پيشكسوت عرصه خبر و خبرنگاري (2)

شهيد ايل بيگي روي مقوله درس، مدرسه ، يادگيري و پژوهش حساس بود.مثلا وضعيت درسي بچه ها در مدرسه براي آقا محمود خيلي مهم بود.نه تنها نسبت به فرزندان خودش حتي نسبت به بچه هاي برادر هم همين طور حساس بود.طوري كه بارها ناغافل بدون اينكه به ما بگويد به مدرسه بچه هاي برادرش مي رفت و از وضعيت تحصيلي انها
شنبه، 8 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيشكسوت عرصه خبر و خبرنگاري (2)

پيشكسوت عرصه خبر و خبرنگاري (2)
پيشكسوت عرصه خبر و خبرنگاري (2)


 






 

گفتگو با سهيلا زارع تيموري(همسر شهيد محمود ايل بيگي)
 

از ديدگاه شهيد ايل بيگي نسبت به درس و علم بگوييد.
 

شهيد ايل بيگي روي مقوله درس، مدرسه ، يادگيري و پژوهش حساس بود.مثلا وضعيت درسي بچه ها در مدرسه براي آقا محمود خيلي مهم بود.نه تنها نسبت به فرزندان خودش حتي نسبت به بچه هاي برادر هم همين طور حساس بود.طوري كه بارها ناغافل بدون اينكه به ما بگويد به مدرسه بچه هاي برادرش مي رفت و از وضعيت تحصيلي انها مي پرسيد.مرا هم به ادامه تحصيل تشويق مي كرد، اما شرايط درس خواندنم مهيا نبود. چون سه فرزند داشتم.ديگر وقتي براي درس خواندن باقي نمي ماند .اهميت خاصي به فراگيري زبان انگليسي مي داد و بچه ها را تشويق مي كرد.خودشان هم براي بالا بردن سطح زبانشان به كلاس مي رفت.در چند سالي كه در پاكستان بوديم،ميلاد پسرم از نظر زبان پيشرفت زيادي كرد.الان هم سطح بالايي از زبان را فرا گرفته است .
خاطره ديگري هم هست.مأموريت پاكستان حاج محمود بود كه به اتفاق هم سه سال انجا بوديم .براي من سخت و دردناك بوده از خانواده ودوست و آشنا جدا و وارد محيط غريب و ناآشنايي بشويم .درباره پاكستان مطالب ناراحت كننده اي شنيده بوديم كه آدم هاي بسيار فقيري اند.قوميت هاي مختلفي در پاكستان است و امنيت چنداني در آن كشور برقرار نيست .سابقه بمب گذاري هاي مكرر و ترور شيعيان همه و همه دست به دست هم داد تا در من از اين مأموريت هراسي ايجاد شود.زماني كه براي رفتن به پاكستان به فرودگاه رفتيم ،همه فاميل من و حاج آقا به فرودگاه آمده بودندو گريه و زاري مي كردند . من هم همراه آنها گريه مي كردم.خلاصه سوار هواپيما شديم .همين طور داشتم گريه مي كردم.تا پاكستان گريه كردم ، اما در مقابل حاج آقا بسيار خونسرد وعادي بود و آب در دلش تكان نمي خورد .ايشان خيلي راحت با اين گونه مسائل برخورد مي كرد.خلاصه اول برايم سخت بود. بعد از مدتي ديدم كه درباره پاكستان بد فكر مي كرديم . اين كشور مردم خوبي داشت .در اين مدت هر وقت حاج محمود براي تهيه گزارش مي رفت ، من دلهره داشتم كه نكند براي اتفاقي بيفتد.با وجودي كه برايم خيلي سخت بود،اما شهيد ايل بيگي به تنها چيزي كه فكر نمي كرد همين مسئله بود . بدون آنكه ترسي داشته باشد ، براي تهيه گزارش به جاهاي مختلف مي رفت. در اين مدت به واسطه حضور ايراني هاي مقيم پاكستان زياد به من سخت نگذشت .با آنها رابطه خوبي داشتيم از اين رو خيلي احساس غريب نمي كردم .در اين سه سال پسر دوم و فرزند آخرم در پاكستان به دنيا آمد.
خاطره زيباي ديگر هم اين است كه سال آخر خانوادگي به همراه حاج محمود از پاكستان به سفر حج رفتيم.آن سفر خيلي به ما خوش گذشت و از نظر معنوي برايم بسيار تأثير گذار بود. يادم مي آيد براي اولين بار كه مي خواستم خانه خدا را ببينيم ، به ما گفتند :«چشمتان را ببنديد!»و ما را تا پاي خانه خدا جلو بردند سپس گفتند:«حالاباز كنيد!»وقتي چشمانم را باز كردم و عظمت خانه خدا را ديدم بي اختيار اشك مي ريختم.احساس بسيار خوبي به من دست داد.
به طور كلي حاج محمود ما را زياد به سفر مي برد و شخصا از اينكه همه خانواده در كنار هم هستيم لذت مي برد.

ازنحوه برخورد و رفتارهايشان در محيط كاري نقل كنيد.
 

شهيد ايل بيگي با همه خوب بود و سعي مي كرد با هر كس همان طوري كه هست رفتار كند. در محيط هاي كاري مخصوصا صدا و سيما و حوزه كارهاي خبري اختلاف سليقه و افراد با طرز فكر متفاوت وجود دارند كه بعضي مواقع باعث ايجاد كدورت و ناراحتي بين افراد مي شود.وقتي از دست همكاران ناراحت مي شد مي امدو گله مي كرد كه خبر بايد بدين شكل تهيه شود و اينها اجازه نمي دهند خبر به اين صورت بسته شود.مواقعي هم پيش مي آمد كه به خانه مشغله ي كاري در خانه عصباني شود،اما هميشه خودش را كنترل مي كردند.هنگام ناراحتي ايشان مداحي زياد گوش مي كرد و در حيث گوش دادن آن بسيار اشك مي ريخت.طوري كه مي گفتم : «حاجي!حالتان بد مي شود!»،اما مي گفت : «نه .من با اين مداحي آرام مي شوم»يادم مي آيد اين جور موقع ها به اتاق مي رفت و نماز شب مي خواند .خيلي با قرآن سرگرم و با آن مأنوس بود. براي ايشان اين كارها در زمان ناراحتي و عصبانيت موجب آرامش مي شد. از زبان يكي از دوستانش خاطره اي نقل مي كنم:
«وقتي در محرم و عاشورا و تاسوعا و اربعين به بازار تهران مي رفتي حاج محمود ايل بيگي را آنجا مي ديدي .در آنجا او از هق هق گريه دم مظلوميت حسين(ع)را بارها و بارها تكرار مي كرد .تكرار و هروله مي كرد و زبان مي گرفت : «حسين تنهاست واويلا! حسين تنهاست واويلا!»
مي گويند پيكر سوخته ات مثل مولايت سر بر بدن نداشت. گفتم :«مگر نشنيدي كه حاج محمود زمزمه و تمرين مي كرد كه آمده ام كه سر نهم ،عشق تو را به سر برم».
يادم نمي رود توصيه هاي حاج محمود ايل بيگي را كه مي گفت :«اگر مي خواهي اصحاب رسانه شوي ،بايد بداني كه «رسانه اي» هميشه در راه رساندن و رسيدن است . بايد بررسي و بالغ شوي .بعد رسانه اي شوي! و گرنه از قافله «رسانه اي ها» عقب مي ماني .»

از حال و هواي به دنيا مدن اولين فرزند شهيد بگوييد.
 

فرزند اولمان در مهر سال 1371 به دنيا آمد. شهيد ايل بيگي بسيار خوشحال بود. خيلي بچه را دوست داشت.آن موقع ها در بيمارستان كمتر از مادر و بچه فيلمبرداري مي كردند ، اما ايشان به بيمارستان امد تا هم تبريك بگويد و هم فيلمبرداري كند. يادم هست به خاطر به دنيا امدن اولين فرزندم آقا محمود همه فاميل را به خانه دعوت كرد و سور داد .حاج محمود خيلي دوست داشت اسم فرزندمان را محمد بگذارد. من هم اسم ميلاد را دوست داشتم. ايشان به من گفت ما اسم محمد را در شناسنامه مي گذاريم و در گوشش با اسم محمد اذان مي گويم ،اما شما در خانه ميلاد صدايش كنيد.بعد كه دخترم مهتاب به دنيا امد ،آقاي ايل بيگي به خاطر اينكه خواهر نداشت خيلي ذوق كرده بود.اسم دخترم را در شناسنامه فاطمه گذاشتيم،اما مهتاب صدايش مي كرديم.همين طور وقتي پسر دومم به دنيا امد نامش در شناسنامه محمد صادق بود و او را احسان صدا مي كرديم .اسم دوم بچه ها را من انتخاب مي كردم.

بيشتر وقت شهيد ايل بيگي در خانه صرف چه كاري مي شد؟
 

مدت زيادي از وقت ايشان صرف كارشان مي شد،اما كه به خانه مي امد به تغيير دكوراسيون و چيدمان وسايل خانه علاقه زيادي داشت . به زيبايي اهميت زيادي مي داد.
شهيد كتابخانه اي پر از كتاب هاي مختلف داشت .خيلي هم اهل مطالعه و كتاب بود. اطلاعات زيادي هم داشت.هميشه سرگرم مرتب كردن و چيدن كتاب ها در كتابخانه اش بود.

پيشكسوت عرصه خبر و خبرنگاري (2)

ايشان به چه چيزي علاقمند بودند؟
 

آقا محمود روابط عمومي قوي اي داشت . هم از نظر ذاتي و هم به خاطر حرفه خبرنگاري اش اين طور بود .بيشترين چيزي كه ايشان را خوشحال مي كرد مهمان هايي بودند كه به خانه رفت و آمد مي كردند.هر موقع كه مهمان داشتيم بسيار خوشحال مي شدند.از اينكه سفره بلندي بيندازيم و در كنار همديگر غذا بخوريم بسيار لذت مي بردند.اگر هم غذايي دوست نداشت و من مي پرسيدم چه غذايي درست كنم ،حاجي مي گفت:«ببين بچه ها چه دوست دارند.هر چه كه بچه ها دوست دارند درست كن.»من مي گفتم ،اگر فلان غذا را درست كنم شما دوست نداريد.ايشان مي گفت : «عيبي ندارد.شما درست كن.من هم كنارش يك چيزي مي خورم».
به ترتيب بچه ها اهميت زيادي مي داد وروي اين مسئله حساس بود.رابطه ايشان با ميلاد رابطه پدر و پسرش نبود،آنها مثل دو دوست بودند.اگر بچه ها كار اشتباهي مي كردند. ايشان سعي مي كرد آنها را نصيحت و قضايا را دوستانه حل كند .خلاصه اينقدر اينها با هم خوب بودند كه گاهي به خاطر رابطه نزديكي كه با هم داشتند به آنها حسودي مي كردند.
ميلاد 13 ساله بود كه حاجي شهيد شد.اين حادثه براي ميلاد بسيار سخت بود و خيلي به او سخت گذشت.

چه شد كه شهيد ايل بيگي وارد حوزه خبرنگاري شد؟
 

ايشان از همان اول به اين حوزه علاقه داشت و با علاقه اي كه به خبرنگاري داشت پا در عرصه خبر گذاشت .كارايشان فقط به حوزه تهيه خبر محدود نمي شد.بلكه فيلمبرداري ،‌تدوين و...را هم انجام مي داد.آقا محمود در اين مسائل هم دستي داشت.خيلي شوخ بود. شوخي هاي متعارفي مي كرد. اين روحيه را سر كار هم داشت . مي دانست با بچه 3 ساله و يا پيرمرد 60 ساله چطور برخورد كند.اين موضوع دربين همكاران و دوستان و خانواده شان مشخص بود.
از تكيه كلام هايي استفاده مي كرد كه بعدها دوستان حاج محمود باري ما نقل كردند .يكي از آنها اين بود:
«فلاني! چند روزي برنامه ريزي كن كه نبينيمت».
شهيد ايل بيگي بين 24 سال سابقه كار داشت .يك سال مانده بود تا به خاطر سختي كار 25 ساله بازنشسته شود كه شهيد شد.
كارهايي كه ايشان در سازمان انجام مي داد ، خبرنگاري سياسي ،اجتماعي،بيت رهبري ، قوه قضائيه ،هم چنين مسئول باشگاه خبرنگاران جوان،گزينش صدا و سيما ، نظارت و ارزيابي،سر دبير مجله اجتماعي و مشاور معاون اول رئيس جمهور بود.
بيژن نوباوه ،خبرنگار جانباز صدا وسيما در دوران دفاع مقدس و مدير كل اسبق اخبار خارجي معاونت سياسي سيماي جمهوري اسلامي كه هم اكنون نماينده مجلس است ، يكي از دوستان آقا محمود بود.او بعد از شهادت ايشان مطلبي را در خصوص پاسداشت خون شهيدان نوشت كه حيفم مي آيد ان را از زبان خودشان بازگو نكنم: «خبرنگاري در دوران دفاع مقدس بسيار سخت بود. چون هم شرايط خاص بود و هم ما تجربه كافي نداشتيم،ولي به بركت خون شهدا و لطف خدا توانستيم(البته منظورم خودم نيست)،بلكه ما اصحاب رسانه توانستيم پيام رسان خوبي باشيم و پيام مظلوميت ملتمان را به گوش جهانيان برسانيم . ثمره آن پيروزي ما بود. بگذاريد از ناگفته هاي دفاع مقدس استعاري بگويم؛من در سفركرمان به همراه خبرنگاران به گلزار شهدا رفتم.بچه هاي كرمان گفتند خاطره اي بگو!من هم چون اعتقاد دارم«ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا..»كه اينها مرده نيستندبلكه زنده اند ،لذا گفتم با نگاه كردن به خيل عظيم شهدا خجالت مي كشم خاطره اي تعريف كنم چون همه اينها منبع خاطره و خاطره ساز بودند. هيچ خاطره اي را مقدم بر اين نمي دانم،الا اينكه زيباترين دوران زندگي ام را در جنگ گذراندم . هيچ وقت از خدا نمي خواهم دوباره جنگ شود،اما مي خواهم حتي در خواب هم كه شده يك بار ديگر جنگ را ببينم و طعم لذتي را كه در جنگ بردم بار ديگر بچشم .اين لطف خدا بود كه به ما توفيق داد كه در دوران جنگ ،دوران بسيار شفاف و زيبا كه در واقع دوران شكوفايي نظامي اسلامي بود،ماهم شميمي استشمام كنيم.
بعضي مي گويند كه چرا با وجود مخاطرات بسيار در تهيه اخبار جنگ و خطرات فراواني كه بارها ما را تا سر حد مرگ و شهادت پيش برد،توانستيم از آن دوران بگذريم وجان سالم به در ببريم .در پاسخ به ذكر اين دو بيت اكتفا مي كنم:
شب و تاريك و سنگستان و مومست
قدح از دست مو افتاد و نشكست
نگهدارنده اش نيكو نگه داشت
و گرنه صد قدح نفتاده بشكست
من ايمان دارم که خدا نمي خواست بعضي ها به خيل شهدا بپيوندند و شهيد شوند».

نظر شما به عنوان همسر شهيد نسبت به ايشان چه بود؟
 

شهيد ايل بيگي در همه مسائل برايم يك الگوي تمام عيار بود. من سعي مي كردم ازنظر عملي رفتارهاي ايشان را ياد بگيرم .شهيد هميشه در خصوص مسائل مختلف اهل مشورت گرفتن و مشورت دادن بود.طوري كه خيلي مواقع اقوام در مورد مسائل مختلف شان با ايشان مشورت مي كردند.
او انسان پخته اي بود و فكر مي كنم كه من درخانه ايشان كمي پخته شدم .واقعاً راه و رسم زندگي كردن را ياد گرفتم و توانستم روي پاي خودم بايستم .حاج محمود تكيه گاه بزرگي براي من خيلي سخت گذشت چون بعد از خدا بزرگ ترين تكيه گاه و پشت و پناهم را از دست داده بودم.
ما به عنوان خانواده شهيد و بهتر بگويم كل فاميل به وجود آقا محمود افتخاري مي كرديم و ايشان باعث غرورمان بود.از ته دل تحسينشان مي كرديم.وقتي هم گزارش ايشان پخش مي شد همه به دقت به مصاحبه آقا محمود نگاه مي كرديم.يك بار كه در مدرسه ميلاد جلسه اوليا و مربيان بود،همه پدرها و مادرها امده بودند.فقط پدر ميلاد نيامده بود. ميلاد خيلي ناراحت بود.يك دفعه ديدم يك تيم خبري به همراه پدرش وارد مدرسه شدند و گزارشي تهيه كردند .در آنجا ميلاد خيلي احساس غرور كرد كه پدرش آمده بود و داشت خبر تهيه مي كرد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، ش 58



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط