واقعیت رابطه ی اسلام و غرب
در دهههای اخیر و بویژه از آغاز انقلاب اسلامی ایران، توجه و اهتمام بسیاری به موضوع «غرب و اسلام» شده است. ملاحظه میشود که اهتمام به این موضوع، در اروپا و آمریکا بیشتر از کشورهای عربی و اسلامی است. علاوه بر آنچه که به صورت مستمر و شاید روزانه در مطبوعات و جراید مختلف اروپا به چاپ میرسد، گردهمایی هایی نیز در همین خصوص و با عنوان « اسلام و غرب» و یا عناوین دیگر، در محافل مختلف اروپا و آمریکا برگزار میشود.
دامنه این موضوع سپس به گونهای دیگر، تحت عنوان «برخورد تمدنها» از سوی ساموئل هانتینگتون مطرح گردید که در واقع به معنای برخورد تمدن غرب (اروپا و آمریکا) با تمدن اسلامی و کنفوسیوسی قلمداد شد که متضمن محوریت غرب و اسلام میباشد، یعنی برخورد اصلی که در آینده شکل خواهد گرفت.
در اینجا درصدد نیستیم تا از موضع ایدئولوژیک یا قومی و یا تاریخی طرفدار یا بیطرف، موضوع را مورد بحث و بررسی قرار دهیم، بلکه به دنبال آنیم تا عبارت غرب و اسلام را به نوعی تفکیک کنیم; عبارتی که امروزه ابهامهایی را در خصوص نگرانی حال و هراس از آینده، به وجود آورده، غالبا نیز با برداشتها و تصوراتی از رویدادهای مشخص تاریخی، (برای مثال جنگهای صلیبی) که به صورت واقعیتیا توهم آمیخته گردیده است.
هدف از بررسی مساله تفکیک عبارت غرب و اسلام، در حقیقت، کمک به «آزادسازی» دو واژه مزبور از اندیشههای موروثی سابق و همچنین ذهنیت هایی است که ایجاد کننده رابطه بین آنها، در شناخت کشورهای غربی و اسلامی میباشد.
بدین ترتیب موضوع یاد شده به تفکیک مضمونهای ظاهری و باطنی ایدئولوژیک مربوط میشود که به نوعی، عبارت «غرب و اسلام» را وسیله تحقیر تعدد و مقابله، آزاد اندیشی و نظم و شیوه مغایر با طبیعتخود قرار داده است.
بنابراین، به منظور دستیابی به واضح ترین و کاملترین نقطه این هدف، سه زمینه زیر را مورد بررسی قرار میدهیم: یعنی سطح مرجعیت اثباتی دو مقوله «اسلام»، «غرب» و سطح رابطه تقابلی آنها که و او عطف، میان دو واژه به وجود میآورد.
قبل از ورد به بحث، دو مساله را مورد توجه قرار میدهیم:
مساله نخست آن است که قرار دادن تقابل مورد نظر، در کنار عبارت مزبور، غیر موجه و نادرست است; چرا که این امر مربوط به دو مقوله متفاوت میشود که هیچ گونه رابطه تقابلی میان آن دو وجود ندارد. از سویی، «غرب» یک مقوله جغرافیایی و «اسلام» یک دین به شمار میرود. تقابل بایستی میان دو شیء مختلف، اما همجنس، وجود داشته باشد; مانند تقابل بین غرب و شرق که هر دو، یک جهت جغرافیایی را مینمایانند و نیز تقابل بین اسلام و مسیحیت که از یک جنس، یعنی «دین»، تشکیل شدهاند. این یک واقعیت است و شاید بتوان گفت که از بدیهیات به شمار میرود; به دلیل آنکه اگر زمانی عبارتی مانند «شمال و اسلام» یا «جنوب و مسیحیت» را بشنویم، تعجب میکنیم; چرا که احساس میکنیم جمع میان دو مقوله، ناموجه و نامانوس و به گفته قدما، ذاتا نامشخص است; یعنی اینکه مستلزم توضیح است.
حال چطور ممکن است که مردم کشورهای غربی و همچنین اسلامی، هیچ گونه حساسیتی نسبتبه جمع بین عبارت «غرب و اسلام» نشان نمیدهند، اما برای مثال، نسبتبه جمع عبارت «جنوب و اسلام» یا «شمال و بودائیت»، احساس شگفتی و تعجب میکنند؟ البته تردیدی نیست که تکرار یک عبارت، در خو گرفتن و تسلیم شدن در برابر آن تاثیر دارد، ولی مساله تکرار در اینجا، مبین همه چیز نیست. مفهوم دلالتی و سمبولیک عبارت «غرب و اسلام» و مفهوم ذاتی همراه آن، نمیتواند ناشی از تکرار لفظ تلقی شود; چرا که تکرار عباراتی از این قبیل، غالبا به کاهش شدت مادی و معنوی آن میانجامد; یعنی در ردیف مسائل عادی و روزمرهای که هیچ گونه بحث و جدلی را به وجود نمیآورند، قرار میگیرد و گمان هم نمیرود که به خاطر آن، سمینار و گفت و گو ترتیب داده شده یا کتابهایی نوشته شود.
بنابراین، مساله با تکرارهای دیگر تفاوت دارد و این موضوع، تکرار نگرانیها و تمایلات ناشی از تاثیرات و انگیزههای برخاسته از مطالعه رویدادهای خاص و مشابه میباشد که توضیح خواهیم داد. اما مساله دوم در راستای تفکیک عبارت «غرب و اسلام» این است که دو مقوله، با قرار گرفتن در برابر یکدیگر، در واقع به یک مفهوم ایدئولوژیک که هر کدام ماهیت نسبیت و چندگانگی خود را پنهان نگاه داشتهاند، بستگی دارد.
غرب در اصطلاح جغرافیایی، مسالهای نسبی و متحرک است. ممکن است چیزی در مقابل شیئی معین، غرب محسوب شود و در قبال شیئی دیگر شرق، ولی در اصطلاح سیاسی جاری، «غرب» متعدد بوده، شامل چند کشور و اقوام مختلف یعنی آمریکای شمالی و اروپا و همچنین آمریکای لاتین، روسیه و ژاپن میگردد. حال آیا کشورهای یاد شده، همگی در قالب مفهوم «غرب» قرار میگیرند و به چه معنا؟
درباره اسلام نیز همین حالت وجود دارد: چه منظور ما از واژه «اسلام»، تنها اعمال دینی باشد و چه خود مسلمانان باشد، باز هم تعدد به وجود میآید. از حیث مذهب، در میان مسلمان شیعه، سنی و مذاهب دیگر و نیز از اقوام مختلف یعنی عرب، ترک، ایرانی، پاکستانی، اندونزیایی، نیجریهای و سایرین وجود دارند. وجود این تعدد، یک واقعیتسیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به شمار میرود، تا جایی که طرح این پرسش که چه عاملی باعث قرار گرفتن این کشورها و ملتها در یک مجموعه واحد و سپس در مقابل کشورها و ملتهایی با عنوان «غرب» به ظاهر متعدد میشود، کاملا موجه به نظر میرسد.
بدین ترتیب، ملاحظه میشود که وجود یک طیف یا جو ایدئولوژیک، این چندگانگی یا تعدد را با هدف اظهار رابطه تقابل میان «غرب و اسلام» به عنوان یک رابطه مقبول، مخفی نگاه میدارد.
نخستین اقدامی که باید انجام دهیم، جدا سازی این مجموعه یا طیف از همدیگر و پیبردن به مسائل نهانی آن است. راه رسیدن به این هدف، بررسی مشخصههای فرهنگی هر یک از دو مقوله (غرب و اسلام) میباشد.
در ارتباط با مرجعیت عربی اسلام، ملاحظه میکنیم که عبارت «غرب و اسلام»، عبارتی بی سابقه و ترجمه عین عبارت فرنگی آن است; چرا که در متون قدیمی، چنین تعبیری وجود ندارد و در متون جدید نیز که تاریخ آن به احتمال قوی به اوایل قرن گذشته باز میگردد، به ندرت میتوان به چنین تقابلی بین عبارت غرب و اسلام دستیافت; زیر این عبارت که در اواخر قرن گذشته و اوایل قرن جاری در گفتمان عربی - اسلامی ظاهر شد، در واقع عبارت «اسلام و مسیحیت» و در قالب مقایسه موضع هر یک در قبال علم و عقل و غیره بود. (به طور مثال، کتاب «اسلام و مسیحیت در کنار علم و تمدن»، نوشته محمد عبده). اما اصطلاح «شرق و غرب» که در گفتمان سیاسی قرن گذشته و حال اروپا رایج گردیده، در مرجعیت عربی - اسلامی، تا حدود بسیاری، نسبی و متعدد به شمار آمده است. در قرآن مجید (سوره بقره، آیه 177) آمده است: «لیس البران تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب» که مقصود از مشرق در اینجا، به طور کلی یعنی شرق، قبله یهود و منظور از مغرب، بیتالمقدس، قبله مسیحیان، میباشد. همچنین در آیه 17 سوره الرحمن آمده است: «رب المشرقین و المغربین» و نیز «فلا اقسم برب المشارق و المغارب» (المعارج آیه 40).
در زمان ابن سینا، مقصود از شرق و مشرق زمین، مردمان فارس و اهالی شرق آن بود; در حالی که مغرب و مغربیها، اهالی بغداد و ماورای آن به سمت غرب بودند. سپس لفظ مغرب به سرزمینهای بعد از مصر اطلاق گردید که مغرب نزدیک برای طرابلس و تونس، مغرب میانه برای الجزایر و مغرب دور برای مغرب یا مراکش فعلی بکار رفت. پس از آن، عبارت «مغرب اسلامی» برای اشاره به کشورهای شمال آفریقا و آندلس ظاهر شد.
خلاصه اینکه، هیچ گاه در مراجع عربی - اسلامی، از واژه «غرب» برای اشاره به نقطه دیگری خارج از بلاد اسلام و یا دین و تمدنی دیگر غیر از اسلام استفاده نشده است; بلکه این کلمه بیانگر مفاهیمی گردید که از طریق ترجمه زبان فرنگی وارد شده بود. بدین صورت، اصطلاح «غرب» یا West یا Occident برای کشورهای غربی و مشرق یا East یا Orient برای کشورهای شرقی بود که هر دو، در واقع ترجمه واژههای فرنگی است. برای تمییز مناطق مختلف شرق، عبارت خاور نزدیک، خاور میانه و خاور دور، در مقایسه با میزان دوری یا نزدیکی به اروپا، مصطلح گردید.
اسلام بر اساس مراجع عربی - اسلامی، به دینی اطلاق میگردد که توسط پیامبر اسلام (ص) آورده شده است. این چیزی است که در لغت نامههای عربی آمده است. برای مثال، «لسان العرب» مینویسد: «اسلام» اظهار خضوع و شریعت و پایبندی به دستورات پیامبر(ص) است. بطور کلی، بجز مضمون فوق، مضمون دیگری در مراجع عربی - اسلامی برای معنی اسلام وجود ندارد و این مضمونی است که در قرآن، شامل ادیان آسمانی دیگر میشود که به دین حضرت ابراهیم میرسد. «ان الذین عندالله الاسلام» (سوره آل عمران آیه 19) و «من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن نقبل منه» (سوره آل عمران، آیه 85)، مقصود از اسلام در اینجا، دین ابراهیم و دین توحید در برابر شرک و بت پرستی است.
اما عبارت «دارالاسلام» و در مقابل آن «دار الحرب»، دو اصطلاح فقهی است که مرتبط به اصطلاح قانون بینالمللی، در دورانهای نخستین اسلامی و فتوحات میشود. «دارالحرب» نیز عبارتی است که به بلاد مشرکین و کشورهایی اطلاق میشود که امکان آشتی بین آنها و مسلمانان وجود ندارد، چه این مشرکان، در جزیرةالعرب باشند و چه در مشرق و مغرب و یا شمال و جنوب. عبارت دارالاسلام، بر تمامی سرزمینهای اسلامی در هر نقطه جهان اطلاق میگردد; چرا که سرزمین صلح و آشتی به شمار میرود و جنگیدن در آن، جز در موارد خاص، یعنی مقابله با محاربین یا راهزنان جایز نیست.
در توصیف مزبور، هیچ گونه دلالت عقیدتی یا سیاسی مشخصی مبنی بر اینکه عبارت «دارالحرب» مشخصا برای اروپا یا سیحیتبه کار رفته است، وجود ندارد; اگرچه بسیاری از مستشرقین به اشتباه، همین برداشت را از عبارت «دارالحرب» داشته، به این بهانه، بر توهم «کشمکش ابدی» میان «اسلام» و «غرب» تاکید میورزند. «دارالحرب» اصطلاحی است که زمانی به طرفهای در حال جنگ با حکومت اسلامی اطلاق میگردید; چه این طرفها، در غرب باشند یا در شرق، مسیحی باشند یا غیر مسیحی، همچنین چه حکومت اسلامی در شرق باشد یا در غرب ... ولی این مساله در مراجع اروپایی تفاوت دارد. در لغت نامههای معاصر اروپا میان «غرب»، (occident) و غرب با o بزرگ، (Occident) تفاوت وجود دارد و به عنوان اصطلاحی ژئوپولتیکی بر موارد زیر اطلاق میشود: 1- بخشی از جهان قدیم که در غرب امپراتوری روم قرار داشت 2- اروپای غربی و آمریکا و به طور کلی کشورهای عضو پیمان آتلانتیک 3- مشخصا کشورهای اروپای غربی و آمریکا. با قرار دادن واژه «غرب» در کنار واژه مقابل آن در زبان سیاسی اروپا، معنی اصطلاحی آن مشخص میگردد. واژه Occident برای نخستین بار از اوایل قرن شانزدهم در مقابل واژه Levant یا شرق به کار رفت و منظور، کشورهایی بودند که در شرق فرانسه و بویژه منطقه دریای مدیترانه، قرار داشتند. این واژه سپس در مقابل واژه Orient (سمت طلوع خورشید)، یعنی آسیا و احیانا دریای مدیترانه و اروپای مرکزی به کار گرفته شد.
برحسب دوری یا نزدیکی به اروپا، خاور دور، خاورمیانه و خاورنزدیک مصطلح گردید. اما کلمه East ,Est ،یعنی مشرق، در جریان جنگ سرد و بر کشورهای سوسیالیستی و در مقابل آن West یا Ouest یا غرب، منظور اردوگاه سرمایه داری اطلاق شد.
البته مشخص است که تقابل میان شرق اروپا، (Europe/levant) و از سوی دیگر شرق و غرب، (orient/occident) ،در واقع مبین توصیف وضعیتحاکم در مرحله گسترش استعمار، بویژه در قرن گذشته و اوایل قرن حاضر میباشد. در حالی که تقابل شرق و غرب، (Esr/ouest) نمایانگر کشمکش میان سرمایه داری و کمونیسم، بویژه پس از جنگ دوم جهانی است.
بدین ترتیب، کلمه «غرب» در مراجع اروپایی، معانی مختلفی را در بر میگیرد. این واژه اشاره به «من» دارد که در برابر طرفهای مختلف خاور (نزدیک، میانه و دور) یا اردوگاه کمونیستی در گذشته، هویتخاصی به خود میگیرد. در صورتی که معنای این واژه در مراجع عربی، تنها اشاره به سمت غروب آفتاب دارد. بکارگیری این واژه مضمونهای دیگری در دهههای اخیر، به نقل از همان مراجع اروپایی صورت گرفته است.
«اسلام» که در مراجع عربی - اسلامی، تنها به دین اسلام گفته میشود، در مراجع اروپایی، به مفاهیم متعدد اطلاق میگردد. در دائرةالمعارف لاروس سال 1962 فرانسه، واژه «اسلام» یا Islam ،به دین مسلمانان و مجموعه کشورهایی که مسلمان هستند، اطلاق میشود. ولی در لغت نامه کوچک لاروس سال 1994، به معنی واژه اسلام، دین مسلمانان، جهان اسلام و تمدن آن ذکر شده است.
بدین صورت، «اسلام»، در لغت نامههای غربی به سه معنا آمده است:
1- دین اسلام
2- کشورها و ملتهای اسلامی
3- تمدن اسلامی.
این سه معنا چگونه بوجود آمده است؟
بدیهی است که این سه مفهوم، از مراجع عربی - اسلامی گرفته نشده است; چرا که در این مراجع، تنها به یک معنی، یعنی دین اسلام اشاره دارد. بنابراین سه مفهومی را که مراجع غربی به واژه «اسلام» میدهند، در واقع به منظور قرار دادن هر یک از آنها، در برابر یکی از معانی غرب میباشد:
بدین صورت «غرب» مسیحی و «اسلام» دین (اسلامی). غرب متشکل از کشورها و مناطق، «اسلام» نیز به همین نحو. غرب کنایه از تمدن و اسلام نیز همین طور.
اسلام نیز در اینجا همچون آئینهای است که غرب، خود را در آن میبیند.
غرب مفهوم خود را بر اسلام تحمیل نموده، بدین معنا که آن را به چند چیز تقسیم کرده و به هر یک، چهره خاصی داده است. یک اسلام را به عنوان دین و اسلام دیگری را به معنای کشورها و ملتها و یا تمدن قلمداد میکند. بدین صورت، اسلام در مفهوم مراجع غرب و نه در مفهوم اصلی خودش معرفی میشود. به عبارت دیگر، تقابلی را که غرب تصور میکند، در واقع به مثانه تقابل رابطه بین «من» و «دیگری» است; تقابلی که از دیگری سخن میگوید و بدین وسیله، به بخش دوم گفتار خود میرسیم.
در ابتدا گفتیم که عبارت «اسلام و غرب»، در صحنه فرهنگی - عربی، عبارتی بی اصالتبوده و از زبان اروپایی نقل شده است و به این نتیجه رسیدیم که از این عبارت، در راستای مفهوم «من و دیگری» استفاده میشود; یعنی مفهوم ضدیتبا دیگری. چه بسا باید گفت که همین عبارت، بر خودش نیز مصداق پیدا میکند و به نظر میرسد که واژهای نامانوس و بلکه غیر موجود در گفتمان قدیم و جدید زبان عربی میباشد.
عبارت اسلام و غرب در بیان عربی، مفهومی همانند «مسلمانان و مسیحیان» یا «مسلمانان و یهودیان» یا «مسیحیان و یهودیان» یا «ایمان و کفر» یا «قوی و ضعیف» و یا «مرد و زن» دارد.
بدین ترتیب یک عرب مسلمان، رابطه میان «اسلام و غرب» را بر اساس رابطه تشابه یا اختلاف میان دو شیء از اشیای جهان مینگرد و نه به عنوان رابطه بین «من» اسلام و «دیگری» غرب. علاوه بر این، نگرشی را تحمیل میکند که گویی یک مسلمان در قالب عبارت مذکور، با موضوعی خارجی روبرو میباشد; یعنی به عنوان بخشی از ذات خود با آن برخورد نمیکند; چرا که «اسلام» در خصوص او، امری ذاتی یا بخشی از ذات محسوب نشده، بلکه بمثابه صفت دیگری در کنار دیگری صفات ذات بشمار میرود. اگر بخواهیم نحوه نگرش اندیشه معاصر اروپا را نسبتبه رابطه «اسلام و غرب» بدانیم، بایستی به پاسخ اصولی و بیطرفانه برتراند بادی، پژوهشگر اجتماعی معاصر فرانسه، توجه کنیم. وی طی مقالهای با عنوان «غرب و جهان اسلام»، مینویسد: ما همواره از دیگری سخن میگوییم. بویژه اگر آن دیگری را دوست نداشته یا از او هراس داشته باشیم و اینکه موجودی وسوسه انگیز و سحرآمیز باشد. نویسنده مزبور به اسلام از زاویه نگاه اروپایی میاندیشد. وی همچنین عنوان میدارد: این نوع نگرش اجتماعی به دیگری، امری قابل تامل بوده، نمیتواند از نقطه نظر پژوهشگر اجتماعی یا مورخ و یا یک سیاستمدار بدور بماند.
این نویسنده، با پرده برداشتن از یک موضع، به انسان کمک میکند تا درک بهتری نسبتبه طرز فکر شیوه عمل شخصی گوینده داشته باشد. مساله دیگری را از این زاویه میتوان به عنوان «دیگری وهمی» قلمداد کرد. این نوع معرفی از «دیگری» که آن را منشاء رفتارها قرار میدهد، یقینا در رفتار سایرین دخالت میکند. او سعی مینماید تا شرایطی ساختگی از تشنجات و برخوردها بوجود آورد. همچنین زمینههایی را فراهم میآورد تا ضمن تاکید بر ذات، اقدامات و تحمیل اراده خود را توجیه نموده، یا خود را به ظاهر، یک قربانی نشان دهد; همان گونه که احیانا روی میدهد.
با در نظر گرفتن مطالب عنوان شده، به این نتیجه میرسیم که «غرب» هنگامی که از زاویه عبارت «غرب و اسلام» به خودش میاندیشد، در واقع غرب را به عنوان «من» و اسلام را به مثابه «دیگری» دشمن و یا موضوعی برای سلطه جویی و یا ایجاد نگرانی میبیند. این گونه نگرش به «دیگری»، همان طور که توضیح دادیم، از عمق اندیشه نوین و معاصر اروپا برخاسته است. آیا اسلام، یعنی مسلمانان، همین اقدام را خواهند داشت؟
عدم وجود مقوله «دیگری» در ذهنیت عربی، به عنوان یکی از ارکان اصلی عقل (مانند عقیده اروپا)، موجب میشود تا در پاسخ دادن دچار تردید شویم. این مساله نیازمند بحث و بررسی بیشتر است.
منبع: http://www.farhangnews.ir
/س
دامنه این موضوع سپس به گونهای دیگر، تحت عنوان «برخورد تمدنها» از سوی ساموئل هانتینگتون مطرح گردید که در واقع به معنای برخورد تمدن غرب (اروپا و آمریکا) با تمدن اسلامی و کنفوسیوسی قلمداد شد که متضمن محوریت غرب و اسلام میباشد، یعنی برخورد اصلی که در آینده شکل خواهد گرفت.
در اینجا درصدد نیستیم تا از موضع ایدئولوژیک یا قومی و یا تاریخی طرفدار یا بیطرف، موضوع را مورد بحث و بررسی قرار دهیم، بلکه به دنبال آنیم تا عبارت غرب و اسلام را به نوعی تفکیک کنیم; عبارتی که امروزه ابهامهایی را در خصوص نگرانی حال و هراس از آینده، به وجود آورده، غالبا نیز با برداشتها و تصوراتی از رویدادهای مشخص تاریخی، (برای مثال جنگهای صلیبی) که به صورت واقعیتیا توهم آمیخته گردیده است.
هدف از بررسی مساله تفکیک عبارت غرب و اسلام، در حقیقت، کمک به «آزادسازی» دو واژه مزبور از اندیشههای موروثی سابق و همچنین ذهنیت هایی است که ایجاد کننده رابطه بین آنها، در شناخت کشورهای غربی و اسلامی میباشد.
بدین ترتیب موضوع یاد شده به تفکیک مضمونهای ظاهری و باطنی ایدئولوژیک مربوط میشود که به نوعی، عبارت «غرب و اسلام» را وسیله تحقیر تعدد و مقابله، آزاد اندیشی و نظم و شیوه مغایر با طبیعتخود قرار داده است.
بنابراین، به منظور دستیابی به واضح ترین و کاملترین نقطه این هدف، سه زمینه زیر را مورد بررسی قرار میدهیم: یعنی سطح مرجعیت اثباتی دو مقوله «اسلام»، «غرب» و سطح رابطه تقابلی آنها که و او عطف، میان دو واژه به وجود میآورد.
قبل از ورد به بحث، دو مساله را مورد توجه قرار میدهیم:
مساله نخست آن است که قرار دادن تقابل مورد نظر، در کنار عبارت مزبور، غیر موجه و نادرست است; چرا که این امر مربوط به دو مقوله متفاوت میشود که هیچ گونه رابطه تقابلی میان آن دو وجود ندارد. از سویی، «غرب» یک مقوله جغرافیایی و «اسلام» یک دین به شمار میرود. تقابل بایستی میان دو شیء مختلف، اما همجنس، وجود داشته باشد; مانند تقابل بین غرب و شرق که هر دو، یک جهت جغرافیایی را مینمایانند و نیز تقابل بین اسلام و مسیحیت که از یک جنس، یعنی «دین»، تشکیل شدهاند. این یک واقعیت است و شاید بتوان گفت که از بدیهیات به شمار میرود; به دلیل آنکه اگر زمانی عبارتی مانند «شمال و اسلام» یا «جنوب و مسیحیت» را بشنویم، تعجب میکنیم; چرا که احساس میکنیم جمع میان دو مقوله، ناموجه و نامانوس و به گفته قدما، ذاتا نامشخص است; یعنی اینکه مستلزم توضیح است.
حال چطور ممکن است که مردم کشورهای غربی و همچنین اسلامی، هیچ گونه حساسیتی نسبتبه جمع بین عبارت «غرب و اسلام» نشان نمیدهند، اما برای مثال، نسبتبه جمع عبارت «جنوب و اسلام» یا «شمال و بودائیت»، احساس شگفتی و تعجب میکنند؟ البته تردیدی نیست که تکرار یک عبارت، در خو گرفتن و تسلیم شدن در برابر آن تاثیر دارد، ولی مساله تکرار در اینجا، مبین همه چیز نیست. مفهوم دلالتی و سمبولیک عبارت «غرب و اسلام» و مفهوم ذاتی همراه آن، نمیتواند ناشی از تکرار لفظ تلقی شود; چرا که تکرار عباراتی از این قبیل، غالبا به کاهش شدت مادی و معنوی آن میانجامد; یعنی در ردیف مسائل عادی و روزمرهای که هیچ گونه بحث و جدلی را به وجود نمیآورند، قرار میگیرد و گمان هم نمیرود که به خاطر آن، سمینار و گفت و گو ترتیب داده شده یا کتابهایی نوشته شود.
بنابراین، مساله با تکرارهای دیگر تفاوت دارد و این موضوع، تکرار نگرانیها و تمایلات ناشی از تاثیرات و انگیزههای برخاسته از مطالعه رویدادهای خاص و مشابه میباشد که توضیح خواهیم داد. اما مساله دوم در راستای تفکیک عبارت «غرب و اسلام» این است که دو مقوله، با قرار گرفتن در برابر یکدیگر، در واقع به یک مفهوم ایدئولوژیک که هر کدام ماهیت نسبیت و چندگانگی خود را پنهان نگاه داشتهاند، بستگی دارد.
غرب در اصطلاح جغرافیایی، مسالهای نسبی و متحرک است. ممکن است چیزی در مقابل شیئی معین، غرب محسوب شود و در قبال شیئی دیگر شرق، ولی در اصطلاح سیاسی جاری، «غرب» متعدد بوده، شامل چند کشور و اقوام مختلف یعنی آمریکای شمالی و اروپا و همچنین آمریکای لاتین، روسیه و ژاپن میگردد. حال آیا کشورهای یاد شده، همگی در قالب مفهوم «غرب» قرار میگیرند و به چه معنا؟
درباره اسلام نیز همین حالت وجود دارد: چه منظور ما از واژه «اسلام»، تنها اعمال دینی باشد و چه خود مسلمانان باشد، باز هم تعدد به وجود میآید. از حیث مذهب، در میان مسلمان شیعه، سنی و مذاهب دیگر و نیز از اقوام مختلف یعنی عرب، ترک، ایرانی، پاکستانی، اندونزیایی، نیجریهای و سایرین وجود دارند. وجود این تعدد، یک واقعیتسیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به شمار میرود، تا جایی که طرح این پرسش که چه عاملی باعث قرار گرفتن این کشورها و ملتها در یک مجموعه واحد و سپس در مقابل کشورها و ملتهایی با عنوان «غرب» به ظاهر متعدد میشود، کاملا موجه به نظر میرسد.
بدین ترتیب، ملاحظه میشود که وجود یک طیف یا جو ایدئولوژیک، این چندگانگی یا تعدد را با هدف اظهار رابطه تقابل میان «غرب و اسلام» به عنوان یک رابطه مقبول، مخفی نگاه میدارد.
نخستین اقدامی که باید انجام دهیم، جدا سازی این مجموعه یا طیف از همدیگر و پیبردن به مسائل نهانی آن است. راه رسیدن به این هدف، بررسی مشخصههای فرهنگی هر یک از دو مقوله (غرب و اسلام) میباشد.
در ارتباط با مرجعیت عربی اسلام، ملاحظه میکنیم که عبارت «غرب و اسلام»، عبارتی بی سابقه و ترجمه عین عبارت فرنگی آن است; چرا که در متون قدیمی، چنین تعبیری وجود ندارد و در متون جدید نیز که تاریخ آن به احتمال قوی به اوایل قرن گذشته باز میگردد، به ندرت میتوان به چنین تقابلی بین عبارت غرب و اسلام دستیافت; زیر این عبارت که در اواخر قرن گذشته و اوایل قرن جاری در گفتمان عربی - اسلامی ظاهر شد، در واقع عبارت «اسلام و مسیحیت» و در قالب مقایسه موضع هر یک در قبال علم و عقل و غیره بود. (به طور مثال، کتاب «اسلام و مسیحیت در کنار علم و تمدن»، نوشته محمد عبده). اما اصطلاح «شرق و غرب» که در گفتمان سیاسی قرن گذشته و حال اروپا رایج گردیده، در مرجعیت عربی - اسلامی، تا حدود بسیاری، نسبی و متعدد به شمار آمده است. در قرآن مجید (سوره بقره، آیه 177) آمده است: «لیس البران تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب» که مقصود از مشرق در اینجا، به طور کلی یعنی شرق، قبله یهود و منظور از مغرب، بیتالمقدس، قبله مسیحیان، میباشد. همچنین در آیه 17 سوره الرحمن آمده است: «رب المشرقین و المغربین» و نیز «فلا اقسم برب المشارق و المغارب» (المعارج آیه 40).
در زمان ابن سینا، مقصود از شرق و مشرق زمین، مردمان فارس و اهالی شرق آن بود; در حالی که مغرب و مغربیها، اهالی بغداد و ماورای آن به سمت غرب بودند. سپس لفظ مغرب به سرزمینهای بعد از مصر اطلاق گردید که مغرب نزدیک برای طرابلس و تونس، مغرب میانه برای الجزایر و مغرب دور برای مغرب یا مراکش فعلی بکار رفت. پس از آن، عبارت «مغرب اسلامی» برای اشاره به کشورهای شمال آفریقا و آندلس ظاهر شد.
خلاصه اینکه، هیچ گاه در مراجع عربی - اسلامی، از واژه «غرب» برای اشاره به نقطه دیگری خارج از بلاد اسلام و یا دین و تمدنی دیگر غیر از اسلام استفاده نشده است; بلکه این کلمه بیانگر مفاهیمی گردید که از طریق ترجمه زبان فرنگی وارد شده بود. بدین صورت، اصطلاح «غرب» یا West یا Occident برای کشورهای غربی و مشرق یا East یا Orient برای کشورهای شرقی بود که هر دو، در واقع ترجمه واژههای فرنگی است. برای تمییز مناطق مختلف شرق، عبارت خاور نزدیک، خاور میانه و خاور دور، در مقایسه با میزان دوری یا نزدیکی به اروپا، مصطلح گردید.
اسلام بر اساس مراجع عربی - اسلامی، به دینی اطلاق میگردد که توسط پیامبر اسلام (ص) آورده شده است. این چیزی است که در لغت نامههای عربی آمده است. برای مثال، «لسان العرب» مینویسد: «اسلام» اظهار خضوع و شریعت و پایبندی به دستورات پیامبر(ص) است. بطور کلی، بجز مضمون فوق، مضمون دیگری در مراجع عربی - اسلامی برای معنی اسلام وجود ندارد و این مضمونی است که در قرآن، شامل ادیان آسمانی دیگر میشود که به دین حضرت ابراهیم میرسد. «ان الذین عندالله الاسلام» (سوره آل عمران آیه 19) و «من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن نقبل منه» (سوره آل عمران، آیه 85)، مقصود از اسلام در اینجا، دین ابراهیم و دین توحید در برابر شرک و بت پرستی است.
اما عبارت «دارالاسلام» و در مقابل آن «دار الحرب»، دو اصطلاح فقهی است که مرتبط به اصطلاح قانون بینالمللی، در دورانهای نخستین اسلامی و فتوحات میشود. «دارالحرب» نیز عبارتی است که به بلاد مشرکین و کشورهایی اطلاق میشود که امکان آشتی بین آنها و مسلمانان وجود ندارد، چه این مشرکان، در جزیرةالعرب باشند و چه در مشرق و مغرب و یا شمال و جنوب. عبارت دارالاسلام، بر تمامی سرزمینهای اسلامی در هر نقطه جهان اطلاق میگردد; چرا که سرزمین صلح و آشتی به شمار میرود و جنگیدن در آن، جز در موارد خاص، یعنی مقابله با محاربین یا راهزنان جایز نیست.
در توصیف مزبور، هیچ گونه دلالت عقیدتی یا سیاسی مشخصی مبنی بر اینکه عبارت «دارالحرب» مشخصا برای اروپا یا سیحیتبه کار رفته است، وجود ندارد; اگرچه بسیاری از مستشرقین به اشتباه، همین برداشت را از عبارت «دارالحرب» داشته، به این بهانه، بر توهم «کشمکش ابدی» میان «اسلام» و «غرب» تاکید میورزند. «دارالحرب» اصطلاحی است که زمانی به طرفهای در حال جنگ با حکومت اسلامی اطلاق میگردید; چه این طرفها، در غرب باشند یا در شرق، مسیحی باشند یا غیر مسیحی، همچنین چه حکومت اسلامی در شرق باشد یا در غرب ... ولی این مساله در مراجع اروپایی تفاوت دارد. در لغت نامههای معاصر اروپا میان «غرب»، (occident) و غرب با o بزرگ، (Occident) تفاوت وجود دارد و به عنوان اصطلاحی ژئوپولتیکی بر موارد زیر اطلاق میشود: 1- بخشی از جهان قدیم که در غرب امپراتوری روم قرار داشت 2- اروپای غربی و آمریکا و به طور کلی کشورهای عضو پیمان آتلانتیک 3- مشخصا کشورهای اروپای غربی و آمریکا. با قرار دادن واژه «غرب» در کنار واژه مقابل آن در زبان سیاسی اروپا، معنی اصطلاحی آن مشخص میگردد. واژه Occident برای نخستین بار از اوایل قرن شانزدهم در مقابل واژه Levant یا شرق به کار رفت و منظور، کشورهایی بودند که در شرق فرانسه و بویژه منطقه دریای مدیترانه، قرار داشتند. این واژه سپس در مقابل واژه Orient (سمت طلوع خورشید)، یعنی آسیا و احیانا دریای مدیترانه و اروپای مرکزی به کار گرفته شد.
برحسب دوری یا نزدیکی به اروپا، خاور دور، خاورمیانه و خاورنزدیک مصطلح گردید. اما کلمه East ,Est ،یعنی مشرق، در جریان جنگ سرد و بر کشورهای سوسیالیستی و در مقابل آن West یا Ouest یا غرب، منظور اردوگاه سرمایه داری اطلاق شد.
البته مشخص است که تقابل میان شرق اروپا، (Europe/levant) و از سوی دیگر شرق و غرب، (orient/occident) ،در واقع مبین توصیف وضعیتحاکم در مرحله گسترش استعمار، بویژه در قرن گذشته و اوایل قرن حاضر میباشد. در حالی که تقابل شرق و غرب، (Esr/ouest) نمایانگر کشمکش میان سرمایه داری و کمونیسم، بویژه پس از جنگ دوم جهانی است.
بدین ترتیب، کلمه «غرب» در مراجع اروپایی، معانی مختلفی را در بر میگیرد. این واژه اشاره به «من» دارد که در برابر طرفهای مختلف خاور (نزدیک، میانه و دور) یا اردوگاه کمونیستی در گذشته، هویتخاصی به خود میگیرد. در صورتی که معنای این واژه در مراجع عربی، تنها اشاره به سمت غروب آفتاب دارد. بکارگیری این واژه مضمونهای دیگری در دهههای اخیر، به نقل از همان مراجع اروپایی صورت گرفته است.
«اسلام» که در مراجع عربی - اسلامی، تنها به دین اسلام گفته میشود، در مراجع اروپایی، به مفاهیم متعدد اطلاق میگردد. در دائرةالمعارف لاروس سال 1962 فرانسه، واژه «اسلام» یا Islam ،به دین مسلمانان و مجموعه کشورهایی که مسلمان هستند، اطلاق میشود. ولی در لغت نامه کوچک لاروس سال 1994، به معنی واژه اسلام، دین مسلمانان، جهان اسلام و تمدن آن ذکر شده است.
بدین صورت، «اسلام»، در لغت نامههای غربی به سه معنا آمده است:
1- دین اسلام
2- کشورها و ملتهای اسلامی
3- تمدن اسلامی.
این سه معنا چگونه بوجود آمده است؟
بدیهی است که این سه مفهوم، از مراجع عربی - اسلامی گرفته نشده است; چرا که در این مراجع، تنها به یک معنی، یعنی دین اسلام اشاره دارد. بنابراین سه مفهومی را که مراجع غربی به واژه «اسلام» میدهند، در واقع به منظور قرار دادن هر یک از آنها، در برابر یکی از معانی غرب میباشد:
بدین صورت «غرب» مسیحی و «اسلام» دین (اسلامی). غرب متشکل از کشورها و مناطق، «اسلام» نیز به همین نحو. غرب کنایه از تمدن و اسلام نیز همین طور.
اسلام نیز در اینجا همچون آئینهای است که غرب، خود را در آن میبیند.
غرب مفهوم خود را بر اسلام تحمیل نموده، بدین معنا که آن را به چند چیز تقسیم کرده و به هر یک، چهره خاصی داده است. یک اسلام را به عنوان دین و اسلام دیگری را به معنای کشورها و ملتها و یا تمدن قلمداد میکند. بدین صورت، اسلام در مفهوم مراجع غرب و نه در مفهوم اصلی خودش معرفی میشود. به عبارت دیگر، تقابلی را که غرب تصور میکند، در واقع به مثانه تقابل رابطه بین «من» و «دیگری» است; تقابلی که از دیگری سخن میگوید و بدین وسیله، به بخش دوم گفتار خود میرسیم.
در ابتدا گفتیم که عبارت «اسلام و غرب»، در صحنه فرهنگی - عربی، عبارتی بی اصالتبوده و از زبان اروپایی نقل شده است و به این نتیجه رسیدیم که از این عبارت، در راستای مفهوم «من و دیگری» استفاده میشود; یعنی مفهوم ضدیتبا دیگری. چه بسا باید گفت که همین عبارت، بر خودش نیز مصداق پیدا میکند و به نظر میرسد که واژهای نامانوس و بلکه غیر موجود در گفتمان قدیم و جدید زبان عربی میباشد.
عبارت اسلام و غرب در بیان عربی، مفهومی همانند «مسلمانان و مسیحیان» یا «مسلمانان و یهودیان» یا «مسیحیان و یهودیان» یا «ایمان و کفر» یا «قوی و ضعیف» و یا «مرد و زن» دارد.
بدین ترتیب یک عرب مسلمان، رابطه میان «اسلام و غرب» را بر اساس رابطه تشابه یا اختلاف میان دو شیء از اشیای جهان مینگرد و نه به عنوان رابطه بین «من» اسلام و «دیگری» غرب. علاوه بر این، نگرشی را تحمیل میکند که گویی یک مسلمان در قالب عبارت مذکور، با موضوعی خارجی روبرو میباشد; یعنی به عنوان بخشی از ذات خود با آن برخورد نمیکند; چرا که «اسلام» در خصوص او، امری ذاتی یا بخشی از ذات محسوب نشده، بلکه بمثابه صفت دیگری در کنار دیگری صفات ذات بشمار میرود. اگر بخواهیم نحوه نگرش اندیشه معاصر اروپا را نسبتبه رابطه «اسلام و غرب» بدانیم، بایستی به پاسخ اصولی و بیطرفانه برتراند بادی، پژوهشگر اجتماعی معاصر فرانسه، توجه کنیم. وی طی مقالهای با عنوان «غرب و جهان اسلام»، مینویسد: ما همواره از دیگری سخن میگوییم. بویژه اگر آن دیگری را دوست نداشته یا از او هراس داشته باشیم و اینکه موجودی وسوسه انگیز و سحرآمیز باشد. نویسنده مزبور به اسلام از زاویه نگاه اروپایی میاندیشد. وی همچنین عنوان میدارد: این نوع نگرش اجتماعی به دیگری، امری قابل تامل بوده، نمیتواند از نقطه نظر پژوهشگر اجتماعی یا مورخ و یا یک سیاستمدار بدور بماند.
این نویسنده، با پرده برداشتن از یک موضع، به انسان کمک میکند تا درک بهتری نسبتبه طرز فکر شیوه عمل شخصی گوینده داشته باشد. مساله دیگری را از این زاویه میتوان به عنوان «دیگری وهمی» قلمداد کرد. این نوع معرفی از «دیگری» که آن را منشاء رفتارها قرار میدهد، یقینا در رفتار سایرین دخالت میکند. او سعی مینماید تا شرایطی ساختگی از تشنجات و برخوردها بوجود آورد. همچنین زمینههایی را فراهم میآورد تا ضمن تاکید بر ذات، اقدامات و تحمیل اراده خود را توجیه نموده، یا خود را به ظاهر، یک قربانی نشان دهد; همان گونه که احیانا روی میدهد.
با در نظر گرفتن مطالب عنوان شده، به این نتیجه میرسیم که «غرب» هنگامی که از زاویه عبارت «غرب و اسلام» به خودش میاندیشد، در واقع غرب را به عنوان «من» و اسلام را به مثابه «دیگری» دشمن و یا موضوعی برای سلطه جویی و یا ایجاد نگرانی میبیند. این گونه نگرش به «دیگری»، همان طور که توضیح دادیم، از عمق اندیشه نوین و معاصر اروپا برخاسته است. آیا اسلام، یعنی مسلمانان، همین اقدام را خواهند داشت؟
عدم وجود مقوله «دیگری» در ذهنیت عربی، به عنوان یکی از ارکان اصلی عقل (مانند عقیده اروپا)، موجب میشود تا در پاسخ دادن دچار تردید شویم. این مساله نیازمند بحث و بررسی بیشتر است.
منبع: http://www.farhangnews.ir
/س