تحريري نو بر مفهوم جبر و اختيار از نظر شيعه (5)
نويسنده: دكتر پروين نبيان*
رابطه علم و اختيار
حال اگر عدم علم و معرفت كسي به راه حق، نتيجه ي قصور خود فرد و دنيا طلبي او باشد، او به دست خود جبر را بر اعمالش حاكم ساخته است؛ اما اگر چنين امري نتيجه ي قصور فرد نبوده باشد، بلكه فرد از همان ابتدا در جامعه يا محيطي زندگي كرده است كه اثري از حقيقت دين وجود نداشته و از عالم رباني نيز خبري نبوده است و در نتيجه عالم به حقيقت دين نگشته است، چنين فردي اگرچه جبر بر اعمالش حاكم است اما در اين امر مقصر نبوده است و اي بسا مستضعف شناخته مي شود كه حكم استضعاف در دين ما عرضه ي حقايق به چنين فردي در عالم برزخ است؛ البته همين انسان به اندازه رشد فكري ودر نتيجه ميزان اراده آگاهانه خود در بسياري از اعمالش به خصوص در آنجا كه به ظلم منتهي مي شود، قطعاً مسئول است؛ به عبارت ديگر شايد چنين انساني در نرسيدن به هدف از خلقت خود مسئول نباشد، اما در صورت عمل نكردن به اقتضاي فطرت و عقل سليم اوليه به خصوص هنگامي كه به ظلم و درنده خويي منتهي شود، مسئول خواهد بود.
و اين است رمز اصرار دين مبين اسلام بر اينكه بر هر مسلمان صاحب درد واجب است ابتدا خود به فهم حقيقي دين در محضر يک عالم رباني واصل، نايل آيد و سپس جامعه را ازاين علم برخوردار نمايد تا همگان بتوانند استعداد احساس اختيار را در خود بيابند و آن را به فعليت برسانند:« فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»(توبه:122).
پس به طور كلي مي توان گفت : حقيقت اختيار تنها در ارتباط با علم و عمل به حق معنا پيدا مي كند. انسان مختار انساني است كه در سايه اتصال به حق به نسبت مرتبه وجودي خود، اختيار خداوند را در خود متجلي كرده است و از اختيار خود در هر چه بالاتر رفتن در مسير حق استفاده مي كند. مسلم است كارهاو تصميمات جزئيِ فردي كه مسير حق براي او اصل قرار گرفته است، همه در جهت آن اصل تنظيم مي شود و براي همين در تمام افعال خود، ولو افعال جزئي، مختارانه حركت مي كند و بر عكس انساني كه از حق بريده است و راه دين و هدايت نه اصل زندگي او، امري كاملاً فرعي و ظاهري و يا زايد محسوب مي شود، بي آنكه خود بداند، در جبر غوطه ور است ؛ ولو ادعاي آزادي اش گوش فلک را پر كرده باشد.
انسان مختار انساني است كه اگر مهر مي ورزد و انفاق مي كند و يا هر گونه رفتار پسنديده اي ازاو به ظهور مي رسد، حكيمانه و سنجيده و بر اساس انتخاب الهي خود اوست.
در حالي كه مي بينيم برخي انسان ها به دليل صفا و پاكي روحي اي كه بالفطره دارند، اصولاً نسبت به همه مهربان و دلسوزند، مي خواهند به همه خوبي كنند و از آزار رساندن به هر كسي ناراحت مي شوند، حتي از مجازات و كشته شدن يک جنايتكار سنگدل نيز ناراحت و ناراضي هستند و بر او دل مي سوزانند؛ و با هر فردي صرف نظر از صفات شخصيتي خوب يا بدش دوستي مي كنند. مسلم است كه اين روش، مورد پسند دين نيست و كمال محسوب نمي شود. گويي اينان در ابراز محبت دروني خود و نثار آن به افراد، از خود اختياري ندارند و به طور طبيعي وذاتي به هر كس عشق مي ورزند، انسان مختار، هم جاذبه دارد هم دافعه؛ هم عشق دارد، هم كينه (تولي و تبري)؛ اما معيار آن را حق مشخص مي كند. رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم ) كه به فرموده ي قرآن كريم «رحمة للعالمين»بود ودر عشق و محبت به انسان ها گوي سبقت از انبياي ديگر ربوده بود، با اين همه در جنگ ها يا در اجراي حدود الهي بسيار جدي و استوار بود. قرآن مجيد نيز در وصف ياران حقيقي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد :«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ »(فتح :29) و باز در جايي ديگر پس از تعيين حكم تازيانه بر زن و مرد زاني، مي فرمايد :«وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ»(نور :2).
از اين آيات و نظاير آن مي توان نتيجه گرفت : انساني مظهر صفت اختيار خداوند است كه همچون حق و مظاهر اسماء و صفات حق كه در رأس آنها حضرات معصومين (عليهم السلام) هستند هم مهر و محبتش حكيمانه وسنجيده باشد و هم خشم و كينه اش؛ يعني با دوستان خدا، دوست باشد وبا دشمنان خدا ومردان خدايي دشمن باشد،و اين همان تولي و تبري است كه به ظاهر جزو فروع دين است، اما در حقيقت از اصول دين جدا نيست و خود ظهور عملي توحيد و امامت است. چگونه مي توان به خداوند و فرستادگان او معتقد بود و دين را حق دانست، اما با معاندان و دشمنان خدا و دين خدا، طرح دوستي ريخت ؟ چنين افرادي يا نسبت به دين خود اعتقادي بسيار سطحي و عاميانه دارند و يا مغرض و در حقيقت منافق اند. در قرآن آيات بسياري در نكوهش دوستي ومحبت نسنجيده با غير اهل حق وجود دارد (ر.ک به : آل عمران : 28، 118 و 119).
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم ) فرمود :«مهم ترين دستگيره ايمان الحب لله و البغض في الله است»(مجلسي ، 1403ق ، ج66 ، ص253/ صدوق ، 1404 ق ، ج 4 ، ص 3629).
در مناجات محبين از مناجات هاي خمس عشر آمده است :«اللهم إنّي اَسألک حبک و حب من يحبّک».
در زيارت عاشورا نيز همچنان كه بر حضرت سيدالشهدا و يارانش سلام و درود مي فرستيم، دشمنان و قاتلان او را لعنت مي كنيم.
خلاصه اينكه محبت و عشق مهار نشده و عمومي نسبت به هر فدري با هر شخصيتي كمال نبوده، خود ايراد بزرگي است. چنين فردي بازيچه ي دست حيله گران مي شود. اگر اختيار ـ با همان معنا كه گفتيم ـ فضيلت است كه قطعاً چنين است، از لوازم آن اين است كه اولاً انسان هم محبت داشته باشد وهم بغض و كينه و دشمني و ثانياً اين محبت و دشمني نه بر اساس نفسانيات و خودخواهي هاي فردي و نه بر اساس اقتضاي فطرت اوليه، كه بر اساس حق و حقيقت است : كسي را دوست مي دارد كه خدا دوست دارد و كسي را دشمن مي دارد كه خدا دشمن مي دارد؛ اين است كه مي بينيم حضرت علي (عليه السلام) در ميدان مبارزه چگونه دشمنان خدا را تارو مار مي كند و ذره اي دلش به رحم نمي آيد، اما وقتي يتيمي را مي بيند، بي تاب و منقلب مي شود.
نتيجه
2.فعل اختياري فعلي است كه در آن فقط «من»بدون ورود هيچ بيگانه اي دخالت دارد.
3.خداوند اختيار مطلق دارد؛ زيرا در مرتبه او هيچ بيگانه اي در فعلش دخالت ندارد و نيز وجود و قدرت و علم او نامتناهي است.
4.انسان نيز مي تواند مظهر اختيار خداوند قرار گيرد؛ هر چه انسان مختار تر شود، در مراتب قرب الهي بالاتر رفته است.
5.فصل حيوان «متحرک بالميل و الشوق»است. و فصل آدمي «نطق و متحرک بالإراده»بودن.
6.اراده معيار فضيلت انسان نيست، بلكه ملاک فضيلت در مورد انسان، اختيار اوست.
7.اختيار انسان از آن جهت ملاک فضيلت شناخته مي شود كه با انتخاب بين شر و خير همراه است و الاّ اختيار فرشتگان معيار برتري آنان نيست.
8.بيگانه اي كه در فعل انسان اثر مي گذارد و آن را در مراتبي جبري مي نمايد، زماني عوامل خارجي و زماني عامل دروني است.
9.تنها تربيت ديني توسط برگزيدگان خدا مي تواند انسان را به اختيار و حريت برساند؛ و اين از امتيازات تشيع است.
10.انسان ها علي رغم اينكه از آزادي بسيار دم مي زنند، اما در واقع خود با انتخاب شان جبر را در اعمال خود حاكم مي كنند.
11.كلي انسان در واقع مفهومي ماهوي نبوده، براي همين تشكيک در آن راه مي يابد. تمام صفات كمالي انسان نيز از جمله اختيار مفهومي تشكيكي دارند.
12.جبر عارفانه بالاترين مرحله ي اختيار است كه از حلِ من در من تر وجود انسان، حاصل مي شود.
13.در سرنوشت انسان، تدبير عقل جزئي نقشي ندارد، بلكه مدبر تنها خداي متعال است و قضا و قدر او بر سرنوشت انسان حاكم است.
14.قضا و قدر خداوند در مورد انسان را خواست حقيقي انسان تعيين مي كند و قضا و قدر هرگز با اختيار انسان سازگار نيست. همه چيز به دست خود انسان است و در سرنوشت نهايي او هيچ كسي و هيچ چيز غير خود او (اعم از خود حقيقي يا ناخود) نقش اصلي ندارد ودر عين حال همه ي امور به تقرير الهي است و تدبير جزئي انسان در اين ميان نقشي ندارد.
15.قلمرو اختيار و اراده همان خواست انسان است نه ايجاد فعل. انسان مي خواهد و خدا خواست خير يا شر او را محقق و ايجاد مي كند و انسان در تحقق فعل و به غايت رساندن آن نقشي ندارد.
16.با اين تبيين رابطه اختيار با توحيد افعالي نيز روشن مي گردد.
تنها مؤثر در عالم وجود، خداست. هيچ موجودي از خود فعلي مستقل جز آنچه خداوند اراده كرده است، ندارد؛ اما در مورد انسان اراده خدا در تحقق و ايجاد فعل در بسياري از اوقات بر اساس خواست انسان است.
17.سعي و تلاش انسان به ايجاد فعل منتهي نمي شود، بلكه تنها نشانه ي خواست حقيقي انسان است.
18.اختيار حقيقي تنها در سايه ي علم و معرفت تحقق مي يابد.
19.انسان از آن زمان صاحب اختيار مي شود كه خود بخواهد و راه خدا و راه دين حقيقي را انتخاب نمايد. انسان بيرون از مرزهاي دين حقيقي، با انتخاب خود، جبر را بر اعمالش حاكم مي كند.
پی نوشت ها :
* استاديار دانشگاه اصفهان
* قرآن كريم.
1.ابراهيمي ديناني ، غلامحسين ؛ ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام ؛ تهران : ج3 ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ، 1379.
2.ابن عربي ، محمد بن علي ؛ فتوحات مكيه ؛ بيروت : داراحياء التراث العربي ، [بي تا].
3.ـــــــــ ؛ فصوص الحكم ؛ تصحيح ابوالعلا عفيفي ؛ بيروت : [بي نا] ، 1365ق.
4.اسفرايني ، عبدالقاهر بن طاهر ؛ الفرق بين الفرق ؛ قاهره : [بي نا ] ، [بي تا] .
5.الهورديخاني ، علي ؛ سفر به كعبه جانان ؛ تهران : دانشگاه تهران ، 1384.
6.ايلجي ، قاضي عضدالدين ؛ شرح المواقف ؛ قم : الشريف الرضي ، 1412ق.
7.بدوي ، عبدالرحمن ؛ مذهب الاسلاميين ؛ بيروت : [بي نا] ، 1971م.
8.تفتازاني ، سعد الدين مسعود ؛ شرح مقاصد ؛ مصر :[بي نا] ، 1305ق.
9.تهانوي ، محمد اعلي بن علي ؛ كشاف اصطلاحات الفنون ؛ تهران : [بي نا] ، [بي تا].
10.حلي ، علامه حسن بن يوسف ؛ كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد ؛ قم : [بي نا] ، [بي تا].
11.خوانساري ، جمال الدين ؛ تصنيف غررالحكم و دررالكلم ؛ ج2 ، قم : دفتر تبليغات اسلامي ، 1366.
12.شعراني ، عبدالوهاب ؛ اليواقيت و الجواهر ؛ مصر : [بي نا ] ، 1378ق.
13.شهرستاني ، ابوالفتح محمد، الملل و النحل ؛قاهره : [ بي نا] ، 1387ق.
14.شيرازي (ملاصدرا) ، صدرالدين ؛ رسالة في تحقيق خلق الاعمال ؛ تهران : علوم اسلامي ، 1364ق.
15.صدوق ؛ من لا يحضره الفقيه ؛ چ2 ، قم: جامعه ي مدرسين ، 1404ق.
16.طباطبايي ، سيد محمد حسين ؛ تفسيرالميزان ؛ چ2 ، تهران : درالكتب الاسلاميه ، 1369ق.
17.كاشاني ، عبدالرزاق ؛ شرح فصوص الحكم ؛ مصر : [بي نا] ، 1321ق.
18.كليني ، محمدبن يعقوب ؛ اصول كافي ؛ ترجمه ي سيد جواد مصطفوي ؛ تهران : كتابفروشي علميه اسلاميه ، [بي تا].
19.لاهيجي ، شمس الدين محمد؛ شرح گلشن راز ؛ چ2 ، تهران : زوار ، 1374.
20.لاهيجي ، ملا عبدالرزاق ؛ گوهر مراد ؛ تهران : [بي نا] ، 1377ق.
21.مجلسي ، محمد باقر ؛ بحارالانوار ؛بيروت : مؤسسه الوفا، 1403ق.
22.مصباح يزدي ، محمد تقي ، آموزش فلسفه ؛ تهران: سازمان تبليغات اسلامي ، 1365.
23.ــــــــ ؛ معارف قرآن ؛ چ2 ، قم : مؤسسه در راه حق ، 1368.
فصلنامه شيعه شناسي شماره 27