درآمدی بر شناخت ابعاد تهاجم فرهنگی و نحوهی مقابله با آن(2)
نويسنده:حمید جاودانی شاهدین
تهاجم فرهنگی و تبادل فرهنگی
گسترش اسلام در برخی از مناطق جهان، از جمله شرق آسیا، از طریق رفت و آمد مسلمانان ایران به این مناطق، از نمونههای قابل استنادی است كه پیامدهای مثبت تبادل فرهنگی را برای جامعهی بشری به خوبی اثبات میكند. در تبادل فرهنگی هدف اصلی باردار كردن و كامل كردن فرهنگ ملی است و از این دیدگاه، تردیدی نیست كه در برخورد با فرهنگ غرب نیز تبادل صحیح فرهنگی، منشأ آثار مثبتی خواهد بود (خرم، 1378، ص15).
بنابراین، اساسا تبادل فرهنگی و تهاجم فرهنگی در دو جهت مخالف قرار دارند. تبادل فرهنگی فرایندی متقابل و طبیعی است و با رضایت طرفین صورت میگیرد؛ ولی تهاجم فرهنگی یك طرفه، غیرداوطلبانه و سلطهگرانه است و اهداف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی نظامی دارد. معرفی، انتقال و جایگزینی ارزشها در تهاجم فرهنگی طبیعتا تحمیلی است. در واقع در تبادل فرهنگی، هدف به روز كردن و كامل كردن فرهنگ ملی است، ولی در "تهاجم فرهنگی" هدف ریشهكن كردن و از بین بردن فرهنگ ملی است (سازمان مدارك فرهنگی انقلاب اسلامی، 1373، ص 19ـ20).
قابل توجه است كه فرهنگپذیری با میل و به دلخواه یا تعامل فرهنگی، زمانی میسّر است كه هیچگونه نابرابری اجتماعی یا سیاسی بین دو فرهنگ وجود نداشته و هیچكدام برتری مادی یا معنوی نسبت به دیگری نداشته باشند. در مقابل، در سایهی برتری تكنولوژی، قدرت نظامی، امكانات بیشتر اقتصادی و فنی، و برنامهریزی سیاسی است كه تسلط پدیدههای فرهنگی یك جامعه بر دیگری انجام میگیرد (روح الامینی، 1372، ص101).
در مجموع میتوان گفت كه: در تبادل فرهنگی سه اصل گزینش ،تحلیل و جذب و اصل تولید فرهنگی، مد نظر متولیان فرهنگی یك جامعه است و این افراد برای زنده و پویا نگه داشتن فرهنگ خودی، عناصر فرهنگ بیگانه را بررسی و عناصر مثبت آن را گزینش و پس از تحلیل و تعیین تناسب آن با فرهنگ بومی، آن را جذب میكنند و به شكل عنصری از فرهنگ خودی درمیآورند (فیاض، 1372، ص 42ـ43 و افتخاری، 1377، ص 70ـ73).
به طور خلاصه، تفاوت تهاجم فرهنگی و تبادل فرهنگی را میتوان در موارد ذیل دانست:
1. در تهاجم، هدف تخریب است، اما در تبادل فرهنگی هیچ كدام از دو فرهنگ قصد تخریب فرهنگ مقابل را ندارد و هدف انتقال و نشر فرهنگی است.
2 ـ در تهاجم، یك ملت برای جایگزینی فرهنگ خود، به نحوی ظالمانه سعی در ریشهكنی فرهنگ مقابل دارد، اما در تبادل فرهنگی چنین نیست.
3 ـ در تبادل فرهنگی، همواره جنبههای مثبت و انسانی مطرح است؛بدین معنا كه دو طرف قصد بارور كردن، تكامل بخشیدن و ارتقای یكدیگر را دارند؛ در حالی كه در تهاجم فرهنگی اهدافِ خیرخواهانه در میان نیست. بلكه قلع و قمع، ارعاب، بیهویت كردن و ایجاد سلطه، مدنظر است.
4 ـ در تهاجم فرهنگی، قصد استیلا و به طور كلی، غرض سیاسی مأخوذ است و مهاجم اصولاً بقای فرهنگ مقابل را به هیچ عنوان نمیپذیرد.
سیر تاریخی تهاجم فرهنگی در ایران
این حركت در جامعهی ایران از زمان اولین اعزام ایرانیان به غرب برای تحصیل، و بازگشت آنان به كشور، شدت بیشتری به خود گرفت. نخستین ایرانیانی كه برای مأموریت و یا تحصیل به غرب سفر كردند، اسیر شبكهی فراماسونری7 غرب شدند؛ تعدادی از آنان چون عسگرخان افشار ارومی و ابوالحسنخان ایلچی حلقهی نوكری غرب را به گوش آویختند و در ازای گرفتن حقوق از بیگانگان، به ترویج غربگرایی و تأمین منافع آنها در ایران پرداختند. مشخصهی تمامی این فرنگرفتگان، خودباختگی در مقابل مظاهر تمدن غرب و ترویج غربگرایی در ایران بود؛ برای مثال، آخوندزاده علت عقبماندگی ایرانیان را دین اسلام و خط عربی میداند (فقیه حقانی، 1375 ص156ـ157 و شفیعی سروستانی، 1372، ص 103ـ121).
با كودتای سوم اسفند 1299 و آغاز سلطنت رضاخان، روشنفكران غربزده شكل جدیدی از تهاجم فرهنگی در ایران ظاهر كردند. رضاخان در طول 20 سال سلطنت خود، انهدام فرهنگ قومی، ملی و اسلامی ایران را بنا نهاد. با توجه به ضعف تواناییهای فكری و علمی او، چنین حركت حساب شدهای نمیتوانست حاصل درك و بینش وی باشد. او با حضور مستشاران متعدد غربی و همكاری و اقتدار روشنفكران وابسته در دستگاه حكومت خود، تدارك این حركت ضدفرهنگی را فراهم نمود (كاظمزاده، 1371)؛ برای مثال، حسن تقیزاده كه سمبل مدافعان ترویج كامل و بیحد و مرز معیارهای غربی در كشور و گردانندهی اصلی مجلهی شبه روشنفكری كاوه است مینویسد:
"وظیفهی اول همهی وطنپرستان ایران قبول و ترویج تمدن اروپا، بلاشرط و قید، و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و تربیت و علوم و صنایع و زندگی و كل اوضاع فرنگستان است، بدون هیچ استثنا. به سخن دیگر ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً،فرنگی مآب شود و بس (خرم، 1378، ص151).
در مجموع میتوان گفت این استعمار گران بودند كه به بهانههای مختلف به منظور تسلط بر كشورهای جهان سوم از این حربه استفاده كردند.
سابقهی تاریخی این فرایند در غرب به بعد از رنسانس و انقلاب علمی در جامعهی اروپا برمیگردد؛ هنگامی كه صنعت و علم با شتاب بیشتری رشد یافت و كشورهای صنعتی كه از تولیدات، اشباع شده بودند، از یك طرف نیازمند بازارهای جدید مصرف شدند و از سوی دیگر تداوم حیات صنعت غرب، بستگی تام به سوخت و مواد اولیه داشت. در این زمان معقولترین انتخاب برای غرب در خصوص تأمین منابع اولیه و بهدست آوردن بازار مصرف، نزدیكترین منطقه به آنان، یعنی جهان اسلام بود؛ به همین سبب، ذخایر غنی نفتی و بازارهای مصرف این منطقه از جهان، هدف تهاجم آنان قرار گرفت. بدین ترتیب كشورهای اسلامی یكی پس از دیگری با روشهای مختلف سیاسی، نظامی و فرهنگی استعماری در ظاهر استقلال پیدا كردند. شركتها و صنایع اروپایی در این كشورها رخنه نموده و بازارهای این كشورها را در اختیار گرفتند. برای تثبیت وضع موجود، تنها چارهای كه به فكر اندیشمندان و متفكران سیاسی غرب رسید، استفاده از "تهاجم فرهنگی" بود؛ زیرا توسل به نیروی نظامی و زور، برای همیشه راهحل مناسبی برای استیلا نبود و برای مدتهای طولانی نمیشد استثمار را با آن تداوم بخشید.
بههمینسبب استعمارگران از دیدگاهها و نظریات علمی استعماری كه زمینهی تهاجم فرهنگی را فراهم میآورد استقبال كردند. كلام معروف سیسیل رودس، یكی از متفكران انگلیسی، شاهدی بر این مطلب است كه تهاجم فرهنگی از طرف غرب به شكلی سازماندهیشده و برای حفظ منافع درازمدت آنان صورت گرفته است. او میگوید:
"برای اینكه 40 میلیون جمعیت پادشاهی متحدهی بریتانیا را از یك جنگ داخلی خونین نجات دهیم، باید سرزمینهای جدیدی را به دست آوریم تا مشكل اضافه جمعیت حل شود و بازارهای جدیدی برای كالاهای تولیدشده در كارخانهها و معادن فراهم گردد. همانطور كه همیشه گفتهام، "امپراطوری" راهحلی برای مسأله نان و بیكاران است. اگر میخواهید جنگ داخلی نداشته باشید، باید امپریالیست شوید!" (رفیع، 1373، ص115).
به گفتهی یكی از محققان ایرانی، امروزه داعیهی برتریطلبی و تسلط فرهنگ غربی به مرحلهای رسیده است كه تحمل هیچ رقیبی را برای خود ندارد:
" در طرح تاریخی غربی شدنِ عالم، مطلب صرفا این نبوده است كه فرهنگهای غیرغربی جای خود را به فرهنگ غربی بدهند، بلكه مسئله این بوده است كههر جا و هر قوم كه غربی نشود، ناچیز است و این ناچیز، چه در صورت ظاهر و سیمای بشر و چه به صورت اشیا یافت شود، جز این قابلیت ندارد كه به تملك و تصرف غرب درآید؛ پس قضیهی غرب این نیست كه گروهی سوداگرِ حریصِ متجاوز در جایی پیدا شدهاند و علم وعقلرا وسیلهی تسلط و استیلای خود قراردادهاند. غرب عین این علم و عقل است و در نظر او یك عالم بیشتر وجود ندارد؛ یعنی غیرت غربی به وجود غیر و مغایر مجال نمیدهد، هرچه هست باید غربی بشود یا ازمیان برود" (داوریاردكانی، 1379،ص83).
البته امروزه با تسلط فرهنگ آمریكایی و گسترش آن در كشورهای اروپایی، این هراس به وجود آمده است كه این آمریكاییسازی، فرهنگ عامهی اروپا را نیز دستخوش تغییر سازد (استریناتی،8 1380، ص 46ـ50).
پي نوشت ها :
7 . فراماسونری سازمانی متكی بر پنهانكاری و نهانروشی است و نظریههای سیاسی آن در جهت عملی كردن تهاجم فرهنگی غرب و بسط و نفوذ استعمار با كاركردی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی شكل یافته است.
8 . Dominic Strinati