سيره پيامبر رحمت در مواجهه با حرمتشكنان و مرتدّان (1)
پيش درآمد
هر جامعهاى به خصوص جوامع دينى، داراى ارزشها و مقدّساتى است كه نزد مردم آن جامعه داراى حرمت است و شكستن قداست اين ارزشها «حرمتشكنى» محسوب مىگردد. پديدههايى مانند «ارتداد» و بازگشت به آيين گذشته، استهزاى پيامبر صلىاللهعليهوآله و دين اسلام و دشنامگويى به رهبرى امّت اسلامى و هجو آن وجود همام با سرودن اشعار، از جمله پديدههايى است كه از آنها با عنوان «حرمتشكنى» ياد شده است. آنچه در اين جستار مورد بررسى قرار مىگيرد موضوع يادشده، در عصر نبوى است؛ هدف پاسخ دادن به پرسمانهاى ذيل است: آيا در عصر نبوى، حرمت شكنى در شكل ارتداد از دين، استهزا و هجو پيامبر صلىاللهعليهوآله و دشنامگويى به آن حضرت و تحقير مسلمانان توسط افرادى صورت گرفته است؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، سيره آن حضرت در برخورد با حرمت شكنان چگونه بوده است؟ و اين سيره چه توجيه عقلى و منطقى مىتواند داشته باشد؟ پيامدهاى اين حركت حرمتشكنانه در جامعه چيست؟ انگيزه مرتدان و مستهزئان چه بوده است؟
با مراجعه به منابع اوليه تاريخ اسلام و از جمله قرآن كريم، معلوم مىگردد كه چنين پديدهاى در عصر رسول خدا صلىاللهعليهوآله وجود داشت و پيامبر رحمت در مواجهه با آن، شديدا به مقابله برخاسته و مجازات سختى براى مرتدان و استهزاكنندگان در نظر مىگرفتند. اين شيوه برخورد رسول خدا صلىاللهعليهوآله و استثناى حرمت شكنان از قاعده رحمت، براى پيروان آن حضرت قابل توجه است.
قابل ذكر است كه اين بحث از موضوعات تاريخى است كه كاركردهايى سياسى و اجتماعى براى جوامع اسلامى دارد و از جمله مواردى است كه تاريخ را به حال مىآورد.
درآمد
لغتشناسان «ارتداد» را به بازگشت از چيزى به غير آن و نيز به بازگشت از اسلام به كفر و روى برگرداندن از آن تعريف كردهاند.(1) آيه شريفه «ولا تَرْتَدُّوا على أَدبارِكُم فَتَنقلبوا خاسرين» (مائده: 21) نيز بر همين معناى يادشده دلالت دارد.
فقيهان نيز در تعريف مرتدّ نوشتهاند: «مرتد» كسى است كه پس از اقرار به اسلام، دوباره كافر شود.(2) تصريح به بازگشت از اسلام، ارتداد آشكار و خدشهناپذير است؛ اما فقهاى اسلام موارد ديگرى را نيز موجب ارتداد دانستهاند؛ مانند اينكه كسى علىرغم مسلمانى و عدم انكار حقّانيت اصل دين اسلام، مقدّسات و ضروريات دين را مورد تمسخر و اهانت قرار دهد و يا رسالت پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله را تكذيب كند و يا از سر غرضورزى، به اشكال و ايجاد شبهه در حقايق مسلّم دين بپردازد.(3) فقيه گرانقدر مرحوم محمدحسن نجفى در كتاب ارزشمند جواهرالكلام به معناى اخير تصريح كرده است.(4)
«استهزاء» از واژه «هزو» به معناى چيزى را به شوخى و ريشخند و مسخره گرفتن است. اين كار در صورتى كه در مورد مقدّسات و ضروريات دين صورتپذيرد و لازمه آن انكار ضروريات باشد، از جمله مواردى است كه منجر به ارتداد از دين خواهد شد و در صورتى كه اين كار از كسى در خصوص پيامبراسلام صلىاللهعليهوآله سر بزند، تحت عنوان «سبّ النبى صلىاللهعليهوآله » قرار گرفته، جرم محسوب مىگردد.
حرمت شكنان عصر نبوى
در ذيل، ابتدا به معرفى «حرمت شكنان عصر نبوى» پرداخته و سپس سيره پيامبر صلىاللهعليهوآله در برخورد با آنان ذكر شده است:
1. عبداللّه بن سعد بن ابى سرح: وى از مسلمانان اوليه و از كاتبان وحى بود كه همراه مهاجران مكّه به مدينه هجرت كرد.(5) او در مدينه فريفته شد و با گريختن به مكّه به قريش پناه برد و در تحقير مسلمانان و پيامبر صلىاللهعليهوآله و قرآن كريم تلاش نمود. عبداللّه در مكّه ادعا مىكرد كه همانند محمد صلىاللهعليهوآله قران نازل مىكند.(6) برخى مفسرّان شأن نزول آيه «وَ من قال ساُنزل مثلَ ما انزلَ اللّه» (انعام: 93) را درباره عبداللّه بن سعد مرتد دانستهاند.(7) هر يك از موّرخان كه نام او را بردهاند، به ارتداد نيز تصريح دارند.(8) برخى از تاريخپژوهان نوشتهاند: قراينى در دست است كه نشان مىدهد عبداللّه هنگام اقامت در مدينه، همچون جاسوسى دو جانبه به سر مىبرد.(9) او مرتكب خيانت به مسلمانان شده بود، به طورى كه عمّار ياسر در روز شورا به او گفت: تو چه وقت خيرخواه مسلمانان بودهاى؟(10) پيداست كه اگر عبداللّه مرتكب خيانت نشده بود، عمّار ياسر چنين سخنى به او نمىگفت.
ابن ابى سرح وقتى پس از ارتداد، به مكّه گريخت، ادعا مىكرد: «من هر طور دلم بخواهد محمد صلىاللهعليهوآله را به آن سو وا مىدارم. او مىگويد: بنويس: عزيزٌ حكيمٌ، من مىگويم: عليم حكيم و او تصديق مىكند.»(11) يادآورى اين نكته ضرورى است كه اين سخنى است كه عبدالله پس از ارتداد و فرار به مكّه، ادعا كرده است، نه اينكه واقعا چنين كارى صورت گرفته و پيامبر صلىاللهعليهوآله سخن او را تصديق نموده باشند تا اينكه ما در مقام دفاع از پيامبر صلىاللهعليهوآله ، اصل ماجرا را انكار كنيم. اينكه برخى تاريخپژوهان در مقام دفاع از پيامبر صلىاللهعليهوآله و ردّ اتّهام عبداللّه در تصديق سخنانش توسط آن حضرت ـ كه در جاى خود ضرورى و قابل تحسين است ـ اصل داستان عبداللّه بن سعد را از نظر روايت جعلى و از نظر درايت ناپذيرفتنى و انگيزه جعل را برخى تعصّبات قومى و قبيلگى دانستهاند، به نظر نادرست مىآيد.(12) در هر حال، عبداللّه بن سعد از جمله افرادى است كه پس از ارتداد و بازگشت از دين، به مكه و به سوى مشركان آن ديار گريخت و در تحقير مسلمانان تلاش نمود.
2. عبداللّه بن خطل: بنابر نوشته ابن هشام، عبداللّه بن خطل مسلمانى بود كه پيامبر صلىاللهعليهوآله او را به عنوان كارگزار زكات (مصدّق) به همراه مردى از انصار اعزام نمود. او همچنين غلام مسلمانى داشت كه در خدمتش بود. در منزلگاهى به غلام دستور داد حيوانى ذبح كند و غذا تهيه نمايد و خودش به خواب رفت. وقتى بيدار شد، غلام دستور او را اجرا نكرده بود. او غلام مسلمان را كشت و سپس مرتد گرديد. واقدى مىگويد: ابن خطل پس از ارتداد به مكّه گريخت و وقتى مكيان پرسيدند چرا به مكّه آمده است گفت: من دينى بهتر از دين شما نيافتم.(13)
يعقوبى مىنويسد: او مرد انصارى را كه همراهش بود، كشت و گفت اطاعت تو و محمد صلىاللهعليهوآله واجب نيست.(14) آلوسى نيز همانند ابن هشام مقتول را غلام عبداللّه معرفى كرده، مىنويسد: او پس از كشتن غلامش مرتد گرديد.(15)
بنابراين، اين فرد دو جرم مرتكب شد: يكى كشتن مسلمانى و ديگرى ارتداد از دين.
3و4. فَرْتَنا و قريبه: اين دو زن از كنيزان عبداللّه بن خطل بودند كه با آوازخوانى، به هجو پيامبر و سبّ و دشنام آن حضرت مىپرداختند.(16) مرحوم صاحب جواهر نيز از اين دو كنيز، كه با آوازخوانى پيامبر صلىاللهعليهوآله را هجو مىكردند، ياد نموده است.(17)
5. مقيس بن حبابه:(18) وى مسلمانى بود كه برادرش توسط يكى از انصار به خطا كشته شده بود. او با اينكه ديه برادر مقتول خود را دريافت كرد، قاتل را كشت
يعقوبى به كشته شدن او در حالت كفر و ارتداد تصريح كرده است.(21) بنابراين، مقيس نيز مانند عبدالله بن خطل مرتكب دو جرم شد: قتل نفس و ارتداد از دين.
6. حويرث بن نقيذ بن وهب: وى از استهزاكنندگان و آزاردهندگان رسول خدا صلىاللهعليهوآله در مكه بود. او از جمله افرادى است كه هنگام مهاجرت دختران پيامبر صلىاللهعليهوآله از مكه به مدينه به آنان حمله كرد و به زمينشان انداخت.(22) يعقوبى علاوه بر آزار دادن پيامبر صلىاللهعليهوآله توسط حويرث مىنويسد: او به پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله سخنان زشت مىگفت.(23)
7. ساره كنيز عمرو بن هاشم: اين زن از آزاردهندگان پيامبر صلىاللهعليهوآله بود و علاوه بر آن، به رسول خدا صلىاللهعليهوآله دشنام مىداد.(24) ساره پيش از فتح مكه هم نامه حاطب بن ابى بلتعه را، براى رساندن خبر حركت پيامبر صلىاللهعليهوآله به سوى قريش مىبرد كه توسط حضرت على عليهالسلام دستگير شد.(25) بنابراين، او هم پيامبر را سبّ مىنمود و هم براى دشمنان مسلمانان جاسوسى مىكرد.
8. هند بنت عتبه: اين زن همسر ابوسفيان و از دشمنان سرسخت رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود. او در جنگ اُحُد به همراه همسرش شركت كرد و هرگاه به وحشى غلام جبير بن مطعم، مىرسيد او را به انتقامجويى تحريك مىكرد. او به همراه ديگر زنان قريش، شهداى اسلام را در جنگ احد مثله نمود، به طورى كه از گوش و بينى آنان براى خود خلخال و گردنبند ساخته بود. هم اوست كه كبد حمزه عموى پيامبر صلىاللهعليهوآله را به دندان گرفت. بنا بر نوشته مرحوم آيتى، اين زن گستاخى و هرزگى را از حدّ گذراند.(26)
9. هبّار بن اسود: وى نخستين كسى است كه به زينب، دختر رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، در حال هجرت از مكه به مدينه، حمله نمود و باعث سقط جنين او گرديد.(27)
10. عصماء امّ المنذر بنت مروان: او از زنان تيره بنىخُطمه بود كه در مجالس اوس و خزرج، با سرودن اشعار، مردم را عليه پيامبر صلىاللهعليهوآله تحريك مىكرد. علاوه بر اين، او آن حضرت را سبّ مىنمود.(28)
11. كعب بن اشرف: او شاعرى يهودى بود كه با شنيدن خبر پيروزى مسلمانان در جنگ بدر، به مكّه رفت و به قريش تسليت گفت. وى با سرودن اشعار درباره كشتهشدگان بدر، قريش را به انتقام از مسلمانان تحريك مىكرد. او پس از بازگشت به مدينه، شروع به سرودن اشعار عشقى و جنسى درباره زنان مسلمان نمود و اين كار موجب آزردگىخاطر مسلمانان گرديد.(29)
سيره پيامبر رحمت در برخورد با حرمتشكنان
بر همين اساس، محمد بن مسلم از امام باقر عليهالسلام نقل كرده است كه مردى از قبيله هُذيل، به پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله دشنام مىگفت. خبر به پيامبر رسيد. حضرت فرمودند: چه كسى او را كفايت مىكند؟ دو نفر از انصار اعلان آمادگى كردند و به ناحيه «عربه» در نزديكى مدينه رفتند. آنان مرد دشنامدهنده را يافتند و گردن زدند و نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله بازگشتند. محمد بن مسلم مىگويد از امام باقر عليهالسلام پرسيدم: اگر الان هم كسى سبّ پيامبر صلىاللهعليهوآله كند، بايد كشته شود؟ امام باقر عليهالسلام فرمودند: اگر بر خودت نمىترسى، او را بكش.(36) پيامبرى كه در مسائل اصولى و رعايت قوانين الهى و آنچه مربوط به حقوق الهى و اجتماعى است، چنين با صلابت و قاطعيت مىباشند، در سلوك فردى و شخصى نرم و ملايم هستند. بدينروى، وقتى فردى يهودى به بهانه اينكه از پيامبر صلىاللهعليهوآله طلبكار است، در كوچه جلوى آن حضرت را مىگيرد و هرچه پيامبر صلىاللهعليهوآله با نرمش رفتار مىكنند، يهودى خشونت بيشترى از خود نشان مىدهد، اين رفتار پيغمبرانه او موجب مىشود كه يهودى همانجا، مسلمان گردد.(37)
پي نوشت ها :
1ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق مرعشلى، بىجا، دارالكتب العربى، بىتا، ص 198
2ـ جعفربن الحسن الحلّى، شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، با تعليقات سيد صادق شيرازى، چاپ سوم، قم، استقلال، 1412 ق، ج 4، ص 961
3ـ محمد ابراهيم جنّاتى، «ارتداد از ديدگاه مذاهب اسلامى»، كيهان انديشه، ش 54، 1373، ص 44ـ45
4ـ محمدحسن النجفى، جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام، تحقيق محمود القوچانى، بيروت، داراحياء التراث العربى، الطبعة السابعه، ج 41، ص 60
5ـ محمدبن سعد، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلمية، الطبعة الاولى، 1410 ق، ج 7، ص 344
6ـ احمد بن ابى يعقوب (المعروف باليعقوبى)، تاريخ اليعقوبى، بيروت، دار صادر، د. ت، ج 2، ص 59 ـ 60
7ـ على بن ابراهيم قمى، تفسير قمى، تصحيح سيّد طيب جزائرى، چاپ سوم، قم، مؤسسه دارالكتاب، 1367، ص 210 ـ 211
8ـ عبدالملك بن هشام، السيرة النبوية، تحقيق مصطفى السّقا و غيره، بيروت، دار احياء التراث، 1413 ق، ج 4، ص 51 ـ 52 / محمدبن سعد، همان / يعقوبى، همان / محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، د. ت، ج 3، ص 119 ـ 120 / احمد بن حجر العسقلانى، الاصابة فى تمييز الصّحابه، تحقيق عادل احمد و غيره، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ق، ج 4، ص 94ـ 95
9ـ سيد جعفر شهيدى، «عبداللّه بن سعد بن ابى سرح»، مجله يغما، سال 25، ش 11، 1351 ش، ص 666
10ـ محمد بن جرير طبرى، همان، ج 4، ص 233
11ـ عزّالدين بن الاثير، اسدالغابه فى معرفة الصّحابه، بيروت، دارالفكر، 1409 ق، ج 3، ص 155
12ـ سيدجعفر شهيدى، همان، ص 658ـ666
13ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 52 / طبرى، همان، ج 3، ص 59 / محمدبن عمر واقدى، المغازى، تحقيق مارسدن جونس، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1414 ق، ج 2، ص 859 ـ 860
14ـ يعقوبى، همان، ج 2، ص 59ـ 60
15ـ محمود شكرى الآلوسى، بلوغ الأرب فى معرفة احوال العرب، تصحيح محمد بهجة الاثرى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1314 ه.، ج 1، ص 236
16ـ محمد بن سعد، همان، ج 2، ص 103 / ابن هشام، همان، ج 4، ص 52 / يعقوبى، همان، ج 2، ص 60 / آلوسى، همان
17ـ محمدبن حسن النجفى، همان، ج 41، ص 434
18ـ ابن هشام (ج 4، ص 410) «حبابه» نوشته، در حالى كه طبرى (ج 3، ص 59) «صبابه» ثبت كرده است.
19ـ يعقوبى، همان، ج 2، ص 60
20ـ ابن هشام، همان / محمدابراهيم آيتى، تاريخ پيامبراسلام، چاپ پنجم، تهران، دانشگاه تهران، ص 563
21ـ يعقوبى، همان
22ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 52
23ـ يعقوبى، همان
24ـ ابن هشام، همان / يعقوبى، همان
25ـ محمدابراهيم آيتى، همان، 563
26ـ طبرى، همان، ج 2، ص 501، 502، 512 و 524 / محمدابراهيم آيتى، همان، ص 654
27ـ طبرى، ج 2، ص 470 / ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصّحابه، همان، ج 4، ص 608 ـ 609
28ـ محمد بن عمر واقدى، ج 1، ص 172، 174 / امين الاسلام الطبرسى، اعلام الورى بأعلام الهدى، قم، مؤسسه آل البيت عليهمالسلام ، 1417 ق، ج 1، ص 185
29ـ طبرى، همان، ج 2، ص 488 ـ 489
30ـ عبدالحسين زرينكوب، بامداد اسلام، تهران، اميركبير، چاپ ششم، 1369، ص 37
31ـ طبرى، همان، ج 3، ص 116 / ابن هشام، همان، ج 4، ص 51 ـ 52 / ابن سعد، همان، ج 2، ص 103 / يعقوبى، همان، ج 2، ص 59 ـ 60 / آلوسى، همان، ج 1، ص 236
32ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 51ـ52 / ابن سعد، همان / يعقوبى، همان / امينالاسلام طبرسى، همان، ج 1، ص 223 ـ 224
33ـ ابن سعد، همان، ج 2، ص 103
34ـ همان، ج 1، ص 275
35ـ مرتضى مطهرى، سيرى در سيره نبوى، چاپ چهاردهم، تهران، صدرا، 1374، ص 232 ـ 242
36ـ محمد بن يعقوب الكلينى، الفروع من الكافى، تصحيح و تعليق علىاكبر غفارى، چاپ دوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1362، ج 7، ص 267 / محمدحسن نجفى، همان، ج 41، ص 433 ـ 434
37ـ مرتضى مطهرى، همان، ص 236 ـ 237
منبع: فصلنامه معرفت شماره 52
ادامه دارد ....
/م