سه خاطره پيرامون قيام 15 خرداد سال 1342 (2)

رجبعلي رضايي (1): حدود 3 بعدازظهر روز 15 خرداد خبر منتشر شد که حضرت آيت الله خميني دامت برکاته را دستگير کرده اند جمعيت از پيشوا به سوي ورامين حرکت کرد و حدود چهار بعد از ظهر تقريبا جمعيت پيشوا به اول شهرستان ورامين وارد شدند و جمعيت ورامين به آنها پي درپي ملحق شد و نزديک مسجد خاتم الانبياء ورامين کمي توافق
سه‌شنبه، 7 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سه خاطره پيرامون قيام 15 خرداد سال 1342 (2)

سه خاطره پيرامون قيام 15 خرداد سال 1342 (2)
سه خاطره پيرامون قيام 15 خرداد سال 1342 (2)


 

نويسنده:




 
.... پيراهن خود را در آورد و گفت مرا بزنيد!
رجبعلي رضايي (1): حدود 3 بعدازظهر روز 15 خرداد خبر منتشر شد که حضرت آيت الله خميني دامت برکاته را دستگير کرده اند جمعيت از پيشوا به سوي ورامين حرکت کرد و حدود چهار بعد از ظهر تقريبا جمعيت پيشوا به اول شهرستان ورامين وارد شدند و جمعيت ورامين به آنها پي درپي ملحق شد و نزديک مسجد خاتم الانبياء ورامين کمي توافق کردند، براي پيوستن مردم و مرتباً جمعيت افزوده مي شد. تا ابتداي پل کارخانه قند ورامين کثرت جمعيت خيلي زياد شد. مرتبا به جمعيت اضافه مي شد تا موسي آباد ورامين باز کمي توقف کردند.
در مسير مرتبا از قراء اطراف، مي آمدند تا اينکه نرسيده به پل باقر آباد ورامين مرتب در مسير خبرمي آمد که ارتش براي جلوگيري مي آيد. مردم اعتنا نمي کردند تا اينکه ماشين هاي ارتشي نزديک يک مزرعه که به نام آقاي حسين نوع پرور بود رسيد و يک قنات کهنه اي هم آنجا بود. بدون اينکه به مردم اخطار متفرق شدن بدهند، سنگر گرفتند و مردم را به رگبار مسلسل بستند. از جمله مشاهدات عيني بنده اين بود که يک جوان پيراهن خود را درآورد وجلو رفت و گفت بزنيد و اول کسي را که زدند ايشان بود و پس از کشتن او عده کثيري از مردم متفرق شدند و پناهنده به يک مزرعه گندم شدند که اگر آن مزرعه نبود خيلي از مردم کشته شده بودند و در اثر کثرت جمعيت عده اي که عقب سر جمعيت بودند با مشاهده اوضاع و احوال جلو، برگشتند. تيراندازي تا حدود نماز مغرب و عشا ادامه داشت و موج تير در هوا مرتب به چشم مي خورد و پس از متفرق کردن مردم، عده اي را دستگير و کشته شدگان و زخمي ها را در ماشين هاي ارتشي ريختند و بردند.
مردم، مرجع تقليدتان را گرفتند
يک شاهد عيني (2): در همين روزها بود که حضرت آيت الله خميني يک سخنراني داغ و بي سابقه و عجيب در مدرسه فيضيه ايراد کردند و در آن سخنراني خود شا ه را که تا آن زمان کسي جرأت نداشت اسمي از او ببرد(و اگر هم کسي مي خواست چيزي بگه هميشه به نام دولت و هيأت حاکمه و نخست وزير مطرح مي کرد) ايشان در آن سخنراني بود که شخص شاه را مخاطب قرار دادند و راجع به جناياتي که در مدرسه فيضيه کرده بود، او را مورد مؤاخذه قرار دادند. وقتي در آن سخنراني گفتند کاري نکن که از اين مملکت بيرونت کنيم، اين موضوع واقعا به نظر بعضي ها يک موضوع افسانه اي و غير ممکن مي آمد ولي ديديم به حول و قوه خدا اين کار پس از پانزده سال عملي شد و در همان سخنراني بود که گفتند: کاري نکن که مثل پدرت روزي که بيرون مي روي همه خوشحالي کنند و جشن بگيرند و ديديم موضوع همين جوري شد.
در روز 11محرم يعني روز 14خرداد، کاملا دستگاه هاي دولتي خودشان را مجهز و آماده کرده بودند براي يک سرکوبي همگاني و از همه مهم تر براي دستگيري آيت الله خميني که يک کار بي سابقه بود و کمتر سابقه داشت که دست تجاوز به سوي مرجعي دراز بشه آن هم بزرگ ترين مرجع تقليد زمان و در همان شب آنها شبانه رفته بودند منزل آيت الله خميني و ايشان را دستگير کرده بودند.
به ياد دارم صبح دوازدهم بود که به اتفاق دوستان مانند همه روزها به مجلسي که از طرف انصارالحسين برگزار مي شد، رفتيم و جناب آقاي وحيد خراساني(3) منبر مي رفتند، آن روز ما رفتيم و نشستيم و ديديم آقاي وحيد تشريف نياوردند و ديديديم مجلس را زود تعطيل کردند. وضع مجلس گويا غير عادي بود. ما آمديم بيرون ديديم کوچه و خيابان خبري نيست. البته صبح 15 خرداد بود آمديم توي بازار ديديم زمزمه هايي هست.
بعضي، از گوشه و کنار ما را صدا کردند گفتند يک خبري شنيديم گفتم: چيه؟ گفتند: شنيديم که حضرت آيت الله خميني را ديشب دستگير کردند. من از نفر اول ودوم که شنيدم اصلا باور نکردم و گفتم نه دروغ، مگه، مي شه يک همچين چيزي ؟ مگه مي تونه کسي مرجع تقليد را بگيرد؟ همچين چيزي نميشه وقتي که توي بازار آمديم کم کم ديديم که بله مطلب درست است. روز دوازدهم محرم بود که جمعيت زيادي توي بازار آمده بود براي اينکه در آن روز هيأت ها مي آمدند. عده اي هم بدون اينکه از قضيه اطلاع داشته باشند مغازه ها را باز کردند ما توي بازار بوديم تقريبا در همين انتهاي بازار آهنگرها که دو نفر آمدند و فرياد زدند که چرا دکان ها را باز کرديد، ببندين، آقا مرجع تقليد را گرفتند، آيت الله خميني را گرفتند. مغاز ه ها را شروع کردن به بستن وعده اي پرچم هاي سياهي که در مغازه ها بود به دست گرفتند و را ه افتادند توي بازار، ماهم با همان جمعيت چند نفري، هفت هشت نفر بوديم، شروع به فرياد زدن و شعار دادن کرديم که مردم مرجع تقليد را گرفتند، مرجع تقليد را گرفتند و شما مشغول کسب و کار هستيد.
به سرعت زيادي مغازه ها تعطيل شد و ما تا چهارسو بزرگ و چهار سو کوچک آمديم. دم چهارسو بزرگ يک دکه پليس بود. پاسگاهي بود که عده زيادي افسر و پاسبان آنجا بودند. به قدر ي قضيه شديد بود و مردم فرياد مي زدند که اينها عکس العملي نشان ندادند. رفتند توي دکه نشستند و در را بستند و يادم من خودم با چند نفر دست نزديک اينها رفته بوديم و مشت ها را گره کرده بوديم به طرف اينها وفرياد مي زديم يا مرگ يا خميني، يا مرگ يا خميني و اينها کوچک ترين عکس العملي نشان نمي دادند. از آنجا حرکت کرديم به بازار کفاش ها، توي بازار کفاش ها هم يکي پس از ديگري مي رفتيم بين جمعيت و صحبت مي کرديم و به اطلاع مردم مي رسانديم و مردم وقتي مي فهميدند شيون مي کردند و ناراحت مي شدند و به ما مي پيوستند و وقتي که وارد سبزه ميدان شديم جمعيت گفتند که امروز روزي نيست که ما بخواهيم نظم و آرامش را حفظ کنيم. امروز روزي نيست که ما بخواهيم ملاحظه بکنيم.
هرکس هر چيزي مي تواند دستش بگيرد هرکس هر اسلحه اي دارد، بردارد و به فاصله چند دقيقه ديديم که ملت ريختند آن ميزهايي که آن زمان توي سبزه ميدان بود و چوب هاي زيادي آنجا ريخته بود که از آنها سايه بان درست مي کردند، ملت ريختند و آن چوب هارا برداشتند و اين ملت چند هزار نفري که تمام سبزه ميدان را پر کرده بودند. ديديم در فاصله چند دقيقه همه چوب به دست شدند.
آمديم توي بوذر جمهري از آنجا دوباه رسرازير شديم تو بازار زرگري ها وقتي که آمديم ديديم که پس از اينکه ما رد شديم جمعيت ديگري پشت سر ما بوده، پليس و کماندوها حمله به آن جمعيت کرده بود و مشغول پراکنده کردن آنها بودند، آنها را قلع وقمع کرده بود که يک دفعه اين جمعيت چند هزار نفر چوب به دست همه رسيدند يک مرتبه پليس خودش را کنار کشيد و حتي يادم که وقتي ما رسيديم آنها با ما هم صدا شده بودند، براي ما دست تکان مي دادند و ما هم نمي دانستيم که آنها قبلا حمله کرده اند. از كنار آنها گذشتيم ولي از پشت مي خواستند به ما حمله کنند که جمعيت با چوب به آنهاحمله کرد تمام آنها پا به فرار گذاشتند. ملت با سنگ و چوب دنبال آنها مي دويدند. اينها خودشان را به خيابان رساندند و از ماشين هايي که در حال حرکت بود استفاده کردند يعني هر کدام در يک ماشين را باز کرد و به داخل ماشين پريد، ولي عده اي از آنها مضروب شدند کتک خوردند و جمعيت ما چندين برابر شد و ما واقعا رهبري نداشتيم.
پيش بيني قبلي نشده بود و نمي دانستيم چه کار بکنيم. نمي دانستيم به کجا حمله کنيم فقط مي گفتيم يا مرگ يا خميني و عده اي وا حسين و وا محمدا مي گفتند و چند نفر آمدند به جمعيت گفتند خوب به طرف راديو برويم و اداره راديو را بگيريم که طرف ميدان ارگ بود. همگي به طرف اداره راديو رفتيم. وقتي که به اداره راديو رسيديم مردم حمله کردند عده اي داخل اداره راديو رفتند عده اي بيرون و ما دم در بوديم که ديديم صداي آژير ماشين هاي پليس و کماندو بلند شد تا به پشت سرمان نگاه کرديم ديديم از همه طرف ما را محاصره کردند. عده زيادي پليس بودند و حمله کردند به جمعيت و جمعيت را سينه کردند به طرف دادسرا. جمعيت وقتي که به دادسرا رسيد آنجا چند قسمت شد. يک عده البته در ميان جمعيت هم عده اي بودند که مردم را منحرف مي کردند چون آنها پيش بيني قبلي داشتند. آنها را به طرف ناصر خسرو بردند و عده اي را هم به طرف پارک شهر بردند وعده زيادي هم ما بوديم که از طرف گلوبندک دوباره به طرف بازار برگشتيم و از کنار پليس ها وارد سبزه ميدان شديم و در سبز ميدان دوباره شروع کرديم.
اينها باز به ما حمله کردند مردم هم واقعا ديگر فرار نمي کردند و با سنگ و چوب و اينها به پليس حمله مي کردند وقتي اينها ديدند که حريف نمي شوند چون در قبلا تيراندازي نبود فقط زد و خورد همين طوري بود ما توي سبزه ميدان بوديم که يک دفعه ديديم ازهمه طرف صداي تير بلند شد عده اي فرار کردند به طرف بازار و عده اي هم به دنبال آنها مي دويدند و مي گفتند:
فرار نکنيد اين تيراندازي ها هوايي است.
ما از توي بازار از يک طرف رفتيم و از طرف بازار زرگرها بيرون آمديم و ديديم که نه تير اندازي هوايي نيست، تيراندازي کاملا زميني است و عده اي مي افتند و بعد ديديم چند تا ماشين آب پاش به کمک مأمورين آمد وبه طرف مردم هجوم آورد و مي خواست که عده اي را زير بگيرد وآب بپاشد به مردم، مردم به طرف ماشين ها حمله کردند وماشين ها را از مأمورين گرفتند افراد و راننده ها را پايين کشيدند. توي ميدان ارگ وتوي سبزه ميدان يکي دوتا از اين ماشين ها به تصرف مردم در آمد بعضي ها را آتش زدند و بعضي ها را شکستند و خرد کردند وپليس با اينکه تيراندازي مي کرد تا آن طرف گلوبندک عقب نشيني کرد بعد دوباره با تيراندازي جلو مي آمد جمعيت ما عقب نشيني مي کرد به طرف ناصرخسرو و ما راه ها را مي بستيم و خيابان ها را مي بستيم چون از همه طرف مورد حمله وهجوم بوديم.
بعد ديديم عده زيادي مأمور يک دفعه از طرف ميدان سپه به ما حمله کردند و در حال تيراندازي بودند، آنها از ميان جيپ به مردم تير اندازي مي کردند. مردم هم با سنگ و چوب حمله مي کردند و فرار نمي کردند و ساعت هاي زيادي تا ظهرآن روز جمعيت با اين مأمورين با دست خالي مقابله مي کرد حتي عده اي سينه ها را باز مي کردند جلوي گلوله ها وخلاصه هر لحظه درکنار ما مي ديديم جسدي به زمين مي افتد واين تيراندازي ها ادامه داشت. در عين حال گاهي ما آنها را به عقب نشيني وا مي داشتيم واز توي ناصرخسرو تا توي گلوبندک آنها را مي برديم وگاهي آنها ما را تا سراي سيروس عقب نشيني مي دادند و کم کم تا ظهر اين وسعت تظاهرات و زد و خورد به تمام تهران سرايت کرد ، همه گير شد و زد و خورد واقعا عجيبي بود و بعد از ظهر که باز من يادم هست رفتم پس از آنکه از پله هاي مسجد شاه جمعيت بر روي من ريختند و پاي من مجروح شده بود براي پانسمان به خانه رفتم ديدم که چون زن ها آن موقع اين روحيه اخير را نداشتند همه از خانه ها بيرون آمدند مضطرب اند پريشانند گريه مي کنند فرياد مي کنند وسراغ جوان هاشان را مي گيرند.
من به خانه رفتم. يک مقدار دست وپاي من مجروح شده بود.اينها را پانسمان کردم وبه سرعت دوباره به خيابان برگشتم.ديديم تظاهرات وخشم مردم هم چنان ادامه دارد.تمام تهران مثل يک شهر جنگ زده شده بود واز همه مهم تر اينکه ما توي خيابان ايستاده بوديم، با اينکه روبه روي ما مأمور نبود همه خاطر جمع ايستاده بوديم، يک مرتبه مي ديديم درکنار ما افرادي به زمين مي افتند، متوجه شديم که پليس ها رفته بودند روي پشت بام هاوتوي خانه ها سنگر گرفته بودند و مردم را هدف قرار مي دادند وسرانجام نزديک غروب بود که ديديم يک لشگر زيادي سرباز از ته بوذر جمهري نو مثل اينکه ميدان جنگ است، شهري را دارند تصرف مي کنند. همين طور با تير اندازي شديد جلوآمدند و نقطه نقطه تصرف کردند و همين طور قدم به قدم اينها توانستند شهر را تصرف بکنند و بر شهر مسلط شوند و شب هم حکومت نظامي اعلام شد و بعد شبانه اينها شروع کردند جنازه ها را از وسط خيابان جمع کردن و جنازه هاي زيادي که شايد قريب به پانزده هزارنفر در تهران کشته شده بودند.
البته اين کشتار در قم، شيراز، مشهد وبعضي شهرستان هاي ديگر هم انجام گرفته بود، ولي واقعا کشتار تهران بسيار عجيب بود وجنازه ها را هم مانند قبل شبانه جمع کردند و خودشان بردند و ناپديد کردند، همين طوري در گودال هايي ريختد و دفن کردند و بعد هم اين کشت و کشتار تا يکي دو روز ادامه داشت که حتي دو روز بعد من يادم است توي بازار آمده بوديم ايستاده بوديم يک مرتبه تيراندازي کردند و در کنارما يک سيدي کشته شد. تاچند روز اين کشتار ادامه داشت تا خفقان ايجاد کردند وبر شهر کاملا مسلط شدند وبعد هم عصر همان روز اين پاکروان سخنراني کرد در راديو و اهانت هايي به آيت الله خميني کرد ومعلوم بود که اينها نقشه هاي بسياروسيعي دارند وقصد شومي دارند وبعد البته با پيگيري مبارزه واينکه از چند روز بعدش مراجعه حرکت کردند به تهران آمدند و بعد مردم همين طور مبارزه را ادامه دادند و تقريبا اين اوج مبارزه هايي بود که مردم در پانزده خرداد آغاز کردند.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. از اهالي پيشواي ورامين.
2. اين خاطره توسط يکي از مبارزان تهران بدون ذکر نام بيان شده است.
3. آيت الله وحيد خراساني، از مراجع تقليد قم.
 

منبع: نشريه 15 خرداد شماره 7
ادامه دارد...




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط