متمهديان و مدعيان مهدويت- قسمت پنجم

فرقه ناووسيه معتقد به مهدويت امام صادق(ع) (شهادت 148هـ.) شدند؛ يعنى معتقدند حضرتش زنده و غايب است. مرادشان از مهدى، مفهوم نجات‏بخش است.1 ناووس از مردم بصره بود و وى را عبدالله‏بن ناووس يا عجدون‏بن ناووس هم مى‏گفتند.2
دوشنبه، 26 ارديبهشت 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
متمهديان و مدعيان مهدويت- قسمت پنجم

متمهديان و مدعيان مهدويت- قسمت پنجم
متمهديان و مدعيان مهدويت- قسمت پنجم


 

نويسنده:حمدرضا نصورى




 

ناووسيه:
 

فرقه ناووسيه معتقد به مهدويت امام صادق(ع) (شهادت 148هـ.) شدند؛ يعنى معتقدند حضرتش زنده و غايب است. مرادشان از مهدى، مفهوم نجات‏بخش است.1 ناووس از مردم بصره بود و وى را عبدالله‏بن ناووس يا عجدون‏بن ناووس هم مى‏گفتند.2
گروهى معروف به جعفريه هم به امامت، غيبت و رجعت امام جعفر صادق(ع) معتقد بودند؛ كه رئيس اين فرقه عبدالرحمن‏بن محمد، از دانشمندان و متكلمان شيعه بود. اما اين ادعا نسبت به امام صادق(ع) درست نيست. چرا كه:
اولاً: حضرت به شهادت رسيده و اين امر در تاريخ ثبت شده است.
ثانياً: اگر شك در شهادت حضرت بكنيم؛ بايد شك در شهادت پدران و اجداد بزرگوارش هم بكنيم؛ و آن وقت است كه بايد مانند غلات و مُفَوِّضه منكر شهادت امام على(ع) و امام حسين(ع) شويم؛ در صورتى كه اين سفسطه است.3
ثالثاً: اين گروه پس از چندى از بين رفتند و الآن وجود خارجى ندارند.
رابعاً: خود امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «هنگامى كه سه اسم محمد، على و حسن، به طور متوالى در ائمه(ع) جمع شد، چهارمى آنان قائم است».
مفضل‏بن عمر گويد: بر امام صادق(ع) وارد شدم و عرض نمودم: اى آقاى من! كاش جانشين خودت را به ما معرفى مى‏نمودى. فرمود: «اى مفضّل! امام بعد از من فرزندم «موسى» است و امام خلف و موعود منتظر (م ح م د)، فرزند «حسن‏بن على‏بن محمدبن على‏بن موسى» است.»4

ابومسلم خراسانى:
 

گروهى از فرقه خرّميه پيروان بابك خرّمى پنداشتند كه ابومسلم خراسانى (درگذشت 137هـ)، همان كسى است كه بايد زمين را پر از عدل و داد كند؛ و كشته شدنش را به دست ابوجعفر منصور دوانيقى تكذيب نموده و به انتظار ظهورش بسر مى‏بردند.5
اينكه ابومسلم كه بود و از كجا آمده بود، درست معلوم نيست. اصل او را بعضى از اصفهان و بعضى از مرو مى‏دانند و در نژاد او هم اختلاف است؛ برخى عرب و برخى عجم نوشته‏اند.6
مشهور آن است كه او غلام عيسى‏بن مَعْقِل عِجْلى بود و در سال 124هـ. بُكيربن ماهان، يكى از دعات عباسى، در زندان كوفه كفايت و كياست او را ديد و اخلاصى را كه نسبت به دعوت نشان داد، در او تأثير گذاشت؛ پس او را از عيسى خريد و به شام برد و به امام عباسيان هديه كرد و فنون تبليغ و رموز دعوت را به او آموخت. در نهايت او را براى سرپرستى مسلمانان و تهيه مقدمات خروج عباسيان، به خراسان فرستاد. ابومسلم نفوذ بسيارى ميان يارانش داشت و عباسيان از كشتن وى بيمناك بودند.7
صاحب رسائل خوارزمى در مورد ابومسلم نظر منفى دارد؛8 و چه بسا اين نظر درست باشد. وى ضمن بر شمردن جنايات ابومسلم در رسائل خود بيان مى‏كند كه:
به ابومسلم بايد گفت ابومجرم؛ چون جنايات زيادى مرتكب شده است.
پس از مرگ ابومسلم، قيامها و نهضتهايى به خونخواهى او رخ داد. راونديان و بومسلميه (يا مسلميه) و سپيدجامگان در عقايد دينى خويش ابومسلم را امام خود مى‏دانستند و بسيارى از ايرانيان او را يگانه امام واقعى خويش مى‏شمردند و مقام مهدويت و حتى الوهيت برايش قائل بودند.
رئيس فرقه خرّميه يا خرّميان، بابك بود. وى ادعاى خدايى داشت و در دوران مأمون زحمت بسيارى براى دولت عباسى ايجاد كرد. اين زحمت و فتنه تا دوران معتصم ادامه داشت. وى از نژاد مطهربن فاطمه، دختر ابومسلم بود، كه گروهى از همين فرقه مدعى مهدويت ابومسلم خراسانى شدند.9
اين نظريه و فرقه از نظر اماميه مردود مى‏باشد؛ چون با توجه به اصل و نسب ابومسلم و رفتار و جنايات او، مهدى بودن او مضحك است و طرفداران او هم منقرض شده‏اند و الآن كسى قائل به مهدويت ابومسلم نمى‏باشد.

نفس زكيه:
 

محمدبن عبدالله، معروف به نفس زكيه، كنيه‏اش ابوعبدالله است. مادرش هند، دختر ابوعبيدة‏بن عبدالله10 بود. برخى از خاندان او و فرقه جاروديه وى را مهدى موعود11 دانسته‏اند. وى در سنه (145هـ / 762م)(87) از مدينه ادعاى مهدويت نمود و به وسيله منصور دوانيقى كشته شد؛ جالب اين كه پدر او نيز با پسرش به عنوان مهدى بيعت كرده است12.
نفس زكيه اولين كسى از علويان است كه در روزگار عباسيان قيام كرد و معاصر امام صادق(ع)13 بود. وى از بيعت با منصور خوددارى كرد. ابراهيم‏بن عبدالله‏بن حسن، برادر نفس زكيه، مى‏گويد:
نفس زكيه به اميد اين كه خداوند او را مهدى موعود سازد، قيام كرد. نامزدى نفس زكيه براى احراز موقعيت مهدى، نه تنها از طرف بستگان نزديكش، بلكه از ناحيه مغيرة‏بن سعيد عجلى مورد پشتيبانى قرار گرفت حتى پس از اعدام مغيره، پيروانش همچنان به نفس زكيه مؤمن باقى ماندند14 و فرقه مغيريه به وجود آمد. اينان قائل بودند كه نفس زكيه زنده است و در كوهى به نام علميه ساكن است. آن كوهى است در راه مكه، در حد حاجز طرف چپ آن، كه به مكه مى‏رود. او در آنجاست، تا خروج كند؛15 در حالى كه محمدبن عبدالله در مدينه خروج كرد و در همانجا كشته شد.
علت نامگذارى محمدبن عبدالله به نفس زكيه: علما و دانشمندان آل ابى‏طالب او را نفس زكيه و مقتول احجار الزَّيت مى‏دانند. محدث قمى در تتمة‏المنتهى مى‏گويد: محمد را از جهت كثرت زهد و عبادت، نفس زكيه لقب دادند.16 محمد در ميان خاندان خويش از همه برتر و نسبت به علم و دانش كتاب خدا از همگان داناتر بود و در امور دينى فقيه‏تر. شجاعت، جود، صلابت و ساير مزاياى او از همگان بيشتر بود؛ از اين رو كسى شك نداشت كه مهدى موعود اوست.
روايت كرده‏اند كه يكى از غلامان منصور گفت: منصور مرا به مأموريت مدينه فرستاد و گفت: پاى منبر برو و آنجا بنشين و گوش دار؛ تا ببينى محمد چه مى‏گويد. من رفتم و شنيدم كه مى‏گفت: شما هيچ كدام شك نداريد كه مهدى موعود من هستم. اين سخن را كه من از محمد شنيده بودم، به منصور گزارش دادم. او گفت: دشمن خدا دروغ مى‏گويد؛ بلكه مهدى فرزند من است و او مهدى نيست.17
سلمة‏بن اَسلم جُهنى شاعر، درباره او گفته است18:
اِنْ كان فى النّاسِ لَنا مَهدىٌّ يقيمُ فينا سِيرَةَ النَّبىِّ فَاِنَّهُ محمد التّقىُّ
اگر آن مهدى موعود كه روش پيامبر(ص) را در ميان ما بپا مى‏دارد، در ميان مردم آمده باشد؛ بى‏شك او محمد (بن‏عبدالله) آن تقى پرهيزكار است.
يحيى‏بن على و ديگران به سند خود از ابوالعباس فلسطى روايت كرده‏اند كه گفته: من به محمدبن مروان گفتم: محمدبن عبدالله‏بن حسن را دستگير كن؛ زيرا او مدعى خلافت است و خود را مهدى ناميده. مروان گفت مرا با او چه كار؟ او مهدى نيست.19 و نيز مغيرة‏بن زميل روايت كرده كه مروان به عبدالله‏بن حسن گفت: مهدى شما چه شد؟ عبدالله در پاسخ گفت: اى اميرالمؤمنين! اين سخن را نگو و چنان نيست كه به تو گزارش داده‏اند. مروان گفت: چرا؛ ولى اميد است خدا او را اصلاح نمايد و هدايتش كند.20 امام صادق(ع) هم به عبدالله‏بن حسن خبر داده بود كه فرزندش مهدى موعود نيست و كشته مى‏شود و خلافت به ابوالعباس و برادران و فرزندان او خواهد رسيد.21
امام صادق(ع) خطاب به عبدالله‏بن حسن فرمود: «گمان مى‏برى كه پسرت همان مهدى است؟ چنين نيست و وقت آن نرسيده است» عبدالله به خشم آمد و گفت: من خلاف آنچه تو مى‏گويى، مى‏دانم. والله خداوند تو را بر غيب خويش آگاه نكرده است. تو را حسد بر پسر من، به اين بيان واداشت. حضرت فرمود: «به خدا سوگند، حسد مرا وادار نكرد؛ ولى اين مرد و برادران و فرزندانشان برابر شما هستند (آنها به خلافت رسند، نه شما).» پس دست را بر شانه عبدالله‏بن حسن زد و فرمود: «اين خلافت به شما نخواهد رسيد و به آنها تعلق دارد و به زودى هر دو پسرت كشته مى‏شوند.»22

پي نوشت ها :
 

1. الغيبة، شيخ طوسى، ص 192 و ملل و النحل، شهرستانى، ج 1، ص 166 و نجم الثاقب، نورى، ص 215.
2. تاريخ اديان و مذاهب، مبلغى آبادانى، ج 3، ص 1251، قم، انتشارات منطق، 1373 ش.
3. مهدى موعود(عج)، على دوانى، ص 423، ترجمه جلد 13 بحارالانوار، مجلسى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ پانزدهم.
4. كمال‏الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 334، ح 4.
5. المهدية فى الاسلام، سعد محمدحسن، ص 184.
6. تاريخ شيعه و فرقه‏هاى اسلام، دكتر مشكور، ص 78.
7. جنبش‏هاى دينى ايران در قرن‏هاى دوم و سوم، غلام حسين صديق، ص 255، تهران، انتشارات پاژنگ، 1372 ش.
8. تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان، ج 1، ص 93 (به نقل از رسائل خوارزمى، ص 165-164).
9. تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن، ج 2، ص 116-115.
10. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، ص 221.
11. همان، ص 222، المهدية فى الاسلام، سعد محمد حسن، ص 125.
12. اخبار الطوال، ابوحنيفه احمدبن داود اين واقعه را سال 144 ذكر كرده است، ص 385.
13. امام مهدى از ولادت تا ظهور، آيت‏الله قزوينى، ص 570.
14. تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن، ج 2، ص 126.
15. تشيع در مسير تاريخ، جعفرى، ص 313.
16. نجم الثاقب، نورى، ص 214.
17. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، ص 222.
18. همان، ص 228.
19. همان.
20. همان، ص 246.
21. همان، ص 247.
22. همان، ص 243.
 

منبع:مجله انتظار، شماره 8
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سايت : mohammad_43



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط