بررسي تطبيقي شخصيت و عملكرد زنان در جنگ ايران و عراق
بيان نظر شهيد سيد مرتضي آويني در طليعه ي اين تحقيق كمك شايان توجهي به ما خواهد كرد. ايشان معتقد است:
«در ارتش هاي دنيا، سربازان را با روشهايي غير انساني به جبهه مي كشانند. ارعاب، تطميع، تبليغ هاي دروغين، تشجيع كاذب و... آنها در جبهه ها نيز ناچار هستند كه سربازان خود را با تخدير و تفريح حفظ كنند... در جبهه هاي رژيم بعث چه خبر بود؟! انسان از فكر كردن به آن هم شرم دارد.» 1
آنچه كه امروزه از حضور زنان مرتبط با حزب بعث در پشتيباني از امر جنگ در طرف عراقي نوشته شده، آثاري است كه از نظاميان عراقي پناهنده، اسير و يا نظامياني كه پس از «جنگ دوم خليج فارس» 2 از عراق به كشورهاي عربي و اروپايي فرار كرده و پناهنده شده اند نقل شده است. وقتي اين آثار را با اطلاعيه ها،دستورالعمل ها و مطبوعات عراقی منتشرشده در آن زمان و اخبار
راديو و تلويزيون عراق در زمان جنگ مقايسه مي كنيم و سپس آن را در كنار مشاهدات رزمندگان و اطلاعات و اسناد بدست آمده پس از عملياتهاي بزرگ ايران، مثل والفجر 8 قرار ميدهيم، مي فهيمم كه اطلاعات موجود در كتب چاپ شده از سوي نظاميان عراقي مزبور، امري واقعي است و بدليل ماهيت نظام بعثي عراق و نوع نگرش خاص آن به زن، امور ذكر شده در خاطرات، امري بديهي و عادي از سوي خود عراقي ها، به خصوص نظاميان عراقي درگير در جنگ تلقي مي گرديد و بدين دليل است كه آنها نوع ارتباط زنان بعثي با امر جنگ و اشكال پشتيباني آنان از نظاميان درگير در جنگ را در كتابهايشان به راحتي نقل يك خاطره عادي بازگو مي كنند.
زن بعثي در تشكيلات نظامي عراق به عنوان پاداش، به همراه مدل شجاعت در هتل هاي الحمراء و الرشيد بغداد ، در ايستگاه هاي تقسيم غذا و نوشيدني مجاني مجاور خطوط مقدم به عنوان يك كالاي لذت بخش، در سفرهاي دوره اي «اتحاديه زنان عراق» 3 به خطوط مقدم جبهه ها به عنوان بازديد و ديدار با نظاميان به منظور تقويت روحيه ي آنان! و نيز به عنوان منشي و خدمتكار و [...]در دفاتر فرماندهان عاليرتبه، براي [...] به كار گرفته مي شد. علاوه بر آن براي رفع كمبودهای احتمالي از اين نوع، حزب بعث مناطقي را در شهرهاي نزديك به جبهه براي اين امر پشتيباني و حمايت مي كرد و از آن جمله است« منطقه و محله ي فساد در خيابان بشار بصره...» 4
«طبق آمارهاي رسمي و بين اللمي در 1981 (با شروع حملات نيروهاي ايراني و سد كردن هجوم قواي متجاوز عراق) با پيدايش كمبود نيروي انساني، زنان عراقي نيز اجازه يافتند تا در واحدهاي رزمي وارد خدمت شوند. در سال 1987 بيشتر آنها در يگانهاي دفاع هوايي و نيروي هوايي در حال انجام وظيفه بودند.» 5 با مطالعه ي خاطرات افسران عراقي و اسناد غير قابل انكار بدست آمده در عملياتهاي مختلف، اكنون اين نكته به وضوح روشن گشته است كه شاخه ي نظامي حزب بعث، براي ايجاد تنوع و بالا بردن ميل و انگيزه ي حضور در جبهه، حضور دختران و زنان جوان را علاوه بر يگانهاي دفاع هوايي و نيروي هوایي، به ساير نيروهاي ارتش عراق خصوصاً نيروي زميني اين ارتش نيز تعميم داد.
در آغاز مطلب از قول شهيد آويني آورديم كه : در جبهه هاي رژيم بعث چه خبر بود؟ انسان از فكر كردن به آن هم شرم دارد! اما براستي براي نشان دادن عمق واقعيت ها چه بايد كرد؟
دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه ي هنري در كتابهاي منتشر شده اش از خاطرات نظاميان عراقی از جمله كتابهاي، مدالهاي شكسته ، هنگ ترسوها، نبرد سخت و كتبي از اين دست اعتقاد خود را در اين مورد چنین بيان مي كند. در مقدمه ي كتاب هنگ ترسوها، آمده است : « ممكن است بعضي از مطالب اين كتاب با سليقه و اخلاق ما فاصله داشته باشد. اما بيان اين واقعيت ها ما را در مقابله با دشمنانمان آگاه تر و مصمم تر مي كند، زيرا هيچ چيز عجيب تر و مفيدتر از واقعيت نيست.» 6
اما بهر حال ما بيشتر احتياط مي كنيم و در ادامه ي مطلب، نكاتي گزينش شده و تا حدي قابل نقل و در بعضي موارد، نقطه چين شده از كتب مزبور را براي آگاهي خوانندگان عزيز به عنوان گوشه اي از اسناد حضور زنان عراقي در امر پشتيباني از جنگ در سايه ي حاكميت حزب بعث را برايتان نقل مي كنيم، تا بدانيد كه در آن سوی خط نبرد، چگونه دشمني و با چه طرز تفكر و انگيزه هايي طي 8 سال جنگ در برابر ما قرار گرفت و با ما جنگيد.
در تحقيقات و پژوهش هاي صورت گرفته در مورد نوع و وشيوه ي بكارگيري زنان عراقي از سوي حزب بعث براي پشتيباني از امر جنگ، 6 نوع شيوه ي سيستماتيك و مرسوم و متداول در اين زمينه ثابت شده است كه در ادامه مي آيد.
الف: بازديدهاي دوره اي زنان
نشاني اش را به من داد و گفت: منتظرت هستم [......] يك فرصت طلايي بود. كمتر از 20 سال داشت، احساس مي كردم در مقابل ملكه اي بي نظير هستم [......] همانطور كه رييس اين گروه گفت، آنها براي سرگرمي و روحيه دادن به ما آمده بودند.
سرگرد عزت البدري نيز اوقات خوشي را با خانم داغستاني داشت. به سراغ زنان ديگر رفتم و با خود گفتم: زنده باد وطن! من با آن دختر قرار داشتم كه او را در استان قادسيه ببينم،[......] بدبخت فكر مي كرد قصد ازدواج دارم!» 7
«ساعت 2 بعدازظهر گروهي زن از منطقه ناصريه به ديدار ما آمدند.رئيس اين گروه گفت: ما در كنار شما عليه حمله ايران ايستاده ايم. گفتم: زنان ما در خاطره ما ثبت خواهند شد. يكي از زنان به نامً سندس الحميريً را انتخاب كردم. بسيار زيبا بود. يك ساعت با او بودم [....] به او گفتم: ما حق زيادي بر گردن شما داريم، خنديد و گفت: من در خدمت شما هستم!» 8
ب: بكارگيري زنان در مناطق جنگي
دخترك خنديد [....] بيرون رفت، با تعجب از پسرعمويم پرسيدم:اين جا خدمتكارها و آشپزها از دختران جوان هستند؟ گفت: آري، ما دوست نداريم براي اين كارها از سربازان استفاده كنيم، جنس مخالف بهتر است.» 9
ناگهان از جايش بلند شد و گفت: « چون پسرعموي سرهنگ قصي اللامي هستي، زندگي بسيار خوشي را در اين جا خواهي داشت! سپس با شوخي و مزاح به من گفت: سرگرد، هر چه بخواهي، برايت مهياست! شراب مي خواهي هست. دختران جوان مي خواهي، به وفور وجود دارد...» 10
ج:فرصتي براي افسران ارشد!
«سرهنگ يالچين، از افراد بسيار فاسد ارتش عراق بود. سرهنگ احمد اسماعيل، دختران جوان 18 تا 20ساله را از شهر ناصريه برايش مي آورد و او با فريب كاري و شيطان صفتي از آنان سوء استفاده مي كرد. شبي كه در مقرش بودم، يك فيلم ويديويي از كارهاي كثيف او را با يكي از دختران دانشگاه بصره به نام سميره حاج غانم السالم را ديدم. البته او خودش آنجا نبود و براي مذاكره در مورد موقعيت جبهه ها به مقر فرماندهي سپاه سوم احضار شده بود.» 12
د.تصاوير مبتذل و روحيه جنگي دشمن
«در اتاق فرماندهي تيپ سرگرم شام و ديدن فيلمهاي ويدئويي بسيار مبتذل بوديم...» 14
پاداشي براي افسران
«هتل الحمراء را فراموش نمي كنم. در آنجا براي ما غذاهاي تر و تازه مي آوردند. جامعه افسران در عراق فاسد است و تعداد بسيار اندكي از آنها اداب مذهبي را حفظ مي كنند. هر شب دختران زیبایی را براي من مي آوردند [....] و به عنوان يك جوان، اين وضعيت را طبيعي مي دانستم. زيرا رهبر ما "صدام" ما را به اين كار تشويق مي كرد» 16
«... با پايان يافتن درگيري ها، من كه مجروح شده بودم، پس از يك ماه مرخصي استعلاجي در بيمارستان نظامي الرشيد بغداد، به نزد دوستم مدير هتل الرشيد در بغداد جديد رفتم و بيست روز را در هتل سپري كردم. او وسايل عيش و عشرت و هرزگي را براي ما آماده مي كرد...» 17
و: سوء استفاده از زنان در ايستگاه های غذا و نوشیدنی مجانی
«محافل و مهمانسراهايي كه در حاشيه نبرد فاو احداث شده بود، در ظاهر براي دادن نوشيدني و غذا به پرسنل بود، اما در واقع براي فرماندهی ارائه امور جنسي به فرماندهان مهم بود. افسران عراقي ماههاي متوالی در خطوط مقدم به سر مي بردند و براي اينكه تسكين يابند، فرماندهي به شيوه هاي گوناگون سعي مي كرد دنيا را در نظر ما زيبا جلوه دهد.» 18
«... صبح روز بعد اوضاع جبهه بدتر شد. فهميدم اعزام اين دفعه من به خط مقدم، باعث دردسرهاي فراواني برايم خواهد شد. سوار يكي از خودروهاي پشت خط شدم و پس از طي مسافتي كنار يكي از مهمانسراهايي كه لشكر ايجاد كرده بود تا به پرسنل نوشيدني و غذا بدهد، توقف كردم. غذا خوردم. زن جواني از اهالي فاو"به نامً فاتن احمد المطيري" ميان ما غذا توزيع مي كرد. رفتارش غيرعادي بود. [....] ودیگر جاهای بدنش معلوم بود. رغبتي به پوشاندن خود نشان نمي داد. با حالتي غير عادي، اشاره اي به او كردم. گفت: پشت این جا جای مناسبی هست! به آنجا رفتم.محل مناسبی بود. یک تخت،یک دست دشداشه (لباس بلند عربی)، یک دستگاه یخچال که پر از ویسکی و آبجو بود. پنکه برقی هم کار می کرد. چها بطری آبجو برداشتم و نوشیدم. زن آمد پیش من. لباس هایش را[..........]
هنگام بازگشت به من گفت: منتظر هستم:»
گوشه اي از عملكرد و حضور زن مسلمان ايراني تحت حاكميت نظام اسلامي در پشتيباني از جنگ 8 ساله
نقش زن مسلمان ايراني در پشتيباني از دفاع مقدس ملت ايران در برابر متجاوزین چنان بر جسته بود كه امام خمینی(ره) در وصف آن فرمود: «آنچه كه در ايران بزرگتر از هر چيز بود، تحولي بود كه در بانوان ایران حاصل شد. بانوان ایران در این نهضت و انقلاب، سهم بیشتری از مردان دارند و امروز هم که در پشت جبهه¬ها مشغول فعالیت هستند، سهم آنها بیشتر از دیگران است. » 20
مقام معظم رهبری حضرت آیت ا... خامنه ای نیز نقش زنان و حضور تاثیرگذار آنان در امر پشتیبانی از جنگ را این چنین توصیف نموده است:
این حضور آنها (زنان) بود که توانست ستون فقرات دشمن را بشکند.» 21
نویسندگان ادبیات مقاومت در ایران، در کنار صحنه¬های جنگ و نبرد و در کنار رزمندگان، شخصیت زن را به عنوان یک مهره¬ی اصلی و کلیدی برشمرده¬اند. در آثار به چاپ رسیده ادبیات مقاومت، حضور چشمگیر وپرانرژی و فعال زن ایرانی در صحنه¬های مختلف جنگ به چشم می¬خورد. از نبرد نظامی گرفته تا تلاش اطلاعاتی و حتی دیده ¬بانی جنگی، از مراقبتهای پزشکی از رزمندگان در خطوط مقدم نبرد و کفن و دفن شهدا در شهرهای جنگ زده ی در حال سقوط، تا صحنه¬های سخت و جانکاه اسارت به دست بعثی¬های عراقی، و از آن سوء نقش آنان در ترغیب عزیزانشان برای دفاع از دین و میهن و کمک در پشت جبهه¬ و تشکیل استخوان بندی ستادهای پشتیبانی جنگ که بدون حضور بانوان و تلاشهای خستگی¬ناپذیر شبانه¬روزی آنان در امر تدارک و پشتیبانی از جنگ، موفقیت این ستادها متصور نبود.
مادر، همسر، دختر و خواهر در ادبیات مقاومت ما با قرآن و کاسه¬ی پر از آب و گل و گلاب و اسپند، فرزند، شوهر، پدر و برادرش را بدرقه می¬کند، در انتظار و یادش می¬ماند، داوطلبانه کار می¬کند، مزدی نمی¬گیرد و حتی اندوخته¬ی جواهرات و حلقه¬ی ازدواجش را برای کمک به جبه ها اهدا می¬کند.امام خمینی (ره) در مورد این نکته اخیر می فرمایند: «ما هر روز شاهد بانوانی هستیم که ماحصل عمرشان، یک تکه طلا را می¬آورند و در راه خدا و جنگ انفاق می¬کنند.» 22
زن ایرانی در نبود مرد خانه، بار زندگی را نیز به دوش می¬کشد و تربیت فرزندان نیز به عهده¬ی اوست و وفادارانه سختی¬ها را تحمل می¬کند و حتی شهادت عزیزش نیز او را نمی¬شکند.
اوصاف ذکر شده از زن ایرانی، حاصل خیال¬پردازی های شاعرانه¬ی رمان¬نویسان و داستان سرایان و زائیده¬ی تفکر آنان نیست، بلکه حاصل مشاهده¬ی عینی و عملی مردم و نیز مطالعه¬ و تحقیق نویسندگان مزبور در زندگی مادران و همسران رزمندگان و شهداء بوده است خاطرات و موضوعات مربوط به حماسه سازی زنان این مرز و بوم در8 سال مقاومت در برابر تجاوز دشمن بسیار است و شرح تک تک موضوعات آن از حوصله¬ این کتاب خارج می¬باشد و ما از میان آن همه خاطره، 6 موضوع را به عنوان تیتر انتخاب کرده¬ایم و در توضیح آن، خاطراتی را به عنوان نمونه بازگو می¬کنیم.
حضور زنان مسلمان ایرانی در نبرد رویاروی با دشمن
«... وقتی عراقیها وارد گیلان غرب شدند، اکثر مردان شهر به جبهه رفته بودند و نفرات کم باقیمانده نتوانستند جلو دشمن را بگیرند و به هر حال عراقیها وارد شهر شده و خانه به خانه پیشروی می¬کنند. تعدادی از آنها به خانه ای که در آن دو سه نفر زن بودند می¬رسند. با دیدن زنها و تصور اینکه آنها را تسلیم می¬کنند و برای انجام هر کاری مانعی ندارند، با خیال راحت تفنگهایشان را کنار گذاشته و یکی از سربازان عراقی به زنان نزدیک می¬شود، اما یکی از زنها که مخفی شده بود، ناگهان با تبر به اولین سرباز عراقی حمله کرده و او را به هلاکت می¬رساند [ و در حالیکه بقیه سربازان، یعنی دو سرباز باقیمانده، در اثر اقدام ناگهانی آن زن شوکه شده بودند] و با برداشتن سلاح یکی از سربازان، بقیه را دستگیر کرده و اسیر می¬گیرد...» 25
اکنون تندیسی از این زن شجاع و دلاور که از عشایر منطقه بود، با همان لباس عشایری ساخته شده که بصورت سمبلیک در کرمانشاه نصب گردیده است.
«... پس از شکست دشمن و آزادسازی مجدد سوسنگرد در تاریخ 25 آبان 1359 مصادف با عاشورای حسینی مشاهده نمودم که در کنار در ورودی واحدی مسکونی، تعدای از رزمندگان ایستاده و با یک پیرزن سوسنگردی، دست و پا شکسته به عربی صحبت می¬کنند. به همران تنی چند از برادران و یک رزمنده سوسنگردی به جمع آنان پیوسته و پس از پرس و جو کاشف به عمل آمد که این زن شجاع، با یک چماق، یک نظامی عراقی را که وارد خانه¬اش شده بود از پای در آورده است. این مطلب در مطبوعات آن روزها نیز منعکس شده بود...» 26
«... درگیری بالا گرفته بود. بیشتر خیابان¬ها و کوچه¬ها افتاده بود دست عراقیها. بچه¬ها کوچه به کوچه می¬جنگیدند تا هر چه بیشتر جلوی تانکهای عراقی که همه چیز را جلوی خودشان له می کردند و می¬آمدند، بگیرند.
ما سه نفر بودیم. من و دوتای دیگر از بچه¬ها از روی پشت بام خانه ها تردد می¬کردیم، نمی¬شد رفت توی خیابان. دشمن¬ همه جا بود. توی خانه ها، کوچه¬ها، بازار و ...
آنها دو نفر بودند. مانده بودند وسط میدان شهید مطهری خرمشهر. کسی دیگر از نیروهای خودی آنجا نبود. همه¬اش در چند دقیقه¬ی خیلی کوتاه اتفاق افتاد، آنقدر کوتاه که حتی فرصت فکر کردن به اینکه باید چه کار کنیم را هم از ما گرفته بود. دور و برشان، خیلی نیرو بود. نه نیروی خودی، که سربازان وحشی و کماندوهای دشمن. آنها خیلی زیاد بودند. خیلی مشتاق بودند تا ببینند چه کسانی تا این لحظه در وسط میدان به طرفشان تیراندازی می¬کرده و جلوی حرکتشان را گرفته بودند. حلقه¬ی محاصره را هر لحظه تنگ تر می¬کردند . خودشان هم تعجب کردند. آنچه می¬دیدند باورش سخت بود. آنها دو نفر بودند، دو تا دختر ایرانی. دو دختر مسلمان غیرتمند که چادر بر سر، تا آنجا که در توانشان بود با تیراندازی جلوی حرکت دشمن را به طرف مسجد جامع سد کرده بودند. آن همه عراقی¬ها معطل مانده بودند، فقط به خاطر مقاومت این دو دختر بود. عصبانی، شده بودند. هم عصبانی هم وحشی. کسی تیراندازی نمی¬کرد.
همه آرام جلو می¬رفتند و حلقه¬ی محاصره را تنگ تر می¬کردند. مبهوت مانده بودیم که چه کنیم و چه خواهد شد؟! گیج شده بودیم. عراقیها خیلی به آنها نزدیک شده بودند. وحشت کرده بودیم که آنها اسیر خواهند شد. ناگهان تق... تق... همین! صدای شلیک دو گلوله از دو اسلحه، پشت سر هم به گوش رسید. آن دو دختر، روبروی هم نشسته بودند وسط میدان و کفتارهای وحشی بعثی اطرافشان را گرفته بودند. لوله¬ی اسلحه¬شان را به طرف هم گرفتند و با شلیک گلوله، همدیگر را از ننگ اسارت به دست دشمن بی¬دین پست نجات دادند. عراقیها مبهوت مانده بودند. ما هم همین طور. اشک، تنها چیزی بود که از گوشه¬ی چشمان ما سه نفر جاری شد و دیگر هیچ. 27
برادر جانباز، ایرانخواه در مورد نقش حماسی زنان در ماههای اول جنگ تحمیلی، و عملیاتهای محدود آن زمان، خاطره جالبی از یک زن دلاور نقل می¬کند.
« ... در این عملیات باید بیش از هرچیز به فداکاری خواهر شجاع و ایثارگری اشاره نمایم که به عنوان دیده¬بان به طرف رودخانه بهمنشیر رفته بود و با اطلاعات موثر و مفیدی که از موقعیت دشمن می¬داد، در موفقیت عملیات، نقش تعیین کننده ای را ایفا میکرد. او نوه¬ی شهید بزرگوار سید مجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام بود. این خواهر رزمنده، انسان را بی اختیار به یاد فداکاری زنان مجاهد صدر اسلام می¬انداخت. در آخرین دیدار او را در حالی دیدم که پیکر پاک شهیدی را با خود حمل می¬کرد. معلوم شد که از یک عملیات چریکی موفق برمی¬گردد.»
فداکاری و ایثارگری در برابر رزمندگان آسیب دیده از جنگ
« آنچه برای من یک خاطره¬ی فراموش نشدنی است... ازدواج یک دختر جوان با یک پاسدار عزیز است که در جنگ هر دو دست خود را از دست داده و از هر دو چشم آسیب دیده بود. آن دختر شجاع با روحی بزرگ و سرشار از صفا و صمیمیت گفت: حال که نتوانستم به جبهه بروم، بگذار با این ازدواج دین خود را به انقلاب و دینم اداء کرده باشم...» 29
روحیه و استقامت در برابر ناملایمات
مؤمن چون کوه محکم و استوار است و تندبادهای حوادث او را حرکت نمی¬دهد.
ما این امر را وقتی باور کردیم که دیدیم نوعروسی( خانم ربیعی) شوهر جوان شهیدش را با دستان خود دفن می¬کند و مادری( مادر شهناز حاجی شاه) دختر شهیدش را پس از کفن، خود در گور می¬گذارد. ما این واقعیت را وقتی فهمیدیم که دیدیم مادر شهیدی خود پسرش را غسل می¬دهد و با او می¬گوید: «پسرم، با اینکه می¬دانم شهید غسل و کفن ندارد، با دست خود غسل و کفنت می کنم تا دشمنان بدانند که ما از شهادت هراس نداریم....» 30
حال صحنه¬هایی دیگر از صبر و استقامت زن مسلمان ایرانی را در مقاومت 35 روزه خرمشهر برایتان نقل می¬کنیم تا شما هم در این مورد به یقین برسید.
حاجی شاه:
سکینه حورسی:
«... یک روز عصر با یکی از خواهران به قبرستان رفتیم. آنجا پر از جنازه بود و برخلاف روزهای اول کسی نبود آنها را خاک کند. جنازه¬ها به قدری زیاد بود که همانطور مانده بود و کسی هم نبود هویتشان را مشخص کند. از آنهایی که امکان داشت، عکس می¬گرفتند و دفن می¬کردند. به علت نزدیکی به پادگان دژ، قبرستان مدام زیر آتش دشمن بود. از طرف دیگر سگها هم به قبرستان هجوم آورده بودند. به همین خاطر دو نفر از خواهران مجبور بودند شبها در قبرستان نگهبانی داده، سگها را از نزدیک شدن به جنازه¬ها دور کنند.» 33
«زهره حسینی در هفته اول جنگ پدر شهیدش را با دست خودش دفن می¬کند و روز یازدهم مهر هم بدن قطعه قطعه شده¬ی برادرش علی را،که در مدرسه "دریابد رسایی" به شهادت رسید. خداوند به زهره حسینی و خواهرش چنان تحملی داده بود که کارشان در گلزار شهدا دفن شهیدان و نگهبانی جنازه¬ها شده بود.» 34
بهجت صالح پور:
مادر شهیدان، شهناز، محسن و حسین حاجی شاه که خود از مدافعان خرمشهر در روزهای آغاز تجاوز بود، پس از اینکه دخترش شهناز حاجی شاه با همرزم دیگرش شهناز محمدی در آخرین روزهای مهر 59 در خیابان چهل متری خرمشهر در نبرد با متجاوزان عراقی به شهادت رسید، برای این که جسد دخترش بدست مزدوران دشمن نیفتد، خود او را دفن کرد. او خاطرات خود از آن صحنه¬های فراموش نشدنی را اینچنین تعریف می¬کند:
« من از ترس اینکه جنازه¬ی دخترم بدست دشمن بیفتد، خودم برای او قبر کندم و او را درون قبر گذاشتم. سپس داخل قبر شدم و کفن را از رویش به کناری زدم، او را بوسیدم و بعد خاکها را به روی تازه گلم ریختم».36
خواهر رزمنده دیگری بنام کبری نقدی زاده از مدافعین خرمشهر، حماسه¬ی مادری را نقل می¬کند که مقاومت و تحمل او در شهادت پسر 18 ساله¬اش به افسانه می¬ماند، اما واقعیت دارد. او می¬گوید:
« مادری که سه فرزند داشت، یک پسر و دخترش مجروح شده بودند و پسر دیگرش شهید. چه شهیدی! نه دست داشت نه سر. شب وقتی خبر آوردیم که پسرش شهید شده دستانش را به علامت شکر به طرف آسمان بلند کرد و گفت: یا حضرت فاطمه زهرا(س)، حالا رویم می¬شود به تو بگویم یا فاطمه زهرا(س).
او همان شبانه اصرار داشت پسر شهیدش را ببیند و بالاخره هم موفق شد. صبح زود هم به سراغ ما آمد که مرا به سردخانه ببرید. در سردخانه هرچه التماس کردیم که بگزار ما عطر بزنیم و کفن کنیم، قبول نکرد. با آرامشی خاص تمام پیکر فرزند را عطر و گلاب زد. پیکری که دست راست و سر نداشت. بله، آن را با دقت داخل پارچه¬ای پیچید و و رویش هم مشمع کشید. موقع جابجا کردن هم به هیچ کس اجازه نداد جنازه را بلند کند. تحملش برای ما مشکل بود. اما او حتی یک قطره اشک هم نریخت. می¬گفت می¬خواهم اولین مادری باشم که بی صدا و بدون ناله و اشک پشت تابوت بچه¬اش راه می¬رود، بچه¬ای که هجده سال و یک ماه بیشتر ندارد».37
«خانم "بدیعی" هم پانزده سال داشت. تنها چهل روز از ازدواجش می¬گذشت. وقتی جنازه شوهرش را آوردند، خودش او را کفن کرد. با دستان خودش با دستهایی که هر کسی آنها را ندارد و یا حتی توان دیدن آنها را».38
پشتیبانی از جهاد ملت در پشت جبهه
مقام معظم رهبری در مورد نقش کلیدی زنان در پشت جبهه در جهت تقویت اراده و انگیزه¬ی مردان برای شرکت در جبهه¬ها، با بیانی رسا و جالب می¬فرمایند:«... اگر زنها حماسه¬ی جنگ را نمی¬سرودند، اگر زنها در خانه¬ها جنگ را به عنوان یک ارزش تلقی نمی¬کردند، مردها اراده و انگیزه¬های رفتن به میدان جنگ را پیدا نمی¬کردند...». 39
مطلب زیر شما را با یکی از این زنان فداکار و ایثارگر آشنا خواهد کرد:
« شهربانو ثمنی مادر فداکار مازندرانی است که دو دختر خردسال، دو پسر و شوهرش را در راه دفاع از انقلاب اسلامی و خاک وطن از دست داده است. دخترانش به دست رژیم طاغوت به شهادت رسیده¬اند. او درباره¬ی دخترانش می¬گوید: دخترم طوبی 10 سال سن داشت و کلاس چهارم ابتدایی بود. یکی از روزهای سال 1375،طوبی خواهر بسیار کوچکش خدیجه را کول کرد و در کوچه¬های اطراف می¬گرداند. مردمی که در خیابان مجاور در حال تظاهرات علیه نظام شاه بودند، در اثر یورش ماموران پلیس و تیراندازی آنان به کوچه¬های اطراف پراکنده شدند. ماموران برای شکار مردم، آنها را تعقیب می¬کردند.مردم هراسان و سراسیمه به این طرف و آن طرف می¬دویدند. از قبل اکثر درهای منازل توسط صاحبانشان باز گذاشته شده بود تا در چنین مواقعی مردم سریع خو را به یک جای امن برسانند. طوبی هراسان و مضطرب به سمت خانه شروع به دویدن کرد. خدیجه هم ترسیده بود و با گریه¬های خود بر اضطراب طوبی می¬افزود.خستگی زود به سراغ پاهای طوبی آمد و سنگینی وزن خدیجه توان دویدن را از او گرفت. به هر زحمتی بود خود را به منزلی که درش باز بود رساند و سریع وارد منزل شد. در را بست و سینه¬ی خود را به در چسباند. خدیجه هنوز گریه می¬کرد و طوبی به سختی نفس می¬کشید. صدای چند ایست و شلیک گلوله داخل کوچه پیچید. گلوله دری را که طوبی در پشت آن پناه گرفته بود سوراخ کرد و به بدن او اصابت کرد.طوبی به همراه خدیجه کوچولو ، آرام به زمین غلتید. گلوله پس از عبور از در، سینه¬ی هر دو را سوراخ کرده بود. دیگر صدای گریه خدیجه به گوش نمی¬رسید، انگار که ساعتها خوابیده بود و نفسهای عمیق طوبی هم با خون همراه شده بود و با هر دم و بازدمی که انجام می-داد، مقداری خون از دهانش بیرون می¬ریخت. هفت سال پس از پیروزی انقلاب قاتل، دخترانم دستگیر شد. شوهرم به خاطر این که قاتل دارای دو فرزند خردسال بود، از حق اعدام او گذشت و او را بخشید. او اعدام نشد و بخشش شوهرم او را متحول کرد. مدتی بعد قاتل دخترانم به جبهه ها رفت و با شوهرم در یک گردان قرار گرفتند. از شوهرم خجالت می¬کشید، ولی شوهرم رفت جلو و او را بوسید و به او گفت: خجالت نکش، اتفاقی بود که افتاد و تو حالا سرباز اسلام هستی... .
این مادر فداکار در ادامه افزود: از آغاز جنگ، شوهر و پسران من برای دفاع از کشور عازم جبهه ها شدند. پسر بزرگم قربانعلی یزدانخواه در سال 1361 در حال انجام ماموریت به شهادت رسید و پس از آن پسر دیگرم رحیم به همراه پدرش-نوروزعلی یزدانخواه- به جبهه رفت و هر دو در عملیات کربلای 4 در سال 1365به شهادت رسیدند. لحظاتی قبل از شهادت، خاطره¬ی جالبی از این پدرو پسر برای من به یادگار مانده است که گفتن آن خالی از لطف نیست.قبل از آغاز عملیات کربلای 4 در جزیره¬ی ام الرصاص، فرمانده¬ی آنان بین پدر و پسر قرعه¬کشی کرد تا یکی از آنان در عملیات شرکت کند. دلیل فرمانده برای این کار این بود که می¬دانست 3 نفر از اعضای این خانواده پیش از این شهید شده¬اند و نمی¬خواست که در این عملیات خطرناک ریسک کند و شاهد کشته شدن احتمالی پدر و پسر باشد.نتیجه¬ی قرعه¬کشی به نفع پسر تمام شد و هنگامی که او عازم عملیات بود، پدر به فرمانده گفت: شما کلک زدید و من قرعه¬کشی را قبول ندارم. اعتراض او باعث شد تا هر دو در عملیات شرکت کردند.
در گرماگرم نبرد، ابتدا پدر به شهادت رسید. فرمانده¬ی عملیات به پسر گفت: جنازه¬ی پدرت را به عقب ببر، ولی پسر قبول نکرد. کنار پدر نشست و آخرین بوسه¬هایش را نثار جسم بی¬جان پدر کرد و با عطری که در جیب داشت، جنازه¬ی پدر را عطرآگین نمود. سپس اسلحه¬ی پدر را برداشت و همراه سایر رزمنده¬ها به پیشروی در زیر آتش شدید دشمن ادامه داد. حدود 50 متر از جنازه¬ی پدر فاصله نگرفته بود که اصابت گلوله¬ای، روح بی¬قرارش را به پدر ملحق کرد. جنازه¬ی پدر و پسر دو سال و نیم در منطقه¬ی تحت تسلط دشمن باقی ماند و پس از آن فقط استخوانهایشان به خانه بازگشت.
از این مادر فداکار طی مصاحبه¬ای پرسیده شد: در قبال از دست دادن عزیزانتان چه توقعی دارید؟
پاسخ داد: ما به تحمل سختی¬ها عادت داریم. بچه¬ها را با سختی بزرگ کردیم. آن وقتها همسرم یک کشاورز ساده بود. این منزل هم یادگاری اوست که خودش ساخته. از زندگیمان راضی هستیم و از هیچ کس هیچ توقعی نداریم.» 40 اکنون به پاس صبر و تحمل قهرمانانه¬ی این مادر که در راه سرافرازی انقلاب اسلامی و میهن عزیزمان، 5 شهید تقدیم نموده است. تندیس نمادینی در شهر ساحلی فریدونکنار برای گرامیداشت یاد و خاطره¬ی او و الگوپذیری از حماسه، شکیبایی و بردباری وی ساخته شده است.40
پشتیبانی امدادی از رزمندگان و پرستاری از مجروحین در خطوط مقدم جنگ
زنان در این عرصه نیز حماسه سازی نمودند. خاطرات زیر نمود عینی حماسه آفرینی است:
«... در ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران، تعدادی از خواهران نیز داوطلبانه به جبهه آمدند. تعدادی از آنان که پرستار بودند، در «روستای رامسه» 41 در پایگاهی که برادران حزب جمهوری اسلامی برای کمک به مجروحین جنگ دایر کرده بودند و با جبهه حدود 6 کیلومتر بیشتر فاصله نداشت و گلوله¬های توپ، کنار آن به زمین می¬خورد، مشغول کار شدند. چند خانم و چند دختر، یک درمانگاه کوچک درست کرده بودند و رزمندگان زخمی را مداوا می¬کردند. جاده¬ی منتهی به روستا خاکی بود و در فصل بارندگی به سختی می¬شد حتی به آنها غذا ¬رسانید...» 42
«... یکی از پرستاران که کارمند عالی رتبه نخست وزیری بود، دوران نرسینگ را در انگلستان طی کرده بود و حتی همکلاسی¬اش را هم آورده بود و دو نفری زخمی¬ها را به پشت جبهه منتقل می کردند، منتهی توی آمبولانس کار می¬نمودند... در روستای جلالیه یک رزمنده زخمی افتاده بود و سایر برادران فرصت آوردن او را نداشتند وبشدّت درگیر جنگ بودند43... یکی از آن دو خواهر پرستار از آمبولانس پیاده شد، آن یکی هم به دنبالش آمد و دو نفری به صورت سینه خیز زیر آتش شدید دشمن، آن زخمی را که جوان سنگین وزنی هم بود به عقب آورده و داخل آمبولانس قرار داده و خوشبختانه نجات پیدا کرد.» 44
خواهر مریم کاتبی که از امدادگران کردستان و نیز دفاع مقدس است، در قسمتی از خاطرات خود گفته است:« هنگامی که در مریوان بودیم، یک روز خواهری را آوردند که دستش سفید سفید شده بود و حالت غش و بیهوشی داشت و از ضعف مفرطی رنج می¬برد. ما بلافاصله به مداوایش مشغول شدیم. بعداً که قدری حالش بهتر شد، از وضعیت او پرس و جو کردیم، فهمیدیم که این خواهر اهل شمال است. چندی پیش که عملیات شروع شده، نیمه شب به منطقه رسیده و اظهار داشته که می¬خواهم در یک مرکز کنار پرستارها کار کنم. او به علت تعداد زیاد مجروحین ناشی از عملیات که برای جراحی به این مرکز اعزام می-شدند، بی وقفه در اتاق عمل مشغول کار بود.
او به مدت 72 ساعت بدون آنکه چیزی بخورد، در اتاق عمل پنسها را می¬شسته و دسته بندی می کرده است. از بس که دستش داخل آب بوده و خون به دستش نرسیده است، سفید شده بود. این خواهر شمالی بعد از بهبودی مجدداً در منطقه¬ ماند و به صورت تجربی به پرستاری مجروحین جنگی پرداخت. 45
سرافراز حتی در اسارت
خاطرات زیر گوشه¬ای از عظمت زنان آزاده¬ی ما در لحظات سخت اسارت و بازداشتگاههای دژخیمان بعثی است:
«... خانم فاطمه ناهیدی در تاریخ 7 مهر ماه 59 به سوی جبهه حرکت می¬کند... در خرمشهر در حال آماده سازی خانه¬ای برای درمانگاه بودند که 2سرباز مضطرب وارد شده و خبر می¬دهند: در خط مقدم خیلی شهید و مجروح داده¬ایم. او با دو امدادگر به همراه سربازان به طرف شلمچه و خط مقدم می¬روند. عراقیها که سنگرها را خالی دیده¬اند، شهدا و مجروحان ایرانی را به عقب برده و خود در خط قبلی بچه¬ها و خاکریز آنان مستقر می¬شوند. خانم ناهیدی و همراهانش تانکها را می بینند، ولی از شدت اضطراب متوجه نمی¬شوند که لوله¬ی تانکها رو به ایران است... با شلیک عراقی¬ها به ماشین آنها، تعدادی زخمی می-شوند و همگی در کنار جوی باریکی پناه می¬گیرند. خانم ناهیدی در آن لحظات بلافاصله مشغول مداوای مجروحین می¬شود و در حالیکه مشغول پانسمان پای یکی از نیروها بوده، عراقیها را بالای سر خود می¬بیند واسارت او از همین لحظه آغاز می-گردد.» 46
«... خانم معصومه آبادی اهل آبادان است. در بحبوحه¬ی تجاوز دشمن به شهر آبادان او مسئول خروج بچه¬های پرورشگاه آبادان از شهر و انتقال آنان به شیراز شد. پس از انجام کار وقتی به همراه آذر بهرامی، دکتر عظیمی و دستیارش و یک پزشکیار و راننده برای کمک به رزمندگان به آبادان برمی¬گشتند، به دست عراقیها که لباس سپاه پوشیده بودند اسیر شدند... وی می-گوید او و خانم بهرامی از سوی عراقیها به عنوان ژنرالهای زن ایرانی که از مردهای ایرانی به مراتب خطرناک ترند دستگیر شده و از بازداشتگاه مرزی تنومه به زندان بصره و از آنجا به زندان¬الرشید بغداد و بالاخره پس از اعتصاب غذایی 21 روزه به اردوگاه اسرای ایرانی منتقل شده و 4 سال از زندگی خود را در اسارت طی کردند.
جریان اعتصاب غذای 21 روزه¬ی آنان بدین شرح بود که عراقیها بیش از یک سال و نیم حضور آنان را از نظرها پنهان نموده بودند، آنان از حقوق ابتدایی شان محروم بودند.خود او در مورد این اعتصاب غذا می¬گوید:« از پشت میله های سلول به همه-ی سلولهای مجاور تا جایی که صدایمان می¬رسید اعلام ¬کردیم که ما چهار دختر ایرانی هستیم به این اسامی... از امروز اعتصاب غذای خودمان را تا زمانی که به شرایط دلخواه دست پیدا کنیم شروع می¬کنیم. سرانجام پس از 21 روز در حالی که قوای بدنی اشان تحلیل رفت و مثل یک مجسمه روی زمین افتادند، عراقیها دستپاچه شدند و پزشکان زندان، نمایندگان صلیب سرخ را خبر کردند تا به این اعتصاب خاتمه دهند. دو روز بعد نتایج اعتصاب معلوم شد و خواهران مزبور در حالی که خوشحال از دریافت نامه¬ای از خانواده¬هایشان بودند، به اعتصاب خاتمه داده و به اردوگاه رسمی اسراء منتقل شدند...» 47-+
پينوشت ها :
1- کتاب مقاومت،سال 2 شماره 4، نگاهی دوباره به روایت فتح، مصاحبه با سید مرتضی آوینی،تابستان 70
2- جنگ دوم خلیج فارس نامی است که دنیا بر تجاوز عراق به کویت در سال 90 و مقابله اتحاد کشورهای غربی و عربی به سرکردگی آمریکا نهاده است.
3- از تشکیلات مرتبط با حزب بعث که در گسترش فساد و ارسال زنان بدکاره به جبهه¬ها به بهانه بازدید از جبهه نقش فعالی داشته و دبیر این اتحادیه خانم امل داغستانی، نقش فعل در این زمینه ایفا نموده است.
4- کتاب هنگ ترسوها، نوشته سروان عراقی، فعی الربیعی، ص74
5- کتاب بررسی کشور عراق، لویس.ار.مر تایمر، رییس بخش تحقیق کنگره آمریکا.ص205
6- کتاب هنگ ترسوها، مقدمه
7- کتاب مدالهای شکسته، خاطرات سرگرد عراقی ستار ناصرف ص14.13
8- همان منبع ص19
9- کتاب نبرد سخت. ص 24 و 25 . سرگرد عراقی حسین عبدالله
10-همان منبع.ص32
11-کتاب مدالهای شکسته،ص63
12-کتاب نبرد سخت، ص11
13-کتاب مدالهای شکسته، ص 53 و 54
14-کتاب نبرد سخت. ص11
15-کتاب مدالهای شکسته،ص80
16-همان منبع ص11
17-از کتاب هنگ ترسوها، ص63
18-کتاب مدالهای شکسته، ص34
19-همان منبع، ص34
20-صحیفه ی نور، جلد 14، ص 230
21-از سخنان مقام معظم رهبری، دیدار با بانوان پزشک سراسر کشور 26/10/68
22-سخنان امام خمینی در جمع ائمه جمعه¬ی گیلان،4/3/61. صحیفه نور، جلد 16،ص156
23-نوه¬ی شهید نواب صفوی
24-خواهر رزمنده آمنه¬ی وهاب زاده
25-کتاب مجموعه مقالات و سخنرانی¬های اولین سمینار زن و دفاع مقدس، خوزستان، آذر 74، قسمتی از سخنرانی مهدی چمران
26-همان منبع، به نقل از مقاله بررسی مشارکت و نقش زنان در 8 سال دفاع مقدس، محمدباقر نیکخواه، بنیاد حفظ آثار
27-ویژه نامه جلوه¬های ماندگار، ش4، خرداد 1384-اداره¬ی کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس مازندران
28-منظومه زینبیه- ص 30- نقل قول از برادر جانباز ایرانخواه از مشکین شهر- ماهنامه پیام زن- سال 8- شماره 7- مهر 1378- ص 143
29-صحیفه ی نور، جلد 16، ص 126
30-سخنان مادر شهید- از فریدونکنار – مازندران
31-کتاب در کوچه های خرمشهر- مجموعه خاطرات رزمندگان خرمشهر-ص 132 و 139
32-همان منبع-ص 126
33-سند شماره 5512/پ.ن مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ- خواهران عضو سپاه خرمشهر در گفتگو با مرکز سال 1360- ص 8 و11
34-همان منبع – سند شماره118/پ.ن-ص9 و 10
35در کوچه های خرمشهر- ص 170
36-منظومه زینبیه –ص 75
37-در کوچه های خرمشهر- ص 152 و 153
38-همان منبع- ص 151 و 153
40-مقام معظم رهبری- دیدار با بانوان پزشک- 26/10/68
41-ویژه نامه یاد ایام- شهریور 1385- اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس مازندران-ص 46 و 47- مقاله مادر فداکار- حدیثه صالحی
42-در مسیر جاده حصیدیه به سوسنگرد- به روستای سعد نعیم و سپس در مسیر کرخه به سوی فرسید و عباسیه به روستای رامسه می رسیم
43-کتاب مجموعه مقالات و سخنرانی های اولین سمینار زن و دفاع مقدس – سخنرانی مهندس چمران- ص 51
44-این زمان مصادف با 17 و 18 دیماه 1359 بود و ساعاتی بعد، هویزه و روستای جلالیه به اشغال دشمن درآمد.
45-کتاب مجموعه مقالات- سخنرانی مهندس چمران-ص51
46-منظومه زینبیه – جلوه هایی از مقاومت زنان در 8 سال دفاع مقدس- ص41
47-کتاب چشم در چشم آنان- خاطرات خواهر آزاده، فاطمه ناهیدی
48-کتاب روزنه¬ای به آسمان- خاطرات خواهر آزاده، معصومه آبادی