آيت الله كاشاني از 30 تير تا 28 مرداد(2)
گفتگو با دكتر محمد حسن سالمي
رفت و اينها را گذاشت پشت درختي، من هم از شدت گرسنگي و خستگي، آب دهانم راه گرفته بود. آمد و گفت، «جوان! به مادرت رحم كن. من گذاشتمش پشت اين درخت. برو و زود بخور.» من هم خدا را شكر كردم كه يك فرشته رسيده.دوباره ساعت ده وساعت شش بعدازظهر، مرا محاكمه كردند. ساعت چهار صبح روز ديگر، مرا از باغشاه به زندان شهرباني بردند. هيچ كس هم نمي دانست من كجا هستم. در زندان شهرباني كه وارد شدم، ساعت چهار صبح بود و صداي صلوات و زنده باد آيت الله كاشاني بلند شد، چون چهارده نفر ديگر را هم با من گرفته بودند، اما مرا قاتل معرفي كرده بودند. وقتي با سلام و صلوات وارد شدم، مرحوم محسن محرركه از دوستان قديمي و با وفاي آيت الله كاشاني بود، چون گفته بودند كه بايد انفرادي باشد، مرا به سلول انفرادي برد. در اين سلول هيچ چيز نبود و زمينش هم ساروج بود. من تا وارد شدم، افتادم روي اين زمين سفت و مثل اينكه در پرقو خوابيده ام. تا صبح چنان راحت خوابيدم كه در عمرم آن قدر راحت نخوابيده ام. بعدا محاكمه شروع شد.بعد آقاي سنجابي پيغام داده بود كه، «پسر عمو جان! من به آقا(يعني دكتر مصدق)گفته ام كه تو آزاد شوي.» دكتر مصدق گفته بود، «خوب كسي را گير آورده ايد. پدر بزرگش اين را دوست دارد. نگهش داريد.» مرحوم رضوي، مرحوم نادعلي خان كريمي كه برادر شوهر خواهر من است، اقدام كردند و آمدند مرا با ضمانت آزاد كردند. اول گفتند پانزده هزار تومان براي ضمانت مي خواهند.پدر آقاي گرامي، مرحوم حاج آقا گرامي با سه چهار تا قباله خانه آمد. پانزده هزار تا شد هفتاد و پنج هزار تومان و حاج آقا انداختند روي ميز و ضمانت داديم كه من از تهران بيرون نروم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 16
ادامه دارد...
جريان ترور شخصيت آيت الله كاشاني به اعتقاد شما ريشه در كجا دارد و خاطرات شما از آن روزها و واكنش مرحوم كاشاني نسبت به اين جريان چيست؟
چه چيز را؟
چگونه است كه شما در بسياري از ماموريتهاي مهم حضور داشتيد؟
در چه تاريخي؟
در مورد جريان انحلال مجلس هفدهم حرفهاي زيادي وجود دارند. آنچه را كه در شب حمله و شبهاي منتهي به حمله مشاهده كرديد، بيان كنيد تا بعد به دستگيري خودتان برسيم.
خيلي عجيب است كه يكي از نزديكان آيت الله كاشاني را به عنوان حمله كننده به منزل ايشان بگيرند. چه بهانه اي براي دستگيري شما داشتند؟
رفت و اينها را گذاشت پشت درختي، من هم از شدت گرسنگي و خستگي، آب دهانم راه گرفته بود. آمد و گفت، «جوان! به مادرت رحم كن. من گذاشتمش پشت اين درخت. برو و زود بخور.» من هم خدا را شكر كردم كه يك فرشته رسيده.دوباره ساعت ده وساعت شش بعدازظهر، مرا محاكمه كردند. ساعت چهار صبح روز ديگر، مرا از باغشاه به زندان شهرباني بردند. هيچ كس هم نمي دانست من كجا هستم. در زندان شهرباني كه وارد شدم، ساعت چهار صبح بود و صداي صلوات و زنده باد آيت الله كاشاني بلند شد، چون چهارده نفر ديگر را هم با من گرفته بودند، اما مرا قاتل معرفي كرده بودند. وقتي با سلام و صلوات وارد شدم، مرحوم محسن محرركه از دوستان قديمي و با وفاي آيت الله كاشاني بود، چون گفته بودند كه بايد انفرادي باشد، مرا به سلول انفرادي برد. در اين سلول هيچ چيز نبود و زمينش هم ساروج بود. من تا وارد شدم، افتادم روي اين زمين سفت و مثل اينكه در پرقو خوابيده ام. تا صبح چنان راحت خوابيدم كه در عمرم آن قدر راحت نخوابيده ام. بعدا محاكمه شروع شد.بعد آقاي سنجابي پيغام داده بود كه، «پسر عمو جان! من به آقا(يعني دكتر مصدق)گفته ام كه تو آزاد شوي.» دكتر مصدق گفته بود، «خوب كسي را گير آورده ايد. پدر بزرگش اين را دوست دارد. نگهش داريد.» مرحوم رضوي، مرحوم نادعلي خان كريمي كه برادر شوهر خواهر من است، اقدام كردند و آمدند مرا با ضمانت آزاد كردند. اول گفتند پانزده هزار تومان براي ضمانت مي خواهند.پدر آقاي گرامي، مرحوم حاج آقا گرامي با سه چهار تا قباله خانه آمد. پانزده هزار تا شد هفتاد و پنج هزار تومان و حاج آقا انداختند روي ميز و ضمانت داديم كه من از تهران بيرون نروم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 16
ادامه دارد...
/ج