گفتگو با خانم پرستو صالح پور، جانباز شيميايي
درآمد
كودكي بيش نبود كه سلامتي خود را از دست داد، اما همت كرد و بهتر از هر انسان سالمي، تحصيلات خود را با رتبه عالي ادامه داد. بهتر از هر كسي درد خود را مي شناسد و با همتي مثال زدني مقاومت مي كند. همسري دارد بردبار و مقاوم و معتقد است بدون ياري او و خانواده اش،توان ادامه راه را پيدا نمي كرد. به نظر او همدلي و همراهي رمز پيروزي است.
از دوران كودكي و تحصيلات خود برايمان بگوييد.
من متولد سال 1354 در شهر سردشت هستم. در مدرسه ابتدايي بنت الهدي تحصيل كردم. موقعي كه بمب شيميايي زدند. اول راهنمايي بودم.
هنگام آغاز جنگ كودك بوديد. از اولين بمباران سردشت در سال 59 چه به ياد داريد؟
وقتي بچه بودم بمبارانها برايم حالت تفريح داشت. خوشحال مي شدم كه مي گفتند جمع كنيد بايد برويم. آن موقع همه زجرها را پدر و مادرم مي كشيدند. ما خوشحال بوديم كه هر روز ماشين مي آوردند، جمع مي كرديم مي رفتيم بيرون شهر. برايمان تفريح شده بود.
يعني صداي انفجار و وحشت اطرافيان اذيتتان نمي كرد؟
در آن سنين نه، حالت يك بازي شده بود. يك روز كه هواپيما نمي آمد، ما بچه ها ناراحت بوديم.
تحصيلاتتان را تا كجا ادامه داديد؟
تا دوم نظري سردشت بودم. بعد در مهاباد دو سال در دانشسرا ادامه تحصيل دادم و ديپلم گرفتم، بعد در رشته علوم تربيتي دانشگاه الزهرا تهران قبول شدم.
از بمباران شيميايي بگوييد كه چند سال داشتيد و چه كرديد؟
12،13 سال بيشتر نداشتم. خانه پدربزرگم بودم. بمبها را يكي روي خانه علي برياجي انداختند، يكي هم روي خانه كريمي ها و فتاحي ها افتاد كه درست كنار خانه ما بود. من از بچگي، هم نماز مي خواندم هم روزه مي گرفتم. وقتي بمب را زدند داشتم نماز عصر مي خواندم. ما نمازهايمان را جدگانه مي خوانيم. داشتم نماز مي خواندم كه صداي انفجار ضعيفي را شنيدم. چون ترسي نداشتم به نمازم ادامه دادم، ولي بعد بوي نفرت انگيزي را استشمام كردم. هوا خاكستري شده بود. ما آمديم بيرون در حياط، همه مي گفتند بوي بدي مي آيد. هيچ كدام نمي دانستيم چه بايد بكنيم، كسي هم كه قبلا به ما نگفته بود. به حساب همان كه هر وقت بمب مي زدند، مي رفتيم توي زير زمين، اين دفعه هم رفتيم، نگو بدتر است. ديدم نفس كشيدن براي همه مان سخت شده. بعد به فكرم رسيد كه شير آب را باز كنم و پارچه هايي را خيس كنم و بد هم همه جلوي دماغشان بگيرند. هر چه گذشت ديدم بدتر شد. احساس مي كردم آتش گرفته ام. يك ماشين گرفتيم و ما را بردند اطراف شهر. نيم ساعت گذشته بود كه ديدم چشمهايم جايي را نمي بينند.
چشمهايتان سوزش داشت ؟
سواي سوزش، اصلا نمي ديدم. من بودم و رحيم معروفي آذر كه پسر عمه مادرم بود. او هم نمي ديد. اولين كساني كه ديگر چشمشان جايي را نديد ما دو نفر بوديم. شروع كردم به گريه كه ديگر كور شدم، جايي را نمي بينم. به من گفتند بيا چيزي بخور تا حالت بهتر شود، ولي هر چه مي خوردم، بالا مي آوردم. مثل آدمهايي كه كيسه صفرا دارند. ما دو تا حالمان خوب نبود و بدنمان خارش شديد داشت. رفتيم خانه يكي از آشنايانمان و به ما خيلي دوغ دادند. همه مري و روده هايم مي سوختند. دوغ را با ماست شيرين درست كرده بودند و احساس مي كردم به من آرامش مي دهد. خيلي حال بدي داشتم. يك پمادي هم درمانگاه به ما داده بود كه كمي پوست را آرام مي كرد و دوباره بدنم آتش مي گرفت. دم به دقيقه اين پماد را مي زدم به بدنم، ولي هيچ چيز كارگر نبود. حال همه مان بدتر شد و ما را داخل اتوبوسهايي كه صندليهايش را كنده بودند، انداختند. كف اتوبوس تشك پهن كرده بودند و هم كساني كه آنجا بودند، استفراغ مي كردند. ما را با اين وضعيت با اتوبوسي كه خيلي يواش مي رفت، رساندند تبريز. هليكوپتري چيزي نبود كه ما را برساند آنجا. شايد اگر خودمان وسيله داشتيم كه زودتر راه بيفتيم يا ماشين تندروتري بود، صدمات ما اينقدر هم شديد نمي شد.
در بيمارستان تبريز تجهيزات كافي بود ؟
نه، براي مثال به شما بگويم كه داشتم از تشنگي و گرسنگي مي مردم. يك كيك خشكيده به من دادند كه ديدم از شدت سوزش دهان و گلو نمي توانم قورت بدهم. خيلي كوچك بودم و دائما گريه و ناله مي كردم كه تو رو خدا به من شير بدهيد، مي گفتند سهميه بندي است و به تو بيشتر از آنچه كه داده ايم، نمي رسد. شير كه مي خورم انگار مري و روده هايم التيام پيدا مي كرد.
آب اين خاصيت را نداشت ؟
خير، فقط شير زخمها را آرام مي كرد. من نمي توانستم غذا بخورم. از پدر و مادرم هم جدا افتاده بودم و داشتم مي مردم.
آيا در خانواده شما، فقط اين قدر صدمه ديده ايد ؟
خير، همه آسيب ديده اند. من كه جانباز هتفاد درصد هستم. بقيه درصدهايشان كمتر است. مادر بيچاره ام پيش دكترها كه مي رود، همه بدنش مي لرزد و نمي تواند دردهايش را بگويد. او چند بار هم رفته كميسيون شده، به او درصد نداده اند.
مگر همه شما يك جا نبوده ايد؟ چطور شد كه شما اين قدر صدمه ديديد؟
چرا، همه يك جا بوديم. شايد چون خيلي كوچك بودم. البته بچه هاي كوچك تر از من هم بودند، اما هيچكدامشان درصدشان اين قدر بالا نيست. مريض هم نبودم كه بگويم به خاطر آن ضعيف شده بودم. در آن دوازده سال كه از عمرم گذشته بود ؛ پدر و مادرم تعجب مي كردند كه من چطور يك بار هم مريض نشدم. حتي يك بار هم قرص و آمپول استفاده نكرده بودم، در حالي كه از آن روز تا به حال به گمانم به اندازه نصف همه مردم ايران قرص مصرف كرده ام.
شما بعد از شيميايي شدن تحصيلاتتان را تا مراحل بالا هم ادامه داده ايد، يعني آدم بد روحيه اي هم نيستيد.
ابدا. هميشه روحيه خوبي داشته ام. شايد خواست خدا بوده و مرا دوست داشته. البته اين مواد شيميايي روي اعصاب اثر مي گذارند. من به خودم گفته بودم كه هيچ وقت با يك مرد سردشتي ازدواج نمي كنم، چون آن وقت هر دو در اثر اين گازها مصدوم شده ايم و اعصابمان به هم ريخته است، براي همين با مردي از مهاباد ازدواج كردم. به شوهرم هم گفتم كه اين وضعيت را دارم. همه شان مي دانستند، ولي هنوز كه هنوز است بعد از 20 سال اقوام شوهرم متوجه وضعيت من نيستند. براي مردم جانيفتاده كه يك مصدوم شيميايي چه وضعي دارد. كسي برايشان جا نينداخته و توضيح نداده. باور كنيد با اينكه بدنم نا ندارد و همه تنم ضعف مي رود، خودم را به زور روي پا نگه مي دارم و باري از روي دوش ديگران بر مي دارم تا يك وقت نگويند از پا افتاده ام. باور كنيد كساني كه با مصدومين شيميايي اين رفتارها را مي كنند، بلاهاي عجيب و غريبي هم سرشان مي آيد، چون واقعا اينها گناهي نداشته اند كه اين طور دچار درد و گرفتاري شده اند. ولي من هميشه دعا مي كنم كه خدا همه را هدايت كند و به همديگر بد نكنيم.
شما نابينايي را تجربه كرده ايد و مي دانيد چه دردي است. از خداوند بخواهيد كوري دل ما را شفا بدهد.
به خدا هميشه دعا مي كنم كه خدا يك جوري چشمهاي ما را باز كند كه دردهاي همديگر را بفهميم و به خاطر چيزهايي كه اصلا تقصير ما نيست همديگر را مسخره نكنيم.
آيا غير از مشكلاتي كه گفتيد، عارضه ديگري هم پيدا كرده ايد ؟
راستش احساس مي كنم فراموشي گرفته ام. نه به آن صورت كه اسمم را فراموش كنم، ولي مثلا شماره تلفن هايي را كه هر روز با آنها سرو كار دارم، فراموش مي كنم.
من به آدمهايي برخورد كرده ام كه در جبهه موجي شده اند و گاهي تمام محتويات حافظه شان پاك مي شود و بعد به تدريج دوباره بر مي گردد، با اين همه دكترا گرفته اند و بهترين پژوهشها را انجام داده اند. جنگ تحميلي، توانايي هايي را در انسان ها به اثبات رساند كه فوق تصور آدمي است. شما به اين همه قدرتي كه داشتيد كه فوق تصور آدمي است. شما به اين همه قدرتي كه داشتيد كه با وجود مشكلات موفق شده ايد، فكر كنيد نه به اين عوارض كوچك.
راستش را بخواهيد من در مقابل خيلي چيزها واكسينه شده ام. خيلي چيزها را قبول كرده ام. باور كنيد وقتي در جمعي مي روم و رفتار درستي با من نمي كنند، به آنها حق مي دهم. من اگر كمي بخندم، نفسم بند مي آيد و سرفه ام مي گيرد. به آنها حق مي دهم كه دوست داشته باشد با آدم سالمي رفت و آمد كنند. فكر مي كنم اتفاقي است كه افتاده و نمي شود آنرا تغيير داد. اگر مي شد بر گرديم به 20 سال پيش، همه مان بر مي گشتيم. نمي شود بنابراين بايد بپذيرم و روحيه ام را حفظ كنم. من و يكي از دوستانم ليلا فتاحي كه روبروي خانه ما نشست، هر دو با هم شيميايي شديم. او از من هم بزرگ تر بود، ولي نتوانست واقعيت را قبول كند. من خيلي روزها تنگي نفس مي گيرم، ولي تا به مرحله اي نرسم كه دارم از حال مي روم، از دستگاه اكسيژن استفاده نمي كنم. مي ترسم همان بخشي هم كه از ريه هايم باقي مانده، تنبل شود. ولي ليلا به خودش سختي نمي داد و به محض اينكه نفسش مي گرفت از دستگاه استفاده مي كرد و دو سال بعد شهيد شد.
چند فرزند داريد و آيا عوارضي براي آنها داشته ؟
دو تا بچه. يك دختر و يك پسر، اولا تا پنج شش سال بچه دار نمي شدم. بعد از حداكثر پنج شش ما سقط مي شد. بعد با درمان دارويي و استراحت مطلق باردار شدم.
شما با توجه به اينكه تحصيلكرده هستيد و قطعا از اين عوارض روي فرزندان خود اطلاع داشتيد، آيا به اين نتيجه نرسيديد كه هرگز بچه دار نشويد؟
چرا، اتفاقا دكتر هم به من گفته بود كه به هيچ وجه نبايد بچه دار بشوم، ولي از نظر سنتها و آداب و رسوم شهرمان و خانواده مان، به خصوص روي شوهرم خيلي فشار بود. بعد هم پزشك به من گفت كه در صورت بارداري ممكن است به بچه آسيبي نرسد، ولي خودم حتما آسيب بيشتري مي بينم. زندگي خانوادگي من بدون بچه در معرض فروپاشي بود و من نمي توانستم اين ريسك را بكنم و به خاطر اينكه زندگيم را نگه دارم، سلامتي خود را به خطر انداختم. با تمام مراقبتهايي كه از من شد، وزن بچه من به هنگام تولد دو كيلو و صد گرم بود. خيلي هم به او مي رسيم، ولي كلا به نسبت همسن و سالهايش ريزتر است. پسرم هم كه به دنيا آمد، لوله كليه اش تنگ بود، يعني ادرار از كليه به مثانه نمي رسيد و در سه ماهگي روي او عمل جراحي انجام شد. من واقعا اگر اين ريسك ها را نمي كردم، زندگيم به هم مي ريخت. بچه ها از نظر جسمي ريزهستند، ولي خوشبختانه از نظر روحي سالم هستند. خدا خودش گواه است كه آنها را پيش همه دكترها برده ام و خوشبختانه عارضه جسمي ندارند. اگر دكترها صد درصد مي گفتند كه بچه هايم معلول مي شوند، اين كار را نمي كردم، ولي چون گفتند كه خودت صدمه مي خوري، خطر را قبول كردم كه زندگيم از هم نپاشد.بچه هايم كه به دنيا آمدند، به شدت ضعيف شدم. در پرستاري از بچه هايم، خواهرم و شوهرم خيلي كمكم كردند. اگر دست تنها بودم واقعا از پا در آمدم. يك وقتهايي به شوهرم مي گويم چرا اين قدر به خودت مشقت مي دهي؟ هم كارهاي خودت و هم كارهاي مرا مي كني ؟ مي گويد مي خواهم تو حالا حالا ها باشي و سايه ات بالاي سر بچه هايمان باشد. شايد نتواني مثل يك زن عادي به من و بچه ها برسي، ولي سايه ات بايد بر سر ما باشد.
شوهرتان چه مي كنند؟
دانشجوي دكتراي جغرافيا هستند.
چرا خودتان ادامه نداديد؟
هم بچه هايم كوچكند، هم درس خواندن خيلي به من فشار مي آورد. من به رشته تحصيليم خيلي علاقه دارم چون به مشاوره خيلي نزديك است. شوهرم همه نمايشگاههاي كتاب را مي رود و هر چه كتاب كه دراين رشته هست، مي خرد برايم مي آورد و مي گويد بخوان.
از مشكلاتتان بگوييد.
من پرونده ام هنوز به تهران نيامده و خيلي مشكل دارم. مثلا مي روم دكتر صد تا قرص به من مي دهد، مي روم داروخانه يك سوم آن را مي دهد. باور كنيد خيلي زجر مي كشم. دكترها حتي گفته اند كه مصدوميت من از 70 درصد به بالاست. من قرصها را غالبا بايد خودم تهيه كنم.آن قدر به من فشار مي آيد كه ترجيح مي دهم خودم تهيه كنم، اين بلا سرم آمده وتحمل مي كنم ؛ ولي بعضي از مشكلات، ديگر از طاقت انسان خارج است.
پدر و مادر و بقيه اعضاي خانواده در چه وضعي هستند؟
پدرم جانباز 40 درصد است كه وضع خوبي ندارد. بقيه البته حالشان بهتر است. پدرم كارمند بازنشسته است. مادرم هم يك جوري تحمل مي كند. خواهرهايم بحمدالله بهترند و به پدر ومادرمان مي رسند.
شما با اين درصد بالاي مصدوميت روحيه خوبي داريد. اين را مديون چه هستيد؟
مديون شوهرم هستم. مادرم مي گويد موقعي كه 12 سالم بود و شيميايي شده بودم. دائما به مادرم مي گفتم سمي چيزي توي غذايم بريز كه من راحت شوم. باور كنيد اصلا اين حرفها يادم نمي آيد. فقط يادم هست كه دلم مي خواست كارتون تماشا كنم و نمي توانستم. بعد كه ما را از تبريز با هليكوپتر بردند تهران، چهل روزي توي بيمارستان بوعلي بستري بودم. بعد كه رفتم سردشت تا دو ماه نمي توانستم به صفحه تلويزيون نگاه كنم. چشمهايم مي سوختند و درست نمي ديدم. آدمها را سايه روشن مي ديدم. بچه بودم و نمي توانستم طاقت بياورم. بعد كه درسم را خواندم و با همسرم آشنا شدم، ايشان واقعا به من روحيه دادند.
چه سالي ازدواج كرديد؟
من دوره ليسانس را سه ساله تمام كردم و بعد از ليسانس ازدواج كردم.
دوره چهارساله را سه ساله تمام كرديد و مي گوييد خسته بودم؟
البته بمباران كه شد نتوانستم درست درس بخوانم، وگرنه استعدادم خيلي عالي بود.معدل ليسانسم نزديك 18 است.
با مصدوميت 70 درصد و بيماري و اين مصائب، سه ساله ليسانس گرفتيد و معدل نزديك 18 ؟ واقعا كه نابغه ايد. ؟آنهايي كه سالم هستند دوره چهارساله را شش ساله تمام مي كنند.
آنها حواسشان پرت است. من همه حواسم جمع درسم بود. من موقعي كه تصميم مي گيرم كاري را بكنم. همه حواسم متوجه آن است.
غير از درس به چه چيزي علاقه داريد ؟
ورزش شنا و مطالعه و كتابهاي مشاوره و تماشاي تلويزيون، كتابهاي روانشناسي مثبت و اين چيزها را خيلي دوست دارم. من رشته علوم تربيتي را فقط به عشق رشته مشاوره رفتم. الان هم همانها را دوست دارم و مطالعه مي كنم.
از تلويزيون چه چيزهايي را مي بينيد؟
سريالهاي جدي را.
چشمتان اذيت نمي شود ؟
چرا، هم عينك مي زنم و هم بايد قطره توي چشم بريزم. چشمهايم زود خسته مي شوند. دچار سوزش مي شوند. انگار چشمهايم هميشه خسته است. هميشه قرمز است.
ريه هايتان چطور؟
ريه هايم را سعي مي كنم زياد اكسيژن مصرف نكنم كه ريه هايم تقويت شوند. هوا كه سرد مي شود. ريه هايم عفونت مي كنند.
آيا شما براي معالجه به خارج اعزام شديد؟
خير، پيشنهاد كرده اند كه به آلمان بروم. ولي شوهرم مي گويد نمي خواهم آنها تو را موش آزمايشگاهي كنند. مي گويد تا من باشم نمي گذارم روحيه ات خراب شود. شيميايي ها اگر مسئله روحيشان را درست كنند، جسمشان هم ياري مي كند.
پيشنهاد شما براي اينكه حال روحي همدردهاي شما بهتر شود چيست ؟
به اعتقاد من بايد كاري كرد كه ايمانشان به خدا قوي شود، يعني كسي كه به خدا توكل مي كند، بخش زيادي از اندوه و دردش كم مي شود. بعد هم كساني كه مسئوليت رسيدگي به اين امور را دارند؛ بايد رعايت حال جانباز شيميايي را بكنند. تصورش را بكنيد كه من با اين ريه هايم مي روم پيش يكي از آنها كه به كارم برسد، او بدون توجه به حال من سيگار مي كشد. هي مي بيند كه دارم خفه مي شوم. اعتنا نمي كند. من كه با كوچك ترين بو به سرفه مي افتم، او هم كه سر و كارش با امثال من است و نمي شود گفت اين چيزها را نمي داند. چه بايد كرد و به چه كسي بايد گفت ؟ من آنجا نشسته ام و تمام بدنم دارد مي لرزد و او ابدا عين خيالش نيست. يكي هم قضيه داروست كه بايد يك جوري حل شود. مسئله بزرگ ديگر ما خانه است. اگر يك آپارتمان خيلي كوچك به ما بدهند و از حقوقمان كم كنند، خيلي راحت مي شويم.
يك لحظه تصور كنيد در سردشت زندگي مي كنيد و از مشكلات آنجا بگوييد.
آنجا كلينيك دارد، دكترندارد، تصورش را بكنيد كه من با اين ريه ها اگر آنجا باشم سرنوشتم چه مي شود. دكتر اعصاب ندارد، چشم پزشك ندارد، متخصص پوست ندارد. هواي آنجا پر از گرد و خاك است و نفس نمي شود كشيد. تمام منطقه پر از مين است. نمي شود آنجا راه رفت. توي تهران توي هر محله جمع مي شوند و آسفالت مي كنند. آنجا آن قدر خاك دارد كه من هواي پر دود اينجا را ترجيح مي دهم. توي سردشت توي خانه هم كه هستي همه جا پر از خاك است.
آيا شما در هواي شرجي بهتر نفس مي كشيد.
خير، شمال كه مي روم حالم بد مي شود. روستاي بيوران در نزديكي سردشت نه هوايش مثل شمال شرجي است نه مثل تهران خشك است و در آنجا آدمهائي مثل من خيلي خوب مي توانند نفس بكشد. به خدا كاري ندارد كه گاهي اين بندگان خدا را جمع كنند و براي گردش ببرند آنجا كه نفسي بكشند. سردشت و اطراف آن به قدري زيبا و خوش آب و هواست كه مردم شهرهاي ديگر هم مي توانند بيايند و لذت ببرند. آنجا جاذبه هاي گردشگري عجيبي دارد كه مي شود با درآمد حاصل از آن، براي سردشت خيلي كارها كرد. آبشارها و مناظر روستاهاي اطراف سردشت بي نظيرند.
از اينكه با وجود خستگي و كسالت وقتتان را در اختيار ما گذاشتيد، ممنونيم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 20