صاحب يقين و توكل كم مانند
مرحوم آيت الله حاج ميرزاحسنعلي نجابت
من با شهيد دستغيب از سن پانزده سالگي نهايت رفاقت را داشتم. روز به روز سبب بُري (بي اعتنايي به اسباب) در او قويتر ميشد، يعني غني رفته بود در دلش، ميفهميد آقايش عزيزترين آقاست. در تمام شيراز ايشان خلوصشان به آقاي خميني از تمام علماء شيراز بيشتر بود. ايمان به خمينى، نه اينكه نان و آبش داغ شود. خلوصش به امام خميني تمام اصل علم را تابع قرار داده بود. اينكه نوشته «من أطاع الخميني فقد أطاعالله». ايشان غني طبع و غنى نفس و غنى دل. چند مرتبه فرمود ديگر از پول خوشش نميآيد. تنها چيزي كه دلم را خوش ميكند، حرف خدا و خدمت به مؤمنين است. در اثر اهميت دادن ايمان به خدا و ايمان به مؤمنين.
حضرت شهيد آيتالله دستغيب از عنفوان جواني تبعيت از نيكان شهر را سرلوحه زندگي خودش قرار داده بود، يعني دائماً ملزم بود دستورات مرجع ديني خود را فراموش نكند. آن روزها جناب حاج سيد علي رضا بزرگ اين شهر بود در تقوي و علم، لذا مصاحبت ايشان را دائماً وظيفه خودش ميدانست. آنچه از اهل علم متقي در شيراز بود، ايشان در خدمتش حاضر ميشد و به راستي در تقوي به مرتبهاي رسيد كه در سن بيست و دو سالگي كتاب «صلاه الخاشعين» را نوشت. در اثر اين تبعيت و قوي شدن روح تقوى، دو چيز در ايشان فوقالعاده شد: يكي يقين به خداوند تبارك و تعالي كه دائماً حاضر و بيناست. در اين مسئله ايشان بسيار امتياز داشت بر معاصرين خودش، يعني براي يقين هر قدر درجه قائل بشويم، خدا ايشان را موفق به آن درجه كرده بود.
اين يقين رو به تزايد بود، لهذا در هر مجلسي كه بنده با ايشان تلاقي داشتم، صحبت خدا و معرفت ائمه طاهرين بود. شايد بنده بتوانم ادعا بكنم مجلسي با ايشان نداشتم الا آنكه راجع به يقين و خدا و معارف اهلبيت (عليهمالسلام) در آن سخن به ميان آيد ، ولو در يك روز دو مرتبه با ايشان تلاقي داشتيم، در هر دو مرتبه يا آيه و كلمه و روايتي راجع به يقين پيش ميآورد براي سخن گفتن، و براي شدت تذكر، لهذا در يقين به خداوند در عصر خودش و در استان فارس منحصر بود و آثار اين يقين بود كه مردم با جان و دل ايشان را دوست ميداشتند، آثار يقين بود كه ريشه حقيقي اسلام را پيدا كرد، آثار يقين بود كه از همان روز اول به حضرت مستطاب آيتالله العظمي خميني نهايت علاقه را پيدا كرد و از جان و دل مروج ايشان شد به تمام معنى. حتي اخيراً مقامات فوقالعادهاي از آقاي خميني نصيب ايشان شده بود. اين بزرگوار ميفرمود كه آقاي خميني سِيرهاي خودش را تمام كرده، پس از آنكه سيرش را تمام كرده، فعلاً از طرف حضرت احديت و حضرت وليعصر (عج) مأمور است به اصلاح جامعه و اصلاح مسلمين بالاخص اصلاح ايرانيان و اين معني اخيراً برايشان معلوم شده بود، لهذا يقين ايشان موجب اين شد كه بفهمد ريشه حقيقي اسلام تبعيت از حضرت وليالامر است كه الان خداوند ما را متنعم فرموده به حضرت آيتالله العظمي آقاي خمينى. ايشان در اين مسئله در اثر يقين مقطوعش شده بود، يعني خالص به تمام معني مبلغ آقاي خميني بود و اين تبليغ را موجب ترقي خودش ميدانست عندالله نه عندالناس.
گرايش ايشان نسبت به حضرت امام خميني زائد بر مقدار مردم عادي بود، يعني ايشان را ولي كامل خداوند ميدانست، علاوه بر اجتهاد و مرجع تقليد بودن، علاوه از اينكه مرد متتبع درجه اول عالم اسلام است. علاوه بر اين موضوعات، مقاماتي كه براي اولياء متصور ميشود، حضرت شهيد دستغيب براي آقاي خميني قائل بود، و بر اين مسئله اصرار هم داشت، يعني تدريجاً ميخواست معلوم خودش را به دماغها و افكار مردم و به ديگران تحويل دهد.
اين راجع به خصوصيات يقيني ايشان بود به خداوند و شناختش در اثر يقين و نيز در ريشه قرآن و ريشه اسلام و ريشه مذهب جعفري كه اساس مذهب جعفري به تبعيت از اوليالامر است، مثل آقاي خمينى، اين چند كلمهاي بود راجع به صفت بارز ايشان.
اما جهت ديگري كه باز در ايشان ممتاز بود و بيشتر در آن استوار شده و اهليت پيدا كرده بود، توكل ايشان بر خداوند جليل و متعال بود. يعني روز به روز ايشان اين معني را كاملتر ميفهميد
كه اسباب، بالذات مؤثر نيستند. وسائط محترمند، لكن بالذات مؤثر نيستند. چند سال اخير از عمر ايشان، اين معني بسيار براي ايشان واضح شده بود. معني « لاحول و لا قوه الاً بالله» و معني اينكه همه كار دست خداست، براي ايشان واضح شده بود، لهذا ايشان كارهاي خودش را چه دنيوي و چه اخروي به خداوند واگذار كرده بود. بهترين وكيلها را ميدانست خداست و عملاً اين كار را اخيراً كرده بود. يعني بناي ايشان بر اين بود كه تمام وضع حيات مادي و معنوي خود را در اختيار خداوند بگذارد، لهذا در اثر اين توكل و اتكالش به خدا، فرمايشات ايشان تحقيقاً در هر قلب پاكي جايگزين بود، بلكه بعضي از قلوب ناپاك را هم پاك ميكرد.
همه كس ميفهميد كه ايشان از صميم قلب حرف ميزند، اهل اين مطالب است، اهلالله شده، لهذا روز به روز محبت اهالي فارس و بالاخص مردم شيراز نسبت به ايشان رو به ازدياد بود و به تبع محبتي كه به ايشان داشتند، يقينشان نيز به انقلاب بيشتر ميشد، نسبت به فرامين اسلام و امام نيز بهتر يقين داشتند و بيشتر عمل ميكردند.
قبل از انقلاب حضرت آيتالله دستغيب به قدري سرسخت با اين دستگاه حكومت بود، به قدري چپ بود كه مي توان گفت كه اگر كسي دقت ميكرد ميديد كه در فارس ايشان اداره كرد اين قيام حضرت آيت الله خميني را. يعني بر بنده معلوم است كه هيچ كس در ابتداي امر با آقاي خميني توافق نداشت. بنده در مدرسه داشتم درس ميگفتم، طلبهها نزد من آمدند و گفتند قم در خطر است، اعلاميه بايد بدهيد. بنده گفتم بالاي اعلاميه اين آيه قرآن را بنويسيد: «لا نفرق بين احد من رسله» (1) يعني آقاي خميني و مراجع ديگر هيچ فرقي براي ما ندارد، اگر به آقاي خميني توهين كرديد، يعني به همه اهل علم توهين كرديد.
ايشان از سن شانزده سالگي نوع اوقات نان جو و روغن زيتون ميخورد. نان جو خوراك انبيا و اولياست. از زيتون هم كه در قرآن تعريف آمده. هميشه ايشان نان تنك جو در منزلش داشت. ايشان تا آنجا كه من اطلاع دارم تا سه يا چهار سال قبل از شهادت اين عادت را داشت كه مزاجش خيلي خراب شده بود و نهي كرده بودند ايشان را از نان جو خوردن. براي جوان اينكه نان جو و روغن زيتون بخورد و هفتهاي يك بار هم بيشتر گوشت نخورد، خيلي زحمت دارد.
* دائماً ايشان مواظب نفس خود بود كه با مؤمنان سركشي نكند، تا چه رسد به علما، تا چه رسد به مراجع تقليد. عرض كردم از همان اول با «حاج سيد عليرضا» و بعد با مرحوم «ميرزا علي اكبر ارسنجاني» و بعد در نجف اشرف با آقا شيخ «محمد كاظم شيرازي» و بعد با «حاج ميرزا علي آقا قاضي» رضوانالله عليه كه هم اول عالم نجف اشرف بودند و هم اول خداشناس. اينها كه ميگويم مربوط به پنجاه سال قبل است. ايشان با محترمين از مسلمين، يعني با اول علماي مسلمين رفاقت داشتند و تبعيت ميكردند. بنده در حدود چهل سال پيش كه ميخواستم مشرف بشوم نجف اشرف، آقاي دستغيب فرمودند: اين دو دينار را بگير و به حاج ميرزا علي آقا قاضي بده. ديدم رفاقت ايشان با اول مجتهد و اول خداشناس نجف از ده سال قبل بوده.
از جهت اينكه ايشان يقين پيدا كرده بود كه اساس مذهب تبعيت از اوليالامر است، لهذا پس از فرمان آقاي خميني كه بايد مردم بسيج شوند، ايشان ارتش و سپاهي و بسيجي را جند حضرت وليعصر (عج) ميدانست، نائب حضرت ولي عصر (عج) را هم امام خميني ميدانست، لذا آن معاملهاي كه حضرت خاتمالانبياء (صليالله عليه و آله) با اهل بدر كردند ايشان با تمام بسيج و ارتشي و سپاهي داشت. بنده مطمئن هستم كه ايشان فاصلهاي بين اينان و اصحاب بدر نميدانست، اضافهاي كه دارند اينكه چشم آن آقايان در چشم حضرت خاتمالانبياء ميافتاد و غمها از دلشان ميرفت و اين بزرگواران سالي يك دفعه هم نميتوانند امام را ببينند. ميگفت: اينها برترند، چرا كه با آنكه پهلوي حضرت نيستند، فدوي اسلام و معصومند.
آنچه من در ذهن دارم از سن سيزده سالگى، سر آقاي دستغيب در بحار و وسائلالشيعه و كافي و وافي و من لايحضر بود، در منزل ايشان يك اتاق بسيار بزرگ بود پر از كتاب. خانه كه ميآمدند دائماً مطالعه ميكردند و حافظه بسيار خوبي هم داشتند.
در علوم صرف و نحو و منطق و... بسيار ممتاز بود، قهراً مطالعه كردن و فهميدن روايات براي ايشان خيلي آسان بود. بنده بعيد نميدانم كه ايشان بيست هزار حديث از حفظ داشت.
من با شهيد دستغيب از سن پانزده سالگي نهايت رفاقت را داشتم. روز به روز سبب بُري (بي اعتنايي به اسباب) در او قويتر ميشد، يعني غني رفته بود در دلش، ميفهميد آقايش عزيزترين آقاست. در تمام شيراز ايشان خلوصشان به آقاي خميني از تمام علماء شيراز بيشتر بود. ايمان به خمينى، نه اينكه نان و آبش داغ شود. خلوصش به امام خميني تمام اصل علم را تابع قرار داده بود. اينكه نوشته «من أطاع الخميني فقد أطاعالله». ايشان غني طبع و غنى نفس و غنى دل. چند مرتبه فرمود ديگر از پول خوشش نميآيد. تنها چيزي كه دلم را خوش ميكند، حرف خدا و خدمت به مؤمنين است. در اثر اهميت دادن ايمان به خدا و ايمان به مؤمنين.
حضرت شهيد آيتالله دستغيب از عنفوان جواني تبعيت از نيكان شهر را سرلوحه زندگي خودش قرار داده بود، يعني دائماً ملزم بود دستورات مرجع ديني خود را فراموش نكند. آن روزها جناب حاج سيد علي رضا بزرگ اين شهر بود در تقوي و علم، لذا مصاحبت ايشان را دائماً وظيفه خودش ميدانست. آنچه از اهل علم متقي در شيراز بود، ايشان در خدمتش حاضر ميشد و به راستي در تقوي به مرتبهاي رسيد كه در سن بيست و دو سالگي كتاب «صلاه الخاشعين» را نوشت. در اثر اين تبعيت و قوي شدن روح تقوى، دو چيز در ايشان فوقالعاده شد: يكي يقين به خداوند تبارك و تعالي كه دائماً حاضر و بيناست. در اين مسئله ايشان بسيار امتياز داشت بر معاصرين خودش، يعني براي يقين هر قدر درجه قائل بشويم، خدا ايشان را موفق به آن درجه كرده بود.
اين يقين رو به تزايد بود، لهذا در هر مجلسي كه بنده با ايشان تلاقي داشتم، صحبت خدا و معرفت ائمه طاهرين بود. شايد بنده بتوانم ادعا بكنم مجلسي با ايشان نداشتم الا آنكه راجع به يقين و خدا و معارف اهلبيت (عليهمالسلام) در آن سخن به ميان آيد ، ولو در يك روز دو مرتبه با ايشان تلاقي داشتيم، در هر دو مرتبه يا آيه و كلمه و روايتي راجع به يقين پيش ميآورد براي سخن گفتن، و براي شدت تذكر، لهذا در يقين به خداوند در عصر خودش و در استان فارس منحصر بود و آثار اين يقين بود كه مردم با جان و دل ايشان را دوست ميداشتند، آثار يقين بود كه ريشه حقيقي اسلام را پيدا كرد، آثار يقين بود كه از همان روز اول به حضرت مستطاب آيتالله العظمي خميني نهايت علاقه را پيدا كرد و از جان و دل مروج ايشان شد به تمام معنى. حتي اخيراً مقامات فوقالعادهاي از آقاي خميني نصيب ايشان شده بود. اين بزرگوار ميفرمود كه آقاي خميني سِيرهاي خودش را تمام كرده، پس از آنكه سيرش را تمام كرده، فعلاً از طرف حضرت احديت و حضرت وليعصر (عج) مأمور است به اصلاح جامعه و اصلاح مسلمين بالاخص اصلاح ايرانيان و اين معني اخيراً برايشان معلوم شده بود، لهذا يقين ايشان موجب اين شد كه بفهمد ريشه حقيقي اسلام تبعيت از حضرت وليالامر است كه الان خداوند ما را متنعم فرموده به حضرت آيتالله العظمي آقاي خمينى. ايشان در اين مسئله در اثر يقين مقطوعش شده بود، يعني خالص به تمام معني مبلغ آقاي خميني بود و اين تبليغ را موجب ترقي خودش ميدانست عندالله نه عندالناس.
گرايش ايشان نسبت به حضرت امام خميني زائد بر مقدار مردم عادي بود، يعني ايشان را ولي كامل خداوند ميدانست، علاوه بر اجتهاد و مرجع تقليد بودن، علاوه از اينكه مرد متتبع درجه اول عالم اسلام است. علاوه بر اين موضوعات، مقاماتي كه براي اولياء متصور ميشود، حضرت شهيد دستغيب براي آقاي خميني قائل بود، و بر اين مسئله اصرار هم داشت، يعني تدريجاً ميخواست معلوم خودش را به دماغها و افكار مردم و به ديگران تحويل دهد.
اين راجع به خصوصيات يقيني ايشان بود به خداوند و شناختش در اثر يقين و نيز در ريشه قرآن و ريشه اسلام و ريشه مذهب جعفري كه اساس مذهب جعفري به تبعيت از اوليالامر است، مثل آقاي خمينى، اين چند كلمهاي بود راجع به صفت بارز ايشان.
اما جهت ديگري كه باز در ايشان ممتاز بود و بيشتر در آن استوار شده و اهليت پيدا كرده بود، توكل ايشان بر خداوند جليل و متعال بود. يعني روز به روز ايشان اين معني را كاملتر ميفهميد
كه اسباب، بالذات مؤثر نيستند. وسائط محترمند، لكن بالذات مؤثر نيستند. چند سال اخير از عمر ايشان، اين معني بسيار براي ايشان واضح شده بود. معني « لاحول و لا قوه الاً بالله» و معني اينكه همه كار دست خداست، براي ايشان واضح شده بود، لهذا ايشان كارهاي خودش را چه دنيوي و چه اخروي به خداوند واگذار كرده بود. بهترين وكيلها را ميدانست خداست و عملاً اين كار را اخيراً كرده بود. يعني بناي ايشان بر اين بود كه تمام وضع حيات مادي و معنوي خود را در اختيار خداوند بگذارد، لهذا در اثر اين توكل و اتكالش به خدا، فرمايشات ايشان تحقيقاً در هر قلب پاكي جايگزين بود، بلكه بعضي از قلوب ناپاك را هم پاك ميكرد.
همه كس ميفهميد كه ايشان از صميم قلب حرف ميزند، اهل اين مطالب است، اهلالله شده، لهذا روز به روز محبت اهالي فارس و بالاخص مردم شيراز نسبت به ايشان رو به ازدياد بود و به تبع محبتي كه به ايشان داشتند، يقينشان نيز به انقلاب بيشتر ميشد، نسبت به فرامين اسلام و امام نيز بهتر يقين داشتند و بيشتر عمل ميكردند.
قبل از انقلاب حضرت آيتالله دستغيب به قدري سرسخت با اين دستگاه حكومت بود، به قدري چپ بود كه مي توان گفت كه اگر كسي دقت ميكرد ميديد كه در فارس ايشان اداره كرد اين قيام حضرت آيت الله خميني را. يعني بر بنده معلوم است كه هيچ كس در ابتداي امر با آقاي خميني توافق نداشت. بنده در مدرسه داشتم درس ميگفتم، طلبهها نزد من آمدند و گفتند قم در خطر است، اعلاميه بايد بدهيد. بنده گفتم بالاي اعلاميه اين آيه قرآن را بنويسيد: «لا نفرق بين احد من رسله» (1) يعني آقاي خميني و مراجع ديگر هيچ فرقي براي ما ندارد، اگر به آقاي خميني توهين كرديد، يعني به همه اهل علم توهين كرديد.
ايشان از سن شانزده سالگي نوع اوقات نان جو و روغن زيتون ميخورد. نان جو خوراك انبيا و اولياست. از زيتون هم كه در قرآن تعريف آمده. هميشه ايشان نان تنك جو در منزلش داشت. ايشان تا آنجا كه من اطلاع دارم تا سه يا چهار سال قبل از شهادت اين عادت را داشت كه مزاجش خيلي خراب شده بود و نهي كرده بودند ايشان را از نان جو خوردن. براي جوان اينكه نان جو و روغن زيتون بخورد و هفتهاي يك بار هم بيشتر گوشت نخورد، خيلي زحمت دارد.
* دائماً ايشان مواظب نفس خود بود كه با مؤمنان سركشي نكند، تا چه رسد به علما، تا چه رسد به مراجع تقليد. عرض كردم از همان اول با «حاج سيد عليرضا» و بعد با مرحوم «ميرزا علي اكبر ارسنجاني» و بعد در نجف اشرف با آقا شيخ «محمد كاظم شيرازي» و بعد با «حاج ميرزا علي آقا قاضي» رضوانالله عليه كه هم اول عالم نجف اشرف بودند و هم اول خداشناس. اينها كه ميگويم مربوط به پنجاه سال قبل است. ايشان با محترمين از مسلمين، يعني با اول علماي مسلمين رفاقت داشتند و تبعيت ميكردند. بنده در حدود چهل سال پيش كه ميخواستم مشرف بشوم نجف اشرف، آقاي دستغيب فرمودند: اين دو دينار را بگير و به حاج ميرزا علي آقا قاضي بده. ديدم رفاقت ايشان با اول مجتهد و اول خداشناس نجف از ده سال قبل بوده.
از جهت اينكه ايشان يقين پيدا كرده بود كه اساس مذهب تبعيت از اوليالامر است، لهذا پس از فرمان آقاي خميني كه بايد مردم بسيج شوند، ايشان ارتش و سپاهي و بسيجي را جند حضرت وليعصر (عج) ميدانست، نائب حضرت ولي عصر (عج) را هم امام خميني ميدانست، لذا آن معاملهاي كه حضرت خاتمالانبياء (صليالله عليه و آله) با اهل بدر كردند ايشان با تمام بسيج و ارتشي و سپاهي داشت. بنده مطمئن هستم كه ايشان فاصلهاي بين اينان و اصحاب بدر نميدانست، اضافهاي كه دارند اينكه چشم آن آقايان در چشم حضرت خاتمالانبياء ميافتاد و غمها از دلشان ميرفت و اين بزرگواران سالي يك دفعه هم نميتوانند امام را ببينند. ميگفت: اينها برترند، چرا كه با آنكه پهلوي حضرت نيستند، فدوي اسلام و معصومند.
آنچه من در ذهن دارم از سن سيزده سالگى، سر آقاي دستغيب در بحار و وسائلالشيعه و كافي و وافي و من لايحضر بود، در منزل ايشان يك اتاق بسيار بزرگ بود پر از كتاب. خانه كه ميآمدند دائماً مطالعه ميكردند و حافظه بسيار خوبي هم داشتند.
در علوم صرف و نحو و منطق و... بسيار ممتاز بود، قهراً مطالعه كردن و فهميدن روايات براي ايشان خيلي آسان بود. بنده بعيد نميدانم كه ايشان بيست هزار حديث از حفظ داشت.
پي نوشت:
1. سوره بقره آيه 285.
* منبع: برگرفته از گفتوگوي راديويي، به مناسبت شهادت آيت الله دستغيب.