تحريري نو بر مفهوم جبر و اختيار از نظر شيعه (3)
نويسنده: دكتر پروين نبيان*
حقيقت اختيار
پس فعل اختياري انسان فعلي است كه ناخود در آن دخالت ندارد، بلكه خود حقيقي او عامل انجام كار است؛ اما در چه انساني خود حقيقي فعال است ؟ آيا همواره انسان مي تواند با اراده ي خود، خود حقيقي را در هر موردي درون خود فعال كند؟ مسلم است كه اينگونه نيست. در انساني كه خود را به دنيا، نفس، عادات و آداب و رسوم اجتماعي و انسان هاي راه گم كرده و ... سپرده است، در بسياري از موارد امكان فعاليت خود حقيقي وجود ندارد؛ تنها انساني كه با خواست خود در مسير هدايت و تعليم و تربيت اسلام قدم گذاشته است و با تزكيه و تصفيه ي نفس خود، حاكميت خود حيواني را در خود هر چه ضعيف تر كرده است، مي تواند صاحب نفس خويش بوده، خود حقيقي را بر وجود خويشتن حاكم نمايد. هدايت تمامي انبياء ائمه اطهار (عليهم السلام) و بزرگان دين هم، همه براي هر چه مختارتر كردن انسان است.
مسلم است عالي ترين نوع عبادت و اطاعت خدا، عبادتي است كه در آن بنده خود را نه تنها براي دين خدا، بلكه براي صاحب دين خالص كرده است، به جز خشنودي او طلب نمي كند و جزاو دل به چيزي نمي سپارد؛ و اخلاص در عبادت جز از راه محبت، تمام و كامل نمي گردد. تا عبادت از روي حب و عشق نباشد، از شوائب خالص نمي گردد؛ در عشق خداست كه دل از هر تعلقي جز تعلق خدا پاک مي شود و تمامي آثار خودپرستي و لذات دنيوي و بت هاي پنهان و آشكاري كه درون نفس، علايق او را به سوي خود جلب مي نمايد، پاک و پيراسته شده، دل از گرو نفس و آرزوهاي نفساني آزاد مي گردد.
در عبادت از روي خوف يا طمع، چون هنوز آثار تعلق به نفس باقي است، عبادت خالص و كامل نيست. در روايات اسلامي ما هم تنها عبادتي كه به سبب شكر گزاري يا شايسته ي پرستش بودن خداوند صورت مي گيرد، عبادت احرار و عبادت خالص شناخته شده است؛ زيرا تنها اين نوع عبادت از سر اختيار كامل صورت پذيرفته است؛ البته «عبادت خدا»به سبب شكرگزاري يا از اين جهت كه او شايسته ي پرستش است يا عبادت از روي حب،هر سه به يک معني باز مي گردند، زيرا حقيقت شكر جز اين نيست كه نعمت در جاي خود مصرف شود؛ لذا شكر عبادت به اين است كه آن را تنها براي خداوندي كه شايسته ي آن است به جاي آورند. «يعني خدا را به خاطر اينكه خداست وذاتاً داراي جميع صفات جمال و جلال است، عبادت كنند و چون او جميل بالذات مي باشد، محبوب است؛ زيرا حب چيزي جز ميل به جمال و مجذوب شدن در برابر او نيست» (طباطبايي، 1369ق ، ج1 ، ص 45).
با توجه به مقدمات فوق، مي توان اينگونه نتيجه گيري كرد كه خود حقيقي انسان، تنها در سايه ي عشق به خدا كه تجلي آن، عشق به مظاهر صفات خدا و انسان كامل است، به فعليت مي رسد؛ زيرا اين تنها خاصيت عشق است كه انسان را از خود بي خود مي گرداند، او را مجذوب معشوق مي نمايد و خواست او را خواست خود مي كند و از آنجا كه خود حقيقي ما، همان انسان بودن ما به دليل ويژگي روح الهي است كه در ما دميده شده است :«وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي»، پس خود حقيقي ما تجلي خدا در ماست و اين تنها عشق است كه معشوق حقيقي، يعني خود حقيقي ما را، در ما تجلي مي دهد؛ اين است كه هر فعلي كه با انگيزه رضا و عشق حق و اولياي حق انجام مي گيرد، فعل خود حقيقي ماست و در نتيجه فعل اختياري؛ و فعل انسان به هر نيت ديگري كه انجام پذيرد، در حقيقت فعل خود او نيست؛ در نتيجه به درجات مختلف در آن جبر حاكم است. در مكتب دين اختيار تنها در سايه ي اطاعت عاشقانه ي انسان به حق به ظهور مي رسد.
تبعيت از خدا و مظاهرحق، تبعيت از بيگانه نيست؛ تبعيت از اصل خود ماست. نفس ناطقه همان بعد متعالي متصل به خداست؛ در حالي كه در بسياري از مكاتب غربي هر گونه اطاعتي مخالف آزادي و اختيار انسان شناخته مي شود و انسان متدين، انساني است كه به دست خود دست و پاي خود را بسته است.
در اين مكاتب، اختيار و آزادي، تنها به معناي انجام خواست خود و گوش به فرمان دل خود بودن است؛ در حالي كه آنچه دل ما به عنوان يک انسان ناقص مي گويد، در بسياري از موارد ، همان است كه نفس حيواني ما مي گويد؛ و اين اطاعت از فرمان بيگانه است. تنها راه براي فعليت اختيار، بي خودي انسان است و اين بي خودي انسان در خدا به معناي نفي هويت او نيست، بلكه به معناي تحقق خود كامل تر اوست.
به راستي انسان ها بسيار كم از اختيار خود استفاده مي كنند و به عبارت ديگر افراد مختار بسيار معدود هستند. آيا مي توان آدمياني كه براي راحتي خيال، خود را به دست حوادث سپرده اند و محيط بيرون و يا بعد حيواني شان براي آنان معين مي كند كه چه باشند و چه بكنند مختار ناميد؟انسان ها به علت مسئوليت و سختي اختيار، جبر را برگزيده اند و خود را فروخته اند ودر عين حال، باز هم تمناي اختيار دارند و از سلب آزادي دم مي زنند و انتقاد مي كنند. آري اختيار داشتن به اين راحتي ها نيست و بر عكس بدون آن، انسان ها مي توانند عمري را به آسايش ـ منتها از نوع حيواني آن ـ سپري كنند ؛ اما ديگر چرا همين انسان ها دم از آزادي مي زنند؟ آخر مگر آنجا كه موانع و از بين بردن آنها در دست خودمان ـ و فقط خودمان ـ است، تلاشي مي كنيم كه از ديگري طلبكاريم كه چرا براي ما موانعي ايجاده كرده است ؟ البته هرگز منظور اين نيست كه نبايد براي آزادي و استقلال و به عبارت ديگر راندن بيگانه هاي بيروني مبارزه كرد. بسيار است كه بندهاي بيروني، خود علت معدّه براي فعاليت بيگانه هاي دروني است، اما اگر حقيقتاً مي خواهيم مختار مختار باشيم، بايد پا به پاي از بين بردن موانع آزادي در خارج، به فكر از بين بردن موانع دروني باشيم كه اين مهم جز با تبعيت مطلق عاشقانه از دين و مظهر حقيقي آن در هر زمان كه كامل ترين مصداق آن، امام هر زماني و در عصر غيبت، اولياي واصل به امام عصر مي باشند، حاصل نمي گردد.
خدا و مظاهر او آشناترين آشناي ما هستند؛ نه بيگانه اي ايستاده در مقابل ما كه ما را مجبور به فرمان بردن از امر و نهي خود مي كند. ماپاره ي وجود اوييم و معناي «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي»همين است. اطاعت از حق و مظاهر حق، اطاعت از اصل خود ماست و اين معناي آزادي حقيقي است.
جبر عارفان
مراد از جبر عارفانه نيز همين است : عارف حقيقي عاشق خدا و عاشق مظاهر تام او (انسان كامل) است؛ و براي عاشق خودي جز معشوق نيست. همه ي عاشق در معشوق فاني است؛ پس معشوق، خود عاشق است؛ از اين رو عاشق هر چه كند، فعل معشوق، يعني فعل خود اوست؛ از اين رو فعل مختارانه اوست. در ظاهر جبر است چون فعل ديگري است، اما در معني اختيار است؛ زيرا حائل ميان عاشق و معشوق از بين رفته است.«وَ ما تَشاؤُونَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ »( تكوير:29).
آري اين جبري است فوق الاختيار كه در آن هر چه عاشق مجبور تر باشد، مختار تر مي گردد، اين جبري است كه با حل «من»در «من تر»حاصل مي شود :
در دو چشم من نشين اي آن كه از من، من تري
تا قمر را وا نمايم كز قمر روشن تري
جلوه كن در باغ تا صد باغ و گلشن بشكفد
زآن که از صد باغ و گلشن خوش تر و گلشن تري
پی نوشت ها :
* استاديار دانشگاه اصفهان
ادامه دارد...