مباني تحول در حوزه علميه

ايجاد تحول مطلوب در حوزه ها با توجه به مباحث نو آمد و پرسش هاي جديد ، ارتباطي وثيق دارد. در يك معنا تحول را بايد آن دانست كه با «ديد باز و بصيرت علمي زوايا و ابعاد گوناگون حوزه را مورد بررسي قرار دهيم و در عرصه هاي مختلف آموزش و پژوهش تغييراتي را متناسب با شرايط و مقتضيات زمان به انجام برسانيم.»
يکشنبه، 19 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مباني تحول در حوزه علميه

مباني تحول در حوزه علميه
مباني تحول در حوزه علميه


 

نويسنده : حجت الاسلام و المسلمين بهرام دلير نقده*




 

بررسي مختصات تحول گرايي در حوزه هاي علميه
 

ايجاد تحول مطلوب در حوزه ها با توجه به مباحث نو آمد و پرسش هاي جديد ، ارتباطي وثيق دارد. در يك معنا تحول را بايد آن دانست كه با «ديد باز و بصيرت علمي زوايا و ابعاد گوناگون حوزه را مورد بررسي قرار دهيم و در عرصه هاي مختلف آموزش و پژوهش تغييراتي را متناسب با شرايط و مقتضيات زمان به انجام برسانيم.»
طبعا هنگام رويكرد به مقوله تحول نبايد ثابتات حوزه را از نظر دور داريم؛ مواردي همچون «قرآن محوري و سنت محوري»، «استفاده از منابع دست اول» ، «دقت نظر در استنباط احكام» ، «پيوند آموزش و معنويت» ، «ارتباط استاد با طلبه» ، «مرجعيت محوري» و آزاد انديشي در اين ميان جاي مي گيرند.
در رابطه با تبارشناسي تحول در حوزه هاي علميه نيز مي توان به نمونه هاي روشني در زمينه هاي مختلف فقهي ، فلسفي و اصولي اشاره كرد. به عنوان نمونه افرادي مانند «محقق كركي» ، «شيخ طوسي» ، «علامه حلي» و ديگر بزرگان حوزه در عرصه فقه هر كدام نقطه عطفي هستند كه با خلق آثار و انديشه هاي نو و مبتكرانه در تاريخ فقه شناخته شدند.
در عصر حاضر نيز مي توان از بزرگاني همچون شهيد بهشتي ، شهيد مطهري ، سيد جمال الدين اسد آبادي و ديگر بزرگاني ياد كرد كه همواره دغدغه تحول در حوزه را در سر مي پروراندند.

تحول در حوزه
 

مفهوم تحول را مي توان از زوايا و ابعاد گوناگون مورد بررسي قرار داد. گاهي به آن از زاوايه فلسفه نگريسته مي شود و گاهي به عنوان مفهومي كه ناظر به تحولات سياسي و اجتماعي است در نظر گرفته مي شود. آنچه در اين مقال مراد است ، تحول از ديدگاه فلسفه اسلامي است .
در جهان اسلام به خصوص عالم تشيع ، حكمت متعاليه مي تواند مبناي بسياري از علوم انساني قرار گيرد و مفاهيم تشكيل دهنده آن علوم را تعريف كند. از جمله مفاهيمي كه مي تواند بر مبناي فلسفي صدرايي مبتني شود، مفهوم «تحول» است . در بحث هاي حكمت متعاليه ، مفهومي با
عنوان «حركت جوهري» وجود دارد كه اين مفهوم ناظر به آن است كه جهان نهاد ناآرامي است و همه عالم لحظه به لحظه در حال تحول و دگرگوني است .از سوي ديگر اين مساله هم وجود دارد كه «نظام تكوين» و «نظام تشريع» با هم هماهنگ هستند؛ يعني همان طور كه در نظام تكوين تحول و دگرگوني و از حالتي به حالت ديگر شدن وجود دارد، در نظام تشريع نيز چنين ساز و كاري وجود دارد. اين تحول را به خصوص در روش ها و شيوه ها مي توان مشاهده كرد.
حاصل آنكه تحول ، مباني فلسفي خاص خود را دارد و ناظر به آن است كه ما را از وضعيت موجود به وضعيت مطلوب برساند.
وضع موجود را مي توان در دو عرصه «پژوهش» و «آموزش» رصد كرد. حوزه ي آموزش اعم است از «متون» ، «استادان» ، «دانش پژوه» ،... و حوزه پژوهش شامل تمامي تحقيق ها و پژوهش هايي است كه از زواياي مختلف در حوزه علميه صورت مي گيرد.
به زعم نگارنده وضعيت كنوني تحول در حوزه ، چندان مطلوب به نظر نمي رسد و لازم است كه دگرگوني هاي اساسي در آن ايجاد شود. در اين راستا لازم است به مباحث نو آمد و پرسش هاي جديد در حوزه ، به جد ، نظر افكنده شود. تحول را بايد آن دانست كه با ديد باز و بصيرت علمي ، زوايا و ابعاد گوناگون حوزه مورد بررسي قرار گيرد و در عرصه هاي مختلف آموزش و پژوهش تغييراتي متناسب با شرايط و مقتضيات زمان مورد اهتمام قرار گيرد.

شيوه هاي تحول
 

در رابطه با شيوه هاي تحول مي توان به چند رويكرد اشاره كرد. رويكرد اول آنكه به طور راديكال و به صورت افراط و تفريط به مسائل تحول پرداخته شود. به طور قطع چنين شيوه اي نمي تواند براي تحول در حوزه مناسب باشد. چرا كه حوزه به تناسب تاريخ و پيشينه اي كه دارد از عمق و استواري برخوردار است . بنابراين نمي توان با افراط و تفريط ، تغييراتي را به آن تحميل كرد. به همين جهت چنين سبكي از تحول (تحول راديكالي) در صورت وقوع تهديدي براي حوزه به حساب مي آيد .
رويكرد دوم در تحول آن است كه به مسائل شكلي بپردازد . در چنين رويكردي فارغ از اينكه تحول روندي «تند» يا «كند» داشته باشد ، در يك تعبير فلسفي ، فقط «صورت» ها تغيير مي كند و به «ماده» توجهي نمي شود . بديهي است كه چنين سبكي از تحول نيز عقيم است و نمي تواند براي برآورده كردن نيازهاي موجود جوابگو باشد .
رويكرد سوم تحول ، آن است كه صرفا به «ماده» پرداخته شود و «صورت» به كلي رها شود. نمونه ي عيني اين رويكرد را مي توان در آن دسته از پژوهش هاي فقهي ديد كه در زمينه پرداختن به محتوا، زحمت فراوان كشيده شده است ولي در عين حال از هيچ گونه روش علمي در جمع آوري مطالب ، تحليل و نتيجه گيري استفاده نشده است . روشن است كه چنين شيوه اي نيز نمي تواند شيوه مطلوبي به حساب آيد و پاسخگوي نيازهاي حال و آينده باشد.
رويكرد چهارم در زمينه تحول كه مطلوب ترين شيوه نيز هست ، عبارت از آن است كه در زمينه تحول و نوآوري ، ضمن حركت تدريجي به سمت هدف «عقلانيت» ، «دانايي» و «توانايي» حكمفرما باشند.در ضمن مسير جريان تحول هم بايد مشخص باشد يعني مشخص باشد با ايجاد تحول از كجا به كجا بايد رفت.
اگر اين عناصر در تحول لحاظ نشوند و بدون برنامه متون درسي تغيير كنند ، قطعا خروجي هايي نامناسب در زمينه تحول خواهيم داشت؛ خروجي هايي نظير اينكه متون قوي از دروس حوزوي حذف و متون ضعيف جايگزين آنها مي شوند طبيعتا نتيجه چنين تحول ناكارآمد و نسنجيده چيزي نخواهد بود، جز ضعيف شدن بنيه علمي طلاب . بر اين اساس كسي مي تواند متون درسي را تغيير دهد
كه آنها را خود فهميده باشد ؛ يعني از عنصر «عقلانيت» و «دانايي» برخوردار باشد. چرا كه اگر متون را نفهميده باشد، چگونه مي خواهد متوني هم سطح و بديل آنها را جايگزين كند.

ثابتات حوزه
 

مراد از ثابتات آن است كه چه اموري در حوزه همواره ثابت هستند و رنگ تحول و دگرگوني به خود نمي گيرند. در اين رابطه اموري را به صورت فهرستي وار مورد اشاره قرار خواهيم داد.
1. قرآن محوري و سنت محوري : اولين مولفه اي كه مي توان از آن به عنوان يكي از مهم ترين عناصر ثابت حوزه هاي علميه ياد كرد، «قرآن محوري» و «سنت محوري» در مباحث علمي است . بر اين اساس به هيچ وجه نمي توان تصور كرد كه حوزه در مسير تحول ، متون خود را از «قرآن» و «سنت» به متون ديگر تغيير دهد.
2. استفاده از منابع دست اول : در سنت حوزه اين گونه است كه براي پي بردن به افكار ، آرا و انديشه هاي بزرگان به منابع و نوشته هاي خود آنان مراجعه مي شود . به عنوان مثال براي آگاهي از افكار شيخ انصاري به كتاب مكاسب وي مراجعه مي شود نه به تحقيقاتي كه ديگران درباره ايشان انجام داده اند.
اين در حالي است كه در محيط هاي دانشگاهي به متون اصلي آن شخص مراجعه نمي شود و عمدتا به تحقيق هايي كه پيرامون آن شخصيت انجام گرفته ، مراجعه مي شود؛ مثلا براي شناخت افكار ارسطو به آثار انديشمنداني كه در زمينه افكار ارسطو كار كرده اند ، مراجعه مي شود و حال آنكه ممكن است آن محقق برداشت خاص خود را از ارسطو داشته باشد.
3. دقت نظر در استنباط احكام: دقت نظري كه فقها در كار استنباط به كار مي برند از ديگرثابتاتي است كه در حوزه وجود دارد و بايد حفظ شود.
4. پيوند آموزش و معنويت : از ديگر امور ثابت در حوزه هاي علميه كه هيچ موقع نبايد رنگ تحول به خود ببيند ، همراهي آموزش با معنويت است ، اساس كار حوزه تقواست بنابراين فضايل اخلاقي و معنوي و همچنين تاثير گذاري معنويت بر حوزه علم و آموزش از ثابتات حوزه است .دعاي قبل از مطالعه و مواردي از اين قبيل نمونه هايي واضح از اين پيوند هستند.
5. ارتباط استاد با طلبه : ارتباط استاد با طلبه از ديگر اجزاي ثابت حوزه است كه خود منشأ خير و بركت هاي فراواني در عرصه هاي مختلف آموزشي و پژوهشي بوده است . ارتباط استاد با شاگرد صرفا محدود به كلاس نيست؛ بلكه همواره ارتباط آنها در طول ايام سال و به صورت شبانه روزي در مدرسه تداوم يافته است .
6. مرجعيت محوري : از ديگر موارد ثابت در حوزه هاي علميه ، مرجعيت محوري است . مرجعيت ، نهادي است كه همواره در طول تاريخ داراي ارج و مقام والايي بوده است و مديريت امور حوزه و طلاب را در دست داشته است .
7. آزاد انديشي: آزاد انديش در طور تاريخ از ثابتات و عناصر اصلي حوزه بوده است . با توجه به همين خصلت و عنصر ثابت حوزه است كه «طلاب در كلاس هاي درس به راحتي از استاد ايراد مي گيرند و استاد نيز از اين امر خوشحال مي شود.»

تبار شناسي تحول
 

در رابطه با تبار شناسي تحول در حوزه هاي علميه مي توان به نمونه هاي روشني در زمينه هاي مختلف فقهي ، فلسفي و اصولي اشاره كرد. تبار شناسي در عرصه فقه را بايد با اشاره به دوره هاي مختلف فقهي نشان داد. به اين معنا كه ادوار مختلف فقهي خود نشان از وجود تحول در حوزه ها داشته است .
به عنوان نمونه افرادي مانند «محقق كركي» ، «شيخ طوسي» ، «علامه حلي» و ديگر بزرگان حوزه در عرصه فقه ، هر كدام نقطه عطفي هستند كه با خلق آثار و انديشه هاي نو و مبتكرانه به عنوان نقطه عطفي در تاريخ فقه شناخته شدند. به عنوان نمونه «ابن ادريس» سرائر را مي نويسد و مباني شيخ طوسي را كه يك قرن انديشه هايش در حوزه حاكم بود ، متزلزل مي كند. همچنين تبار شناسي در حوزه فلسفه را مي توان در عملكرد بزرگاني نظير «ابوعلي سينا» ، «سهروردي» ، «صدرالمتأهلين» مشاهده كرد. در عصر حاضر نيز مي توان از بزرگاني همچون شهيد بهشتي، شهيد مطهري ، سيد جمال الدين اسدآبادي و ديگربزرگاني ياد كرد كه همواره دغدغه تحول در حوزه را در سر مي پروراندند.

پروژه يا پروسه بودن تحول
 

مساله اي كه در اين بخش به آن پراخته مي شود اين است كه آيا تحول يك پروژه است يا پروسه؟
به نظر مي رسد كه تحول پروسه اي است كه چه بخواهيم و چه نخواهيم ، به خار نيازهاي زمانه ، صورت خواهد گرفت . بر اين اساس بايد به فكر مديريت ، ساماندهي و نظم بخشي به آن بود.
همچنين در رابطه با سرعت تحول در حوزه ها بايد به دو نكته مهم اشاره كرد: نكته اول آنكه خيلي از عرصه هاي نيازمند تحول به بحث هاي ديني گره خورده است . به همين جهت احياط اقتضا مي كند كه در مسير تحول ، بسيار مراقب بود. اگر در بحث هاي تحول در حوزه مراقب نباشيم چه بسا نتايجي اخذ شود كه مصداق بدعت باشند .دومين نكته در زمينه سرعت تحول در حوزه آن است كه متاسفانه ، هنوز «تحول» به صورت يك «دغدغه» ظاهر نشده است . به همين جهت از سرعت كافي برخوردار نيست.

پي‌نوشت‌ها:
 

* مدرس سطوح عالي حوزه و عضو هيات علمي و پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي
 

منبع:خردنامه همشهري ش 65




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط