نامتعارف ترين ستاره ي اصيلِ عصر ما
تهيه و تنظيم: آريان گلصورت
هوش ... استعداد... انتخاب
در اوايل دهه 90ميلادي که پيت با فيلم هايي مثل افسانه هاي پائيزي(1994) به شهرت رسيده بود خيلي ها او را شتاب زده با جيمز دين و يا رابرت ردفور مقايسه کردند. اما براد شبيه هيچ کدام نبود. او اريژينال بود، ويژگي هايش را از کسي عاريه نگرفته بود و اين را چند سال پس از به شهرت رسيدنش ثابت کرد .
براد جذابيت و استعداد ذاتي ستاره بودن را دارد. فرقي نمي کند نقشي که بازي مي کند کوچک باشد يا بزرگ. او اگر فيلمي که در آن بازي مي کند را دوست داشته باشد (اين نکته در مورد براد پيت واقعا تعيين کننده است) و جذابيت اش را از ما محروم نکند، توانايي اين را دارد که چشم ها را به سمت خودش ميخکوب کند. حالا مي خواهد در نقش يک جوان آس و پاس باشد که هميشه روي مبل خوابيده(رومانس واقعي)و يا در هيبت جسي جيمز افسانه اي سارق و هفت تير کش بزرگ غرب(قتل جسي جيمز توسط رابرت فورد بزدل).
براد علاوه بر استعداد، ويژگي هاي ديرگي هم دارد که راه را براي موفقيت اش به سرعت هموار کرد . يکي از آنها هوش بالا بود و انتخاب هاي درست و به جا. به همين دليل بود که بين آپولو13 و هفت بازي در دومي را انتخاب کرد. با توجه به اينکه قبل از ساخته شدن اين دو فيلم احتمال موفقيت اولي با حضور ران هاوارد به عنوان کارگردان و تام هنکس به عنوان بازگير بيشتر از دومي به نظر مي رسيد . اما پيت به ديويد فينچر جوان اعتماد کرد تا حاصل اش بشود يکي از بهترين فيلم هاي دهه 90که هم موقعيت براد را تثبيت کرد و هم موقعيت فينجر را به عنوان کارگردان.
از طرف ديگر براد پيت توانسته به خوبي بين فيلم هاي صرفا تجاري و فيلم هاي مستقل تعادل برقرارکند. گاهي با دستمزد بسيار کمتر حاضر شد در فيلم هايي مثل بابل(آلخاندرو گونزالس اينارتو)و قتل جسي جيمز...(اندرو دومنيک)بازي کند و گاهي به سراغ بازي در فيلم هاي مانند ياران اوشن (استيون سودربرگ)و آقا و خانم اسميت(داگ ليمان)رفت. اين موضوع باعث شد محبوبيت اش را هم بين خانواده ها و مخاطبان عام سينما حفظ کند و هم بين مخاطبان جدي تر. اما تفاوت اصلي براد پيت با ستاره هاي هم دورانش در پيش بيني ناپذير بودن و اهل ريسک بودنش است. که اين ويژگي را هم در زندگي شخصي اش دارد و هم در دنياي بازيگري. مثلا وقتي تنها دو هفته مانده بود تحصيلات اش در رشته روزنامه نگاري(با گرايش تبليغات )را به پايان برساند، درس و دانشگاه را رها کرد و به هاليوود رفت تا بازيگر شود. و يا اينکه هميشه در فرش قرمزها و افتتاحيه فيلم هايش با چهره اي جديد حاضر مي شود، انگار دوست ندارد هيچ گاه تصويرش با يک چهره و تيپ خاص در ذهن طرفدارانش نقش ببندد.
در انتخاب نقش هايش در عرصه بازيگري هم به همين ترتيب عمل مي کند. او با توجه به جايگاهي که دارد نقش هاي بسيار نامتعارف تري نسبت به ديگران انتخاب و بازي کرده است . مثل شخصيت کله شق و يک دنده ميکي در قاپ زني (گاي ريچي). کولي عجيب غريبي که در يک مسابقه شرط بندي مشت زني شرکت و با يک مشت طرف مقابل را ناک اوت مي کند، در حالي که قرار بود در راند چهارم از او شکست بخورد و همين کار باعث مي شود براي خودش و اطرافيانش کلي دردسر درست شود. و يا شخصيت کاملاً غير عادي و غريب بنجامين با تن در فيلم محبوب مورد عجيب بنجامين باتن (ديويد فينچر)، مردي که پير به دنيا آمده و به مرود زمان جوان تر مي شود تا مانند يک کودک از دنيا برود.
گاهي هم سراغ شخصيت هايي مي رود که هم تندرو و ديوانه اند و هم شوخ و شنگ با مايه هاي کميک مانند آلدو رين در اراذل بي آبرو(کوئنتين تارانتينو)که يک بي قيد و بندي خاص در وجودش دارد و به طرز فجيعي پوست از سر نازي ها مي کند و يا روي پيشاني شان با چاقو صليب شکسته حک مي کند. اين تعادل ميان راديکال و کميک بودن گاهي هم به هم مي خورد. مثلاً در دوازده ميمون(تري گيليام)بيشتر ديوانه است تا کميک و در پس از خواندن بسوزان (برادران کوئن)برعکس .
براد در مواردي هم در قالب شخصيت هاي اسطوره اي فرو رفته است. مانند آشيل در تروآ(ولفگانگ پترسون)و يا جسي جيمز در قتل جسي جيمز...که بازي اش در دومي يکي از سرمايه هاي بازيگري دهه اخير سينماي آمريکاست و عجيب است که از طرف آکادمي اسکار مورد بي توجهي قرار گرفت. پيت در اين فيلم با مهارت شخصيت افسانه اي و مرموز جسي جيمز را به تصوير مي کشد. از آن نقش آفريني هايي که تک تک قدم ها و نگاه ها ي بازيگر جلوه اي تازه از شخصيت را براي تماشاگر عيان مي کند. فيلم يک سکانس درجه يک قتل هم دارد که نمونه اش را در هيچ فيلمي پيدا نخواهيد کرد . جسي جيمز که از حقارت دنياي اطراف و آدم هايش به تنگ آمده هفت تيرش را باز مي کند و روي مبل قرار مي دهد به سمت يک صندلي مي رود و روي آن مي ايستند و چشم مي دوزد به تابلوي اسبي که انعکاس تصوير رابرت فورد حقير در حالي که تفنگ اش را به سمت او نشانه رفته در آن افتاده است. جسي با وقار و شکوه خاصي به استقبال مرگ مي رود و وقتي رابرت ماشه را مي کشد سرش با شدت به قاب عکس برخورد مي کند و به زمين مي افتد. اجراي بسيار عالي براد پيت و کيسي افلک (رابرت فورد)از اصلي ترين نکات قوت اين سکانس درخشان و فراموش نشدني است .
اما خاص ترين نقشي که براد پيت تا کنون بازي کرده، شخصيت جذاب و البته عجيب تايلردردن در باشگاه مشت زني(ديويد فينچر)است . شخصيتي که مي توان گفت تمام ويژگي هاي نقش هايي که در بالا به آن اشاره کردم را يک جا دارد. تايلر يکي از نامتعارف ترين قهرمان هاي سينما در سال هاي اخير(و بلکه در تاريخ سينما)است. يک هرج و مرج طلب ديوانه ، يک سازنده صابون که مي خواهد دنيا را خراب و آن طور که دوست دارد از نو بسازد. و براد هم هيچ ابايي ندارد که در قالب چنين شخصيت مخوفي فرو رود و جلوي دوربين با کتک خوردن چهره اش را از ريخت بياندازد.
براد پيت ستاره اي است که دنياي خاص خودش را در دل سيستم هاليوود خلق کرده و هيچ وقت حاضر نشده در قالب بچه مثبت هاي فيلم هاي رمانتيک و يا قهرمان هاي اکشن فيلم هاي پرهزينه کليشه شود. او مسير طولاني اي را تا به اينجا پيموده و هم اکنون جايگاه مهمي در سينماي دنيا پيدا کرده است.
پيت علاوه بر فعاليت هايش به عنوان بازيگر يک استوديو فيلمسازي هم دارد به نام «پلن بي»که فيلم هايي مثل مرحوم و اردنگي را تهيه کرده است . فيلم هايي که نشان مي دهد پيت انعطاف پذيري و تنوع را حتي در مقام تهيه کننده هم رعايت مي کند .
احتمالا به خاطر همين انعطاف پذيري فوق العاده شخصيت پيت است که هم برادران کوئن و ديويد فينچر مي توانند براي خلق دنيايشان از او کمک بگيرند و هم کوئنتين تارانتينو و تري گيليام.
بفتا:نامزد مراسم بفتا در رشته بهترين فيلم به عنوان تهيه کننده مرحوم(اسکورسيزي،2006)نامزد بفتا در رشته بهترين بازيگر نقش مکمل مرد براي پس از خواندن بسوزان و نقش اول مرد براي مورد عجيب بنجامين باتن(هر دو 2006).
گلدن گلوب:نامزد گلدن گلوب دررشته بهترين بازگير نقش اول براي فيلم هاي درام براي فيلم افسانه هاي پاييزي(1994)برنده همين جايزه در رشته بهترين بازيگر نقش مکمل براي دوازده ميمون(1995)نامزد گلدن گلوب در رشته بهترين بازيگر نقش مکمل براي بابل(2006)نامزد دريافت جايزه در رشته بهترين بازيگر نقش اول مرد براي مورد عجيب بنجامين باتن(2006).
نام فیلم (و سال نمایش ) دستمزد(دلار)
تلما و لوئیز(1991) 6000
کالیفرنیا(1993) 500000
هفت(1995) 4000000
خواب گردها(1996) 10000000
متعلق به شیطان(1997) 10000000
هفت سال در تبت(1997) 10000000
ملاقات با جو بلک(1998) 17500000
باشگاه مشت زنی(1999) 17500000
مکزیکی(2001) 10000000
جاسوس بازی(2001) 17500000
تروآ(2004) 17500000
آقا و خانم اسمیت(2005) 20000000
کشتن جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل(2007) 1000000
اراذل بی آبرو(2009) 9000000
در سال 1991براد پيت همراه با جوليت لوئيس به مراسم افتتاحيه ي فيلم تنگه ي وحشت رفته بود. پيت در گوشه و کنار فرش قرمز ايستاده بود و به اطراف نگاه مي کرد و لوئيس هم سرگرم انجام مصاحبه ها و عکس گرفتن هاي بي پايان بود. ناگهان حجم عظيمي از نور به سمت او سرازير شد و چشمان او را زد. صدايي از پشت نورهاي درخشان فرياد زد:«مي توانيم چند سئوال از شما بپرسيم؟»پيت گفت :«البته ،بپرسيد.»صدا فرياد زد :«از بازي در بورلي هيلز 90210چه احساسي داريد؟»پيت شروع کرد به خنديدن و گفت :«من در بورلي هيلز90210بازي نمي کنم.» نورها همان طور که به صورت ناگهاني روشن شده بودند، در يک چشم به هم زدن خاموش شدند و دوربين ها به سرعت از مقابل برادپيت دور شدند. پيت درباره اين ماجرا مي گويد:((دقيقاً همين طور اتفاق افتاد که مي گويم. ناگهان همه چيز به تاريکي فيد شد. اين ماجرا هم برايم جالب بود و هم اينکه از آن درس گرفتم.))
پيت، بازيگر بيست و هشت ساله ي اهل ميسوري، اولين بار با نقش جي.دي. در فيلم تلما و لوئيز درخشيد. او نقش کابويي خوش قيافه و در دردسر افتاده را بازي مي کند که تلما را فريب مي دهد و تمام پول هاي او را مي دزدد. پيت در اين فيلم پرماجرا فقط پانزده دقيقه حضور دارد اما بازي او به خوبي به ياد مي ماند. به قول خودش که صداي رواي مستندها را تقليد مي کند :«عظيم ترين گام در دوره ي کاري پيت بازي در فيلم تلما و لوئيز بود.»حق با اوست؛ همين نقش بود که راه را براي فيلم هاي ديگر کارنامه ي برادپيت باز کرد. اين سه گزارش/گفتگو با برادپيت توسط نشريه ي معتبر رولينگ استون در سه مقطع زماني متفاوت صورت گرفته است . به اين ترتيب انتخاب شان کرده ايم تا از وراي حرف هاي پيت به تحولات زندگي او در طول دو دهه پي ببريم :
1- گفتگوي اول:
1دسامبر 1994
در 31 سالگي
چشم تان به برادپيت باشد!به نظر مي رسد همه در حال انجام اين کار هستند. پيت در مسير کافه ي محبوب اش در شهر لندن است که چند جوان از دل سايه ها بيرون مي آيند تا براي لحظه اي هم که شده با ستاره ي محبوب شان رودررو حرف بزنند. ماجرا هميشه به يک شکل رخ مي دهد؛ خانمي نزديک مي شود ، با دقت تمام لبخندي مي زند و سئوال معروف را مي پرسد:((ببخشيد، شما برادپيت نيستيد؟)) پاسخ هم مثل روز روشن است :((بله، خودم هستم .))
نکته ي مهم ماجراهايي از اين دست اين است که براد پيت دست آخر از پناهگاه اش بيرون آمده و رويت شده است. شما که غريبه نيستيد ، پيت آدم تودار و مرموزي است . پيت جوان خوبي ست و از استعداد ذهني اش هم خوب استفاده مي کند؛ او غير قابل اطمينان ، با هوش و بي نهايت دوست داشتني است . اصل ماجرا هم اين است که او مي تواند از اين ويژگي هاي شخصيتي خودش با تاثيرگذاري بسيار بالايي استفاده کند. فقط دشوارترين بخش قضيه پيدا کردن اوست.
در طي اولين جستجوي گسترده مان به نيواورلئان رسيديم که لوکيشن هاي فيلم مصاحبه با خون آشام در آنجا قرار داشتند. به نظر مي رسد که اين فيلم در کنار افسانه هاي پاييزي بتواند موقعيت پيت به عنوان يک ستاره را تحکيم کند. مشکل اين است که کار سخت مصاحبه با خون آشام از همان قدم اول دردسرساز شده است. آن رايس، نويسنده اي که کتاب اش براي ساخت فيلم مورد اقتباس قرار گرفته، جاروجنجالي گسترده راه انداخته بود که هر هنرپيشه ي ديگري براي ايفاي نقش لستت بهتر از تام کروز است ؛لستت همان خون آشامي ست که شخصيت پيت، لويي را وارد دنياي فنا ناپذيران مي کند. در عين حال، کروز خواستار نظارت کامل بر روي پروژه بود، دل اش مي خواست صحنه ها خالي از افراد مزاحم باشد و کار در سکوت رسانه اي دنبال شود. ريورفينيکس هم که قرار بود نقش کوچک اما پراهميت خبرنگار را بازي کند، براثر مصرف بيش از حد مواد مخدر از دنيا رفته بود. وقتي سرنخ هايمان ما را به نيو اورلئان رساند، براد پيت درست مثل اغلب اوقات ناپديد شده بود .
بعدها که پيت را پيدا کرديم، در پاسخ به سئوالي درباره ي شخصيت لويي در فيلم چنين گفت :((بايد متوجه اين نکته باشيد که شخصيت من در طول فيلم قصد دارد خودش را بکشد . من هيچ وقت به فکر خودکشي نيفتاده ام. کار بيمارگونه اي است. راست اش خيلي خوشم نمي آيد وقتي بازي در فيلمي تا اين حد بر زندگي واقعي تاثيربگذارد.))بعد سرش را تکان داد و با خنده گفت :((الان دلم مي خواهد نقش آدمي را بازي کنم که همين طور ول مي چرخد و حسابي خوش مي گذراند تا به من هم در حين بازي در نقش او خيلي خوش بگذرد.))
شايد اين آرزوي او چندان دور از ذهن هم نباشد؛او در کافه اي دنج در شمال لندن نشسته، نوشيدني و سيگاري هم در دست دارد و در کل اوقا ت خوشي دارد. سرفيلمبرداري مصاحبه با خون آشام به او پنج روز مرخصي داده شده و حالا زمان استراحت است. انگار فقط سئوال هاي من مزاحم او مي شوند. وقتي از او پرسيدم که تجربه بازي در فيلم مصاحبه با خون آشام را برايم شرح دهد، جواب داد:((بين خودمان باشد، افسانه هاي پاييزي عالي بود.))وقتي از همکاري با کروز در فيلم مصاحبه با خون آشام از او مي پرسم، نگاه معني داري به من مي اندازد و از همبازي ديگرش در اين فيلم در نقش خون آشامي کهنسال ياد مي کند :((اصل حرف را بهت مي گويم، آنتونيو باندارس بهترين است.))
کمي که گذشت احساس کردم پيت صميمي تر شده و فضاي بازجويي از مصاحبه رخت بربسته و اينجا بود که گفتگويمان به راحتي ادامه پيدا کرد. بعد پيت حرف دل اش را زد:((حقيقت امر اين است که دلم نمي خواهد مردم من را به خوبي بشناسند. من هيچ نظر خاصي درباره ي هنرپيشه هاي محبوبم ندارم. به نظرم همين حالت هم درست است، و گر نه آنها به شخصيت هاي وجودي من بدل مي شوند.))
به عبارت ديگر ، پيت هنوز دل اش نمي خواست سفره ي دلش را براي ما باز کند. بعد با لبخندي فاتحانه ادامه داد:«عاشق اين هستم که بتوانم همين روند را ادامه بدهم؛ از نظرها محو بشوم و به ماجراجويي بپردازم. اصلا چرا مي خواهي با من مصاحبه کني؟بهتر نيست درباره ي ماجراجويي هايمان مطلبي بنويسي؟»و بدين ترتيب ماجراجويي هاي ما آغاز شد.
شايد غيرعادي ترين ماجراجويي ها هم چنين آغاز نداشته باشند؛ قطار ما به زودي حرکت خواهد کرد و ما در لباس فروشي هستيم . پيت مي خواهد چند جفت جوراب نو بخرد. وقتي که اين کار را انجام مي دهيم و به ايستگاه قطار مي رسيم، چند ثانيه بيشتر به حرکت نمانده است. به سرعت خود را در کوپه ي درجه يک خودمان جاي مي دهيم و سفر آغاز مي شود. مقصد :اسکاتلند. مناظر طبيعي چشم نواز و ساختمان هاي باستاني انگلستان از کنار ما مي گذرد و پيت خود را در سفر سه ساعته مان غرق مي کند. موهاي بلندش را دم اسبي مي بندد، کوله پشتي اش را کنارش مي گذارد و مدام در دفترچه اي که همراه اش آورده، طراحي مي کند تا عطش مربوط به معماري اش را هم فروبنشاند. اگر او را نشناسيد، از دور شبيه به دانشجويي است که در حال سفر به دور اروپا است، اما وقتي به او نزديک مي شويد، مي بينيد که حالت هاي پسرگونه از او دور شده و بيشتر شبيه به مرد سي ساله اي است که اين روزها هم در دنياي واقعي همين طور است.
پيت شروع به حرف زدن کرد. اول به جاي زخمي بر روي گونه اش اشاره کرد و گفت: «اين نتيجه ي بيس بال بازي کردن است، نور خورشيد زد توي چشمم و طرف افتاد روي من و دخل صورتم را آورد . هنوز هم در بازي هاي ديگر سعي مي کنم زود او را بيرون بيندازم.»بعد خنديد و صورت اش را به سمت ديگر چرخاند و گفت :«اين يکي اثر يکي از آن شب هاي بود.»ناگهان از حرف زدن دست برداشت و گفت:«نمي دانم درست است که بگويم خوشگذراني يا نه، شايد پدرم و مادرم اين مطلب را بخوانند.»مي گويم همين که آنها متوجه شوند قصد داريد اين کارها را کنار بگذاريد، خوشحال خواهند شد. پيت نفس راحتي مي کشد و بحث را ادامه مي دهيم:«نکته اين است که آنها بزرگ ترين راهنماهاي من در زندگي ام هستند. مثلا مادرم اولين کسي بود که از همان روز اول معتقد بود من استعدادهاي زيادي دارم.»بعد يادم مي آيد که روزي يکي از دوستان نزديک پيت در دانشگاه به من گفت که حال و هواي خانواده ي پيت شبيه به خانواده فيلم رودخانه اي از ميان آن مي گذرد(رابرت ردفورد)است.
پيت از پدرش هم خاطره دارد:((يک بار داشتم در تورنمنت تنيس مسابقه مي دادم و مدام جيغ مي دزم و راکت ام را به اين طرف و آن طرف مي کوباندم . در وقت استراحت پدرم آمد پيشم و فقط گفت :از اين کار لذت مي بري؟پريشان احوال گفتم که نه!او به من نگاهي کرد و گفت :"پس اين کار را ادامه نده ."و دور شد. بايد بگويم همين حرف او باعث شد جاي واقعي ام در زندگي را پيدا کنم. او مي توانست همان جا دمار از روزگار من دربياورد اما او از اين مدل آدم ها نيست و شان اش بسيار بالاتر از اين حرف هاست.))
در اسکاتلند همراه با پيت به تماشاي تمامي ساختمان هايي رفتيم که آرشيتکت مشهور چارلز رني مکينتاش و يکي از قهرمانان دنياي پيت آنها را طراحي کرده است. بعد ناهاري سبک خورديم و سوار قطار ديگري شديم تا به مناطق ييلاق اسکاتلند برويم. بعد که دوباره فرصت استراحتي پيدا کرديم، بحث سينما را از سرگرفتيم. بدون شک بحث دوباره درباره ي مصاحبه با خون آشام بود.
پيت درباره پذيرفتن نقش لويي گفت :((سينما براي من هميشه در کابوي ها و سرخپوست ها خلاصه مي شود. آنها قبل از من نقش را به دانيل دي لوئيس پيشنهاد کرده بودند و او گفته بود که اين نقش را نمي خواهد چون خوش اش نمي آيد که اين همه بلا سراو دربياورند و او را شبيه به خون آشام ها کنند. خودت قضاوت کن ، اين حرف يکي از بازيگران محبوب من است. اين را که شنيدم، با خودم فکر کردم "خداي من، باز هم از اين خزعبلات اداگونه ي هنرپيشه ها !"حالا البته کمي از احساس دي لوئيس به چنين نقشي را درک مي کنم . وقتي که کتاب را خواندم، شيفته اش شدم. واقعا به بازي در اين فيلم افتخار مي کنم . همين، و گرنه بازي در اين فيلم آن قدرها هم براي من تجربه ي لذت بخشي نبود.))
با وجود تمام مخالفت هايي که آن رايس در حين توليد فيلم به راه انداخت، نيل جوردن در ساخت فيلم به روايت و فضاي وهم آلود آن وفادار ماند. اما فيلم ماجراي ديگري هم در پشت پرده ظاهر ساخت؛ حضور تام کروز و براد پيت در کنار هم. جوردن درباره ي اين موضوع مي گويد :((من که متوجه نشدم شايعاتي درباره کنار نيامدن کروز و پيت سرصحنه پخش شده باشد. هر چه باشد، آنها بازيگران متفاوتي هستند و شخصيت هايشان در اين فيلم هم شخصيت هاي بسيار متفاوتي بود. شخصيت تام دوست دارد کنترل امور را به دست بگيرد و به شخصيت پيت رنج و درد وارد کند. شخصيت براد فقط مي خواهد فرار کند. براد در اين نقش خيلي اذيت شد. او کاملا از بازي در افسانه هاي پاييزي خسته شده بود و همان طور بدون هيچ وقفه ي زماني سرصحنه ي فيلم آمد.))
پيت دل اش نمي خواهد درباره ي مسائلي که بين او و کروز بوده، حرف بزند و مدام با گفتن اين نکته که از نقش آفريني کروز بي نهايت تحت تاثير قرار گرفته، اين سئوال را دور مي زند. پيت تاکيد مي کند که هيچ تنشي بين اين دو نبوده و فقط شيوه ي زندگي آنها تفاوت اندکي با يکديگر داشته است. اين فرق هم اين است که کروز دوست دارد زمام امور را به دست بگيرد اما دوستان پيت مدام به او مي گويند که هميشه دوست دارد خودش را کنار بکشد. پيت حتي ادعا مي کند که سر هر لوکيشن فيلمبرداري دوچرخه اي براي خودش مي خرد تا بتواند آرام از سر صحنه جيم شود . وقتي هم که فيلمبرداري تمام مي شود، دوچرخه اش را گوشه اي قفل و زنجير مي کند و با جريان زندگي همراه مي شود. اگر دوباره گذرش به آنجا بيفتد، فورا مي رود ببيند آيا وسيله ي حمل و نقل او هنوز در دسترس هست يا خير.
چند ماه بعد که کار فيلمبرداري مصاحبه با خون آشام تمام شد، پيت گفت که(( اين را هم بگويم که ماشيني که کروز سوار مي شود واقعا ديدني است . دلم نمي خواهد آن طور زندگي کنم اما با وجود اين...ببينيد، اگر بخواهي در اوج باقي بماني، بايد خودت را در همان اوج نگه داري. خيلي از وقت ها فيلم هاي شان پن پول زيادي برنمي گردانند. اما به نظرم، شان پن بهترين بازيگري ست که در آن رده ي سني داريم. به همين خاطر نمي شود نشست و مدام پشت سر کروز حرف بد زد. تام کروز در اين فيلم خيلي خوب بازي مي کند.))
پيت مکثي کرد. بعد گفت :«من از تام خوشم مي آيد واقعا او را دوست دارم. اما در يک مقطع زماني خيلي از دست او شاکي بودم. حالا که به ماجرا نگاه مي کنم، مي بينم که بيشتر اين حالت به خاطر شخصيت هايمان بوده است. تازه متوجه شدم که مشکل از من بوده است.»خنديد و ادامه داد :((آدم خيلي چيزها را بيش از حد لازم جدي مي گيرد. اين فقط يک فيلم است و تمام شد رفت پي کارش.))
وقتي درباره ي آماده شدن او براي فيلمبرداري سکانس گفتگوي او با خبرنگار در فيلم مي پرسم، بحث ناخواسته به سمت ريور فينيکس مي رود که قرار بود اين نقش را بازي کند و مرگ نابه هنگام او باعث شد کريستين اسليتر اين نقش را بازي کند.
پيت درباره ي فينيکس مي گويد :«تا حدي با ريور آشنا بودم اما دلم مي خواست او را بيشتر بشناسم. مرگ او سر صحنه بر همه ي ما تاثير گذاشت اما اين مسئله واقعا موردي شخصي بود. بايد متوجه اين موضوع باشيم که ريور در فيلم آيداهوي خصوصي من آن قدر هنرمندانه به نقش اش نزديک شد که بازيگران هم سن و سال او راه درازي براي رسيدن به آن درجه در پيش دارند. هميشه دلم مي خواست سر صحنه بيايد. به نظر مي رسيد با از دست دادن او، بازيگري ويژه اي را از دست داديم. » به اينجا که مي رسد، متوجه مي شويم هوا کاملا تاريک شده است. پيت رو به من مي کند و مي گويد :((لابد متوجه شده اي که قرار نيست گلاسکو را ترک کنيم ؟))
براد پيت هيچ وقت سينما را به صورت آکادميک دنبال نکرده، اما هميشه يک خوره ي درست و حسابي فيلم بوده است. کشف من درباره اين موضوع اين بود که او بحث درباره اولين تماس جدي اش با سينما را به فيلم سياره ي ميمون ها و سکانس پاياني آن ربط مي دهد :«بايد از خانه و شهر خود بيرون زد و دنيا را ديد. به همين خاطر عاشق سياره ي ميمون ها هستم و آن سکانس پاياني اش که چارلتون هستون مجسمه ي آزادي را مي بيند...» شب بعد دوباره به همان رستوران شب قبلي مي رويم و در حال خوردن سوپ جوجه ي محلي هستيم که پيت درباره ي موضوعا ت مختلفي حرف مي زند؛ از تور معماري در اسکاتلند گرفته تا شباهت هاي آثار مکينتاش و فرانک لويد رايت و حتي اينکه او مي تواند به نظر خودش پدر خوبي شود. حرف هايش يک چيز را ثابت مي کند، پيت بسيار خوش مشرب و خوش صحبت است . بحث که به فيلم هاي اوليه پيت مي رسد، او به رودخانه اي از ميان آن مي گذرد اشاره مي کند و مي گويد :((سر صحنه ي اين فيلم کمي احساس مي کردم استرس دارم. به نظرم يکي از ضعيف ترين نقش آفريني هايم تا به امروز باشد. برايم خيلي عجيب بود که دقيقا همين نقش باعث شد نگاه ها به سمت من بچرخد و مورد توجه قرار بگيرم.))
اين درست تخصص پيت است؛ شکسته نفسي در باره هنرش. وقتي درباره ي فيلم رومانس واقعي از او مي پرسم، فقط مي گويد:«خوش گذشت. اما من فقط چند روز سر صحنه ي آن کار بودم.»از او درباره علائق واقعي زندگي اش سئوال مي کنم. پاسخ هاي او جالب است، چون از بازيگري حتي اسمي هم نمي آورد، در عوض با هيجان از علاقه اش به موسيقي حرف مي زند . او سه تا گيتار دارد اما قسم مي خورد که فقط نقش يک شنونده ي علاقه مند را ايفا مي کند. عشق او به معماري و طراحي آن قدر آشکار و زياد است که در اوقا ت فراغت ا ش به اين کار مشغول مي شود. اوهمچنين در کار شکار عتيقه است و براي افرادي که مبلمان دست ساز زيبا درست مي کنند، احترام بسياري قائل است. گذشته از تمامي اين ها او عاشق پرسه زدن هاي بي هدف است.پيت اين شور گريز از روزمره گي را اين طور شرح مي دهد :((اگر واقعا دلت بخواهد، دور شدن از انظار عمومي کار سختي نيست. در لس آنجلس بحث ها خيلي با هم فرق نمي کنند. حقيقت اين است که من کارهايي ديگري هم براي انجام دادن در ذهن دارم، به همين خاطر بايد بيرون بزنم و آنها را انجام بدهم. هر وقت هم که براي سئوالي پاسخي به ذهنم نرسد، جوابم اين است که" اين قدر همه چيز را جدي نگيريد." راست مي گويم، لطفا کمي شاد باشيد. من با همين نگرش در اين فيلم ها بازي مي کنم. چند تا فيلم بازي مي کنم، بعد مي توانم به کارهاي ديگرم برسم، چون کارهايي ديگري هم در ذهنم هست که هيچ ارتباطي با دنياي سينما ندارند.))
با اين همه وقتي پيت در لس آنجلس است، خيلي اهل ماجراجويي نيست :((شب هاي پرسه زدن را براي وقتي نگه مي دارم که در جاده باشم. آنجا بيشتر آرام در خانه مي مانم. دلم نمي خواهد مثل چارلي شين رفتار کنم، چون او هر روز خدا اسم اش در روزنامه ها چاپ مي شود.))
درباره ي برنامه هاي آتي اش مي پرسم و مي گويد :((وقتي که از سر مصاحبه با خون آشام برگردم، دلم مي خواهد با بازيگران جوان هم عصر خودم روبرو شوم و ملاقات کنم. تعدادي از آنها را ديده ام و دغدغه هاي رايج آنها بيشتر حول رقابت آماتوري مي چرخد. باعث تاسف است. اين چيزها برايم بي معني ست. درست به همين خاطر بود که کريستين اسليتر من را تحت تاثير قرار داد.او در مقطع دشواري وارد فيلم شد، کار تقريبا به پايان رسيده بود، همه منتظر بودند که زودتر کار تمام شود، ريور درگذشته بود...اما او مثل انساني واقعي وارد پروژه شد . با ديد مثبت و افتادگي خاصي سرکار آمد.))
پيت به سمت استريو مي رود وسي دي جيپسي کينگز را با آلبومي از گروه استون تمپل پايلتز عوض مي کند و بعد روي يکي از صندلي هاي عتيقه مي نشيند. درباره مهم ترين دغدغه ي انساني اش از او مي پرسم و او مي گويد :((دوست دارم با روراستي زندگي ام را پيش ببرم. کار چندان آساني نيست. هنوز به آن حالت ايده آلم نرسيده ام. گاهي اوقات مثل آب خوردن دروغ مي گويم.))از او مي پرسم نگران اين نيست که کار بازيگري از پايه از صداقت به دور است. در صندلي اش جا به جا مي شود و مي گويد :«اصلا نگران اين قضيه نيستم . چون هيچ وقت بازيگر بزرگي نخواهم شد. بازيگر خوبي هستم، منظم هستم اما هيچ وقت بازيگر بزرگي نخواهم شد. گاهي اوقا ت جرقه اي مي زنم. گاهي اوقات هم همه چيز را به هم مي ريزم.»لبخندي مي زند و از چهره اش مي شود خواند که خوشحال است که هم توانسته پاسخ قانع کننده اي بدهد و هم اين که تمامي ورق هايش را رو نکند . شب فرا مي رسد اما پيت به جاي بيرون زدن تصميم مي گيرد در خانه اش بماند و از پشت پنجره ي امن به نورهاي داخل خيابان خيره شود.
2-گفتگوي دوم :
28اکتبر 1999
در 36سالگي
برادپيت در خيابان هاي ليسبون راه مي رود. در دست پيت دوربيني ست که هر جا منظره ي زيبايي مي بيند از آن عکس مي گيرد و بعد مي گويد:((چند نکته درباره ي پاپاراتزي ها کشف کرده ام . همه شبيه هم هستند؛ شاخ دارند ، با يک دم دراز و چشمي مدل غول هاي يک چشم افسانه ها.))
هفته ي آخر ماه مه است. پيت مي گويد:«من قراردادي ندارم و جنيفر(انيستون)هم در تعطيلات است. به همين خاطر آمده ايم مسافرت.»از حال و روز شخصي اش که مي پرسم،جواب مي دهد:«در حرکت ام . همين طور ايده به ذهنم مي رسد. انگار که در حال جستجويي بلند مدت باشم.»مي پرسم در جستجوي چه چيزي است ؟((همين طور درباره ي همه چيز دست به اکتشاف مي زنم ؛ اين که مردمان ديگر چطور زندگي مي کنند و چه فرهنگي دارند.))
پيت بعد از باشگاه مشت زني(ديويد فينچر)ديگر در فيلمي بازي نکرده است. اين روزها هم چون پيشنهاد بازي در فيلم هايي از رابرت ردفور و کامرون کرو را رد کرده ، برنامه ي خاصي ندارد :((همين طور با موج ها جلو مي روم. از شناور بودن لذت مي برم.))
پيت آرام به نظر مي آيد. جنيفر انيستون به هتل برگشته تا استراحت کند و پيت قصد دارد کمي در شهر بگردد. از او مي پرسم براي اينکه شناخته نشود و راحت به گشت و گذار مشغول شود، چه فکري کرده است ؟جواب مي دهد که ((يکي از بهترين روش ها دوچرخه سوار شدن است، چون هر جايي که باب ميل ات نبود، مي تواني پدال بزني و رد شوي. اگر هم گرفتار پاپاراتزي ها بشوي، با دوچرخه مي تواني به جاهايي بروي که پاپاراتزي هاي ديگر نتوانند دنبال ات بيايند. وقتي پاي پياده هستي، کلاه هاي خوب خيلي به کار مي آيد. بايد مدام کلاه هايت را عوض بکني . بايد عينک هاي خوبي داشته باشي و همين طور در حال حرکت باقي بماني.))
در کافه نشسته ايم که زني پرتغالي نزديک مي شود و از او مي پرسد که آيا شما برادپيت هستيد؟ او هم دوستانه پاسخ منفي مي دهد و زن دور مي شود . بعد به من گفت که وقتي چنين سئوالي از او مي شود، معمولا جواب منفي مي دهد. با وجود اين، کمي بعد شخص ديگري نزديک مي شود و سئوال را طور ديگري مطرح مي کند:«شما در آن فيلم درباره تبت بازي کرده بوديد؟»پيت هم به علامت پاسخ مثبت سرش را تکان مي دهد و با خوشحالي تي شرتي براي او امضا مي کند.پيش از ورود براد پيت و جنيفر انيستون به پرتغال، آنها به شهرهاي بزرگ آندلس در جنوب اسپانيا سفر کرده اند. در قرناطه، پاپاراتزي ها آنها را در قصري باستاني پيدا کردند و با توافق دو طرفه قرار مي شود که براد و جنيفر به مدت پنج دقيقه به آنها براي عکاسي وقت بدهند و بعد آنها را به حال خود بگذارند. پيت مي گويد:«بعد هم رفتند پي کارشان . اما نيم ساعت بعد ديديم که پشت بوته ها قايم شده اند تا از خصوصي ترين لحظه هاي غذا خوردن ما هم عکس بگيرند.»اين توجه رسانه اي تا رسيدن به سويل قابل تحمل بود اما در آنجا ازدحام افراد دور آنها به قدري بالا گرفت که مجبور شدند قيد تماشاي آثار باستاني را بزنند. براي اينکه از جلب توجه ي بيشتر هم جلوگيري کنند، ساعت چهار صبح از خانه بيرون زدند.(اين يکي از مشکلاتي ست که پول و شهرت به ارمغان مي آورد؛براي تماشاي آثار باستاني هم بايد نيمه هاي شب از خواب بيدار شد). تا به امروز در پرتغال کسي آنها را به جا نياورده است. صبح روز بعد هم با هواپيماي شخصي به مراکش خواهند رفت.
عکس هايي که پاپاراتزي ها از پيت و انيستون در اسپانيا گرفتند، به زودي در تمام نشريات آمريکايي چاپ مي شود و در کنار آنها داغ ترين شايعات درباره ي اين زوج منتشر خواهد گرديد. وقتي بحث ها شايعه ها را با پيت مطرح مي کنم، تجربه ي جالبي را برايم شرح مي دهد.
سابق بر اين مدام خواب مي ديدم که همه دارند از مسواک من استفاده مي کنند، من وارد مي شدم و مي ديدم که شخصي که او را نمي شناسم در حال استفاده از مسواک من است يا اينکه شخصي که مي شناسم اجازه داده غريبه اي از مسواک من استفاده کند. چند سال پيش خواب مي ديدم که شخصي از مسواک من استفاده کرده است؛ خوابي بود مدل روياي ريچاردباخ...بعد متوجه شدم که مسواک هاي بسياري داشته ام و خودم خبر نداشته ام. حالا بيا و اين يکي خواب را تفسير کن. قبل از اين که من دخالت کنم، خودتان نظري داريد که اين خواب ها گوياي چه چيزي هستند؟
خب، اين يکي ديگر خيلي بي شرمانه بود، مگه نه؟بيشتر شبيه به خوابي درباره ي شهرت بود، اين طور نيست؟
به نظرم که از منظر تحليل روياي فرويد است.
فرويد دانشمند معرکه اي بود، چون او روانکاوي را به جريان غالب بدل کرد، اما به نظرم خيلي از نظريه هاي او لنگ مي زند...
درسته . اما...به هر حال خواب بسيار عجيبي است.
(مکث مي کند. به نظرم دارد خواب اش را تحليل مي کند. شک ندارم که ما ديگر درباره ي خواب او حرف نخواهيم زد. )خب، من تعريف تو را مي پذيرم و همين جا به اين بحث خاتمه مي دهم.
پيت مي گويد که تازگي هاي خواب هاي خنده دار مي بيند. گاهي اوقات هم در خواب مي خندد. پيت به من مي گويد که خوشحال و خوشبخت است. به محض اينکه اين را به من مي گويد ، نگراني هايش هم شروع مي شود. خيلي طول نمي کشد که دل شوره بگيرد. تخليل نيرومند او باعث اين حالت شده است:((همين الان در ذهنم تيتري هولناک ديدم؛ براد پيت درباره ي خوشبختي اش حرف مي زند. ببين دوست من، زندگي بالا و پايين دارد. بالا و پايين دارد.))
به صورت مبهمي سرم را تکان مي دهم و پيش خودم در تعجبم که چرا چنين حرفي را مي زند، اما هر چه باشد او حرفي عجيب و جالب زده است. بعد ادامه مي دهد.
داري با کسي مصاحبه مي کني ، که هميشه اين حس ذاتي غم را در وجودش داشته است. نمي دانم اين حس از کجا مي آيد و اصلا نمي دانم که چيست حال و روزگار دنياست، يا حال و روزگار شخصي ام. نمي دانم. من کودکي خوبي داشتم و به طور کلي از هيچ چيزي کم و کسر نداشتم...
حالا کمتر غمگين هستيد؟
حالا موفق شده ام که افسار آن را به دست بگيرم. گوش کن، من اين حالت را در افراد بسياري ديده ام. همين طور که داشتم بزرگ مي شدم، هميشه سئوال هاي بسياري ذهنم را به خود مشغول کرده بود:چرا دنياي ما به اين حالت است ؟چرا روزگارمان اين مدلي است؟ بعد هميشه اين غم ذاتي وارد صحنه مي شود. بي هيچ دليل خاصي هميشه سروکله اش پيدا مي شود. نمي دانم چيست.
پيت از زمان درخشش با نقش کوتاه اش در تلما و لوئيز، در فيلم هاي موفقي مثل رودخانه اي از ميان آن مي گذرد، مصاحبه با خون آشام، افسانه هاي پاييزي و هفت بازي کرده، در سال 1996براي بازي در دوازده ميمون نامزد اسکار شد و اين روزها بحث دو فيلم هفت سال در تبت و ملاقات با جو بلک سر زبان هاست که در فيلم دوم او نقش فرشته ي مرگ را بازي مي کند.
وقتي ملاقات با جوبلک به نمايش در آمد، حسابي مورد انتقاد قرار گرفتيد.
(مي خندد)آره ، درسته . زنده زنده سرمان را بريدند.
به وجهه ي شما لطمه اي هم وارد شد؟
نه، پيش خودم فکر کردم که حالا نوبت من شده است. ببين، من با بيشتر انتقادها موافق نبودم . من ضرب آهنگ فيلم را دوست داشتم، هر چند شايدکمي کُند و طولاني به نظر بيايد. اما که چي؟ هنر همين است، قرار نيست که عاري از اشتباه باشد. به نظرم افرادي که خودشان هيچ چيزي نمي سازند، نبايد اين طور به فيلم حمله مي کردند. اگر مارتي(برست، کارگردان فيلم)همين فيلم را با حضور بازيگر ديگري مي ساخت، فيلم اين همه زير تازيانه ي انتقاد نمي رفت.
خب در اين صورت با خودتان فکر نمي کنيد که «چرا آنها مي خواهند من را له کنند»؟
دليل اش اين است که به چشم آنها من فردي هستم که همه چيز دارم. به نظر آنها حقم است که کمي به من مشت و مال داده شود، متوجه ي منظورم مي شوي؟
اما به احتمال قوي با چنين نگرشي موافق نيستي؟
نه، من فرد مورد نظر آنها نيستم. اما من آن فرد را گاهي اوقات آن بيرون مي بينم، مي بينم که به چه آدمي تبديل شده و بين خودمان باشد، دلم مي خواهد که حسابي دخل اش را بياورم. دلم مي خواهد به او سيلي بزنم . همان براد پيتي که آن بيرون است(او به گوشه ي اتاق اشاره مي کند، که هيچ کسي در آنجا نيست)و من واقعي ام نيست.
او چه شکلي است ؟
(مکث مي کند، بعد نيشخندي مي زند)خيلي خوش قيافه است.
(با خنده )به خاطر اين هم که شده شما را مي کشند.
ببين، آنها بالاخره که من را مي کشند، بگذار من هم کمي اذيت شان کنم.
فيلم ديگري که نام برادپيت را اين روزها سرزبان ها انداخته ،باشگاه مشت زني است. ديويد فينچر،کارگردان فيلم که تجربه ي همکاري با پيت را در فيلم هفت داشته است، از همان لحظه اي که خواندن کتاب را به پايان مي رساند ، مي دانسته که نقش تايلر دردن را بايد برادپيت بازي کند. به نظر فينچر((اين شايد نزديک ترين شخصيت به براد در دنياي واقعي باشد. يک نوع حس کودکانه ي هنجارگريز نسبت به قضاياي زندگي که براد خيلي به آن علاقه مند است ، در اين شخصيت وجود دارد.))
در بين صحبت هايمان براد جمله اي از ديالوگ هاي تايلر را نقل مي کند:«دلم واسه آدمايي مي سوزه که مي چين توي باشگاه هاي ورزشي تا همون شکلي بشن که کالوين کلاين به آنها مي گه باشن.»وقتي به براد مي گويم که خواسته يا ناخواسته او بدون شک نمادي از اين شمايل است، او مي خندد و با حالت خاصي مي گويد:«من هميشه در مسير يک خودکشي تدريجي قدم برداشته ام.»سيگاري که در دست دارد نشان مي دهد و مي گويد:((منظورم اين است که ، پس اين چيست؟وقتي شروع به کشيدن سيگار کردم، خيلي حال مي داد. اما حالا اسباب دلخوري ست. تغذيه ام هم فاجعه آميز است . من يکي از آن افرادي هستم که مردم به خاطر ژنتيک از آنها متنفرند. حقيقت امر اين است.))
وقتي در پرتغال بوديم، محض کنجکاوي از او پرسيدم که نظرش درباره ي فيلم بازي چيست؛فيلمي که ديويد فينچر در ميان ساخت هفت و باشگاه مشت زني با حضور مايکل داگلاس در نقش اول آن ساخت. پيت جواب داد:((از فيلم خوشم آمد. فيلم هايي که با ديويد کار کرده ام. را بيشتر دوست دارم، اما دليل نمي شود که اين فيلم را هم دوست نداشته باشم. راست اش مي دانيد که خوب از کار در آوردن يک فيلم چقدر کار دشواري ست؟ بايد تمامي عناصر با هم هم گام شوند. به نوعي شبيه به معجزه است.))
با وجود اين، همان طور که مي شد حدس زد، از زمان نمايش فيلم بحث و جدل هاي بسياري خارج از حوزه ي سينما درباره باشگاه مشت زني بالا گرفته است، که اين حرف و حديث ها بعد از ماجراي کلمباين بيشتر هم شده است. هر چه باشد باشگاه مشت زني فيلمي ست که در آن بمب دست ساز و تروريسم ضد شرکتي به نمايش گذاشته مي شود. به پيت مي گويم که باشگاه مشت زني دقيقا از آن دسته فيلم هاست که شايد بيل کلينتون(رئيس جمهور وقت آمريکا)چنين نظري درباره اش داشته باشد:فايده ي سرگرمي چيست وقتي که قرار است يک سلسله وقايع چندش آور را نشان بدهد که بر سر گروهي از آدم هاي بي نهايت غيردوست داشتني نازل مي شود و هيچ رستگاري اخلاقي هم در انتها در کار نيست ؟
پيت مي گويد:((خب ، سئوال هنر چيست ؟هم همين قدر کلي است. هنري وجود دارد که هدف اش اين است که ما را همراه خود ببرد، به ما فرصت بدهد مشکلاتمان را فراموش کنيم و بعد درست همان جايي ما را رها کند که همان اول بوديم. باشگاه مشت زني به هيچ وجه در چنين گروهي از آثار هنري جاي نمي گيرد. يا هنري هست که احساسات خفته اي را بيدار مي کند و نوعي از حقيقت را برملا مي سازد، مثل آثار گروه ريديوهد(Radiohead). [در طول فيلمبرداري باشگاه مشت زني، پيت مدام به آلبوم هاي گروه محبوب اش ريديوهد گوش مي داده، به خصوص آلبوم سوم آنها OK Computer که به نظر پيت از لحاظ مضموني نقاط مشترک زيادي با باشگاه مشت زني دارد.]نکته اي که درباره کار ريديوهد اهميت دارد اين است که آنها (فرانتس) کافکا و (ساموئل) بکت نسل ما هستند. تام يورک و اعضاي ديگر گروه دقيقا همين حالت را دارند. آن چيزي که از وجود هنري آنها تراوش مي کند،نکاتي ست که نمي توانند به صورت کامل آن را بيان کنند اما با قاطعيت تمام مي گويم اين درست همان چيزي ست که همه در عمق وجودمان مي دانيم حقيقت دارد. اهميت آنها در مسائلي از اين دست است و باشگاه مشت زني هم همين نقطه را هدف گرفته است. البته متوجه ام که بالاخره دست و پايمان در تور خلاقيت گير خواهد کرد اما به نظرم اين نوع نگاه کردن به فيلم اسباب تاسف است، چون در اين صورت آنها نکته ي اصلي فيلم را از دست مي دهند.به عبارت ديگر، ما در حال رسيدن به بن بستي وجودي در جامعه هستيم که درست همان چيزي ست که من از آن گريزان هستم.))
براي بازي در نقش تايلر دردن، موهاي برادپيت از ته تراشيده شد. خودش مي گويد :((احساس خيلي خوبي بعد از اين کار به ام دست داد. بهترين سلماني رفتن عمرم بود.))
از او پرسيدم اين کار را کجا انجام داده است.
پيت گفت :«اي دل غافل...»و سرش را تکان داد. نگران پاسخ دادن بود و دليل اش را اين طور توضيح داد:((چون الان حسابي به من مي خندي.))
به شوخي به او گفتم که حالا اشکالي ندارد که يک بار هم سر به سر شما بگذاريم . جواب داد:«دلم نمي خواهد که با مزه بازي در بياورم. مي خواهم بدخلق و زشت باشم !»بعد هم پاسخي را که منتظرش بودم داد:(جنيفر موهايم را از ته زد. خيلي خنديديم. اما لطفا به من نخنديد. فقط بنويس که جنيفر موهاي او را از ته تراشيد. همين.))
فينچر حين يادآوري اين ماجرا با حسرت گفته بود که ((ما دل مان مي خواست که موهاي او را از حالتي که در فيلم هست، کوتاه تر کنيم و بر روي سرش هم چند جاي زخم و از اين مدل چيزها باشد...اما حيف که لارازيسکن(از مديران توليد فيلم)با اين ايده مخالفت کرد . يادم مي آيد که گفت :"ديويد، اين قدر زشت اش نکنيد!دندان هايش را که شکستيد، سرش را که تراشيديد، خداي من، مي خواهيد چه بلايي سر برادپيت در بياوريد؟"))
ادامه گفتگوي ما ماند براي لس آنجلس. يک روز با برادپيت قرار ناهار گذاشتم و بعد از صرف ناهار شروع کرديم به بحث درباره ي اسکار و بعضي از عقايد شخصي او .
به نظرتان آيا روزي مي رسد که برنده اسکار بهترين بازيگر مرد شويد؟
(کمي فکر مي کند). نه . مگر اين که در پايان دوره ي بازيگري ام نقش آدم خُل وضعي را بازي کنم که در دل کوه زندگي مي کند. البته حرف ام اين نيست که لياقت اسکار بردن را دارم.
اين روزها از ريتم چه کلمه اي بيشتر از همه خوش تان مي آيد؟
هر کلمه اي که بتوانم به خوبي آن را تلفظ کنم . راست اش ما داريم وارد قرن بيست و يکم مي شويم و به نظرم به اندازه ي کافي اطلاعات به دست آورده ايم. حالا ديگر بايد به اين نتيجه رسيده باشيم که هيچ کسي نمي تواند ما را نجات بدهد. وقتي در حين خواندن متن فلمنامه اي به جايي مي رسم که شخصيتي مي گويد :«من نمي توانم بدون تو زندگي کنم.»تا سرحد جنون مي زند به کله ام!چون ما داريم مسائل را به صورت اشتباه آموزش مي دهيم.
يعني پيش نيامده که خودتان دچار چنين حالتي بشويد؟
در بچگي چرا، دليل اش هم اين بود که اين طور به من گفته بودند.
در بزرگسالي؟
نه ، من خودم را بزرگسال نمي دانم.
خب، از هيجده سالگي به اين طرف ؛آيا اين احساس برايتان پيش نيامده که ((من نمي تونم بدون تو زندگي کنم؟))
چرا . آن قدر پيش آمده که دوست ندارم درباره اش حرف بزنم. بعد هم اين طور ماجراها هميشه ختم به عاقبت خيري مي شود که اصلا وجود ندارد. معضل اصلي آن ياد دادن نکته هاي اشتباه است .
يعني ديگر هيچ وقت اين جمله را بر زبان نخواهيد آورد؟
نه . چون اعتقادي به آن ندارم. شايد هم از آن دلزده شده ام.
يعني شما به عاقبت به خيري اعتقاد نداريد؟
نه . نه .(سرش را تکان مي دهد). نه، چنين چيزي وجود خارجي ندارد .
جنيفر انيستون از چنين نظري ناراحت نمي شود؟
ما تا حدودي روي يک طول موج هستيم.
شايد اين نظر شما براي خيلي ها غير رمانتيک باشد.
به نظر خودم که خيلي زيباست . بقيه ي موارد خزعبلاتي بيش نيستند!
راست اش مي خواهم اعترافي کنم. مصاحبه کردن با شما کار بسيار دشواري است .
(سرش را تکان مي دهد)مي دانم. مي دانم. تازه بايد سعي کني خودت را جاي من بگذاري . مي بيني که خيلي سخت تر است.
3-گفتگوي سوم :
8ژانويه 2009
در 46سالگي
سئوال اول اينکه شب انتخابات (که به پيروزي اوباما منجر شد)کجا بوديد؟
شيکاگو. چون فردا قرار بود در برنامه ي اُپرا شرکت کنم. رفتم به پارک گرانت. از پارک تا هتل پياده برگشتم، که حدود نيم ساعت طول کشيد. جالب بود که مي توانستم با خيال راحت راه بروم، چون در آن برهه ي زماني هيچ کسي به من توجه نمي کرد. مردم گريه مي کردند و يکديگر را در آغوش مي گرفتند. حس شور و هيجاني که در خيابان ها موج مي زد، واقعا شگفت انگيز بود. اين انتخابات تحول عظيمي براي ما بود. ما دوباره به تعريف اصلي آمريکا بازگشتيم.
به نظر شما ممکن بود که باشگاه مشت زني را بعد از حوادث 11سپتامبر ساخت؟
نه . بدون شک با آن پايان بندي نمي شد فيلم را ساخت. ما همان موقع هم درباره ي آن پايان بحث کرديم. يک خط ديالوگ را هم وارد فيلم کرديم، با اين مضمون که ساختمان تخليه شده است.
بعضي از منتقدان متوجه حرف اصلي فيلم نشدند.
نمي دانم نسخه ي دي وي دي فيلم را که ديويد فينچر به بازار داده، ديده اي يا نه. او تمامي يادداشت هاي منفي فيلم را در دفترچه اي گردآوري کرده است. يک منتقد لندني نوشته بود:«اين فيلم نه تنها ضد سرمايه داري ست، بلکه ضد جامعه هم هست.»اين طور شد که ما پيش خودمان فکر کرديم که ((فکرش را نمي کرديم تا اين حد خوب از کار در آمده باشد!))
مورد عجيب بنجامين باتن و باشگاه مشت زني در واقع با مضامين مشابه اي سروکار دارند؛ در اختيار داشتن زماني محدود براي زندگي و اينکه چه کاري مي توان در آن زمان محدود انجام داد. اما فيلم ها به نتيجه گيري هاي کاملا متفاوتي مي رسند. در باشگاه مشت زني، پاسخ به فناناپذيري در نيهيليسم، هنجار گريزي و ...خلاصه مي شود.
(مي خندد)آن نتيجه گيري خاص دهه ي نود بود. حالا با نتيجه گيري دهه ي اول قرن بيست و يکم طرف هستيم . راست اش به اين شباهت هاي مضموني تا به حال فکر نکرده بودم، اما به نظرم درست مي آيد.
نکته اين است که مورد عجيب بنجامين باتن حس بسيار مثبتي دارد اما امکان دارد که تماشاگر خيلي راحت پس از پايان آن غمگين شود.
درسته، به نظرم اين دست تماشاگر و انتخابي ست که او مي کند. به نظرم مورد عجيب بنجامين باتن درباره ي مسائلي جهان شمول صحبت مي کند، که تمامي انسان ها مي توانند آنها را درک کنند. هر جاي دنيا که باشيم، حدود 95درصد از مضمون هاي مطرح شده در فيلم براي ما صدق مي کند؛ عشق هاي ما، اميد هاي ما و همچنين افراد و چيزهايي که از دست داده ايم و حالا مي خواهيم با ظرافت تمام آنها را پنهان کنيم و صد البته اين حقيقت قاطع که ما همگي فناپذير هستيم. به نظرم فيلم در اين مقطع زماني مي تواند خيلي مهم باشد؛ چون ما از هم جدا افتاده ايم، درست به دليل اين که بر روي همان دو، سه ، چهار يا پنج درصد تفاوت ها يمان تمرکز کرده ايم.
آيا داستان کوتاه فيتز جرالد را خوانده بوديد؟
نه ، هنوز آن را نخوانده ام . راست اش به من گفتند که هيچ ارتباط مستقيمي با فيلم ندارد. من در طول کار با فيلمنامه ي اريک راث سروکار داشتم، که او آن را بر مبناي اينکه «جوان ها جواني را برباد مي دهند»نوشته است.
آيا در طول ساخت فيلم نگران جنبه هاي فني آن هم بوديد؟ به جز مصاحبه با خون آشام، فيلم هاي ديگري از شما را يادم نمي آيد که گريم سنگين داشته باشيد.
مي توانم قسم بخورم که هيچ وقت گريم با عضو مصنوعي را قبول نکردم. من با ريش هاي مصنوعي گريم شده ام که تجربه چندان خوشايندي نيست . بعد فينچر با اين پروژه سراغم آمد و گفتم که «من هستم!»يکي از هزاران استعدادهاي شگفت انگيز ديويد اين است که تمامي فناوري هاي پيچيده ي روز را مثل موم در دست اش دارد و آنها را به خدمت خود ش در مي آورد. به همين خاطر من هيچ وقت اين سئوال در ذهنم شکل نگرفت که آيا اين کار نتيجه مي دهد يا خير. البته اين را هم بگويم که تيم گريم کار خودشان را خيلي خوب بلد بودند و بازي در طول روز با آن گريم سنگين به طرز شگفت انگيزي راحت بود.(مکث مي کند).اما، نه، ديگر هيچ وقت چنين کاري را قبول نمي کنم.
آيا بازي در اين فيلم باعث شد که ياد فناپذيري خودتان هم بيفتيد؟
خب، آره. تا سر حد مرگ هم از اين فکر وحشت دارم. اما بازي در اين فيلم باعث شد به فکر مسائل ديگري هم بيفتم. (مکث مي کند)...مثلا من و انجي(آنجلينا جولي)ديگر دعوا نمي کنيم . سربازي در اين فيلم و بعد هم درگذشت مادر او بود که اين فکر به ذهنم رسيد که بالاخره روزي مي رسد که ديگر در کنار اين فرد نخواهم بود. آن وقت ديگر شانس در کنار فرزندانم بودن را از دست خواهم داد؛دوستان،افرادي که دوست شان دارم و براي شان احترام قائلم.
آيا اين حالت مثلا دو سال پيش جور ديگري بود؟
به نظرم که به هر حال به اين سمت گرايش دارد. اما بازي در اين فيلم اين مسئله را در ذهنم حک کرد. دلم نمي خواهد از اين پس وقتم را با خشم نسبت به کسي که خيلي دوست اش دارم، هدر بدهم.هرچه باشد موسم جدايي بالاخره سر مي رسد. اين نکته اي بسيار شکننده است و ساعتي بالاي سر آن تيک تاک مي کند مي خواهد مرگ باشد يا هرچيز ديگري سرانجام آن موسم جدايي سرمي رسد. بازي در اين فيلم باعث شد اين موضوع را با تمام وجود درک کنم.
به جرتايلردردن، شخصيت ديگري که همه معتقدند بود به برادپيت واقعي خيلي شبيه است، همان کابوي جذاب فيلم تلما و لوئيز بود، که اولين نقش مهم سينمايي شما هم به حساب مي آيد.
من که از ترکيب کابوي جذاب سر در نمي آورم.(مي خندد و پس از مکثي طولاني)راست اش نمي دانم چه پاسخي به اين سئوال بدهم. فقط اين را مي توانم بگويم که اولين باري که فيلمنامه را خواندم متوجه شدم که اين همان نقشي ست که مي توانم آن را خيلي خوب از کار در بياورم. به اين خاطر که اين شخصيت را درک کرده بودم و فيلم دقيقا همان فرصتي بود که بازيگري هميشه دنبال آن مي گردد.
در آن مقطع زماني مدتي از هاليوود دور بوديد. آيا لحظاتي پيش آمد که فکر کنيد داريد اميدتان به بازيگر شدن را از دست مي دهيد؟
شک ندارم که چنين لحظه هايي برايم پيش آمده است. من کارگزاري داشتم که تصميم گرفته بود من را به صورت آزمايشي وارد پروژه اي کند؛ يعني اينکه قراردادي در کار نيست، يک يا دو ماه کار مي کني و اگر مورد پسند آنها قرار گرفتي، قراداد امضا مي کني. آژانس نسبتا معتبري طرف حساب بود اما از من مي خواستند که سريال هاي کمدي تلويزيوني بازي کنم. اما من مدام زور مي گذاشتم پشت کارگزارم که «لطفا من را براي تست بازي در فيلم بفرستيد.»من را سر تست يکي دو تا فيلم هم فرستادند. يکي از آنها فيلم متهم بود. بعد من تماس گرفتم. کارگزارم با من حرف نزد اما دستيارش صحبت کرد. پرسيدم :«نتيجه چي بوده؟»او گفت :((آيا تا به حال به ذهن تان رسيده که به کلاس بازيگري برويد؟))
اوه ، خداي من!
با وجود اين، شنيدن اين جمله بهترين اتفاقي بود که برايم رخ داد، چون باعث شد که برايم انجام کاري که دلم مي خواست تصميمي جدي بگيرم.
آيا فيلم پاين اپل اکسپرس(Pineapple Express)را ديده ايد؟
آره ، حسابي هم خنديدم.
جيمز فرانکو گفته بود که براي بازي در اين فيلم از نقش فلويد نشئه در رومانس واقعي الهام گرفته است.
براي بازي در آن نقش خيلي تحقيق کردم. همه ي ما در زندگي مان با شخصيتي مثل فلويد روبرو شده ايم يا حتي خودمان فردي مثل فلويد بوده ايم. او همان هم اتاقي شماست که سعي مي کنيد از شرش خلاص بشويد يا اين که خودتان همان هم اتاقي هستيد.
اما مثل اينکه فلويد از ابتدا قرار نبوده که نشئه باشد.
درسته . من چند روز پيش از فيلمبرداري به توني اسکات(کارگردان فيلم)زنگ زدم، چون نمي توانستم سردر بياورم که چرا اين شخصيت اين قدر حرف مي زند و بي خيال همه مي شود. گفتم :«مي شود اين شخصيت اصلا از روي کاناپه بلند نشود؟»گفت :«آره .»گفتم:«مي شود تمام وقت نشئه باشد؟»گفت :«آره.»و ماجرا اين طوري شکل گرفت.
آيا اين ايده زماني به ذهن تان رسيد که نشئه بوديد؟
(مي خندد)البته که نه!در کلاس بازيگري به ذهنم رسيد.
يکي از فيلم هاي موفق بعدي شما مصاحبه با خون آشام بود که درست مثل مورد عجيب بنجامين باتن بخش هايي از آن در نيواورلئان فيلمبرداري شد.
درسته، اولين باري بود که در نيواورلئان فيلم بازي مي کردم. بازي در مصاحبه با خون آشام تجربه ي دشواري بود؛ تمام ماجراهاي فيلم در تاريکي مي گذاشت در نيواورلئان ما سه ماه در تاريکي فيلمبرداري کرديم؛ تمام تصويربرداري ها در دل شب بود. يک صحنه ي افتتاحيه در روشنايي روز بود و خلاص!تمامي فيلم در تاريکي مي گذشت واين واقعا روي اعصابم بود. آيا حس نکرديد که داريد به خون آشام تبديل مي شويد؟
نه،اما واقعا تحت تاثير قرار گرفته بودم.
در آن زمان و در حين بازي در کنار تام کروز، فکر مي کرديد که روزي به اين درجه از شهرت برسيد؟
هيچ راهي براي آماده ساختن آدم براي شهرت يا فکر کردن به آن وجود ندارد . شهرت، حيوان درنده ي شاخ و دم داري ست. از تام خيلي چيزها درباره ي اينکه در حين مشهور بودن چطور بايد از خودت محافظت کني، ياد گرفتم. اما او ترجيح مي دهد بر تمامي روند کار کنترل داشته باشد و اين روش با روحيات من جور در نمي آيد. با وجود اين، من و تام دوستان خوبي هستيم و هر وقت گذرمان به هم مي افتد، حسابي مي گوييم و مي خنديم.
مي خواهم درباره ي مقاله اي که تازگي ها در نيويرک تايمز درباره ي آنجلينا جولي چاپ شده، سئوال بپرسم.
درباره ي چي بود؟
واقعا شما آن را نديده ايد؟
بگذريم. سوالت را بپرس.
حرف اصلي مقاله اين بود که جولي چقدر خوب مي تواند رسانه ها را تحت کنترل خودش نگه دارد و آنها را ترغيب کند که پوشش خبري مناسبي از خانواده تان ارائه کنند . مقاله به خصوص به قراردادي که او با مجله ي Peopleبسته بود تا عکس هاي اختصاصي شما و دوقلوها را به آنها بفروشد و آنها هم پوششي مثبت از رويدادهاي خانواده ي شما منتشر کنند، مي پرداخت.
آن خبرنگار سعي داشت همين مقاله را سه ماه پيش کار کند. به نظرم مي آيد که گزارش طوري نوشته شده که انگار جولي قصد داشته از ماجرا سوء استفاده کند. اما خبرنگار نکته ي اصلي ماجرا را ناديده گرفته است. موضوعي که من را خوشحال مي کند اين است که پول حاصل از اين عکس ها به دست افرادي نيفتاد که براي من و خانواده ام شب و روز نگذاشته اند، بلکه پول به دست کساني رسيد که واقعا به آن نياز دارند. (مجله هاي Hello! oَPeopleمبلغ 14ميليون دلار براي عکس ها به پيت و جولي دادند و آنها اين مبلغ را به خيريه اهدا کردند.)
آيا درباره ي همکاري با چنين نشرياتي حس ترديد به سراغ تان نيامد؟
راست اش ما ارتباط مان را با اين مدل نشريات کاملا قطع کرده ايم؛ يعني اينکه در خانه ي ما خبري از اين مجله ها نيست و ما آنها را نمي خوانيم . نظر شخصي من اين است که آنها مسموم و ناسالم هستند. اما مي توانيم پرس و جو کنيم و بفهميم که کدام مجله ها درباره ي ما به دروغ گويي و تهمت زني افتاده اند. به همين خاطر عزت نفس خودمان را هم حفظ مي کنيم . به نظر ما، مجله ي Peopleبيشتر به نکته هاي مثبت شخصيتي افراد مي پردازد، اين طور شد که چنين تصميمي گرفتيم.
صادقانه بگويم که گزارشي که تايمز چاپ کرده بود، آن قدرها هم که شما نسبت به آن واکنش نشان داديد، توهين آميز نبود. در آن مقاله نوشته شده بود که آنجلينا جولي دوست ندارد تبليغات چي داشته باشد و به يک مدير قانع است و دوست دارد همه ي کارها را خودش انجام بدهد.
او حق دارد چنين تصميمي بگيرد و چنين موضوعي حقيقت دارد . اما انتشار آن گزارش کار درستي نبود. من به همين خاطر با گارد بسته با موضوع روبرو شدم. آنها نه تنها درباره ي زني حرف مي زدند که من عاشق او هستم، بلکه درباره ي يکي از انسان هاي روي کره ي زمين حرف مي زدند که من بيشترين احترام را براي او قائل هستم.
شما اين روزها بيشتر وقت تان را در جنوب فرانسه مي گذرانيد؟
آره . ما حسابي اهل سفر و ماجراجويي هستيم اما بدون شک اينجا براي خودمان پايگاهي درست خواهيم کرد.
آيا اين کار را با رضايت خاطر تمام انجام مي دهيد؟
راست اش ما از هر شهر بزرگي گريزان هستيم. عکاس ها همين طور بچه ها را دنبال مي کنند و اسم آنها را صدا مي زنند و بچه ها هم نمي دانند بايد به چنين رويدادهايي چه واکنش هايي نشان بدهند. در فرانسه، اوضاع بهتر است. محل اقامت بزرگي هم دست و پا کرده ايم ، به همين خاطر آنها نمي توانند به ما نزديک شوند ، چون کارشان غير قانوني است.
شنيده ايم که خودتان هم پرواز مي کنيد؟
آنجلينا من را وارد اين کار کرد. او خيلي از من واردتر است.
کدام يکي با احتياط بيشتر پرواز مي کنيد؟
هر کدام روش خاص خودمان را داريم.
روش آنجلينا چطوري است؟
من بيشتر به جزئيات توجه دارم.(مکث مي کند). او دوست دارد به مقصد برسد.
وقتي که مشغول بازي در فيلم هستيد، آيا در خصوص نقش هايتان به هم کمک هم مي کنيد؟
به نظرم بيشتر از همه چيز درباره ي تجربه هاي بامزه ي سر صحنه با هم حرف مي زنيم.
يعني بحثي درباره ي مسائل فني بازيگري پيش نمي آيد؟
به نظرم ما ديگر تا حدودي زيادي مي دانيم دنبال چه چيزي هستيم. گاهي اوقات با آنجلينا ديالوگ هايمان را تمرين مي کنيم. مثلا امشب از او مي خواهم که براي ادا کردن ديالوگ هاي فيلم تازه ي کوئنتين تارانتينو، اراذل بي آبرو، به من کمک کند. ديالوگ هاي تارانيتينو مثل ديالوگ هاي برادران کوئن هستند. هيچ بخش زائدي ندارند و ريتم ويژه اي دارند. دستت براي مانور دادن باز نيست، در صورتي که ديالوگ هاي کارگردان هاي ديگر فضا را براي بداهه پردازي هاي لازم باز مي گذارند.
برگرديم به سراغ فيلم هاي اوليه شما،. بعد از مصاحبه با خون آشام به خاطر بازي در نقش يک بيمار رواني در فيلم دوازده ميمون نامزد اسکار بهترين بازيگر مرد مکمل شديد.
آن فيلم را در فيلادلفيا فيلمبرداري کرديم. من سه هفته زودتر به آنجا رفتم و در آپارتمانم ماندم و فقط با ديوارها سروکله مي زدم تا بتوانم آن انرژي ديوانه وار را در وجودم ذخيره کنم .
پس خيلي کم پيش آمد که آپارتمان را تر ک کنيد؟
اصلا ترک نکردم. تمام وقت خودم را در آپارتمان حبس کردم.
هيچ ارتباط انساني نداشتيد؟
نه. پنجره ها را بسته و پرده ها را کشيده بودم. حالا ديگر نمي توانم اين کارها را بکنم. حالا راه هاي ميان بر بيشتري ياد گرفته ام تا زودتر و راحت تر به شخصيت مورد نظرم برسم.اما آن نقش درباره ي وادي خاصي بود که هيچ سنخيتي با شخصيت من نداشت.
در قاپ زني هم نقشي کوتاه ولي به ياد ماندني داشتيد.
من عاشق قاپ زني هستم. يکي از فيلم هاي محبوب ام است.
چطور خودتان را براي بازي در آن نقش آماده کرديد؟آيا با خلافکاران ايرلندي نشست و برخاست کرديد؟
نه، اما تعدادي از کولي هاي انگلستان را از نزديک ديدم و با آنها حرف زدم. اسم همه شان بيلي جوئل است و اصلا دل شان نمي خواهد که کسي اسم واقعي آنها را متوجه شود. اما مشکل زماني شروع شد که روز قبل از شروع فيلمبرداري متوجه شدم هنوز لهجه نگرفته ام. خيلي فني به نظر مي رسيد. به همين خاطر به گاي ريچي(کارگردان فيلم)زنگ زدم و گفتم که «خودت بايد اين نقش را بازي کني. تو با اين لهجه آشنا هستي و گر نه من فيلم را خراب مي کنم.»او فقط خنديد اما من واقعا داشتم از استرس مي مردم. ساعت 10شب بود و اضطراب بر من چيره شده بود، چون قرار بود که ساعت هفت صبح سرصحنه باشم. اين طور شد که از آپارتمانم در شمال لندن بيرون زدم و شروع کردم همين طور بي هدف در خيابان راه رفتن. نکته اي که درباره ي اين لهجه در ذهنم مانده بود اين بود که بهم گفته بودند «هيچ وقت نمي توني بفهمي که دارند چي مي گن.»به همين خاطر بخشي از ديالوگ هايي بنيچيو دل تورو از فيلم مظنونين هميشگي را برداشتم و شروع کردم همين طور با خودم آن را تکرار کردم. احتمالا هر کي من را آن مدلي در خيابان ديده فکر کرده که عقلم را از دست داده ام. پس از مدتي تمرين، برگشتم و به گاي زنگ زدم و گفتم:«اگر ديالو گ ها قابل فهم باشند، اشکالي دارد ؟»او گفت که اشکالي ندارد و به اين ترتيب کار به نتيجه رسيد.
کار بر روي ياده يار اوشن و دو ادامه ي آن چطور بود؟آيا پس از بازي در اين فيلم ها جورج کلوني را مي شناختيد؟
نه ، تا قبل از آن با هم ملاقات نکرده بوديم.
پس خيلي راحت با هم رابطه اي دوستانه ايجاد کرديد.
به نظرم در همان ديدار اول بود که من گفتم :«من بايد نقش دني را بازي کنم.»او گفت :«باشه، تو نقش دني را بازي کن.»من هم گفتم :«خفه شو، عوضي.»
شما و کلوني وقتي به اوج شهرت رسيديد که کمي پا به سن گذاشته ايد.
جورج کلوني کمي خلق و خوي دهه ي هشتادي در وجودش دارد؛ به اين راحتي ها خودش را نمي بازد و اين براي مشهور شدن لازم است. بعضي از بازيگران جوان هستند که نقش آفريني هاي خوبي دارند اما خودشان به دست خودشان ميخ آخر را به تابوت دوره ي بازيگري شان مي کوبند.
شما و کلوني در فيلم پس از خواندن بسوزان برادران کوئن هم در کنار هم بازي کرده ايد. نقش شما چدفلدهايمر است؛ مربي خل وضع باشگاه که هميشه شورت ورزشي به پا دارد.
انجي خيلي شيفته ي اين نقش شده بود. هنوز فيلم را نديده اما وقتي من را با آن سرو شکل در باشگاه ديد، گفت:«اين اولين باري ست که مي توانم صادقانه بگويم اصلا به طرف تو جذب نشدم.»او مدام درباره ي اين نقش حرف مي زند. او زياد فيلم نمي بيند و مدام از اين فيلم حرف مي زند. او واقعا درباره ي اين شخصيت کنجکاو است.
آيا فيلم را زا جلوي چشم او برداشته ايد ؟
نه، مسئله برنامه هاي فشرده ي کاري ما و شش بچه است. نسخه ي دي وي دي فيلم را داريم و مطمئنم که به زودي آن را تماشا خواهد کرد.
آيا فيلمي با حضور آنجلينا جولي هست که از فيلم هاي محبوب شما باشد؟
آقا وخانم اسميت
آيا وقتي آن را تماشا مي کنيد، تمامي خاطرات خوش بازي در آن به سراغ تان مي آيد؟
نه، ما اصلا آن را با هم نديده ايم. منظورم اين است که سر اين فيلم بود که ما به هم علاقه مند شديم و حالا که به سرپرستي شش بچه رسيده است.
آيا درباره پدرشدن احساس اضطراب مي کرديد؟
راست اش واقعا جاي شگفتي دارد که تمامي اين مسائل تا اين حد به صورت اتوماتيک شکل مي گيرد و بخشي از آن هم شهودي است و شما هميشه آن را در وجودتان داريد.
و آخرين فيلمي که قصد دارم درباره اش سئوالي بپرسم؛ بابل.
به نظرم تمامي نقش من در آن فيلم در لحظه ي آخر خلاصه مي شود که او تلفني با بچه هايش صحبت مي کند . شان پن اين نقش را قبول نکرده بود و با اين کار حسابي من را به دردسر انداخت. ما تا آن لحظه ي پاياني حدود شش هفته کار داشتيم و در طول اين مدت من بايد اين حس اضطراب از زخمي شدن همسرم را در خودم زنده نگه مي داشتم. اين اصلا کار راحتي نيست.
آيا احساس مي کنيد وارد مرحله اي تازه از زندگي تان شده ايد؟
البته . دلم نمي خواهد اسم بزرگسالانه تر را روي آن بگذارم. هميشه بايد براي حماقت سرخوشانه در زندگي جايي باقي گذاشت.
درست در همان لحظه هاي نزديک به غروب که تلما و لوئيز در صندلي هاي جلوي ماشين شان نشسته بودند و هنوز نيمي از مسيرشان را پيش رو داشتند، جي دي با آن شيوه منحصر به فرد خود سيگاري به لب گذاشت و ستاره اي متولد شد: براد پيت.
براد اما بايد دو سال ديگر صبر مي کرد تا پس ازهفت سال از شروع فعاليت اش به عنوان بازيگر اولين نقش تاثيرگذار و ماندگارش را در کاليفرنيا ايفا کند:ارلي، قاتل زنجيره اي با خصوصيات يگانه که پيت به آنها پروبال هم داده است. پيت به خوبي نشان داد فارغ از ويژگي هاي ظاهري، قدرت بازيگري بالايي نيز دارد و با اجراي درست اين شخصيت باعث شد سايه حضور او در کل فيلم گسترده شود. از عادت بامزه مسواک جويدن به جاي مسواک زدن بگيريد تا آن لهجه و صداي عجيب و خوک مانند همگي باعث مي شوند ارلي تشخص کافي براي يک قاتل زنجيره اي را داشته باشد و به اين ها اضافه کنيد. نوع راه رفتن و نگاه کردن او را که در مرز ميان انسان و حيوان قرار دارد: در لحظاتي که جنبه انساني در ارلي قدرت دارد نوع راه رفتن اش بيشتر شبيه به لات هاست و نگاه اش هم انگار بيشتر از هر چيزي به دنبال کسي براي ايجاد درگيري مي گردد و رفتار، همان بي خيالي طي کردن همراه با توجه بي تاکيد و صادقانه به جنس مخالف است. در مقابل و با افزايش نيروي حيواني در ارلي بدن او به يک گوژپشت تغيير شکل مي دهد ، موجودي که در مرز ميان بلاهت و تيزهوشي فوق العاده قرار دارد و شيطان را به ضيافت درخشش چشمان حيواني اش دعوت کرده است. بي دليل نيست که ارلي هميشه به دنبال دري به سوي نور مي گردد، معصوميتي که او براي بازگشت ذره اي از آن به چنين حال و روزي افتاده است با جستجوي هميشگي نور و حفظ تعادل در رفتار اندامش باز خواهد گشت.
نقش آفريني کوتاه پيت در رومانس واقعي را نيز بايد ادامه مسير حفظ جايگاه و نمايش توانايي ها ارزيابي کرد نقشي تفريحي براي براد تا خستگي کاليفرنيا را از تن به در کند و در کنار آن نشان دهد به جايگاهي رسيده که با حضوري بدين حد کوتا در فيلمي با اين ميزان از تراکم کاراکترها نيز مي تواند تصويري ماندگار از خود در ذهن تماشاگران ثبت کند.
سال 1994براي پيت سال مهمي بود از سويي با ستاره اي در قد و قامت خودش يعني تام کروز در مصاحبه با خون آشام هم بازي شد و از پس مجادلات فراوان پشت صحنه فيلم(که دو پادشاه در يک اقليم نگنجند)سربلند بيرون آمد و بازي اش در نقش يک خون آشام چشم منتقدان را گرفت و از سوي ديگر در افسانه هاي پائيزي با آنتوني هاپکينز بزرگ مقابل دوربين رفت و چنان که خودش تصريح کرد از هاپکينز فراوان آموخت.
همه چيز مهيا بود تا پيت اولين شاه نقش اش را بازي کند:فيلمنامه اي با داستان شوکه کننده و شخصيت پردازي عالي، ديويد فينچر کمال گرا و فيلمبرداري ميخکوب کننده داريوش خنجي که هر نما را به اندازه کل فيلم مهم جلوه مي دهد دست به دست هم دادند تا از هفت فيلمي سياه تر و هولناک تر از آنچه تصور مي شد بسازند . در اين ميان پيت و فريمن چنان در نقش کارگاه هاي اين فيلم ظاهر شدند که گويي در مرزي که اين دو ميان عقل و جنون(بخوانيد واقعيت گرايي)کشيده اند آستانه اي براي ورود به اين دو ساحت هست که از هر عاقلي مجنوني و از هر مجنوني عاقلي زاده خواهد شد. آنچه بازي پيت را در خاطره زنده نگاه مي دارد رفتار پر از تناقض کارگاه ميلز در محشر پاياني فيلم است. سال ها پس از هفت بارها چنين صحنه اي در فيلم ها تکرار شد و هر بار به يادمان آورد پيت در بازي اين صحنه با همه اغراقي که به خرج داده چه رفتار طبيعي و قابل باوري دارد.
بلافاصله پس از هفت پيت در دوازده ميمون در نقش يک ديوانه ظاهر شد. جالب است :پيت در دوران بازيگري اش همواره بعد از يک فيلم مهم و بازي سخت و درگير کننده به چنين فيلم هايي روي مي آورد تا در آنها نقش شخصيت هاي با مايه هاي روشن هجو را بازي کند. جفري ديوانه ي دوازده ميمون در اکثر دقايق فيلم به جاي آنکه شخصيتي همدردي برانگيز باشد موجودي خنده دار است .اعضاي آکادمي وقتي پيت را براي اولين بار به خاطر بازي در اين فيلم نامزد دريافت جايزه اسکار کردند به هيچ وجه پيش خوشان فکر نمي کردند که پيت چه کيفي کرده و لذتي برده در اجراي نقش يک آدم خل و چل!
خواب روها، متعلق به شيطان ، هفت سال در تبت وملاقات با جوبلک:پيت روي قله ايستاده است. ستاره اي در حال درخشيدن، هر نقشي را که دل اش بخواهد بازي مي کند و کاملا مشخص است که دوست دارد در کنار بزرگان اين عرصه حاضر باشد و همانطور که جاپايش را سفت مي کند از بازي هايش لذت ببرد و احياناً آنچه را که در کلا س هاي بازيگري نياموخته است(چون اصلاً آنجا اين چيزها را درس نمي دهند)در محضر ستاره هايي مثل ردفور يا غول هايي مثل دونيرو و هاپکينز بياموزد.
بار ديگر نوبت به همکاري با رفيق قديمي ديويد فينچر رسيده است تا پيت يکي ديگر از شاه نقش هايش را ايفا کند:تايلر داردن.
حضور، تسلط و وسعت احاطه پيت بر اين نقش چنان ميخکوب کننده است که گويي پيت با تايلر يکي شده است. مسئله ديگر حفظ تعادل ميان عقل و جنون يا بلاهت و تيزهوشي نيست، تايلر رسماً خارج از اين خط کشي ها و مرزها ايستاده است.«مرد وحشي»ما مردان را تشويق به درگيري با ديگران و خراب کاري مي کند و جذبه کاريزماتيک اش باعث رونق و افتتاح باشگاه مشت زني در ساير نقاط جهان شده است. به رفتار پيت در موجه نشان دادن چنين کاراکتري در برخي صحنه ها به عنوان مثال تفاوت بازي او در صحنه اي که از جک مي خواهد او را بزند و بي تاب کتک خوردن است با درگيري پاياني در پارکينگ و زماني که از تيراندازي جک به سمت اش هيجان زده مي شود دقت کنيد. تايلر داردن باشگاه مشت زني مجموعه و در عين حال عصاره ي تمام آن چيزهايي است که پيت در دهه 90در ساير فيلم ها به نمايش گذاشته است و حالا مهر و امضاي برادپيت بودن دارند: آن سينه جلو دادن ها و به چيزي نامعلوم در هوا تکيه دادن ها، آن خل خلي خنديدن ها، آن خونسردي ناشي از يقين، آن سيگار روشن کردن ها ي تحريک کننده، آن لش بودن و به يکباره مثل يک فنر در رفتن ها و...همه اينها به کنار صحنه اي را بياد بياوريد که تايلر و جک با چوب بيس بال يکي يکي ماشين ها را داغان مي کنند و جلو مي آيند و با خيال راحت راجع به گسترش باشگاه حرف مي زند که به يکباره ماشيني از مسير خارج مي شود و تايلر چنان ذوق مي کند و پا به فرار مي گذارد که هر مردي هوس مي کند براي يک بار در زندگي هم که شده تن به لذت تخريب اموال عمومي بدهد. راستي اگر تايلر داردن را برادپيت بازي نمي کرد کس ديگري مي توانست چنين به هر مردي که فيلم را ديده القا کند يک تايلر داردن در درون اش دارد ؟
طبق روال معمول پيت از باشگاه مشت زني به قاپ زني مي رسد. ميکي اونيل قاپ زني کاريکاتوري دوست داشتني از تايلر است، همانقدر که تايلر به تجسد اساطير شبيه است ميکي در خلاف جهت انساني است که با تمام وجود در قيد اصول و رسوم انساني و عرفي اش باقي مانده است.
ورود به قرن جديد را مي توان به راحتي به منزله ورود پيت به دنياي جاودانگي و ثبت در حافظه تاريخي سينما دانست. رفتار پيت در انتخاب و حضور در فيلم ها و مجامع سينمايي به وضوح تغيير مي کند. پيت حالا در جايگاهي قرار دارد که کسي نمي تواند خدشه اي به آن وارد کند سال هاست که جذاب ترين مرد دنياست و در همين سال ها هم به منتقدان ثابت کرده بازيگر قابلي است که آداب و مهم تر از آن رموز سوپراستار بودن و سوپراستار ماندن را فراگرفته است حالا ديگر مي تواند با خيال راحت به آثار عامه پسند تن بدهد با جوليا رابرتز در اوج شکوفايي اش هم بازي بشود، در يکي از قسمت هاي دوستان ظاهر شود، بي هيچ دغده و مجادله به جمع ستاره هاي يازده يار اوشن و دنباله هايش بپيوندد(و از کلوني درس هاي تازه بياموزد)،در تروآ هيچ کاري به جز نمايش دادن اندام اش انجام ندهد و همچنان موفق باشد، در آقا و خانم اسميت با آنجلينا جولي مقابل دوربين قرار بگيرد و با درايت از پس مديريت حواشي اين اتفاق سربلند بيرون بيايد و آماده شود تا يکي ديگر از شاه نقش هايش بازي کند.
هنوز تجربه اولين ديدار قتل جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل وقتي از تلويزيون پخش شد زير دندانم است : به دليل اشکال فني ، تصاوير فيلم هر 20دقيقه يک بار سياه و سفيد مي شدند و اين کيفيت روياگونه و ماورايي فيلم را دو چندان کرده بود وقتي برادپيت در قامت جسي جيمز در اولين باري که تصوير سياه و سفيد شد ظاهر شد نشناختمش ، اين ديگر ظهور دوباره اسطوره در دنياي جدي نبود. دست نيافتني تر و خوف ناک تر و مهربان تر از تمام تصوراتم بود. جسي جيمزي که پيت خلق کرده با آن هيبت نظرگير و شکوه و جلال اش که مثل آهن ربا، فورد را به سمت خود مي کشد همانقدر خواستني و قابل لمس است که وقتي در آن سکون ها و نگاه هاي خيره و سلانه سلانه با اسب گام برداشتن هايش فرو مي رود هولناک. استاتيوس شاعر رومي مي گويد :«ابتدا ترس بود که خدايان را در جهان آفريد»و جسي جيمز جلوه تام و تمام چنين خدايي است که بندگانش در اين خيال باطل گرفتارند و مي کوشند با از ميان بردنش به جاودانگي اش پايان دهند همان طور که در گذشته هاي دور اين اعتقاد حاکم بود که قهرمانان در عالم مردگان زنده اند و فرق بين خدايان و انسان ها در اين بود که خدايان بي مرگ و جاودانه اند و انسان ها هنگامي به خدايي مي رسيدند که اين اعتقاد شکل مي گرفت که هنگام مرگ شان واقعاً نمرده اند . جسي جيمز هم هيچ وقت نمرد ، فورد را مردم بزدل انگاشتند و جسي جيمز جاودانه ماند.
قاعده را که يادتان هست؟پس از فيلمي مثل قتل جسي جيمز...نوبت فيلمي مثل پس از خواندن بسوزان است. پيت براي اولين بار جلوي دوربين برادران نابغه رفت و کوئن ها با آغوش باز او را پذيرفتند تا کاري را با او بکنند(يا بهتر است بگوييم همان بلايي را سرش بياورند)که با جورج کلوني کردند. چاد پس از ...چنان که پيت سابقه بازي کردن آن را در فيلم هاي ديگر دارد ديوانه يا رواني نيست بلکه يک کودن تمام عيار است . استعدادي پنهان در پيت که گويي ساير فيلمسازان متوجه آن نبودند. بايد ديد کوئن ها قصد دارند با پيت هم (مثل کلوني)سه گانه خلق کنند يا نه ؟!
نوبت به همکاري دوباره با فينچر رسيده است. بنجامين باتن يکي از آن نقش هايي است که بازيگران آرزوي بازي کردن آن را دارند. بازي در مقاطع مختلف زندگي با درجات مختلف ادراک و منشي که با افزايش سن در شخصيت ايجاد مي شود و پيت اين شانس را دارد که گزينه اول فينچر باشد و به اعتمادش پاسخي در خور بدهد. آن لحظه را در مورد عجيب بنجامين باتن به ياد بياوريد که بنجامين در کودکي(کهنسالي)اش روي شيشه آسايشگاه ها مي کند و بخار روي شيشه کات مي شود به مه صبحگاهي و برافراشتن پرچم و بگذاريدش کنار آن شبي که بنجامين نوجوان(/پيرمرد)به سالن رقص مي آيد و اين بار آهي که از دردمندي از نهادش خارج مي شود . نشاط و اندوهي که پيت در اين دو صحنه به اجرا مي گذارد دست نيافتني است.
حالا که ديگر اراذل بي آبرو به جمع شاهکارهاي تارانتينو اضافه شده معلوم است علت اصرار تارانتينو به پيت براي قبول کردن نقش گروهبان آلدو چه بوده است. کسي به غير از پيت هم مي تواند آن تک گويي بلند را که مملو از کلماتي است که از آنها خون مي چکد اين طور بامزه در بياورد؟ تازه بازي با لهجه و تغيير صدا به کنار که پيت نشان داده استاد بازي با صدا و لهجه است.
در مروري سريع بر کارنامه پربار پيت متوجه شدم پيت هنوز نقشي در مايه هاي نقش آدرين برودي در پيانيست پولانسکي ايفا نکرده، نقشي که تمام سنگيني و باورپذيري اش را به دوش بازيگرش مي گذارد و براي لحظه اي هم که شده او را به حال خود رها نمي کند، نقشي که با تمام اوج و فرودهاي جسمي و روحي شخصيت همراه است(و برخلاف مورد عجيب...)بربستري کاملاً رئال روايت مي شود . پيت بازي در درخت زندگي ترنس ماليک را به پايان رسانده است . کسي چه مي داند چه پيش مي آيد؟ به هر حال او هنوز در نيمه ي راه است. تازه وقت اش رسيده نقش مردان ميانسالي را بازي کند که با بحران هاي روحي شان دست به گريبان هستند. هنوز وقت هست و بايد خوشحال بود که پيت مثل گروهبان آلدو اراذل بي آبرو از تمرين کردن دست نمي کشد!
براد پيت بعد از گوش دادن به حرف هاي ساکنين شهر، متوجه شد اين فاجعه (که در اصل به دست انسان ها اتفاق افتاده)،فرصتي ايجاد کرده تا به جاي آنچه قبلا در شهر وجود داشت، چيزي بسيار بهتر بسازند. از شروع تاسيس بنياد (( it rigth make))که صدها ساختمان مقاوم و به صرفه در قسمت جنوبي شهر ساخت، تا وقتي که نمايندگي نيواورلئان را برعهده گرفت تا در کنار رهبران کنگره درباره ساخت فيلم سينمايي مورد عجيب بنجامين باتن صحبت کند که شهر ما را به زيبايي تصوير کرده، پيت در همه اين مراحل به مردم نيواورلئان متعهد مانده است.
ما مي دانستيم که جذاب ترين مرد زنده دنيا همشهري مان است، اما خيلي زود فهميديم که او متعهدترين هم هست.
زماني که آينده نيواورلئان و همه شهرهاي اطراف به حال تعادل برگشت به ياد داريم که يکي از محبوب ترين بازيگران دنيا و همشهري نيواورلئاني ما تنها به مردم کمک نکرد: او زندگي را به آنها برگرداند. براد پيت 45ساله، زندگي و اميد را به مردم منحصر به فردترين شهر دنيا هديه کرد و ما مفتخريم که دوباره اين شهر را خانه مان بخوانيم . جايي که براي توصيف آن مي گفتند :«شهري که در آن محبت فراموش شده است »،اما واقعيت اين است که براد پيت هيچ گاه آن را فراموش نکرد.
او امروز يکي از سودآورترين ستاره هاي هاليوود واز معدود بازيگراني است که تماشاگران سينما بي اين که اهميتي به نام فيلمي که در آن بازي مي کند بدهند -خواه اکشن، درام و يا کمدي - براي تماشايش پول مي پردازند. بودن نام براد پيت در ابتداي تيتراژ، پرتماشاگر شدن يک فيلم را تضمين مي کند. به هر حال اندک زماني قبل، پيت فقط يک بازيگر خوش چهره بود که با زحمت بسيار، چيزي جز نقش هاي سطحي و يکنواخت در شوهاي تلويزيوني(سريال هاي تلويزيوني)و يا نقش هاي کوتاه سينمايي نصيبش نمي شد. مطمئناً او راه طولاني و دشواري را طي کرده . در تجليل از آخرين درخشش اش در اراذل بي آبرو به کارگرداني کوئنتين تارانتينو فرصت را غنيمت شمرديم تا به مرور بهترين کارهاي او بپردازيم.
پس مثل هميشه گردونه را گردانديم و ده فيلم برتر را به ترتيب جذابيتي که براي بيننده دارند انتخاب کرديم. البته نمي توان گفت که هيچ انتقادي بر اين انتخاب ها وارد نيست. هر مرورگري، آنهم در برابر کارنامه اي به تعداد و تفاوت نقش هاي برادپيت، ناگزير است تعدادي از نقش هاي محبوبش را ناديده بگيرد. منازعه را براي بعد بگذاريم و کارمان را با بررسي اين ده فيلم آغاز کنيم:
10ـخواب روها
پيت حضور خود را در سال 1995با بازي در خواب روها برجسته کرد. اقتباسي ستودني از کتاب شبه اتوبيگرافيک و بحث برانگيز لورنزو کارکاترا. فيلم درباره نقشه انتقام گروهي از دوستان است که در دوران کودکي، در يک مدرسه پسرانه در نيويورک به طرز وحشتناکي مورد آزار جنسي قرار گرفته اند. مجموعه اي از بازيگران شامل داستين هافمن، رابرت دونيرو، جيسون پاتريک، کوين بيکن و ميني درايور در کنار براد پيت در اين فيلم نقش آفريني مي کنند. با اين ليست بازيگران خواب روها مي توانست تا حدي موفقيت در گيشه را تضمين کند. جايي که فيلم توانست با فروش جهاني 100ميليون دلار به اثبات برساند که اثر قابل احترامي است. از ديد منتقدان نتايج کمي پيچيده تر بود. بعضي از نويسندگان ايراد را به گردن کارگرداني بري لوينسون انداختند. استيو ديويس از آوستين کرونيکل لوينسون را متهم کرد که فيلم کاملاً بي ربطي ساخته . اما گروهي چون کريس هيکس از دزرت نيوز به اين نکته اشاره کرد که :«بعيد به نظر مي رسد که هدف فيلم تنها تقدير از قاتلان و فروشندگان مواد مخدر باشد.»در پايان انجمن منتقدين بهترين و خلاصه ترين پاسخ را به وسيله ريچارد شيکل نويسنده تايمز داد. او نوشت:((فيلم از نگاه قانوني کاملاً غير موجه است اما لوينسون هنرمند چيره دستي است .بازيگرانش به طرزي زيرکانه واقعي هستند و فيلمبردار مايکل بالهاوس به شکلي ملايم نور باور پذيري بر اين هنرنمايي مي تاباند.))
9ـ قتل جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل
کوين ويلسون نويسنده پيام سنت لوئيس نوشته :«در اين فيلم براد پيت به نقش جسي جيمز بازي مي کند و بايد اذعان کرد که به ندرت بازيگري چنين نقش فوق العاده اي نصيب اش مي شود».هنرنمايي هر دو بازيگر نقش اول اين فيلم، پيت به نقش سارق مسلح که داستان بدنامي اش فيلم را پيش مي برد و کيسي افلک به نقش قاتلي بزدل که به زندگي جسي جيمز پايان مي دهد، منتقدان را از نوشتن هر چيزي غير از انتقاد از ريتم خسته کننده و آرام فيلم باز داشت. بر خلاف انتظارات حضور پيت فيلم را پرفروش نکرد و در زمان اکرانش تنها کمتر از 4ميليون دلار فروش کرد. آنچه که بنا به نظر برخي منتقدان نمي بايست اتفاق مي افتاد . زيرا اين فيلم بيشتر يک نگاه واقع گراست به طبيعت مشاهير آمريکايي و تمريني است براي سينماي هنري. چيزي که راجر ايبرت آن را «فرصتي و فضايي براي رهايي از يک وسترن کلاسيک جنگي»مي نامد. يا اشاره «جي هوبرمن» از ويليج ويس که اين فيلم را «يک درام روانشاسانه »مي داند. اما حتي منتقديني مثل کريس واگنر از «اخبار صبحگاهي دالاس»که معتقد بودند اين طرز تلقي نسبت به فيلم عموميت ندارد، اينگونه با فيلم برخورد کردند:((اين يک وسترن هنري 160دقيقه اي ست. و اگر به انتظار ديدن صحنه هايي وحشيانه نشسته ايد، چيزي غير از يک فيلم با شکوه نمي بينيد. اگر چه فيلم کمتر مورد توجه واقع شده ولي اين اثر با شکوه نه براي نشان دادن آب و رنگ و جلوه و نه براي به تصوير کشيدن سستي و ضعف ساخته شده است.))
8 ـ پس از خواندن بسوزان
بعد از در غلتيدن به تاريکي ترسناک جايي براي پيرمردها نيست برادران کوئن آماده بودند تا طرحي مفرح را آزمايش کنند. بنابراين آنها شروع کردند به کار بر روي اولين فيلمنامه اريژينال شان بعد از قريب به يک دهه. قسمت هايي از اين فيلمنامه به طور اختصاصي براي مجموعه اي از بازيگران تاثيرگذار نظير جورج کلوني، فرانسيس کم دورمند، ريچارد جنکينز، جان مالگوويچ و البته براد پيت نوشته شده بود. بازي در نقش چاد فلدمر فيزوتراپ عقب مانده هاي ذهني، به پيت اين موقعيت را داد تا سود زيادي از بازي در يک نقش استثنائي کاملا کمدي ببرد. يکي از آنها ضربه زدن به سمبل چهره جذاب پيت به وسيله شوخي هاي انحرافي بود . با وجود تمام عناصر مشهورش پس از خواندن بسوزان يک اثر نااميد کننده است که بي اعتنايي اکثر منتقدان را به همراه داشت. منتقدي نوشت:((کاراکترهاي تنفرانگيزي که کارهاي احمقانه انجام مي دهند)).توني مک لين هم درخواست کرد:«لطفا براي برادران کوئن کارت هاي خدانگهدار ارسال کنيد».بسياري از منتقدين هم با سيمون ويوينگ از اسکرين وايز هم عقيده بودند:((يک کمدي عجيب و خوش طعم با ليست بازيگراني که ديدن هر پلان حضور آنها بر پرده لذت بخش خواهد بود)).سرانجام مي توان اين فيلم را يک اثر جذاب ديگر در کارنامه برادران کوئن و يک حمله بي نظير به دل کمدي سياه براي براد پيت ارزيابي کرد .
7ـ باشگاه مشت زني
براد پيت در دهه 1990بر روي نوار پرکاري قرار داشت اما در اواخر اين دهه با کمي رخوت مواجه شد . بازي کردن در مجموعه اي از فيلم ها که مورد حمله منتقدين واقع شدند (هفت سال در تبت، ملاقات با جو بلک و متعلق به شيطان)و شکست آنها در گيشه موجب نوشته شدن ريويوهايي مأيوس کننده شد. اما درست در همان زماني که بدگوها آماده بودند تا بنويسند:«پيت يک مدل موي گران قيمت است که نمي تواند تحولي در هيچ فيلمي ايجاد کند»،پيت با باشگاه مشت زني پاسخ منتقدانش را داد. تجديد ديداري با کارگردان هفت ديويد فينچر، کسي که در اين فيلم، زوج پيت و ادوارد نورتون را در اقتباسي از رمان موفق چاک پالانياک مقابل دوربين فرستاد. اگر چه بعضي از منتقدين معتقد بودند فيلم خشونتي فزاينده و مفاهيم پنهان و تنفرانگيز...را به همراه دارد، اما بيشتر منتقدين به موضوع انتقاد اجتماعي و قدرت درگيرکنندگي فکري فيلم پاسخ مثبت دادند. در مقاله اي جيمز براردينلي وي چنين مي نويسد:((يک فيلم به ياد ماندني فوق العاده؛از آن فيلم هاي کميابي که فکر بيننده را در جستجويش در تمام طول فيلم رها نمي کند تا ضربه نهايي را وارد آورد)).
6ـ رودخانه اي از ميان آن مي گذرد
فيلم اقتباسي از کتابي با همين عنوان نوشته نورمن مک لين است که تا حدودي شرح حالي از زندگي خود اين نويسنده را روايت مي کند. برخورداري از تيمي حرفه اي شامل رابرت ردفور کارگردان، فيليپ روسه لو فيلمبردار و مارک ايشام آهنگساز باعث شده اين فيلم به اثر درخور توجهي تبديل شود. رابرت ردفورد کارگرداني است که جايزه آکادمي اسکار را براي نخستين تلاش خود مردم عادي دريافت کرده است. فيليپ روسه لو که در سينماي فرانسه مورد تمجيد است براي فيلم رودخانه اسکار دريافت کرده و بالاخره مارک ايشام آهنگسازي است که جايزه گرمي و کانديدايي اسکار را در کارنامه خود دارد. با وجود ريتم کند و داستاني که حضور چند نسل از خانواده مونتانا را به روايت مي کند، منتقدان از تماشاي رودخانه اي از آن ميان مي گذرد شگفت زده شدند و به شوق آمدند. اگر چه داستان در اين فيلم به گونه اي پيش مي رود که بيننده را هيجان زده نمي کند اما به پيت فرصتي مي دهد تا در کنار بازيگران با استعداد و برجسته اي نقش آفريني کرده و از کاراکتر کابويي جذاب که در تلما و لوئيز ايفا کرده بود، خارج شود. کارين جيمز پس از تماشاي فيلم در حالي که به شدت تحت تأثير قرار گرفته بود، نوشت :((در اينجا دو چيزي وجود دارد که هيچ وقت تصور نمي کردم به زبان بياورم . اول اينکه من عاشق تماشاي فيلمي راجع به ماهي هاي پرنده هستم و دوم اينکه رابرت ردفور يکي از بهترين و کامل ترين فيلم هاي سال را ساخته است)).
5ـ دوازده ميمون
اگر چه پيت براي ايفاي نقش در فيلم دوازده ميمون ساخته تري گيليام، مي بايست به گونه اي عمل مي کرد تا کمتر جذاب به نظر برسد، اما نقش آفريني او در اين فيلم دست کمي از حضور خيره کننده اش در فيلم هفت نداشت. اين حضور ثابت کرد که پيت نه تنها سليقه خوبي در انتخاب فيلمنامه دارد بلکه با بازي خوبش مي تواند تأثيرگذاري فيلمنامه را بيشتر کند. بنا به نظر جفري گوئينز پيت انرژي زيادي را براي ايفاي نقش در برابر بروس ويليس خرج کرد، تلاش بي وقفه اي که تا به حال در هيچ فيلم ديگري به کار نبرده بود. سرانجام نتيجه چنين تلاشي، اين تريلر گيج کننده در ژانر علمي تخيلي را به بزرگ ترين شگفتي سال 1995تبديل کرد. پس از نقش آفريني در اين فيلم در حالي که پيت هنوز فيلم ديگري را بازي نکرده بود منتقدان پي بردند که او تنها بازيگري با يک چهره زيبا نيست . به گفته واشنگتن پست:((نقش آفريني پيت و ويليس و خلق لحظاتي گاه رمز آلود و گاه شادي بخش به راحتي مي توانند کاستي هاي فيلم را جبران کنند )).
4ـ يازده يار اوشن
منتقدين آوازه بسياري در فضولي کردن براي يافتن دليل انزواي کاري يک هنرمند دارند، اما وقتي اين کار به دلايل درستي انجام پذيرد، بيشتر آنها حرفي براي گفتن نخواهند داشت. مثل کاري که در سال 2001 در مواجهه با يازده يار اوشن انجام دادند. اين فيلم از روي يکي از آثار گروه «رت پک1» به همين نام ساخته سال 1960بازسازي شده است . البته يازده يار اوشن برداشتي کامل و دقيقي از اين اثر نيست و ردپايي از شاهکاري به اسم نيش در آن به چشم مي خورد؛حضور اين همه ستاره، مخاطبان را ...بر آن داشت تا گروه گروه به تماشاي آن بروند. بازي پيت به نقش «راستي رايان»شکمو به او موقعيتي داد تا مثل الماس سفيدي بدرخشد و منتقدان افسون شده مثل پيتر تراورس منتقد رولينگ استونز را بر آن داشت تا بگويد:((اسکار را فراموش کنيد ، يازد يار اوشن بهترين فيلم لعنتي اين روزهاست )).
3ـ هفت
در نظر اول اين گونه به نظر مي رسد که هفت از آن دسته فيلم هايي است که رفاقت دو پليس را به تصوير مي کشند. در واقع حضور يک کارآگاه بازنشسته و همکاري او با يک تازه کار، بيننده را به ياد فيلم اسلحه مرگبار مي اندازد. اما آنچه همه بر آن معترفيم اين است که هفت ديويد فينچر نوعي از مفهوم پيچيدگي و تلخي را به اين ژانر اضافه کرد. کارگردان بيننده را در چاهي بي انتها از غم و اندوه، خشم و فساد اخلاقي فرو مي کند، بدون آنکه براي بيرون آوردن او تلاشي بکند. با وجود کارگرداني حرفه اي فينچر، فيلمبرداري ميخکوب کننده داريوش خنجي و بازي سحر آميز مورگان فريمن و کوين اسپيسي، پيت تنها مي توانست حضوري خنثي و نمايشي در فيلم داشته باشد و در پايان هم دستمزدش را دريافت کند. اما او در عوض با استفاده از ظاهر زيبا و جوانش حس ديگري به فيلم بخشيد؛استيصال و وحشت بي پايان کاراکتر پيت در فيلم، قياس بصري دردناکي از مرگ بي رحمانه پاکي و شفقت را به تصوير مي کشد و قلب هر بيننده اي را به درد مي آورد . اگر چه برخي از منتقدين از خشونت وحشت آور و تلخي جاري در هفت انتقاد کردند اما بيشتر آنها با جيمز روکي از «نت فليکس»موافق بودند که مي گويد:((هفت من را در سالن نمايش ميخکوب کرد و حتي اخيراً که دوباره اين فيلم را مي ديدم، بازوحشت زده شدم. اين فيلم تصور خيالي غم افزايي است که قلب را جريحه دار کرده و آن را مالامال ازوحشت مي کند)).
2ـ تلما و لوئيز
تلما و لوئيز در سال 1991اکران شد. در اين ايام براد پيت چند سالي است که در سينما و تلويزيون دارد و نقش هايي را بازي مي کند. کافي است تا پلک بزني و حضور کوتاه اش در راهي به خارج نيست و کمتر از صفر را مثل فيلم ترسناک کم هزينه کاتينگ گلس فراموش کني. همين طور حضور تکراري و کم اثرش در تلويزيون (از ميان کارهاي برجسته اش مي توان به دالاس، مشکلات و سريالي به نام روزهاي افتخار متعلق به کمپاني فاکس اشاره کرد که خيلي زود توليدش متوقف شد). اما حالا ديگر نوبت او بود که به نقش «جي دي »محکوم بي سروپايي که تلما و لوئيز را تلکه مي کرد، کاملاً بي عيب و نقص ظاهر شود. اين نقش پيت را در لبه موفقيت قرار داد و او را از يک چهره تکراري به يک سمبل دوست داشتني تبديل کرد. در واقع عملکرد او به مدد تأثير زيادي که بر مخاطبان مؤنث مي گذارد بسيار قابل توجه است . پيت پس از اين فيلم محبوبيتي کسب مي کند که حتي حضورش در جاني سود و دنياي با حال آن را کمرنگ نمي کند. نقش جي دي يک شاهکار تحسين شده است. البته، نقش گل درشت پيت نه تنها به فيلم ضربه نمي زند بلکه موج ستايش منتقدين را با خود به همراه داشت. مت برانسون از کريتيو لوفينگ در مورد اين فيلم نوشت:((اين فيلم زيباي تازه اکران شده يک اثر قاطع باقي مي گذارد و همانا برشي است از حقايق مربوط به آمريکا)).
1ـ رومانس واقعي
اگر به باقي کارهاي کريستين اسليتر، پاتريشيا آرکوئت و کارگردان پليس بورلي هيلز2 نگاه کنيم . فيلمي را پيدا نخواهيم کرد که در ليست منتقدان به عنوان فيلم برتر جايگاه اول را به خود اختصاص داده باشد، اما در اين ميان يک استثناء وجود دارد و آن فيلم رومانس واقعي است که در سال 1993ساخته شده. اين فيلم آنقدر تأثيرگذار بوده است که نويسنده اي چون پيتر کاناوس از آن ستايش کرده و آن را ((سالني مملو از شخصيت هاي مشهور))مي داند. اسليتر و پاتريشيا آرکوئت ستاره هاي اين فيلم کالت کلاسيک اکشن هستند. فيلمي که درخشش ستارگانش و حمايت هاي بزرگاني نظير دنيس هاپر،ول کيلمر، گري اولدمن، کريستوفر واکن و برانسن پينکات فيلمنامه تارانتينو را بيش از پيش قوت بخشيد. حضور چند دقيقه اي براد پيت در شخصيت فلويد تأثير زيادي بر فيلم گذاشته است. شخصيتي که با وجود خشونت فراوان اش در ميان شليک گلوله ها لحظاتي کمدي ايجاد مي کند. مهارت او در ايجاد صحنه هاي جذاب و پر از هيجان در قالب يک فيلم اکشن کلاسيک و خونسردي وي در حاليکه اتاقي پر از مافيايي هاي سراپا مسلح را تهديد به مرگ مي کند، دليل خوبي بر اثبات توانايي هاي برادپيت است . در واقع اين شخصيت دوگانه فلويد است که الهام بخش فيلم پاين اپل اکسپرس ساخته سال 2008شده است.
ديويد فينچر با همين هفت فيلم بلندي که کارگرداني کرده، خود را به عنوان يکي از بزرگ ترين کارگردانان حال حاضر دنيا معرفي کرده است. به خصوص با توجه به اين که کارنامه ي سينمايي فينچر گر چه از لحاظ کمّي چندان پربار نيست، اما از نظر تقسيم بندي براساس ژانر، داراي تنوع قابل ستايشي است . به طوري که از ژانر ترسناک گرفته تا نوآر، درام و تريلر را در ميان ساخته هاي او مي توان يافت. اما نکته ي قابل تحسين اينجاست که عليرغم اين تنوع، فينچر يکي از کارگردان هاي مؤلف دنياي امروز هم هست. چرا که با نگاهي دقيق تر مي توان شباهت هايي کليدي بين فيلم هاي او پيدا کرد که اغلب به نحوه ي شخصيت پردازي آثارش باز مي گردند. فينچر در اکثر آثارش نشان داده که متخصص نمايش انسان هايي است که در يک کلام، خلاف جهت حرکت آب شنا مي کنند. از ريپلي بيگانه 3گرفته (به خصوص نماي انتهايي فيلم که در آن ريپلي خود را به همراه هيولايي که در شکم دارد، به درون مواد مذاب پرتاب مي اندازد و بارزترين مصداق اين حرکت خلاف جريان آب است) تا جان دوي فيلم هفت و نيکلاس ون اورتون بازي و قاتل مرموز زودياک. اين وسط، دو تا از مهم ترين اين کاراکترها را براد پيت بازي کرده است. تيلر داردن باشگاه مشت زني و بنجامين باتن مورد عجيب بنجامين باتن. کارآگاه ميلز فيلم هفت هم با اينکه در جمع اين شخصيت ها قرار نمي گيرد، اما با تيلر داردن و بنجامين با تن در يک راستا قرار دارد.
در هفت، ميلز پليس جواني است که قرار است جانشين سامرست(مورگان فريمن)شود و در پرونده ي قتل هاي مربوط به گناهان هفت گانه، اين دو با هم همکاري مي کنند. آن چه هسته ي اصلي هفت را تشکيل مي دهد، يکي بحث در اين باره است که انسان تا چه حد حق دخالت در سرنوشت خود يا ديگران را دارد(که اين بحث در فيلم هاي بعدي فينچر از جمله باشگاه مشت زني و مورد عجيب بنجامين باتن هم وجود دارد)و ديگري تقابل ديدگاه سامرست و ميلز است . سامرست با سابقه اي طولاني به عنوان پليس، ديدگاهي به شدت بدبينانه، تلخ و متکي بر عقل و ذهن دارد. از آن سو، با ميلزي مواجهيم که تازه واردي به شدت پرشور، تند و متکي بر غريزه اش است. ميلز وارد مسيري شده که (خواسته يا ناخواسته )سرنوشت او را به سرنوشت ديگران گره مي زند. اما سرانجام در پايان فيلم مي بينيم که اين ميلز، ديگر آن ميلز سابق نيست. خيلي راحت مي توان تصور کرد که سامرست هم سال ها قبل، شخصيتي مثل ميلز داشته و حالا به اينجا رسيده است. بنابراين به نظر مي رسد ميلز هم آينده اي متفاوت با سامرست نخواهد داشت.
تيلر داردن ، به عنوان دومين نقشي که براد پيت در فيلمي از ديويد فينچر ايفا کرد، در مقايسه با ميلز، شخصيت به غايت پخته تري است.(جلوتر مي بينيم که بنجامين با تن هم به همين نسبت شخصيت پخته تري در مقايسه با تيلر داردن است.)اگر در هفت، ميلز در ابتداي مسير قرار دارد و سامرست قرار نيست «الگويي » براي او باشد، بلکه تنها نمايانگر«آينده » ي اوست، در باشگاه مشت زني، راوي بدون نام فيلم(ادوارد نورتون)ميان زمين و هوا معلق مانده، اما تيلر داردن براي او نقش يک الگو را ايفا و مسيرش را مشخص مي کند. در هفت، ميلز مي خواهد «خودش»را حفظ کند و سامرست، نمي تواند راهي براي اين کار نشان دهد. اما در باشگاه مشت زني، تيلر داردن و آن کلوپ مشت زني اش، دقيقاً دارند راهي براي حفظ فرديت فرد به او نشان مي دهند. راوي فيلم به کمک تيلر داردن به چنان هويتي مي رسد که در انتهاي فيلم مي تواند با آن آرامش و در حالي که دست همراه اش را گرفته است، شاهد سقوط تمام طبقات و ساختمان ها باشد. بنجامين باتن، پخته ترين کاراکتري است که براد پيت در فيلمي از ديويد فينچر(و احتمالاً تمام دوران بازيگري اش)جان بخشيده است. خلاف آب شنا کردن بنجامين بيش از ديگر کاراکترهاي سينماي فينچر جسماني و آشکار است . بنابراين، فيلم در امتداد ديگر آثار خالق اش است. اما مورد عجيب بنجامين باتن سه تفاوت عمده با دو همکاري قبلي فينچر و پيت دارد. اول اين که در هفت و باشگاه مشت زني،آنچه در مرکز درام ماجرا قرار دارد، تعامل و تقابل دو شخصيت است. در هفت سامرست و ميلز، و در باشگاه مشت زني تيلر و راوي. اما در مورد عجيب بنجامين باتن، چندين رابطه وجود دارند که هيچ کدام اهميت کمي ندارند. روابطي که يک طرف هر کدام را شخص بنجامين باتن تشکيل مي دهد. رابطه ي بنجامين با کوئيني، با پدرش، با کاپيتان مايک، با اليزابت و نهايتاً با ديزي. هر چند اينجا هم به نظر مي رسد رابطه ي آخري نقش مهم تري در داستان داشته باشد، اما به هيچ وجه باعث کم رنگ شدن وجوه ديگر ماجرا نمي شود. تفاوت ديگر مورد عجيب بنجامين باتن اين است که در اين فيلم، ديگر اين خلاف جريان آب حرکت کردن اختياري نيست. بنجامين باتن در مسيري قرار گرفته که خودش هيچ نقشي در آن نداشته و حالا در پي اين است که در همين چارچوبي که در آن قرار دارد، خودش باشد. همان چيزي باشد که درونش به او مي گويد. تفاوت بعدي هم اين است که هم کارآگاه ميلز و هم تيلر داردن، آدم هايي هستند که درون پرتلاطم شان به وسيله ي ظاهر و حرکات سريع و پرجنب و جوش شان براي تماشاگر مشخص مي شود . بنجامين باتن اما شخصيتي است با دروني ملتهب و ظاهري آرام. براد پيت هم با شناخت دقيق اين کاراکتر، نقش اش را با آرامش و سکوني خاص بازي مي کند که در تقابل با غريزي بودن کارآگاه ميلز و عصبيت و تند و تيزي تيلر داردن، پخته و جا افتاده به نظر مي رسد.
همه ي اين حرف ها را گفتم تا به اين نتيجه برسم که فينچر در هر سه فيلم اش، در بهترين زمان ممکن از پيت استفاده کرده است. فکرش را بکنيد اگر براد پيت قرار بود اين روزها نقش کارآگاه ميلز را بازي کند، نتيجه فوق العاده عقلاني تر و معقول تر از چيزي مي شد که پانزده سال پيش شاهد بوديم، يا مثلاً تيلر داردن امروز برادپيت، هيچگاه نمي توانست با آن کاراکتر خشن، فردگرا، عضلاني و پرشور سال 99برابري کند. همان طور که اگر فينچر 10سال قبل مورد عجيب بنجامين باتن را مي ساخت، احتمالاً کاراکتر به وجود آمده هرگز نمي توانست به اندازه ي بنجامين باتني که ما ديديم، آرام ، پخته و فيلسوف مآب از آب در بيايد. نحوه ي استفاده ي فينچر از پيت در فيلم هايش فوق العاده هوشمندانه و نشان دهنده ي درک بالاي فينچر از کاريزماي بازيگري پيت است. همان طور که ديديم دقيقاً بعد از باشگاه مشت زني، برادپيت درفيلم هاي ماجراجويانه و هيجان انگيزي از جمله جاسوس بازي ، يازده يار اوشن، تروآ و آقا و خانم اسميت بازي کرد. مورد عجيب بنجامين باتن هم دقيقاً در دوراني ساخته شد که برادپيت با چرخشي آرام در کارنامه اش ، رو به بازي در نقش آدم هايي رو به ميانسالي که انگار دارند به ته خط مي رسند آورده بود. از جمله بابل و قتل جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل.(اتفاقي نيست که تنها نقش برادپيت در اين سال ها که کمي از ويژگي هاي سال هاي قبل بازيگري او را دارد(نقش آلدورين در اراذل بي آبرو کوئنتين تارانتينو، با اغراق زياد و کاريکاتوري به تصوير کشيده شده است). بنجامين باتن هم نقشي بود در امتداد اين سال هاي براد پيت. همان طور که ميلز و تيلر داردن هم در دوران خودشان چنين بودند و اين، هيچ دليلي نمي تواند داشته باشد به جز تفاهمي عميق ميان کارگردان و بازيگر که هر همکاري آنها، مي تواند منجر به يک نقطه عطف در کارنامه ي هنري کارگردان و ساخت يک شمايل در زندگي هنري بازيگر شود.
1- فعاليت هاي بشر دوستانه
براد پيت از ستايش گران شان پن است، با جورج کلوني رابطه اي صميمانه دارد و در کنار آنجلينا جولي زندگي مي کند، که از سال 2001 به عنوان سفير کميسيونر عالي پناهندگان سازمان ملل فعاليت مي کند. هر يک از اين سه مورد کافي ست تا او هم به فعاليت هاي بشردوستانه علاقه مند شود. جولي و پيت در نوامبر سال 2005 به پاکستان سفر کردند تا از مناطق زلزله زده ي کشمير بازديد کنند. سال بعد، اين زوج به هايئتي رفتند تا از نزديک از مدرسه اي که زير نظر يک سازمان خيريه اداره مي شد، ديدار کنند؛ موسس اين سازمان خيريه خواننده و موزيسين هيپ هاپ هائيتي تبار و اي کلف ژان است.
پيت به همراه جورج کلوني، مت ديمون، دان چيدل و جري وين تراب يکي از موسسان Not On Our Watchاست؛ هدف آنها از تاسيس اين سازمان تلاش براي جلب توجه جامعه جهاني براي کمک به ريشه کن کردن نسل کشي هايي مثل دارفور است.
پيت و جولي در سپتامبر 2006، سازمان خيريه اي به نام بنياد جولي -پيت(Jolie-Pitt Foundation)راه اندازي کردند . هدف آنها کمک به اهداف بشردوستانه در سراسر جهان است. بنياد جولي -پيت در ابتداي کار يک ميليون دلار به دو موسسه ي Children Global Action forو پزشکان بدون مرز کمک کردند و در اکتبر 2006، مبلغ صد هزار دلار به بنياد دنيل پرل ، ژورناليست فقيد آمريکايي، راه اندازي شده بود.
طبق گزارش هاي رسمي، پيت و جولي در سال 2006مبلغ هشت و نيم ميليون دلار در بنيادشان سرمايه گذاري کردند، که در سال 2006، مبلغ 2/4ميليون دلار و در سال 2007، مبلغ 3/4ميليون دلار آن صرف هدف هاي بشردوستانه شده است.
در ماه مي 2007، پيت و جولي يک ميليون دلار به سه سازمان مستقر در چاد و سودان اهدا کردند تا به افرادي که به دليل بحران منطقه ي دارفور آسيب ديده اند، کمکي بشود.
در ژوئن، 2009 بنياد جولي -پيت يک ميليون دلار به آژانس پناهندگان سازمان ملل در پاکستان اهدا کرد تا به پاکستاني هاي آواره شده به واسطه ي جنگ نيروهاي نظامي و طالباني ها اختصاص يابد. در ژانويه ي 2010 هم بنياد خيريه يک ميليون دلار به پزشکان بدون مرز اهدا کرد تا براي ارائه ي خدمات پزشکي اورژانس به آسيب ديدگان زلزله هائيتي به مشکل برنخورند.
تازه ترين اقدام اين زوج سفر به بوسني و هرزگويين بود که در ابتداي ماه آوريل 2010 انجام شد. هدف آنها جلب کردن توجه مسئولان به فجايعي بود که بر سر 117 هزار مردمي مي رود که پانزده سال پس از پايان جنگ در بوسني هنوز قادر به بازگشت به خانه هايشان نيستند. اين بار زوج جولي -پيت نوآوري ديگري هم کردند و تمام تلاش خود را انجام دادند تا از چشم تيز پاپاراتزي ها دور بمانند و اجازه ندهند شهرت شان اهداف بشردوستانه ي سفرشان را تحت الشعاع قرار بدهد. به جز اين فعاليت هاي گسترده، پيت از کمپين وان(Campaign ONE)، که سازماني با هدف مبارزه با ايدز و فقر در جهان در حال توسعه است، حمايت مي کند.
2- تبليغات تلويزيوني
پيت در چند تبليغ تلويزيوني هم ظاهر شده است : يکي تبليغ هاينکن براي بازار تجاري آمريکا، که در سال 2005 در مراسم «سوپر بول»پخش شد؛ کارگردان اين آگهي ديويد فينچر بود. تبليغ هاي ديگر با حضور پيت براي محصولاتي مثل سافت بنک و ادوين جينز و براي پخش تلويزيوني در بازارهاي آسيا ساخته شد.
3- توليد فيلم
براد پيت در سال 2002و در کنار جنيفر انيستون و براد گري کمپاني فيلمسازي پلان بي انترتينمنت(Plan B Enteratainment)را پايه گذاري کردند. در سال 2005انيستون و گري از ادامه ي همکاري با اين کمپاني نوپا کناره گيري کردند. اما کمپاني به کار توليد فيلم هايش ادامه داد. برخي از آثاري که اين کمپاني در توليد آنها نقش داشته از اين قرار ند: چارلي و کارخانه ي شکلات سازي، قتل جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل، قلب توانا، که آنجلينا جولي نقش اول آن را بازي مي کرد. کمپاني پلن بي در تهيه فيلم مرحوم (ساخته ي مارتين اسکورسيزي و برنده ي اسکار بهترين فيلم سال 2007) هم دست داشت. نام پيت به عنوان يکي از تهيه کنندگان در عنوان بندي فيلم ذکر مي شود اما فقط گراهام کينگ به افتخار کسب اسکار نائل شد. پيت هميشه در مصاحبه ها از پاسخ دادن به سئوال هاي مربوط به اين کمپاني شانه خالي مي کند .
4- معماري
پيت شيفته ي معماري هم هست. او در سال 2006،بنياد Make It Rightرا پايه گذاري کرد و متخصصان امر ساخت مسکن را گرد هم آورد تا 150خانه ي پايدار و ارزان قيمت را براي بي خانمان هاي طوفان کاترينا بسازند .
1971
ستايش از خود
براد پيت از همان کودکي و از سن 6سالگي که در مراسم دعاي کليساي بپتيت هاون جنوبي در شهر اسپرينگ فيلد سرود مي خواند سعي مي کرد توجه همه را به خود جلب کند. کاني بيليو پيانيست در مورد پيت به مجله پيپل گفت که صورت او به قدري جذاب بود که به راحتي نمي شد از تماشاي آن دست کشيد و او طوري زبان کوچک خود را در دهانش مي چرخاند و کلمات را ادا مي کرد که همه را مجذوب خود مي کرد.
ژانويه 1986
براي يک مشت دلار
براد پيت تحصيل در دانشکده خبرنگاري داشنگاه ميزوري را رها کرد و با هدف بازيگر شدن به هاليوود رفت. در آنجا مشاغل مختلف و عجيبي مانند کار در ساندويچ فروشي با لباس جوجه و رانندگي ليموزين را براي خود انتخاب کرد
مي 1991
کاملا باورنکردني
پيت در يک موقعيت استثنايي موفق شد در فيلم تلما و لوئيز در نقش فردي که مفتي از ديگران سواري مي گيرد و جينا ديويس را مجذوب خود مي کند بازي کند. اول قرار نبود که او اين نقش را بازي کند ولي بعد از اينکه بيلي بالدوين محترمانه از بازي در اين فيلم خودداري کرد او انتخاب شد. اهميت اين نقش علي رغم کوتاه بودن اش در باز کردن درهاي سينما بر روي براد جوان نهفته بود.
اکتبر 1992
تنيس با ردفورد
براد پيت که به خاطر چهره ي زيبايش اغلب با رابرت ردفور مقايسه مي شود توانست در فيلم رودخانه اي از ميان آن مي گذرد و با کارگرداني اين اسطوره سينما بازي کند. بازي پيت در نقش يکي از دو برادري که با مگس ماهيگيري مي کنند به نوشته لس آنجلس تايمز آينده زندگي حرفه اي او را تضمين کرد. خود او در گفتگويي با شيکاگو تريبون گفته بود که کار کردن با ردفور درست مانند تنيس بازي کردن است. وقتي با فردي بهتر از خودت بازي مي کني بدون شک بازي ات بهتر مي شود.
نوامبر1994
آماده از هم دريدن
بازي پيت در فيلم مصاحبه با خون آشام و در مقابل تام کروز مهم ترين نقشي بوده که تا اين تاريخ بازي کرده است. روحيه ي سرد و عبوس خون آشامي که پيت نقش آن را بازي مي کرد باعث شده بود که روند ساخته شدن فيلم با کندي پيش رود. او بعدها گفت که هيچ تمايلي براي بازي در اين فيلم نداشتم و از آن منتفر بودم و فقط دوست داشتم آن را تماشا کنم. شخصيتي که من نقش آن را بازي مي کرد تا پايان فيلم افسرده و غمگين بود.
1995
هفت عددي خوش يمن
پيت در حين فيلمبرداري تريلر هفت به گوئينت پالترو 22 ساله که نقش همسر او که در پايان فيلم سرش بريده مي شد را بازي مي کرد علاقه مند شد . در دسامبر1996پيت از پالترو خواستگاري کرد و پالترو نيز پذيرفت. اما 7 ماه بعد آنها نامزدي خود را به هم زدند.
باز هم 1995
فداکار
پيت که خيلي علاقه مند شده بود کمي از جذابيت خود را کم کند تصميم گرفت در تريلر دوازده ميمون نقش يک بيمار ذهني و عصبي را بازي کند و براي نزديک تر شدن به نقش يک روز را در بخش رواني بيمارستان فيلادلفيا گذراند . بازي در اين فيلم نامزدي اسکار نقش مکمل را براي او به همراه داشت.
اکتبر 1998
بوي خوش موفقيت
پيت براي بازي در فيلم ملاقات با جو بلک مبلغ 17/5ميليون دلار از يونيورسال پيکچر دستمزد گرفت. اين مبلغ اولين دستمزد بالايي بود که او بعد از دريافت 10ميليون دلار براي هر يک از دو کار قبلي اش دريافت کرده بود.
مي 1998
ملاقات
پيت و جنيفر انيستون، ستاره سريال دوستان، با پادرمياني مديران خود براي اولين بار با يکديگر ملاقات کردند. اگر چه هيچ يک از آنها فاش نکرد که چه کسي درخواست اين ملاقات را داده اما به نظر مي رسيد که هر دوي آنها از نتيجه ي اين نديدار بسيار خوشحال بودند. در حالي که در ابتدا هر دوي آنها به سختي تلاش مي کردند که عکسي از آنها همراه با هم گرفته نشود. اما سرانجام متقاعد شدند که مي توانند يک زوج باشند.
اکتبر 1999
چهره جذاب گيشه
براد پيت در فيلم بيش از حد خشن باشگاه مشت زني در نقش تايلر داردن بازي کرد. او براي رسيدن به ظاهر مناسب شخصيت تايلر با کت چرمي کثيف که يک باشگاه مشت زني را راه اندازي و اداره مي کند براي چند ماه به تمرين مشت زني پرداخت.
جولاي 2000
براي هميشه با تو هستم
براد و انيستون در حالي در ميان دوستان خود، مراسم آتش بازي و 500هزار شاخه گل در دماغه ي ما ليبو با يکديگر ازدواج کردند که در حين ادعاي سوگند ازدواج به آرامش رسيدند. پيت سوگند خورد که در مشکلات و سختي ها در کنار انيستون باقي بماند و انيستون هم قول داد که هميشه ميلک شيک و موز مورد علاقه پيت را درست کند. انيستون دو تا از دوستان خود را به عنوان ساقدوش انتخاب کرده بود؛ اندريا بندوالد 30ساله، دوست دوران دبيرستان و کيريس هان استرينگر 31ساله فيلمساز مستند و دوست صميمي انيستون در لس آنجلس. از مهمانان سرشناس آن مراسم مي توان به کرتني کاکس آرکوئت و شوهرش ديويد آرکوئت، ادوارد نورتون، سلما هايک و مليسا اتريج اشاره کرد.
مارس 2001
مکزيکي ها
بازي براد پيت و جوليا رابرتز در فيلم مکزيکي حکايت از اين قضيه مي کرد که براي اولين بار دو بازيگر درجه يک و مطرح سينما در کنار يکديگر قرار گرفته اند. البته اين اتفاق تنها براي يک بار رخ نداد چون آنها همراه با جورج کلوني و مت ديمون در بازسازي فيلم يازده يار اوشن در کنار يکديگر قرار گرفتند.
ژانويه 2003
علائم دردسر
جنيفر انيستون در حين سخنراني در مراسم دريافت جايزه گلدن گلوب براي بازي در سريال کمدي تلويزيوني فراموش کرد که از براد پيت تشکر کند و همين قضيه اين تصور را در اذهان به وجود آورد که احتمالا در رابطه آنها با هم شکافي ايجاد شده است.
مارس 2004
پيت جنگجوي يوناني
براد پيت براي بازي در نقش آشيل جنگجوي يوناني در فيلم تروآ به کشورهاي مکزيک و مالتا سفر کرد. مي توان گفت که هزينه توليد فيلم با مبلغي در حدود 185ميليون دلار پرهزينه ترين پروژه اي بوده که براد پيت در آن حضور داشته است. او در گفتگو با ساندي تايمز لندن گفته بود که چند هفته اي طول کشيده بود تا بتواند به دامن عادت کند. دامني که يوناني ها مي پوشيدند با کيلت(دامن)اسکاتلندي بسيار متفاوت است. کيلت بلندتر است در حالي که يوناني ها تمايل به پوشيدن دامن کوتاه داشته اند. عليرغم درخشش و برجستگي پيت، تروآ با در آمد ناخالص 133ميليون دلار همه را نااميد کرد.
باز هم 2004
با نلسون ماندلا
براد پيت براي ديدار با نلسون ماندلا رئيس جمهور سابق آفريقاي جنوبي و معطوف کردن توجهات به سمت فراگير شدن بيماري ايدز به آفريقاي جنوبي سفر کرد. او در مورد سفرش گفت :«من هفته ي بسيار خوبي را در اين قاره زيبا گذراندم. سخنان مردم را شنيدم و در مورد بحران بيماري ايدز، فقر و آنچه که مردم آمريکا براي کمک مي توانند انجام دهند آموختم.»پيت و انيستون در ادامه فعاليت خود به عنوان حاميان اجتماعي از گروهي به نام يک صدا که خواهان برقراري صلح در خاورميانه است حمايت مي کردند. اوايل همان سال نيز پيت در ستاد انتخاباتي سناتور جان کري فعاليت مي کرد.
ژانويه 2005
جدايي پيت و انيستون
پيت و انيستون رسما از يکديگر جدا شدند. آنها در اين مورد گفتند :((ما مايليم اعلام کنيم که جدايي ما نتيجه حدس و گمان هاي منتشر شده در رسانه هاي جنجالي نيست . اين تصميم کاملا نتيجه تفکر و بررسي جدي ماست.))
مارس2005
خانواده جعلي
جولي و پيت در تصاويري که مجله ي پرسر و صداي W از آنها چاپ کرده بود به صورت زن و شوهر نشان داده شده بودند. آنها براي گرفتن اين عکس ها 50مدل لباس مختلف را به تن کرده بودند. يکي از افراد حاضر در آنجا به مجله پيپل گفته بود که تنها صحنه برخورد براد و آنجلينا زمان گرفتن عکس ها بوده است.
جولاي 2006
برادپيت پدر مي شود
پس از ازدواج آنجلينا جولي و براد پيت ، جولي زاهارا مارلي يتيم را که پدر و مادرش براثر ابتلا به بيماري ايدز درگذشته بودند در اتيوپي به فرزندي پذيرفت و پيت نيز در اين سفر جولي و مادوکس را همراهي کرد . در ماه دسامبر پيت نيز براي به فرزندي پذيرفتن زاهارا و تغيير نام خانوادگي او به جولي -پيت رسما اقدام نمود .
مي 2006
با مردم ناميبيا
پيت و جولي پيوستن نوزاد دختري به نام شيلو نوول را در شهر ساحلي و 20هزار نفري اسواکپماند در کشور ناميبيا به جمع خانوادگي خود خوشامد گفتند. آنها تولد شيلو را با اهداي 300هزار دلار براي خريد تجهيزات پزشکي مورد نياز براي بخش زايمان دو بيمارستان در ناميبيا جشن گرفتند. آنها در سخنان خود گفتند که ما مي خواهيم در اين خوشحالي با مردم ناميبا که با ما بسيار مهربان بوده اند سهيم شويم .
مارس 2007
گسترش خانواده
جولي، پاکس تين سه ساله را از يک يتيم خانه در خارج از شهر هوشي مين در ويتنام به فرزندي قبول کرد . پيت که درگير يک پروژه سينمايي بود نتوانست جولي را در اين سفر همراهي کند اما جولي، ماوکس 5ساله و زاهاراي3ساله را براي خوشامدگويي به برادر جديدشان همراه خود به ويتنام برده بود. او که به تنهايي درخواست سرپرستي کودکي را کرده بود مجبور شد به خاطر قوانين کشور و يتنام که طبق آنها پذيرش فرزند براي زوج هايي را که رسما ازدواج نکرده اند را مشکل مي کرد پرونده تشکيل دهد و در ماه آوريل از دادگاهي در کاليفرنيا خواست تا نام خانوادگي فرزند جديدش را به جولي پيت تغيير دهد .
جولاي 2008
دو قلوهاي پيت و جولي
علاوه بر مادوکس، پاکس، زاهارا و شيلو دوقلو هاي پيت و جولي در شهر نيس فرانسه به دنيا آمدند . درست چند ساعت بعد از به دنيا آمدن آنها پيت به شهردار نيس گفت که من خوشحال ترين پدر دنيا هستم . در ماه آگوست آنها تصوير دوقلوهاي خود را براي اولين بار بر روي مجله مردم چاپ کردند.
دسامبر2008
يکي براي قرن ها
براد پيت همراه با کيت بلانشت در فيلم مورد عجيب بنجامين باتن بازي کرد. فيلم در مورد مردي بود که به صورت معکوس پير مي شود و با فروش 11/8ميليون دلار در شب اول نمايش دومين فيلم پرفروش تاريخ سينما در شب کريسمس شد . از نظر پيت اين فيلم به سبک فيلم هاي کلاسيک است. فيلمي حماسي کلاسيک در مورد عشق و زندگي. بازي براد پيت در اين فيلم نامزدي گلدن گلوب و اسکار را براي نقش اصلي براي او به ارمغان آورد.
آگوست 2009
اراذل بي آبرو
فيلم اراذل بي آبرو که با فروش 37/5ميليون دلار درصدر گيشه قرار گرفت بهترين افتتاحيه براي تارنتينو در زندگي حرفه اي او بود. پيت در اين فيلم نقش آلدو رهبر گروهي که کارش شکار نازي هاست را بازي کرده است. او بعد از پايان فيلمبرداري همچنان حال و هواي و روحيه ي اين شخصيت را حفظ کرده و با همان روحيه به خانه رفته بود.
منبع: دنياي تصوير 194
مروري کوتاه بر مسير طولاني بازيگري براد پيت
در اوايل دهه 90ميلادي که پيت با فيلم هايي مثل افسانه هاي پائيزي(1994) به شهرت رسيده بود خيلي ها او را شتاب زده با جيمز دين و يا رابرت ردفور مقايسه کردند. اما براد شبيه هيچ کدام نبود. او اريژينال بود، ويژگي هايش را از کسي عاريه نگرفته بود و اين را چند سال پس از به شهرت رسيدنش ثابت کرد .
براد جذابيت و استعداد ذاتي ستاره بودن را دارد. فرقي نمي کند نقشي که بازي مي کند کوچک باشد يا بزرگ. او اگر فيلمي که در آن بازي مي کند را دوست داشته باشد (اين نکته در مورد براد پيت واقعا تعيين کننده است) و جذابيت اش را از ما محروم نکند، توانايي اين را دارد که چشم ها را به سمت خودش ميخکوب کند. حالا مي خواهد در نقش يک جوان آس و پاس باشد که هميشه روي مبل خوابيده(رومانس واقعي)و يا در هيبت جسي جيمز افسانه اي سارق و هفت تير کش بزرگ غرب(قتل جسي جيمز توسط رابرت فورد بزدل).
براد علاوه بر استعداد، ويژگي هاي ديرگي هم دارد که راه را براي موفقيت اش به سرعت هموار کرد . يکي از آنها هوش بالا بود و انتخاب هاي درست و به جا. به همين دليل بود که بين آپولو13 و هفت بازي در دومي را انتخاب کرد. با توجه به اينکه قبل از ساخته شدن اين دو فيلم احتمال موفقيت اولي با حضور ران هاوارد به عنوان کارگردان و تام هنکس به عنوان بازگير بيشتر از دومي به نظر مي رسيد . اما پيت به ديويد فينچر جوان اعتماد کرد تا حاصل اش بشود يکي از بهترين فيلم هاي دهه 90که هم موقعيت براد را تثبيت کرد و هم موقعيت فينجر را به عنوان کارگردان.
از طرف ديگر براد پيت توانسته به خوبي بين فيلم هاي صرفا تجاري و فيلم هاي مستقل تعادل برقرارکند. گاهي با دستمزد بسيار کمتر حاضر شد در فيلم هايي مثل بابل(آلخاندرو گونزالس اينارتو)و قتل جسي جيمز...(اندرو دومنيک)بازي کند و گاهي به سراغ بازي در فيلم هاي مانند ياران اوشن (استيون سودربرگ)و آقا و خانم اسميت(داگ ليمان)رفت. اين موضوع باعث شد محبوبيت اش را هم بين خانواده ها و مخاطبان عام سينما حفظ کند و هم بين مخاطبان جدي تر. اما تفاوت اصلي براد پيت با ستاره هاي هم دورانش در پيش بيني ناپذير بودن و اهل ريسک بودنش است. که اين ويژگي را هم در زندگي شخصي اش دارد و هم در دنياي بازيگري. مثلا وقتي تنها دو هفته مانده بود تحصيلات اش در رشته روزنامه نگاري(با گرايش تبليغات )را به پايان برساند، درس و دانشگاه را رها کرد و به هاليوود رفت تا بازيگر شود. و يا اينکه هميشه در فرش قرمزها و افتتاحيه فيلم هايش با چهره اي جديد حاضر مي شود، انگار دوست ندارد هيچ گاه تصويرش با يک چهره و تيپ خاص در ذهن طرفدارانش نقش ببندد.
در انتخاب نقش هايش در عرصه بازيگري هم به همين ترتيب عمل مي کند. او با توجه به جايگاهي که دارد نقش هاي بسيار نامتعارف تري نسبت به ديگران انتخاب و بازي کرده است . مثل شخصيت کله شق و يک دنده ميکي در قاپ زني (گاي ريچي). کولي عجيب غريبي که در يک مسابقه شرط بندي مشت زني شرکت و با يک مشت طرف مقابل را ناک اوت مي کند، در حالي که قرار بود در راند چهارم از او شکست بخورد و همين کار باعث مي شود براي خودش و اطرافيانش کلي دردسر درست شود. و يا شخصيت کاملاً غير عادي و غريب بنجامين با تن در فيلم محبوب مورد عجيب بنجامين باتن (ديويد فينچر)، مردي که پير به دنيا آمده و به مرود زمان جوان تر مي شود تا مانند يک کودک از دنيا برود.
گاهي هم سراغ شخصيت هايي مي رود که هم تندرو و ديوانه اند و هم شوخ و شنگ با مايه هاي کميک مانند آلدو رين در اراذل بي آبرو(کوئنتين تارانتينو)که يک بي قيد و بندي خاص در وجودش دارد و به طرز فجيعي پوست از سر نازي ها مي کند و يا روي پيشاني شان با چاقو صليب شکسته حک مي کند. اين تعادل ميان راديکال و کميک بودن گاهي هم به هم مي خورد. مثلاً در دوازده ميمون(تري گيليام)بيشتر ديوانه است تا کميک و در پس از خواندن بسوزان (برادران کوئن)برعکس .
براد در مواردي هم در قالب شخصيت هاي اسطوره اي فرو رفته است. مانند آشيل در تروآ(ولفگانگ پترسون)و يا جسي جيمز در قتل جسي جيمز...که بازي اش در دومي يکي از سرمايه هاي بازيگري دهه اخير سينماي آمريکاست و عجيب است که از طرف آکادمي اسکار مورد بي توجهي قرار گرفت. پيت در اين فيلم با مهارت شخصيت افسانه اي و مرموز جسي جيمز را به تصوير مي کشد. از آن نقش آفريني هايي که تک تک قدم ها و نگاه ها ي بازيگر جلوه اي تازه از شخصيت را براي تماشاگر عيان مي کند. فيلم يک سکانس درجه يک قتل هم دارد که نمونه اش را در هيچ فيلمي پيدا نخواهيد کرد . جسي جيمز که از حقارت دنياي اطراف و آدم هايش به تنگ آمده هفت تيرش را باز مي کند و روي مبل قرار مي دهد به سمت يک صندلي مي رود و روي آن مي ايستند و چشم مي دوزد به تابلوي اسبي که انعکاس تصوير رابرت فورد حقير در حالي که تفنگ اش را به سمت او نشانه رفته در آن افتاده است. جسي با وقار و شکوه خاصي به استقبال مرگ مي رود و وقتي رابرت ماشه را مي کشد سرش با شدت به قاب عکس برخورد مي کند و به زمين مي افتد. اجراي بسيار عالي براد پيت و کيسي افلک (رابرت فورد)از اصلي ترين نکات قوت اين سکانس درخشان و فراموش نشدني است .
اما خاص ترين نقشي که براد پيت تا کنون بازي کرده، شخصيت جذاب و البته عجيب تايلردردن در باشگاه مشت زني(ديويد فينچر)است . شخصيتي که مي توان گفت تمام ويژگي هاي نقش هايي که در بالا به آن اشاره کردم را يک جا دارد. تايلر يکي از نامتعارف ترين قهرمان هاي سينما در سال هاي اخير(و بلکه در تاريخ سينما)است. يک هرج و مرج طلب ديوانه ، يک سازنده صابون که مي خواهد دنيا را خراب و آن طور که دوست دارد از نو بسازد. و براد هم هيچ ابايي ندارد که در قالب چنين شخصيت مخوفي فرو رود و جلوي دوربين با کتک خوردن چهره اش را از ريخت بياندازد.
براد پيت ستاره اي است که دنياي خاص خودش را در دل سيستم هاليوود خلق کرده و هيچ وقت حاضر نشده در قالب بچه مثبت هاي فيلم هاي رمانتيک و يا قهرمان هاي اکشن فيلم هاي پرهزينه کليشه شود. او مسير طولاني اي را تا به اينجا پيموده و هم اکنون جايگاه مهمي در سينماي دنيا پيدا کرده است.
پيت علاوه بر فعاليت هايش به عنوان بازيگر يک استوديو فيلمسازي هم دارد به نام «پلن بي»که فيلم هايي مثل مرحوم و اردنگي را تهيه کرده است . فيلم هايي که نشان مي دهد پيت انعطاف پذيري و تنوع را حتي در مقام تهيه کننده هم رعايت مي کند .
احتمالا به خاطر همين انعطاف پذيري فوق العاده شخصيت پيت است که هم برادران کوئن و ديويد فينچر مي توانند براي خلق دنيايشان از او کمک بگيرند و هم کوئنتين تارانتينو و تري گيليام.
تابلوي افتخارات
بفتا:نامزد مراسم بفتا در رشته بهترين فيلم به عنوان تهيه کننده مرحوم(اسکورسيزي،2006)نامزد بفتا در رشته بهترين بازيگر نقش مکمل مرد براي پس از خواندن بسوزان و نقش اول مرد براي مورد عجيب بنجامين باتن(هر دو 2006).
گلدن گلوب:نامزد گلدن گلوب دررشته بهترين بازگير نقش اول براي فيلم هاي درام براي فيلم افسانه هاي پاييزي(1994)برنده همين جايزه در رشته بهترين بازيگر نقش مکمل براي دوازده ميمون(1995)نامزد گلدن گلوب در رشته بهترين بازيگر نقش مکمل براي بابل(2006)نامزد دريافت جايزه در رشته بهترين بازيگر نقش اول مرد براي مورد عجيب بنجامين باتن(2006).
دستمزدهاي براد پيت
نام فیلم (و سال نمایش ) دستمزد(دلار)
تلما و لوئیز(1991) 6000
کالیفرنیا(1993) 500000
هفت(1995) 4000000
خواب گردها(1996) 10000000
متعلق به شیطان(1997) 10000000
هفت سال در تبت(1997) 10000000
ملاقات با جو بلک(1998) 17500000
باشگاه مشت زنی(1999) 17500000
مکزیکی(2001) 10000000
جاسوس بازی(2001) 17500000
تروآ(2004) 17500000
آقا و خانم اسمیت(2005) 20000000
کشتن جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل(2007) 1000000
اراذل بی آبرو(2009) 9000000
بار سنگين فناپذيري ما
سه گفتگوي برادپيت با رولينگ استون در دو دهه
در سال 1991براد پيت همراه با جوليت لوئيس به مراسم افتتاحيه ي فيلم تنگه ي وحشت رفته بود. پيت در گوشه و کنار فرش قرمز ايستاده بود و به اطراف نگاه مي کرد و لوئيس هم سرگرم انجام مصاحبه ها و عکس گرفتن هاي بي پايان بود. ناگهان حجم عظيمي از نور به سمت او سرازير شد و چشمان او را زد. صدايي از پشت نورهاي درخشان فرياد زد:«مي توانيم چند سئوال از شما بپرسيم؟»پيت گفت :«البته ،بپرسيد.»صدا فرياد زد :«از بازي در بورلي هيلز 90210چه احساسي داريد؟»پيت شروع کرد به خنديدن و گفت :«من در بورلي هيلز90210بازي نمي کنم.» نورها همان طور که به صورت ناگهاني روشن شده بودند، در يک چشم به هم زدن خاموش شدند و دوربين ها به سرعت از مقابل برادپيت دور شدند. پيت درباره اين ماجرا مي گويد:((دقيقاً همين طور اتفاق افتاد که مي گويم. ناگهان همه چيز به تاريکي فيد شد. اين ماجرا هم برايم جالب بود و هم اينکه از آن درس گرفتم.))
پيت، بازيگر بيست و هشت ساله ي اهل ميسوري، اولين بار با نقش جي.دي. در فيلم تلما و لوئيز درخشيد. او نقش کابويي خوش قيافه و در دردسر افتاده را بازي مي کند که تلما را فريب مي دهد و تمام پول هاي او را مي دزدد. پيت در اين فيلم پرماجرا فقط پانزده دقيقه حضور دارد اما بازي او به خوبي به ياد مي ماند. به قول خودش که صداي رواي مستندها را تقليد مي کند :«عظيم ترين گام در دوره ي کاري پيت بازي در فيلم تلما و لوئيز بود.»حق با اوست؛ همين نقش بود که راه را براي فيلم هاي ديگر کارنامه ي برادپيت باز کرد. اين سه گزارش/گفتگو با برادپيت توسط نشريه ي معتبر رولينگ استون در سه مقطع زماني متفاوت صورت گرفته است . به اين ترتيب انتخاب شان کرده ايم تا از وراي حرف هاي پيت به تحولات زندگي او در طول دو دهه پي ببريم :
1- گفتگوي اول:
1دسامبر 1994
در 31 سالگي
چشم تان به برادپيت باشد!به نظر مي رسد همه در حال انجام اين کار هستند. پيت در مسير کافه ي محبوب اش در شهر لندن است که چند جوان از دل سايه ها بيرون مي آيند تا براي لحظه اي هم که شده با ستاره ي محبوب شان رودررو حرف بزنند. ماجرا هميشه به يک شکل رخ مي دهد؛ خانمي نزديک مي شود ، با دقت تمام لبخندي مي زند و سئوال معروف را مي پرسد:((ببخشيد، شما برادپيت نيستيد؟)) پاسخ هم مثل روز روشن است :((بله، خودم هستم .))
نکته ي مهم ماجراهايي از اين دست اين است که براد پيت دست آخر از پناهگاه اش بيرون آمده و رويت شده است. شما که غريبه نيستيد ، پيت آدم تودار و مرموزي است . پيت جوان خوبي ست و از استعداد ذهني اش هم خوب استفاده مي کند؛ او غير قابل اطمينان ، با هوش و بي نهايت دوست داشتني است . اصل ماجرا هم اين است که او مي تواند از اين ويژگي هاي شخصيتي خودش با تاثيرگذاري بسيار بالايي استفاده کند. فقط دشوارترين بخش قضيه پيدا کردن اوست.
در طي اولين جستجوي گسترده مان به نيواورلئان رسيديم که لوکيشن هاي فيلم مصاحبه با خون آشام در آنجا قرار داشتند. به نظر مي رسد که اين فيلم در کنار افسانه هاي پاييزي بتواند موقعيت پيت به عنوان يک ستاره را تحکيم کند. مشکل اين است که کار سخت مصاحبه با خون آشام از همان قدم اول دردسرساز شده است. آن رايس، نويسنده اي که کتاب اش براي ساخت فيلم مورد اقتباس قرار گرفته، جاروجنجالي گسترده راه انداخته بود که هر هنرپيشه ي ديگري براي ايفاي نقش لستت بهتر از تام کروز است ؛لستت همان خون آشامي ست که شخصيت پيت، لويي را وارد دنياي فنا ناپذيران مي کند. در عين حال، کروز خواستار نظارت کامل بر روي پروژه بود، دل اش مي خواست صحنه ها خالي از افراد مزاحم باشد و کار در سکوت رسانه اي دنبال شود. ريورفينيکس هم که قرار بود نقش کوچک اما پراهميت خبرنگار را بازي کند، براثر مصرف بيش از حد مواد مخدر از دنيا رفته بود. وقتي سرنخ هايمان ما را به نيو اورلئان رساند، براد پيت درست مثل اغلب اوقات ناپديد شده بود .
بعدها که پيت را پيدا کرديم، در پاسخ به سئوالي درباره ي شخصيت لويي در فيلم چنين گفت :((بايد متوجه اين نکته باشيد که شخصيت من در طول فيلم قصد دارد خودش را بکشد . من هيچ وقت به فکر خودکشي نيفتاده ام. کار بيمارگونه اي است. راست اش خيلي خوشم نمي آيد وقتي بازي در فيلمي تا اين حد بر زندگي واقعي تاثيربگذارد.))بعد سرش را تکان داد و با خنده گفت :((الان دلم مي خواهد نقش آدمي را بازي کنم که همين طور ول مي چرخد و حسابي خوش مي گذراند تا به من هم در حين بازي در نقش او خيلي خوش بگذرد.))
شايد اين آرزوي او چندان دور از ذهن هم نباشد؛او در کافه اي دنج در شمال لندن نشسته، نوشيدني و سيگاري هم در دست دارد و در کل اوقا ت خوشي دارد. سرفيلمبرداري مصاحبه با خون آشام به او پنج روز مرخصي داده شده و حالا زمان استراحت است. انگار فقط سئوال هاي من مزاحم او مي شوند. وقتي از او پرسيدم که تجربه بازي در فيلم مصاحبه با خون آشام را برايم شرح دهد، جواب داد:((بين خودمان باشد، افسانه هاي پاييزي عالي بود.))وقتي از همکاري با کروز در فيلم مصاحبه با خون آشام از او مي پرسم، نگاه معني داري به من مي اندازد و از همبازي ديگرش در اين فيلم در نقش خون آشامي کهنسال ياد مي کند :((اصل حرف را بهت مي گويم، آنتونيو باندارس بهترين است.))
کمي که گذشت احساس کردم پيت صميمي تر شده و فضاي بازجويي از مصاحبه رخت بربسته و اينجا بود که گفتگويمان به راحتي ادامه پيدا کرد. بعد پيت حرف دل اش را زد:((حقيقت امر اين است که دلم نمي خواهد مردم من را به خوبي بشناسند. من هيچ نظر خاصي درباره ي هنرپيشه هاي محبوبم ندارم. به نظرم همين حالت هم درست است، و گر نه آنها به شخصيت هاي وجودي من بدل مي شوند.))
به عبارت ديگر ، پيت هنوز دل اش نمي خواست سفره ي دلش را براي ما باز کند. بعد با لبخندي فاتحانه ادامه داد:«عاشق اين هستم که بتوانم همين روند را ادامه بدهم؛ از نظرها محو بشوم و به ماجراجويي بپردازم. اصلا چرا مي خواهي با من مصاحبه کني؟بهتر نيست درباره ي ماجراجويي هايمان مطلبي بنويسي؟»و بدين ترتيب ماجراجويي هاي ما آغاز شد.
شايد غيرعادي ترين ماجراجويي ها هم چنين آغاز نداشته باشند؛ قطار ما به زودي حرکت خواهد کرد و ما در لباس فروشي هستيم . پيت مي خواهد چند جفت جوراب نو بخرد. وقتي که اين کار را انجام مي دهيم و به ايستگاه قطار مي رسيم، چند ثانيه بيشتر به حرکت نمانده است. به سرعت خود را در کوپه ي درجه يک خودمان جاي مي دهيم و سفر آغاز مي شود. مقصد :اسکاتلند. مناظر طبيعي چشم نواز و ساختمان هاي باستاني انگلستان از کنار ما مي گذرد و پيت خود را در سفر سه ساعته مان غرق مي کند. موهاي بلندش را دم اسبي مي بندد، کوله پشتي اش را کنارش مي گذارد و مدام در دفترچه اي که همراه اش آورده، طراحي مي کند تا عطش مربوط به معماري اش را هم فروبنشاند. اگر او را نشناسيد، از دور شبيه به دانشجويي است که در حال سفر به دور اروپا است، اما وقتي به او نزديک مي شويد، مي بينيد که حالت هاي پسرگونه از او دور شده و بيشتر شبيه به مرد سي ساله اي است که اين روزها هم در دنياي واقعي همين طور است.
پيت شروع به حرف زدن کرد. اول به جاي زخمي بر روي گونه اش اشاره کرد و گفت: «اين نتيجه ي بيس بال بازي کردن است، نور خورشيد زد توي چشمم و طرف افتاد روي من و دخل صورتم را آورد . هنوز هم در بازي هاي ديگر سعي مي کنم زود او را بيرون بيندازم.»بعد خنديد و صورت اش را به سمت ديگر چرخاند و گفت :«اين يکي اثر يکي از آن شب هاي بود.»ناگهان از حرف زدن دست برداشت و گفت:«نمي دانم درست است که بگويم خوشگذراني يا نه، شايد پدرم و مادرم اين مطلب را بخوانند.»مي گويم همين که آنها متوجه شوند قصد داريد اين کارها را کنار بگذاريد، خوشحال خواهند شد. پيت نفس راحتي مي کشد و بحث را ادامه مي دهيم:«نکته اين است که آنها بزرگ ترين راهنماهاي من در زندگي ام هستند. مثلا مادرم اولين کسي بود که از همان روز اول معتقد بود من استعدادهاي زيادي دارم.»بعد يادم مي آيد که روزي يکي از دوستان نزديک پيت در دانشگاه به من گفت که حال و هواي خانواده ي پيت شبيه به خانواده فيلم رودخانه اي از ميان آن مي گذرد(رابرت ردفورد)است.
پيت از پدرش هم خاطره دارد:((يک بار داشتم در تورنمنت تنيس مسابقه مي دادم و مدام جيغ مي دزم و راکت ام را به اين طرف و آن طرف مي کوباندم . در وقت استراحت پدرم آمد پيشم و فقط گفت :از اين کار لذت مي بري؟پريشان احوال گفتم که نه!او به من نگاهي کرد و گفت :"پس اين کار را ادامه نده ."و دور شد. بايد بگويم همين حرف او باعث شد جاي واقعي ام در زندگي را پيدا کنم. او مي توانست همان جا دمار از روزگار من دربياورد اما او از اين مدل آدم ها نيست و شان اش بسيار بالاتر از اين حرف هاست.))
در اسکاتلند همراه با پيت به تماشاي تمامي ساختمان هايي رفتيم که آرشيتکت مشهور چارلز رني مکينتاش و يکي از قهرمانان دنياي پيت آنها را طراحي کرده است. بعد ناهاري سبک خورديم و سوار قطار ديگري شديم تا به مناطق ييلاق اسکاتلند برويم. بعد که دوباره فرصت استراحتي پيدا کرديم، بحث سينما را از سرگرفتيم. بدون شک بحث دوباره درباره ي مصاحبه با خون آشام بود.
پيت درباره پذيرفتن نقش لويي گفت :((سينما براي من هميشه در کابوي ها و سرخپوست ها خلاصه مي شود. آنها قبل از من نقش را به دانيل دي لوئيس پيشنهاد کرده بودند و او گفته بود که اين نقش را نمي خواهد چون خوش اش نمي آيد که اين همه بلا سراو دربياورند و او را شبيه به خون آشام ها کنند. خودت قضاوت کن ، اين حرف يکي از بازيگران محبوب من است. اين را که شنيدم، با خودم فکر کردم "خداي من، باز هم از اين خزعبلات اداگونه ي هنرپيشه ها !"حالا البته کمي از احساس دي لوئيس به چنين نقشي را درک مي کنم . وقتي که کتاب را خواندم، شيفته اش شدم. واقعا به بازي در اين فيلم افتخار مي کنم . همين، و گرنه بازي در اين فيلم آن قدرها هم براي من تجربه ي لذت بخشي نبود.))
با وجود تمام مخالفت هايي که آن رايس در حين توليد فيلم به راه انداخت، نيل جوردن در ساخت فيلم به روايت و فضاي وهم آلود آن وفادار ماند. اما فيلم ماجراي ديگري هم در پشت پرده ظاهر ساخت؛ حضور تام کروز و براد پيت در کنار هم. جوردن درباره ي اين موضوع مي گويد :((من که متوجه نشدم شايعاتي درباره کنار نيامدن کروز و پيت سرصحنه پخش شده باشد. هر چه باشد، آنها بازيگران متفاوتي هستند و شخصيت هايشان در اين فيلم هم شخصيت هاي بسيار متفاوتي بود. شخصيت تام دوست دارد کنترل امور را به دست بگيرد و به شخصيت پيت رنج و درد وارد کند. شخصيت براد فقط مي خواهد فرار کند. براد در اين نقش خيلي اذيت شد. او کاملا از بازي در افسانه هاي پاييزي خسته شده بود و همان طور بدون هيچ وقفه ي زماني سرصحنه ي فيلم آمد.))
پيت دل اش نمي خواهد درباره ي مسائلي که بين او و کروز بوده، حرف بزند و مدام با گفتن اين نکته که از نقش آفريني کروز بي نهايت تحت تاثير قرار گرفته، اين سئوال را دور مي زند. پيت تاکيد مي کند که هيچ تنشي بين اين دو نبوده و فقط شيوه ي زندگي آنها تفاوت اندکي با يکديگر داشته است. اين فرق هم اين است که کروز دوست دارد زمام امور را به دست بگيرد اما دوستان پيت مدام به او مي گويند که هميشه دوست دارد خودش را کنار بکشد. پيت حتي ادعا مي کند که سر هر لوکيشن فيلمبرداري دوچرخه اي براي خودش مي خرد تا بتواند آرام از سر صحنه جيم شود . وقتي هم که فيلمبرداري تمام مي شود، دوچرخه اش را گوشه اي قفل و زنجير مي کند و با جريان زندگي همراه مي شود. اگر دوباره گذرش به آنجا بيفتد، فورا مي رود ببيند آيا وسيله ي حمل و نقل او هنوز در دسترس هست يا خير.
چند ماه بعد که کار فيلمبرداري مصاحبه با خون آشام تمام شد، پيت گفت که(( اين را هم بگويم که ماشيني که کروز سوار مي شود واقعا ديدني است . دلم نمي خواهد آن طور زندگي کنم اما با وجود اين...ببينيد، اگر بخواهي در اوج باقي بماني، بايد خودت را در همان اوج نگه داري. خيلي از وقت ها فيلم هاي شان پن پول زيادي برنمي گردانند. اما به نظرم، شان پن بهترين بازيگري ست که در آن رده ي سني داريم. به همين خاطر نمي شود نشست و مدام پشت سر کروز حرف بد زد. تام کروز در اين فيلم خيلي خوب بازي مي کند.))
پيت مکثي کرد. بعد گفت :«من از تام خوشم مي آيد واقعا او را دوست دارم. اما در يک مقطع زماني خيلي از دست او شاکي بودم. حالا که به ماجرا نگاه مي کنم، مي بينم که بيشتر اين حالت به خاطر شخصيت هايمان بوده است. تازه متوجه شدم که مشکل از من بوده است.»خنديد و ادامه داد :((آدم خيلي چيزها را بيش از حد لازم جدي مي گيرد. اين فقط يک فيلم است و تمام شد رفت پي کارش.))
وقتي درباره ي آماده شدن او براي فيلمبرداري سکانس گفتگوي او با خبرنگار در فيلم مي پرسم، بحث ناخواسته به سمت ريور فينيکس مي رود که قرار بود اين نقش را بازي کند و مرگ نابه هنگام او باعث شد کريستين اسليتر اين نقش را بازي کند.
پيت درباره ي فينيکس مي گويد :«تا حدي با ريور آشنا بودم اما دلم مي خواست او را بيشتر بشناسم. مرگ او سر صحنه بر همه ي ما تاثير گذاشت اما اين مسئله واقعا موردي شخصي بود. بايد متوجه اين موضوع باشيم که ريور در فيلم آيداهوي خصوصي من آن قدر هنرمندانه به نقش اش نزديک شد که بازيگران هم سن و سال او راه درازي براي رسيدن به آن درجه در پيش دارند. هميشه دلم مي خواست سر صحنه بيايد. به نظر مي رسيد با از دست دادن او، بازيگري ويژه اي را از دست داديم. » به اينجا که مي رسد، متوجه مي شويم هوا کاملا تاريک شده است. پيت رو به من مي کند و مي گويد :((لابد متوجه شده اي که قرار نيست گلاسکو را ترک کنيم ؟))
براد پيت هيچ وقت سينما را به صورت آکادميک دنبال نکرده، اما هميشه يک خوره ي درست و حسابي فيلم بوده است. کشف من درباره اين موضوع اين بود که او بحث درباره اولين تماس جدي اش با سينما را به فيلم سياره ي ميمون ها و سکانس پاياني آن ربط مي دهد :«بايد از خانه و شهر خود بيرون زد و دنيا را ديد. به همين خاطر عاشق سياره ي ميمون ها هستم و آن سکانس پاياني اش که چارلتون هستون مجسمه ي آزادي را مي بيند...» شب بعد دوباره به همان رستوران شب قبلي مي رويم و در حال خوردن سوپ جوجه ي محلي هستيم که پيت درباره ي موضوعا ت مختلفي حرف مي زند؛ از تور معماري در اسکاتلند گرفته تا شباهت هاي آثار مکينتاش و فرانک لويد رايت و حتي اينکه او مي تواند به نظر خودش پدر خوبي شود. حرف هايش يک چيز را ثابت مي کند، پيت بسيار خوش مشرب و خوش صحبت است . بحث که به فيلم هاي اوليه پيت مي رسد، او به رودخانه اي از ميان آن مي گذرد اشاره مي کند و مي گويد :((سر صحنه ي اين فيلم کمي احساس مي کردم استرس دارم. به نظرم يکي از ضعيف ترين نقش آفريني هايم تا به امروز باشد. برايم خيلي عجيب بود که دقيقا همين نقش باعث شد نگاه ها به سمت من بچرخد و مورد توجه قرار بگيرم.))
اين درست تخصص پيت است؛ شکسته نفسي در باره هنرش. وقتي درباره ي فيلم رومانس واقعي از او مي پرسم، فقط مي گويد:«خوش گذشت. اما من فقط چند روز سر صحنه ي آن کار بودم.»از او درباره علائق واقعي زندگي اش سئوال مي کنم. پاسخ هاي او جالب است، چون از بازيگري حتي اسمي هم نمي آورد، در عوض با هيجان از علاقه اش به موسيقي حرف مي زند . او سه تا گيتار دارد اما قسم مي خورد که فقط نقش يک شنونده ي علاقه مند را ايفا مي کند. عشق او به معماري و طراحي آن قدر آشکار و زياد است که در اوقا ت فراغت ا ش به اين کار مشغول مي شود. اوهمچنين در کار شکار عتيقه است و براي افرادي که مبلمان دست ساز زيبا درست مي کنند، احترام بسياري قائل است. گذشته از تمامي اين ها او عاشق پرسه زدن هاي بي هدف است.پيت اين شور گريز از روزمره گي را اين طور شرح مي دهد :((اگر واقعا دلت بخواهد، دور شدن از انظار عمومي کار سختي نيست. در لس آنجلس بحث ها خيلي با هم فرق نمي کنند. حقيقت اين است که من کارهايي ديگري هم براي انجام دادن در ذهن دارم، به همين خاطر بايد بيرون بزنم و آنها را انجام بدهم. هر وقت هم که براي سئوالي پاسخي به ذهنم نرسد، جوابم اين است که" اين قدر همه چيز را جدي نگيريد." راست مي گويم، لطفا کمي شاد باشيد. من با همين نگرش در اين فيلم ها بازي مي کنم. چند تا فيلم بازي مي کنم، بعد مي توانم به کارهاي ديگرم برسم، چون کارهايي ديگري هم در ذهنم هست که هيچ ارتباطي با دنياي سينما ندارند.))
با اين همه وقتي پيت در لس آنجلس است، خيلي اهل ماجراجويي نيست :((شب هاي پرسه زدن را براي وقتي نگه مي دارم که در جاده باشم. آنجا بيشتر آرام در خانه مي مانم. دلم نمي خواهد مثل چارلي شين رفتار کنم، چون او هر روز خدا اسم اش در روزنامه ها چاپ مي شود.))
درباره ي برنامه هاي آتي اش مي پرسم و مي گويد :((وقتي که از سر مصاحبه با خون آشام برگردم، دلم مي خواهد با بازيگران جوان هم عصر خودم روبرو شوم و ملاقات کنم. تعدادي از آنها را ديده ام و دغدغه هاي رايج آنها بيشتر حول رقابت آماتوري مي چرخد. باعث تاسف است. اين چيزها برايم بي معني ست. درست به همين خاطر بود که کريستين اسليتر من را تحت تاثير قرار داد.او در مقطع دشواري وارد فيلم شد، کار تقريبا به پايان رسيده بود، همه منتظر بودند که زودتر کار تمام شود، ريور درگذشته بود...اما او مثل انساني واقعي وارد پروژه شد . با ديد مثبت و افتادگي خاصي سرکار آمد.))
پيت به سمت استريو مي رود وسي دي جيپسي کينگز را با آلبومي از گروه استون تمپل پايلتز عوض مي کند و بعد روي يکي از صندلي هاي عتيقه مي نشيند. درباره مهم ترين دغدغه ي انساني اش از او مي پرسم و او مي گويد :((دوست دارم با روراستي زندگي ام را پيش ببرم. کار چندان آساني نيست. هنوز به آن حالت ايده آلم نرسيده ام. گاهي اوقات مثل آب خوردن دروغ مي گويم.))از او مي پرسم نگران اين نيست که کار بازيگري از پايه از صداقت به دور است. در صندلي اش جا به جا مي شود و مي گويد :«اصلا نگران اين قضيه نيستم . چون هيچ وقت بازيگر بزرگي نخواهم شد. بازيگر خوبي هستم، منظم هستم اما هيچ وقت بازيگر بزرگي نخواهم شد. گاهي اوقا ت جرقه اي مي زنم. گاهي اوقات هم همه چيز را به هم مي ريزم.»لبخندي مي زند و از چهره اش مي شود خواند که خوشحال است که هم توانسته پاسخ قانع کننده اي بدهد و هم اين که تمامي ورق هايش را رو نکند . شب فرا مي رسد اما پيت به جاي بيرون زدن تصميم مي گيرد در خانه اش بماند و از پشت پنجره ي امن به نورهاي داخل خيابان خيره شود.
2-گفتگوي دوم :
28اکتبر 1999
در 36سالگي
برادپيت در خيابان هاي ليسبون راه مي رود. در دست پيت دوربيني ست که هر جا منظره ي زيبايي مي بيند از آن عکس مي گيرد و بعد مي گويد:((چند نکته درباره ي پاپاراتزي ها کشف کرده ام . همه شبيه هم هستند؛ شاخ دارند ، با يک دم دراز و چشمي مدل غول هاي يک چشم افسانه ها.))
هفته ي آخر ماه مه است. پيت مي گويد:«من قراردادي ندارم و جنيفر(انيستون)هم در تعطيلات است. به همين خاطر آمده ايم مسافرت.»از حال و روز شخصي اش که مي پرسم،جواب مي دهد:«در حرکت ام . همين طور ايده به ذهنم مي رسد. انگار که در حال جستجويي بلند مدت باشم.»مي پرسم در جستجوي چه چيزي است ؟((همين طور درباره ي همه چيز دست به اکتشاف مي زنم ؛ اين که مردمان ديگر چطور زندگي مي کنند و چه فرهنگي دارند.))
پيت بعد از باشگاه مشت زني(ديويد فينچر)ديگر در فيلمي بازي نکرده است. اين روزها هم چون پيشنهاد بازي در فيلم هايي از رابرت ردفور و کامرون کرو را رد کرده ، برنامه ي خاصي ندارد :((همين طور با موج ها جلو مي روم. از شناور بودن لذت مي برم.))
پيت آرام به نظر مي آيد. جنيفر انيستون به هتل برگشته تا استراحت کند و پيت قصد دارد کمي در شهر بگردد. از او مي پرسم براي اينکه شناخته نشود و راحت به گشت و گذار مشغول شود، چه فکري کرده است ؟جواب مي دهد که ((يکي از بهترين روش ها دوچرخه سوار شدن است، چون هر جايي که باب ميل ات نبود، مي تواني پدال بزني و رد شوي. اگر هم گرفتار پاپاراتزي ها بشوي، با دوچرخه مي تواني به جاهايي بروي که پاپاراتزي هاي ديگر نتوانند دنبال ات بيايند. وقتي پاي پياده هستي، کلاه هاي خوب خيلي به کار مي آيد. بايد مدام کلاه هايت را عوض بکني . بايد عينک هاي خوبي داشته باشي و همين طور در حال حرکت باقي بماني.))
در کافه نشسته ايم که زني پرتغالي نزديک مي شود و از او مي پرسد که آيا شما برادپيت هستيد؟ او هم دوستانه پاسخ منفي مي دهد و زن دور مي شود . بعد به من گفت که وقتي چنين سئوالي از او مي شود، معمولا جواب منفي مي دهد. با وجود اين، کمي بعد شخص ديگري نزديک مي شود و سئوال را طور ديگري مطرح مي کند:«شما در آن فيلم درباره تبت بازي کرده بوديد؟»پيت هم به علامت پاسخ مثبت سرش را تکان مي دهد و با خوشحالي تي شرتي براي او امضا مي کند.پيش از ورود براد پيت و جنيفر انيستون به پرتغال، آنها به شهرهاي بزرگ آندلس در جنوب اسپانيا سفر کرده اند. در قرناطه، پاپاراتزي ها آنها را در قصري باستاني پيدا کردند و با توافق دو طرفه قرار مي شود که براد و جنيفر به مدت پنج دقيقه به آنها براي عکاسي وقت بدهند و بعد آنها را به حال خود بگذارند. پيت مي گويد:«بعد هم رفتند پي کارشان . اما نيم ساعت بعد ديديم که پشت بوته ها قايم شده اند تا از خصوصي ترين لحظه هاي غذا خوردن ما هم عکس بگيرند.»اين توجه رسانه اي تا رسيدن به سويل قابل تحمل بود اما در آنجا ازدحام افراد دور آنها به قدري بالا گرفت که مجبور شدند قيد تماشاي آثار باستاني را بزنند. براي اينکه از جلب توجه ي بيشتر هم جلوگيري کنند، ساعت چهار صبح از خانه بيرون زدند.(اين يکي از مشکلاتي ست که پول و شهرت به ارمغان مي آورد؛براي تماشاي آثار باستاني هم بايد نيمه هاي شب از خواب بيدار شد). تا به امروز در پرتغال کسي آنها را به جا نياورده است. صبح روز بعد هم با هواپيماي شخصي به مراکش خواهند رفت.
عکس هايي که پاپاراتزي ها از پيت و انيستون در اسپانيا گرفتند، به زودي در تمام نشريات آمريکايي چاپ مي شود و در کنار آنها داغ ترين شايعات درباره ي اين زوج منتشر خواهد گرديد. وقتي بحث ها شايعه ها را با پيت مطرح مي کنم، تجربه ي جالبي را برايم شرح مي دهد.
سابق بر اين مدام خواب مي ديدم که همه دارند از مسواک من استفاده مي کنند، من وارد مي شدم و مي ديدم که شخصي که او را نمي شناسم در حال استفاده از مسواک من است يا اينکه شخصي که مي شناسم اجازه داده غريبه اي از مسواک من استفاده کند. چند سال پيش خواب مي ديدم که شخصي از مسواک من استفاده کرده است؛ خوابي بود مدل روياي ريچاردباخ...بعد متوجه شدم که مسواک هاي بسياري داشته ام و خودم خبر نداشته ام. حالا بيا و اين يکي خواب را تفسير کن. قبل از اين که من دخالت کنم، خودتان نظري داريد که اين خواب ها گوياي چه چيزي هستند؟
خب، اين يکي ديگر خيلي بي شرمانه بود، مگه نه؟بيشتر شبيه به خوابي درباره ي شهرت بود، اين طور نيست؟
به نظرم که از منظر تحليل روياي فرويد است.
فرويد دانشمند معرکه اي بود، چون او روانکاوي را به جريان غالب بدل کرد، اما به نظرم خيلي از نظريه هاي او لنگ مي زند...
درسته . اما...به هر حال خواب بسيار عجيبي است.
(مکث مي کند. به نظرم دارد خواب اش را تحليل مي کند. شک ندارم که ما ديگر درباره ي خواب او حرف نخواهيم زد. )خب، من تعريف تو را مي پذيرم و همين جا به اين بحث خاتمه مي دهم.
پيت مي گويد که تازگي هاي خواب هاي خنده دار مي بيند. گاهي اوقات هم در خواب مي خندد. پيت به من مي گويد که خوشحال و خوشبخت است. به محض اينکه اين را به من مي گويد ، نگراني هايش هم شروع مي شود. خيلي طول نمي کشد که دل شوره بگيرد. تخليل نيرومند او باعث اين حالت شده است:((همين الان در ذهنم تيتري هولناک ديدم؛ براد پيت درباره ي خوشبختي اش حرف مي زند. ببين دوست من، زندگي بالا و پايين دارد. بالا و پايين دارد.))
به صورت مبهمي سرم را تکان مي دهم و پيش خودم در تعجبم که چرا چنين حرفي را مي زند، اما هر چه باشد او حرفي عجيب و جالب زده است. بعد ادامه مي دهد.
داري با کسي مصاحبه مي کني ، که هميشه اين حس ذاتي غم را در وجودش داشته است. نمي دانم اين حس از کجا مي آيد و اصلا نمي دانم که چيست حال و روزگار دنياست، يا حال و روزگار شخصي ام. نمي دانم. من کودکي خوبي داشتم و به طور کلي از هيچ چيزي کم و کسر نداشتم...
حالا کمتر غمگين هستيد؟
حالا موفق شده ام که افسار آن را به دست بگيرم. گوش کن، من اين حالت را در افراد بسياري ديده ام. همين طور که داشتم بزرگ مي شدم، هميشه سئوال هاي بسياري ذهنم را به خود مشغول کرده بود:چرا دنياي ما به اين حالت است ؟چرا روزگارمان اين مدلي است؟ بعد هميشه اين غم ذاتي وارد صحنه مي شود. بي هيچ دليل خاصي هميشه سروکله اش پيدا مي شود. نمي دانم چيست.
پيت از زمان درخشش با نقش کوتاه اش در تلما و لوئيز، در فيلم هاي موفقي مثل رودخانه اي از ميان آن مي گذرد، مصاحبه با خون آشام، افسانه هاي پاييزي و هفت بازي کرده، در سال 1996براي بازي در دوازده ميمون نامزد اسکار شد و اين روزها بحث دو فيلم هفت سال در تبت و ملاقات با جو بلک سر زبان هاست که در فيلم دوم او نقش فرشته ي مرگ را بازي مي کند.
وقتي ملاقات با جوبلک به نمايش در آمد، حسابي مورد انتقاد قرار گرفتيد.
(مي خندد)آره ، درسته . زنده زنده سرمان را بريدند.
به وجهه ي شما لطمه اي هم وارد شد؟
نه، پيش خودم فکر کردم که حالا نوبت من شده است. ببين، من با بيشتر انتقادها موافق نبودم . من ضرب آهنگ فيلم را دوست داشتم، هر چند شايدکمي کُند و طولاني به نظر بيايد. اما که چي؟ هنر همين است، قرار نيست که عاري از اشتباه باشد. به نظرم افرادي که خودشان هيچ چيزي نمي سازند، نبايد اين طور به فيلم حمله مي کردند. اگر مارتي(برست، کارگردان فيلم)همين فيلم را با حضور بازيگر ديگري مي ساخت، فيلم اين همه زير تازيانه ي انتقاد نمي رفت.
خب در اين صورت با خودتان فکر نمي کنيد که «چرا آنها مي خواهند من را له کنند»؟
دليل اش اين است که به چشم آنها من فردي هستم که همه چيز دارم. به نظر آنها حقم است که کمي به من مشت و مال داده شود، متوجه ي منظورم مي شوي؟
اما به احتمال قوي با چنين نگرشي موافق نيستي؟
نه، من فرد مورد نظر آنها نيستم. اما من آن فرد را گاهي اوقات آن بيرون مي بينم، مي بينم که به چه آدمي تبديل شده و بين خودمان باشد، دلم مي خواهد که حسابي دخل اش را بياورم. دلم مي خواهد به او سيلي بزنم . همان براد پيتي که آن بيرون است(او به گوشه ي اتاق اشاره مي کند، که هيچ کسي در آنجا نيست)و من واقعي ام نيست.
او چه شکلي است ؟
(مکث مي کند، بعد نيشخندي مي زند)خيلي خوش قيافه است.
(با خنده )به خاطر اين هم که شده شما را مي کشند.
ببين، آنها بالاخره که من را مي کشند، بگذار من هم کمي اذيت شان کنم.
فيلم ديگري که نام برادپيت را اين روزها سرزبان ها انداخته ،باشگاه مشت زني است. ديويد فينچر،کارگردان فيلم که تجربه ي همکاري با پيت را در فيلم هفت داشته است، از همان لحظه اي که خواندن کتاب را به پايان مي رساند ، مي دانسته که نقش تايلر دردن را بايد برادپيت بازي کند. به نظر فينچر((اين شايد نزديک ترين شخصيت به براد در دنياي واقعي باشد. يک نوع حس کودکانه ي هنجارگريز نسبت به قضاياي زندگي که براد خيلي به آن علاقه مند است ، در اين شخصيت وجود دارد.))
در بين صحبت هايمان براد جمله اي از ديالوگ هاي تايلر را نقل مي کند:«دلم واسه آدمايي مي سوزه که مي چين توي باشگاه هاي ورزشي تا همون شکلي بشن که کالوين کلاين به آنها مي گه باشن.»وقتي به براد مي گويم که خواسته يا ناخواسته او بدون شک نمادي از اين شمايل است، او مي خندد و با حالت خاصي مي گويد:«من هميشه در مسير يک خودکشي تدريجي قدم برداشته ام.»سيگاري که در دست دارد نشان مي دهد و مي گويد:((منظورم اين است که ، پس اين چيست؟وقتي شروع به کشيدن سيگار کردم، خيلي حال مي داد. اما حالا اسباب دلخوري ست. تغذيه ام هم فاجعه آميز است . من يکي از آن افرادي هستم که مردم به خاطر ژنتيک از آنها متنفرند. حقيقت امر اين است.))
وقتي در پرتغال بوديم، محض کنجکاوي از او پرسيدم که نظرش درباره ي فيلم بازي چيست؛فيلمي که ديويد فينچر در ميان ساخت هفت و باشگاه مشت زني با حضور مايکل داگلاس در نقش اول آن ساخت. پيت جواب داد:((از فيلم خوشم آمد. فيلم هايي که با ديويد کار کرده ام. را بيشتر دوست دارم، اما دليل نمي شود که اين فيلم را هم دوست نداشته باشم. راست اش مي دانيد که خوب از کار در آوردن يک فيلم چقدر کار دشواري ست؟ بايد تمامي عناصر با هم هم گام شوند. به نوعي شبيه به معجزه است.))
با وجود اين، همان طور که مي شد حدس زد، از زمان نمايش فيلم بحث و جدل هاي بسياري خارج از حوزه ي سينما درباره باشگاه مشت زني بالا گرفته است، که اين حرف و حديث ها بعد از ماجراي کلمباين بيشتر هم شده است. هر چه باشد باشگاه مشت زني فيلمي ست که در آن بمب دست ساز و تروريسم ضد شرکتي به نمايش گذاشته مي شود. به پيت مي گويم که باشگاه مشت زني دقيقا از آن دسته فيلم هاست که شايد بيل کلينتون(رئيس جمهور وقت آمريکا)چنين نظري درباره اش داشته باشد:فايده ي سرگرمي چيست وقتي که قرار است يک سلسله وقايع چندش آور را نشان بدهد که بر سر گروهي از آدم هاي بي نهايت غيردوست داشتني نازل مي شود و هيچ رستگاري اخلاقي هم در انتها در کار نيست ؟
پيت مي گويد:((خب ، سئوال هنر چيست ؟هم همين قدر کلي است. هنري وجود دارد که هدف اش اين است که ما را همراه خود ببرد، به ما فرصت بدهد مشکلاتمان را فراموش کنيم و بعد درست همان جايي ما را رها کند که همان اول بوديم. باشگاه مشت زني به هيچ وجه در چنين گروهي از آثار هنري جاي نمي گيرد. يا هنري هست که احساسات خفته اي را بيدار مي کند و نوعي از حقيقت را برملا مي سازد، مثل آثار گروه ريديوهد(Radiohead). [در طول فيلمبرداري باشگاه مشت زني، پيت مدام به آلبوم هاي گروه محبوب اش ريديوهد گوش مي داده، به خصوص آلبوم سوم آنها OK Computer که به نظر پيت از لحاظ مضموني نقاط مشترک زيادي با باشگاه مشت زني دارد.]نکته اي که درباره کار ريديوهد اهميت دارد اين است که آنها (فرانتس) کافکا و (ساموئل) بکت نسل ما هستند. تام يورک و اعضاي ديگر گروه دقيقا همين حالت را دارند. آن چيزي که از وجود هنري آنها تراوش مي کند،نکاتي ست که نمي توانند به صورت کامل آن را بيان کنند اما با قاطعيت تمام مي گويم اين درست همان چيزي ست که همه در عمق وجودمان مي دانيم حقيقت دارد. اهميت آنها در مسائلي از اين دست است و باشگاه مشت زني هم همين نقطه را هدف گرفته است. البته متوجه ام که بالاخره دست و پايمان در تور خلاقيت گير خواهد کرد اما به نظرم اين نوع نگاه کردن به فيلم اسباب تاسف است، چون در اين صورت آنها نکته ي اصلي فيلم را از دست مي دهند.به عبارت ديگر، ما در حال رسيدن به بن بستي وجودي در جامعه هستيم که درست همان چيزي ست که من از آن گريزان هستم.))
براي بازي در نقش تايلر دردن، موهاي برادپيت از ته تراشيده شد. خودش مي گويد :((احساس خيلي خوبي بعد از اين کار به ام دست داد. بهترين سلماني رفتن عمرم بود.))
از او پرسيدم اين کار را کجا انجام داده است.
پيت گفت :«اي دل غافل...»و سرش را تکان داد. نگران پاسخ دادن بود و دليل اش را اين طور توضيح داد:((چون الان حسابي به من مي خندي.))
به شوخي به او گفتم که حالا اشکالي ندارد که يک بار هم سر به سر شما بگذاريم . جواب داد:«دلم نمي خواهد که با مزه بازي در بياورم. مي خواهم بدخلق و زشت باشم !»بعد هم پاسخي را که منتظرش بودم داد:(جنيفر موهايم را از ته زد. خيلي خنديديم. اما لطفا به من نخنديد. فقط بنويس که جنيفر موهاي او را از ته تراشيد. همين.))
فينچر حين يادآوري اين ماجرا با حسرت گفته بود که ((ما دل مان مي خواست که موهاي او را از حالتي که در فيلم هست، کوتاه تر کنيم و بر روي سرش هم چند جاي زخم و از اين مدل چيزها باشد...اما حيف که لارازيسکن(از مديران توليد فيلم)با اين ايده مخالفت کرد . يادم مي آيد که گفت :"ديويد، اين قدر زشت اش نکنيد!دندان هايش را که شکستيد، سرش را که تراشيديد، خداي من، مي خواهيد چه بلايي سر برادپيت در بياوريد؟"))
ادامه گفتگوي ما ماند براي لس آنجلس. يک روز با برادپيت قرار ناهار گذاشتم و بعد از صرف ناهار شروع کرديم به بحث درباره ي اسکار و بعضي از عقايد شخصي او .
به نظرتان آيا روزي مي رسد که برنده اسکار بهترين بازيگر مرد شويد؟
(کمي فکر مي کند). نه . مگر اين که در پايان دوره ي بازيگري ام نقش آدم خُل وضعي را بازي کنم که در دل کوه زندگي مي کند. البته حرف ام اين نيست که لياقت اسکار بردن را دارم.
اين روزها از ريتم چه کلمه اي بيشتر از همه خوش تان مي آيد؟
هر کلمه اي که بتوانم به خوبي آن را تلفظ کنم . راست اش ما داريم وارد قرن بيست و يکم مي شويم و به نظرم به اندازه ي کافي اطلاعات به دست آورده ايم. حالا ديگر بايد به اين نتيجه رسيده باشيم که هيچ کسي نمي تواند ما را نجات بدهد. وقتي در حين خواندن متن فلمنامه اي به جايي مي رسم که شخصيتي مي گويد :«من نمي توانم بدون تو زندگي کنم.»تا سرحد جنون مي زند به کله ام!چون ما داريم مسائل را به صورت اشتباه آموزش مي دهيم.
يعني پيش نيامده که خودتان دچار چنين حالتي بشويد؟
در بچگي چرا، دليل اش هم اين بود که اين طور به من گفته بودند.
در بزرگسالي؟
نه ، من خودم را بزرگسال نمي دانم.
خب، از هيجده سالگي به اين طرف ؛آيا اين احساس برايتان پيش نيامده که ((من نمي تونم بدون تو زندگي کنم؟))
چرا . آن قدر پيش آمده که دوست ندارم درباره اش حرف بزنم. بعد هم اين طور ماجراها هميشه ختم به عاقبت خيري مي شود که اصلا وجود ندارد. معضل اصلي آن ياد دادن نکته هاي اشتباه است .
يعني ديگر هيچ وقت اين جمله را بر زبان نخواهيد آورد؟
نه . چون اعتقادي به آن ندارم. شايد هم از آن دلزده شده ام.
يعني شما به عاقبت به خيري اعتقاد نداريد؟
نه . نه .(سرش را تکان مي دهد). نه، چنين چيزي وجود خارجي ندارد .
جنيفر انيستون از چنين نظري ناراحت نمي شود؟
ما تا حدودي روي يک طول موج هستيم.
شايد اين نظر شما براي خيلي ها غير رمانتيک باشد.
به نظر خودم که خيلي زيباست . بقيه ي موارد خزعبلاتي بيش نيستند!
راست اش مي خواهم اعترافي کنم. مصاحبه کردن با شما کار بسيار دشواري است .
(سرش را تکان مي دهد)مي دانم. مي دانم. تازه بايد سعي کني خودت را جاي من بگذاري . مي بيني که خيلي سخت تر است.
3-گفتگوي سوم :
8ژانويه 2009
در 46سالگي
سئوال اول اينکه شب انتخابات (که به پيروزي اوباما منجر شد)کجا بوديد؟
شيکاگو. چون فردا قرار بود در برنامه ي اُپرا شرکت کنم. رفتم به پارک گرانت. از پارک تا هتل پياده برگشتم، که حدود نيم ساعت طول کشيد. جالب بود که مي توانستم با خيال راحت راه بروم، چون در آن برهه ي زماني هيچ کسي به من توجه نمي کرد. مردم گريه مي کردند و يکديگر را در آغوش مي گرفتند. حس شور و هيجاني که در خيابان ها موج مي زد، واقعا شگفت انگيز بود. اين انتخابات تحول عظيمي براي ما بود. ما دوباره به تعريف اصلي آمريکا بازگشتيم.
به نظر شما ممکن بود که باشگاه مشت زني را بعد از حوادث 11سپتامبر ساخت؟
نه . بدون شک با آن پايان بندي نمي شد فيلم را ساخت. ما همان موقع هم درباره ي آن پايان بحث کرديم. يک خط ديالوگ را هم وارد فيلم کرديم، با اين مضمون که ساختمان تخليه شده است.
بعضي از منتقدان متوجه حرف اصلي فيلم نشدند.
نمي دانم نسخه ي دي وي دي فيلم را که ديويد فينچر به بازار داده، ديده اي يا نه. او تمامي يادداشت هاي منفي فيلم را در دفترچه اي گردآوري کرده است. يک منتقد لندني نوشته بود:«اين فيلم نه تنها ضد سرمايه داري ست، بلکه ضد جامعه هم هست.»اين طور شد که ما پيش خودمان فکر کرديم که ((فکرش را نمي کرديم تا اين حد خوب از کار در آمده باشد!))
مورد عجيب بنجامين باتن و باشگاه مشت زني در واقع با مضامين مشابه اي سروکار دارند؛ در اختيار داشتن زماني محدود براي زندگي و اينکه چه کاري مي توان در آن زمان محدود انجام داد. اما فيلم ها به نتيجه گيري هاي کاملا متفاوتي مي رسند. در باشگاه مشت زني، پاسخ به فناناپذيري در نيهيليسم، هنجار گريزي و ...خلاصه مي شود.
(مي خندد)آن نتيجه گيري خاص دهه ي نود بود. حالا با نتيجه گيري دهه ي اول قرن بيست و يکم طرف هستيم . راست اش به اين شباهت هاي مضموني تا به حال فکر نکرده بودم، اما به نظرم درست مي آيد.
نکته اين است که مورد عجيب بنجامين باتن حس بسيار مثبتي دارد اما امکان دارد که تماشاگر خيلي راحت پس از پايان آن غمگين شود.
درسته، به نظرم اين دست تماشاگر و انتخابي ست که او مي کند. به نظرم مورد عجيب بنجامين باتن درباره ي مسائلي جهان شمول صحبت مي کند، که تمامي انسان ها مي توانند آنها را درک کنند. هر جاي دنيا که باشيم، حدود 95درصد از مضمون هاي مطرح شده در فيلم براي ما صدق مي کند؛ عشق هاي ما، اميد هاي ما و همچنين افراد و چيزهايي که از دست داده ايم و حالا مي خواهيم با ظرافت تمام آنها را پنهان کنيم و صد البته اين حقيقت قاطع که ما همگي فناپذير هستيم. به نظرم فيلم در اين مقطع زماني مي تواند خيلي مهم باشد؛ چون ما از هم جدا افتاده ايم، درست به دليل اين که بر روي همان دو، سه ، چهار يا پنج درصد تفاوت ها يمان تمرکز کرده ايم.
آيا داستان کوتاه فيتز جرالد را خوانده بوديد؟
نه ، هنوز آن را نخوانده ام . راست اش به من گفتند که هيچ ارتباط مستقيمي با فيلم ندارد. من در طول کار با فيلمنامه ي اريک راث سروکار داشتم، که او آن را بر مبناي اينکه «جوان ها جواني را برباد مي دهند»نوشته است.
آيا در طول ساخت فيلم نگران جنبه هاي فني آن هم بوديد؟ به جز مصاحبه با خون آشام، فيلم هاي ديگري از شما را يادم نمي آيد که گريم سنگين داشته باشيد.
مي توانم قسم بخورم که هيچ وقت گريم با عضو مصنوعي را قبول نکردم. من با ريش هاي مصنوعي گريم شده ام که تجربه چندان خوشايندي نيست . بعد فينچر با اين پروژه سراغم آمد و گفتم که «من هستم!»يکي از هزاران استعدادهاي شگفت انگيز ديويد اين است که تمامي فناوري هاي پيچيده ي روز را مثل موم در دست اش دارد و آنها را به خدمت خود ش در مي آورد. به همين خاطر من هيچ وقت اين سئوال در ذهنم شکل نگرفت که آيا اين کار نتيجه مي دهد يا خير. البته اين را هم بگويم که تيم گريم کار خودشان را خيلي خوب بلد بودند و بازي در طول روز با آن گريم سنگين به طرز شگفت انگيزي راحت بود.(مکث مي کند).اما، نه، ديگر هيچ وقت چنين کاري را قبول نمي کنم.
آيا بازي در اين فيلم باعث شد که ياد فناپذيري خودتان هم بيفتيد؟
خب، آره. تا سر حد مرگ هم از اين فکر وحشت دارم. اما بازي در اين فيلم باعث شد به فکر مسائل ديگري هم بيفتم. (مکث مي کند)...مثلا من و انجي(آنجلينا جولي)ديگر دعوا نمي کنيم . سربازي در اين فيلم و بعد هم درگذشت مادر او بود که اين فکر به ذهنم رسيد که بالاخره روزي مي رسد که ديگر در کنار اين فرد نخواهم بود. آن وقت ديگر شانس در کنار فرزندانم بودن را از دست خواهم داد؛دوستان،افرادي که دوست شان دارم و براي شان احترام قائلم.
آيا اين حالت مثلا دو سال پيش جور ديگري بود؟
به نظرم که به هر حال به اين سمت گرايش دارد. اما بازي در اين فيلم اين مسئله را در ذهنم حک کرد. دلم نمي خواهد از اين پس وقتم را با خشم نسبت به کسي که خيلي دوست اش دارم، هدر بدهم.هرچه باشد موسم جدايي بالاخره سر مي رسد. اين نکته اي بسيار شکننده است و ساعتي بالاي سر آن تيک تاک مي کند مي خواهد مرگ باشد يا هرچيز ديگري سرانجام آن موسم جدايي سرمي رسد. بازي در اين فيلم باعث شد اين موضوع را با تمام وجود درک کنم.
به جرتايلردردن، شخصيت ديگري که همه معتقدند بود به برادپيت واقعي خيلي شبيه است، همان کابوي جذاب فيلم تلما و لوئيز بود، که اولين نقش مهم سينمايي شما هم به حساب مي آيد.
من که از ترکيب کابوي جذاب سر در نمي آورم.(مي خندد و پس از مکثي طولاني)راست اش نمي دانم چه پاسخي به اين سئوال بدهم. فقط اين را مي توانم بگويم که اولين باري که فيلمنامه را خواندم متوجه شدم که اين همان نقشي ست که مي توانم آن را خيلي خوب از کار در بياورم. به اين خاطر که اين شخصيت را درک کرده بودم و فيلم دقيقا همان فرصتي بود که بازيگري هميشه دنبال آن مي گردد.
در آن مقطع زماني مدتي از هاليوود دور بوديد. آيا لحظاتي پيش آمد که فکر کنيد داريد اميدتان به بازيگر شدن را از دست مي دهيد؟
شک ندارم که چنين لحظه هايي برايم پيش آمده است. من کارگزاري داشتم که تصميم گرفته بود من را به صورت آزمايشي وارد پروژه اي کند؛ يعني اينکه قراردادي در کار نيست، يک يا دو ماه کار مي کني و اگر مورد پسند آنها قرار گرفتي، قراداد امضا مي کني. آژانس نسبتا معتبري طرف حساب بود اما از من مي خواستند که سريال هاي کمدي تلويزيوني بازي کنم. اما من مدام زور مي گذاشتم پشت کارگزارم که «لطفا من را براي تست بازي در فيلم بفرستيد.»من را سر تست يکي دو تا فيلم هم فرستادند. يکي از آنها فيلم متهم بود. بعد من تماس گرفتم. کارگزارم با من حرف نزد اما دستيارش صحبت کرد. پرسيدم :«نتيجه چي بوده؟»او گفت :((آيا تا به حال به ذهن تان رسيده که به کلاس بازيگري برويد؟))
اوه ، خداي من!
با وجود اين، شنيدن اين جمله بهترين اتفاقي بود که برايم رخ داد، چون باعث شد که برايم انجام کاري که دلم مي خواست تصميمي جدي بگيرم.
آيا فيلم پاين اپل اکسپرس(Pineapple Express)را ديده ايد؟
آره ، حسابي هم خنديدم.
جيمز فرانکو گفته بود که براي بازي در اين فيلم از نقش فلويد نشئه در رومانس واقعي الهام گرفته است.
براي بازي در آن نقش خيلي تحقيق کردم. همه ي ما در زندگي مان با شخصيتي مثل فلويد روبرو شده ايم يا حتي خودمان فردي مثل فلويد بوده ايم. او همان هم اتاقي شماست که سعي مي کنيد از شرش خلاص بشويد يا اين که خودتان همان هم اتاقي هستيد.
اما مثل اينکه فلويد از ابتدا قرار نبوده که نشئه باشد.
درسته . من چند روز پيش از فيلمبرداري به توني اسکات(کارگردان فيلم)زنگ زدم، چون نمي توانستم سردر بياورم که چرا اين شخصيت اين قدر حرف مي زند و بي خيال همه مي شود. گفتم :«مي شود اين شخصيت اصلا از روي کاناپه بلند نشود؟»گفت :«آره .»گفتم:«مي شود تمام وقت نشئه باشد؟»گفت :«آره.»و ماجرا اين طوري شکل گرفت.
آيا اين ايده زماني به ذهن تان رسيد که نشئه بوديد؟
(مي خندد)البته که نه!در کلاس بازيگري به ذهنم رسيد.
يکي از فيلم هاي موفق بعدي شما مصاحبه با خون آشام بود که درست مثل مورد عجيب بنجامين باتن بخش هايي از آن در نيواورلئان فيلمبرداري شد.
درسته، اولين باري بود که در نيواورلئان فيلم بازي مي کردم. بازي در مصاحبه با خون آشام تجربه ي دشواري بود؛ تمام ماجراهاي فيلم در تاريکي مي گذاشت در نيواورلئان ما سه ماه در تاريکي فيلمبرداري کرديم؛ تمام تصويربرداري ها در دل شب بود. يک صحنه ي افتتاحيه در روشنايي روز بود و خلاص!تمامي فيلم در تاريکي مي گذشت واين واقعا روي اعصابم بود. آيا حس نکرديد که داريد به خون آشام تبديل مي شويد؟
نه،اما واقعا تحت تاثير قرار گرفته بودم.
در آن زمان و در حين بازي در کنار تام کروز، فکر مي کرديد که روزي به اين درجه از شهرت برسيد؟
هيچ راهي براي آماده ساختن آدم براي شهرت يا فکر کردن به آن وجود ندارد . شهرت، حيوان درنده ي شاخ و دم داري ست. از تام خيلي چيزها درباره ي اينکه در حين مشهور بودن چطور بايد از خودت محافظت کني، ياد گرفتم. اما او ترجيح مي دهد بر تمامي روند کار کنترل داشته باشد و اين روش با روحيات من جور در نمي آيد. با وجود اين، من و تام دوستان خوبي هستيم و هر وقت گذرمان به هم مي افتد، حسابي مي گوييم و مي خنديم.
مي خواهم درباره ي مقاله اي که تازگي ها در نيويرک تايمز درباره ي آنجلينا جولي چاپ شده، سئوال بپرسم.
درباره ي چي بود؟
واقعا شما آن را نديده ايد؟
بگذريم. سوالت را بپرس.
حرف اصلي مقاله اين بود که جولي چقدر خوب مي تواند رسانه ها را تحت کنترل خودش نگه دارد و آنها را ترغيب کند که پوشش خبري مناسبي از خانواده تان ارائه کنند . مقاله به خصوص به قراردادي که او با مجله ي Peopleبسته بود تا عکس هاي اختصاصي شما و دوقلوها را به آنها بفروشد و آنها هم پوششي مثبت از رويدادهاي خانواده ي شما منتشر کنند، مي پرداخت.
آن خبرنگار سعي داشت همين مقاله را سه ماه پيش کار کند. به نظرم مي آيد که گزارش طوري نوشته شده که انگار جولي قصد داشته از ماجرا سوء استفاده کند. اما خبرنگار نکته ي اصلي ماجرا را ناديده گرفته است. موضوعي که من را خوشحال مي کند اين است که پول حاصل از اين عکس ها به دست افرادي نيفتاد که براي من و خانواده ام شب و روز نگذاشته اند، بلکه پول به دست کساني رسيد که واقعا به آن نياز دارند. (مجله هاي Hello! oَPeopleمبلغ 14ميليون دلار براي عکس ها به پيت و جولي دادند و آنها اين مبلغ را به خيريه اهدا کردند.)
آيا درباره ي همکاري با چنين نشرياتي حس ترديد به سراغ تان نيامد؟
راست اش ما ارتباط مان را با اين مدل نشريات کاملا قطع کرده ايم؛ يعني اينکه در خانه ي ما خبري از اين مجله ها نيست و ما آنها را نمي خوانيم . نظر شخصي من اين است که آنها مسموم و ناسالم هستند. اما مي توانيم پرس و جو کنيم و بفهميم که کدام مجله ها درباره ي ما به دروغ گويي و تهمت زني افتاده اند. به همين خاطر عزت نفس خودمان را هم حفظ مي کنيم . به نظر ما، مجله ي Peopleبيشتر به نکته هاي مثبت شخصيتي افراد مي پردازد، اين طور شد که چنين تصميمي گرفتيم.
صادقانه بگويم که گزارشي که تايمز چاپ کرده بود، آن قدرها هم که شما نسبت به آن واکنش نشان داديد، توهين آميز نبود. در آن مقاله نوشته شده بود که آنجلينا جولي دوست ندارد تبليغات چي داشته باشد و به يک مدير قانع است و دوست دارد همه ي کارها را خودش انجام بدهد.
او حق دارد چنين تصميمي بگيرد و چنين موضوعي حقيقت دارد . اما انتشار آن گزارش کار درستي نبود. من به همين خاطر با گارد بسته با موضوع روبرو شدم. آنها نه تنها درباره ي زني حرف مي زدند که من عاشق او هستم، بلکه درباره ي يکي از انسان هاي روي کره ي زمين حرف مي زدند که من بيشترين احترام را براي او قائل هستم.
شما اين روزها بيشتر وقت تان را در جنوب فرانسه مي گذرانيد؟
آره . ما حسابي اهل سفر و ماجراجويي هستيم اما بدون شک اينجا براي خودمان پايگاهي درست خواهيم کرد.
آيا اين کار را با رضايت خاطر تمام انجام مي دهيد؟
راست اش ما از هر شهر بزرگي گريزان هستيم. عکاس ها همين طور بچه ها را دنبال مي کنند و اسم آنها را صدا مي زنند و بچه ها هم نمي دانند بايد به چنين رويدادهايي چه واکنش هايي نشان بدهند. در فرانسه، اوضاع بهتر است. محل اقامت بزرگي هم دست و پا کرده ايم ، به همين خاطر آنها نمي توانند به ما نزديک شوند ، چون کارشان غير قانوني است.
شنيده ايم که خودتان هم پرواز مي کنيد؟
آنجلينا من را وارد اين کار کرد. او خيلي از من واردتر است.
کدام يکي با احتياط بيشتر پرواز مي کنيد؟
هر کدام روش خاص خودمان را داريم.
روش آنجلينا چطوري است؟
من بيشتر به جزئيات توجه دارم.(مکث مي کند). او دوست دارد به مقصد برسد.
وقتي که مشغول بازي در فيلم هستيد، آيا در خصوص نقش هايتان به هم کمک هم مي کنيد؟
به نظرم بيشتر از همه چيز درباره ي تجربه هاي بامزه ي سر صحنه با هم حرف مي زنيم.
يعني بحثي درباره ي مسائل فني بازيگري پيش نمي آيد؟
به نظرم ما ديگر تا حدودي زيادي مي دانيم دنبال چه چيزي هستيم. گاهي اوقات با آنجلينا ديالوگ هايمان را تمرين مي کنيم. مثلا امشب از او مي خواهم که براي ادا کردن ديالوگ هاي فيلم تازه ي کوئنتين تارانتينو، اراذل بي آبرو، به من کمک کند. ديالوگ هاي تارانيتينو مثل ديالوگ هاي برادران کوئن هستند. هيچ بخش زائدي ندارند و ريتم ويژه اي دارند. دستت براي مانور دادن باز نيست، در صورتي که ديالوگ هاي کارگردان هاي ديگر فضا را براي بداهه پردازي هاي لازم باز مي گذارند.
برگرديم به سراغ فيلم هاي اوليه شما،. بعد از مصاحبه با خون آشام به خاطر بازي در نقش يک بيمار رواني در فيلم دوازده ميمون نامزد اسکار بهترين بازيگر مرد مکمل شديد.
آن فيلم را در فيلادلفيا فيلمبرداري کرديم. من سه هفته زودتر به آنجا رفتم و در آپارتمانم ماندم و فقط با ديوارها سروکله مي زدم تا بتوانم آن انرژي ديوانه وار را در وجودم ذخيره کنم .
پس خيلي کم پيش آمد که آپارتمان را تر ک کنيد؟
اصلا ترک نکردم. تمام وقت خودم را در آپارتمان حبس کردم.
هيچ ارتباط انساني نداشتيد؟
نه. پنجره ها را بسته و پرده ها را کشيده بودم. حالا ديگر نمي توانم اين کارها را بکنم. حالا راه هاي ميان بر بيشتري ياد گرفته ام تا زودتر و راحت تر به شخصيت مورد نظرم برسم.اما آن نقش درباره ي وادي خاصي بود که هيچ سنخيتي با شخصيت من نداشت.
در قاپ زني هم نقشي کوتاه ولي به ياد ماندني داشتيد.
من عاشق قاپ زني هستم. يکي از فيلم هاي محبوب ام است.
چطور خودتان را براي بازي در آن نقش آماده کرديد؟آيا با خلافکاران ايرلندي نشست و برخاست کرديد؟
نه، اما تعدادي از کولي هاي انگلستان را از نزديک ديدم و با آنها حرف زدم. اسم همه شان بيلي جوئل است و اصلا دل شان نمي خواهد که کسي اسم واقعي آنها را متوجه شود. اما مشکل زماني شروع شد که روز قبل از شروع فيلمبرداري متوجه شدم هنوز لهجه نگرفته ام. خيلي فني به نظر مي رسيد. به همين خاطر به گاي ريچي(کارگردان فيلم)زنگ زدم و گفتم که «خودت بايد اين نقش را بازي کني. تو با اين لهجه آشنا هستي و گر نه من فيلم را خراب مي کنم.»او فقط خنديد اما من واقعا داشتم از استرس مي مردم. ساعت 10شب بود و اضطراب بر من چيره شده بود، چون قرار بود که ساعت هفت صبح سرصحنه باشم. اين طور شد که از آپارتمانم در شمال لندن بيرون زدم و شروع کردم همين طور بي هدف در خيابان راه رفتن. نکته اي که درباره ي اين لهجه در ذهنم مانده بود اين بود که بهم گفته بودند «هيچ وقت نمي توني بفهمي که دارند چي مي گن.»به همين خاطر بخشي از ديالوگ هايي بنيچيو دل تورو از فيلم مظنونين هميشگي را برداشتم و شروع کردم همين طور با خودم آن را تکرار کردم. احتمالا هر کي من را آن مدلي در خيابان ديده فکر کرده که عقلم را از دست داده ام. پس از مدتي تمرين، برگشتم و به گاي زنگ زدم و گفتم:«اگر ديالو گ ها قابل فهم باشند، اشکالي دارد ؟»او گفت که اشکالي ندارد و به اين ترتيب کار به نتيجه رسيد.
کار بر روي ياده يار اوشن و دو ادامه ي آن چطور بود؟آيا پس از بازي در اين فيلم ها جورج کلوني را مي شناختيد؟
نه ، تا قبل از آن با هم ملاقات نکرده بوديم.
پس خيلي راحت با هم رابطه اي دوستانه ايجاد کرديد.
به نظرم در همان ديدار اول بود که من گفتم :«من بايد نقش دني را بازي کنم.»او گفت :«باشه، تو نقش دني را بازي کن.»من هم گفتم :«خفه شو، عوضي.»
شما و کلوني وقتي به اوج شهرت رسيديد که کمي پا به سن گذاشته ايد.
جورج کلوني کمي خلق و خوي دهه ي هشتادي در وجودش دارد؛ به اين راحتي ها خودش را نمي بازد و اين براي مشهور شدن لازم است. بعضي از بازيگران جوان هستند که نقش آفريني هاي خوبي دارند اما خودشان به دست خودشان ميخ آخر را به تابوت دوره ي بازيگري شان مي کوبند.
شما و کلوني در فيلم پس از خواندن بسوزان برادران کوئن هم در کنار هم بازي کرده ايد. نقش شما چدفلدهايمر است؛ مربي خل وضع باشگاه که هميشه شورت ورزشي به پا دارد.
انجي خيلي شيفته ي اين نقش شده بود. هنوز فيلم را نديده اما وقتي من را با آن سرو شکل در باشگاه ديد، گفت:«اين اولين باري ست که مي توانم صادقانه بگويم اصلا به طرف تو جذب نشدم.»او مدام درباره ي اين نقش حرف مي زند. او زياد فيلم نمي بيند و مدام از اين فيلم حرف مي زند. او واقعا درباره ي اين شخصيت کنجکاو است.
آيا فيلم را زا جلوي چشم او برداشته ايد ؟
نه، مسئله برنامه هاي فشرده ي کاري ما و شش بچه است. نسخه ي دي وي دي فيلم را داريم و مطمئنم که به زودي آن را تماشا خواهد کرد.
آيا فيلمي با حضور آنجلينا جولي هست که از فيلم هاي محبوب شما باشد؟
آقا وخانم اسميت
آيا وقتي آن را تماشا مي کنيد، تمامي خاطرات خوش بازي در آن به سراغ تان مي آيد؟
نه، ما اصلا آن را با هم نديده ايم. منظورم اين است که سر اين فيلم بود که ما به هم علاقه مند شديم و حالا که به سرپرستي شش بچه رسيده است.
آيا درباره پدرشدن احساس اضطراب مي کرديد؟
راست اش واقعا جاي شگفتي دارد که تمامي اين مسائل تا اين حد به صورت اتوماتيک شکل مي گيرد و بخشي از آن هم شهودي است و شما هميشه آن را در وجودتان داريد.
و آخرين فيلمي که قصد دارم درباره اش سئوالي بپرسم؛ بابل.
به نظرم تمامي نقش من در آن فيلم در لحظه ي آخر خلاصه مي شود که او تلفني با بچه هايش صحبت مي کند . شان پن اين نقش را قبول نکرده بود و با اين کار حسابي من را به دردسر انداخت. ما تا آن لحظه ي پاياني حدود شش هفته کار داشتيم و در طول اين مدت من بايد اين حس اضطراب از زخمي شدن همسرم را در خودم زنده نگه مي داشتم. اين اصلا کار راحتي نيست.
آيا احساس مي کنيد وارد مرحله اي تازه از زندگي تان شده ايد؟
البته . دلم نمي خواهد اسم بزرگسالانه تر را روي آن بگذارم. هميشه بايد براي حماقت سرخوشانه در زندگي جايي باقي گذاشت.
آداب سوپراستارماندن
درست در همان لحظه هاي نزديک به غروب که تلما و لوئيز در صندلي هاي جلوي ماشين شان نشسته بودند و هنوز نيمي از مسيرشان را پيش رو داشتند، جي دي با آن شيوه منحصر به فرد خود سيگاري به لب گذاشت و ستاره اي متولد شد: براد پيت.
براد اما بايد دو سال ديگر صبر مي کرد تا پس ازهفت سال از شروع فعاليت اش به عنوان بازيگر اولين نقش تاثيرگذار و ماندگارش را در کاليفرنيا ايفا کند:ارلي، قاتل زنجيره اي با خصوصيات يگانه که پيت به آنها پروبال هم داده است. پيت به خوبي نشان داد فارغ از ويژگي هاي ظاهري، قدرت بازيگري بالايي نيز دارد و با اجراي درست اين شخصيت باعث شد سايه حضور او در کل فيلم گسترده شود. از عادت بامزه مسواک جويدن به جاي مسواک زدن بگيريد تا آن لهجه و صداي عجيب و خوک مانند همگي باعث مي شوند ارلي تشخص کافي براي يک قاتل زنجيره اي را داشته باشد و به اين ها اضافه کنيد. نوع راه رفتن و نگاه کردن او را که در مرز ميان انسان و حيوان قرار دارد: در لحظاتي که جنبه انساني در ارلي قدرت دارد نوع راه رفتن اش بيشتر شبيه به لات هاست و نگاه اش هم انگار بيشتر از هر چيزي به دنبال کسي براي ايجاد درگيري مي گردد و رفتار، همان بي خيالي طي کردن همراه با توجه بي تاکيد و صادقانه به جنس مخالف است. در مقابل و با افزايش نيروي حيواني در ارلي بدن او به يک گوژپشت تغيير شکل مي دهد ، موجودي که در مرز ميان بلاهت و تيزهوشي فوق العاده قرار دارد و شيطان را به ضيافت درخشش چشمان حيواني اش دعوت کرده است. بي دليل نيست که ارلي هميشه به دنبال دري به سوي نور مي گردد، معصوميتي که او براي بازگشت ذره اي از آن به چنين حال و روزي افتاده است با جستجوي هميشگي نور و حفظ تعادل در رفتار اندامش باز خواهد گشت.
نقش آفريني کوتاه پيت در رومانس واقعي را نيز بايد ادامه مسير حفظ جايگاه و نمايش توانايي ها ارزيابي کرد نقشي تفريحي براي براد تا خستگي کاليفرنيا را از تن به در کند و در کنار آن نشان دهد به جايگاهي رسيده که با حضوري بدين حد کوتا در فيلمي با اين ميزان از تراکم کاراکترها نيز مي تواند تصويري ماندگار از خود در ذهن تماشاگران ثبت کند.
سال 1994براي پيت سال مهمي بود از سويي با ستاره اي در قد و قامت خودش يعني تام کروز در مصاحبه با خون آشام هم بازي شد و از پس مجادلات فراوان پشت صحنه فيلم(که دو پادشاه در يک اقليم نگنجند)سربلند بيرون آمد و بازي اش در نقش يک خون آشام چشم منتقدان را گرفت و از سوي ديگر در افسانه هاي پائيزي با آنتوني هاپکينز بزرگ مقابل دوربين رفت و چنان که خودش تصريح کرد از هاپکينز فراوان آموخت.
همه چيز مهيا بود تا پيت اولين شاه نقش اش را بازي کند:فيلمنامه اي با داستان شوکه کننده و شخصيت پردازي عالي، ديويد فينچر کمال گرا و فيلمبرداري ميخکوب کننده داريوش خنجي که هر نما را به اندازه کل فيلم مهم جلوه مي دهد دست به دست هم دادند تا از هفت فيلمي سياه تر و هولناک تر از آنچه تصور مي شد بسازند . در اين ميان پيت و فريمن چنان در نقش کارگاه هاي اين فيلم ظاهر شدند که گويي در مرزي که اين دو ميان عقل و جنون(بخوانيد واقعيت گرايي)کشيده اند آستانه اي براي ورود به اين دو ساحت هست که از هر عاقلي مجنوني و از هر مجنوني عاقلي زاده خواهد شد. آنچه بازي پيت را در خاطره زنده نگاه مي دارد رفتار پر از تناقض کارگاه ميلز در محشر پاياني فيلم است. سال ها پس از هفت بارها چنين صحنه اي در فيلم ها تکرار شد و هر بار به يادمان آورد پيت در بازي اين صحنه با همه اغراقي که به خرج داده چه رفتار طبيعي و قابل باوري دارد.
بلافاصله پس از هفت پيت در دوازده ميمون در نقش يک ديوانه ظاهر شد. جالب است :پيت در دوران بازيگري اش همواره بعد از يک فيلم مهم و بازي سخت و درگير کننده به چنين فيلم هايي روي مي آورد تا در آنها نقش شخصيت هاي با مايه هاي روشن هجو را بازي کند. جفري ديوانه ي دوازده ميمون در اکثر دقايق فيلم به جاي آنکه شخصيتي همدردي برانگيز باشد موجودي خنده دار است .اعضاي آکادمي وقتي پيت را براي اولين بار به خاطر بازي در اين فيلم نامزد دريافت جايزه اسکار کردند به هيچ وجه پيش خوشان فکر نمي کردند که پيت چه کيفي کرده و لذتي برده در اجراي نقش يک آدم خل و چل!
خواب روها، متعلق به شيطان ، هفت سال در تبت وملاقات با جوبلک:پيت روي قله ايستاده است. ستاره اي در حال درخشيدن، هر نقشي را که دل اش بخواهد بازي مي کند و کاملا مشخص است که دوست دارد در کنار بزرگان اين عرصه حاضر باشد و همانطور که جاپايش را سفت مي کند از بازي هايش لذت ببرد و احياناً آنچه را که در کلا س هاي بازيگري نياموخته است(چون اصلاً آنجا اين چيزها را درس نمي دهند)در محضر ستاره هايي مثل ردفور يا غول هايي مثل دونيرو و هاپکينز بياموزد.
بار ديگر نوبت به همکاري با رفيق قديمي ديويد فينچر رسيده است تا پيت يکي ديگر از شاه نقش هايش را ايفا کند:تايلر داردن.
حضور، تسلط و وسعت احاطه پيت بر اين نقش چنان ميخکوب کننده است که گويي پيت با تايلر يکي شده است. مسئله ديگر حفظ تعادل ميان عقل و جنون يا بلاهت و تيزهوشي نيست، تايلر رسماً خارج از اين خط کشي ها و مرزها ايستاده است.«مرد وحشي»ما مردان را تشويق به درگيري با ديگران و خراب کاري مي کند و جذبه کاريزماتيک اش باعث رونق و افتتاح باشگاه مشت زني در ساير نقاط جهان شده است. به رفتار پيت در موجه نشان دادن چنين کاراکتري در برخي صحنه ها به عنوان مثال تفاوت بازي او در صحنه اي که از جک مي خواهد او را بزند و بي تاب کتک خوردن است با درگيري پاياني در پارکينگ و زماني که از تيراندازي جک به سمت اش هيجان زده مي شود دقت کنيد. تايلر داردن باشگاه مشت زني مجموعه و در عين حال عصاره ي تمام آن چيزهايي است که پيت در دهه 90در ساير فيلم ها به نمايش گذاشته است و حالا مهر و امضاي برادپيت بودن دارند: آن سينه جلو دادن ها و به چيزي نامعلوم در هوا تکيه دادن ها، آن خل خلي خنديدن ها، آن خونسردي ناشي از يقين، آن سيگار روشن کردن ها ي تحريک کننده، آن لش بودن و به يکباره مثل يک فنر در رفتن ها و...همه اينها به کنار صحنه اي را بياد بياوريد که تايلر و جک با چوب بيس بال يکي يکي ماشين ها را داغان مي کنند و جلو مي آيند و با خيال راحت راجع به گسترش باشگاه حرف مي زند که به يکباره ماشيني از مسير خارج مي شود و تايلر چنان ذوق مي کند و پا به فرار مي گذارد که هر مردي هوس مي کند براي يک بار در زندگي هم که شده تن به لذت تخريب اموال عمومي بدهد. راستي اگر تايلر داردن را برادپيت بازي نمي کرد کس ديگري مي توانست چنين به هر مردي که فيلم را ديده القا کند يک تايلر داردن در درون اش دارد ؟
طبق روال معمول پيت از باشگاه مشت زني به قاپ زني مي رسد. ميکي اونيل قاپ زني کاريکاتوري دوست داشتني از تايلر است، همانقدر که تايلر به تجسد اساطير شبيه است ميکي در خلاف جهت انساني است که با تمام وجود در قيد اصول و رسوم انساني و عرفي اش باقي مانده است.
ورود به قرن جديد را مي توان به راحتي به منزله ورود پيت به دنياي جاودانگي و ثبت در حافظه تاريخي سينما دانست. رفتار پيت در انتخاب و حضور در فيلم ها و مجامع سينمايي به وضوح تغيير مي کند. پيت حالا در جايگاهي قرار دارد که کسي نمي تواند خدشه اي به آن وارد کند سال هاست که جذاب ترين مرد دنياست و در همين سال ها هم به منتقدان ثابت کرده بازيگر قابلي است که آداب و مهم تر از آن رموز سوپراستار بودن و سوپراستار ماندن را فراگرفته است حالا ديگر مي تواند با خيال راحت به آثار عامه پسند تن بدهد با جوليا رابرتز در اوج شکوفايي اش هم بازي بشود، در يکي از قسمت هاي دوستان ظاهر شود، بي هيچ دغده و مجادله به جمع ستاره هاي يازده يار اوشن و دنباله هايش بپيوندد(و از کلوني درس هاي تازه بياموزد)،در تروآ هيچ کاري به جز نمايش دادن اندام اش انجام ندهد و همچنان موفق باشد، در آقا و خانم اسميت با آنجلينا جولي مقابل دوربين قرار بگيرد و با درايت از پس مديريت حواشي اين اتفاق سربلند بيرون بيايد و آماده شود تا يکي ديگر از شاه نقش هايش بازي کند.
هنوز تجربه اولين ديدار قتل جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل وقتي از تلويزيون پخش شد زير دندانم است : به دليل اشکال فني ، تصاوير فيلم هر 20دقيقه يک بار سياه و سفيد مي شدند و اين کيفيت روياگونه و ماورايي فيلم را دو چندان کرده بود وقتي برادپيت در قامت جسي جيمز در اولين باري که تصوير سياه و سفيد شد ظاهر شد نشناختمش ، اين ديگر ظهور دوباره اسطوره در دنياي جدي نبود. دست نيافتني تر و خوف ناک تر و مهربان تر از تمام تصوراتم بود. جسي جيمزي که پيت خلق کرده با آن هيبت نظرگير و شکوه و جلال اش که مثل آهن ربا، فورد را به سمت خود مي کشد همانقدر خواستني و قابل لمس است که وقتي در آن سکون ها و نگاه هاي خيره و سلانه سلانه با اسب گام برداشتن هايش فرو مي رود هولناک. استاتيوس شاعر رومي مي گويد :«ابتدا ترس بود که خدايان را در جهان آفريد»و جسي جيمز جلوه تام و تمام چنين خدايي است که بندگانش در اين خيال باطل گرفتارند و مي کوشند با از ميان بردنش به جاودانگي اش پايان دهند همان طور که در گذشته هاي دور اين اعتقاد حاکم بود که قهرمانان در عالم مردگان زنده اند و فرق بين خدايان و انسان ها در اين بود که خدايان بي مرگ و جاودانه اند و انسان ها هنگامي به خدايي مي رسيدند که اين اعتقاد شکل مي گرفت که هنگام مرگ شان واقعاً نمرده اند . جسي جيمز هم هيچ وقت نمرد ، فورد را مردم بزدل انگاشتند و جسي جيمز جاودانه ماند.
قاعده را که يادتان هست؟پس از فيلمي مثل قتل جسي جيمز...نوبت فيلمي مثل پس از خواندن بسوزان است. پيت براي اولين بار جلوي دوربين برادران نابغه رفت و کوئن ها با آغوش باز او را پذيرفتند تا کاري را با او بکنند(يا بهتر است بگوييم همان بلايي را سرش بياورند)که با جورج کلوني کردند. چاد پس از ...چنان که پيت سابقه بازي کردن آن را در فيلم هاي ديگر دارد ديوانه يا رواني نيست بلکه يک کودن تمام عيار است . استعدادي پنهان در پيت که گويي ساير فيلمسازان متوجه آن نبودند. بايد ديد کوئن ها قصد دارند با پيت هم (مثل کلوني)سه گانه خلق کنند يا نه ؟!
نوبت به همکاري دوباره با فينچر رسيده است. بنجامين باتن يکي از آن نقش هايي است که بازيگران آرزوي بازي کردن آن را دارند. بازي در مقاطع مختلف زندگي با درجات مختلف ادراک و منشي که با افزايش سن در شخصيت ايجاد مي شود و پيت اين شانس را دارد که گزينه اول فينچر باشد و به اعتمادش پاسخي در خور بدهد. آن لحظه را در مورد عجيب بنجامين باتن به ياد بياوريد که بنجامين در کودکي(کهنسالي)اش روي شيشه آسايشگاه ها مي کند و بخار روي شيشه کات مي شود به مه صبحگاهي و برافراشتن پرچم و بگذاريدش کنار آن شبي که بنجامين نوجوان(/پيرمرد)به سالن رقص مي آيد و اين بار آهي که از دردمندي از نهادش خارج مي شود . نشاط و اندوهي که پيت در اين دو صحنه به اجرا مي گذارد دست نيافتني است.
حالا که ديگر اراذل بي آبرو به جمع شاهکارهاي تارانتينو اضافه شده معلوم است علت اصرار تارانتينو به پيت براي قبول کردن نقش گروهبان آلدو چه بوده است. کسي به غير از پيت هم مي تواند آن تک گويي بلند را که مملو از کلماتي است که از آنها خون مي چکد اين طور بامزه در بياورد؟ تازه بازي با لهجه و تغيير صدا به کنار که پيت نشان داده استاد بازي با صدا و لهجه است.
در مروري سريع بر کارنامه پربار پيت متوجه شدم پيت هنوز نقشي در مايه هاي نقش آدرين برودي در پيانيست پولانسکي ايفا نکرده، نقشي که تمام سنگيني و باورپذيري اش را به دوش بازيگرش مي گذارد و براي لحظه اي هم که شده او را به حال خود رها نمي کند، نقشي که با تمام اوج و فرودهاي جسمي و روحي شخصيت همراه است(و برخلاف مورد عجيب...)بربستري کاملاً رئال روايت مي شود . پيت بازي در درخت زندگي ترنس ماليک را به پايان رسانده است . کسي چه مي داند چه پيش مي آيد؟ به هر حال او هنوز در نيمه ي راه است. تازه وقت اش رسيده نقش مردان ميانسالي را بازي کند که با بحران هاي روحي شان دست به گريبان هستند. هنوز وقت هست و بايد خوشحال بود که پيت مثل گروهبان آلدو اراذل بي آبرو از تمرين کردن دست نمي کشد!
اهل عمل
يادداشت مجله تايم به مناسبت انتخاب پيت به عنوان يکي از صد چهره برتر 2008
براد پيت بعد از گوش دادن به حرف هاي ساکنين شهر، متوجه شد اين فاجعه (که در اصل به دست انسان ها اتفاق افتاده)،فرصتي ايجاد کرده تا به جاي آنچه قبلا در شهر وجود داشت، چيزي بسيار بهتر بسازند. از شروع تاسيس بنياد (( it rigth make))که صدها ساختمان مقاوم و به صرفه در قسمت جنوبي شهر ساخت، تا وقتي که نمايندگي نيواورلئان را برعهده گرفت تا در کنار رهبران کنگره درباره ساخت فيلم سينمايي مورد عجيب بنجامين باتن صحبت کند که شهر ما را به زيبايي تصوير کرده، پيت در همه اين مراحل به مردم نيواورلئان متعهد مانده است.
ما مي دانستيم که جذاب ترين مرد زنده دنيا همشهري مان است، اما خيلي زود فهميديم که او متعهدترين هم هست.
زماني که آينده نيواورلئان و همه شهرهاي اطراف به حال تعادل برگشت به ياد داريم که يکي از محبوب ترين بازيگران دنيا و همشهري نيواورلئاني ما تنها به مردم کمک نکرد: او زندگي را به آنها برگرداند. براد پيت 45ساله، زندگي و اميد را به مردم منحصر به فردترين شهر دنيا هديه کرد و ما مفتخريم که دوباره اين شهر را خانه مان بخوانيم . جايي که براي توصيف آن مي گفتند :«شهري که در آن محبت فراموش شده است »،اما واقعيت اين است که براد پيت هيچ گاه آن را فراموش نکرد.
از رومانس تا اکشن
ده فيلم مهم براد پيت
او امروز يکي از سودآورترين ستاره هاي هاليوود واز معدود بازيگراني است که تماشاگران سينما بي اين که اهميتي به نام فيلمي که در آن بازي مي کند بدهند -خواه اکشن، درام و يا کمدي - براي تماشايش پول مي پردازند. بودن نام براد پيت در ابتداي تيتراژ، پرتماشاگر شدن يک فيلم را تضمين مي کند. به هر حال اندک زماني قبل، پيت فقط يک بازيگر خوش چهره بود که با زحمت بسيار، چيزي جز نقش هاي سطحي و يکنواخت در شوهاي تلويزيوني(سريال هاي تلويزيوني)و يا نقش هاي کوتاه سينمايي نصيبش نمي شد. مطمئناً او راه طولاني و دشواري را طي کرده . در تجليل از آخرين درخشش اش در اراذل بي آبرو به کارگرداني کوئنتين تارانتينو فرصت را غنيمت شمرديم تا به مرور بهترين کارهاي او بپردازيم.
پس مثل هميشه گردونه را گردانديم و ده فيلم برتر را به ترتيب جذابيتي که براي بيننده دارند انتخاب کرديم. البته نمي توان گفت که هيچ انتقادي بر اين انتخاب ها وارد نيست. هر مرورگري، آنهم در برابر کارنامه اي به تعداد و تفاوت نقش هاي برادپيت، ناگزير است تعدادي از نقش هاي محبوبش را ناديده بگيرد. منازعه را براي بعد بگذاريم و کارمان را با بررسي اين ده فيلم آغاز کنيم:
10ـخواب روها
پيت حضور خود را در سال 1995با بازي در خواب روها برجسته کرد. اقتباسي ستودني از کتاب شبه اتوبيگرافيک و بحث برانگيز لورنزو کارکاترا. فيلم درباره نقشه انتقام گروهي از دوستان است که در دوران کودکي، در يک مدرسه پسرانه در نيويورک به طرز وحشتناکي مورد آزار جنسي قرار گرفته اند. مجموعه اي از بازيگران شامل داستين هافمن، رابرت دونيرو، جيسون پاتريک، کوين بيکن و ميني درايور در کنار براد پيت در اين فيلم نقش آفريني مي کنند. با اين ليست بازيگران خواب روها مي توانست تا حدي موفقيت در گيشه را تضمين کند. جايي که فيلم توانست با فروش جهاني 100ميليون دلار به اثبات برساند که اثر قابل احترامي است. از ديد منتقدان نتايج کمي پيچيده تر بود. بعضي از نويسندگان ايراد را به گردن کارگرداني بري لوينسون انداختند. استيو ديويس از آوستين کرونيکل لوينسون را متهم کرد که فيلم کاملاً بي ربطي ساخته . اما گروهي چون کريس هيکس از دزرت نيوز به اين نکته اشاره کرد که :«بعيد به نظر مي رسد که هدف فيلم تنها تقدير از قاتلان و فروشندگان مواد مخدر باشد.»در پايان انجمن منتقدين بهترين و خلاصه ترين پاسخ را به وسيله ريچارد شيکل نويسنده تايمز داد. او نوشت:((فيلم از نگاه قانوني کاملاً غير موجه است اما لوينسون هنرمند چيره دستي است .بازيگرانش به طرزي زيرکانه واقعي هستند و فيلمبردار مايکل بالهاوس به شکلي ملايم نور باور پذيري بر اين هنرنمايي مي تاباند.))
9ـ قتل جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل
کوين ويلسون نويسنده پيام سنت لوئيس نوشته :«در اين فيلم براد پيت به نقش جسي جيمز بازي مي کند و بايد اذعان کرد که به ندرت بازيگري چنين نقش فوق العاده اي نصيب اش مي شود».هنرنمايي هر دو بازيگر نقش اول اين فيلم، پيت به نقش سارق مسلح که داستان بدنامي اش فيلم را پيش مي برد و کيسي افلک به نقش قاتلي بزدل که به زندگي جسي جيمز پايان مي دهد، منتقدان را از نوشتن هر چيزي غير از انتقاد از ريتم خسته کننده و آرام فيلم باز داشت. بر خلاف انتظارات حضور پيت فيلم را پرفروش نکرد و در زمان اکرانش تنها کمتر از 4ميليون دلار فروش کرد. آنچه که بنا به نظر برخي منتقدان نمي بايست اتفاق مي افتاد . زيرا اين فيلم بيشتر يک نگاه واقع گراست به طبيعت مشاهير آمريکايي و تمريني است براي سينماي هنري. چيزي که راجر ايبرت آن را «فرصتي و فضايي براي رهايي از يک وسترن کلاسيک جنگي»مي نامد. يا اشاره «جي هوبرمن» از ويليج ويس که اين فيلم را «يک درام روانشاسانه »مي داند. اما حتي منتقديني مثل کريس واگنر از «اخبار صبحگاهي دالاس»که معتقد بودند اين طرز تلقي نسبت به فيلم عموميت ندارد، اينگونه با فيلم برخورد کردند:((اين يک وسترن هنري 160دقيقه اي ست. و اگر به انتظار ديدن صحنه هايي وحشيانه نشسته ايد، چيزي غير از يک فيلم با شکوه نمي بينيد. اگر چه فيلم کمتر مورد توجه واقع شده ولي اين اثر با شکوه نه براي نشان دادن آب و رنگ و جلوه و نه براي به تصوير کشيدن سستي و ضعف ساخته شده است.))
8 ـ پس از خواندن بسوزان
بعد از در غلتيدن به تاريکي ترسناک جايي براي پيرمردها نيست برادران کوئن آماده بودند تا طرحي مفرح را آزمايش کنند. بنابراين آنها شروع کردند به کار بر روي اولين فيلمنامه اريژينال شان بعد از قريب به يک دهه. قسمت هايي از اين فيلمنامه به طور اختصاصي براي مجموعه اي از بازيگران تاثيرگذار نظير جورج کلوني، فرانسيس کم دورمند، ريچارد جنکينز، جان مالگوويچ و البته براد پيت نوشته شده بود. بازي در نقش چاد فلدمر فيزوتراپ عقب مانده هاي ذهني، به پيت اين موقعيت را داد تا سود زيادي از بازي در يک نقش استثنائي کاملا کمدي ببرد. يکي از آنها ضربه زدن به سمبل چهره جذاب پيت به وسيله شوخي هاي انحرافي بود . با وجود تمام عناصر مشهورش پس از خواندن بسوزان يک اثر نااميد کننده است که بي اعتنايي اکثر منتقدان را به همراه داشت. منتقدي نوشت:((کاراکترهاي تنفرانگيزي که کارهاي احمقانه انجام مي دهند)).توني مک لين هم درخواست کرد:«لطفا براي برادران کوئن کارت هاي خدانگهدار ارسال کنيد».بسياري از منتقدين هم با سيمون ويوينگ از اسکرين وايز هم عقيده بودند:((يک کمدي عجيب و خوش طعم با ليست بازيگراني که ديدن هر پلان حضور آنها بر پرده لذت بخش خواهد بود)).سرانجام مي توان اين فيلم را يک اثر جذاب ديگر در کارنامه برادران کوئن و يک حمله بي نظير به دل کمدي سياه براي براد پيت ارزيابي کرد .
7ـ باشگاه مشت زني
براد پيت در دهه 1990بر روي نوار پرکاري قرار داشت اما در اواخر اين دهه با کمي رخوت مواجه شد . بازي کردن در مجموعه اي از فيلم ها که مورد حمله منتقدين واقع شدند (هفت سال در تبت، ملاقات با جو بلک و متعلق به شيطان)و شکست آنها در گيشه موجب نوشته شدن ريويوهايي مأيوس کننده شد. اما درست در همان زماني که بدگوها آماده بودند تا بنويسند:«پيت يک مدل موي گران قيمت است که نمي تواند تحولي در هيچ فيلمي ايجاد کند»،پيت با باشگاه مشت زني پاسخ منتقدانش را داد. تجديد ديداري با کارگردان هفت ديويد فينچر، کسي که در اين فيلم، زوج پيت و ادوارد نورتون را در اقتباسي از رمان موفق چاک پالانياک مقابل دوربين فرستاد. اگر چه بعضي از منتقدين معتقد بودند فيلم خشونتي فزاينده و مفاهيم پنهان و تنفرانگيز...را به همراه دارد، اما بيشتر منتقدين به موضوع انتقاد اجتماعي و قدرت درگيرکنندگي فکري فيلم پاسخ مثبت دادند. در مقاله اي جيمز براردينلي وي چنين مي نويسد:((يک فيلم به ياد ماندني فوق العاده؛از آن فيلم هاي کميابي که فکر بيننده را در جستجويش در تمام طول فيلم رها نمي کند تا ضربه نهايي را وارد آورد)).
6ـ رودخانه اي از ميان آن مي گذرد
فيلم اقتباسي از کتابي با همين عنوان نوشته نورمن مک لين است که تا حدودي شرح حالي از زندگي خود اين نويسنده را روايت مي کند. برخورداري از تيمي حرفه اي شامل رابرت ردفور کارگردان، فيليپ روسه لو فيلمبردار و مارک ايشام آهنگساز باعث شده اين فيلم به اثر درخور توجهي تبديل شود. رابرت ردفورد کارگرداني است که جايزه آکادمي اسکار را براي نخستين تلاش خود مردم عادي دريافت کرده است. فيليپ روسه لو که در سينماي فرانسه مورد تمجيد است براي فيلم رودخانه اسکار دريافت کرده و بالاخره مارک ايشام آهنگسازي است که جايزه گرمي و کانديدايي اسکار را در کارنامه خود دارد. با وجود ريتم کند و داستاني که حضور چند نسل از خانواده مونتانا را به روايت مي کند، منتقدان از تماشاي رودخانه اي از آن ميان مي گذرد شگفت زده شدند و به شوق آمدند. اگر چه داستان در اين فيلم به گونه اي پيش مي رود که بيننده را هيجان زده نمي کند اما به پيت فرصتي مي دهد تا در کنار بازيگران با استعداد و برجسته اي نقش آفريني کرده و از کاراکتر کابويي جذاب که در تلما و لوئيز ايفا کرده بود، خارج شود. کارين جيمز پس از تماشاي فيلم در حالي که به شدت تحت تأثير قرار گرفته بود، نوشت :((در اينجا دو چيزي وجود دارد که هيچ وقت تصور نمي کردم به زبان بياورم . اول اينکه من عاشق تماشاي فيلمي راجع به ماهي هاي پرنده هستم و دوم اينکه رابرت ردفور يکي از بهترين و کامل ترين فيلم هاي سال را ساخته است)).
5ـ دوازده ميمون
اگر چه پيت براي ايفاي نقش در فيلم دوازده ميمون ساخته تري گيليام، مي بايست به گونه اي عمل مي کرد تا کمتر جذاب به نظر برسد، اما نقش آفريني او در اين فيلم دست کمي از حضور خيره کننده اش در فيلم هفت نداشت. اين حضور ثابت کرد که پيت نه تنها سليقه خوبي در انتخاب فيلمنامه دارد بلکه با بازي خوبش مي تواند تأثيرگذاري فيلمنامه را بيشتر کند. بنا به نظر جفري گوئينز پيت انرژي زيادي را براي ايفاي نقش در برابر بروس ويليس خرج کرد، تلاش بي وقفه اي که تا به حال در هيچ فيلم ديگري به کار نبرده بود. سرانجام نتيجه چنين تلاشي، اين تريلر گيج کننده در ژانر علمي تخيلي را به بزرگ ترين شگفتي سال 1995تبديل کرد. پس از نقش آفريني در اين فيلم در حالي که پيت هنوز فيلم ديگري را بازي نکرده بود منتقدان پي بردند که او تنها بازيگري با يک چهره زيبا نيست . به گفته واشنگتن پست:((نقش آفريني پيت و ويليس و خلق لحظاتي گاه رمز آلود و گاه شادي بخش به راحتي مي توانند کاستي هاي فيلم را جبران کنند )).
4ـ يازده يار اوشن
منتقدين آوازه بسياري در فضولي کردن براي يافتن دليل انزواي کاري يک هنرمند دارند، اما وقتي اين کار به دلايل درستي انجام پذيرد، بيشتر آنها حرفي براي گفتن نخواهند داشت. مثل کاري که در سال 2001 در مواجهه با يازده يار اوشن انجام دادند. اين فيلم از روي يکي از آثار گروه «رت پک1» به همين نام ساخته سال 1960بازسازي شده است . البته يازده يار اوشن برداشتي کامل و دقيقي از اين اثر نيست و ردپايي از شاهکاري به اسم نيش در آن به چشم مي خورد؛حضور اين همه ستاره، مخاطبان را ...بر آن داشت تا گروه گروه به تماشاي آن بروند. بازي پيت به نقش «راستي رايان»شکمو به او موقعيتي داد تا مثل الماس سفيدي بدرخشد و منتقدان افسون شده مثل پيتر تراورس منتقد رولينگ استونز را بر آن داشت تا بگويد:((اسکار را فراموش کنيد ، يازد يار اوشن بهترين فيلم لعنتي اين روزهاست )).
3ـ هفت
در نظر اول اين گونه به نظر مي رسد که هفت از آن دسته فيلم هايي است که رفاقت دو پليس را به تصوير مي کشند. در واقع حضور يک کارآگاه بازنشسته و همکاري او با يک تازه کار، بيننده را به ياد فيلم اسلحه مرگبار مي اندازد. اما آنچه همه بر آن معترفيم اين است که هفت ديويد فينچر نوعي از مفهوم پيچيدگي و تلخي را به اين ژانر اضافه کرد. کارگردان بيننده را در چاهي بي انتها از غم و اندوه، خشم و فساد اخلاقي فرو مي کند، بدون آنکه براي بيرون آوردن او تلاشي بکند. با وجود کارگرداني حرفه اي فينچر، فيلمبرداري ميخکوب کننده داريوش خنجي و بازي سحر آميز مورگان فريمن و کوين اسپيسي، پيت تنها مي توانست حضوري خنثي و نمايشي در فيلم داشته باشد و در پايان هم دستمزدش را دريافت کند. اما او در عوض با استفاده از ظاهر زيبا و جوانش حس ديگري به فيلم بخشيد؛استيصال و وحشت بي پايان کاراکتر پيت در فيلم، قياس بصري دردناکي از مرگ بي رحمانه پاکي و شفقت را به تصوير مي کشد و قلب هر بيننده اي را به درد مي آورد . اگر چه برخي از منتقدين از خشونت وحشت آور و تلخي جاري در هفت انتقاد کردند اما بيشتر آنها با جيمز روکي از «نت فليکس»موافق بودند که مي گويد:((هفت من را در سالن نمايش ميخکوب کرد و حتي اخيراً که دوباره اين فيلم را مي ديدم، بازوحشت زده شدم. اين فيلم تصور خيالي غم افزايي است که قلب را جريحه دار کرده و آن را مالامال ازوحشت مي کند)).
2ـ تلما و لوئيز
تلما و لوئيز در سال 1991اکران شد. در اين ايام براد پيت چند سالي است که در سينما و تلويزيون دارد و نقش هايي را بازي مي کند. کافي است تا پلک بزني و حضور کوتاه اش در راهي به خارج نيست و کمتر از صفر را مثل فيلم ترسناک کم هزينه کاتينگ گلس فراموش کني. همين طور حضور تکراري و کم اثرش در تلويزيون (از ميان کارهاي برجسته اش مي توان به دالاس، مشکلات و سريالي به نام روزهاي افتخار متعلق به کمپاني فاکس اشاره کرد که خيلي زود توليدش متوقف شد). اما حالا ديگر نوبت او بود که به نقش «جي دي »محکوم بي سروپايي که تلما و لوئيز را تلکه مي کرد، کاملاً بي عيب و نقص ظاهر شود. اين نقش پيت را در لبه موفقيت قرار داد و او را از يک چهره تکراري به يک سمبل دوست داشتني تبديل کرد. در واقع عملکرد او به مدد تأثير زيادي که بر مخاطبان مؤنث مي گذارد بسيار قابل توجه است . پيت پس از اين فيلم محبوبيتي کسب مي کند که حتي حضورش در جاني سود و دنياي با حال آن را کمرنگ نمي کند. نقش جي دي يک شاهکار تحسين شده است. البته، نقش گل درشت پيت نه تنها به فيلم ضربه نمي زند بلکه موج ستايش منتقدين را با خود به همراه داشت. مت برانسون از کريتيو لوفينگ در مورد اين فيلم نوشت:((اين فيلم زيباي تازه اکران شده يک اثر قاطع باقي مي گذارد و همانا برشي است از حقايق مربوط به آمريکا)).
1ـ رومانس واقعي
اگر به باقي کارهاي کريستين اسليتر، پاتريشيا آرکوئت و کارگردان پليس بورلي هيلز2 نگاه کنيم . فيلمي را پيدا نخواهيم کرد که در ليست منتقدان به عنوان فيلم برتر جايگاه اول را به خود اختصاص داده باشد، اما در اين ميان يک استثناء وجود دارد و آن فيلم رومانس واقعي است که در سال 1993ساخته شده. اين فيلم آنقدر تأثيرگذار بوده است که نويسنده اي چون پيتر کاناوس از آن ستايش کرده و آن را ((سالني مملو از شخصيت هاي مشهور))مي داند. اسليتر و پاتريشيا آرکوئت ستاره هاي اين فيلم کالت کلاسيک اکشن هستند. فيلمي که درخشش ستارگانش و حمايت هاي بزرگاني نظير دنيس هاپر،ول کيلمر، گري اولدمن، کريستوفر واکن و برانسن پينکات فيلمنامه تارانتينو را بيش از پيش قوت بخشيد. حضور چند دقيقه اي براد پيت در شخصيت فلويد تأثير زيادي بر فيلم گذاشته است. شخصيتي که با وجود خشونت فراوان اش در ميان شليک گلوله ها لحظاتي کمدي ايجاد مي کند. مهارت او در ايجاد صحنه هاي جذاب و پر از هيجان در قالب يک فيلم اکشن کلاسيک و خونسردي وي در حاليکه اتاقي پر از مافيايي هاي سراپا مسلح را تهديد به مرگ مي کند، دليل خوبي بر اثبات توانايي هاي برادپيت است . در واقع اين شخصيت دوگانه فلويد است که الهام بخش فيلم پاين اپل اکسپرس ساخته سال 2008شده است.
ساعت جنون
براد پيت و ديويد فينچر ، کارنامه سه فيلمه
ديويد فينچر با همين هفت فيلم بلندي که کارگرداني کرده، خود را به عنوان يکي از بزرگ ترين کارگردانان حال حاضر دنيا معرفي کرده است. به خصوص با توجه به اين که کارنامه ي سينمايي فينچر گر چه از لحاظ کمّي چندان پربار نيست، اما از نظر تقسيم بندي براساس ژانر، داراي تنوع قابل ستايشي است . به طوري که از ژانر ترسناک گرفته تا نوآر، درام و تريلر را در ميان ساخته هاي او مي توان يافت. اما نکته ي قابل تحسين اينجاست که عليرغم اين تنوع، فينچر يکي از کارگردان هاي مؤلف دنياي امروز هم هست. چرا که با نگاهي دقيق تر مي توان شباهت هايي کليدي بين فيلم هاي او پيدا کرد که اغلب به نحوه ي شخصيت پردازي آثارش باز مي گردند. فينچر در اکثر آثارش نشان داده که متخصص نمايش انسان هايي است که در يک کلام، خلاف جهت حرکت آب شنا مي کنند. از ريپلي بيگانه 3گرفته (به خصوص نماي انتهايي فيلم که در آن ريپلي خود را به همراه هيولايي که در شکم دارد، به درون مواد مذاب پرتاب مي اندازد و بارزترين مصداق اين حرکت خلاف جريان آب است) تا جان دوي فيلم هفت و نيکلاس ون اورتون بازي و قاتل مرموز زودياک. اين وسط، دو تا از مهم ترين اين کاراکترها را براد پيت بازي کرده است. تيلر داردن باشگاه مشت زني و بنجامين باتن مورد عجيب بنجامين باتن. کارآگاه ميلز فيلم هفت هم با اينکه در جمع اين شخصيت ها قرار نمي گيرد، اما با تيلر داردن و بنجامين با تن در يک راستا قرار دارد.
در هفت، ميلز پليس جواني است که قرار است جانشين سامرست(مورگان فريمن)شود و در پرونده ي قتل هاي مربوط به گناهان هفت گانه، اين دو با هم همکاري مي کنند. آن چه هسته ي اصلي هفت را تشکيل مي دهد، يکي بحث در اين باره است که انسان تا چه حد حق دخالت در سرنوشت خود يا ديگران را دارد(که اين بحث در فيلم هاي بعدي فينچر از جمله باشگاه مشت زني و مورد عجيب بنجامين باتن هم وجود دارد)و ديگري تقابل ديدگاه سامرست و ميلز است . سامرست با سابقه اي طولاني به عنوان پليس، ديدگاهي به شدت بدبينانه، تلخ و متکي بر عقل و ذهن دارد. از آن سو، با ميلزي مواجهيم که تازه واردي به شدت پرشور، تند و متکي بر غريزه اش است. ميلز وارد مسيري شده که (خواسته يا ناخواسته )سرنوشت او را به سرنوشت ديگران گره مي زند. اما سرانجام در پايان فيلم مي بينيم که اين ميلز، ديگر آن ميلز سابق نيست. خيلي راحت مي توان تصور کرد که سامرست هم سال ها قبل، شخصيتي مثل ميلز داشته و حالا به اينجا رسيده است. بنابراين به نظر مي رسد ميلز هم آينده اي متفاوت با سامرست نخواهد داشت.
تيلر داردن ، به عنوان دومين نقشي که براد پيت در فيلمي از ديويد فينچر ايفا کرد، در مقايسه با ميلز، شخصيت به غايت پخته تري است.(جلوتر مي بينيم که بنجامين با تن هم به همين نسبت شخصيت پخته تري در مقايسه با تيلر داردن است.)اگر در هفت، ميلز در ابتداي مسير قرار دارد و سامرست قرار نيست «الگويي » براي او باشد، بلکه تنها نمايانگر«آينده » ي اوست، در باشگاه مشت زني، راوي بدون نام فيلم(ادوارد نورتون)ميان زمين و هوا معلق مانده، اما تيلر داردن براي او نقش يک الگو را ايفا و مسيرش را مشخص مي کند. در هفت، ميلز مي خواهد «خودش»را حفظ کند و سامرست، نمي تواند راهي براي اين کار نشان دهد. اما در باشگاه مشت زني، تيلر داردن و آن کلوپ مشت زني اش، دقيقاً دارند راهي براي حفظ فرديت فرد به او نشان مي دهند. راوي فيلم به کمک تيلر داردن به چنان هويتي مي رسد که در انتهاي فيلم مي تواند با آن آرامش و در حالي که دست همراه اش را گرفته است، شاهد سقوط تمام طبقات و ساختمان ها باشد. بنجامين باتن، پخته ترين کاراکتري است که براد پيت در فيلمي از ديويد فينچر(و احتمالاً تمام دوران بازيگري اش)جان بخشيده است. خلاف آب شنا کردن بنجامين بيش از ديگر کاراکترهاي سينماي فينچر جسماني و آشکار است . بنابراين، فيلم در امتداد ديگر آثار خالق اش است. اما مورد عجيب بنجامين باتن سه تفاوت عمده با دو همکاري قبلي فينچر و پيت دارد. اول اين که در هفت و باشگاه مشت زني،آنچه در مرکز درام ماجرا قرار دارد، تعامل و تقابل دو شخصيت است. در هفت سامرست و ميلز، و در باشگاه مشت زني تيلر و راوي. اما در مورد عجيب بنجامين باتن، چندين رابطه وجود دارند که هيچ کدام اهميت کمي ندارند. روابطي که يک طرف هر کدام را شخص بنجامين باتن تشکيل مي دهد. رابطه ي بنجامين با کوئيني، با پدرش، با کاپيتان مايک، با اليزابت و نهايتاً با ديزي. هر چند اينجا هم به نظر مي رسد رابطه ي آخري نقش مهم تري در داستان داشته باشد، اما به هيچ وجه باعث کم رنگ شدن وجوه ديگر ماجرا نمي شود. تفاوت ديگر مورد عجيب بنجامين باتن اين است که در اين فيلم، ديگر اين خلاف جريان آب حرکت کردن اختياري نيست. بنجامين باتن در مسيري قرار گرفته که خودش هيچ نقشي در آن نداشته و حالا در پي اين است که در همين چارچوبي که در آن قرار دارد، خودش باشد. همان چيزي باشد که درونش به او مي گويد. تفاوت بعدي هم اين است که هم کارآگاه ميلز و هم تيلر داردن، آدم هايي هستند که درون پرتلاطم شان به وسيله ي ظاهر و حرکات سريع و پرجنب و جوش شان براي تماشاگر مشخص مي شود . بنجامين باتن اما شخصيتي است با دروني ملتهب و ظاهري آرام. براد پيت هم با شناخت دقيق اين کاراکتر، نقش اش را با آرامش و سکوني خاص بازي مي کند که در تقابل با غريزي بودن کارآگاه ميلز و عصبيت و تند و تيزي تيلر داردن، پخته و جا افتاده به نظر مي رسد.
همه ي اين حرف ها را گفتم تا به اين نتيجه برسم که فينچر در هر سه فيلم اش، در بهترين زمان ممکن از پيت استفاده کرده است. فکرش را بکنيد اگر براد پيت قرار بود اين روزها نقش کارآگاه ميلز را بازي کند، نتيجه فوق العاده عقلاني تر و معقول تر از چيزي مي شد که پانزده سال پيش شاهد بوديم، يا مثلاً تيلر داردن امروز برادپيت، هيچگاه نمي توانست با آن کاراکتر خشن، فردگرا، عضلاني و پرشور سال 99برابري کند. همان طور که اگر فينچر 10سال قبل مورد عجيب بنجامين باتن را مي ساخت، احتمالاً کاراکتر به وجود آمده هرگز نمي توانست به اندازه ي بنجامين باتني که ما ديديم، آرام ، پخته و فيلسوف مآب از آب در بيايد. نحوه ي استفاده ي فينچر از پيت در فيلم هايش فوق العاده هوشمندانه و نشان دهنده ي درک بالاي فينچر از کاريزماي بازيگري پيت است. همان طور که ديديم دقيقاً بعد از باشگاه مشت زني، برادپيت درفيلم هاي ماجراجويانه و هيجان انگيزي از جمله جاسوس بازي ، يازده يار اوشن، تروآ و آقا و خانم اسميت بازي کرد. مورد عجيب بنجامين باتن هم دقيقاً در دوراني ساخته شد که برادپيت با چرخشي آرام در کارنامه اش ، رو به بازي در نقش آدم هايي رو به ميانسالي که انگار دارند به ته خط مي رسند آورده بود. از جمله بابل و قتل جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل.(اتفاقي نيست که تنها نقش برادپيت در اين سال ها که کمي از ويژگي هاي سال هاي قبل بازيگري او را دارد(نقش آلدورين در اراذل بي آبرو کوئنتين تارانتينو، با اغراق زياد و کاريکاتوري به تصوير کشيده شده است). بنجامين باتن هم نقشي بود در امتداد اين سال هاي براد پيت. همان طور که ميلز و تيلر داردن هم در دوران خودشان چنين بودند و اين، هيچ دليلي نمي تواند داشته باشد به جز تفاهمي عميق ميان کارگردان و بازيگر که هر همکاري آنها، مي تواند منجر به يک نقطه عطف در کارنامه ي هنري کارگردان و ساخت يک شمايل در زندگي هنري بازيگر شود.
عليه بي سوادي، آوارگي و تبعيض
نکاتي درباره ي فعاليت هاي جانبي برادپيت
1- فعاليت هاي بشر دوستانه
براد پيت از ستايش گران شان پن است، با جورج کلوني رابطه اي صميمانه دارد و در کنار آنجلينا جولي زندگي مي کند، که از سال 2001 به عنوان سفير کميسيونر عالي پناهندگان سازمان ملل فعاليت مي کند. هر يک از اين سه مورد کافي ست تا او هم به فعاليت هاي بشردوستانه علاقه مند شود. جولي و پيت در نوامبر سال 2005 به پاکستان سفر کردند تا از مناطق زلزله زده ي کشمير بازديد کنند. سال بعد، اين زوج به هايئتي رفتند تا از نزديک از مدرسه اي که زير نظر يک سازمان خيريه اداره مي شد، ديدار کنند؛ موسس اين سازمان خيريه خواننده و موزيسين هيپ هاپ هائيتي تبار و اي کلف ژان است.
پيت به همراه جورج کلوني، مت ديمون، دان چيدل و جري وين تراب يکي از موسسان Not On Our Watchاست؛ هدف آنها از تاسيس اين سازمان تلاش براي جلب توجه جامعه جهاني براي کمک به ريشه کن کردن نسل کشي هايي مثل دارفور است.
پيت و جولي در سپتامبر 2006، سازمان خيريه اي به نام بنياد جولي -پيت(Jolie-Pitt Foundation)راه اندازي کردند . هدف آنها کمک به اهداف بشردوستانه در سراسر جهان است. بنياد جولي -پيت در ابتداي کار يک ميليون دلار به دو موسسه ي Children Global Action forو پزشکان بدون مرز کمک کردند و در اکتبر 2006، مبلغ صد هزار دلار به بنياد دنيل پرل ، ژورناليست فقيد آمريکايي، راه اندازي شده بود.
طبق گزارش هاي رسمي، پيت و جولي در سال 2006مبلغ هشت و نيم ميليون دلار در بنيادشان سرمايه گذاري کردند، که در سال 2006، مبلغ 2/4ميليون دلار و در سال 2007، مبلغ 3/4ميليون دلار آن صرف هدف هاي بشردوستانه شده است.
در ماه مي 2007، پيت و جولي يک ميليون دلار به سه سازمان مستقر در چاد و سودان اهدا کردند تا به افرادي که به دليل بحران منطقه ي دارفور آسيب ديده اند، کمکي بشود.
در ژوئن، 2009 بنياد جولي -پيت يک ميليون دلار به آژانس پناهندگان سازمان ملل در پاکستان اهدا کرد تا به پاکستاني هاي آواره شده به واسطه ي جنگ نيروهاي نظامي و طالباني ها اختصاص يابد. در ژانويه ي 2010 هم بنياد خيريه يک ميليون دلار به پزشکان بدون مرز اهدا کرد تا براي ارائه ي خدمات پزشکي اورژانس به آسيب ديدگان زلزله هائيتي به مشکل برنخورند.
تازه ترين اقدام اين زوج سفر به بوسني و هرزگويين بود که در ابتداي ماه آوريل 2010 انجام شد. هدف آنها جلب کردن توجه مسئولان به فجايعي بود که بر سر 117 هزار مردمي مي رود که پانزده سال پس از پايان جنگ در بوسني هنوز قادر به بازگشت به خانه هايشان نيستند. اين بار زوج جولي -پيت نوآوري ديگري هم کردند و تمام تلاش خود را انجام دادند تا از چشم تيز پاپاراتزي ها دور بمانند و اجازه ندهند شهرت شان اهداف بشردوستانه ي سفرشان را تحت الشعاع قرار بدهد. به جز اين فعاليت هاي گسترده، پيت از کمپين وان(Campaign ONE)، که سازماني با هدف مبارزه با ايدز و فقر در جهان در حال توسعه است، حمايت مي کند.
2- تبليغات تلويزيوني
پيت در چند تبليغ تلويزيوني هم ظاهر شده است : يکي تبليغ هاينکن براي بازار تجاري آمريکا، که در سال 2005 در مراسم «سوپر بول»پخش شد؛ کارگردان اين آگهي ديويد فينچر بود. تبليغ هاي ديگر با حضور پيت براي محصولاتي مثل سافت بنک و ادوين جينز و براي پخش تلويزيوني در بازارهاي آسيا ساخته شد.
3- توليد فيلم
براد پيت در سال 2002و در کنار جنيفر انيستون و براد گري کمپاني فيلمسازي پلان بي انترتينمنت(Plan B Enteratainment)را پايه گذاري کردند. در سال 2005انيستون و گري از ادامه ي همکاري با اين کمپاني نوپا کناره گيري کردند. اما کمپاني به کار توليد فيلم هايش ادامه داد. برخي از آثاري که اين کمپاني در توليد آنها نقش داشته از اين قرار ند: چارلي و کارخانه ي شکلات سازي، قتل جسي جيمز به دست رابرت فورد بزدل، قلب توانا، که آنجلينا جولي نقش اول آن را بازي مي کرد. کمپاني پلن بي در تهيه فيلم مرحوم (ساخته ي مارتين اسکورسيزي و برنده ي اسکار بهترين فيلم سال 2007) هم دست داشت. نام پيت به عنوان يکي از تهيه کنندگان در عنوان بندي فيلم ذکر مي شود اما فقط گراهام کينگ به افتخار کسب اسکار نائل شد. پيت هميشه در مصاحبه ها از پاسخ دادن به سئوال هاي مربوط به اين کمپاني شانه خالي مي کند .
4- معماري
پيت شيفته ي معماري هم هست. او در سال 2006،بنياد Make It Rightرا پايه گذاري کرد و متخصصان امر ساخت مسکن را گرد هم آورد تا 150خانه ي پايدار و ارزان قيمت را براي بي خانمان هاي طوفان کاترينا بسازند .
از رانندگي ليموزين تا اوج شهرت
لحظه هاي مهم زندگي به انتخاب مجله «پيپل»
1971
ستايش از خود
براد پيت از همان کودکي و از سن 6سالگي که در مراسم دعاي کليساي بپتيت هاون جنوبي در شهر اسپرينگ فيلد سرود مي خواند سعي مي کرد توجه همه را به خود جلب کند. کاني بيليو پيانيست در مورد پيت به مجله پيپل گفت که صورت او به قدري جذاب بود که به راحتي نمي شد از تماشاي آن دست کشيد و او طوري زبان کوچک خود را در دهانش مي چرخاند و کلمات را ادا مي کرد که همه را مجذوب خود مي کرد.
ژانويه 1986
براي يک مشت دلار
براد پيت تحصيل در دانشکده خبرنگاري داشنگاه ميزوري را رها کرد و با هدف بازيگر شدن به هاليوود رفت. در آنجا مشاغل مختلف و عجيبي مانند کار در ساندويچ فروشي با لباس جوجه و رانندگي ليموزين را براي خود انتخاب کرد
مي 1991
کاملا باورنکردني
پيت در يک موقعيت استثنايي موفق شد در فيلم تلما و لوئيز در نقش فردي که مفتي از ديگران سواري مي گيرد و جينا ديويس را مجذوب خود مي کند بازي کند. اول قرار نبود که او اين نقش را بازي کند ولي بعد از اينکه بيلي بالدوين محترمانه از بازي در اين فيلم خودداري کرد او انتخاب شد. اهميت اين نقش علي رغم کوتاه بودن اش در باز کردن درهاي سينما بر روي براد جوان نهفته بود.
اکتبر 1992
تنيس با ردفورد
براد پيت که به خاطر چهره ي زيبايش اغلب با رابرت ردفور مقايسه مي شود توانست در فيلم رودخانه اي از ميان آن مي گذرد و با کارگرداني اين اسطوره سينما بازي کند. بازي پيت در نقش يکي از دو برادري که با مگس ماهيگيري مي کنند به نوشته لس آنجلس تايمز آينده زندگي حرفه اي او را تضمين کرد. خود او در گفتگويي با شيکاگو تريبون گفته بود که کار کردن با ردفور درست مانند تنيس بازي کردن است. وقتي با فردي بهتر از خودت بازي مي کني بدون شک بازي ات بهتر مي شود.
نوامبر1994
آماده از هم دريدن
بازي پيت در فيلم مصاحبه با خون آشام و در مقابل تام کروز مهم ترين نقشي بوده که تا اين تاريخ بازي کرده است. روحيه ي سرد و عبوس خون آشامي که پيت نقش آن را بازي مي کرد باعث شده بود که روند ساخته شدن فيلم با کندي پيش رود. او بعدها گفت که هيچ تمايلي براي بازي در اين فيلم نداشتم و از آن منتفر بودم و فقط دوست داشتم آن را تماشا کنم. شخصيتي که من نقش آن را بازي مي کرد تا پايان فيلم افسرده و غمگين بود.
1995
هفت عددي خوش يمن
پيت در حين فيلمبرداري تريلر هفت به گوئينت پالترو 22 ساله که نقش همسر او که در پايان فيلم سرش بريده مي شد را بازي مي کرد علاقه مند شد . در دسامبر1996پيت از پالترو خواستگاري کرد و پالترو نيز پذيرفت. اما 7 ماه بعد آنها نامزدي خود را به هم زدند.
باز هم 1995
فداکار
پيت که خيلي علاقه مند شده بود کمي از جذابيت خود را کم کند تصميم گرفت در تريلر دوازده ميمون نقش يک بيمار ذهني و عصبي را بازي کند و براي نزديک تر شدن به نقش يک روز را در بخش رواني بيمارستان فيلادلفيا گذراند . بازي در اين فيلم نامزدي اسکار نقش مکمل را براي او به همراه داشت.
اکتبر 1998
بوي خوش موفقيت
پيت براي بازي در فيلم ملاقات با جو بلک مبلغ 17/5ميليون دلار از يونيورسال پيکچر دستمزد گرفت. اين مبلغ اولين دستمزد بالايي بود که او بعد از دريافت 10ميليون دلار براي هر يک از دو کار قبلي اش دريافت کرده بود.
مي 1998
ملاقات
پيت و جنيفر انيستون، ستاره سريال دوستان، با پادرمياني مديران خود براي اولين بار با يکديگر ملاقات کردند. اگر چه هيچ يک از آنها فاش نکرد که چه کسي درخواست اين ملاقات را داده اما به نظر مي رسيد که هر دوي آنها از نتيجه ي اين نديدار بسيار خوشحال بودند. در حالي که در ابتدا هر دوي آنها به سختي تلاش مي کردند که عکسي از آنها همراه با هم گرفته نشود. اما سرانجام متقاعد شدند که مي توانند يک زوج باشند.
اکتبر 1999
چهره جذاب گيشه
براد پيت در فيلم بيش از حد خشن باشگاه مشت زني در نقش تايلر داردن بازي کرد. او براي رسيدن به ظاهر مناسب شخصيت تايلر با کت چرمي کثيف که يک باشگاه مشت زني را راه اندازي و اداره مي کند براي چند ماه به تمرين مشت زني پرداخت.
جولاي 2000
براي هميشه با تو هستم
براد و انيستون در حالي در ميان دوستان خود، مراسم آتش بازي و 500هزار شاخه گل در دماغه ي ما ليبو با يکديگر ازدواج کردند که در حين ادعاي سوگند ازدواج به آرامش رسيدند. پيت سوگند خورد که در مشکلات و سختي ها در کنار انيستون باقي بماند و انيستون هم قول داد که هميشه ميلک شيک و موز مورد علاقه پيت را درست کند. انيستون دو تا از دوستان خود را به عنوان ساقدوش انتخاب کرده بود؛ اندريا بندوالد 30ساله، دوست دوران دبيرستان و کيريس هان استرينگر 31ساله فيلمساز مستند و دوست صميمي انيستون در لس آنجلس. از مهمانان سرشناس آن مراسم مي توان به کرتني کاکس آرکوئت و شوهرش ديويد آرکوئت، ادوارد نورتون، سلما هايک و مليسا اتريج اشاره کرد.
مارس 2001
مکزيکي ها
بازي براد پيت و جوليا رابرتز در فيلم مکزيکي حکايت از اين قضيه مي کرد که براي اولين بار دو بازيگر درجه يک و مطرح سينما در کنار يکديگر قرار گرفته اند. البته اين اتفاق تنها براي يک بار رخ نداد چون آنها همراه با جورج کلوني و مت ديمون در بازسازي فيلم يازده يار اوشن در کنار يکديگر قرار گرفتند.
ژانويه 2003
علائم دردسر
جنيفر انيستون در حين سخنراني در مراسم دريافت جايزه گلدن گلوب براي بازي در سريال کمدي تلويزيوني فراموش کرد که از براد پيت تشکر کند و همين قضيه اين تصور را در اذهان به وجود آورد که احتمالا در رابطه آنها با هم شکافي ايجاد شده است.
مارس 2004
پيت جنگجوي يوناني
براد پيت براي بازي در نقش آشيل جنگجوي يوناني در فيلم تروآ به کشورهاي مکزيک و مالتا سفر کرد. مي توان گفت که هزينه توليد فيلم با مبلغي در حدود 185ميليون دلار پرهزينه ترين پروژه اي بوده که براد پيت در آن حضور داشته است. او در گفتگو با ساندي تايمز لندن گفته بود که چند هفته اي طول کشيده بود تا بتواند به دامن عادت کند. دامني که يوناني ها مي پوشيدند با کيلت(دامن)اسکاتلندي بسيار متفاوت است. کيلت بلندتر است در حالي که يوناني ها تمايل به پوشيدن دامن کوتاه داشته اند. عليرغم درخشش و برجستگي پيت، تروآ با در آمد ناخالص 133ميليون دلار همه را نااميد کرد.
باز هم 2004
با نلسون ماندلا
براد پيت براي ديدار با نلسون ماندلا رئيس جمهور سابق آفريقاي جنوبي و معطوف کردن توجهات به سمت فراگير شدن بيماري ايدز به آفريقاي جنوبي سفر کرد. او در مورد سفرش گفت :«من هفته ي بسيار خوبي را در اين قاره زيبا گذراندم. سخنان مردم را شنيدم و در مورد بحران بيماري ايدز، فقر و آنچه که مردم آمريکا براي کمک مي توانند انجام دهند آموختم.»پيت و انيستون در ادامه فعاليت خود به عنوان حاميان اجتماعي از گروهي به نام يک صدا که خواهان برقراري صلح در خاورميانه است حمايت مي کردند. اوايل همان سال نيز پيت در ستاد انتخاباتي سناتور جان کري فعاليت مي کرد.
ژانويه 2005
جدايي پيت و انيستون
پيت و انيستون رسما از يکديگر جدا شدند. آنها در اين مورد گفتند :((ما مايليم اعلام کنيم که جدايي ما نتيجه حدس و گمان هاي منتشر شده در رسانه هاي جنجالي نيست . اين تصميم کاملا نتيجه تفکر و بررسي جدي ماست.))
مارس2005
خانواده جعلي
جولي و پيت در تصاويري که مجله ي پرسر و صداي W از آنها چاپ کرده بود به صورت زن و شوهر نشان داده شده بودند. آنها براي گرفتن اين عکس ها 50مدل لباس مختلف را به تن کرده بودند. يکي از افراد حاضر در آنجا به مجله پيپل گفته بود که تنها صحنه برخورد براد و آنجلينا زمان گرفتن عکس ها بوده است.
جولاي 2006
برادپيت پدر مي شود
پس از ازدواج آنجلينا جولي و براد پيت ، جولي زاهارا مارلي يتيم را که پدر و مادرش براثر ابتلا به بيماري ايدز درگذشته بودند در اتيوپي به فرزندي پذيرفت و پيت نيز در اين سفر جولي و مادوکس را همراهي کرد . در ماه دسامبر پيت نيز براي به فرزندي پذيرفتن زاهارا و تغيير نام خانوادگي او به جولي -پيت رسما اقدام نمود .
مي 2006
با مردم ناميبيا
پيت و جولي پيوستن نوزاد دختري به نام شيلو نوول را در شهر ساحلي و 20هزار نفري اسواکپماند در کشور ناميبيا به جمع خانوادگي خود خوشامد گفتند. آنها تولد شيلو را با اهداي 300هزار دلار براي خريد تجهيزات پزشکي مورد نياز براي بخش زايمان دو بيمارستان در ناميبيا جشن گرفتند. آنها در سخنان خود گفتند که ما مي خواهيم در اين خوشحالي با مردم ناميبا که با ما بسيار مهربان بوده اند سهيم شويم .
مارس 2007
گسترش خانواده
جولي، پاکس تين سه ساله را از يک يتيم خانه در خارج از شهر هوشي مين در ويتنام به فرزندي قبول کرد . پيت که درگير يک پروژه سينمايي بود نتوانست جولي را در اين سفر همراهي کند اما جولي، ماوکس 5ساله و زاهاراي3ساله را براي خوشامدگويي به برادر جديدشان همراه خود به ويتنام برده بود. او که به تنهايي درخواست سرپرستي کودکي را کرده بود مجبور شد به خاطر قوانين کشور و يتنام که طبق آنها پذيرش فرزند براي زوج هايي را که رسما ازدواج نکرده اند را مشکل مي کرد پرونده تشکيل دهد و در ماه آوريل از دادگاهي در کاليفرنيا خواست تا نام خانوادگي فرزند جديدش را به جولي پيت تغيير دهد .
جولاي 2008
دو قلوهاي پيت و جولي
علاوه بر مادوکس، پاکس، زاهارا و شيلو دوقلو هاي پيت و جولي در شهر نيس فرانسه به دنيا آمدند . درست چند ساعت بعد از به دنيا آمدن آنها پيت به شهردار نيس گفت که من خوشحال ترين پدر دنيا هستم . در ماه آگوست آنها تصوير دوقلوهاي خود را براي اولين بار بر روي مجله مردم چاپ کردند.
دسامبر2008
يکي براي قرن ها
براد پيت همراه با کيت بلانشت در فيلم مورد عجيب بنجامين باتن بازي کرد. فيلم در مورد مردي بود که به صورت معکوس پير مي شود و با فروش 11/8ميليون دلار در شب اول نمايش دومين فيلم پرفروش تاريخ سينما در شب کريسمس شد . از نظر پيت اين فيلم به سبک فيلم هاي کلاسيک است. فيلمي حماسي کلاسيک در مورد عشق و زندگي. بازي براد پيت در اين فيلم نامزدي گلدن گلوب و اسکار را براي نقش اصلي براي او به ارمغان آورد.
آگوست 2009
اراذل بي آبرو
فيلم اراذل بي آبرو که با فروش 37/5ميليون دلار درصدر گيشه قرار گرفت بهترين افتتاحيه براي تارنتينو در زندگي حرفه اي او بود. پيت در اين فيلم نقش آلدو رهبر گروهي که کارش شکار نازي هاست را بازي کرده است. او بعد از پايان فيلمبرداري همچنان حال و هواي و روحيه ي اين شخصيت را حفظ کرده و با همان روحيه به خانه رفته بود.
منبع: دنياي تصوير 194
/ج