تربيت ديني وفاعل ارادي (2)
عباس گرايي**
نكاتي درباره اراده
براي يافتن پاسخ، بايد به ماهيت اراده توجه كنيم. بسياري از فيلسوفان، اراده را از مقوله كيف نفساني ميدانند؛ اما برخي ديگر چون علامه مصباح يزدي حفظهالله، اراده را فعل نفس ميدانند كه فاعليت نفس نسبت به آن از قبيل فاعل با لتّجلي است. فاعل بالتّجلي فاعلي است كه پيش از ايجاد فعل، علم تفصيلي به فعل خود دارد؛ علمي كه عين علم اجمالي (اجمال اينجا يعني وحدت و بساطت) او به ذات خويش مي باشد.
ايشان در اين باره چنين مي فرمايند:
اراده، فعل نفس است و فاعليت نفس نسبت به اراده، فاعليت بالتجلي است.پس خود اراده اختياري است؛ يعني مسبوق به اراده ديگري نيست. شايد با اين بيان مشكل عظيمي كه در باب اراده وجود دارد [حل شود] كه ميگويند: «اگر اراده مسبوق به ارادهاي باشد، تسلسل لازم ميآيد و اگر نباشد، پس اختياري نيست؛ چون فعل اختياري چيزي است كه مسبوق به اراده باشد. آن وقت اين اشكال پيش ميآيد كه اراده خودش غير اختياري است و چيزي كه غير اختياري است، چطور منشأ اختياري بودن متعلّقش ميشود؟ اين معماي غامضي است در فلسفه و ما فكر ميكنيم كه به اين صورت ميشود جواب داد كه اراده، اختياري است، ولي ارادي نيست. يعني اراده مسبوق به اراده ديگري نيست؛ امّا اختياري است، چون نفس نيست به ايجاد اراده، فاعليت با لتّجلي دارد. بنابراين، معناي اختيار اوسع از اراده ميشود....(1)
از آنجا كه حيوانات نيز داراي اراده هستند، اين پرسش مطرح ميشود كه تفاوت اراده انسان با اراده حيوان در چيست؟ تفاوت اين دو اراده را بايد در علم و ادراكي جست وجو كرد كه سرچشمه آن است. اين علم ميتواند آگاهانه يا ناآگاهانه باشد. آنچه بين اراده انسان و حيوان تفاوت ميگذارد، آگاهانه بودن منشأ اراده انسان و نا آگاهانه بودن منشأ اراده حيوان است. اراده حيوان ناشي از ادراكات غريزي اوست كه اكتسابي نيست، بلكه تحت شرايط خاصي خود به خود ايجاد ميشود و در شرايط خاص ديگري از بين ميرود. از نشانه هاي نا آگاهانه بودن منشأ اراده در حيوانات اين است كه پس از بلوغ ادراكات غريزي، تحوّلي در رفتار و زندگي آنها پديد نميآيد؛ امّا انسان ميتواند در پرتو حركت تكاملي و اكتسابي خويش، به سطحي بي نظير از آگاهي ها و توانايي هاي مادي و معنوي برسد.
علّت غائي
بسياري از فيلسوفان، علم به نتيجه كار ومفيد بودنش را علت غايي ميدانند. شهيد مطهري رضوان الله عليه در شرح منظومه، در اين زمينه ميفرمايند:
...ما اگر انسان را در افعالي كه از او اختياراً صادر ميشود در نظر بگيريم، ميبينم كه انسان مادامي كه غايتي را تصور نكند، يعني وجود ذهني غايتي برايش حاصل نشود، اراده كاري برايش پيدا نميشود و همين كه غايت و فايدة كار در ذهنش منقّش شد، آن وقت است كه ميل و ارادهاش منبعث ميگردد و فعل از وي صادر ميشود. پس انسان البته فاعل است، ولي به شرط اينكه تصور ذهني غايت برايش پيدا شود و اگر اين تصور برايش پيدا نشود، انسان فاعل نيست. پس تصور ذهني غايت است كه انسان را فاعل ميكند و اوست كه علت فاعليت انسان است. پس درست است كه بگوييم: وجود ذهني غاليت، علتِ علت فاعلي است....(2)
اما علّامه مصباح يزدي حفظه الله تنها شوق و محبّت را علت غايي ميدانند. ايشان ميفرمايند: «به نظر ميرسد كه اين تعبيرها، خالي از مساحه نيست و بهتر اين است كه محبّت به معناي عام را كه در مواردي به صورت رضايت و شوق ظاهر ميشود، علت غايي بناميم؛ زيرا محبّت به خير و كمال است كه فاعل مختار را به سوي انجام كار سوق ميدهد و علم، در واقع شرط تحقق آن ميباشد، نه علت ايجاد كننده آن...» (3).
با توجه به تبيين علامه مصباح يزدي حفظه الله ميتوان گفت براي انجام فعل اختياري انسان، دو علّت شناسايي شد: الف) فاعل ( نفس انسان )؛ ب) محبّت و شوق به هدف. (4)
با توجه به نتيجة مهمي كه حاصل شد – يعني عليت داشتن شوق و محبّت در فعل ارادي انسان – ميتوان فروعاتي را تفريع كرد كه به منزلة مباني، در تربيت ديني كاربرد دارد:
فرع اول: آنچه كه محبوب محوري دل (نفس) قرار ميگيرد، جهت دهندة تلاش هاي انسان است.
غالباً تحقق هدف غايتي كه به صورت اصيل مورد اشتياق است (هدف نهايي)، مستلزم تحقق اراده ها و فعل هاي مقدّمي فراواني است كه چه بسا سال ها به طول انجامد. البته هر كدام به تبع هدف. اصيل مورد اشتياق قرار ميگيرد.(5) براي مثال، كسي كه به متخصص شدن در يك رشته علمي اشتياق شديد دارد، سال ها بايد تلاش كند و مقدمات آنرا فراهم سازد. اين مقدمات، به تبع اشتياق به عالم شدن مورد شوق و حبّ او قرار ميگيرد. بنابراين، محبّت و شوق به هدف نهايي، جهت دهنده به اشتياق ها و در نتيجه، اراده ها و افعال اوست. ميتوان هدف نهايي را «محور دل» ناميد؛ زيرا به موجب آن، دوست ميدارد يا دشمن ميدارد و با بي اعتنايي ميكند. شايد بدين دليل كه در سخنان ائمه معصوم (ع) محبّت، همان دين و دين، همان محبّت معرفي شده است؛ (6) زيرا حبّ به هدفي، راه رسم زندگي را مشخص ميكند و راه و رسم زندگي هر كس، تابع هدف مورد حب اوست.
همچنين در آية 43 سوره فرقان به كساني اشاره ميكند كه هواي نفس خود را اله خويش قرار دادند: «ا رايت من اتخذ الهه هواه افانت تكون عليه وكيلاً». شايد اين آيه به اين نكته اشاره داشته باشد كه ايشان هدف اصيل خويش را ارضاي اميال و گرايش هاي حيواني قرار دادهاند؛ بنابراين، تمام جهت گيري هايشا به اين سمت است. اين اشتياق به ارضاي اين اميان است كه به آنان ميگويد چه بكنيد و چه نكنيد؛ چه چيز را واجب بدانيد و چه چيز را حرام، و عبادت، چيزي جز اين نيست. علامه طباطبايي رحمه الله در ذيل تفسير آيه شريفه ميفرمايند: «...مراد از "معبود گرفتن هواي نفس» "اطاعت و پيروي كردن آن است؛ بدون اينكه خدا را رعايت کند وخداي تعالي درکلام خود مکرر پيروي هوي را مذمت كرده و اطاعت از هر چيزي را عبادت آن چيز خوانده و فرموده: الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و آن اعبدوني...(7 )». (8)
پس ميتوان گفت انسان چيزي را عبادت ميكند كه محور دل او قرار گرفته باشد.
فرع دوم: در تزاحم اميال، فعلي اراده خواهد شد كه علم به آن، شوق شديدتري در پي داشته باشد.
توضيح
...كار دل پس از كار ذهن و تحصيل علم، شروع ميشود كه تصميم بگيرد به اين معلوم ملتزم گردد؛ امّا انسان هنگامي تواند چنين تصميمي بگيرد كه دلش در اختيار او باشد؛ چرا كه بعضي از انسان ها قبل از اينكه علم پيدا كنند، دل شان در جاي ديگر گرو رفته است و اين سخني مورد تأييد خداي متعال كه مي گويد: ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب؛ [حقيقتاً در اين آيات تذكري براي كساني است كه دل دارند].. (ق: 37) »(9).
فرع سوم: فاعل علمي مشتاق، براي يادگيري علومي انگيزه دارد كه او را در رسيدن به هدف اصيل ياري دهند.
از آنجا كه براي تحقق هدف اصيل غالباً مقدمات زيادي لازم است، پس ازتعلْق اشتياق شديد به هدف اصيل، ذهن به يافتن مقدمات لازم مشغول ميشود؛ بنابراين، علومي براي او اهميت مييابد كه يا خود مقدمه هدف اصيل باشند و يا مشخص كنندة مقدمات باشند. براي نمونه، شخصي كه اشتياق به ثروت مند شدن، دل و جان او را به خود مشغول كرده است، در پي راههايي است كه او را به محبوبش برساند؛ از اين روي، شوق به معارف ديگر مثل خداشناسي در او بسيار ضعيف است.
فرع چهارم: براي تغيير جهت در افعال فاعل علمي مشتاق، بايد شوق و محبّتي افزون تر و شديدتر از شوق موجود در او ايجاد شود.
فرع پنجم: انسان براي رسيدن به بالاترين كمالاتي كه استعداد آن را دارد، ضروري است شوق به كامل ترين غايت ممكن كه استعداد آن در وجود اوست، (محبّت خداوند متعال) در او ايجاد شود.
پي نوشت ها :
*دانشيار مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني قدس سره
**كارشناس ارشد علوم تربيتي
1. همو، دروس فلسفه اخلاق، ص 128.
2. مرتضي مطهري شرح منظومه، ص 248.
3. محمد تقي مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 108.
4. در فرق شوق و محبت گفته شده شوق به كمال مفقود تعلق ميگيرد ولي حب، هم به كمال موجود هم به كمال مفقود تعلق ميگيرد (نهايه الحكمه، تصحيح و تعلق استاد غلامرضا فياضي، ج 2، ص 1153، پاورقي 13).
5. اين شوق نه تنها به مقدمات بلكه به هر چيزي كه رنگ و بوئي از محور دل را داشته باشد، سرايت كرده و توجه نفس را به خود جلب ميكند نقل شده كه جواني بيمار شد و از بوعلي خواستند كه او را معالجه كند. وقتي بوعلي به بالين او آمد متوجه بيماري او شد و در خواست كرد كه شخصي را كه به محله ها و كوچه ها و منازل شهر آگاهي دارد، نزد او آورند. وقتي شخص مورد نظر آمد، نبض جوان بيمار را در دست گرفت و از او خواست كه نام محله هاي شهر را بگويد. با شنيدن نام يكي از محله ها نبض بيمار شدت يافت، از آن شخص خواست كه نام كوچه هاي اين محله را بگويد، و اين بار نيز با شنيدن نام يكي از كوچه ها نبض بيمار شدت يافت. از آن شخص خواست كه نام منازل داخل اين كوچه را بگويد، با شنيدن نام يكي از آن منازل نبض جوان بيمار شدتي بيش از موارد قبل يافت. بوعلي گفت: اين جوان شيفته و عاشق دختر اين خانه شده است؛ اگر با او ازدواج كند بيماريش بهبود مييابد از اين جهت ميتوان گفت كساني كه شوق خداوند و قرب او در دلشان بيفتد، هر كس كه رنگ و بوي بيشتري از خداوند داشته باشد، بيشتر مورد محبّت و دوستي او قرار ميگيرد حضرت علي (ع) ميفرمايند: دوستان توسه گروه و دشمنانت نيز سه گروه هستند؛ دوستانت عبارتند از: دوستت و دو دوستِ دوستت و دشمن دشمنت و اما دشمنانت: دشمنت و دشمن دوستت و دوستِ دشمنت. (شيخ حسن ديلمي، إرشاد القلوب الصواب، ج 1، ص 194).
6. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 66، ص 238.
7. (يس:60 و61).
8. موسوي همداني سيد محمد باقر، ترجمة تفسيرالميزان، ج 15، ص 308.
9. محمد تقي مصباح، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 172.
ادامه دارد...
/ج