يادگيري در خواب!
نويسنده: فرزين آقا زاده
موضوعي که قصد دارم درباره اش براي شما بنويسم شايد قدري قديمي شده باشد چون مربوط به سال 2006 است. به هر حال اين روزها سرعت پيشرفت علم و تمدن آن قدر زياد است که سه - چهار سال هم زمان خيلي زيادي به حساب مي آيد. اما خوشبختانه که نه، شوربختانه، دانش بشر در راه شناسايي روش هاي کار مغز هنوز در مرحله اي است که آن چنان شتاب زيادي نگرفته!
ماجرا به کار دو بخش از مغز و نحوه همکاري آن دو بخش مربوط است. همکاري و مشارکت اين دو بخش به ياد و يادگيري ما مي انجامد. حتماً بر حسب تجربه قبول داريد که ما گاهي چيزهاي پيچيده و مفصل را خيلي خوب به ياد مي آوريم و گاهي هر کاري مي کنيم يک اسم يا يک شماره کوچک و بي اهميت به يادمان نمي آيد که نمي آيد! اين جور بازي هاي حافظه همه از آنجا بر مي خيزد که مغز ما چگونه از پس دريافت و ثبت اطلاعات برآمده باشد.
حالا ببينيم جريان چيست.
از قرار معلوم تعدادي دانشمند نخبه توانسته اند يک روش جديد ابداع کنند که به کمک آن مي توانند مغز را در حين کار کردن، خيلي دقيق تر از گذشته زير نظر بگيرند. اين روش آن قدر خوب است که روش هاي قبلي به گرد آن نمي رسند. اين آقايان دانشمند در مؤسسه تحقيقات پزشکي ماکس پلانک به اين موفقيت رسيده اند. يکي از آنها سابقه دريافت يک جايزه نوبل را در کارنامه دارد و نام او " بِرت زاکمان"(1) است . يکي ديگر " ماينک مِهتا"(2) است که احتمالاً از تبار پارسيان هند است و سومي هم "توماس هان"(3) نام دارد. بگذريم؛ اينها کاري کرده اند درست و حسابي. از يک طرف توانسته اند پتانسيل ميان سلولي ناحيه اي از قشر مخ را تحت نظر بگيرند و از طرف ديگر، به طور هم زمان، پتانسيل غشاي چند تايي از سلول هاي عصبي اسبک مغز را تک به تک پاييدند تا ببينند بين اين دو پتانسيل ارتباطي هست يا نه. پتانسيل ميان سلولي اولي که گفتم در واقع برابر با همان پتانسيل غشاي سلول هايي است که در آن ناحيه از قشر مخ گرد آمده اند. پس مسئله ارتباط ميان دو گروه از سلول هاي مغز است. آيا اينها با هم سر و سري دارند؟ و آيا وقتي ما خوابيم آن بالا توي سرمان خبرهايي است؟
کار مشترک اين سلول ها، از قرار معلوم، نقشي احتمالاً تعيين کننده در عملکرد ياد و حافظه ما دارد. اين کار دو جانبه را به زبان انگليسي قلنبه سلنبه " کورتيکو- هيپوکامپال"(4) يا چيزي شبيه به اين مي خوانند. منظور آنها به زبان فارسي قلنبه سلنبه مي شود: برهم کنش قشر و اسبک مغز. اسبک مغز هم همان است که خارجي ها هيپوکامپوس مي گويند و مرکز شناخته شده حافظه کوتاه مدت است و از قراري هم به احساسات ما آدم ها مربوط مي شود( و شنيده ام به جهت يابي و موقعيت يابي هم مربوط است؛ مثلاً رانندگان مسافربري داخل شهري اسبکشان خيلي قوي است!)
من از اينجا به بعد تلاش مي کنم واژه ها را به فارسي بگويم و متخصصاني که اين زبان را نمي پسندند لطفاً به پي نوشت ها مراجعه کنند تا گفته ها را با آن چه در دانشگاه آموخته اند تطبيق دهند.
خب؛ سري اول سلول هايي که از آنها صحبت کردم، در قشر مخ قرار دارند. اينها ياخته هاي هرمي شکل قشر جديد(5) مخ هستند. در حالي که ما بيداريم اما در آرامش به سر مي بريم، يا خوابيم، يا بيهوشيم، اين سلول ها نيز حال و هواي خاصي دارند. آنها نوسان هايي آرام و هماهنگ دارند. گاه بالا و گاه پايين؛ در واقع پتانسيل غشاي اين ياخته هاست که بالا و پايين مي شود و ما آن را با اندازه گيري پتانسيل محيط قرارگيري اين سلول ها به دست مي آوريم. الگوهايي از اين قبيل را با عنوان ساده « بالا و پايين»(6) مي شناسند. مدت اندکي پتانسيل غشاي سلول زياد است و بعد مدت کوتاهي کم است؛ و به همين ترتيب پيش مي رود. اين وضع در هنگام خواب عميق رخ مي دهد که خواب ديدني در کار نيست و امواج دلتا، قشر مغز را عرصه نوسان آرام خود قرار مي دهند.[ براي آشنايي با امواج مغزي در حالات مختلف هشياري، به مقاله " گردونه هشياري"، در شماره خردادماه 1387 دانشمند، ترجمه خود من مراجعه کنيد.]
بخش ديگري از مغز که از آن نام برده شد اسبک است. در تصوير صفحه بعد(7) جاي آن را در دل مغز انسان، و نه مغز موش، مي بينيد. دليل اين که از موش صبحت به ميان آوردم را بعداً در خواهيد يافت. اسبک که در اين عکس به صورت رنگي مشخص شده، به طور قرينه در هر دو نيم کره چپ و راست مغز واقع شده و البته ادامه هريک از اين دو بخش اسبک به صورت يک قوس است و به سمت بالا مي چرخد و نهايتاً اين دو در نقطه اي مياني به هم اتصال مي يابند و اين اتصال به سوي هيپوتالاموس مي رود. اسم هيپوتالاموس را اگر مي خواستم به فارسي بگويم سخت تر مي شد! اما زيباتر... فرهنگستان زبان و ادب فارسي براي تالاموس و هيپوتالاموس، به ترتيب نَهَنج و زير نهنج را برگزيده است. و اما کارهاي اسبک را که پيش تر گفتم؛ و از قرار معلوم هرچند چندان بزرگ نيست، اما کارهاي بزرگي دارد. ياخته هاي عصبي اسبک مغز برخلاف ياخته هاي قشر جديد مغز، در همان حال خواب يا بيهوشي و رخوت، حسابي مشغول فعاليت اند و الگوي کار آنها را « شديد و نامنظم»(8) مي خوانند. قشري ها آرام اند و رفتارشان حکم نفس هاي آرام و کند، اما عميق يک فرد خيلي چاق و درشت اندام! را دارد؛ اما در همان هنگام اين يکي اسبکي ها مشغول بزن و بکوب اند. اين را هم بگويم که اين سر و صداها و شلوغ پلوغي براساس منابعي که از آنها بهره برده ام، مربوط به نوسان هاي پتانسيل محيط قرارگيري سلول هاي اسبک است که خود نشان از پتانسيل غشاي اين سلول هاي عصبي دارد. سعي کنيد هرچه مي گويم را خوب به خاطر بسپاريد وگرنه معلوم مي شود اسبکتان چندان تعريفي ندارد و در آخر که نتيجه تحقيق را برايتان بازگو مي کنم نخواهيد فهميد که چه گفتم و چه خوانديد!
مدتي پيش از تحقيق مورد بحث ما در اين نوشتار، ارتباط ميان اين دو گروه از ياخته ها توجه برخي از دانشمندان تيزبين را به خودش جلب کرده بوده، اما هميشه يک عده زودتر دست به کار مي شوند و نتيجه به نام ايشان ثبت مي شود.
خب حالا يک تعداد ديگر از ياخته هاي مغزي را معرفي مي کنم که در بخش خاصي از اسبک قرار دارند. بدنه ناهموار و شبيه به غلاف باقالي( يا باقلاي) اسبک را در تصوير ياد شده يک به صورت رنگي مي بينيد. در يک سر اين اندام، که در تصوير در سمت چپ قسمت آبي رنگ است، اسبک ساختاري پر چين و شکنج دارد. درون همين بخش و نمي دانم درست در کجايش، در ناحيه مرزي ميان دو لايه از اسبک(9)، يک سري ياخته عصبي رابط(10) وجود دارند. اينها نقش مبصر براي آن ياخته هاي شلوغ و شيطون اسبک را دارند. از جمله کارهايي که به اين ياخته هاي رابط يا ميانجي نسبت داده مي شود، اين است که در هنگام لزوم، فعاليت باقي ياخته هاي اسبک را مهار کنند. اين کار کار مهمي است، مضافاً اين که بخش عمده اي از نقش برقراري ارتباط ميان قشر مغز و اسبک را نيز همين ها بر عهده دارند. اين ياخته هاي عصبي رابط، دستورات خود را از قشر جديد مغز(11) مي گيرند، بخشي از قشر که از لحاظ تکاملي متأخرترين لايه يا بخش مغز محسوب مي شود. از همه جديدتر است و متکامل تر شايد. اما در نگاه اول، مجموعه ياخته هاي عصبي مغز بسيار درهم پيچيده و پيچ در پيچ به نظر مي آيند. هر ياخته بازوهاي خود را در ميان هرج و مرج و شلوغي شاخ و برگ سلول هاي عصبي ديگر دراز کرده و شاخه هايي را گرفته و براي خود چند سيناپس( يا همايه) درست کرده است. اما چون نيک بنگري، در گوشه گوشه اين آشفته بازار نظم و ترتيبي مي يابي. مثال آن همين است که من گفتم. جرياني است که از قشر جديد مغز آغاز مي شود و به ياخته هاي رابط مي رسد و از آنجا به ياخته هاي ديگر اسبک. دستور از بالا مي رسد، يعني از قشر جديد مغز، و اين ياخته هاي رابط يا عمّال قدرت آن بالادستي ها نيز ياخته هاي اسبک را سرکوب مي کنند. البته در اين ميان، ميانجي هاي ديگري هم هستند و دست هاي ديگري نيز در کار است. ساده بگويم که منظورم از اين ميانجي هاي ديگر، قسمت هايي از قشر مغز و اسبک است که مجاور هم قرار گرفته اند. يکي از آنها حکم خروجي قشر براي اسبک را دارد(12)؛ پيام ها را از قشر مي گيرد و به ديگري که يکي از بخش هاي ورودي اسبک(13) است مي دهد و از آنجا تازه پيام ها به دست آن ياخته هاي رابط که موضوع بحث ما هستند مي رسد. اما يک وقت فکر نکنيد اين ورودي و خروجي ها کم اهميت هستند! نه، آنها هم جاي خود را دارند مضافاً که وظايف ديگري نيز انجام مي دهند که از موضوع صحبت ما خارج است.
ساده بود نه؟ سخت نگيريد! اگر قرار بود کار مغز به اين سادگي ها باشد اين همه متخصصان در کار آن نمي ماندند!
حالا برگرديم بر سر آن تحقيقي که انجام شده. موش هاي نگون بخت باز هم قرباني اين آزمايش ها بوده اند. مغز ما آدم ها را که نمي شکافند؛ ما خيلي با ارزش ايم. اين موش ها هستند که البته ( اميدوارم) با رعايت قوانين حافظ حقوق جانوران آزمايشگاهي(14) تحت آزمايش قرار مي گيرند. اما پژوهشگران ما اول يک فرضيه ساختند و آن فرضيه مي گفت که :
« نوسان بالا و پايين ياخته هاي قشر جديد مغز، بر روي ياخته هاي رابط اسبک مغز تأثير دارد.»
سپس در صدد برآمدند که اين فرضيه ار بيازمايند. آنها موش هايي را با کمک اورتان بيهوش مي کردند. در اين حال فعاليت الکتريکي 7 تا از ياخته هاي رابط اسبک مغز موش ها را به طور کامل ضبط مي کردند. در همان حين، پتانسيل محيط قرار گيري ياخته هاي عصبي لايه 2-3 قشر جديد مغز را نيز در ناحيه جانبي قشر اندازه مي گرفتند. اين بخش از قشر مغز بسيار به طرف اسبک که در درون مغز است تو مي رود و به آن نزديک مي شود و انگار نقطه اتصال يا ارتباط ميان اسبک و قشر مغز همين جاست. همان طور که گفتم اين ياخته هاي قشر مغز در حال بيهوشي موش ها، نوسان هايي آرام معروف به وضعيت بالا و پايين دارند. اينجا بود که دانشمندان متوجه پديده جالبي شدند:
« آنها ديدند که پتانسيل غشاي ياخته هاي رابط اسبک نيز هم آوا با پتانسيل محيط ياخته هاي قشر مغز، نوساني مشابه از خود نشان مي داد.»
اين مشابهت، يا به دليل تأثيرگذاري يکي از اين دو گروه از ياخته هاي مغزي بر گروه ديگر است، يا نشانگر اين است که اين هر دو گروه از يک جا فرمان مي گيرند. اما براساس محاسبات و تحليل آماري معلوم شد که تغيير و نوسان مشهود در پتانسيل محيطي ياخته هاي قشر مغز است که سر رشته را به دست دارد. ابتدا اين پتانسيل است که از جا مي جنبد و سپس با قدري تأخير( که در حدود 163 هزارم ثانيه است)، پتانسيل غشاي ياخته هاي اسبک مغز بر مي خيزد. مانند پژواک صدايي که پس از درنگي تکرار مي شود. انگاري دم اين اسبکي ها به دم آن قشري ها بسته است. صدا را در قشر مي شنوي و پژواک آن را در اسبک. وضعيت حاکم بر اين دو گروه ياخته را" بستگي مرحله نوسان" مي توان ناميد. در انگليسي مي گويند مرحله نوسان اينها به هم قفل شده است(15).
اين اتفاق ها همه به يادگيري مرتبط هستند. اين نوسان هاي به هم بسته، همچون زيرفرايندي از فرايند يادگيري به وقوع مي پيوندد. کارشناسان براي اين پديده تفسيرهاي مختلفي را مطرح مي کنند که هيچ کدام اکنون قطعي به نظر نمي آيد و به آزمايش هاي بيشتر نياز است. ماينک مهتا مي گويد:" اين ساز و کار شايد که به استحکام يابي(16) ياد و خاطره مربوط باشد، وگرنه بايد گفت که جا به جايي محفوظات از نقطه اي به نقطه ديگر مغز ما در هنگام خواب، به روشي جز آنچه قبلاً گمان مي کرديم انجام مي گيرد".
از آنجا که اسبک مغز در کار حافظه کوتاه مدت است، حدس شخصي من اين است که اين زيرفرايند مي تواند در حکم کار تخته پاک کن براي تخته سفيد و خاکستري موجود در اسبک مغز باشد. چيزهايي را در طي روز، معلم حواس ما بر روي آن نوشته که بايد در کتابچه دانشجويي نشسته در گوشه اي از قشر مغز بازنويسي شود؛ وقتي که شد، ديگر بايد اين تخته پاک شود تا براي نوشتن درس بعدي آماده باشيم. نمي دانم...؛ بايد متخصصان نظر دهند. به هر حال نيمه شبان که ما خوابيم و هشياري مان خاموش، مغزمان تا اندازه اي بيدار است و آرام آرام سرگرم رتق و فتق امور و رسيدگي به انبوه دريافت هاي روزانه ماست. آنها را خوب و بد مي کند و بي خودي ها را بيرون مي ريزد و به دردخورها را گوشه اي ذخيره مي کند شايد که روزي به کار آيد.
خلاصه اين که از روي کارکرد مغز موش هاي بيهوش مي توان حدس زد که مغز آدميان نيز در هنگام خواب به همين منوال کار مي کند. جالب نيست؟ اين موش ها از آن چه کار مي کنيم نقش مهم تري در زندگي ما دارند. پس، از اين به بعد اگر گله موشي در خيابان کنار سطل هاي زباله ديديد، به آنها احترام بگداريد و يک جوري که آرامش آنها به هم نخورد آهسته بگذريد!
ماجرا به کار دو بخش از مغز و نحوه همکاري آن دو بخش مربوط است. همکاري و مشارکت اين دو بخش به ياد و يادگيري ما مي انجامد. حتماً بر حسب تجربه قبول داريد که ما گاهي چيزهاي پيچيده و مفصل را خيلي خوب به ياد مي آوريم و گاهي هر کاري مي کنيم يک اسم يا يک شماره کوچک و بي اهميت به يادمان نمي آيد که نمي آيد! اين جور بازي هاي حافظه همه از آنجا بر مي خيزد که مغز ما چگونه از پس دريافت و ثبت اطلاعات برآمده باشد.
حالا ببينيم جريان چيست.
از قرار معلوم تعدادي دانشمند نخبه توانسته اند يک روش جديد ابداع کنند که به کمک آن مي توانند مغز را در حين کار کردن، خيلي دقيق تر از گذشته زير نظر بگيرند. اين روش آن قدر خوب است که روش هاي قبلي به گرد آن نمي رسند. اين آقايان دانشمند در مؤسسه تحقيقات پزشکي ماکس پلانک به اين موفقيت رسيده اند. يکي از آنها سابقه دريافت يک جايزه نوبل را در کارنامه دارد و نام او " بِرت زاکمان"(1) است . يکي ديگر " ماينک مِهتا"(2) است که احتمالاً از تبار پارسيان هند است و سومي هم "توماس هان"(3) نام دارد. بگذريم؛ اينها کاري کرده اند درست و حسابي. از يک طرف توانسته اند پتانسيل ميان سلولي ناحيه اي از قشر مخ را تحت نظر بگيرند و از طرف ديگر، به طور هم زمان، پتانسيل غشاي چند تايي از سلول هاي عصبي اسبک مغز را تک به تک پاييدند تا ببينند بين اين دو پتانسيل ارتباطي هست يا نه. پتانسيل ميان سلولي اولي که گفتم در واقع برابر با همان پتانسيل غشاي سلول هايي است که در آن ناحيه از قشر مخ گرد آمده اند. پس مسئله ارتباط ميان دو گروه از سلول هاي مغز است. آيا اينها با هم سر و سري دارند؟ و آيا وقتي ما خوابيم آن بالا توي سرمان خبرهايي است؟
کار مشترک اين سلول ها، از قرار معلوم، نقشي احتمالاً تعيين کننده در عملکرد ياد و حافظه ما دارد. اين کار دو جانبه را به زبان انگليسي قلنبه سلنبه " کورتيکو- هيپوکامپال"(4) يا چيزي شبيه به اين مي خوانند. منظور آنها به زبان فارسي قلنبه سلنبه مي شود: برهم کنش قشر و اسبک مغز. اسبک مغز هم همان است که خارجي ها هيپوکامپوس مي گويند و مرکز شناخته شده حافظه کوتاه مدت است و از قراري هم به احساسات ما آدم ها مربوط مي شود( و شنيده ام به جهت يابي و موقعيت يابي هم مربوط است؛ مثلاً رانندگان مسافربري داخل شهري اسبکشان خيلي قوي است!)
من از اينجا به بعد تلاش مي کنم واژه ها را به فارسي بگويم و متخصصاني که اين زبان را نمي پسندند لطفاً به پي نوشت ها مراجعه کنند تا گفته ها را با آن چه در دانشگاه آموخته اند تطبيق دهند.
خب؛ سري اول سلول هايي که از آنها صحبت کردم، در قشر مخ قرار دارند. اينها ياخته هاي هرمي شکل قشر جديد(5) مخ هستند. در حالي که ما بيداريم اما در آرامش به سر مي بريم، يا خوابيم، يا بيهوشيم، اين سلول ها نيز حال و هواي خاصي دارند. آنها نوسان هايي آرام و هماهنگ دارند. گاه بالا و گاه پايين؛ در واقع پتانسيل غشاي اين ياخته هاست که بالا و پايين مي شود و ما آن را با اندازه گيري پتانسيل محيط قرارگيري اين سلول ها به دست مي آوريم. الگوهايي از اين قبيل را با عنوان ساده « بالا و پايين»(6) مي شناسند. مدت اندکي پتانسيل غشاي سلول زياد است و بعد مدت کوتاهي کم است؛ و به همين ترتيب پيش مي رود. اين وضع در هنگام خواب عميق رخ مي دهد که خواب ديدني در کار نيست و امواج دلتا، قشر مغز را عرصه نوسان آرام خود قرار مي دهند.[ براي آشنايي با امواج مغزي در حالات مختلف هشياري، به مقاله " گردونه هشياري"، در شماره خردادماه 1387 دانشمند، ترجمه خود من مراجعه کنيد.]
بخش ديگري از مغز که از آن نام برده شد اسبک است. در تصوير صفحه بعد(7) جاي آن را در دل مغز انسان، و نه مغز موش، مي بينيد. دليل اين که از موش صبحت به ميان آوردم را بعداً در خواهيد يافت. اسبک که در اين عکس به صورت رنگي مشخص شده، به طور قرينه در هر دو نيم کره چپ و راست مغز واقع شده و البته ادامه هريک از اين دو بخش اسبک به صورت يک قوس است و به سمت بالا مي چرخد و نهايتاً اين دو در نقطه اي مياني به هم اتصال مي يابند و اين اتصال به سوي هيپوتالاموس مي رود. اسم هيپوتالاموس را اگر مي خواستم به فارسي بگويم سخت تر مي شد! اما زيباتر... فرهنگستان زبان و ادب فارسي براي تالاموس و هيپوتالاموس، به ترتيب نَهَنج و زير نهنج را برگزيده است. و اما کارهاي اسبک را که پيش تر گفتم؛ و از قرار معلوم هرچند چندان بزرگ نيست، اما کارهاي بزرگي دارد. ياخته هاي عصبي اسبک مغز برخلاف ياخته هاي قشر جديد مغز، در همان حال خواب يا بيهوشي و رخوت، حسابي مشغول فعاليت اند و الگوي کار آنها را « شديد و نامنظم»(8) مي خوانند. قشري ها آرام اند و رفتارشان حکم نفس هاي آرام و کند، اما عميق يک فرد خيلي چاق و درشت اندام! را دارد؛ اما در همان هنگام اين يکي اسبکي ها مشغول بزن و بکوب اند. اين را هم بگويم که اين سر و صداها و شلوغ پلوغي براساس منابعي که از آنها بهره برده ام، مربوط به نوسان هاي پتانسيل محيط قرارگيري سلول هاي اسبک است که خود نشان از پتانسيل غشاي اين سلول هاي عصبي دارد. سعي کنيد هرچه مي گويم را خوب به خاطر بسپاريد وگرنه معلوم مي شود اسبکتان چندان تعريفي ندارد و در آخر که نتيجه تحقيق را برايتان بازگو مي کنم نخواهيد فهميد که چه گفتم و چه خوانديد!
مدتي پيش از تحقيق مورد بحث ما در اين نوشتار، ارتباط ميان اين دو گروه از ياخته ها توجه برخي از دانشمندان تيزبين را به خودش جلب کرده بوده، اما هميشه يک عده زودتر دست به کار مي شوند و نتيجه به نام ايشان ثبت مي شود.
خب حالا يک تعداد ديگر از ياخته هاي مغزي را معرفي مي کنم که در بخش خاصي از اسبک قرار دارند. بدنه ناهموار و شبيه به غلاف باقالي( يا باقلاي) اسبک را در تصوير ياد شده يک به صورت رنگي مي بينيد. در يک سر اين اندام، که در تصوير در سمت چپ قسمت آبي رنگ است، اسبک ساختاري پر چين و شکنج دارد. درون همين بخش و نمي دانم درست در کجايش، در ناحيه مرزي ميان دو لايه از اسبک(9)، يک سري ياخته عصبي رابط(10) وجود دارند. اينها نقش مبصر براي آن ياخته هاي شلوغ و شيطون اسبک را دارند. از جمله کارهايي که به اين ياخته هاي رابط يا ميانجي نسبت داده مي شود، اين است که در هنگام لزوم، فعاليت باقي ياخته هاي اسبک را مهار کنند. اين کار کار مهمي است، مضافاً اين که بخش عمده اي از نقش برقراري ارتباط ميان قشر مغز و اسبک را نيز همين ها بر عهده دارند. اين ياخته هاي عصبي رابط، دستورات خود را از قشر جديد مغز(11) مي گيرند، بخشي از قشر که از لحاظ تکاملي متأخرترين لايه يا بخش مغز محسوب مي شود. از همه جديدتر است و متکامل تر شايد. اما در نگاه اول، مجموعه ياخته هاي عصبي مغز بسيار درهم پيچيده و پيچ در پيچ به نظر مي آيند. هر ياخته بازوهاي خود را در ميان هرج و مرج و شلوغي شاخ و برگ سلول هاي عصبي ديگر دراز کرده و شاخه هايي را گرفته و براي خود چند سيناپس( يا همايه) درست کرده است. اما چون نيک بنگري، در گوشه گوشه اين آشفته بازار نظم و ترتيبي مي يابي. مثال آن همين است که من گفتم. جرياني است که از قشر جديد مغز آغاز مي شود و به ياخته هاي رابط مي رسد و از آنجا به ياخته هاي ديگر اسبک. دستور از بالا مي رسد، يعني از قشر جديد مغز، و اين ياخته هاي رابط يا عمّال قدرت آن بالادستي ها نيز ياخته هاي اسبک را سرکوب مي کنند. البته در اين ميان، ميانجي هاي ديگري هم هستند و دست هاي ديگري نيز در کار است. ساده بگويم که منظورم از اين ميانجي هاي ديگر، قسمت هايي از قشر مغز و اسبک است که مجاور هم قرار گرفته اند. يکي از آنها حکم خروجي قشر براي اسبک را دارد(12)؛ پيام ها را از قشر مي گيرد و به ديگري که يکي از بخش هاي ورودي اسبک(13) است مي دهد و از آنجا تازه پيام ها به دست آن ياخته هاي رابط که موضوع بحث ما هستند مي رسد. اما يک وقت فکر نکنيد اين ورودي و خروجي ها کم اهميت هستند! نه، آنها هم جاي خود را دارند مضافاً که وظايف ديگري نيز انجام مي دهند که از موضوع صحبت ما خارج است.
ساده بود نه؟ سخت نگيريد! اگر قرار بود کار مغز به اين سادگي ها باشد اين همه متخصصان در کار آن نمي ماندند!
حالا برگرديم بر سر آن تحقيقي که انجام شده. موش هاي نگون بخت باز هم قرباني اين آزمايش ها بوده اند. مغز ما آدم ها را که نمي شکافند؛ ما خيلي با ارزش ايم. اين موش ها هستند که البته ( اميدوارم) با رعايت قوانين حافظ حقوق جانوران آزمايشگاهي(14) تحت آزمايش قرار مي گيرند. اما پژوهشگران ما اول يک فرضيه ساختند و آن فرضيه مي گفت که :
« نوسان بالا و پايين ياخته هاي قشر جديد مغز، بر روي ياخته هاي رابط اسبک مغز تأثير دارد.»
سپس در صدد برآمدند که اين فرضيه ار بيازمايند. آنها موش هايي را با کمک اورتان بيهوش مي کردند. در اين حال فعاليت الکتريکي 7 تا از ياخته هاي رابط اسبک مغز موش ها را به طور کامل ضبط مي کردند. در همان حين، پتانسيل محيط قرار گيري ياخته هاي عصبي لايه 2-3 قشر جديد مغز را نيز در ناحيه جانبي قشر اندازه مي گرفتند. اين بخش از قشر مغز بسيار به طرف اسبک که در درون مغز است تو مي رود و به آن نزديک مي شود و انگار نقطه اتصال يا ارتباط ميان اسبک و قشر مغز همين جاست. همان طور که گفتم اين ياخته هاي قشر مغز در حال بيهوشي موش ها، نوسان هايي آرام معروف به وضعيت بالا و پايين دارند. اينجا بود که دانشمندان متوجه پديده جالبي شدند:
« آنها ديدند که پتانسيل غشاي ياخته هاي رابط اسبک نيز هم آوا با پتانسيل محيط ياخته هاي قشر مغز، نوساني مشابه از خود نشان مي داد.»
اين مشابهت، يا به دليل تأثيرگذاري يکي از اين دو گروه از ياخته هاي مغزي بر گروه ديگر است، يا نشانگر اين است که اين هر دو گروه از يک جا فرمان مي گيرند. اما براساس محاسبات و تحليل آماري معلوم شد که تغيير و نوسان مشهود در پتانسيل محيطي ياخته هاي قشر مغز است که سر رشته را به دست دارد. ابتدا اين پتانسيل است که از جا مي جنبد و سپس با قدري تأخير( که در حدود 163 هزارم ثانيه است)، پتانسيل غشاي ياخته هاي اسبک مغز بر مي خيزد. مانند پژواک صدايي که پس از درنگي تکرار مي شود. انگاري دم اين اسبکي ها به دم آن قشري ها بسته است. صدا را در قشر مي شنوي و پژواک آن را در اسبک. وضعيت حاکم بر اين دو گروه ياخته را" بستگي مرحله نوسان" مي توان ناميد. در انگليسي مي گويند مرحله نوسان اينها به هم قفل شده است(15).
اين اتفاق ها همه به يادگيري مرتبط هستند. اين نوسان هاي به هم بسته، همچون زيرفرايندي از فرايند يادگيري به وقوع مي پيوندد. کارشناسان براي اين پديده تفسيرهاي مختلفي را مطرح مي کنند که هيچ کدام اکنون قطعي به نظر نمي آيد و به آزمايش هاي بيشتر نياز است. ماينک مهتا مي گويد:" اين ساز و کار شايد که به استحکام يابي(16) ياد و خاطره مربوط باشد، وگرنه بايد گفت که جا به جايي محفوظات از نقطه اي به نقطه ديگر مغز ما در هنگام خواب، به روشي جز آنچه قبلاً گمان مي کرديم انجام مي گيرد".
از آنجا که اسبک مغز در کار حافظه کوتاه مدت است، حدس شخصي من اين است که اين زيرفرايند مي تواند در حکم کار تخته پاک کن براي تخته سفيد و خاکستري موجود در اسبک مغز باشد. چيزهايي را در طي روز، معلم حواس ما بر روي آن نوشته که بايد در کتابچه دانشجويي نشسته در گوشه اي از قشر مغز بازنويسي شود؛ وقتي که شد، ديگر بايد اين تخته پاک شود تا براي نوشتن درس بعدي آماده باشيم. نمي دانم...؛ بايد متخصصان نظر دهند. به هر حال نيمه شبان که ما خوابيم و هشياري مان خاموش، مغزمان تا اندازه اي بيدار است و آرام آرام سرگرم رتق و فتق امور و رسيدگي به انبوه دريافت هاي روزانه ماست. آنها را خوب و بد مي کند و بي خودي ها را بيرون مي ريزد و به دردخورها را گوشه اي ذخيره مي کند شايد که روزي به کار آيد.
خلاصه اين که از روي کارکرد مغز موش هاي بيهوش مي توان حدس زد که مغز آدميان نيز در هنگام خواب به همين منوال کار مي کند. جالب نيست؟ اين موش ها از آن چه کار مي کنيم نقش مهم تري در زندگي ما دارند. پس، از اين به بعد اگر گله موشي در خيابان کنار سطل هاي زباله ديديد، به آنها احترام بگداريد و يک جوري که آرامش آنها به هم نخورد آهسته بگذريد!
پينوشتها:
1-Bert Sakmann
2-Mayank Mehta
3-Thomas T G Hahn
4- cortico-hippocampal
5- neocortical pyramidal neurons
6-up-down states(UDS)
7-اين تصوير را در تاريخ 16 خرداد 89 از ويکي پديا، زير مدخل Hippocampus anatomy برداشته ام.
8-rge Irregular Activity(LIA)
9-Border of the stratum radiatum and the stratum
10- interneuron
11-neocortex
12-entorhinal cortex
13-CA3
14-Animal welfare guidelines of the Max Planck Society
15-phase-locked
16-consolidation
/ج