پروازبه سوي معبود(2)
نگاهي به زندگي شهيد محمد جواد تندگويان
سربازي و زندان
ازآن جا كه جواد در پالايشگاه نيز رابطه خود را با دوستان و فعاليت هاي سياسي روز قطع نكرده بود،درآبان ماه 1352 توسط ساواك دستگيرو پس از شكنجه هاي بسيار به دكتراحمد پورنجاتي، هم بند جواد،درباره آن شهيد عزيز مي گويد:
«روز 11 خرداد ماه سال 1353، به اتفاق جمعي ديگراززندانيان سياسي، از زندان كميته مشترك به زندان قصر منتقل شدم. بند چهار موقت محل نگهداري اوليه زندانياني بود كه دوران بازجويي و شكنجه را پشت سر گذاشته و منتظر بازپرسي و تشريفات فرمايشي دادگاه- دادرسي ارتش طاغوت- بودند.
در آن روز، به طور ناخواسته در يكي از اتاق هاي «بند چهار» مستقر شدم، اما چندان الفتي با سايرين پيدا نكردم.
در اتاقي ديگر و در جمعي ديگر، جواني پر شور، خوش برخورد و فعال توجه مرا جلب كرد. ناخودآگاه به سوي او رفتم و باب آشنايي را گشودم. او محمد جواد تندگويان، فارغالتحصيل دانشكده نفت آبادان بود.
زمان درازي نگذشت كه من و جواد محرم راز يكديگر شديم و آن گاه متوجه شدم كه او در يك رابطه جمعي، فعاليت هاي بسيار گسترده تري داشته است.
خصوصيات رفتاري
اوكه تربيت شده خانوادهاي متوسط- اما دقيقاً مذهبي و معتقد – در محله «خاني آباد» تهران بود، تمامي خصلت هاي بچه هاي جنوب شهري را داشت؛ازجمله: صداقت و جوان مردي، صراحت و فروتني و پافشاري بر مواضع اعتقادي.
مطالعات نسبتاً وسيع او در زمينه مسائل اسلامي، به ويژه آشنايي با تفسير قرآن و نهج البلاغه و آثار برخي از انديشمندان مسلمان، توانايي خاصي در بحث كردن به او بخشيده بود. علاقه زيادي هم به مرحوم دكتر شريعتي داشت.خود جواد ميگفت: دعوت دكتر به دانشكده نفت آبادان و سخنراني او «انسان و اسلام» توسط او صورت گرفته است.
نسبت به امام خميني(ره) عشق ميورزيد و از سال ها قبل مقلّد ايشان بود. جواد نسبت به سرسري گرفتن مسائل اعتقادي بسيار حساس بود. حتي ازاين كه برخي از دوستان، عبادات را، اعم از فرايض و مستحبات، بدون توجه انجام ميدهند، بر آشفته ميشد. به ياد دارم،هنگامي كه مشاهده كرد يكي از دوستان ما پس از نماز، تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام- را شتاب زده ادا ميكند، گفت: «چرا اين قدر عجولانه؟ به جاي سبحان الله ميگويي: سوبالا ،سوبالا...اگرقرارباشد اين طور ادا كني،بهتراست ذكرنگويي»!
يكي از ويژگي هاي جواد، روحيه كار تشكيلاتي بود. درآن زمان، تشكيلات زندان را مشتركاً مذهبي ها و چپي ها اداره ميكردند و عمدتاً وابستگان به سازمان مجاهدين نماينده مذهبي ها بودند. جواد، هر چند نسبت به برخي از مواضع تشكيلات زندان نظر موافق نداشت، اما به لحاظ همان روحيه تشكيلاتي،همواره از خط مشي تشكيلات جمعي تبعيت ميكرد. او، در استفاده از وقت خود خيلي هنرمندانه عمل ميكرد و تقريباً تمام وقت او با برنامه هاي مفيد پرشده بود.مطالعه كتاب، قرائت قرآن و نهجالبلاغه،آموزش زبان انگليسي به ساير بچه هاي مذهبي زندان و نيز ورزش، اشتغالات روزمره او را تشكيل ميداد.
يكي ازاين ويژگي هاي جواد هنگام مطالعه يابحث،اين بود كه بلند و پر حرارت سخن ميگفت،به گونهاي كه نظر هر بينندهاي را به خود جلب ميكرد.چند بارهنگام بحث با او، پليس زندان حساس شد و به ما تذكرداد كه چرا بحث سياسي ميكنيم!
جواد درعين حال توجه خاصي به مستحبات داشت. در روزهاي متعددي در تابستان سال 1353 روزه دار بود، آن سال ها روزه گرفتن در زندان كار آساني نبود، زيرا مأموران زندان به زندانيان اجازه نميدادند براي صرف سحري بيدارشوند، از اين رو بسياراتفاق ميافتاد كه جواد و برخي ديگراززندانيان مسلمان،لقمه نان و پنيري را كه از شب زير بالش خود قرار داده بودند،درحالت خوابيده ميخوردند و روزه ميگرفتند.
تهديد به خاطر برگزاري نمازصبح
از بامداد روز بعد،نگهبانان بند به گونهاي غير عادي مواظبت مي كردند كه جز افراد مسن،ديگران براي اقامه نماز صبح برنخيزند. جواد يكي از نخستين كساني بود كه از جا برخاست و براي گرفتن وضو به سمت دستشويي رفت واكنش مأمور زندان خيلي سريع بود،اسم جواد را پرسيد و به او تذكر داد كه نبايد از خواب برخيزد. جواد نام خود را گفت و بي اعتنا به راهش ادامه داد. ساير زندانيان مسلمان نيز برخاستند و نماز خواندند. مأموران اسم آن ها را نوشتند، يكي دو ساعت بعد بلند گوي زندان نام عدهاي را اعلام كرد كه جواد نيز در بين آن ها بود. اين عده را به نگهباني بردند وبعد ازكتك مفصلي كه به آن ها زدند،دست هاي شان را به ميله آهني سالن ملاقات زندانيان بستند و تا ساعت ها درهمان حال آنان را رها كردند.غروب آن روز، جواد و ديگران، در حالي كه به شدت اذيت شده بودند، به داخل بند برگشتند هدف رئيس زندان از اين كارزهرچشم گرفتن ازديگران بود.به نظر ميرسيد كه رئيس زندان در تصميم خود جدّي است و براي روزهاي ديگرنيزتصميم دارد به اين كار ادامه دهد.
جواد آن شب پيشنهاد كرد كه براي آن كه اين طرح عملي نشود، بايد تمامي زندانيان همراه باهم،ازجاي برخيزند تا مأموران نتوانند اسم كسي را بنويسند.
مشكل اصلي اين بود كه عده زيادي از زندانيان،مذهبي نبودند و نماز نميخواندند. جواد گفت:ما بايد با آن ها صبحت كنيم كه اگر نمازهم نميخوانند، حداقل مي توانند به عنوان وضو گرفتن از جابرخيزند؛ كافي است كه فقط يك روز اين كار صورت گيرد.
صبح روز بعد تقريباً تمامي زندانيان دريك زمان معين ازخواب برخاستند ولولهاي برپاشد. مأموران زندان جا خورده بودند ونميدانستند چه بايد بكنند با اين كه اسم چند نفر را
يادداشت كرده بودند، اما بعداً اقدام خاصي صورت نگرفت و مسأله جلوگيري از اقامه نماز صبح منتفي شد.
ارتباط بامأموران زندان
آگاهي از تولد مهدي پسر جواد در زندان
بازگشت به زندان كميته
در چنين مواردي حدس ميزديم كه بايد اطلاعات جديدي لورفته باشد و معمولاً زنداني تحت بازجويي مجدد قرار مي رفت و گاه دادگاه او تجديد مي شد. جواد، سرآسيمه نزدمن آمد و گفت: احتمالاً يكي از دوستانم دستگير شده است. سپس بعضي از وسايل خود را به من داد و اضافه كرد: اگر خانواده من براي ملاقاتم آمدند، به آن ها بگوييد نگران نباشند.پس از چند هفته، مجدداً جواد را به زندان قصر بر گرداندند؛ با چهرهاي زرد متمايل به مهتابي معلوم بود كه از او پذيرايي كردهاند.- اين مرحله مصادف بود با دستگيري آقايان «معدن چي« شريفي» و لورفتن بعضي اطلاعات، و شكنجه مجدد جواد براي اقراربه ارتباط با آن ها صورت گرفته بود-البته جواد حرفي در اين مورد نزد،شايد ملاحظه دوستان هم پروندهاش را ميكرد.
رهايي از بند
جواد، در واپسين روز زندان، ساعت مچي خود را به يادگار به من داد. روز آخرازاو خواستم كه پس از آزادي، پيامي از من براي يكي از دوستانم كه در فعاليت هاي سياسي مشاركت داشت، ببرد.
چگونگي تماس جواد با آن فرد را از زبان خودش نقل مي كنم:
دوستم كه دانشجوي رشته جغرافيا در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران بود، ميگفت: بچه هاي دانشكده به او گفتهاند كه چند روز قبل جوادني، كه او رانمي شناختهاند، به سراغش آمده است. اما آن ها به او مشكوك شدهاند و تحويلش نگرفتهاند. آن جوان، مجدداً يك روز ديگر، به دانشكده آمد و او را يافت. ابتدا اسمش را پرسيد و بعد پيغام را به او داد فوراً از آن دور شد. دوست من ميگفت: من حرف هاي او را باور نكردم و ابتدا به او مشكوك شدم و حتي در مورد آشنايي با تو اظهاربي اطلاعي كردم، اما او اصرار داشت كه پيام خود را بدهد. البته بعد ها او را درمحافل سياسي بچه هاي مذهبي به كرّات ديدم و متوجه شدم كه فرد مطمئني است.
ديدارپس ازرهايي
من،چند روز پس ازآزادي از زندان، به سراغ جواد رفتم و مطلع شدم كه در شركت پارس توشيبا مشغول به كارشده است. با او قرار گذاشتم. محل قرار در خيابان ايران شهر مسجد جليلي، نزديك شركت توشيبا- محل كار جواد- بود.
ديدار اول ما خيلي مختصر برگزار شد و بيشتر به پرسيدن حال و احوال گذشت. نه من و نه او از مواضع روز همديگر اطلاع نداشتيم. قرار بعدي را گذاشتيم، حرف هاي مان كمي طولاني شد و بيشتر به تحولات سياسي داخل زندان گذشت و البته جواد نيز از اوضاع احوال شخصي و خانوادگي خود براي من تعريف كرد. او به من گفت كه در اين مدت به خانوادهاش خيلي سخت گذشته و حتي همسرش مدتي دچار ناراحتي هاي روحي بوده به همين خاطر او همه تلاش خود را براي سامان دادن به وضعيت خانواده به كار بسته است. البته جواد از اين كه پس ازآزادي از زندان ناچار شده مدتي عرصه فعاليت هاي پنهاني را ترك كند،ناراحت بود.
من ازاو خواستم كه در صورت امكان مقداري پول فراهم كند تا در برخي زمينه هاي مورد نياز فعاليت هاي سياسي مصرف شود.چند روز بعد قراري با جواد گذاشتم، پول را آماده كرده بود هنگام تحويل پول ها جملهاي گفت كه هيچ گاه فراموش نمي كنم، جواد گفت: حرام است اگر ديناري از اين پول به دست سازمان مجاهدين- تعبير او اين بود:مجاهدين ماركسيست- بيفتد. من به او گفتم خيالت كاملاً راحت باشد.
سپس جواد مرا با اتومبيل پيکان آلبالويي رنگ دست دوم خود به مقصد رساند. در مسير حركت در مقابل يك گل فروشي توقف كرد، چند شاخه گل خريد و بعد از من پرسيد: اسم مناسب براي دختر سراغ داري؟ و من كه در آن روزها در چنين حال و هوايي نبودم، با تعجب پرسيدم:براي چه ميخواهي؟جواد بلافاصله جواب داد: امروز خدا به من دختري داده و الآن دارم براي عيادت همسرم به زايشگاه ميروم.
من به او نام هاي «هاجر» و «سميه» را پيشنهاد كردم.
پس ازآن ،چندين بار ديگر نيز جواد را ملاقات كردم. يك بار پس از باز گشت از سفر ژاپن كه از طرف شركت اعزام شده بود و برايم يك دستگاه راديو ضبط سوغات آورد؛ كه هنوز هم آن را دارم.
جريان نهضت اسلامي مردم به رهبري امام راحل(ره) شرايط جديدي را ايجاد كرد و من به اقتضاي موقعيت جديد، مدتي از تهران دوربودم،ازآن پس تقدير چنين خواست كه ديگرجواد را نبينم؛ هيچ گاه؛ حتي پس از پيروزي انقلاب آخرين ديدار من و جواد در بهشت زهرا بود؛ آن روز كه ياران ما، پيكر پاكش را از حراميان بازستاندند.»
پس از زندان
جواد، در سال 1356 در امتحانات ورودي مرکز مطالعات مديريت ايران موفق و در آن جا مشغول به تحصيل شد،اما جالب اين كه در آن مدت، با وجود شبانه روزي بودن آن مرکز و فشردگي دروس، از فعاليت هاي مردمي در مسير انقلاب اسلامي دور نبود و حتي المقدور در تلاش هاي انقلابي شركت ميكرد.جواد، در سال 1357، از مرکز مزبور فارغالتحصيل و موفق به اخذ فوق ليسانس مديريت شد. در اين زمان، انقلاب اسلامي درحال اوج گرفتن بود و تظاهرات جنبه عمومي مييافت. جواد دوباره به شركت توشيبا دعوت و به فعاليت هاي سياسي خود شدت بيشتري بخشيد.
دوره بعد از پيرزي انقلاب
تصدّي وزارت نفت
جواد در سال 1352 ازدواج كرد كه ثمره اين ازدواج يك پسر و سه دختر است و آخرين آن ها به نام سميه هُدي درزمان اسارت پدر به دنيا آمد و متأسفانه اين پدر ودختر هيچ وقت همديگر را نديدند.
ورود شهيد تندگويان به زندان بغداد آغاز مرحلهاي كاملاً متفاوت در زندگي او بود: زندگي دست درگردن مرگ، با لحظاتي سرشار از حماسه و مقاومت كه از سر گذراندن آن ها را تنها از مرد هميشه مبارزي چون او بَلَد بود.مقاومتي اسطورهاي كه آتش دنائت دشمنان را بر ميافروخت و كينه ازلي آن ها را برملا ميكرد تا آن جا كه عاقبت روح بلندش را در پيكرنحيف رنجورش تاب ماندگاري نماند و سبب شد تا پس از تحمل بيش از 11 سال شكنجه و آزار، سمت صميمانه حيات جاوداني- يعني شهادت- را بازيابد و روح عاشورايياش، تا افقي اعلي پرواز كند. پيكراين شهيد هم چون صندوقچه رازهاي مگو در 29 آذر ماه سال 1370 در تهران بر دوش ياران و منتظران تشييع شد و در بهشت زهرا آرام گرفت.
يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47