شمه ای از فضایل اخلاقی شهید مدنی(ره)
«ناگفته هايي از سلوك اخلاقي شهيد مدني» در گفتگو با حسين شعاعي
خاطره ديگري كه يادم ميآيد اين است كه يك روز راه پيمائي كرديم و آمديم نزديك ساختمان جهاد قرار بود سخنراني و نماز جماعت باشد. يك روحاني رفت و در جايگاه سخنراني كرد و در سخنرانياش گفت:«ما از دولت ميخواهيم زندانيان سياسي را آزاد كند.» آيت الله مدني نگذاشت جملهاش تمام شود و ميكروفون را گرفت:«اين آقا اشتباه كرد. ما اصلاً اين حكومت را قانوني نميدانيم كه از او بخواهيم زندانيهاي سياسي را آزاد كند. ما خودمان آنها را آزاد ميكنيم.» بعد هم درآنجا نماز جماعت برگزار شد.
يک شب قبل از انقلاب در مسجد پيغمبر (ص)بوديم. اولين
شبي بود كه قرار بود راه پيمائي انجام شود. آن شب به آقاي عالمي گفتند ميخواهيم راه پيمائي كنيم.ايشان گفت:«حرفي ندارم، ولي بايد از آيت الله مدني هم اجازه بگيريم.» ما مشغول نماز بوديم و پيکي رفت مسجد جامع كه از آيت الله مدني اجازه راه پيمائي را بگيرد. وقتي برگشت گفت:« آقاي مدني اجازه راه پيمائي داده، ولي گفته ساعتش را آقاي عالمي تعيين كند.» عاملي ساعت 8 يا9 شب را تعيين كرد و اين اولين شبي بود كه در همدان راه پيمائي انجام شد. غرض اينكه آيت الله مدني اهتمام زيادي براي حفظ وحدت و مشاركت همه داشت.
خاطره ديگري كه از ايشان دارم شبي بود كه ميخواستيم به تهران برويم، چون امام ميخواستند تشريف بياورند و برنامه مان به هم خورد و ماند براي هفته آينده چهل تا اتوبوس براي تهران گرفتند، ولي سه چهار تا بيشتر پرنشد. عصر آيت الله مدني در مسجد سخنراني كرد و مردم گفتند صحيح است صحيح است؟ آيت الله مدني گفت:« بيخود صحيح است، صحيح است نگوئيد. من 40 تا اتوبوس گرفتهام و شما فقط سه چهار تايش را پر كردهايد. مردم كوفه هستيد!» همين حرف باعث شد كه همه، از جمله خود من كه بايد از خانوده اجازه ميگرفتم، رفتيم و همگي ثبت نام كرديم. من رفتم خانه اجازه بگيرم و برگشتم، ديدم اتوبوس ها پرشده البته سفر اما ماند براي هفته بعد.
هفته بعد كه به تهران براي استقبال امام رفتيم، در دانشگاه تهران بوديم و از وسط جمعيت فقط ماشين امام را ديديم. بعد گفتند آيت الله مدني گفته شب همگي بيائيد حسينيه همداني ها رفتيم و شب هم جاتنگ بود و نتوانستيم بخوابيم و بعضي ها اعتراص كردند كه اصلاً چه ضرورتي داشت امشب بمانيم و به اين شكل در زحمت باشيم. در ميان اين صحبت ها كه يكي ميگفت امام را بردهاند قم، يكي ميگفت مخفي شان كردهاند، ساعت يك بعد از نصف شب بود كه از طرف آيت الله مدني آمدند و گفتند:«فردا ملاقات با امام!» آنجا بود كه به حكمت اين كارآقاي مدني پي برديم كه چرا ما را آن شب با آن زحمت نگه داشت. ما و يزدي ها اولين گروهي بوديم كه در مدرسه رفاه به ديدن امام رفتيم.
قبل از 22 بهمن خبر آوردند كه نيروهاي نظامي دارند به تهران ميروند. ما رفتيم جلوي منزل آيت الله مدني. ايشان آمد بيرون و گفت همه تان حركت كنيد و به جاده كرمانشاه برويد و جلوي تانك ها را بگيريد. در هوشياري ايشان همين بس كه پيغام داد هراسلحهاي كه از ارتشي ها ميگيريد، ببريد منزل آن روزها خيلي ها گوش ميدادند. اگر اين اتفاق نميافتاد اسلحه هاي فراواني دست مردم افتاد، هر چند در صد كمي هم افتاد. توصيه آقاي مدني باعث شد كه اسلحه ها در اختيار ايشان قرار بگيرد.
شهيد مدني مسئوليت هاي فراواني داشت از جمله مسئوليت لرستان، همدان، تبريز و گمانم كرمانشاه. يك شب به ما گفتند كه آقاي مدني آمده است همدان. شب همگي رفتيم مسجد جامع. متأسفانه بيشتر از 100 نفر نيامده بودند، در حالي كه قبلاً خيلي ميآمدند. آيت الله مدني خيلي ناراحت شد و با مظلوميت عجيبي گفت:«کواين شهردار شما؟ كواين استاندار شما؟» آيت الله مدني نماينده امام بود و آن شب كه بعد از يك ماه برگشته بود، بايد همه اينها حضور ميداشتند.
يك شب آيت الله مدني قصهاي از حضرت امير(ع) ميگفت و پيرمردي شروع كرد به تكبير گفتن. يك عده هم گوش نميدادند و متوجه نبودند و فقط دنباله رو بودند. آيت الله مدني چند لحظه بغض كرد و گفت:« آقا! من چه ميگويم، شما چه ميگوئيد!» قيافه بسيار معصومانهاي داشت كه هيچ وقت يادم نميرود.
مرحوم آقاي معصومي فرش فروش بود و ميگفت من با آقاي مدني سلام عليك و به خانه شان رفت و آمد داشتم. قبل از انقلاب با يك نفراختلاف پيدا كرديم و گفتيم براي حل و فصل دعوا پيش آيت الله مدني برويم. رفتيم و آيت الله مدني حرف هاي ما را گوش داد، اما تحويلمان نگرفت، هر چند حق با ما بود و حق را هم به ما داد.من برگشتم ، درحالي که دلخور بودم که چرا اين طور مثل غريبه ها با ما رفتار كرد؟ يك مدتي خدمت ايشان نرفتم و بعد از مدتي كه رفتم، حسابي تحويلمان گرفت. گفتم:«حاج آقا! آن روزي كه براي حل اختلاف پيش شما آمدم، در حالي كه حق با من بود، اصلاً تحويلم نگرفتيد.» گفت:« مؤمن! آن روز شما براي حل اختلاف آمده بودي اگر قرار بود با تو سلام و عليك گرم كنم، آن بنده خدا از اول فكر ميكرد كه من حق را به شما خواهم داد و اين خلاف عدالت بود».
آقاي خاتمي نماينده ولي فقيه درامور عشايري بود. ايشان ميگفت من يك مدت در قوه قضائيه تبريز بودم. يك روز احساس كردم خيلي خسته شدهام و رفتم خدمت آيت الله مدني و گفتم:«ميخواهم مدتي بروم تهران.» حاج آقا حديثي را گفت كه:« مضمون آن اين بود كه توفيقي است كه خدا به شما داده كه ميتوانيد براي مردم كاري را انجام بدهيد و اين خستگي ندارد.» ميگفت:«آن قدر حرف آقاي مدني اثر داشت كه همين که اين حديث را گفت، گفتم چشم آقا! نميروم.»
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
/ج
*درآمد
اولين بار چگونه با شهيد مدني آشنا شديد؟
ازسلوك شهيد مدني چه خاطراتي داريد؟
خاطره ديگري كه يادم ميآيد اين است كه يك روز راه پيمائي كرديم و آمديم نزديك ساختمان جهاد قرار بود سخنراني و نماز جماعت باشد. يك روحاني رفت و در جايگاه سخنراني كرد و در سخنرانياش گفت:«ما از دولت ميخواهيم زندانيان سياسي را آزاد كند.» آيت الله مدني نگذاشت جملهاش تمام شود و ميكروفون را گرفت:«اين آقا اشتباه كرد. ما اصلاً اين حكومت را قانوني نميدانيم كه از او بخواهيم زندانيهاي سياسي را آزاد كند. ما خودمان آنها را آزاد ميكنيم.» بعد هم درآنجا نماز جماعت برگزار شد.
يک شب قبل از انقلاب در مسجد پيغمبر (ص)بوديم. اولين
شبي بود كه قرار بود راه پيمائي انجام شود. آن شب به آقاي عالمي گفتند ميخواهيم راه پيمائي كنيم.ايشان گفت:«حرفي ندارم، ولي بايد از آيت الله مدني هم اجازه بگيريم.» ما مشغول نماز بوديم و پيکي رفت مسجد جامع كه از آيت الله مدني اجازه راه پيمائي را بگيرد. وقتي برگشت گفت:« آقاي مدني اجازه راه پيمائي داده، ولي گفته ساعتش را آقاي عالمي تعيين كند.» عاملي ساعت 8 يا9 شب را تعيين كرد و اين اولين شبي بود كه در همدان راه پيمائي انجام شد. غرض اينكه آيت الله مدني اهتمام زيادي براي حفظ وحدت و مشاركت همه داشت.
خاطره ديگري كه از ايشان دارم شبي بود كه ميخواستيم به تهران برويم، چون امام ميخواستند تشريف بياورند و برنامه مان به هم خورد و ماند براي هفته آينده چهل تا اتوبوس براي تهران گرفتند، ولي سه چهار تا بيشتر پرنشد. عصر آيت الله مدني در مسجد سخنراني كرد و مردم گفتند صحيح است صحيح است؟ آيت الله مدني گفت:« بيخود صحيح است، صحيح است نگوئيد. من 40 تا اتوبوس گرفتهام و شما فقط سه چهار تايش را پر كردهايد. مردم كوفه هستيد!» همين حرف باعث شد كه همه، از جمله خود من كه بايد از خانوده اجازه ميگرفتم، رفتيم و همگي ثبت نام كرديم. من رفتم خانه اجازه بگيرم و برگشتم، ديدم اتوبوس ها پرشده البته سفر اما ماند براي هفته بعد.
هفته بعد كه به تهران براي استقبال امام رفتيم، در دانشگاه تهران بوديم و از وسط جمعيت فقط ماشين امام را ديديم. بعد گفتند آيت الله مدني گفته شب همگي بيائيد حسينيه همداني ها رفتيم و شب هم جاتنگ بود و نتوانستيم بخوابيم و بعضي ها اعتراص كردند كه اصلاً چه ضرورتي داشت امشب بمانيم و به اين شكل در زحمت باشيم. در ميان اين صحبت ها كه يكي ميگفت امام را بردهاند قم، يكي ميگفت مخفي شان كردهاند، ساعت يك بعد از نصف شب بود كه از طرف آيت الله مدني آمدند و گفتند:«فردا ملاقات با امام!» آنجا بود كه به حكمت اين كارآقاي مدني پي برديم كه چرا ما را آن شب با آن زحمت نگه داشت. ما و يزدي ها اولين گروهي بوديم كه در مدرسه رفاه به ديدن امام رفتيم.
قبل از 22 بهمن خبر آوردند كه نيروهاي نظامي دارند به تهران ميروند. ما رفتيم جلوي منزل آيت الله مدني. ايشان آمد بيرون و گفت همه تان حركت كنيد و به جاده كرمانشاه برويد و جلوي تانك ها را بگيريد. در هوشياري ايشان همين بس كه پيغام داد هراسلحهاي كه از ارتشي ها ميگيريد، ببريد منزل آن روزها خيلي ها گوش ميدادند. اگر اين اتفاق نميافتاد اسلحه هاي فراواني دست مردم افتاد، هر چند در صد كمي هم افتاد. توصيه آقاي مدني باعث شد كه اسلحه ها در اختيار ايشان قرار بگيرد.
شهيد مدني مسئوليت هاي فراواني داشت از جمله مسئوليت لرستان، همدان، تبريز و گمانم كرمانشاه. يك شب به ما گفتند كه آقاي مدني آمده است همدان. شب همگي رفتيم مسجد جامع. متأسفانه بيشتر از 100 نفر نيامده بودند، در حالي كه قبلاً خيلي ميآمدند. آيت الله مدني خيلي ناراحت شد و با مظلوميت عجيبي گفت:«کواين شهردار شما؟ كواين استاندار شما؟» آيت الله مدني نماينده امام بود و آن شب كه بعد از يك ماه برگشته بود، بايد همه اينها حضور ميداشتند.
يك شب آيت الله مدني قصهاي از حضرت امير(ع) ميگفت و پيرمردي شروع كرد به تكبير گفتن. يك عده هم گوش نميدادند و متوجه نبودند و فقط دنباله رو بودند. آيت الله مدني چند لحظه بغض كرد و گفت:« آقا! من چه ميگويم، شما چه ميگوئيد!» قيافه بسيار معصومانهاي داشت كه هيچ وقت يادم نميرود.
مرحوم آقاي معصومي فرش فروش بود و ميگفت من با آقاي مدني سلام عليك و به خانه شان رفت و آمد داشتم. قبل از انقلاب با يك نفراختلاف پيدا كرديم و گفتيم براي حل و فصل دعوا پيش آيت الله مدني برويم. رفتيم و آيت الله مدني حرف هاي ما را گوش داد، اما تحويلمان نگرفت، هر چند حق با ما بود و حق را هم به ما داد.من برگشتم ، درحالي که دلخور بودم که چرا اين طور مثل غريبه ها با ما رفتار كرد؟ يك مدتي خدمت ايشان نرفتم و بعد از مدتي كه رفتم، حسابي تحويلمان گرفت. گفتم:«حاج آقا! آن روزي كه براي حل اختلاف پيش شما آمدم، در حالي كه حق با من بود، اصلاً تحويلم نگرفتيد.» گفت:« مؤمن! آن روز شما براي حل اختلاف آمده بودي اگر قرار بود با تو سلام و عليك گرم كنم، آن بنده خدا از اول فكر ميكرد كه من حق را به شما خواهم داد و اين خلاف عدالت بود».
آقاي خاتمي نماينده ولي فقيه درامور عشايري بود. ايشان ميگفت من يك مدت در قوه قضائيه تبريز بودم. يك روز احساس كردم خيلي خسته شدهام و رفتم خدمت آيت الله مدني و گفتم:«ميخواهم مدتي بروم تهران.» حاج آقا حديثي را گفت كه:« مضمون آن اين بود كه توفيقي است كه خدا به شما داده كه ميتوانيد براي مردم كاري را انجام بدهيد و اين خستگي ندارد.» ميگفت:«آن قدر حرف آقاي مدني اثر داشت كه همين که اين حديث را گفت، گفتم چشم آقا! نميروم.»
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
/ج