ايدئولوژي تشيع، انقلاب اسلامي و بيداري اسلامي (2)
مبادي نظري و اعتقادي شيعه
در واقع، تشيع، دکترين ها، نظريه ها، آموزه ها، مفاهيم و نمادهايي داشته است که با ارائه قرائت هاي راديکال، يا دست کم، کنار زدن قرائت هاي محافظه کارانه از آنها ايدئولوژيک شده است. بنابراين ضروري است با آموزه هاي انقلابي تشيع که در راستاي رويکرد انقلابي آن موثر بوده آشنا شويم.
امامت
بنابراين نظريه، امامت شيعه بر مبناي وصايت، بنا شده است و اصلي که از آن نشأت مي گيرد منجر به نامشروع دانستن ديگر حکومتها و نفي آنها مي شود؛ اين اصل در طول تاريخ موجب تداوم روحيه انقلابي و آمادگي نسبي شيعيان براي انقلاب شده است.(2)
اين موضوع را «الوردي» نويسنده معروف سني، کاملا درک کرده است و مي گويد:
شيعه، نخستين کساني هستند که تفکر انقلابي و پرچم قيام را در اسلام بر ضد طغيان به دوش کشيدند و همواره نظريه هاي شيعه، روح انقلاب را با خود همراه داشت. عقيده به امامت- که شيعه بدان سخت ايمان داشت- آنها را به انتقاد و اعتراض نسبت به هيئت هاي حاکم و بالاخره به جبهه گيري در برابر آنها وامي داشت و اين حقيقت در سرتا سرتاريخ شيعه مشهود است. به عقيده آنها هر حکومتي به هر شکل و در هر قالبي که باشد غاصب و ظالم است. مگر آنکه امام معصوم(ع) يا نايب آن، زمام حکومت را در دست گيرد. به همين دليل بوده که شيعيان بطور مداوم در قلب جريان انقلابي مستمر به سر مي بردند. نه آرام مي گرفتند و نه آنان را رها مي کردند.(3)
عدالت
به اين ترتيب، مي توان گفت بزرگ ترين انگيزه و حساسيت شيعيان انقلابي، عدالتخواهي آنان است. به عبارت ديگر، ويژگي مهم ايدئولوژي اسلامي- سياسي آنها عدالتخواهي است. اين اصل براي شيعيان منبع تحرک و الهام است و آنان را وامي دارد تا براي برقراري عدالت برخيزند و تلاش کنند، اسلامي را استقرار بخشند که پيام اصلي اش عدالت است.
آنان برخلاف اهل سنت- که در درجه اول اسلام را دين قدرت مي دانند- در درجه نخست اسلام را دين عدالت و تاريخ راستينش را تاريخ عدالت و دادگستري مي دانند.(5)
به اين ترتيب، در مکتب تشيع، احياي سياسي مذهب، برمحور ارائه تفسيري تازه از يک سلسله مفاهيم اصلي شيعه متکي بود که هدف آن ايجاد نوعي تحرک سياسي و ظلم ستيزي بود. فقهاي برجسته اهل سنت، مبناي اطاعت از حکام را حکم کلي قرآن مي دانند و معتقدند که براساس آن، بايد از خدا، پيغمبر(ص) و اولي الامر اطاعت نمود و به هرحال وجود يک رژيم جائر، بهتر از هرج و مرج است. اما در مکتب شيعه اينگونه نيست و وجود دو واقعه، زمينه هاي بالقوه اي براي ايجاد انقلاب هستند:
واقعه اول، موضوع غيبت امام عصر(عج) است. اعتقاد به اينکه هر حکومتي غير از حکومت امام معصوم(ص) يا حکومت غير مأذون از طرف امام معصوم(ص) غصبي است، بطور بالقوه موجد انقلاب است.(6)
شاخه فرعي دکترين غيبت، آموزه انتظار است؛ به اين معني که مقدر است در آينده اي نامعلوم، حاکمي مشروع ظهور کند و عدل را در جهان بگسترد.(7) به اين ترتيب، انتظار ظهور منجي جهاني و استقرار صلح و عدالت، شيعيان را به نوعي نسبت به آينده اميدوار مي کند.
شيعه، تمام آرمانها و آرزوهاي خويش را تا زمان رسيدن موعود، دست نايافتني مي داند؛ از اينرو، همواره از وضع موجود، ناراضي است. اميد به ظهور مصلح جهاني همواره آنها را در حالت آماده باش قرار مي دهد و روحيه اي فعال به منتظران مي دهد. در واقع انتظار عاملي محرک است که انسان را به تلاش و تکاپو وامي دارد.(8)
اما تا ظهور منجي، شيعه با واقعيت عصر غيبت روبه روست و در اين راستا يکي از اساسي ترين امکاناتي که در اختيار شيعه قرار مي گيرد تا براساس آن زندگي اجتماعي و سياسي خويش را با شرايط روز و مقتضيات زمان وفق دهد اصل اجتهاد است. اجتهاد نه تنها امکان استخراج احکام شرعي را از منابع به فقهاي جامع الشرايط ميدهد؛ بلکه تنها در زمينه هاي تخصصي فقهي و شرعي خلاصه نشده و به نوعي در مسائل فرعي و درجه دوم، اجتهاد آزادانه فردي را شاهديم که امکان ابراز عقيده آزاد را براي تک تک افراد قائل است.
بنابراين اين اصل، روح اعتراض و انتقاد را در برابرحاکميت هاي غير منعطف تقويت مي کند به علاوه شيعه از مجراي مرجعيت به نوعي رهبري اجتماعي دست مي يابد که در مواقع لزوم مي تواند نيروها و اقشار مختلف جامعه را سازماندهي و آماده جهاد کند.(9)
بديهي است که توجه مرجع تقليد به امور سياسي، اجتماعي و مسائلي که جنبه عمومي آن قابل توجه است همچنين دخالت وي در سياست يا بي تفاوتي وي نسبت به امور سياسي اجتماعي مي تواند از نظر تنظيم رفتار سياسي در مقلدين وي تاثير بسزايي داشته باشد.(10)
به اين ترتيب، علت اصلي پويايي مذهب شيعه در تجزيه و تحليل هاي اجتماعي آن است و هم آوردي آن را با چالش هاي زندگي مسلمانان بايد در عنصر اجتهاد دانست.
همين اصل اجتهاد در طول تاريخ، سبب شد که شيعه دچار جمود و واپس گرايي نگردد و همين اصل جذابيتهاي لازم را براي انطباق معرفت ديني با دستاوردهاي دانش بشري در حوزه هاي گوناگون سياست، اجتماع، اقتصاد، فرهنگ و علوم ايجاد کرده است.(11)
پديده دوم، واقعه کربلا و نقش آن در پي ريزي نظريه انقلاب در تشيع است. شيعه، امام حسين(ع) را مظهر يک پرچم سرخ در حال اهتزاز، به عنوان استمرار نبرد حق و باطل مي داند؛ نبردي که انتقال خون اهل حق را از باطل مي گيرد و حسين(ع) اسوه ظلم ستيزي و نپذيرفتن حکومت غاصبان است.(12)
همچنين، عنصر شهادت از قوي ترين نيروهاي محرک براي عمل سياسي است و به تعبير دکتر علي الوردي مورخ و نويسنده عرب «پيوسته شيعه را به صورت يک آتشفشان خاموش درآورده است»(13)
حامد الگار نيز معتقد است: «ترکيب دو عنصر غيبت و شهادت به ويژه در مراحلي از تاريخ به تشيع ديدگاه و موضعي مبارزه جويانه و انقلابي مي بخشد»(14)
در واقع، شيعيان، مرگ در راه دين خدا(شهادت) را يکي از کليدهاي ورود به ملکوت و اصلي ترين عنصر مبارزاتي مي دانند.
هنگامي که ازآموزه شهادت سخن به ميان مي آيد، نمادي ترين واقعه، شهادت امام حسين(ع) است که در تشيع، مظهر و الگوي تمام عياري براي شهادت شمرده مي شود.
تلقي شيعيان از چنين مرگي پيروزي است چه دشمن را نابود کنيم و چه شهيد شويم در هرحال پيروزيم. اين تفکر، ترس از مرگ را- که مهمترين مانع و بازدارنده از انجام مبارزه است- به چالش مي کشد.(15)
از ديگر آموزه هاي تشيع- که جز فروع دين نيز مي باشد- اصل تولي و تبري است؛ به مفهوم دوستي با دوستان خدا و گسستگي از اهل باطل. اين نفي و اثبات، جرياني است هم دروني و هم بيروني. جريان دروني به معناي کوشش براي کسب آمادگي هاي روحي و معنوي است؛ اين کوشش، پشتوانه اي است براي جهاد عملي و پيگير در مسير عينيت بخشيدن به ولايت ائمه طاهرين(ع). دوست داشتن، يعني اثبات ولايت اولياي دين و نفي هر ولايتي که معارض با آنهاست.(16)
از ديگر مباني نظري تشيع- که عاملي براي تهييج روح انقلابي و از فروع دين مي باشد- موضوع جهاد است. همين زمينه اعتقادي و سابقه و سرنوشت تاريخي، بستر مناسبي را براي تقويت روح مبارزه- بويژه در دوران معاصر- فراهم ساخته است. در واقع جهاد با همه ابعاد و شرايط آن، از مولفه هاي اساسي فرهنگ سياسي شيعه بشمار مي رود.(17) يکي ديگر، از عناصر اساسي فرهنگ سياسي شيعه، اصل امر به معروف و نهي از منکر است. در چهار چوب اين اصل مشارکت سياسي در امر حکومت و نظارت همگاني بر هيئت حاکم تحقق مي يابد، سلامت جامعه در ابعاد مختلف تضمين مي شود و همه فرايض ديني اقامه مي گردد. عمل به آن ضامن بقا و استمرار نظام اسلامي صالح و عادل خواهد بود.(18)
يکي ديگر از اين عناصر اصل تقيه است که به ظاهر نمادي محافظه کارانه از تشيع مي باشد؛ حال آنکه وقتي به متون ديني شيعه مراجعه مي کنيم در واقع تقيه همان اصل مخفي کاري انقلابي است. در متون ديني، تقيه سپر مومن معرفي شده است. سپر از ابزار افراد جنگجو است والا افراد معمولي نيازي به آن ندارد .تقيه به عنوان يک تمهيد سياسي- تشکيلاتي از سوي امام معصوم(ع) و ساير رهبران و علماي شيعه تجويز شده است و هدف از آن حفظ و نگهداري نيروها و امکانات شيعه در راه تقويت دين و مبارزه با دشمنان است.
بنابراين حد و مرز تقيه را شرايط و موقعيت هاي زمان مشخص مي نمايد.(19) به کمک اين اصل در انجام فعاليتهاي مخفيانه، مي توان به گونه اي موفق عمل کرد اين بهترين تاکتيک و يکي از شيوه هاي عاقلانه مبارزاتي است که در موقع ضعف نيروها و فقدان آمادگي مي تواند کارساز باشد.
علاوه بر آموزه هاي انقلابي تشيع که ريشه در اعتقادات مذهبي آنها دارد، رويکرد رهبران شيعي براي حفظ استقلال خويش در مقابل حکومت ها نيز، درخور توجه است؛ مثلا آنان «براي حفظ استقلال مالي، خمس را که امري متروک بود، احيا کردند»(20)
همچنين با هدف استقلالي قضايي، از مراجعه شيعيان به دستگاههاي قضايي حکومتها جلوگيري و آنها را مانع مي کردند. استقلال قضايي، موجب بي نيازي شيعه از دستگاه حکومتي و بي اعتنايي آنها به حکومتها گرديد. چنين حالتي از زمينه هاي روحيه انقلابي در برابر حکومتها است که تشيع در دل خود پرورش ميداد. استقلال قضايي به حدي گسترش يافت که رهبران شيعه به شيعيان اجازه دادند، شخصا قوانين جزايي را درباره زيردستان و فرزندانشان اجرا کنند.
رهبران شيعه براي جلوگيري از فروپاشي اقليت شيعه، مانع از جذب شيعيان در دستگاههاي حکومتي شدند و به شيعيان اجازه جنگيدن حتي جنگ مقدس ضد کفار را ندادند و شرط جهاد را وجود رهبري عادل قرار دادند. همچنين به آنان اجازه همکاري با حکومتهاي غاصب را ندادند و همکاري با آنها را از محرمات قطعي اعلام کردند.(21)
با توجه به مبادي نظري و اعتقادي شيعه- که به آن اشاره شد- روشن است که عنصر انقلابي گري در تفکر شيعي نهفته است تا آنجا که جورج جرداق، شيعه را اصحاب «مذهب ثوري» يا مکتب انقلابي معرفي مي کند(22)
با اين اوصاف مي توان گفت که حرکت انقلابي و جنبش اسلامي در قلمرو شيعه، مشکل ايدئولوژيک مهمي نداشت. اصول اعتقادي، مباني فقهي، تجربه تاريخي و ساختار رواني و اجتماعي برآمده از اين اصول بگونه اي نبود که در تعارض با الزامات و فشارهاي تاريخ نوين براي دست يازيدن به اقدامات سياسي و انقلابي قرار داشته باشد. شيعيان به رهبري علماي دين و با تکيه بر مباني ايدئولوژيک خود مي توانستند در برابر حاکمان جائر و وابسته بايستند و تا سرحد ساقط کردن آنها مقاومت کنند.(23)
با اين حال تشيع درگذشته و دست کم تا قرن نوزده ميلادي نوعي رابطه مسالمت آميز با سياست داشته است و در مقاطعي حتي با حکومتهاي وقت کنار مي آمده است.(24)
مارتين کرامر، محقق عنود و اسلام ستيز آمريکايي هم به اين امر اشاره کرده است:
مذهب تشيع در بيشتر سده هاي هزاره اول اسلام، ايدئولوژي اقليتهاي محتاطي بود که تلاش مي کردند آرمان هاي مذهبي را با واقعيات روزمره آشتي دهند. مذهب تشيع دوازده امامي ايدئولوژي يکي از اين اقليتها بوده است. تدابيري که اين شيعيان انديشيده بودند بسيار گسترده و فراگير بود. بطوريکه حتي شامل تقيه يا کتمان عقايد واقعي نيز ميشد... درچنين فضايي از تفکر بوده که برداشت مبتني برتطبيق و سازش، شکوفا شده و ريشه کن سازي بي عدالتي به زماني موکول گرديده است که غيبت امام دوازدهم بسرآيد و با بازگشت خود عدالت را در همه جا برقرار سازد...(25)
البته اين نمايش هماهنگي، بيشتر موقت بود و هرگز اين ديدگاه شيعه را- که همه قدرتهاي- دنيوي در زمان غيبت امام زمان نامشروع هستند- تهديد يا تضعيف نکرد و شيعه همچنان بر تجزيه ناپذيري مشروعيت حکومت امام، اصرار دارد. بايد گفت آرمان خواهي اثري متناقض بر رفتار سياسي شيعه داشته است؛ به اين صورت که گاه پيروان خود را به فعاليت خستگي ناپذير وادار کرده است و گاه اين عقيده که همه قدرتهاي دنيوي نامشروع اند يا مشروعيتشان در حد يک مصالحه موقت مشکوک است، شيعه را واداشته تا کمتر در سياست دخالت کند و آن را شايسته نفوس لاابالي و جاه طلب بينگارد. اين امر با يکي ديگر از وجوه آرمان خواهي شيعه، يعني اين اصل که اجراي عدالت واقعي جز با بازگشت امام غايب ممکن نيست، تشديد شده است(26)و به همين دليل در تشيع اين عقيده رواج يافت که تا ظهور امام موعود برقراري حکومت کامل و عادلانه ميسر نيست.
به هر حال در اين دوران، آرامش طلبي و پذيرش وضع موجود با تفاسير خاص ميانه رو و گاه محافظه کارانه از آموزه ها، ارزشها، هنجارها و نمادهاي مذهبي- که در اين دوران غالب بوده اند- توجيه مي شدند.
پي نوشت ها :
1- روح الله حسينيان،تاريخ سياسي تشيع تا تشکيل حوزه علميه(مقدمه اي بر تاريخ انقلاب اسلامي)(تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامي 1380)ص14
2- همان،ص18
3- همان.
4- همان،ص19
5- محمدمسجدجامعي، زمينه هاي تفکر سياسي در اسلام در قلمرو تشيع و تسنن،ص265و266
6- امرايي،همان،ص35
7- حميد اخوان مفرد، ايدئولوژي انقلاب ايران(تهران: پژوهشکده امام خميني و انقلاب اسلامي، معاونت پژوهشي1381)ص169
8- زينب متقي زاده، جغرافياي سياسي شيعيان منطقه خليج فارس(قم: موسسه شيعه شناسي1384)ص37
9- همان،ص28
10- اخوان مفرد،همان،ص166
11- مظفر نامدار، رهيافتي برمباني مکتب ها و جنبش هاي سياسي شيعه(تهران: پژوهشکده علوم انساني و مطالعات فرهنگي،1376)ص80
12- امرايي، همان،ص35
13- هنري لطيف پور،همان،ص10
14- حامد الگار، چهارگفتار درباره انقلاب ايران، ترجمه مرتضي اسعدي و حسن چيذري(تهران: قلم1360)ص17
15- متقي زاده،همان،ص41
16- هنري لطيف پور،همان،ص86 و87
17- همان،ص85 و86
18- همان، ص82
19- همان، ص80
20- حسينيان،همان،ص15
21- همان،ص15و16
22- همان،ص18
23- مسجد جامعي، تاريخ تفکر سياسي در اسلام در قلمرو تشيع و تسنن، ص285
24- اخوان مفرد،همان، ص146
25- محمود تقي زاده داوري، شيعه و مذاهب ديگر، بررسي حوزه هاي جغرافياي تعاملي و چالشي، فصلنامه تخصصي شيعه شناسي،س2، ش8،زمستان1383،ص178
26- حميد عنايت، انديشه سياسي در اسلام معاصر(تهران: خوارزمي،1362،چ3)ص62-55