گفتگو با آقای دکتر حسين ابراهيمی مقدم
آقای دکتر! آيا اين احساس ترسی که خيلیها درباره زلزله احتمالی دارند، طبيعی است؟
ببينيد؛ ما غالبا در برابر عواطفمان احساس درماندگی میکنيم. شايد در عين حال که میدانيم در امان هستيم احساس ترس هم بکنيم و در مواجهه با تهديدهای جزيی وحشتزده شويم. شايد اين را دريافته باشيد که هنگام مخالفتهای جزيی و بیاهميت با کسانی که دوستشان داريم، شديدا عصبانی میشويم. اندک انتقادی که از سوی يک فرد ناشناس متوجه ما میشود، گاهی باعث تضعيف روحيه ما میشود. ممکن است به دليل گير کردن در راهبندان از کوره در برويم و از اينکه در کارهای روزمره درنگی وجود داشته باشد، ناشکيبا و عصبانی شويم. حالا در نظر بگيريد که خداي نکرده فرد در اثر زلزله دچار دشواریهای روانی، اقتصادی و غيره شده باشد. طبيعي است که بر بهداشت رواناش اثر بگذارد. احساسات ما غالبا حتی از نظر خودمان نيز غيرمنطقی هستند. بنا به عقيده نظريهپردازان انسانگرا، افراد برخوردار از کارکرد آرمانی، مهار زندگی خود را به صورت هوشيار در دست دارند.
يعني ما میتوانيم احساساتمان را مهار کنيم؟
خيلیها معتقدند که رويدادهای خاصی مثل زلزله، توفان، از دست دادن يک عزيز و حتی قبول نشدن در دانشگاه، به طور خودکار باعث ايجاد واکنشهای عاطفی در ما میشوند، درست مثل آنکه دکمه دستگاهی را فشار داده باشيم. حتي برخی روانشناسها اين باور را دارند که ويژگی اصلی عواطف و هيجانها آن است که اين امور را تحت عنوان انفعال يا تحريک عاطفی تجربه میکنيم، نه کنشها و اعمال، يعنی به عنوان چيزهايی که بر ما حادث میشوند، نه کارهايی که انجام میدهيم ولی واقعيت اين است که میتوانيم با استفاده از روشهايی خيلی از اين استرسها را در کنترل خود درآوريم.
پس شما معتقد به مهار واکنشهای عاطفی هستيد؟
اولا واقعيت اين است که به نظر من رويدادهای ناخوشايند، بهطور خودکار به پريشانی منجر نمیشوند. مهار کلی واکنشهای عاطفی ممکن است موجب کاهش انعطافپذيری شود و معنای زنده بودن را مخدوش کند. حتی انسانهای منفی نيز گاهی اثرات مثبتی دربردارند. همانطور که درد موجب میشود سريعا از خطراتی مانند بخاري داغ اجتناب کنيم، عواطف ناخوشايند نيز میتوانند در مورد مسايل و مشکلات هشدار داده و به ما کمک کنند تا تکاليف ضروری را انجام دهيم. احساس اضطراب مبهم به ما يادآوری میکند که آپارتمان خود را ضد زلزله و براساس اصول مهندسی بسازيم. خشم میتواند ما را برانگيزاند تا جلوی بیعدالتی در تقسيم کمکهای اوليه را بگيريم. احساس گناه ما را از بدرفتاری با ديگران بازمیدارد و ترس به ما کمک میکند تا خودمان را از پسلرزهها محافظت کنيم. حتي زمانی که کاهش عواطف و هيجانهای منفی کاری لازم و مناسب است، تمام روشها مفيد نيستند. مثلا شايد مواد مخدر و ساير داروها به طور موقتی از پريشانی کم کنند ولی اين مواد مشکل اصلی را برطرف نکرده و غالبا موجب مشکلات بيشتری میشوند.
در معرض استرسهای اين چنينی مثل زلزله بودن چه تاثيرات روانشناختیای در پی دارد؟
اگر کسی برای مدتی نسبتا طولانی در معرض چنين محرکهای تنشزايی قرار بگيرد پاسخهايی را نشان میدهد که روی هم به نشانگان انطباق عمومی معروف است. ابتدا هنگامی که فرد ناگهان در معرض زلزله قرار میگيرد، يعني محرک استرسزای شديدی که در برابر آن انطباق نيافته، واکنش هشدار نشان میدهد؛ يعنی بدن دستخوش تغييراتی از قبيل افزايش ضربان قلب و آزاد شدن يک سری هورمونهايی میشود که اين تغييرات بدن را برای مقابله يا فرار آماده میکند. اگر فرد قادر به فرار يا مقابله با حالت به وجود آمده نبود، وارد مرحله دوم يعنی مقاومت میشود. در اين مرحله ذخيرههای چربی و پروتئين تبديل به قند میشوند تا انرژی و نيروی اضافی برای کنار آمدن فراهم آيد. در طی اين مرحله به نظر میرسد که فرد با فشار روانی درگير شده و به کارکرد بهنجار قبلی خود برگشته است ولی هنگامی که تمام منابع فرد مورد استفاده قرار گرفت، حتی قادر به مقاومت برای استرسهای کوچکتر نيز نيست و طوری میشود که فرد به شدت نسبت به گذشته آسيبپذيرتر میشود. مقاومت نمیتواند برای هميشه ادامه يابد. اگر ترس از زلزله يا حالتهای پسلرزه وجود داشته باشد، بالاخره مرحله فرسودگی به وجود میآيد، فرد دچار بيماریهایی میشود و اگر در اين حالت بماند شايد حتی وارد مرحله مرگ شود!
پس چنين استرسهایی میتوانند تاثيرات روانی بدی در پی داشته باشند؟
بله، متاسفانه وجود چنين محرکهای تنشزايی در پديدار شدن تقريبا تمام بيماريها نقش دارد؛ چون که بدن در برابر ميکروبهايي آسيبپذير ميشود که در حالت عادي در برابر آنها مقاوم بوده. حتي اين فشارهاي رواني ميتوانند کارايي دستگاه ايمني را که عموما از ما در برابر بيماري محافظت ميکند، کاهش دهد. در بسياري از موارد، بيماري نه در اثر ميکروب آسيبزا و نه به دليل فشار رواني، بلکه در نتيجه ترکيب اين دو عامل به وجود ميآيد. فشارخون بالا، حمله قلبي، زخم معده، تنگي نفس و افزايش آمادگي ابتلا به سرطان از جمله مسايل و مشکلات پزشکي هستند که در زلزلههاي طبس، رودبار و بم به شدت شيوع يافت. همچنين بعد از زلزلههاي قبلي مشکلاتي از لحاظ واکنشهاي هيجاني، تفکر، رفتار و روابط بين فردي به وجود آمد. در بررسي که اينجانب بعد از زلزله بم انجام دادم متوجه شدم که حالات اضطراب، خشم، احساس گناه و افسردگي در بازماندگان به شدت آزاردهنده بود. علاوه بر اين، سردرگمي، دشواري در تمرکز کردن و افکار بازگشتي درباره زلزله نيز جزو تجربههای رايج بازماندگان بود. نشانههای رفتاری هم به صورت رعشه، قدم زدن و وضعيت اندامی خشک و بیدقت نيز به شدت به چشم میخورد. تعارضهای شخصی و تحريکپذيری افزايش چشمگيری پيدا کرده بود و شايد ناگفته آشکار باشد که برخی از مشکلات روانی در بين بازماندگان آشکار شد و يا کسانی که مشکلاتی داشتند، حالشان بدتر شد. نجاتيافتگان اغلب با خاطرات و غم و اندوه خود زندگی میکنند و تعداد زيادی از افراد به کابوس، بازگشت به گذشته و بیقراری دچار میشوند که خود نشانگر اختلال روانی است.
داشتن چه ويژگیهايی و داشتن چه چيزهايی باعث میشود که اين حالات روانی کمتر رخ بدهد؟
يکی از دلايلی که افراد به شدت دچار مشکلات روانی در اثر زلزله میشوند، آن است که حس میکنند هيچ گونه مهاری بر اين رويداد طبيعی ندارند. اگر افراد آموزشهايی ديده باشند که مثلا بدانند هنگام زلزله به کجا پناه ببرند و چه اقداماتی انجام دهند، حس خواهند کرد که میتوانند تا حدودی بر موقعيت مسلط شوند لذا کمتر آسيب میبينند. از طرف ديگر اگر میشد وقوع زلزله را پيشبينی کرد، حتی اگر کار خاصی هم نمیتوانستيم انجام بدهيم، احتمالا کمتر دچار حالات ناخوشايند روانی حاصل از زلزله میشديم. پيشبينیپذيری میتواند به مهار چنين استرسهايی کمک کند و يا صرفا با گفتن اينکه چه زمانی نبايد نگران آن محرک باشيم، ما را ياری دهد. ژاپنیها که به طور شديد در معرض زلزله قرار دارند علايم اضطرابی کمتری، از خودشان نشان میدهند! شايد يک دلیلش اين باشد که در واحدهای مسکونی زندگی میکنند که در مقابل زمينلرزهها مقاومسازی شدهاند و همينطور آموزشهای ويژه را از کودکی میبينند، يعنی احساس مهار دارند و دوم اينکه تا حدی با بررسی نشانهها و علايم وقوع برخي زلزلهها را پيشبينی میکنند. از طرف ديگر، انسان موجودی اجتماعی است و به نظر میرسد حمايت اجتماعی نيز، در برابر آثار استرس زلزله مثل سپر عمل میکند.
منظورتان از حمايت اجتماعی دقيقا چيست؟
حداقل در 5 زمينه میتوان حمايت اجتماعی را به کار برد:
• کمک ابزاری: حمايت مالی که رفتار انطباقی را تسهيل میکند. برای مثال دولت میتواند پس از زلزله وامهای بدون بهره به بازماندگان بدهد تا خانههای خود را بازسازی کنند. سازمانهای کمکرسانی میتوانند غذا، چادر، پوشاک، دارو و پناهگاه موقت برای مردم فراهم کنند.
• اطلاعات: راهنمايی و هدايت مردم به منظور افزايش توانايی آنها برای مقابله با بحران.
• ارزيابی: بازخورد ديگران در مورد رفتار فرد. اين نوع حمايت به مردم کمک میکند تا بتوانند رويدادهای زندگی خود را تفسير يا درک کنند.
• تعامل اجتماعی: محاوره، تفريح، خريد کردن، بيرون رفتن با ديگران و به طور کلی اجتماعی شدن فوايد خاصی دارد حتی زمانی که برای مشکلات راهحل نباشد.
يعنی به نظر شما حمايتهای اجتماعی به مردم کمک میکند تا بتوانند با استرسی مثل زلزله، بهتر مقابله کنند؟
بله، تحقيقات نشان میدهد که حمايت اجتماعی اهميت بهسزايی دارد. برعکس، افرادی که مهارتهای اجتماعي ندارند و آنهايی که با ديگران رابطه برقرار نمیکنند، وقتي با چنين استرسهايی مواجه میشوند بيشتر در معرض خطر ابتلا به بيماريهای عفونی نظير سرماخوردگی قرار میگيرند. حمايت اجتماعی مخصوصا به کودکانی که بازمانده زلزله هستند خيلی کمک میکند. پژوهشهای انجام شده بعد از زلزلههای قبلی نشان داد که افرادی که از حمايت اجتماعی برخوردار بودند به احتمال کمتری به فشارخون يا اعتياد دچار شدند.
اگر کسی تجربه زلزله را داشته باشد، استرس او کمتر میشود يا بيشتر؟
واقعيت اين است که تجربههای قبلی ما در رابطه با محرکهای تنشزا میتواند آن محرکها را بهتر يا بدتر کند. با محرکهای تنشزا مثل زلزله معمولا هنگامی بهتر میتوان کنار آمد که با آن آشنا باشيم. مثلا قبلا هم زلزلهای را ديدهايم ولی توانستهايم با استفاده از اصول علمی جان و مال خود و اطرافيان را نجات دهيم و به نوعی تجربه پيدا کردهايم ولی اگر عناصر معينی از استرس نظير زلزله با تجربههای شديدا ناخوشايندی مثل از دست دادن يک عزيز همراه بوده است، آنگاه وقوع زلزله میتواند پريشانکنندهتر از آن چيزی باشد که در حالت عادی بود.
يعنی با توجه به تمام مواردی که گفتيد، در شرايط يکسان افراد واکنشهای يکسانی به زلزله نشان میدهند؟
نه! هيچکس به زلزله پاسخی که ديگري به آن داده است را نمیدهد. برخی افراد در برابر عوارض چنين محرکهای تنشزا بسيار آسيبپذيرترند. برخي ديگر بسيار مقاوم هستند و به نظر میرسد که میتوانند حداقل تا حدی اثرات زلزله را کم کنند. برخی از عوامل شخصی که بر آسيبپذيری نسبت به زلزله تاثير میگذارند عبارتاند از: مهارتها، عوامل ارثی و تيپ شخصيتی.
ممکن است در مورد هر يک از اين عوامل مختصرا توضيح دهيد؟
در مورد مهارتها بايد به اختصار بگويم که يک عامل موثر برای مقاومت در برابر اثرات روانی زلزله عبارت است از مجموعه توانايیهايی که فرد در اين موقعيت از خود نشان میدهد. مثلا اينکه کجا سنگر بگيرد و چگونه از خود محافظت کند.
آيا تيپ شخصيتی خاصی هم داريم که بيشتر تاثير منفی بگيرد؟
بله. افراد تيپ شخصيتی A که افرادی ناشکيبا، بسيار رقابتجو و بهطور وسواسگونهای وقتشناس هستند و در اثر ناکامی پرخاشجو میشوند، بيشتر تاثير منفی میگيرند. اين افراد خود را به دليل زلزله که از اختيارشان خارج است، سرزنش میکنند! دلايل متعددی برای اين حالت ذکر شده ولی بد نيست به اين هم اشاره کنيم که ممکن است افراد تيپ A به دليل ناتوانی در ايجاد شبکهای از دوستان و اعضای خانواده که بتوانند حمايت اجتماعی را در هنگام نياز فراهم آورند، خود را آسيبپذيرتر سازند.
چه کسانی در برابر چنين فشارهای روانی مقاومترند؟
چنين افرادی که اصطلاحا افراد سرسخت ناميده میشوند، خصوصيات زير را دارند:
• اهميت مشکلات را ناديده نمیگيرند و در عوض، فعالانه با مسايل مواجه شده و میکوشند آن را حل کنند.
• معتقدند که شخصا و از طريق اعمال خود به پاداش میرسند، نه آنکه پاداشهايشان تحت اختيار خودشان نباشد.
• معتقدند که زندگیشان با معناست، يعنی يک نظام ارزشی صريح و روشن دارند.
• از لحاظ اجتماعی افراد ماهری هستند و از شبکههای نيرومند خانوادگی و دوستانه برخوردارند، به طوری که میتوانند در زمان گرفتاری به آنها مراجعه کنند.
• و بالاخره اين که بر زندگی خود کنترل بالايی دارند.
منبع: www.salamat.com