و نیروی قابل توجهی تشکیل دادند، ولی هارون بادسائسی او را به بغداد آورد و به طرز فجیعی به قتل رسانید. مشروح شهادت او را در فصل «نیرنگهای هارون» خواهیم آورد/
27-مجلسی ، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاًّسلامیة، 1385 ه .ق، ج 48، ص 165/
28-مجلسی ، همان کتاب، ص 169- کلینی ، الأصول من الکافی ، تهران، مکتبةالصدوق، 1381 ه .ق، ج 1، ص 366- ابوالفرجالاًّصفهانی ، مقاتل الطالبیین، نجف، منشوراتالمکتبةالحیدریة، 1385 ه .ق، ص 298/
29-مجلسی ، همان کتاب ج 48، ص 151/
30-گرچه بنی امیه چنین دستاویزی برای تصاحب خلافت در دست نداشتند، اما به طرق دیگری در صدد کسب محبوبیت در افکار عمومی بودند. اقدامات مزورانه معاویه در زمینه جعل حدیث به نفع خود، و خریدن محدثان دروغپرداز و مزدور، گوشهای از تلاشهای پرتزویر حکومت بنی امیه به شمار می رود/
31-انا امام القلوب و انت امام الجسوم.(ابن حجر هیتمی ،الصواعقالمحرقه، قاهره، مکتبةالقاهره، ص 204)/
32-السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا ابن عم!
33-السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا ابة (شیخ مفید، الاًّرشاد، قم، مکتبة بصیرتی ، ص 298-ابن اثیر الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 6،ص 164- ابن اثیر، البدایة والنهایة، ط 2، بیروت، مکتبة المعارف، 1977 م، ج 10، ص 183- ابن حجر هیتمی ، همان کتاب، ص 204)/
34-وَ وَهَبا لَهُ اِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کلاّ هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرّیَتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ اَیّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذالِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ وَ زَکَریّا وَ یَحْیی وَ عیسی کُلّ مِنَ الصّالِحین (سوره انعام:85 و 86)/
35-شبلنجی ، نورالأبصار، قاهره، مکتبْالمشهدالحسینی ، ص 149-ابن صبّاغ مالکی ، الفصولالمهمة، نجف، مکتبةدارالکتبالتجاریة، ص 220-ابن حجر هیتمی ، همان کتاب، ص .203 امام در این گفتگو غیر از آیه مزبور با آیه مباهله نیز استدلال کرد که طی آن امام حسن و امام حسین با تعبیر «ابنائنا» فرزندان پیامبر شمرده شدهاند/
36-مجلسی ، همان کتاب، ج 48، ص 127/
37-سَاَصرِفُ عَنْ آیاتِی َ الَذینَ یَتَکَبّرُونَ فی الأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقّ وَ اِنْ یَرَوْا کُلّ آیٍَْ لایُؤمِنُوابِها وَ اِنْ یَرَواْ سِبیلَ الرّشاد لا یَتّخِذوُهُ سَبیلاً وَ اِنْ یَرَوْا سَبیلَ الْغَی ّ یَتّخِذُوهُ سَبیلاً ذلِک بِاَنّهُمْ کَذّبوُا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلینَ (سوره اعراف:146)/
38-مجلسی ، همان کتاب، ج 48، ص 138 - عیاشی ، تفسیر عیاشی ، قم، المطبعةالعلمیة، ج 2، ص 30/
39-دکتر صاحب الزمانی ، ناصرالدین، آنسوی چهرهها، تهران، مؤسسه مطبوعاتی عطائی ، 1343 ه .ش، ص 31/
40-جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهر کلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتی امیرکبیر، 1336 ه .ش، ج 5، ص162/
41-جرجی زیدان، همان کتاب، ص 173/
42-جرجی زیدان، همان کتاب، ص 163/
43-دکتر الوردی ، علی ، نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمد علی خلیلی ، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 39/
44-احمد امین این قسمت را از ابوالفرج اصفهانی در کتاب الأغانی (ج 5، ص 241) نقل می کند/
45-امین، احمد، ضحی الاًّسلام، ط 7، قاهره، مکتبةالنهضةالمصریة، ج 1، ص 112-113، با اندکی تلخیص/
46-امین، همان کتاب، ج 2، ص 162-163/
47-ماشئت لا ما شأت الأقدارفاحکم فانت الواحد القهار! (جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی جواهر کلام، مؤسسه مطبوعاتی امیرکبیر، 1336 ه .ش، ج 4، ص 242)/
48-دکتر الوردی ، علی ، نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمد علی خلیلی ، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 55/
49-ابوالفرجالاًّصفهانی ، مقاتل الطالبین، نجف، منشوراتالمکتبةالحیدریة، 1385 ه .ق، ص .308 مرحوم کلینی در کتاب کافی (ج 1، ص 366) نامهای از یحیی بن عبدالله خطاب به امام موسی بن جعفر علیهالسلام - نقل می کند که یحیی در آن، روش آن حضرت و پدر ارجمندش امام صادق علیهالسلام - را مورد انتقاد قرار داده و امام پاسخ تندی به او داده است. مرحوم علامه مامقانی در کتاب خود (تنقیح المقال، تهران، انتشارات جهان، ج 3، ماده یحیی )با اشاره به این نامه می گوید:سند این روایت غیر قابل خدشه است، ولی مضمون این روایت مخالف چیزی است که درباره یحیی اطلاع داریم (یعنی شاید اشتباهی از راویان حدیث باشد). امّا مؤلف کتاب «حیاةالاًّمام موسی بن جعفر» اثبات می کند که این روایت قابل اعتماد نیست، زیرا اولاً مرسل است و ثانیاً در سند آن افرادی هستند که ناشناختهاند و در کتب رجال اسمی از آنها نیست (حیاةالاًّمام موسی بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، 1390 ه .ق، ج 2، ص 99)/
50-وی وهب بن وهب ابوالبختری قرشی مدنی است که در بغداد سکونت داشت و در زمان خلافت مهدی عباسی ، از طرف او مدتی قاضی دادرسیی ارتش بود و سپس در مدینه به قضأ اشتغال داشت. ابوالبختری فردی آلوده و منحرف و دروغگو بود و احادیث وی از نظر بزرگان علم حدیث، فاقد ارزش و اعتبار است (شمسالدینالذهبی ، محمد، میزان الاًّعتدال فی نقد الرجال، ط 1، قاهره، مطبعة السعادة، 1325 ه .ق، ج 3، ص 278)/
51-یحیی بن عبدالله قبلاً اماننامه را به «مالک بن انس» و برخی دیگر از فقهای آن روز ارائه کرده بود و آنان صحت و اعتبار آن را تأیید کرده بودند/
52-امین، احمد، ضحی الاًّسلام، ط 7، قاهره، مکتبة النهضةالمصریة، ج 2، ص 203/
53-امین، همان کتاب، ج 2، ص 204/
54- شریف القرشی ، باقر، حیاةالاًّمام موسی بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، ج 2، ص .100 نیز ر.ک به:دکتر الوردی ، نقش و عاظ در اسلام، ترجمه محمد علی خلیلی ، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 52/
55-علاوه بر این، او را از سمت قضأ برکنار کرد(امین، همان کتاب، ج 1، ص 204)/
56-چگونگی قتل یحیی مورد اختلاف است (شریف القرشی ، همان کتاب ج 2، ص 100)/«یعقوبی » می نویسد:یحیی از شدت گرسنگی در زندان جان سپرد. یکی از کسانی که با یحیی زندانی بوده می گوید:ما هر دو در یک محل زندانی بودیم و سلولهای ما، در کنار هم قرار داشت و گاهی یحیی از پشت دیوار کوتاهی که میان ما فاصله بود، با من گفتگو می کرد. روزی گفت:امروز نُه روز است که به من آب و غذا ندادهاند! روز دهم مأمور ویژه او وارد سلول وی شد و سلول را تفتیش کرد، سپس لباسهای او را از تنش در آورد و او را تفتیش بدنی کرد، از زیر لباسهای او یک چوبه نی پیدا کرد که داخل آن روغن ریخته بودند (که گویا یحیی گاهی از شدت گرسنگی مقداری از آن می مکیده و به این وسیله سدّ جوع می کرده است). مأمور، نی را از او گرفت، و به دنبال آن یحیی بی رمق نقش زمین شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد!(تاریخ یعقوبی ، نجف، منشوراتالمکتبةالحیدریة، 1384 ه .ق، ج 3، ص 145)/
57-می گویند:در آن زمان کسی قاضی القضات بود که به تعبیر امروز سمت وزارت دادگستری ، ریاست دیوان عالی داشت. مدعی العمومی دیوان کشور، پستهای قضائی ارتش، و محکمه انتظامی دیوان کیفر را یکجا به عهده داشت. باتوجه به این پستهای حساس و مهم، اهمیت قاضی ابو یوسف در دستگاه حکومت هارون بخوبی روشن می گردد. پیداست این همه اختیارات و پستها را بی جهت به کسی واگذار نمی کردند!
58-عبدالرحمن السیوطی ، تاریخ الخلفأ، بغداد، مکتبةالمثنی ، ص 291/
59-ابن کثیر البدایة و النهایة، ط 2، بیروت، مکتبة المعارف، 1977 م، ج 10، ص 216/
60-شیخ طوسی ، الفهرست، مشهد، دانشکده الهیات و معارف اسلامی ، ص 234/
61- طوسی ، همان کتاب، ص 234- نجاشی ، فهرست اسمأ مصنفی الشیعة، قم، مکتبةالداوری ، ص 194/
62-نجاشی ، همان کتاب، ص 195/
63- پیشگوییهای امام صادق علیهالسلام - از حوادث و فتنههای آینده در پاسخ سؤالاتی که در این زمینه از آن حضرت شده بود/
64-مناظره با یکی از شکّاکان در حضور امام/
65-طوسی ، همان کتاب، ص 34/
66-ابن ندیم در فهرست خود، یقطین پدر علی را شیعه معرفی نموده و بعضی از دانشمندان بزرگ گذشته و معاصر شیعه نیز سخنان او را، بدون ذکر مأخذ، نقل کردهاند، ولی برخی از محققان معاصر ثابت نمودهاند که پدر علی شیعه نبوده است (تستری ، محمد تقی ، قاموس الرجال، تهران، مرکز نشر کتاب، ج 7، ص 90)/
67-نعمانی ، ابن ابی زینب، کتاب الغیبة، تهران، مکتبةالصدوق، ص .295 علی بن یقطین این معنا را از پیشوای هفتم آموخته بود، زیرا روزی عین این سؤال را از آن حضرت پرسید، و امام همین پاسخ را داد (نعمانی ، همان کتاب، ص 296، پاورقی ، به نقل از علل الشرایع)/
68-طوسی ، اختیار معرفةالرجال، تحقیق:حسن المصطفوی ، مشهد، دانشکده الهیات و معارف اسلامی ، ص 433/
69-مجلسی ، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالاًّسلامیة، 1385 ه .ق، ج 48، ص 158/
70-مجلسی ، همان کتاب، ص 136-طوسی ، همان کتاب، ص 433/
71-طوسی ، همان کتاب، ص 436-437/
72-ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 551-ابن قتیبه، الاًّمامة و السیاسة، الطبعةالثالثة،قاهره، مکتبة مصطفی البابی الحلبی ، 1382 ه .ق، ج 1، ص 191/
73-در این زمینه در بخش زندگانی امام صادق علیهالسلام -بحث کردهایم/
74-طوسی ، همان کتاب، ص 434/
75-طوسی ، همان کتاب، ص 269/
76-طوسی ، همان کتاب، ص 433/
77-مجلسی ، همان کتاب، ج 48، ص
78-طوسی ، همان کتاب، ص 434.این مبلغ که کمتر از این نیز نقل شده است، گویا برحسب شخصیت و موقعیتافراد فرق می کرده است/
79-طوسی ، همان کتاب، ص 437 و 434/
80-مامقانی ، تنقیح المثال، تهران، انتشارات جهان، ج 2، ص 317/
81-عبدالرحمن بن حجاج که از محضر امام صادق و امام کاظم علیهالسلام - نیز بهرهها برده بود، از شخصیتهای پاک و برجسته و ممتاز شیعه بود(نجاشی ، فهرست اسمأ مصنفی الشیعة، قم، مکتبةالداوری ، ص 65، مامقانی ، عبداللّه، تنقیح المقال تهران، انتشارات جهان، ص 141 امام ششم به او می فرمود:ای عبدالرحمن با مردم مدینه به گفتگو و بحث علمی بپرداز، زیرا من دوست دارم در میان رجال شیعه، افرادی مثل تو باشند (اردبیلی ، جامع الرواة، منشورات مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی ، ج 1، ص 447- طوسی ، همان کتاب، ص 442)/عبدالله بن یحیی کاهلی نیز از موقعیّت خاصی در محضر امام کاظم علیهالسلام - بر خوردار بود، به طوری که امام بارها در مورد او به علی بن یقطین سفارش می نمود، چنانکه روزی به وی فرمود:تأمین رفاه کاهلی و خانواده او را تضمین کن تا بهشت را برای تو تضمین نمایم! (طوسی ، همان کتاب، ص 402) علی نیز طبق دستور امام از هر جهت زندگی کاهلی و افراد خانواده و خویشان او را تا آخر عمر وی تأمین کرده او را زیر پوشش تکفل و حمایت بی دریغ خویش قرار داده بود(طوسی ، همان کتاب، ص 448)/
82-طوسی ، همان کتاب، ص 435/
83-شیخ مفید، الاًّرشاد، قم، مکتبة بصیرتی ، ص 293-شبلنجی ، نور الأبصار، مکتبةالمشهدالحسینی ، ص 150- ابن صبّاغ مالکی ، الفصول المهمة، نجف، مکتبة دارالکتب التجاریة، ص 218-ابن شهراشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، مؤسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 289/
84-سبط ابن الجوزی ، تذکرةالخواص، نجف، منشورات المکتبةالحیدریة، 1382 ه .ق، ص 350- ابن شهرآشوب، همان کتاب، ص 320-ابوالفرجالاًّصفهانی ، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبةالحیدریة، 1385 ه .ق، ص 350/
85-مجلسی ، همان کتاب، ج 48، ص 232- شبلنجی ، همان کتاب، ص 151- ابن صبّاغ مالکی ، همان کتاب، ص 220- ابن حجر هیتمی ، الصواعق المحرقه، قاهره، مکتبةالقاهره، ص .204 برای آنکه به حجم و جوهی که از نقاط مختلف به حضور امام ارسال می شد پی ببریم، کافی است به ارقام زیر توجه کنیم:هنگام شهادت امام کاظم علیهالسلام - مبلغ هفتاد هزار دینار نزد زیاد بن مروان قندی و مبلغ سی هزار دینار در تحویل علی بن حمزه(دو نفر از نمایندگان آن حضرت) بود/علاوه بر اینها مبلغ سی هزار دینار نیز در تحویل عثمان بن عیسی رواسی نماینده امام در مصر بود (مجلسی ، همان کتاب، ج 48، ص 252-253)/
منبع:www.maximumtechnic.com
/ن