تجسم آزادگي و حريت
*«شهيد مدني و مديريت بحران ها» در گفتگو با دكتر محمدعلي سارخاني
شهيد مدني و مديريت بحران هاي گوناگون در آذربايجان از برجسته ترين شخصيت هاي آن دوران است كه عملكرد او كمتر با چنين دقتي مورد واكاوي قرار گرفته است. دكتر سارخاني به عنوان يكي از مسئولين رده اول آن دوران خاطرات ارزشمندي را بيان كرده است كه براي تاريخ پژوهان بسيار مفيد تواند بود.
روز جمعه رسيد. در آن روز نماز جمعه را بررسي كرديم و متوجه شديم مردم از وضعيت موجود كه خلق مسلماني ها شهر را اشغال كردهاند، شديداً ناراحتند. اين مسئله باعث شد كه موضوع روشن و علني شود و مهندس غروي از مخفيگاه خود بيرون بيايد. شبانه به مسجد آيت الله مدني، همان مسجد شكلّي رفتيم. جمعيت خيلي زياد بود و مسجد جا نداشت. مردم انتظار نداشتند استاندار يكباره ظاهر شود. وقتي استاندار را ديدند، خيلي تحريك و تهييج شدند و شعارهاي انقلابي دادند و اوضاع خيلي حاد شد. همان شب، شخصي به نام جواد حسين خواه رفت و مركز پخش راديو را از وجود خلق مسلماني ها پاك كرد و صداي آنها قطع شد. قرار شد همه صبح در مسيري به عنوان وحدت جمع شوند و به دانشگاه بروند و در دانشگاه نماز وحدت بخوانند و مردم دوباره صدا و سيما را بگيرند.
صبح زود به مسجد رفتيم. بعداً آقاي مدني هم به آنجا آمدند.جمعيت كم كم زياد شد و مردم دسته دسته بيرون آمدند تا براي نماز ظهر به دانشگاه بروند. من و استاندار هم سوار ماشين شديم تا در پي جمعيت به خانه آقاي مدني برويم، چون فكر ميكرديم آقاي مدني به خانه خودشان رفتهاند. ديديم عدهاي در منزل آقاي مدني هستند، ولي خودشان تشريف ندارند. تعدادي از خبرنگاران خارجي هم آمده بودند. عدهاي هم از آذرشهر آمده بودند. تعدادي از معتمدين تبريز هم در آنجا جمع شده بودند. خبرنگاران خارجي شروع كردند به مصاحبه با مهندس غروي. ايشان هم جواب آنها را ميداد. بعداً كاشف به عمل آمد خلق مسلماني ها آقاي مدني را در دكه راهنمايي و رانندگي، زنداني كردهاند. اين باجه در مسير راه پيمايي مردم به سمت دانشگاه بود. دكه بزرگي بود كه افسرهاي راهنمائي هم در آنجا مستقر ميشدند. از نحوه ي بردن شهيد مدني به آنجا اطلاع دقيق ندارم.
از يك طرف جمعيت به دانشگاه رفته بودند و از طرف ديگر خلق مسلماني ها هم چند نفر را زنداني كرده بودند. بعد از آنجا با آقاي شربياني تماس گرفتند. ايشان احتمالاً الان در مشهد هست و خيلي هم پير شده است. آن موقع ساكن تبريز بود و ميانه خوبي با خلق مسلماني ها داشت. از آقاي شربياني خواهش كردند كه به خلق مسلماني ها سفارش كند كه آقاي مدني را آزاد كنند. بالاخره هم فشار مردم و اين سفارش باعث شد كه آقاي مدني آزاد شود و به اين ترتيب مسئله در عرض يك ساعت فيصله يافت و وقتي آقاي مدني به خانه رفت، خبر رسيد كه مردم ريختند و صدا و سيما را تصاحب كردند و در اختيار دولت قرار دادند.
درست است که ماجرا بعداً هم ادامه پيدا کرد و آنها هنگام شب، دوباره به سمت صدا و سيما رفته بودند، ولي مردم آمادگي داشتند و بار ديگر صدا و سيما را از خلق مسلماني ها گرفتند و به دولتي ها دادند. بعد از آن، جريان هاي بعدي خلق مسلمان اتفاق افتاد و نهايتاً قلع و قمع شدند. من راجع به فعاليت ها و ارتباطات شهيد مدني با افراد مختلف، اطلاع چنداني ندارم؛ چون من در استانداري و فرمانداري بودم و بعداً براي مجلس كانديد شدم و از آنجا استعفا دادم. در زمان فيصله غائله خلق مسلمان در فرمانداري نبودم. شهيد مدني بيشتر در نماز جمعه و صحبت هاي خود مردم را هدايت ميكرد و از فتنه هاي خلق مسلماني ها ميگفت.
خاطرهاي بگويم كه شايد جواب سئوال شما هم باشد. اين خاطره به زماني برميگردد كه نماينده دوره اول مجلس بودم. آقاي مدني هم در تبريز تشريف داشتند. ايشان از كانديداتوري من حمايت كرده بودند. مهندس غروي هم استاندار بود، ولي نهادهاي انقلابي مثل سپاه كه در زمان آيت الله قاضي شكل گرفته بود و نيز جهاد و بسيج كه تازه در حال پا گرفتن بودند، همين طور هيئت هاي هفت نفره و هيئت هاي گزينش، با مهندس غروي اختلاف داشتند و همين باعث شد كه مهندس غروي قبل از شروع جنگ استعفا بدهد. بعد پيش آقاي مهدوي كني كه آن موقع وزير كشور بود رفت و مرا به عنوان استاندار پيشنهاد داد. يك روز مرا از مجلس به وزارت كشور خواستند و آقاي مهدوي كني اين پيشنهاد را به من دادند.
در آن زمان شرايط طوري بود كه هرچه بزرگان ميگفتند به خاطر انقلاب ميپذيرفتيم. من هم از مجلس استعفا كردم و به استانداري رفتم. همزمان با اين جريان ها، جنگ شروع شد. مهندس غروي گفت:« درست است كه شما را قبول كردهاند و من هم استعفا دادهام، ولي رفتن من از اينجا الان كه جنگ شروع شده، بد است. من يك ماه ديگر ميروم، چون فكر ميكنند به خاطر جنگ دارم فرار ميكنم».
به هر حال ايشان يکي دو ماه ماند و بعد استانداري را تحويل من داد و رفت. وقتي به استانداري رفتم، فكر كردم مهندس غروي كمي تكبر به خرج داده و تصورم اين بود كه اختلاف نهادها با او، ناشي از اين موضوع است بعداً فهميدم برداشت من درست نبوده است. وقتي به استانداري آمدم، قرار بر اين بود كه مديران ادارات براي بازديد بيايند، ولي هيچ كدام از نهادها به بازديد نيامدند. حاج حسين آقا حسين نژاد كه الان هم هست و در امور بازاري است، هميشه در دفتر آقاي مدني بود و با ايشان ارتباط صميمي داشت. دو روز بعد رفتم و به ايشان گفتم، از آقاي مدني وقت بگيريد تا من خدمت ايشان بروم. او هم رفت و از آقاي مدني اجازه گرفت:« آقاي مدني ميفرمايند فردا يا پس فردا ساعت 8 صبح تنها بيايد و كسي را با خود نياورد.»
آن زمان آقاي مدني در محله شتربان در خانه قبلي شان مينشستند. من هم سوار ماشين شدم و به منزل آقاي مدني رفتم. در منزلشان از در ورودي به سمت پايين چند پله ميخورد و به يك اتاق كوچك تقريباً چهار در چهار منتهي ميشد. وقتي وارد اتاق شدم، ديدم جلوي آقاي مدني ميزي از همين ميزهاي كوتاه و كوچك علما قرار دارد. ايشان روي زمين مينشست و روي آن ميز مينوشت. سلام و عليك كرديم. بعد ديدم آقاي حاج حسين حسين نژاد و حاج آقا ميلاني كه آن وقت رئيس دادگاه عمومي بود، حضور دارند. حاج آقا رحماني و حاج صفدر زعفراني از معتمدين شهر هم آنجا بودند. خوشحال شدم كه تنها نيستم و اگر صحبتي كنيم همه چيز مشخص است و بعداً نميگويند اين طور نبوده است.
آقاي مدني شروع به نصيحت من كرد و نامه حضرت علي(ع) را كه در آن مسائل حكومتي را به مالك اشتر قيد كرده است، به من سفارش كرد. من هم تشكر كردم. بعد كاغذي معمولي را از كشوي ميزش درآورد و به من داد. در آن كاغذ اين طور نوشته بودند:« حضرت آيت الله مدني، نماينده محترم ولي فقيه در آذربايجان شرقي، شهر تبريز. بعد از سلام اين طور نوشته بودند، چون آقاي صدري مديركل آموزش و پرورش رفته است و برنمي گردد، دكتر سارخاني ميخواهد برادرش را در اينجا مديركل كند. او يك فرد مكتبي نيست. ما از شما خواهش ميكنيم از آقاي باهنر، وزير فرهنگ (آموزش و پرورش) بخواهيد برادر مكتبي ما، آقاي خاتمي را مديركل كند.» همه نهادهاي انقلابي مثل سپاه، جهاد، هيئت هاي گزينش و هيئت هاي هفت نفره آن نامه را امضا كرده بودند.
آقاي مدني فرد بسيار مستقلي بود. اگر فكر ميكنيد خداي نكرده به يكي از اين حزب ها گرايش داشت، اصلاً اين طور نبود.صاف، خالص، معتقد به اسلام، انقلاب و امام بود. در اين مورد شكي نداشته باشيد. تنها اشکالي كه به نظر من داشت اين بود كه حرف را از نهادهاي انقلابي به اين دليل كه نهاد انقلابي بودند، قبول ميكرد، در حالي كه عدهاي نفوذي در اين نهادها بودند. اين نكته مهمي است. در واقع از روي خلوص اين كار ميكرد. بسيار خالص بود. در تقوا و انقلابي بودن آقاي مدني نبايد شك كرد. رابطه شهيد مدني با حزب جمهوري خيلي خوب بود. در سال 58 مدتي در فرمانداري بودم و مدتي هم كانديدا بودم. در اواخر سال 59 در استانداري بودم. تا آنجا كه از آقاي مدني شناخت داشتم، همان طور كه ايشان در مقابل حزب خلق مسلمان ميايستاد، با حزب جمهوري اسلامي موافق بود و از آنها خوشش ميآمد.
آيا مشخص شد آن عامل نفوذي كه در نهادهاي انقلابي تأثير گذاشته و اين جريان ها را به وجود آورده بود، چه كسي بود؟
بله. تعدادي بودند و ما حدس ميزديم با مجاهدين هستند. به دليل كارهايي كه قبلاً با آنها انجام ميدادند، بيشترين ارتباط آنها با مجاهدين خلق بود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
/ج
*درآمد
شهيد مدني و مديريت بحران هاي گوناگون در آذربايجان از برجسته ترين شخصيت هاي آن دوران است كه عملكرد او كمتر با چنين دقتي مورد واكاوي قرار گرفته است. دكتر سارخاني به عنوان يكي از مسئولين رده اول آن دوران خاطرات ارزشمندي را بيان كرده است كه براي تاريخ پژوهان بسيار مفيد تواند بود.
نحوه آشنائي شما با شهيد مدني چگونه بود؟
از نقش شهيد مدني در مديريت غائله خلق مسلمان چه خاطراتي داريد؟
روز جمعه رسيد. در آن روز نماز جمعه را بررسي كرديم و متوجه شديم مردم از وضعيت موجود كه خلق مسلماني ها شهر را اشغال كردهاند، شديداً ناراحتند. اين مسئله باعث شد كه موضوع روشن و علني شود و مهندس غروي از مخفيگاه خود بيرون بيايد. شبانه به مسجد آيت الله مدني، همان مسجد شكلّي رفتيم. جمعيت خيلي زياد بود و مسجد جا نداشت. مردم انتظار نداشتند استاندار يكباره ظاهر شود. وقتي استاندار را ديدند، خيلي تحريك و تهييج شدند و شعارهاي انقلابي دادند و اوضاع خيلي حاد شد. همان شب، شخصي به نام جواد حسين خواه رفت و مركز پخش راديو را از وجود خلق مسلماني ها پاك كرد و صداي آنها قطع شد. قرار شد همه صبح در مسيري به عنوان وحدت جمع شوند و به دانشگاه بروند و در دانشگاه نماز وحدت بخوانند و مردم دوباره صدا و سيما را بگيرند.
صبح زود به مسجد رفتيم. بعداً آقاي مدني هم به آنجا آمدند.جمعيت كم كم زياد شد و مردم دسته دسته بيرون آمدند تا براي نماز ظهر به دانشگاه بروند. من و استاندار هم سوار ماشين شديم تا در پي جمعيت به خانه آقاي مدني برويم، چون فكر ميكرديم آقاي مدني به خانه خودشان رفتهاند. ديديم عدهاي در منزل آقاي مدني هستند، ولي خودشان تشريف ندارند. تعدادي از خبرنگاران خارجي هم آمده بودند. عدهاي هم از آذرشهر آمده بودند. تعدادي از معتمدين تبريز هم در آنجا جمع شده بودند. خبرنگاران خارجي شروع كردند به مصاحبه با مهندس غروي. ايشان هم جواب آنها را ميداد. بعداً كاشف به عمل آمد خلق مسلماني ها آقاي مدني را در دكه راهنمايي و رانندگي، زنداني كردهاند. اين باجه در مسير راه پيمايي مردم به سمت دانشگاه بود. دكه بزرگي بود كه افسرهاي راهنمائي هم در آنجا مستقر ميشدند. از نحوه ي بردن شهيد مدني به آنجا اطلاع دقيق ندارم.
از يك طرف جمعيت به دانشگاه رفته بودند و از طرف ديگر خلق مسلماني ها هم چند نفر را زنداني كرده بودند. بعد از آنجا با آقاي شربياني تماس گرفتند. ايشان احتمالاً الان در مشهد هست و خيلي هم پير شده است. آن موقع ساكن تبريز بود و ميانه خوبي با خلق مسلماني ها داشت. از آقاي شربياني خواهش كردند كه به خلق مسلماني ها سفارش كند كه آقاي مدني را آزاد كنند. بالاخره هم فشار مردم و اين سفارش باعث شد كه آقاي مدني آزاد شود و به اين ترتيب مسئله در عرض يك ساعت فيصله يافت و وقتي آقاي مدني به خانه رفت، خبر رسيد كه مردم ريختند و صدا و سيما را تصاحب كردند و در اختيار دولت قرار دادند.
درست است که ماجرا بعداً هم ادامه پيدا کرد و آنها هنگام شب، دوباره به سمت صدا و سيما رفته بودند، ولي مردم آمادگي داشتند و بار ديگر صدا و سيما را از خلق مسلماني ها گرفتند و به دولتي ها دادند. بعد از آن، جريان هاي بعدي خلق مسلمان اتفاق افتاد و نهايتاً قلع و قمع شدند. من راجع به فعاليت ها و ارتباطات شهيد مدني با افراد مختلف، اطلاع چنداني ندارم؛ چون من در استانداري و فرمانداري بودم و بعداً براي مجلس كانديد شدم و از آنجا استعفا دادم. در زمان فيصله غائله خلق مسلمان در فرمانداري نبودم. شهيد مدني بيشتر در نماز جمعه و صحبت هاي خود مردم را هدايت ميكرد و از فتنه هاي خلق مسلماني ها ميگفت.
اشاره كرديد كه مردم آذرشهر آمده بودند كه آقاي مدني را با خود ببرند.
حال و هواي نماز جمعه هاي ايشان چگونه بود و چه صحبت هائي ميكردند؟
حضور شهيد مدني چه تأثيري بر مردم تبريز داشت و ايشان چه جايگاهي بين مردم تبريز داشت؟
آيا از شهيد مدني خاطره ديگري هم داريد؟
خاطرهاي بگويم كه شايد جواب سئوال شما هم باشد. اين خاطره به زماني برميگردد كه نماينده دوره اول مجلس بودم. آقاي مدني هم در تبريز تشريف داشتند. ايشان از كانديداتوري من حمايت كرده بودند. مهندس غروي هم استاندار بود، ولي نهادهاي انقلابي مثل سپاه كه در زمان آيت الله قاضي شكل گرفته بود و نيز جهاد و بسيج كه تازه در حال پا گرفتن بودند، همين طور هيئت هاي هفت نفره و هيئت هاي گزينش، با مهندس غروي اختلاف داشتند و همين باعث شد كه مهندس غروي قبل از شروع جنگ استعفا بدهد. بعد پيش آقاي مهدوي كني كه آن موقع وزير كشور بود رفت و مرا به عنوان استاندار پيشنهاد داد. يك روز مرا از مجلس به وزارت كشور خواستند و آقاي مهدوي كني اين پيشنهاد را به من دادند.
در آن زمان شرايط طوري بود كه هرچه بزرگان ميگفتند به خاطر انقلاب ميپذيرفتيم. من هم از مجلس استعفا كردم و به استانداري رفتم. همزمان با اين جريان ها، جنگ شروع شد. مهندس غروي گفت:« درست است كه شما را قبول كردهاند و من هم استعفا دادهام، ولي رفتن من از اينجا الان كه جنگ شروع شده، بد است. من يك ماه ديگر ميروم، چون فكر ميكنند به خاطر جنگ دارم فرار ميكنم».
به هر حال ايشان يکي دو ماه ماند و بعد استانداري را تحويل من داد و رفت. وقتي به استانداري رفتم، فكر كردم مهندس غروي كمي تكبر به خرج داده و تصورم اين بود كه اختلاف نهادها با او، ناشي از اين موضوع است بعداً فهميدم برداشت من درست نبوده است. وقتي به استانداري آمدم، قرار بر اين بود كه مديران ادارات براي بازديد بيايند، ولي هيچ كدام از نهادها به بازديد نيامدند. حاج حسين آقا حسين نژاد كه الان هم هست و در امور بازاري است، هميشه در دفتر آقاي مدني بود و با ايشان ارتباط صميمي داشت. دو روز بعد رفتم و به ايشان گفتم، از آقاي مدني وقت بگيريد تا من خدمت ايشان بروم. او هم رفت و از آقاي مدني اجازه گرفت:« آقاي مدني ميفرمايند فردا يا پس فردا ساعت 8 صبح تنها بيايد و كسي را با خود نياورد.»
آن زمان آقاي مدني در محله شتربان در خانه قبلي شان مينشستند. من هم سوار ماشين شدم و به منزل آقاي مدني رفتم. در منزلشان از در ورودي به سمت پايين چند پله ميخورد و به يك اتاق كوچك تقريباً چهار در چهار منتهي ميشد. وقتي وارد اتاق شدم، ديدم جلوي آقاي مدني ميزي از همين ميزهاي كوتاه و كوچك علما قرار دارد. ايشان روي زمين مينشست و روي آن ميز مينوشت. سلام و عليك كرديم. بعد ديدم آقاي حاج حسين حسين نژاد و حاج آقا ميلاني كه آن وقت رئيس دادگاه عمومي بود، حضور دارند. حاج آقا رحماني و حاج صفدر زعفراني از معتمدين شهر هم آنجا بودند. خوشحال شدم كه تنها نيستم و اگر صحبتي كنيم همه چيز مشخص است و بعداً نميگويند اين طور نبوده است.
آقاي مدني شروع به نصيحت من كرد و نامه حضرت علي(ع) را كه در آن مسائل حكومتي را به مالك اشتر قيد كرده است، به من سفارش كرد. من هم تشكر كردم. بعد كاغذي معمولي را از كشوي ميزش درآورد و به من داد. در آن كاغذ اين طور نوشته بودند:« حضرت آيت الله مدني، نماينده محترم ولي فقيه در آذربايجان شرقي، شهر تبريز. بعد از سلام اين طور نوشته بودند، چون آقاي صدري مديركل آموزش و پرورش رفته است و برنمي گردد، دكتر سارخاني ميخواهد برادرش را در اينجا مديركل كند. او يك فرد مكتبي نيست. ما از شما خواهش ميكنيم از آقاي باهنر، وزير فرهنگ (آموزش و پرورش) بخواهيد برادر مكتبي ما، آقاي خاتمي را مديركل كند.» همه نهادهاي انقلابي مثل سپاه، جهاد، هيئت هاي گزينش و هيئت هاي هفت نفره آن نامه را امضا كرده بودند.
آيا شما جوابي داديد. واكنش ايشان به جواب شما چه بود؟
آقاي مدني فرد بسيار مستقلي بود. اگر فكر ميكنيد خداي نكرده به يكي از اين حزب ها گرايش داشت، اصلاً اين طور نبود.صاف، خالص، معتقد به اسلام، انقلاب و امام بود. در اين مورد شكي نداشته باشيد. تنها اشکالي كه به نظر من داشت اين بود كه حرف را از نهادهاي انقلابي به اين دليل كه نهاد انقلابي بودند، قبول ميكرد، در حالي كه عدهاي نفوذي در اين نهادها بودند. اين نكته مهمي است. در واقع از روي خلوص اين كار ميكرد. بسيار خالص بود. در تقوا و انقلابي بودن آقاي مدني نبايد شك كرد. رابطه شهيد مدني با حزب جمهوري خيلي خوب بود. در سال 58 مدتي در فرمانداري بودم و مدتي هم كانديدا بودم. در اواخر سال 59 در استانداري بودم. تا آنجا كه از آقاي مدني شناخت داشتم، همان طور كه ايشان در مقابل حزب خلق مسلمان ميايستاد، با حزب جمهوري اسلامي موافق بود و از آنها خوشش ميآمد.
آيا مشخص شد آن عامل نفوذي كه در نهادهاي انقلابي تأثير گذاشته و اين جريان ها را به وجود آورده بود، چه كسي بود؟
بله. تعدادي بودند و ما حدس ميزديم با مجاهدين هستند. به دليل كارهايي كه قبلاً با آنها انجام ميدادند، بيشترين ارتباط آنها با مجاهدين خلق بود.
آيا آنها واقعاً مأمور يا تحت نفوذ احساسات بودند؟
آيا از شهادت آقاي مدني خاطرهاي داريد؟
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
/ج