آخر الزمان و حيات اخروي در يهوديت و مسيحيت(4)
رستاخيز و معاد روحاني
آن روز زمين مردگاني را که اکنون دريافت مي کند و نگه مي دارد، بدون هيچ تغييري در وضع آنها به راستي و درستي، همه را پس خواهد داد. زمين آنها را به همان شکل که دريافت کرده، تحويل خواهد داد و من آن گونه که به زمين تحويل دادم، آنها را برخواهم انگيخت، زيرا در آن زمان لازم خواهد بود نشان دهم که مردگان به زندگي برگشته اند و آنان که رفته بودند، باز آمده اند و چنين واقع خواهد شد که آنان تمام کساني را که اکنون مي شناسند، يک يک باز خواهند شناخت و بدين وسيله داوري استوار خواهد گرديد و هر آنچه قبلاً پيرامون آن سخن گفته شده، رخ خواهد داد.(2)
در قرن هاي اخير يکي از مواردي که ربّانيون يهودي در سال 1869م. در کنفرانس فيلادلفيا تدوين کردند و در کنفرانس پيتسبورگ در سال 1885 م. تأييد شد، چنين بود:« ايمان به رستاخيز جسم، هيچ اصل و مبناي ديني ندارد و اعتقاد به جاودانگي تنها به فناناپذيري روح دلالت مي کند»؛(3) « در حدود نيمه ي قرن نوزدهم ميلادي مطالب مربوط به آمدن ماشيح و رستاخيز مردگان از نمازنامه ي يهوديان معبد اصلاحي هامبورگ حذف شد.»(4)
رستاخيز در انديشه ي يهوديان قرون وسطا
يکي از معاصران ابن ميمون از وي مي خواهد اين عقيده را توضيح دهد. او از اين کار طفره مي رود و مي گويد اين معجزه را نه از راه تعقل، بلکه تنها از راه ايمان مي توان بيان کرد. هنگامي که در بغداد مخالفت با کتاب دلالة الحائرين ابن ميمون زياد شد، او لازم دانست موضع خود را درباره ي رستاخيز جداگانه در رسالة البعث توضيح دهد. وي در اين رساله اظهار کرد که ديدگاه او درباره ي عدم جاودانگي نفس، با اعتقاد به رستاخيز تضّادي ندارد و رستاخيز، با آنکه با ادلّه ي عقلي قابل اثبات نيست، يک اصل اساسي يهوديت به شمار مي رود.
بيشتر فيلسوفان يهودي متأخّر، ديدگاه هاي خود را بر آثار ابن ميمون بنا مي کنند. آنان با قاطعيت بيشتري به دفاع از رستاخيز مردگان و آمدن مسيحا برمي خيزند و مي کوشند حتي اگر نتوانند آن را از نظر علمي ثابت کنند، دست کم نشان دهند که مخالف علم نيست. با اين وصف، بيشتر اين فيلسوفان از قرار دادن عقيده به رستاخيز مردگان و آمدن مسيحا در اصول اساسي يهوديت خودداري مي کنند.
ربي موسي بن نحمان گروندي يا « نحمانيد»(1195؟- 1270؟) متفکري با گرايش هاي معنوي عميق بود. نحمانيد ديدگاه هاي خود را پيرامون عصر مسيحايي در کتاب خود به نام « تاريخ فرارسيدن رهايي» بيان مي کند. از نظر او، معجزه ي رستاخيز جسماني مردگان، گرچه با موازين معمولي عقل غيرقابل توضيح است، درک آن امکان دارد؛ زيرا بدن اگر همگام با سرشت الاهي نفس عمل کند، مي تواند به جوهري خالص تبديل شود و تا ابد باقي بماند.
حسداي کرسکا( 1340-1410ق) مي گويد:« رستاخيز، گرچه يک معجزه و بيرون از قلمرو استدلال عقلي است، در عين حال از امور طبيعي چندان فاصله اي ندارد». او معتقد است که ما را ياراي آن نيست اين عقيده ربّانيون را ناديده بگيريم که گفته اند:« مردگاني که زنده مي شوند، هرگز دوباره به خاک برنخواهند گشت».(5) وي مي افزايد:« اي کاش طرفداران اين آرمان بزرگ، تمام جزئيات اين اعتقاد را به گونه اي مي پذيرفتند که حکماي ما آن را ترسيم کرده اند!». حسداي کرسکا به شدت اين تصور ابن ميمون و برخي از پيروانش را رد مي کند که مي گفتند:« پس از رستاخيز، طبيعت به جريان خود ادامه خواهد داد، مردم بيمار خواهند شد و خواهند مرد؛ سعادت ابدي نيکان فقط در « جهان آينده» خواهد بود و در آنجا، روح که از سرشت بشري رهايي يافته، خواهد توانست در حضور الاهي کاملاً به تأمل مشغول شود.»
يوسف البو(1380-1444) که يکي از شاگردان حسداي کرسکا است، اعتقاد به رستاخيز را کار درستي مي داند، ولي آن را يک اصل اساسي دين نمي شمارد و براي اثبات آن، به زنده شدن پسر زن شونمّي به دست اليسع(6) تمسّک مي جويد. وي چنين استدلال مي کند:« درست همان طور که ما نمي توانيم علت قوّه جاذبه آهن ربا را اثبات کنيم، ولي به دليل تجربه بايد آن را بپذيريم. به رستاخيز نيز بايد معتقد باشيم؛ زيرا امکان آن با تجربه به اثبات رسيده است( اشاره به زنده شدن پسر زن شونمّي). آلبو همچنين استدلال مي کند که رستاخيز پديده اي بسيار ساده تر از خلقت جهان از عدم است. بدن که روزي جان داشته، براي تجديد حيات آماده تر است؛ درست همان طور که فتيله اي که قبلاً افروخته شده، اکنون آسان تر آتش مي گيرد.»(7)
رستاخيز مردگان در کتاب زوهر يکي از امور عادي تلقي مي شود. چهل روز پس از ظهور ماشيح، رستاخيز مردگان رخ خواهد داد و مردگان از خاک برخاسته، به شادابي يک کودک سه ساله و به قداست فرشتگان خواهند بود.(8)
پاداش و کيفر
عهد عتيق از جايي به نام « شئول و هاويه»(11) ياد مي کند. واژه ي عبري شئول به منزله ي اسم علم به کار مي رود. اصل و ريشه ي اين واژه ناشناخته است و همواره به صيغه ي مؤنث و بدون ادات تعريف مي آيد و در ديگر زبان هاي سامي به کار نرفته است. اين کلمه به مکاني اشاره دارد که در آن مردگان اقامت دارند. شئول جايي بي طرف به شمار مي آيد و محل ثواب و عقاب نيست. در شئول، بردگان و بزرگان، نيکان و اشرار، تهيدستان و ثروتمندان برابرند و شئول تنها محلي براي دفن است. از شئول با نام هاي « خاک» و « قبر» نيز ياد شده است. عبارت هاي « محل اقامت»، « مناطق زيرزمين» و « زمين تاريک» نيز به سرزمين مردگان اشاره دارد. شئول زير زمين يا زير دريا يا در پاي کوه ها واقع شده است. گاهي شئول به صورت اژدهايي مخوف به تصوير کشيده مي شود.
بني اسرائيل شئول( هاويه) را مکاني براي عذاب نمي دانستند و اگر عذابي در آن يافت مي شد، فقر، تنهايي و ناتواني بود. شئول( هاويه) جايي است با درهاي بسته( مزامير69: 15) و شعله هاي برافروخته( تثنيه 2: 22)، تاريک( مزامير 88: 6) و فروبرنده ي گناهکاران( امثال سليمان 1: 12)(12). در « عالم اموات»، ديگر فرصتي براي کار و تدبير و علم و حکمت وجود ندارد (جامعه9: 10).
پس از دوران جلاي بابل، برخي از مفاهيم تغيير يافت و انديشه ي ثواب و عقاب فردي پديد آمد. از آن پس، شئول مکاني بود که مردگان در آنجا در انتظار روز رستاخيز و محاسبه به سر مي برند. در يهوديت، براي مجازات گناهکاران در آخرت مکاني شکل گرفت و چيزي جدا از شئول( هاويه) پديد آمد. دره اي در جنوب اورشليم وجود داشت که آن را به زبان عبري « گي هنّوم» يعني « دره ي هنّوم» مي خواندند. در اين مکان، يهوديان فرزندان خود را به عنوان قرباني سوختني به خدايي به نام مولک(13) تقديم مي کردند.(14) چون در آن دره براي سوزاندن قرباني ها آتش وجود داشت؛ يهوديان مکان عذاب اخروي را گي هنّوم ناميدند که معرب آن جهنم است. براساس آنچه در کتاب زوهر آمده است، ماشيح خود را بلاگردان گناهان بني اسرائيل قرار مي دهد. در کتاب زوهر مجازات به طور کلي متروک نيست؛ ولي به « جهان آينده» موکول شده است.
آخرالزمان و حيات اخروي در مسيحيت
1. حوادث پس از مرگ انسان؛
2. رويدادهايي پيرامون بازگشت مسيح؛
3. رستاخيز همگاني(معاد)؛
4. داوري نهايي و سرانجام جهان؛
5. فردوس و جهنم؛
6. جاودانگي.
عيسي مسيحاي موعود
1. او از نسل حضرت داوود نيست؛
2. وي در بيت لحم متولد نشده است؛
3. کسي او را مسح نکرده است؛
4. پيش از وي، الياس از آسمان نيامده است؛
5. او بر دشمنانش پيروز نشده است.
مسيحيان براي برطرف کردن اين اشکال هاي اساسي کارهايي انجام داده اند:
1. از يک سو، هريک از متي و لوقا، شايد بي خبر از يکديگر، نسب نامه اي را براي عيسي از طريق ناپدري او يعني يوسف نجار ساخته و حضرت داوود را در آنها گنجانده اند. از سوي ديگر، از حضرت عيسي(ع) نقل کرده اند که بنا نبوده است مسيحاي موعود از نسل داوود باشد.(15)
2. مدعي شده اند حضرت عيسي اهل ناصره از ايالت جليل بوده، اما در بيت لحم به دنيا آمده است.
3. در مورد مسح شدن حضرت عيسي، گفته شد که وي مسح شده ي خدا بوده است؛
4. پيرامون پيشگامي الياس، از حضرت عيسي نقل کرده اند که حضرت يحياي تعميددهنده، همان الياس بوده است.(16)
5. پيروزي بر دشمنان را نيز براي هر کسي مي توان ادعا کرد، به همين دليل، از حضرت عيسي نقل شده است که گفت:« خاطر جمع داريد؛ زيرا که من بر جهان غالب شده ام.»(17) افزون بر اين، مسيحيان پيوسته از پيروزي وي بر مرگ و شياطين سخن گفته اند. پاسخ هايي از اين قبيل، براي قابل قبول کردن مسيحايي حضرت عيسي در مواردي از عهد جديد ديده مي شود. با رفع اين شبهات، مسيحيت استوار شد.
پي نوشت:
*دانش آموخته حوزه و پژوهشگر اديان.
1. مکاشفه باروک 50؛ 51: 1-12.
2. جوليوس گرينستون، انتظارمسيحا در آيين يهود، ص 58.
3. همان، ص 163.
4. همان، ص 154-155.
5. تلمود بابلي، سنهدرين، 93 الف.
6. کتاب دوم پادشاهان 4.
7. جوليوس گرينستون، انتظار مسيحا در آيين يهود، ص 98-99.
8. همان، ص 115.
9. پيدايش 2: 15.
10. پيترز اف. ئي، يهوديت، مسيحيت و اسلام، ج 3، ص 477-479.
11. Abyss و به عبري شئول( Sheol).
12. قاموس کتاب مقدس، واژه « هاويه».
13. Molech, Moloch.
14. لاويان 18: 21، دوم پادشاهان 23: 10، ارميا 7: 30-33 و 32: 35.
15. متي 22: 41-46؛ مرقس 12: 35-37 و لوقا 20: 41-44.
16. متي 11: 11-14، 17: 11-13.
17. يوحنا 16: 33.