تندگويان به تاريخ پيوست(2)
نوشتاري به بهانه شناختي از« شهید محمد جواد تند گویان»
مهندس سيدحسن سادات، معاون شهيد تندگويان در دوره وزارت نفت ایشان و كفيل وی در يك سال اول اسارتش
1- زماني كه ايران مورد تهاجم قرار گرفت، آمادگي دفاع از صنايع نفت، گاز و پتروشيمي موجود نبود. اصولاً اين تأسيسات تماماً براي شرايط صلح- و نه جنگ- طراحي وساخته شدهاند. وجود مواد آتش زا ،منفجره،مسموم كننده و... دراين تأسيسات مقررات ايمني و احتياطات بسيار و ويژهاي را ايجاب ميكند و ادامه عمليات، بدون رعايت شرايط ايمني و احتياطات لازم نميتواند درمخيله كسي بگنجد؛تا چه رسد به اين كه مورد حملات مستقيم، سنگين و هوايي دشمن هم واقع شود. گفتني است كه تا ماه ها پس ازشروع جنگ تأسيسات نفتي، پدافندي نداشتند. از اين رو حضور و كار در اين تأسيسات كه كاركنان، تماماً در فشارهاي زياد و دماي بالا كار ميكنند، خطر مرگ حتمي را در برداشته است و با كمال افتخار گفتني است كه در تمامي تأسيسات و در تمامي طول جنگ، پرسنل شجاع صنعت نفت با شهامت در صحنه كار و افتخار حضورمستمر داشتند. بعدتر كه ده، يازده ماه ازجنگ گذشته بود، با اشاره به اين مطلب به وزير دفاع وقت- تيمسار شهيد فكوري-درواقع شما وزارت جنگ هستيد كه ميجنگيد و وزارت نفت، وزارت دفاع است كه نميتواند بجنگد و بايد در سنگر خود حاضر باشد و اضافه كردم كه با توجه به وجود خطرات مداوم و هميشگي اين كه پرسنل نفت را تهديد ميكند،شرايط اين كاركنان، از شرايط رزمندگان عزيز در جبهه ها خطرناك تر است و آن عزيز هم گفتهام را تصديق كرد.
2- شرايط توليدنفت در كشور ما به گونهاي بوده كه هميشه مقدار زيادي از كار استحصالي از توليد نفت سوزانيده ميشده وتا زماني كه پروژه هاي تزريق گاز و شبكه هاي گازرساني در كشور به طور كامل اجرا نكردند با كمال تأسف اين گازها به ناچار سوزانيده ميشوند. وقتي نائره جنگ زبانه كشيد،براي آن كه كارخانجات توليد نفت مورد شناسايي و هدف دشمن قرار نگيرد،شعله هاي گاز خاموش شدند.
درطول تاريخ صنايع نفت وگاز، انجام مداوم عملياتي بدين مدت طولاني- درشرايطي كه گازهاي اضافي سوزانيده نشده و در محوطه، پراكنده و حتي متراكم بوده است- هيچ گاه سابقه نداشته واين ازافتخارات مسلم تاريخ صنعت نفت كشور ماست كه اين كار درنهايت ايمني و توانايي فني انجام پذيرفت.
3-ذكراين نكته كاملاً بديهي نيز ضرورت دارد كه تمامي تأسيسات نفتي شب هنگام با چراغ هاي بسيار قوي و نورافكن ها روشن است،به طوري كه كاركنان به خوبي بتوانند عمليات هر قسمت از تأسيسات را بازديد و اداره كنند،اما درشرايط جنگي، عمليات بايستي به گونهاي انجام ميگرفت كه هيچ نوري توسط هواپيماهاي دشمن ديده نشود. تصور ادامه عمليات با برج هاي بلند پالايشگاه ها و كارخانه ها يا سكوهاي دريايي،عظمت اين معضل را به هنگام شب بهتر نشان ميدهد.
4- شبكه و سيستم توليد، انتقال، توزيع و بالاخره صادرات نفت ايران براي شرايط جنگي پيش بيني نشده بود و از اين رو وقتي پالايشگاه آبادان با حدود60 درصد توان پالايشي كشور به يك باره از دست رفت و خطوط انتقال فرآورده از جنوب به شمال عملاً بلااستفاده گرديد،فشاري را كه به عمليات صنعت نفت واردآمد بهترمشخص ميكند. درچنين شرايطي، طبعاً واردات فرآورده هاي نفتي از يك سو و تهيه چند هزار دستگاه نفت كش علاوه برنفت كش هاي موجود براي نفت رساني به نقاط مختلف كشور(علي الخصوص مسير خطوط نفت جنوب به شمال) از سوي ديگر مورد نيازفوري بود.كوتاه سخن آن كه مهم ترين شبكه توليد انتقال و پخش فرآورده به كلي ازكارافتاده بود و براي ايجاد و تشكل وسازماندهي مجدد آن در شرايط جديد تحمل بالاترين حدّ فشار فكري و روحي لازم ميبود و اين كار بدون همت بلند و ايمان و پشتكارميسرنميگرديد.(درنخستين روزهاي جنگ كشتي هاي حامل صادرات نفت خام نيزمورد حملات وسيع دشمن قرارگرفت.به رغم نبودن پدافند، تدابيري انديشيده شد و جريان نفت برقرارگرديد تا اين كه بعداً پدافند نظامي به كمك صادرات نفت خام در جزيره خارك آمد). با مثال ديگري به اين بحث خاتمه ميدهم: براساس پيش بيني هاي پنتاگون،چون بنزين هواپيماهاي جت فقط درپالايشگاه آبادان توليد ميگرديد و با توجه به كل ذخاير اين فرآورده پس ازبمباران واز كار افتادن پالايشگاه آبادان ايران بيش از دو هفته نميتوانست به جنگ ادامه دهد. پيش بيني پنتاگون ظاهراً درست بود، اما آن چه در اين محاسبه منظورنگرديده بود،خلاقيت ايرانيان بود،چه،دركمترين مدت ممكن همين فرآورده در پالايشگاه اصفهان، به ميزان مورد نياز توليد گرديد.
اين بحث ها جانبي مينمايد،اما طرح و تفصيل اين بحث ها اگر چه فقط به اشارت و نه حتي به ايجاز،بدان جهت است كه اين نكات گفته شود:
1-جواد با آگاهي از ژرفاي اين دشواري ها و خطرها- خطراتي همه جانبه از هر قبيل كه سرانجام هم به شهادت او منجر شد- سمت وزارت را پذيرفت و اين نبود مگر به خاطر عشق و ايمان او به انقلاب و دين و وظيفهاي كه در وجود خود احساس ميكرد.تأكيد براين نكته مهم ضروري است که قبول آگاهانه خطر-ان هم اين همه خطر-با قبول مسؤوليتي ناآگاهانه بسيار متفاوت است و در ارزيابي شخصيت جواد خواننده حتماً ميبايست آگاهي او بر مشكلات و مخاطرات را درنظر داشته باشد.
2-غلبه برآن همه مشكلات و راه بردن سازماني بدان بزرگي، كاري بس عظيم بوده است كه به مديريت و روح بزرگي نيازمند ميبود.
از چهار روز فاصله بين شروع جنگ وشروع وزارت جواد كه بگذريم(كه در همان چهار روز وپيش ازآن نيز جواد گرفتار مقدمات وزارت بود) شروع جنگ با شروع وزارت جواد همزمان است. پذيرفتن آگاهانه چنين سمتي درچنان مقطع زمانياي، تنها عشق و ايمان و علاقه به خدمت نمي خواست،مقتضي اعتماد به نفس نيزبود كه در جواد به حد كمال وجود داشت و جواد با همه جواني وبا توجه به انبوه سختي ها توانست سازمان نفت را راه برد و به رغم خرابي هاي جنگ،عمليات را به شرايط متعادل و عادي نزديك سازد و طرح هاي جديد را نيز پي گيري كند.
وقتي جواد وزيرشد،كارخود را زود شروع كرد. حقاً جاي معطلي هم نبود و به علاوه جواد هم اهل تأني و معطلي نبود. پس بهروز- بوشهري- در دو سمت قائم مقام درامورنفت و معاون اداري و مالي (كه قبلاً نيزدراين سمت انجام وظيفه ميكرد) مشغول به كارشد.جواد روزي مرا به دفترش خواند و پيشنهاد اداره شركت ملي گاز ايران را ارائه كرد. طي يك سال قبل از آن بزرگ ترين دل مشغوليام پيشرفت پروژه هاي گاز رساني بود، چه، پروژه هاي گاز رساني را در كوتاه مدت، ميان مدت و بلند مدت براي اقتصادكشور بسيار مفيد مي دانستم، اما نپذيرفتم. دلايلام مشخص بود، در آن اواخر كه در اصفهان بودم، خانهاي كرايه كرده بوديم و خانواده چند ماهي بود در اصفهان بودند و همسرم از اين كه در اصفهان بوديم خرسند بود. به علاوه، فكر ميكردم كه ميتوانم عصاي دست پدر پير و بيمارم باشم طرح هاي گاز در منطقه اصفهان به خوبي پيشرفت كرده بودند و دوستان درمنطقه گاز اصفهان، خوب كار ميكردند و فكر مي كردم در آن سمت، احتمالاً ميتوانم منشأ خدمت مؤثرتري باشم.
اميدواربودم با ادامه همان طرح ها الگوي عملي گازرساني ادامه يابد تا ديگران نيز به نهضت گاز رساني بپيوندند.صميمانه دلايلام را بر شمردم ونپذيرفتم. بحث طول كشيد، شايد بيش از دو ساعت، البته حرف هاي ديگر هم مطرح شد،اما مذاكره عمدتاً برهمين محوردورميزد.درآخر،جواد قاطعانه گفت تصميم خود را گرفتهام با تعجب در وي نگريستم. گفت مركز شركت گاز را از تهران به اصفهان منتقل ميكنيم؛ مانده بودم چه جواب دهم! چارهاي جز تسليم نبود،گفتم اگرتا اين اندازه اصرار هست، ضرورتي بدين كار نيست؛ميپذيرم.
هنوز دفتر كارم در وزارت نفت بود و دليلي براي انتقال آن به شركت ملي گاز نمييافتم. آن چنان در مسائل روزمره مربوط به جنگ و ستاد غرق شده بودم كارها آن چنان سرعت گرفته بود كه تغييرمحل دفتر ضرورت خود را از دست داده بود. همه مديران قديمي صنعت نفت چنين بودند، ستاد مستقردروزارت نفت به معناي واقعي شبانه روزي و24 ساعته بود، ديگر هر شب چند نفرآن جا ميماندند. شور و عشق و يكدلي كه در همه-ازپير وجوان- موجود بود وصف ناشدني است.
احساس، ايمان و آرمان همه يكي بود: حفظ بزرگ ترين صنعت كشور درمقابل حملات سبعانه دشمن.طرح ها و ابتكاراتي كه همگي كاركنان صنعت در اين مدت از خود نشان دادهاند بي شمار است. درست كه بحث صيانت جان در ميان بود، اما عشق هم بود، خرد هم بود، فقط ضرورت و فطرت نبود، انديشه حفظ صنعت بزرگ نفت براي آينده كشور و عشق به آن چه بدان خو گرفته بودند و صنعتي كه آن را به شدت دوست ميداشتند.
ستاد شلوغ بود، همه ميآمدند، روحيه ها عالي بود.درعين رعايت حداکثر مسائل ايمني و امنيتي، هركس وظيفه خود ميدانست تا به اين جمع بپيوندد وبه نوعي به آن ها كمك كند؛ حتي اگر پيشنهادهايش از نظر فكري چندان كارساز نباشد. حضور هر فردي به تنهايي به روحيه جمع ميافزود، ستاد خانه دوم همه شده بود. من در تماميعمرم، اين همه صميميت و يكدلي از جمع كثيري نديدهام كه در حالي كه وظايف اداري خود را انجام ميدهند، خالصانه چنين علاقهاي در تلاش مشترك سهيم شوند. دراين ميان، نقش جواد از همه بيشتر بود. گرچه از نظر سمت بالاترين بود، اما در كمال تواضع كار ميكرد. هيچ كس در او احساس غرور نميكرد. تبسم از لبان جواد محو نميشد و او بالاترين منبع حرارت و گرميبه جمع ستاد بود، گرچه تمامي افراد با عشق و شور و احساس، خود منبع گرمي بودند، اما او خيلي درگروه ميدرخشيد. ذرهاي بيم در هيچ كس مشاهده نميشد. اين همه خطر، اين همه دشواري و اين همه شور، به راستي جاي شگفتي داشت.
تا اين جا جواد دو معاون خود را تعيين كرده بود: بهروز در سمت معاون وزير در امورنفت و من مسؤول گاز بعدها جواد توانست دو معاون ديگر خود را نيز تعيين كند(آقاي دكتر محمدصادق آيت اللهي معاون امور پژوهشي وبرنامه ريزي و آقاي مهندس احمد اجل لوئيان معاون در امور پتروشيمي- مديرعامل صنايع پتروشيمي-) اما فرصت تكميل معاونان وزارت خانه را هيچ گاه نيافت.تأسيسات نفتي،مرتباً در زير حملات وحشيانه دشمن بود.فشارهرروز بيشتر ميشد. فقط تأسيساتي كه در دوردست بودند،ازحملات زميني و هوايي دشمن مصون بودند. دشمن به درستي تشخيص داده بود كه با ضربه زدن هر چه بيشتر به تأسيسات عظيم صنعت نفت، پيروزي هاي بيشتر را در جبهه براي خود تأمين ميكند. براي كساني كه اندكي كار مديريت انجام داده باشند،قابل تصور است كه فشار بر مديري كه نسبت به پرسنل خود- با تمام وجود- احساس مسؤوليت ميكند، در چنين شرايطي تا چه حد زياد است. تصور اين كه بيش از دوازده هزار پرسنل صنعت نفت در آبادان و خرم شهر آواره و بي خانمان شده بودند و فشار مسؤوليت و احساس همدردي براي همنوعان و هموطنان و همكاراني كه اين چنين آشيانه شان پريشان شده بود، خاطر را پريشان و دل را به سختي ريش ميكرد. در اين ميان مسأله مهم اين بود كه تمام مسؤوليت ها متوجه صنعت نفت و وزير نفت بود.
همان طور كه قبلاً گفته شد، شرح اين فشار مسؤوليت و زحمات طاقت فرسا و سختي ها و دشواري هايي كه كاركنان شريف و مسؤولان صنعت نفت در اين دوره كشيدهاند،خود حديث مفصلي است كه فرصت ديگري بايد تا بدان پرداخت. در اين بحث، ازهمان ها و ماجراهايي كه در ستاد و برجواد گذشت،ميگذرم و آن را بر عهده تصورخوانندگان ميگذارم و به شرح مسافرت هاي جواد كه درست در همين بستر و در پاسخ به نداي وجدان و احساس مسؤوليت وي بوده است ميپردازم.منتهي براي آن كه شرح وقايع درپايان ترتيب بهتري بيابد ابتدا به شرح دو بازديد جواد در تهران و شمال شرق كشور و سپس به باز ديدهاي وي از جنوب ميپردازم.
در مورد طرح هاي گاز رساني قبلاً اشاره كردهام.اين طرح ها از منطقه اصفهان شروع شد، اما كم كم ساير مناطق نيز آن ها را شروع كرده بودند.يكي از كارهاي مورد علاقهام گاز رساني به روستاها بود. صفاي روستاييان، محروميت آنان و آثار مفيد و سازندهاي كه از رسيدن گاز به روستاها حاصل ميشود كه همه وهمه دلايل كافي براي اين امر مهم بوده و هست. براي اين كار، روستايي هايي كه در نزديكي خطوط لوله گاز قرارداشتند انتخاب مي شدند. به عنوان يك كار نمونه،روستاي امين آباد كه گفته ميشد جنوبي ترين روستاي تهران است، براي گاز رساني انتخاب شده بود. جواد را براي مراسم بهره برداري از شبكه گاز رساني اين روستا دعوت كردم. آن روز،با نظروي به نماز در دانشگاه تهران و از آن جا به روستاي امين آباد رفتيم. شور و شعف مردم و صفا و محبت روستا ييان هربينندهاي را تحت تأثير قرار ميداد. جواد پس از روشن كردن مشعل گاز در حياط مسجد،دركوچه هاي روستا قدم زد و كار گازرساني را درسراشيبي و سربالا يي كوچه هاي تنگ و خاكي روستا بازديد كرد. شادي روستاييان در آن روز وصف ناشُدني بود.
پس ازبازديد از روستا،جواد ترجيح داد كه به بيمارستان معلولين كهريزك در همان نزديكي برود و ازآن جا بازديد كند و من براي بازديد ازطرح هاي گازرساني ديگر راهي تأسيسات ري (شركت ملي گاز ايران) شدم.فردا جواد به من گفت راستش وقتي ميرفتم، فكر نميكردم كه برنامه آن قدر عالي باشد.واقعاً از هر جهت خوب بود. ازحال خوب وي در قلب خود احساس شادي ميكردم. وزير
جواد ما،دراولين بازديد خود، شبكه گاز رساني يك روستا را افتتاح كرده بود واين از بسياري جهات با ارزش وبامعني بود.
وقتي پالايشگاه آبادان ازكارافتاد،بيش از 55 درصد ازتوان پالايشي كشور از بين رفته بود. با از كار افتادن اين پالايشگاه شبكه پخش و توزيع نفت نيز عملاً از كار افتاده بود. قسمت عمده ذخاير فرآورده هاي نفتي درآبادان قرارداشت كه شروع جنگ در تيررس دشمن قرارگرفت و مورد حملات واقع گرديد.به رغم مشكلات زياد، با تمهيدات انديشيده شده، فرآورده هاي مزبور، در مدتي كوتاه، به ماهشهر منتقل وسپس از ماهشهربه اهواز واز اهواز به تهران منتقل گرديد.اين عمليات چند ماه به طول انجاميد.اين امريكي از موضوعاتي بود كه درسفرهاي جواد به جنوب مورد پي گيري قرارميگرفت.با از كارافتادن پالايشگاه آبادان،رسانيدن سوخت به غير از محدوده پالايشگاهايي كه در حال كار بودند مشكل بود. بنابراين،اقصي نقاط كشور در كمبود سوخت ميسوخت. هر امكاني- هر چند اندك- مورد بررسي قرار ميگرفت تا شايد توان توليد و توزيع مواد نفتي و سوختي در سطح كشور افزايش يابد. در چنين شرايطي، طرح هاي گاز رساني، طبعاً منطقي ترين و طبيعي ترين پاسخي بود كه به هر انديشهاي خطور ميكرد. اما نكته در اين بود كه با كاهش و توقف صادرات نفت-گاز همراه بانفت كه مهم ترين منبع تأمين گاز كشور بود، نيز با ممحدوديت روبه رو بود.با اين محدوديت ها و به مصداق «الغريق يتشبث بكل حشيش» موضوع راهاندازي پالايشگاه بزرگ گاز خانگيران به طور ضربتي مورد بررسي قرار ميگرفت. تا آن زمان پيشرفت اين پروژه فقط 74 درصد بود و در عين حال خود فكر، يك فكر كاملاً انقلابي محسوب ميشد. خيلي جسارت لازم بود كه بيش از 74 درصد تكميل نباشد و از آن بهره برداري كنند.
با اين تمهيدات، تعدادي از افراد بسيار زبده و باسابقه پالايشي كشورانتخاب و قبلاً به مشهد و خانگيران اعزام شدند. مأموريت اين عده، بررسي كلي و جامعي از امكانات پالايشگاه خانگيران و تهيه ليست نواقص بود، به طوري كه با بررسي اين ليست بتوان تصميم گرفت كه آيا با تلاش و كوشش خارق العاده ميتوان راهي يافت كه اين پالايشگاه در كوتاه مدت راهاندازي شود يا خير. سرپرستي اين گروه نيز به يكي از قديمي ترين چهره هاي صنعت پالايش كشور سپرده شد. (آقاي علي تابان فر، معاون وقت مديرپالايش شركت ملي نفت ايران)
افراد مزبوردرپالايشگاه كاملاً استقرار يافته بودند كه به اتفاق جواد با هواپيما با مشهد رفتيم.دراين سفر نيز، در هر فرصتي در مورد فوريت و اهميت طرح هاي گاز رساني با وي صحبت ميكردم. اين سفر، چند روز قبل از اسارت جواد صورت گرفت و تاريخ آن – تا آن جا كه به خاطر دارم-پنجم آبان ماه 1359 بود.در فروگاه، جواد مورد استقبال قرار گرفت. ما از فرودگاه با هلي كوپتر براي بازديد پالايشگاه خانگيران رفتيم و سپس جلسهاي حساس و سرنوشت ساز تشكيل شد كه حاصل آن مختصراً اين بود كه پالايشگاه با آن نواقص و كمبودها و درآن شرايط قابل راهاندازي نيست،اما اين بررسي و تهيه ليست كمبودها آن چنان در پيشرفت بعدي پروژه مؤثرافتاد كه طي يك سال پس از آن، پروژه،بيش از 20 درصد پيشرفت حاصل كرد. كساني كه با پروژه هاي بزرگ سروكار داشتهاند و مشكلات كارهاي اجرائي را درنيمه دوم 1359 و نيمه اول 1360 (يعني اولين سال جنگ) به خاطر دارند، ميتوانند با درك عظمت،كار،كار فوقالعادهاي را كه در آن مقطع انجام گرفت، ارج نهند؛دركمتر از يك سال؛ تكميل آخرين قسمت هاي پروژهاي چنين عظيم با پيشرفتي بيش از20 درصد
عصرآن روز، در جلسه استانداري وسپس در منزل استاندار خراسان (آقاي دكتر غفوري فرد استاندار وقت) ميهمان بوديم و شب نيز ميهمان توليت آستان قدس رضوي (حجت الاسلام والمسلمين آقاي طبسي). شب را در هتلي كه پيش بيني شده بود گذرانديم. با توجه به فاصله مشهد با مرزهاي عراق، از اين كه در شهر مشهد نيز مقررات خاموشي با اين شدت و با اين گستردگي رعايت ميشد، شگفت زده شدم.
صبح زود از خواب برخاستم. دو محافظ جواد(آزادگان عزيزآقايان روح نواز و بخشي پوركه در سفر آخر، همراه وزير نفت بودند و سال ها سختي و رنج اسارت را تحمل كردند) درراهرو بودند و گفتند كه آقاي وزيرهنوزازاتاق بيرون نيامدهاند. به آن ها گفتم به سرعت براي زيارت به حرم ميروم و بازخواهم گشت.صبح زود، خيابان ها خلوت بود و حرم نيز؛ پس زود باز گشتم.
جواد سرميز صبحانه بود. وقتي نشستم، با لبخند هميشگي اش گفت برايت خوابي ديدهام به علامت سؤال درچهره وي نگريستم، اما با تبسم سكوت كرد. آن روز وقتي به هواپيما بازميگشتيم، جواد دائماً مشغول نوشتن بود، گاه گاه به من نگاه ميكرد ولبخند ميزد من نميدانستم كه موضوع چيست. آن چه آن روز مينوشت، بعداً به صورت نامهاي در آمد كه متواضعانه در آن خودش را «برادركوچك» خوانده بود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47