راهبرد مبارزاتي شهيد آيت الله قاضي طباطبایي (3)
در سال 57 اقدامات شهيد آيت الله قاضي چه بود؟
در آستانه انقلاب آمدند و گفتند دارند پادگان را غارت مي کنند. يک کرسي گذاشتند و آقاي قاضي رفت بالاي آن و رو کرد به چند نفري که آنجا بودند و گفت هر کس بخواهد از پادگان چيزي بيرون ببرد ، او را با تير بزنيد.اگر کسي از ديوار پائين آمد و خواست چيزي از پادگان غارت کند، او را با تير بزنيد.
در واقع فتواي شرعي دادند.
شهرباني تخليه کرده و همه فرار کرده بودند .پاسبان ها بدنام بودند، چون آدم گرفته و با مردم درگير شده بودند و نمي شد به اين سرعت پاکسازي کرد. سرهنگ صدرائي رئيس راهنمائي تبريز بود، دور و برش را گرفتيم و برديمش شهرباني و او را نشانديم به جاي رئيس شهرباني و خودمان هم ايستاديم آنجا که يعني شهرباني ديگر اسلامي شد و مال خودمان است. بعد از نظامي هاي نيروي هوائي که با مردم درگيري نداشتند، دعوت کرديم . اينها آمدند و در منزل آقاي قاضي بي سيم و اين قضايا را راه انداختند و منزل آقاي قاضي شد ستاد فرماندهي و از آنجا با پادگان و شهرباني و ژاندارمري تماس داشتيم. در سازمان دادن به شهر تبريز، آقاي قاضي اين نقش را داشت.
در واقع آرامش مورد نياز را برگرداندند.
همين طور هم بود. در مسئله خلق مسلمان هم مي خواستند همين کار را بکنند . در آستانه جريان خلق مسلمان، تمام ساواکي ها را در مسجد جمع کرده بودند و به فاصله 2 ساعت مي توانستند نيروهايشان را در آنجا پياده کنند .روي باندها را شن ريزي کرديم و کارهاي عجيبي را انجام داديم . حق آقاي قاضي و حرکتي که در تبريز انجام شد ، حتي يک دهم هم ادا نشده است .
بعد از پيروزي انقلاب و ثبات نسبي اي که در آن مقطع برقرار شد، تا مرداد 58 که شهيد آيت الله قاضي اقامه نماز جمعه کردند، فاصله زيادي افتاد. در بعضي از شهر ها امام خيلي زودتر از اين حکم امامت جمعه را صادر کردند، ولي در تهران و در تبريز و در بعضي از شهر هاي بزرگ ديگر ، از مرداد 58 نماز جمعه اقامه شد. با توجه به اينکه آيت الله قاضي از چهره هاي شناخته شده و مورد تائيد امام بودند و اقامه نماز جمعه هم از قبل از انقلاب مورد تاکيد امام بود، به نظر شما علت يا علل اين تاخير چه بود؟
دکان هايشان را تخته کنند و بروند دنبال کارشان .
و اما خطرناکترين نفاق در ايران در منطقه آذربايجان بود که شکل مذهبي داشت و ديديم که در جريان خلق مسلمان بيرون زد. اين گونه بود که در اينجا بايد بيشتر احتياط مي کرديم. سر مسئله ترور آقاي قاضي هم همين نفاق ، جواز قضيه بود، اين بود که در اينجا بايد يک مقدار دست به عصا راه مي رفتيم . هم اينجا رسوبات افکار حزب توده قوي بود، هم رسوبات افکار خلق مسلماني قوي بود. عرض کردم که ما با 24 فرسخ راه مي رسيم به شوروي و با 30 فرسخ هم مي رسيم به پرچم جنوبي ناتو! اينها مي توانستند خيلي زود به اينجا نيرو برسانند. اکثر خلق مسلماني ها که ما در اينجا ديديم ، افراد کردي بودند که از حزب کومله به اينجا آمده بودند و به نام خلق مسلمان فعاليت مي کردند. تفنگ دستشان بود و استانداري را اشغال کرده بودند. اين بود که در اينجا يک مقدار احتياط مي کرديم و لذا نماز جمعه اين شهر ، راه اندازي دولت در اين شهر، راه اندازي ساواک در اين شهر بسيار مهم بود.
فکر مي کنم ده پانزده روز بعد از پيروزي انقلاب بود که ما اداره هشتم را در خانه اي در کوچه ارک راه انداختيم . اداره هشتم ، اداره اطلاعات خارج از مرز (ضد جاسوسي )بود، چون راه آهن تبريز - جلفا را داشتند در زمان شاه برقي مي کردند و موقع انقلاب در عرض 24 ساعت همه کارشناسان آن عوض شدند. تکنسين ها رفتند و عده ديگري آمدند و ما فهميديم اينها ماموران کا.گ.ب هستند که آمده اند و کارشناس نيستند و لذا اداره هشتم ما هم لازم است و امثال اينها . مسئله نماينگي آقاي قاضي مسئله يک دو روز يا انقلاب نبود که مثلا در آستانه انقلاب برويم بگوئيم که چه کسي در تبريز اقامه نماز بکند ، چه کسي نکند. غير از آقاي قاضي ، امام در تبريز کسي را نداشت، نفر دوم نداشتيم . اين بود که عده اي به نام امام و به نام اسلام ، يعني همان تحليلگران سابق ساواک و جاده صاف کن هاي ساواک رفتند و به امام گفتند که آقاي قاضي تنهاست و لذا مرحوم مدني را به تبريز آوردند. در هيچ جاي دنيا ، نماز جماعت دو امامي نديده ايم ، ولي اينجا در تبريز ديديم . عکس هاي آن هم هست. بالاخره فتنه هائي به راه افتاد و کار به ترور کشيد. من آن موقع در شوراي فرماندهي سپاه بودم . روز عيد قربان که آقاي قاضي در استاديوم تختي اقامه نماز عيد قربان مي کرد، من مسئول حفاظت آنجا بودم . احتمال مي داديم که چنين اتفاقي بيفتد ، منتهي احتمال مي داديم که مثلا در نماز عيد اين اتفاق مي افتد، نگو که کلاه سرمان رفته و در برگشت از نماز مغرب ، اين اتفاق خواهد افتاد .
اشاره شما به رفتن عده اي نزد امام براي آوردن شهيد مدني ممکن است شبهاتي را در اين زمينه ايجاد کند. مشخصاً چه کساني مد نظر شما هستند؟
مي زدند او را لت و پار مي کردند. نمي گذاشتيم بزنند .
مگر در ساواک هم نفوذي داشتيد؟
شما بارها از تنها بودن شهيد آيت الله قاضي سخن گفته ايد. آيا اين تنهائي در ميان نخبگان بود يا در ميان مردم ؟
ولي در بقيه اقشار مردم ، امام حرف اول را مي زند.
اشاره کرديد که شهيد آيت الله قاضي بعد از انقلاب به بهائيان يک نوع مصونيت دادند. اين نکته ممکن است شبهاتي را ايجاد کند. لطفا در اين زمينه توضيح بيشتري بدهيد .
مسئله، مسئله بهائي و توده اي و کمونيست و اين حرف ها نيست، بلکه مسئله مهم ، مسئله نفاق است. در ظرف 200 ، 300 سالي که استعمار به اين مملکت قدم گذاشته ، ما از قضيه نفاق شکست خورده ايم. اينها نخواستند مستقيم با ما بجنگند، بنابراين عده اي را با عده ديگر به جنگ وادار کردند. ما ملاحظه اين قضيه را داشتيم . مگر فکر مي کنيد در شهر تبريز اساساً چند خانواده بهائي وجود داشت؟ نهايتا 100 خانواده . در کل تبريز ما فقط يک خانواده يهودي داشتيم . همه اينها انرژي هسته اي هم که باشند، چه کاري از دستشان برمي آيد؟ در صورتي که خطري براي انقلاب به وجود مي آوردند، مي شد در عرض يک ساعت همه آنها را جمع کرد. اينها مي خواستند از اين 100 خانواده بامبولي درست کنند که عده ديگري بيايند و از آن پايگاه درست کنند. ما گفتيم به اين 100 خانوار کاري نداشته باشيد تا اين اتفاق نيفتد و بعد که حکومت مستقر شد ، با اينها صحبت مي کنيم ، اگر قانع شدند که چه بهتر، اگر قانع نشدند محاکم قضائي مي دادند و اينها. کسي حق ندارد برود خانه آنها را غارت و به آنها تعرض کند.
در انتهاي بحث ، يادي هم از مادر بزرگوارتان ، همسر شهيد آيت الله قاضي بفرمائيد .رابطه شهيد با خواهرشان چگونه بود؟
در دوران انقلاب گاه مي شد که من يک ماه تمام ، يکسره در منزل آقاي قاضي مي ماندم و به خانه خودمان نمي آمدم .خيلي خواهر و برادر با هم نزديک و هم مذاق بودند، به اضافه اينکه از وقتي چشم باز کرده بودند، با تبعيد و مبارزه و زندان بزرگ شده بودند . مادر من کوچک بود که با مرحوم پدرش در زمان رضاخان ابتدا به تهران و بعد به مشهد تبعيد شدند. اينها از اول زندگي شان با اين مسائل آشنا بودند. من خودم در طول حيات ايشان شايد ده بار دستگير شدم . دو سه بار طولاني بود ، ولي هر دو سه ماه يکبار هم سري به ساواک مي زديم و سين جيم و باقي مسائل . خانه ما برِ خيابان دانشسرا بود. هميشه جلوي خانه ما يک مامور مي ايستاد . مادر من به اين چيزها عادت کرده بود .
موقعي که آقاي قاضي از زندان آزاد شد و به تبريز برگشت و آن استقبال عجيب از ايشان شد ، همان شب ريختند در خانه آقاي قاضي و ايشان را دزديدند. اکثراً مسلح و مست بودند. خانوادگي آنجا بوديم . زن و بچه ترسيدند. يک خواهر من به شدت ترسيد و دچار خون ريزي شد و دو روز بعد از آن فوت کرد. هيجده سال داشت. خلاصه مادر من اين چيزها را ديده بود و تجربه داشت. دستگيري برادر، زنداني شدن و تبعيد شدن برادر ، کشته شدن برادر و اينها را ديده بود. زن دنيا ديده و با تجربه اي بود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
/ج