تندگويان به تاريخ پيوست(1)
نوشتاري به بهانه شناختي از« شهید محمد جواد تند گویان»
مهندس سيدحسن سادات، معاون شهيد تندگويان در دوره وزارت نفت ایشان و كفيل وی در يك سال اول اسارتش
درآمد:
همان گونه كه گفتيم آن چه دراين نوشته موج ميزند، توصيف دقيق شرايط روزهاي كوتاه وزارت شهيد تندگويان كه همزمان با آغاز جنگ است و شرح و بيان روزهاي آخركارشهيد تندگويان درجنوب-وبه ويژه پالايشگاه آبادان- درزير باران گلوله وآتش و خون و نيز ماجراهاي بعد ازاسارت آن عزيز.
نگارنده با قلم قابل و مسلط خويش،به زبيايي تمام آن شرايط را توصيف كرده و يادگاري خوبي از خويش و نزديك ترين دوستانش در وزارت نفت بر جا گذاشته است كه بر تارك آن جمع شهيد تندگويان قرار دارد؛ يادش گرامي.
داوري همواره كاري دشوار بوده است. رهايي از بند هاي«من» و به داوري نشستن كار آساني نيست، به ويژه وقتي كه احساس و عواطف و خاطره ها اين بندها را تشديد و تقويت كتد. خاطره، به هر حال در بر گيرنده اتفاقات و احساسات ميان دو نفر است و «من» گوينده هميشه مطرح است و بيم لغزيدن درورطه خودستايي وجود دارد. چند ماه مقاومت كردم كه مطلبي ننويسم و آخرسر،با اين استدلال كه چگونه ميشود كه مجموعهاي در مورد«جواد»منتشرشود و از اين برادركوچك ترمطلبي درآن نباشد، مجاب شدم و اين است متن آن خاطرات:
جواد و من سال ها يكديگررا ميشناختيم، اما همديگر را نديده بوديم.هر دو در دانشكده نفت آبادان و در مركز مطالعات ايران درس خوانده بوديم. زماني كه «جواد» به دانشكده، نفت آبادان آمد، دو سالي بود كه من دانشكده را ترك كرده بودم، و بعد با فاصله جغرافيايي ديداري دست نداد و سال ها گذشت، اما از طريق «بهروز» (آقاي مهندس بهروز بوشهري آزاده گراميوقائم مقام وزارت نفت در زمان وزارت جواد) ازاو خبر داشتم. جواد و دوستان هم دورهاش،انجمن اسلامي را راه ميبردند و خبرهاي آن به ما ميرسيد گاه نيز از مجله «پيام» (نشريه انجمن اسلامي دانشجويان دانشكده نفت آبادان) نسخهاي برايم فرستادند.يك بار نيز به خاطر اين فعاليت ها مرا در آغاجاري به ساواك فراخواندند.
آن اندازه كه به خاطر دارم،نخستين بار، سال 1356 يا 1357 بود. كه به اتفاق همسرم به كرج رفته بوديم و سري به «زينبيه» كرج به همت آقاي حبيب الله مباشري به منظور آموزش هنرهاي مختلف به دختران تأسيس شده است) زديم ودرآن جا جواد را ديديم.احساس من در اولين ديدار آن بود كه او را سال هاست ميشناسم. غالباً سربه زير داشت، ولي هر بار نگاه ميكرد،تبسمش-با آن چشم هاي براق-انسان را ميگرفت. در جريان انقلاب و پس از آن، تماس ما بيشتر شد واز جمله در نشست هايي كه در جريان انقلاب در مركز مطالعات مديريت ايران ترتيب مييافت،هردو حضور داشتيم.
تا اين جا اگر بخواهم داوري كنم،پس از هر ديدار،جواد در خاطر ميماند؛ اثر داشت. آن چه در او بيشتربه چشم ميخورد تبسم،چشمان براق،روحيه شان، نجابت درگفتار، صفا و خلوص و بالاخره آگاهي او از قرآن بود، بدان گونه كه به مناسبت هرسختي،آيهاي از قرآن را به عنوان شاهد ميآورد.
وقتي در سال 1358 مدير کارخانه پارس توشيبا بود،يك بار در رشت به ديدارش رفتم و شبي را ميهمانش بودم. آن شب براي خوردن شام با دو تن ديگر از دوستانش راه درازي راازرشت بيرون رفتيم و چون از كنار امامزادهاي گذشتيم، صحبت بيشتر پيرامون وجود و تعداد امامزاده ها درشمال ايران بود. يك بار نيز با هيأتي (هيأت رسيدگي به مشكلات صنعت نفت متشكل ازمرحوم آيت الله اشراقي، حجت الاسلام والمسلمين آقاي ابطحي، آقاي مهندس بهروزبوشهري و نگارنده) به رشت رفتيم كه او را اين بار نيز مفصل ديديم.
برداشت من از دوسفر رشت، آن بود كه بر كار مديريت كارخانه پارس توشيبا مسلط است. در نيمه اول سال 1358 و با توجه به مشكلات اداره يك كارخانه بدان بزرگي درآن زمان،به راحتي سخن ميگفت.جواد زندان ديده بود.آن هم زنداني سياسي زمان شاه، كسي نميتوانست گذشته اورا محكوم كند. جواد مهندس بود وباهوش،دشواري ها و نكات فني را به سهولت درمييافت و بالاخره اين كه درس مديريت خوانده بود. زندگي ساده و درويشانه او جايي براي انتقاد باقي نميگذاشت (يك بار به اتفاق جواد و بي خبربه منزل اجارهاي وي رفتم ؛ زندگي ساده و درويشانه بود؛ او واقعاً مرا تحت تأثيرقرار داده بود. در آن روز به غير ازسادگي منزل، صميميت بين او و همسرش نيز برايم چشم گيربود.
وقتي وزير شده بود به اتفاق- واين بار نيز بي خبر-به منزل پدرش در خاني آباد رفتيم. مادر مهربان او با آشي از ما پذيرايي كردند.منزلي بسيار كوچك و قديمي كه در سادگي به يك خانقاه بيشترميماند-پس از اسارت جواد دوستان وي كوشيدند كه هر از چند گاه و به مناسبتي دراين خانه كوچك و پرصفا گرد آيند،بدان اميد كه جاي خالي وي را براي پدرپيرو مادر مهربانش پركنند-صادقانه اعتراف ميكنم كه من يكي نتوانستم-اين زندگي درويشانه جواد بوده است خانه خود و منزل پدرياش.) وسوابق كاري او دركارخانه پارس توشيبا نيز به موفقيت او درمديريت كارخانه كمك ميكرد.
نيمه دوم سال1358 هر دوي ما به وزارت نفت آمده بوديم.جواد درآبادان بود وباديگر ياران درجريان سيل آن سال به كمك مردم آبادان برخاست.دركارهاي ديگر نيز در حل مشكلات صنعت نفت صادقانه تلاش ميكرد آن چه جواد و ديگر يارانش در آبادان انجام دادند،عمدتاً حل مسائلي بود كه اشخاصي به اسم انجمن اسلامي يا انقلاب به وجود ميآوردند.من دراصفهان بودم، در كارگازو با پوششي برچهارمحال بختياري، كهگيلويه و بويراحمد وچند جاي ديگر-تلاشي كه بعدها به صورت بزرگ ترين كارعمراني پس ازانقلاب درآمد- حالا بازهم بعد جغرافيايي مانع ديدار ما بود واين بارنيزبيشترخبرها را درمورد جواد از طريق بهروز ميشنيدم.درافق آينده صنعت گاز،به قدري كار ديده ميشد كه فرصت براي هيچ كاري نميماند.يك لحظه تأمل وغفلت را جايز نميشمردم. در كمترين حد ممكن استراحت ميكردم. كار بزرگي درپيش بود،درايران انقلاب شده بود،فكرميكردم وظيفه هركس آن است كه فقط كاركند،چه، تنها با تلاش ميشود برمشكلات فقر،تنگدستي و بيكاري غلبه كرد. من انقلاب را در سازندگي ميديدم و فكر ميكردم كه ديگر دوستان نيز- از جمله جواد- اين گونه ميانديشند و اگرنه بيشتر، كه به همين اندازه تلاش ميكنند.
دراوايل ارديبهشت ماه 1359 مرا به تهران فراخواندند و مسؤوليت معاونت پي گيري طرح ها را در وزارت نفت بر عهدهام نهادند، كاري كه مرا در آن رضايت نبود، چه، گمان ميكردم شايد در كاري كه دراصفهان شروع شده بود- گازرساني ضربتي به چندين شهر و روستا-بيشتر منشأ اثر باشم، زيرا در مدتي كوتاه-مثلاً دركمتر از يك يا دوسال- ميشد شهري را به گاز رسانيد. در آن صورت،رؤياي گازرساني به سرتاسر ايران درمدتي كوتاه عملي ميشد، واهمه ها ازبين ميرفت و ترس ها فروميريخت. اما چارهاي نبود، كار تازهاي بود كه ابعاد دشواري هاي آن بيشتر از كار پيش بود. دراين كار رضايت خاطر من در آن بود كه كارگاز منطقه اصفهان را هم ميشد پي گرفت؛كه البته چنين نيز كردم.
با تصدي مسؤوليت جديد، به زودي دريافتم كه مشكلات بيش از آن است كه حتي بتوان تصورش را هم كرد. وقتي كه مديران نميتوانستند مديريت خود را اعمال كنند و هر دسته و هرگروهي، هرروز كارخانه، اداره، كارگاه ياجايي را به تعطيلي مي كشاندند، به زحمت بسيار فقط ميشد عمليات كارگاه هاي فعال موجود را در كمترين حد ممكن ادامه داد،آن هم با اين توجيه كه اگر اين كارخانه يا كارگاه يا پالايشگاهي تعطيل شود،همه مردم و من جمله خود كاركنان اعتصابي نيز متضرر خواهند شد.اما درمورد طرح ها و پروژه ها اين استدلال به كارنميآمد كه هيچ، دست هايي نيزازآستين ها بيرون آمده بود تا پروژه ها را متوقف سازد.حتي توجيه اقتصادي و اجتماعي پروژه ها زير سؤال رفته بود و بي نياز ازگفتن است كه بزرگ ترين پروژه هاي مملكت – چه ازنظر مالي و چه از نظر ابعاد مشكلات فني و نيز تعداد كارگران شاغل–پروژه هاي وزارت نفت بود. در هر يك از پروژه هاي بزرگ، چند هزار كارگر مشغول بودند كه غالباً از طريق پيمانكاري هاي خارجي به كار گرفته شده بودند. كاري انجام نميگرفت،ولي كارگران دستمزد و حقوق خودرا مطالبه ميكردند. بيم از بيكاري و تعطيل كارگاه،آثار رواني خود را داشت و نبودن كار فرما بسياري از خواسته هاي به حق يا ناحق آن ها را بدون پاسخ ميگذارد.اساس نگراني و نبود امنيت اقتصادي،روح آنان را در تشويش نگاه داشته بود. مهندس ناظر،شرايط كارگاه هاي پروژه ها را براي مواجهه و پيشبرد كار مناسب نميدانستند و امنيت كافي درآن احساس نميكردند.مقامات استانداري ها، مقامات انتظامي،امنيتي و اطلاعاتي با بدبيني به اين كارگاه ها مينگريستند خطر نفوذ ضد انقلاب را درسطوح كارگري از يك سو و اعتصابات و توقف آگاهانه كار را در نقاب تخصص مخالف با انقلاب از سوي ديگر ميديدند. گويي كه در سه رأس مثلث، سه گروه بودند كه هريك با بدبيني به دو گروه ديگر مينگريست و نتيجه،آن كه كار باز هم متوقف ميگرديد.دستگاه ها بيهوده مستهلك ميشد،چه بسا زنگ ميزد. بسياري ازابزارها، وسايل و قطعات- حتي تحت عنوان كارهاي انقلابي- به سرقت ميرفت يا ناآگاهانه بيرون برده ميشد. وبالاخره زيان كلي پيوسته، متوجه مملكت بود.
برداشت من آن بود كه بايستي كسي يا راهي پيداشود تا بتوان با هر سه گروه همزمان صحبت كرد،شايد كه بدبيني ها كاهش يابد و كارشروع شود. زيان ديرشدن پروژه ها چه بسا به چند ميليون دلار در روز ميرسيد.خلاصه شرايط روز، كارها را خوابانيده بود.سال1357 سال اعتصاب هاي انقلاب بود،سال1358 نابساماني پس ازانقلاب اما در سال 1359 ديگر چرا؟... براي كساني كه با صنعت نفت آشنا بودند، تعطيل تأخيردراجراي پروژه ها طبعاً دردناك تر مينمود.
در نيمه دوم ارديبهشت ماه 1359 جواد از آبادان به تهران آمده بود.درپي يك بازديد از پروژه هاي گازرساني كه در منطقه اصفهان انجام گرفته بود، جواد به دفترم آمد. او روي صندلي هم كه مينشست، سرش به زير بود. از او در مورد ارزيابياش از پروژه ها پرسيدم، لحظهاي سكوت كرد بعد سر بلند كرد، چهرهاش جدي بود تبسم هميشگي را داشت، خيلي صميمانه با اشاره به بازديدش گفت كار انقلابي واقعي همين است كه انجام شده و اضافه كرد راستش من از خودم خجالت ميكشم، من براي انقلاب كاري نكردهام، واين نهايت بزرگواري و تواضع او بود. سكوتي بر اتاق حكم فرما شد.درست است كه من به آن چه در شش ماه گذشته در منطقه گاز اصفهان انجام شده بود افتخار ميكردم، اما اين بار آن قدر تحسين او صادقانه و صميمانه و خاضعانه بود كه نميدانستم چه پاسخ دهم.احساس كردم كه روحم آكنده از شادي است،نه به خاطر آن كه كسي مرا تحسين مي كند، بلكه چون ميديدم كه جواد نيز انقلاب را در سازندگي ميبيند. با يك تفاوت كه من كار بدان اندکي انجام داده احساس شرم داشت. جاي درنگ نبود،همدلي و هم زباني هر دو وجود داشت، تحليل خود از پروژه ها و مشكلات موجود و ناهماهنگي سه رأس مثلث پروژه ها را شمردم، بزرگي طرح هاي صنعت نفت را يادآورشدم،هرچند نيازي به گفتن هم نبود و جواد خود به خوبي همه چيز را مي دانست.او با احساس عميق،به دنبال محملي ميگشت تا دين خويش را به انقلاب بهتر ادا كند.ازفرصت استفاده كردم طرح خود را با او درميان گذاردم.درپي يافتن چند نفر بودم كه هر يك بتوانند با هر سه گروه صحبت كنند،به او نيز در آن ها اطمينان داشته باشند او را بپذيرند و او احساس اعتماد و اطمينان به وجود آورد و طرح ها راه بيفتند.
تنها كساني كه درآن شرايط قرار داشتهاند، ميتوانند درك كنند كه ژرفاي دشواري و سختي ها تا چه پايه بوده است. بيهوده است گفته شود كه كمترين احتمال براي فردي كه به اين كارگاه ها ميرفت،آن بود كه گروگان گرفته شود. هم خطر ترورفيزيکي و هم خطر ترور سياسي وجود داشت. در يك مورد، مهندسي با سابقه خدمت در شركت نفت را دراتاقي به گروگان گرفته بودند و ميخواستند سطلي پرازاسيد به صورت او بپاشند.سهل است، رئيس پالايشگاه آبادان را گروگان ميگرفتند و در دفتر رئيس مناطق نفت خيزتحصن ميكردند و... صادقانه احساس ميكنم كه شرح و ترسيم مشكلات و دشواري هاي آن شرايط ناتوانم:كسي كه داوطلب كار در اين شرايط ميگرديد،واقعاً داشت خيلي فداكاري ميكرد و ايمان و اعتقاد به نفس بسياري ميخواست.
در آن شرايط شاق و طاقت فرسا، جواد پذيرفت كه به اهواز برود و مسائل پروژه هاي صنعت نفت را در جنوب حل كند. تمام مشكلات پس ازانقلاب با همه ابعاد در يكايك طرح ها خود را مينمود.بيشترين پروژه هاي صنعت نفت در مناطق نفت خيز واستان خوزستان قرار داشت و پرداختن به اين كار بزرگ، همت بالايي ميخواست. به او توضيح دادم كه در نظر من اين كار مانند يك كار چريكي است. درست است كه او به ميان هموطنان عزيزمان ميرفت، اما خطرات موجود در اين كار مانند آن بود كه يك نفر به قلب دشمن برود ومأموريت بزرگي را انجام دهد. باز هم ويژگي هاي خوب جواد به كمكش آمده بود: زندان رفته، درد كشيده، فقر را تحمل كرده، درس خوانده، كارآمد، مدير، باهوش و صميمي. و جواد چونان يك مهندس كار آزموده، يك مدير، يك متخصص، يك متعهد يك انقلابي و يك چريك،شجاعانه به ميان درياي مشكلات رفت. گفتني است كه از اين چريك ها خيلي كم يافت شد-درجمع كمتر از ده چريك براي تمامي پروژه هاي پراكنده در سطح كشور-وصميمانه اعتراف ميكنم كه او از همه بهتر و مؤثرتر كاركرد.
كوتاه سخن آن كه ديري نپاييد كه خلوص وايمان و درايت جواد كار خود را كرد. رئيس مناطق نفت خيزكه از مديران قديمي، خوب ولايق صنعت نفت بود،با توجه به موفقيت هاي جواد، خود راه حل مشكلات مناطق نفتي جنوب را درآن شرايط در مديريت «تندگويان» ديد و در اين باره پيشنهاد خود را شخصاً در تهران مطرح كرد. با سرپرستي جواد در مناطق نفت خيز، آرامش و امنيت لازم به ادارات و تأسيسات نفتي بازگشت و كارها روال عادي يافت.
گرچه سرپرستي جواد بر مناطق نفت خيز مدت كوتاهي بيشترطول نكشيد،اما با توجه به انبوه مشكلات و پيچيدگي آن (براي آن كه نوع مشكلات مديريت مناطق نفت خيز در آن شرايط مشخص شود به عنوان مثال بدنيست گفته شود که قبل از شروع تهاجم عراق،يکي ازموضوع هاي تماس تلفني جواد آن بود كه دستگاه هاي حفاري شركت ملي نفت در نزديكي مرزعراق مرتباً مورد حمله عراقي ها قرار ميگرفت. تفكر ما آن بود كه تا بتوانيم ميبايست به فعاليت ها ادامه دهيم. وقفه درعمليات به منزله نوعي شكست تلقي ميشد و از طرف ديگر خطر مزاحمت و حمله احتمالي دشمن وجود داشت.اتخاذ تدابيري كه هم عمليات ادامه يابد و هم دشمن نتواند خساراتي وارد كند، موضوع بحث و تصميم گيري بود)، شناخت جواد از دشواري ها، تصميمات به موقع و سرعت عمل و قاطعيت وي باعث گرديد كه به رغم سن و سال و جواني وي،احترام همگان، به ويژه مديران باتجربه و قديمي صنعت نفت، برانگيخته شود و اين امر زمينه ساز بعدي براي وزارت او گرديد.
ازچگونگي انتخاي جواد به عنوان وزير مي گذرم ،اما درباب صداقت،تواضع و خلوص او گفتني است که هيچ گاه خود را مطرح نمي کرد .پس از پيشنهاد بسيار جدي وزارت به او ،درآخرين مراحل،جواد دو نفر ديگر را از خود شايسته تر معرفي مي کرد و اصرار داشت که آن دو بر ،وي مقدمند و بهتراست که يکي از ميان آن دو به مجلس معرفي شود.
روزي كه بحث وزارت جواد در مجلس مطرح شد، جنگ شروع شده بود.درهمان جلسه رأي آورد و بلافاصله كار را شروع كرد. زمان داشت به سرعت ميگذشت. دشمن به شدت به تأسيسات نفتي حمله ميكرد و چه بسياركارها كه فوراً ميبايست براي حفظ پرسنل صنعت وتأسيسات آن انجام گيرد.اكنون بحث لحظه ها مطرح بود،ابعاد انساني و اقتصادي هر تصميمي مهم و بزرگ بود و براي هيچ تصميمي نميشد كه درنگ كرد. جواد به خاطر كارهاي مربوط به جنگ و نيز انتصاب به وزارت،ازچند روز قبل در تهران بود.دراين مدت در وزارت نفت ستادي تشكيل شده بود.ديگركارها شبانه روزي بود،حتي رفتن به منزل و سركشي به خانواده نيز مفهوم خود را از دست داده بود. صنعت نفت ايران در خطر بود؛ در معرض بزرگ ترين خطر در طول حيات خود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47