تحريري نو بر مفهوم جبر و اختيار از نظر شيعه (4)

بسياري از انديشمندان شيعه و به خصوص متفكران معاصر، در تبيين رابطه ي قضا و قدر و اختيار انسان، بر اين اعتقادند كه خواست و اختيار انسان قضاو قدر خداوند را مي سازد.
دوشنبه، 25 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحريري نو بر مفهوم جبر و اختيار از نظر شيعه (4)

تحريري نو بر مفهوم جبر و اختيار از نظر شيعه (4)
تحريري نو بر مفهوم جبر و اختيار از نظر شيعه (4)


 

نويسنده: دكتر پروين نبيان*




 

رابطه قضا و قدر و اختيار انسان
 

بسياري از انديشمندان شيعه و به خصوص متفكران معاصر، در تبيين رابطه ي قضا و قدر و اختيار انسان، بر اين اعتقادند كه خواست و اختيار انسان قضاو قدر خداوند را مي سازد.
كار اختياري انسان با وصف اختياريت مورد قضاي الهي است و اختياري بودن آن از مشخصات و از شئون تقدير آن است؛ پس اگر به صورت جبري تحقق يابد، فضاي الهي تخلف يافته است (مصباح يزدي ، 1365 ، ج2 ، ص 412).
اما چگونه مي توان اين تبيين را با حديث مشهور «الامور بالتقدير لا بالتدبير»(خوانساري ، 1366 ، ج2 ، ص88)جمع نمود؟
آنچه ظاهراً از اين فرمايش به دست مي آيد، اينكه سرنوشت انسان بر اساس تقدير الهي رقم مي خورد نه بر اساس تدبير و اختيار انسان و با اين تبيين، ديگر نمي توان به راحتي بين قضا و قدر و اختيار جمع نمود. آيا اين به معناي پذيرش جبر نيست ؟ براي پاسخ به اين پرسش، ابتدا بايد مفهوم تدبير را ارزيابي كرد. آنچه از آيات قران ادراک مي شود، اين است كه واژه ي تدبير هرگز در مورد انسان به كار نرفته است و اين واژه تنها در مورد خداوند به كار رفته است :«يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ يُفَصِّلُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ» ( رعد:2/ نيز ر.ک به : يونس : 3، 5 و 31).
آنچه انسان، از آن ياد مي كند، تدبّر است : «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلي‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها» ( محمد:24 / نيز ر.ک به : نساء :82 / ص :29 / مؤمنون:68).
به عبارت ديگر تدبير شأن انسان نيست، بلكه شأن انسان تدبّر است. كساني كه اندک آشنايي با زبان عربي دارند، مي دانند از مهم ترين معاني باب تفعل، پذيرش اثر و اثر پذيري است؛ در حالي كه باب تفعيل از اين جهت مقابل معناي باب مذكور بوده و انفعال و اثرپذيري كه معناي اصلي آن اثر گذاردن و فعال بودن است. پس موجودي كه تدبير مي كند، يعني خود، مستقل از هر گونه اثر پذيري از موجود ديگر، كار خود را اداره مي كند و چنين امري تنها در شأن خداوند متعال است.
شأن انسان قبول تدبير الهي است. در تدبير تكيه كردن بر علم و قدرت خود نهفته است؛ در حالي كه در تدبّر تكيه كردن بر علم و قدرت آن عالم و قادر حقيقي و اثر پذيرفتن از او.
پس تدبر به معناي اتصال عقل خود به عقل كل و استمداد از او براي برطرف كردن جهل خود و تبديل آن به علم و معرفت است؛ در حالي كه تدبير در مورد انسان در حقيقت به معناي تكيه كردن بر عقل جزئي خود و تام و كامل دانستن نتايج عايد از اين عقل با وجود محدوديت ديد و علم محدود منتج از آن را علم حقيقي پنداشتن است؛ براي همين است كه در قرآن كريم تدبير براي انسان جايگاهي ندارد.
جالب اينجاست كه تمامي واژه هايي كه تقريباً هم معناي تدبر است، همچون تفكر و تفقه، در اغلب موارد در باب تفعل بوده، معناي اثرپذيري كه منافي با تكيه بر فكر و عقل خود ـ خود مستقل از خدا ـ است، در همه ي آنها نهفته است.
پس تدبير در مورد انسان، يعني تكيه كردن بر عقل ظاهري و تدبر يعني عقل باطني و عقل الهي را در خود شكوفا كردن و نداي آن را پذيرفتن.
اين است كه درک حقيقت و شكوفا شدن استعداد تدبر و تعقل و تفكر، تنها با تهذيب نفس ميسر است و اين معناي حقيقي تفكر و تدبر است؛ در حالي كه همه ي عقل را همان عقل ظاهري و جزئي متأثر از بدن و حواس جسماني دانستن و حكم آن را ثابت و لايتغير پنداشتن و بر تشخيص او تكيه كردن، همان تدبير است و به خود واگذاشته شدن :«الهي لا تكلني الي نفسي طرفة عين ابداً » (كليني ، [بي تا ] ، ج4 ، ص 294).
با اين توضيحات از حديث مشهور «الامور بالتقدير و لا بالتدبير»چنين استخراج مي شود كه امور عالم خلقت بر اساس تدبير عقل جزئي انسان شكل نمي پذيرد، بلكه بر اساس تقدير و اندازه هاي الهي تعيين مي گردد. اما اين تقدير ها و اندازه هاي الهي، در تعيين امور عالم خلقت و از جمله زندگي انسان چيست ؟ و اختيار انسان در تعيين آن چه نقشي دارد؟ معناي اينكه اختيار و اراده ي انسان در طول اختيار و اراده خداوند قرار دارد، چيست ؟
آنچه اعتقاد نگارنده ي اين سطور است، اين است : معناي اراده در انسان خواست واقعي است كه اگر اين خواست منطبق بر خواست الهي بود، اختيار و اگر مطابق با خواست و رضاي او قرار نگرفت، در واقع جبري است كه به صورت اختيار خود را نشان داده است؛ اين جبر يا حاصل اجبار بيگانه هاي خارجي است يا بيگانه ي دروني. نقش طولي خداوند در اين اراده ها در واقع تحقق خواست و اراده خير يا اراده ي شر انسان است.
به عبارت ديگر انسان نمي تواند براي تحقق افعال خود علت حقيقي باشد؛ زيرا مسلم است كه تحقق افعال خارجي انسان به تحقق عوامل مختلفي نيازمند است كه بسياري از آنها در دست انسان نيست؛ اما انسان علت حقيقي اراده و خواست خود است؛ به عبارت ديگر پروردگار عالم به انسان اجازه داده است خود بخواهد آنچه انسان مي خواهد، او تحقق مي دهد؛ فقط بايد انسان حقيقتاً بخواهد :«همم الرجال تقلع الجبال». در اينجا گفتني است هر خواستني خواست حقيقي انسان نبوده و تنها به معناي مجازي به آن خواست گفته مي شود. هنگامي كه خواست او صرفاً زباني بوده و از مرحله ي لفظ تجاوز نكرده است، هرگز حقيقي نبوده، در نتيجه آثار خواست حقيقي بر آن مترتب نمي گردد؛ اما زماني كه خواست انسان جايگاهش نه زبان و حتي ذهن ، بلكه قلب بوده و اين خواست از درون او نشأت مي گيرد، خواست حقيقي محسوب شده، آثار خواست حقيقي نيز بر آن مترتب مي گردد، يعني خداوند چنين خواستي را محقق مي سازد. علامت خواست حقيقي، تلاش و كوششي است كه انسان براي تحقق آن انجام مي دهد. انسان بيماري كه حقيقتاً سلامتي خود را مي خواهد، هرگز از پاي نمي نشيند و تا به طبيب مطمئن و حاذق مراجعه نكند، آرام نخواهد بود. حفظ صحت و به نتيجه رسيدن تلاش هاي فرد بيمار و طبيب، از خداست؛ اما تا اين سعي و تلاش فرد بيمار و آن طبيب با تمام وجود صورت نگيرد، تحقق چنين خواستي نيز از طرف خداوند صورت نمي پذيرد. جريان سعي هاجر بين دو كوه صفا و مروه و پديدار شدن آب گوارا جلوي پاي اسماعيل، گوياي همين حقيقت است. سعي هاجر هرگز دخالتي در پديدار شدن آب نداشت؛ زيرا آب در جاي ديگري پديدار شد، اما تا اين سعي صورت نمي پذيرفت از آب هم خبري نبود.
با اين تبيين، رابطه ي اختيار با توحيد افعالي نيز روشن مي گردد: بنابر توحيد افعالي، هيچ موجودي در فعل خود مستقل نيست و همچنان كه ذات هر موجودي عين ربط و تعلق به خداوند است، فعل او نيز عين ربط و تعلق به خداوند است :«لا مؤثر في الوجود الا الله». هر اثر وجودي كه از هر موجودي پديد مي آيد، در واقع منوط به اذن و اراده تكويني الهي و مستند به خداي متعال خواهد بود. توحيد افعالي در مورد افعال اختياري انسان نيز جاري و ساري است. تنها موجد و فاعل حقيقي خداست؛ منتها در افعال ارادي انسان اذن و اراده تكويني خداوند به شرط خواست انسان تحقق مي يابد؛ پس انسان موجودي در كنار خداوند نيست كه او هم موجد و فاعل باشد كه تنها فرقش با خداوند در اين است كه فعل او به اذن خداوند است و فعل خداوند به اذن هيچ موجودي به غير خود نيست، بلكه اصلاً انسان، فاعل وجود دهنده فعل خود نيست؛ نقش انسان به اذن خداوند تنها اين است كه در افعال اختياري، او بايد بخواهد تا خداوند تكويناً ايجاد نمايد.
آن كه حقيقتاً راه هدايت را مي طلبد در اين ميان از هيچ كوششي براي يافتن يك عالم رباني و تلمذ در محضرش دريغ نمي كند و براي رسيدن به حق همه ي سختي ها و مشكلات را به جان مي خرد، قطعاً خداوند رحمان و رحيم، اراده خير (اختيار) او را به مقام تحقق مي رساند:«وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنكبوت :69)؛ «وَ اللّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلي‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»(بقره: 213).
اغلب مفسران فاعل يشاء را در آيه مذكور خداوند مي دانند و آيه شريفه را اينگونه معنا مي كنند: و خداوند هر كه را كه خود (خداوند) بخواهد، هدايت مي كند. اما مي توان فاعل يشاء را انسان دانست و اين آيه را اينگونه معنا كرد : و خداوند هر كه را كه خود (انسان) بخواهد، هدايت مي كند. گر چه اگر ترجمه ي اول را هم بپذيريم، از آن جهت كه خواست خداوند مبتني بر خواست انسان است، اشكال اساسي به فهم آيه وارد نمي شود، اما اگر آيه به صورت دوم ترجمه شود، مسلم است تأكيد بيشتري بر اصالت خواست انسان در مسير هدايت و اختياري بودن انتخاب راه حق مي شود كه به نظر مي رسد غرض خداوند هم همين مي باشد. در تأييد اين معنا مي توان به آيات ديگري از قرآن مراجعه نمود كه در آنها به طور واضح تري ضمير مستتر در فعال يشاء به انسان بر مي گردد:«اللّهُ يَجْتَبي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ يُنيبُ» (شورا: 13)؛ «قُلْ إِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ»(رعد:27). اين است كه قضا و قدر الهي براي انساني كه خود حقيقتاً راه سعادت و هدايت را خواسته است، به فضل خدا تحقق خواست اوست. در اين جا تدبير انسان به كار نمي آيد، بلكه خالق انسان مي داند كه او را در چه تقديري قرار دهد تا هدايت براي او تحقق يابد.
درباره ي خواست هاي جزئي كه به تصور هم جهت بودن آنها با آن خواست اصلي و حقيقي، چنين انسان طالبِ حقيقت دارد نيز تدبير او نقش چنداني ندارد؛ زيرا آن خدايي كه خواست اصلي اين انسان را مي داند، عالم است بر اينكه آيا اين خواست جزئي، در جهت آن خواست اصلي است يا خير ؟ اين است كه به احتمال بسيار، تقدير چنين انساني، تحقق بسياري از خواست هاي جزئي او نباشد و بر عكس بسياري از اموري كه خود به دليل جهلش نسبت به نقش آن در خواست اصلي او، التفاتي بدان ندارد، خداوند محقق مي سازد :«وَ عَسي‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسي‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ» (بقره : 216).
نقش سختي ها و مشكلات نيز براي اين انسان، بنابر اين آيه ي شريفه روشن مي گردد :رشد استعدادهاي باطني و صيقل يافتن وجود او، شناساندن خود انسان به خود، نااميدي از غير حق و در نتيجه شعله ور گشتن آتش عشق الهي، كه همه و همه سير او را به سوي حق ثابت و محقق مي سازند.
اما كسي كه حقيقتاً دنيا را مي خواهد، اگر هم به سراغ احكام ديني مي رود، اولاً تنها در پي عمل به ظاهر و قشر آن است نه در پي معرفت و درک باطن و حقيقت آن، ثانياً دين را نه به عنوان حقيقتي كه تمام اجزاي شخصيت خود را بايد منطبق بر آن كند، بلكه به عنوان امري فرعي در كنار اصل زندگي اش كه توجه به دنيا و اهل دنياست، پذيرفته است؛ چنين كسي خواست حقيقي و جهت اراده كردن هايش دنياست.
عدل خداوند ايجاب مي كند آن كه دنيا را برگزيد، بلافاصله خداوند اراده شر او را محقق سازد و شقاوت را بر او رقم زند؛ اما رحمت بيكران الهي چنان است كه در اينجا نيز نه با عدلش كه با فضلش رفتار مي كند : زماني با ابتلائات و سختي ها او را متنبه مي سازد و زماني با ريزش نعم و زماني با تعليم و انذار انبيا و اوصيا و اوليا و علماي رباني؛ شايد اين بنده ي ناسپاس و نابينا در ابتلائات به خود آيد و بي وفايي دنيا را ببيند در نعمت ها، منعم را مشاهده كند.
تقدير الهي براي چنين بنده اي باز هم به تدبير او نيست، بلكه تقدير او، اين است كه شايد اين بنده به خود آيد و راه خود را صراط مستقيم بيابد. حال اگر اين بنده، اين فرصت ها را هم از دست داد و همچنان بر اراده ي شر خود تكيه كرد و شقاوت را بر خود خواست، تقدير الهي بر اساس سنت املاء و استدراج رقم مي خورد تا اين خواست نيز به طور كامل و تمام به ظهور رسد و بدين گونه شقاوت بر اين بنده مقدر خواهد شد.
منبع:فصلنامه شيعه شناسي شماره 27
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط