جلیل شمشیری میلانی، متولد شهر تبریز است و درزمان وزارت مهندس تندگویان سمت رئیس روابط عمومی شرکت پالایشگاه نفت آبادان را عهده دار بوده است. به علاوه، وی از دوستان نزدیک شهیدبوده که به خوبی ویژگی های آن عزیز را برشمرده وخاطراتی را نیز درباره شهید بیان کرده که آن ها را میخوانید.
اولین بار کجا و چگونه با شهید تندگویان آشناشدید؟
درسال 1347 شاگرد اول کنکور بودم. اما چون آوازه دانشکده نفت در همه جا پیچیده بود، ثبت نام کردیم و در همان دانشگاه قبول شدیم ومن سعادت داشتم که اولین بار در سال 1347 داخل کلاس با شهید تندگویان آشنا بشوم ما از سال های 1347 تا 1351 در دانشکده نفت آبادان با هم بودیم.دراین سالها تحولات سیاسی بسیاری در ایران شکل گرفته و انجمن اسلامی توسط آقای مهندس بوشهری آغاز به کار کرده بود. وقتی من وارد انجمن اسلامی شدم، جناب آقای تندگویان هم درآن جا حضور داشتند و بین افراد، تقسیم کارشده بود.
یک سال من کتابدار بودم، یک سال شهید تندگویان کتابدار انجمن اسلامی می شد و کارهای دانشکده نفت، به شکل کمیتهای و بیشتر توسط خود داشجویان شکل میگفت و آقای شهید تندگویان هم هرباردریکی ازاین کمیته ها فعالیت داشت. دراین چهارسال که درس میخواندیم، دکترشریعتی چهار دفعه به دانشکده آبادان تشریف آوردند و دعوت انجمن را پذیرفتند و به سخنرانی های آقای دکتر شریعتی را به صورت جزوه چاپ میکردیم و چون با شهید تندگویان در انجمن فعالیت میکردیم، با هم بسیار صمیمی شدیم و احساس بسیار مشترکی داشتیم. فضا تا حدودی باز بود و هر کتابی که در شهر بود، در آبادان،میخریدیم و فضای مطالعاتی خوبی داشتیم. میدانیم که کتاب های سیاسی یا ممنوع الانتشارهم درکتابخانه انجمن اسلامی داشتید. کتاب حکومت اسلامی امام خمینی را نداشتیم،اما به طورمخفیانه آن را میخواندیم بیشتر کتاب های دکتر شریعتی هم موجود بود.
از دستگیری مهندس تندگویان توسط ساواک چه چیزهایی را به یاد میآورید؟
زمانی که من فارغالتحصیل شدم و در اهواز کارمیکردم،شنیدم که شهید تندگویان دستگیرشده است.ما پرس وجو کردیم و متوجه شدیم که جواد آمده بوده دانشکده آبادان به دیدن چند تن از دوستان، گفتند که رئیس دانشکده آبادان- اسمش را در خاطر ندارم- به ساواک گزارش داده است که یکی از رابط های مجاهدین خلق دراین جا به سر میبرد.
و درواقع او را اشتباه گرفته بودند؟
حالا به این عنوان دستگیرشده بود. به محض این که وارد تهران شد، ساواک ایشان را دستگیر کرد و به مدت یک سال در انفرادی و کمیته زندانی بود. من در اهواز مشغول به کار بودم و شهید تندگویان هم یک سال در زندان بود و بعد که آمد بیرون- چون به ایشان کار دولتی نمیدادند-آقای بوشهری به ایشان کمک کرد و در کارخانه پارس توشیبای رشت استخدام شد.من دورادور با شهید تندگویان در ارتباط بودم تا زمانی که انقلاب پیروزشد.زمانی که انقلاب به پیروزی رسید،من در جهاد سازندگی تبریز کارمیکردم. آن زمان آقای بوشهری به وزارت نفت آمده بود و در آن جا مشغول به کار بود،تندگویان هم در آن جا بود و به من نامهای نوشتند که به وزارت نفت بروم. من به تهران آمدم وبعد من را به آبادان انتقال دادند.
بعدچه شد؟
بعد از انقلاب به آبادان رفتم زمان شلوغی های بعد ازانقلاب بود که مهندس تندگویان به وزارت نفت آمده بود و با آقای مهندس بوشهری همکاری میکرد. آن ها در کمیته بررسی سوابق کارکنان شرکت نفت مشغول به کار بودند تا کسانی را که سوابق خوبی نداشتند پاک سازی کنند، شهید تندگویان به سرپرستی مناطق نفت خیز انتخاب شدند و طی حکمی من در آبادان به عنوان مسؤول روابط عمومی و بسیج پالایشگاه آبادان انتخاب شدم جالب این که قبل ازآن که بسیج به وجود بیاید،آقای تندگویان خودش یک بسیج تشکیل داده بود.
خود ایشان بسیج تشکیل داده بودند؟بله،حکمی هم به من داد که نماینده بسیج در آبادان شوم.ما درآن جا کارهای پالایشگاه را انجام می دادیم.پالایشگاه آبادان پس از انقلاب بزرگ ترین مرکز کارگری ایران به حساب آمدو کاربه دست شورای پالایشگاه آبادان افتاد بود آدم های درستی نبودند و در اداره کارها دستی داشتند.این افراد آدم های رذلی بودند که زیرپوشش اسلام فعالیت می کردند. هرکاری که تندگویان میخواست انجام بدهد،آن ها جلو او می ایستادند و مُخل انجام کار می شدند البته زمانی که در آبادان بودیم و فهمیدند که تندگویان سابقه زندانی سیاسی دارد، دیدند که زیاد نمی توانستند به او نفوذ کنند، ولی همین مدیر پالایشگاه را فردی در آبادان پیش او رفته و گفته بود مدیر پالایشگاه کیست؟ وقتی مدیر خودش را معرفی کرد،او به صورت مدیرپالایشگاه سیلی زده بود.
واقعاً این افراد چنین تیپی بودند و این قدر رفتارزشتی داشتند؟
بله و جالب این که مهندس تندگویان توانست این آدم هارا مهار کند.
چگونه؟
به شیوه خودش توانست آن ها را به اصطلاح به داخل چارچوب بیاورد و قانون مندشان کند. من در پالایشگاه آبادان رئیس روابط عمومی بودم. آمدند گفتند چاپ خانه نشریات ما را چاپ نمی کند،می گویند بودجه نداریم و شما باید به ما بودجه بدهید. من گفتم: تا زمانی که آقای تندگویان تأیید نکند به شما بودجه نمی دهیم،که ایشان هم تأیید نکرد و ما به آن ها بودجه ندادیم و این افراد ازموضع خودشان عقب رفتند. در گیری ها زیاد بود.
یک روز آقای تندگویان در آبادان حضور داشتند، آن زمان آقای مهندس ریخته گر رئیس پالاشگاه بود. صبح از خانه ایشان زنگ زدند که آقای مهندس ریخته گر را دزدیدهاند،ما به خانه آقای ریخته گر رفتیم،همسر او گفت دیشب دو، سه نفر آمدند و ایشان را بردند. این اتفاق نزدیک های شروع جنگ رخ داد. ما پی گیری کردیم –چون در تاریخ باید ثبت شود می گویم- دیدیم گفتند از استان داری اهواز آمدند و آقای ریخته گر را همراه خودشان بردند در آن زمان من به آقای تندگویان که درتهران بود خبردادم.
شخصی آمده بود و مهندس ریخته گر را دستگیر کرده و برده بود که آقای تندگویان از تهران به اهواز آمد و کارها را درست کرد که ایشان آزاد شدندو جرم آقای ریخته گر این بود که اوایل جنگ یا قبل از آن در جلسه هایی که در اهواز می گذاشتند، شرکت نمی کردند. ایشان در جواب آقایان می گفت: من رئیس پالایشگاه هستم، نه آدمی سیاسیام و نه نظامی. ایشان را گرفته و به اهواز برده بودند.یک خاطره دیگر ازشهید تندگویان دارم.
کمیته پاک سازی در فرمانداری آبادان تشکیل شده بود و این کمیته بعد ازانقلاب شکل گرفت وفرمانداری کمیتهای تشکیل داده بود و رادیو نفت ملی هم زیرنظرمن کارمی کرد. در آن زمان پالایشگاه یک رادیوی مخصوص به خود داشت. یک روز رئیس رادیو نفت ملی به من زنگ زد که گروهی از فرمانداری آبادان آمدهاند و به من می گویند که شما در رادیو اسامی کسانی را که از پالایشگاه اخراج شدهاند بخوانید. من نپذیرفتم و گفتم اصلاً نباید با آبروی مردم بازی کرد.
وزارت نفت، شورای پاک سازی دارد و اگر بخواهد کسی را اخراج کند،ازطریق این کمیته اعلام می شود و نیازی به اعلام در رسانه همگانی نیست چون با آبروی مردم بازی می شود. وقتی گفتم نخوانید،فرماندار به من زنگ زد و گفت: چرا نمی خوانید؟ گفتم که وزارت نفت خودش گروهی مستقل است و کارمندان را خودش اخراج می کنند و این امر را به فرمانداری واگذار نمی کند. گفتند که وقتی مهندس تندگویان آمد اراذل و اوباش ها را مهارکرد...
آیت الله خزعلی را می گویید؟
بله،چنین بزرگانی با جواد آشنا بودند و او را تأیید می کردند، بنابراین نمی توانستند به او انگ بزنند. چون هیچ وصلهای به ایشان نمی چسبد. ولی به خیلی های دیگرچرا،چون هنوز پاک سازی درستی بین نیروها انجام نشده بود. ولی هر کسی که می آمد یک انگی به او می زدند. بله، یک عکس سند یا چیزی را نشان می دادند و آن طرف را اذیت می کردند تندگویان این افراد را در مجلس جمع کرد و حکم اخراج آن ها را گرفت. جنگ شد، روز اول جنگ بود. فکر می کنم 31 شهریور 1359 بود. بله، دقیقاً.
یک روزهایی بود بسیار سخت، در آن وضعیت تندگویان وزیر شد، شهر به هم ریخته بود، یک آقای شهریاری داشتیم که در آن موقع به دستور آقای تندگویان رئیس حراست وزارت نفت بود.اوهم درآبادان بود و روزی با هم بودیم و ایشان گفتند: به زودی آبادان وارد محاصره می شود ما همه حواس مان به طرف خرم شهر بود. گفتند: آبادان درحال محاصره شده است. آقای شهریاری گفت: آقای شمشیری، بیا برویم به سمت جاده ماهشهر، ببینیم چه خبراست. می گویند تانک های دشمن دیده می شوند. ما به همراه آقای شهریاری به طرف بندرماهشهر آمدیم. وقتی که رسیدیم به مهمان سرای پتروشیمی بندر که آن موقع به نام ایران-ژاپن بود،آن جا به ما گفتند که آقای تندگویان از تهران به این جا آمدهاند.
من پیش ایشان رفتم و در مهمان سرا دیدم شان و گفتم: جواد این جا چه کار می کند؟ گفت: آمدهام تا به آبادان بروم. گفتم وضعیت آبادان خیلی خطرناک است، آن جا در حال محاصره شدن است. اتفاقاً به جواد گفتم نیابه آن جا که تورا می گیرند. گفتم شما وزیر نفت هستید و برای ما خیلی بد می شود به ایشان گفتم که گیرافتادنش در دست دشمن هزینه زیادی دارد گفت: باشد، نمی روم. خلاصه،آن سفر را به آبادان نیامد. از طرفی یک جبههای علیه تندگویان درست شده بود.
چرا؟
چون تندگویان یک بخشنامه حیاتی داد. گفت: هر کارمندی که پالایشگاه آبادان را ترک کند و برود،اخراج است.
در زمان جنگ؟
بله، جنگ شروع شده بود، اما آبادان در حال سقوط نبود.تندگویان گفت: خانواده می توانند بروند، اما اگر خود فرد برود، اخراج است. بدخواهان این گونه شایعه کردند که خود جواد در تهران در محیط اَمن نشسته است، بخشنامه می دهد که ما در زیر خمپاره و بمباران بمانیم،اگر جرأت دارد خودش بلند شود و بیاید.
منافقین و گروهک ها را می گویید؟
هر کسی می تواند گفته باشد که یک گروه با وزیر نفت آمدهاند که به آبادان بروند و شنیدم که آن جا با لباس نظامی ایرانی جلو آنان را گرفتهاند و می دانستند که این ها چه کسانی هستند.
یعنی لباس مبدل پوشیده بودند؟
می خواهم بگویم که به رغم برخی رشادت ها و شجاعت ها،بازار خیانت هم داغ بود و کلاً یک جوّ مسمومی علیه جواد و بچه های مذهبی درست شده بود. یک بار، اوایل جنگ بود و هنوز خرم شهر محاصره نشده بود جواد به آبادان آمد، نمی دانم وزیرشده بود یانه؟ انگار هنوز وزیر نشده بود. شهید تندگویان کلاً چهل روز وزیر بود، تقریباً از نخستین روزهایی که جنگ شروع شده بود... بله و بنی صدر هم به آبادان آمد. آن زمان که بنی صدر رئیس جمهور بود، همه جای آبادان بمباران می شد. خمسه خمسه می زدند و پالایشگاه آتش گرفته بود. موقع آمدن بنی صدر به آبادان مهندس تندگویان هم به آن جا آمده بود؟ مثل این که با هم آمده بودند. آن جا با هم صحبت کردیم. آب و برق قطع شده بود، تندگویان در خانه به حمام رفت. یک هفت تیرکوچک هم با خودش داشت، کلاً سه، چهارساعت خانه ما بودند و رفتند آقای یحیوی هم آمده بودند.
به منزل شما آمدند؟
بله،و با هم به سمت پالایشگاه رفتیم که در حال سوختن بود. یک اقدام بسیار مؤثری که انجام دادند، قبل ازاین که بمباران اصلی عراقیها شروع شود، این بود که آقای ریختهگر به دستور آقای تندگویان کل پالایشگاه را استیم اوت کرده بودند.یعنی بخار آب زده بودند.
برای چه؟
برای این که در لولهها مواد بنزینی و نفتی نماند.به این ترتیب، هر چه بمب اصابت میکرد،لولهها آتش نمیگرفت. «استیم» یعنی بخار،«اوت» یعنی خارج شدن، یعنی بخارخارج کردن. فقط واحد قیرسازی بود که به دلیل آنکه نمیتوانستیم کاری برایش کنیم داشت میسوخت. یادش به خیر...
خب، برسیم به این که شهید تندگویان چطور آدمی بود؟چه شخصیتی داشت؟ چطور دوستی بود؟
خوب بود.با همه رفیق بود.مدیریت خوبی داشت.شاد و بگو-بخند بود. درس خوان بود. سابقه مذهبی هم داشت و به قرآن و حدیث مسلط بود.
دردوره وزارت چطور بود؟
من زیاد خبرندارم.کاربسیارمشکلی بود، آبادان از هم پاشیده بود. آن زمان قلب صنعت نفت، آبادان بود. الآن پالایشگاه آبادان پیری است برای خودش اما آن موقع خیلی مهم و استراتژیک بود.400 یا 500 هزار بشکه در روز ظرفیت داشت.جزوقطب های صنعتی ایران بود. یک نکته تاریخی،مهندس تندگویان به خاطر حرف آن یاوه سرایان و شایعه پراکنان آمده بود که اسیرشد؟ البته جدای از اعتقاد خودش و مرامی که داشت.
ستاد جنگ های نامنظم؟
یعنی حجم تخریب ها این قدر وسیع بود؟بله،گفته بودند که چمران مشرک است. ماجرای شهادت شان را هم که همه میدانند... مردانگیای که جواد در زندان صدام کرد، من بودم نمی توانستم انجام بدهم. کافی بود کلمهای علیه ایران و انقلاب بگوید یا حرفی درباره امام خمینی بزند. آن وقت، به سرعت او را به آمریکا میفرستادند.فقط کافی بود این ور را خراب کند. آن قدرتحمل کرد و شکنجه دید که طحالش پاره شد. جواد زیر شکنجه شهید شد، خدا او را رحمت کند.
دوام آورده بود؟
بله،بعثی ها اعتقاد داشتند که ایرانیان کافر حربی هستند و کشتن آن ها واجب است. حالا این قسمت را هم بگویم که وقتی در آبادان بودیم،کسی گفت که دیشب یکی از دوستان درماهشهر، تلویزیون بغداد را میدید. درتلویزیون جواد را نشان داده و گفتهاند که هدیه بزرگی برای صدام آوردهایم،شکل بزرگی برای صدام آوردهایم.
وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران!
بله، وزیرنفت جمهوری اسلامی را گرفتهایم،گفتم این فیلم دست چه کسی است؟ این آقا گفت دوستم ویدئو داشته، ضبط کرده است. گفتم آن را بگیریم و برای خانوادهاش بفرستیم. تا خوشحال بشوند و بدانند که زنده است...
آن فیلم شامل چه صحنه هایی بود؟ شما آن را دیدید؟
بله،جواد بود با کاپشن جنگی...
همان عکسی که از شهید مانده و ریش دارد؟
همان عکسی... نشسته بود،خیلی اخمو و پکرهم بود.عکسی را از روی آن فیلم انداختهاند؟
بله،حتماً آن را پیدا کنید.شاید در وزارت نفت موجود باشد.یکی از هموطنان آن را از تلویزیون عراق ضبط کرده بود؟
در ماهشهر بود و چون ما در ماهشهر تلویزیون بغداد را میدیدیم،آن را ضبط کرد. خدا جواد را رحمت کند.خدا همه شهیدان را رحمت کند.از شهادت جواد بگویید وقتی پیکر او را آوردند خودتان آن جا بودید؟
ما در فرودگاه تهران بودیم و همراه آقای لوح و یحیوی و سایر دوستان منتظربودیم. گریه میکردیم.پیکر شهید را دیدید؟
نه، فقط مادر و پدر جواد رفتند و جنازه را دیدند، حیف شد. وقتی به اتفاق همکار خوب و جوانمان، مهدی تنگعیش، برای گفتوگو با جناب مهندس شمشیری میلانی از دفتر ایشان برگشتیم، از حس و حال بوجود آمده در بین مصاحبه و با حالتهای عاطفی و احساسی زیبایی که به آقای شمشیری درحین صحبت از شهید تندگویان دست میداد، مهدی تنگعیش چند بیتی را سرود که در ذیل تقدیم شما عزیزان میشود:به کجا رفتی ای دوست؟...
چه ماتم زده بارها گریستیمدر غم سوگ غمگین چشمانت
دریغا که نیست مجال دیدار و وصالت
چه بیصدا رفتی ای دوست
به کجا رفتی ای دوست؟
زخم دشمن در نگاهت گویاست
تویی که نمیشناسمت
هرچند قاب عکست درخیابان پیداست
چه بیصدا رفتی ای دوست
به کجا رفتی ای دوست؟
اینجا نبودنت، دلشادشان کرد
رنگهای پوسیده سخن از تو میگویند
بافته رنگ تار و پود فرشت از عرش پیداست
ما گمیم، گم
چه بیصدا رفتی ای دوست
به کجا رفتی ای دوست؟
مهدی تنگعیش(به یاد شهید تندگویان)
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47