تحكيم وحدت اسلامى و پاسدارى از ارزش ها (2)
عوامل اختلاف و بدبينى
دروغ و تهمت مهم ترين عامل اختلاف
الف: گاه آنچه را شيعه كفر مى داند به آنان نسبت مى دهند و مى گويند: شيعه همچون يهود دشمن جبرائيل(ع) اند ومى گويند: «غلط جبرئيل بالوحى على محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) » جبرئيل در وحى خيانت كرده است. شيعه مسلّماً اين افراد خيالى را كافر مى دانند.
ب: گاه آنچه را بر خلاف ضرورت فقه شيعه است به آنان نسبت مى دهند و مى گويند:
1. شيعه براى زنان عدّه (طلاق) قائل نيست.
2. شيعه به جاى «السلام عليكم» «السام عليكم» كه به معناى مرگ است مى گويد.
3. شيعه همچون نصارى زنانشان مهر ندارند، چون قائل به متعه مى باشند حال آنكه شيعه با استناد به آيه (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً;[9] اگر در عقد متعه مهر معين نشود عقد را باطل مى داند).
4. شيعه مانند يهود قبل از سجده چند مرتبه سرشان را پائين مى آورد. (اين امر ناشناخته اى مى باشد، كه هر شيعه اى از شنيدن آن تعجب مى كند).
5. شيعه « لايعدون الطلاق شيئاً الاّ عند كلّ حيضة » طلاق را صحيح نمى دانند مگر در هنگام حيض (حال آنكه به اتّفاق همه فقهاء شيعه طلاق را در هنگام حيض باطل مى دانند).
اگر كسى به كتاب هاى فقهى شيعه مراجعه كند، مى يابد كه در ميان فقهاء شيعه كسى به خرافات بالا قائل نيست، و اين نسبت ها دروغ پردازى از روى دشمنى وعناد وغرض ورزى بوده است، نه اشتباه.
ج: گاه براى زمينه سازى توهين واتهام به شيعه، براى يهود وضو ونمازهاى پنج گانه و.. راترسيم كرده اند تا بتوانند وضو ونماز شيعه را با آنها مقايسه كنند، ومى گويند:
1. شيعه ـ همچون يهود ـ در وضو مسح بر كفش را جايز نمى داند.
2. شيعه ـ همچون يهود ـ نمازمغرب را تاآشكارشدن كامل ستارگان به تأخير مى اندازد.
3. شيعه ـ همچون يهود ـ پنجاه نماز را در شبانه روز واجب مى داند.
4. شيعه ـ همچون يهود ـ بر شاخ ها سجده مى كند.
5. شيعه ـ همچون يهود ـ قبل از سجده چند مرتبه سرش را پايين مى آورد.
6. شيعه ـ همچون يهود ـ در نماز صبح بر شىء بلندى سجده مى كند.
مشاهده مى شود كه گروهى از علماء اهل سنّت اين دروغ ها را همراه با توهين وناسزاگوئى هاى فراوان بازگوكرده اند.[10]
ما از علماى اهل سنّت انتظار نداريم كه همچون علماء شيعه پرچم دار همبستگى واتّحاد باشند، تنها متوقّعيم تا شيعه را از دروغ هاى رسوايى كه به آنها نسبت داده شده تنزيه كنند، و يا حداقل آن دروغ ها را كه امروز حربه دشمن مشترك مسلمانان است بازگو نكنند.
شلتوت نخستين پاسخ گو به نداى وحدت
از سوى ديگر «فتواى شيخ محمود شلتوت» براى برخى از ساده لوحان شيعه ناآشنا بامبانى فتواى وى و مبانى فقهى شيعه دستآويزى گرديده كه ناآگاهانه يا مغرضانه بخواهند تا فقهاء شيعه فتوايى مشابه فتواى شيخ محمود شلتوت صادر كنند و با اهل نجات و رستگارى معرفى كردن تمام فرق اسلامى ـ بر خلاف حديث نبوى ونظر همه فرق اسلامى ـ گامى به سوى بى اهميّت جلوه دادن هشدار مهمّ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برداشته و زمينه تشتت آراء وبه وجود آمدن فرقه هاى مختلف را فراهم ساخته وپيروان هر فرقه را در عقائدشان سست كرده و جامعه اسلامى را ازتلاش براى دست يابى به اسلام راستين وپيروى از فرقه ناجيه وپرهيز از گمراهى وپيروى از فرقه هاى منحرف وحركت به سوى اتحاد وراه راست باز دارند. از اين رو لازم به نظر مى رسد تا مبانى شيخ محمود شلتوت وفقهاء شيعه در اين مورد بيان گردد.
مبانى فتواى شلتوت
مثلاً يكى از فقهاء بزرگ اهل سنّت «ابن حزم» در كتابش «المحلّى» پس از بيان نظر مذاهب چهار گانه اهل سنّت، «حنفى، شافعى، حنبلى ومالكى» در اينكه اگر قتلى براساس اجتهاد باشد قصاص ندارد، مى گويد: «ولاخلاف بين أحد من الأمّة فى أنّ عبدالرحمان بن ملجم لم يقتل عليّاًرضى الله عنه الاّ متأوّلاً مجتهداً مقدراً أنّه على صواب;[11] در اينكه ابن ملجم على(علیه السّلام) را نكشته است مگر بر اساس استنباط و اجتهاد، وخود را بر صواب مى دانست اختلافى بين امّت نيست».
با اين نگرش به فتوا واجتهاد، مكتبها ومذاهب فقهى بسيار فراوانى به وجود آمد، اين وضعيت موجب هرج ومرج واختلاف وتشتت آراء گرديد، در اين موقعيّت ضرورت محدود كردن مذاهب احساس مى شد.
حصر مذاهب
از آن پس غالباً علماء اهل سنّت در كتاب هاى فقهى خود به بيان فتاواى اين چهار پيشواى چهار مذهب واحياناً مستند آنها اكتفا مى كنند ، و به خود اجازه نقد و ردّ فتواى آنان را نمى دهند.
اكنون بايد در جستجوى پاسخ به چند پرسش بود:
1. برچه مبنايى اين چهار نفر برگزيده شدند؟
2. آيا علماء ومجتهدان بامشورت وهمفكرى به اين نتيجه رسيدند؟
3. پس چرا اين جريان در تاريخ ثبت نگرديده؟
4. در اينها چه ويژگى بوده كه در ساير فقيهان نبوده است؟
5. آيا در زمان آنان فقيهانى وجود نداشته اند كه از آنان برتر باشند؟
6. آيا امام صادق (علیه السّلام) كه نقل شده است ابوحنيفه ومالك به شاگردى وى افتخار داشته اند از آنان داناتر نبود؟ گيرم آنان داناترين در زمان خود بوده اند!!
7. آيا دليلى وجود دارد كه همان گونه كه پيغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خاتم انبياء است و بعد از او پيامبرى نخواهد آمد، پس از اين چهار عالم نيز تا روز قيامت فقيه داناترى نخواهد آمد؟
8. راستى تاريخ حصر مذاهب چه زمانى است؟
9. يكى از خلفاء عباسى به نام «القادر بالله» در قرن چهارم هجرى حصر مذاهب را ابتكار كرده است. مبناى وى در اين كار چه بوده است ؟
10. نظرخواهى از علماء؟ پس چرا نقل نشده است؟
11. آن چه در تاريخ آمده است اين است كه القادر بالله اعلام كرد پيروان هر مذهبى كه يك مليون دينار به حكومت بپردازند، مذهبشان به رسميّت شناخته خواهد شد، وپيروى از ساير مذاهب ممنوع وغير رسمى خواهد بود. و چون تنها حنفيان، مالكيان، شافعيان و حنبليان توانستند اين پول را بپردازند، مذهبشان رسمى و قانونى اعلان شد. آيا پول مى تواند به مذهب مشروعيت ببخشد؟
12. آيا ناتوانى از پرداخت پول مى تواند مذهبى را غير مشروع كند؟
13. اگر حكم والى وحاكمى براى مردم حكومتش تكليف بياورد؟، چرا پس از او مسلمانان موظف باشند به حكم او عمل كنند؟
اين سؤال ها وده ها سؤال ديگر موجب گرديده كه برخى از علماء اهل سنّت نيز به مسئله حصر مذاهب به ديده ترديد بنگرند.
از آن ميان شيخ محمود شلتوت كه امام صادق(علیه السّلام) را مجتهدى همچون ابوحنيفه، شافعى، مالك واحمد بن حنبل يا برتر از آنان مى انگارد مذهب پيروان آن حضرت را به رسمّيت شناخته و بر اين مبنا فتوا داده است.
مبناى فتوا واجتهاد در شيعه
ثانياً: رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وائمه هدى(علیهم السّلام) اجتهاد نمى كردند، زيرا اجتهاد كوشش فقيه جاهل نسبت به احكام واقعى است براى دست يابى به واقع، كه گاه در اثر اين تلاش به واقع مى رسد، كه فتوايش منجز است، وگاه به واقع نرسيده وخطا مى كند، كه فتوايش معذر مى باشد، يعنى به واسطه ترك وظيفه واقعيش گناه كار نيست. امّا پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وائمه هدى (علیهم السّلام) به واقع آگاهند ونياز به تلاش واجتهاد ندارند. از اين رو در بينش شيعى نمى توان امام باقر وامام صادق (علیه السّلام) را به عنوان مجتهدى با ساير فقهاءمقايسه كرد، وپيروى از امام صادق(علیه السّلام) به معنى تقليد وعمل به فتواى وى نيست.
ثالثاً: انتخاب شيعه اهل بيت (علیهم السّلام) را به عنوان مرجع دينى، نه به واسطه به رسمّيت نشناختن خليفه عباسى «القادر بالله» است، نه به واسطه اختيار يكى از فقهاء ومجتهدين است چون آنان را عالم ترين يافته اند ونه... بلكه تنها و تنها به واسطه انتخاب پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنان را به امر الهى براى مرجعيت دينى است.
شيعه بر مدعاى فوق به ده ها حديث قطعى الصدور از پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) استدلال مى كند، كه از آن جمله است «حديث شريف ثقلين»: انّى تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتى اهل بيتى كه در صدورش از رسول اعظم ونبىّ مكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بين شيعه واهل سنّت جاى ترديدى نيست.[12]
هر چند برخى در دلالت اين حديث بر «خلافت» به رغم صراحتى كه در بعضى از نصوص آن وجود دارد مانند «انّى تارك فيكم خليفتين كتاب الله وعترتى اهل بيتى»[13]ترديد كرده اند، امّا بين علماء شيعه وسنى جاى ترديدى در دلالت آن بر مرجعيّت دينى نيست. خصوصاً كه در اين حديث عبارات فراوانى وجود دارد، كه مرجعيّت را در انحصار اهل بيت(علیهم السّلام) قرار مى دهد، مانند:
1. «ما ان اخذتم بهما لن تضلّوا»[14] تا آنگاه كه از كتاب خدا وعترت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) (معارف واحكام را) بگيريد هيچگاه گمراه نخواهيد شد.
2. «ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا»[15] ما دامى كه چنگ بر كتاب خدا واهل بيت رسولش زنيد گمراه نمى شويد.
3. «لن تضلّوا ان اتّبعتموهما»[16] هيچگاه گمراه نخواهيد شد، اگر از اهل بيت(علیهم السّلام) وقرآن متابعت كنيد.
4. «لن تضلّوا بعدى ان اعتصمتم به»[17] بعد از من گمراه نمى شويد اگر به قرآن واهل بيت من پناه جوئيد.
5. «لاتقدّموهما فتهلكوا»[18] از آنها پيشى نگيريد كه گمراه خواهيد شد.
6. «فتمسّكوا بهما، ولاتقدموهم فتضلّوا»[19] به كتاب وعترتم چنگ زنيد واز آنها پيشى نگيريد كه گمراه مى شويد.
7. «لاتقصرواعنهما فتهلكوا»[20] از آنان عقب نمانيد كه هلاك خواهيد شد.
8. «لا تعلّموهما فانّهما اعلم منكم»[21] به آنها چيزى نياموزيد زيرا آنان از شما داناترند.
9. «انّ الله سائلكم كيف خلفتمونى فى الثقلين»[22] از چگونگى رفتارتان با ثقلين (قرآن واهل بيتم) باز خواست كننده از شما خداست.
10. «انّى سائلكم حين تردون علىّ الحوض عن الثقلين»[23] من خود آنگاه كه برحوض كوثر وارد مى شويد از ثقلين (كتاب خدا وعترتم) پرسانم.
رابعاً:
با اين همه تأكيد بر تمسّك ومتابعت از اهل بيت(علیه السّلام) وهشدار وترساندن از مخالفت وتخلف از آنان، كه به گوشه اى از آن اشاره شد، هيچ شيعه آگاهى نمى تواند به خود اجازه دهد كه از غير اهل بيت(علیهم السّلام) (امام باقر وامام صادق(علیه السّلام) و..) پيروى وتقليد نمايد.
و سنخ جايز دانستن يك شيعه عمل به فتواى يكى از چهار پيشواى اهل سنّت (ابوحنيفه، شافعى، احمد بن حنبل ومالك) مانند جايز دانستن يك حنفى عمل به فتواى مالك يا شافعى نيست.
به همين جهت است كه در حديثى در اصول كافى با سند صحيح از امام باقر(علیه السّلام) آمده است كه پس از اينكه فرمود: اسلام بر پنج چيز بنا شده است، بر نماز، زكات، حج، روزه و ولايت، در جواب زراره كه مى پرسد: كدام افضل است؟ مى فرمايد: ولايت افضل است، چون كليد آن ها است، و تنها والى است كه راهنماى به سوى آنها مى باشد.
و در ادامه كلامش چنين بيان مى كند:
قله وبلنداى امر «دين» وكليدش و دروازه هر چيز (نيكو وپسنديده) ورضايت خداى مهربان، فرمان بردارى از امام پس از شناخت اوست. خدا مى فرمايد، (مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللهَ وَ مَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً) كسى كه فرمان رسول خدا را برد از خدا فرمان برده، و هر كس كه روى گرداند (ونافرمانى كند) ما تو را بر آنان نگهبان نفرستاديم.
امّا اگر كسى شبها را به شب زنده دارى و نماز بگذراند، روزها را روزه بدارد، تمام اموالش را صدقه دهد، هر ساله تا پايان عمر حج رود و حال آنكه ولايت ولى خدا را نمى شناسد تا او را ولى خود قرار داده و همه اعمالش به راهنمايى او باشد، نه هيچ حق ثواب وپاداشى بر خدا دارد ونه از اهل ايمان است.
امام(علیه السّلام) پس از بيان شرط ثواب وقبولى اعمال ـ براى اينكه كسى تصوّر نكند كه شرط (ولايت) بدون مشروط (عمل)كافى است ـ مى فرمايد: نيكوكارِ از آنان را خدا به فضل و رحمت خود وارد بهشت مى كند.[24]
از اين حديث فزون براهميّتولايت و پيروى از ائمه معصومين(علیهم السّلام) مطالبى استفاده مى شود:
1. دو مرتبه تكرار شده است، كليد نماز، زكات، حج و روزه ولايت است، ودست يابى به نماز وزكات وحج و روزه صحيح ومقبول امكان ندارد مگر از راه ولايت وراهنمائى امام(علیه السّلام) .
2. امام فرد معيّنى است كه وى را بايد شناخت، نه اينكه او را انتخاب كنند «الطاعة للامام بعد معرفته».
3. از استدلال امام باقر(علیه السّلام) درمورد لزوم اطاعت از امام به آيه (مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللهَ) استفاده مى شود كه اطاعت از امام اطاعت از پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) واطاعت از خدا است.
4. از ادامه آيه (وَ مَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً) استفاده مى شود كه نافرمانى از امام نافرمانى از خدا است.
5. اعمال كسى كه ولايت ولى خدا را نشناسد «ولم يعرف ولاية ولىّ الله» واعمالش به پيروى او نباشد، مستحق هيچ گونه ثوابى نيست.
6. كسى كه ولايت ولى خدا را نشناسد«ولاكان من أهل الايمان» از اهل ايمان نمى باشد.
7. آنان كه امام را مى شناسند واهل ايمان هستند در صورتى بهشت مى روند كه محسن بوده و به مقتضاى ايمانشان عمل كنند، «اولئك المحسن منهم يدخله الله الجنّة بفضل رحمته.[25]
خامساً:
اجتهاد در نزد شيعه عمل به رأى وقياس نيست، وتنها دليل معتبر در نزد آنان قرآن وسنّت معتبراست، به بيان ديگر بيان دين را در انحصار خدا وپيامبرش مى دانند. عترت و اهل بيت (يعنى ائمه معصومين(علیهم السّلام)) را به عنوان مفسّران عالم به قرآن وترجمان سنّت مى شناسند وبا استناد به قول پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه فرمود: «لن يفترقا حتى يردا على الحوض»[26] بين قرآن واهل بيت(علیهم السّلام) هيچگاه مخالفت وتنافى نمى يابند.
اجماع در نزد آنان آنگاه حجّت است كه كاشف از سنّت باشد. عقل چون وسيله درك قرآن وسنت است، جزء ادلّه اجتهادى به حساب مى آيد. در فقه شيعه اجتهاد وفتوا نمى تواند توجيه گر جنگ با امام ياقتل امام يا هر مؤمن ديگرى باشد. شيعه فعل و قول غير معصوم را حجت نمى داند. شيعه رفتار هر صحابى يا تابعى و يا هر مسلمان ديگر را با قرآن و سنّت مى سنجد و آنان را در مخالفتشان با كتاب و سنت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به بهانه اجتهاد معذور نمى داند. در نزد شيعه باب اجتهاد به معناى فتواى به رأى وقياس هيچ گاه باز نبوده است. در نزد شيعه باب اجتهاد به معناى استفاده از قرآن وسنّت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هيچ گاه بسته نخواهد شد.
پی نوشت :
[9]. سوره نساء آيه 24.
[10]. منهاج السنة، ج 1، ص21 تا 73.
[11]. المحلى، ج10، ص 483، مسأله 2079.
[12]. چه اينكه تنها در كتاب شريف كتاب الله واهل البيت(ع) فى حديث الثقلين من الصحاح والسنن والمسانيد و.. من مصادر أهل السنّة حدود 600 نقل از 160 منبع اهل سنّت از 47 صحابى پيامبر اكرم(ص) آمده است كه گروهى ازمؤلفان اين منابع كه جزء ائمه حديث وتراجم اهل سنّت هستند بر صحّت اين حديث تأكيد دارند.
[13]. مسند أحمد بن حنبل: ج8، ص138، ح 21634 و ص153 و 154، ح21711 و فضائل الصحابة، ج2، ص603، ح1032 و ص786، ح1403. كتاب السنة، ص336، ح754 و ص628، ح1548. المصنف: ج11، ص452، ح11725. المعجم الكبير، ج5، ص153، ح4921 و ص154، ح4922. جامع المسانيد والسنن، ج4، ص508، ح2947. مجمع الزوائد، ج9، ص256، ح14957. جواهر العقدين: ص236. جامع الاحاديث، ج19، ص473، ح15139. البدور السافرة في أمور الآخرة، ص169، ح32. فيض القدير، ج3، ص14. المعرفة والتاريخ، ج1، ص537. كنزالعمال، ج1،ص172،ح872. صحيح الجامع الصغير، ج1،ص482،ح2457. روح المعانى، ج22،ص16.
[14]. مسند أحمد بن حنبل: ج4، ص118، ح11561. سنن الترمذى: ج5، ص621، ح3786. حكيم ترمذى در نوادر الأصول، ص68. شيبانى در كتاب السنة، ص630، ح1558.طبرانى در معجم الكبير، ج3، ص62، ح2678،و...
[15]. احمد بن حنبل در فضائل الصحابة: ج1، ص171، ح170. سنن الترمذي، ج5، ص622، ح3788. مسند عبد بن حميد، ص108، ح240. طبرانى در المعجم الصغير، ج1، ص135. بسوى در المعرفة والتّاريخ، ج1، ص536. البانى در صحيح الجامع الصغير، ج1، ص482، ح2458/1138.
[16]. حاكم نيشابورى در المستدرك، ج3، ص109، و ذهبى در تلخيص المستدرك، ج3، ص109، سمهودى در جواهر العقدين: ص233، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص216، سيوطى در جامع الاحاديث: ج3، ص430، ح9591، قندوزى حنفى در ينابيع المودّة، ص296 و ص36.
[17]. سيوطى در جامع الاحاديث: ج4، ص82، ح10317. بدخشى در مفتاح النجا، الورقة 8. متقى هندى در كنزالعمال، ج1، ص187، ح951.
[18]. طبرانى در المعجم الكبير، ج3، ص63، ح2681 و ج5، ص166، ح4971. سمهودى در جواهر العقدين: ص233، سيوطى در جامع الاحاديث: ج3، ص241، ح8396 و ج3، ص234، ح8354 و در الدّر المنثور، ج2، ص285، هيثمى در مجمع الزوائد، ج9، ص258، ح14963 و ج5، ص354، ح8993، متقى هندى در كنزالعمال، ج1، ص188، ح957 و ص186، ح946، قندوزى حنفى در ينابيع المودّة، ص296، محمدبن سليمان كوفى در مناقب الإمام أمير المؤمنين، ج2، ص375، ح849.
[19]. قندوزى حنفى در ينابيع المودّة، ص116.
[20]. طبرانى در المعجم الكبير، ج5، ص166، ح4971، سمهودى در جواهر العقدين: ص233، هيثمى در مجمع الزوائد، ج9، ص258، ح14963، قندوزى حنفى در ينابيع المودّة، ص296، متقى هندى در كنزالعمال، ج1، ص188، ح957، سخاوى شافعى در إستجلاب إرتقاء الغرف: الورقة21.
[21]. المعجم الكبير، ج5، ص166، ح4971. المعجم الكبير، ج3، ص63، ح2681. جامع الاحاديث: ج3، ص234، ح8354. ينابيع المودة، ص37. مفتاح النجا، الورقة 8. جواهر العقدين: ص233، و ص237. إستجلاب إرتقاء الغرف: الورقة 23. مجمع الزوائد، ج9، ص258، ح14963.
[22] ابن صباغ مالكى در الفصول المهمّة، ص40، سمهودى در جواهر العقدين: ص239، سخاوى شافعى در استجلاب إرتقاء الغرف: الورقة24، قندوزى حنفى در ينابيع المودّة، ص39.
[23] طبرانى در المعجم الكبير، ج3، ص65، ح2683 و ص180، ح3052، حكيم الترمذى در نوادر الأصول، ص68، حلية الاولياء، ج1، ص355. البداية و النّهاية، ج7، ص362. فرائد السمطين، ج2، ص274، ح539. مجمع الزوائد، ج10، ص658، ح18460. جامع الاحاديث: ج9، ص131، ح27600. أسد الغابة، ج3، ص147.
[24]. عن أبى جعفر(علیه السّلام) قال: بنى الاسلام على خمسة أشياء: على الصّلاة والزّكاة والحجّ والصوم والولاية، قال زرارة: فقلت: وأىّ شىء من ذلك أفضل؟ فقال: الولاية أفضل، لأنّها مفتاحهنّ والوالى هو الدّليل عليهنّ،... قال: ثمّ قال ذروة الأمر وسنامه ومفتاحه وباب الأشياء ورضا الرّحمان الطاعة للامام بعد معرفته، انّ الله عزّوجلّ يقول: (مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللهَ وَ مَنْ تَوَلّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً) امّا لو أنّ رجلاً قام ليله وصام نهاره وتصدّق بجميع ماله وحجّ جميع دهره ولم يعرف ولاية ولىّ الله فيواليه ويكون جميع أعماله بدلالته اليه، ما كان على الله جلّ وعزّ حقّ فى ثوابه ولاكان من أهل الايمان، ثمّ قال: اولئك المحسن منهم يدخله الله الجنّة بفضل رحمته. اصول كافى، ج 2، ص 18 و19، كتاب الايمان والكفر، باب دعائم الاسلام، ح 5.
[25]. برخى تصوّر كرده اند كه «المحسن منهم» نيكو كار از آنان، مراد نيكو كار از كسانى است كه امام را نشناخته واهل ايمان نيستند! امّا اين تصور راجمله «ما كان له حقّ فى ثوابه» براى آنان حقى در پاداش نيست، رد مى كند. بلى، خداوند مستضعفين آنان كه در يافتن حق كوتاهى نكرده اند را از هر فرقه اى كه باشند عذاب نخواهد كرد خواه يهودى يانصرانى يا مشرك ويا مسلمانانى كه فرقه ناجيه را بر نگزيده اند باشند.
[26]. مسند أحمد بن حنبل، ج4، ص54،ح 11211 و ص118، ح11561و ج8، ص153 و 154، ح21711. مسند أبي يعلى، ج2، ص297، ح48 ـ (1021)و ص376، ح166 (1140). كتاب السنة، ص628، ح1548. المصنف: ج11، ص452، ح11725. المعجم الكبير، ج5، ص153، ح4921. المستدرك، ج3، ص148. وده ها منبع ديگر.