یادی از شهيد حسين مهاجري
گفتگو با آقای مهدي مهاجري(برادر شهيد)
درآمد
لطفا شهيد حسين مهاجري را معرفي كنيد.
شهيد متولد سال 1354 بود. تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در محله 13 آبان در شهر ري و و دوره متوسطه را در دبيرستان شهداي هفتم تير گذراند، سپس وارد دانشگاه ازاد شد و در رشته مهندسي مخابرات ، ليسانس خود را با دريافت كرد. آنگاه توسط يكي از دوستانش به نام مهندس شيباني به سازمان صداو سيما معرفي شد. پس از يك دوره كوتاه و سه ماهه آزمايشي همكاري خود را با سازمان شروع كرد. بعد كه مورد موافقت مديران سازمان قرار گرفت ،ظرف يك سال تا يك سال و نيم به صورت رسمي و دائم در سازمان مشغول به كار شد.او با قابليت هايي كه از خود نشان داد ،موفق شد در مدت زمان كوتاهي ،مسئوليت هاي مناسبي را به دست آورد.
در اواخر عمر مسئوليت هاي مختلفي به ايشان پيشنهاد شد كه به دلايلي كه شايد الهامات قبلي خودش بود و مي دانست كه نمي ماند ، اين مسئوليت ها را قبول نكرد و آخرين سمتش قبل از شهادت،مسئوليت واحد اس. ان. جي بود و بعد براي مأموريت عازم مانورعاشقان ولايت شد كه در حين سفر ، اين حادثه اتفاق افتاد و به درجه رفيع شهادت نائل شد.
واحد اس . ان . جي چيست؟
سلوك اجتماعي شهيد چگونه بود؟
شهيد هميشه با ملايمت و آرامش با ديگران حرف مي زد واگر مي خواست مطلبي را به كسي بگويد،هميشه به صورت پيشنهاد عنوان مي كرد و اين طور نبود كه بخواهد چيزي را تحميل كند و همواره سعي داشت افراد را راهنمايي كند.اين موضوع بارها در مورد خودم پيش آمد.مثلا در مورد تحصيل مرا راهنمايي و اگراشتباه مي كردم به من گوشزد مي كرد.در بعضي مسائل ،تازه بعد از سال ها ، امروز مي فهمم كه اشتباه كرده بودم و در مورد كارهايي كه حرف ايشان را پذيرفته بودم ،موفق شدم.
حسين صاحب شخصيت باثباتي بود.زمان برايش اهميت خاصي داشت و در حين تحصيل و كار از كلاس هاي مختلف آموزشي استفاده مي كرد.به طور مثال با اينكه مدرك بالايي در زمينه زبان انگليسي نداشت ، ولي به زبان انگليسي مسلط بود و مي توانست خيلي عالي صحبت كند.حتي كساني كه در اين رشته داراي مدارك بالايي بودند ،او را تحسين مي كرد كه يك گام از آنها جلوتر است. در زمينه فعاليت هايي هنري به موسيقي آشنابود و خوشنويسي را تا مرحله خوش به پايان رسانده بودند.او درآموزشگاه هاي خصوصي رياضيات و فيزيك تدريس مي كرد و البته بيشتر به خاطر علاقه اي كه به تدريس داشت ، اين كار را انجام مي داد.از اين ويژگي هاي شهيد ، ماهم استفاده مي كرديم ، مثلا براي خود من كلاس خوشنويسي گذاشته است كه من واقعا از آن استفاده كردم و تأثير زيادي در خط من داشت.نوع رفتار شهيد،تأثيرزيادي در رفتار من داشت .
يكي ديگرازرفتارهاي بارز وي اين بود كه هر كمكي را كه مي خواست به كسي بكند،معمولا مخفيانه انجام مي داد. بعد از شهادت وي افرادي مراجعه مي كردند و براي ابراز همدردي نزد ما مي آمدند و ما تازه مي فهميديم چه كارهايي را براي چه كساني انجام مي داده است .همچنين بودند كساني از همكاران خدماتي صدا و سيما بودند كه به خاطر وضعيت مالي خاصي كه داشتند، شهيد به آنها كمك مي كردو ما هرگز اطلاعي نداشتيم.
بعضا با مؤسسات خيريه در ارتباط بود كه ما بعدها فيش هاي پرداخت بودجه نقدي وي را كه در كمد شخصي اش پيدا كرديم و متوجه موضوع شديم . شخصي اش پيدا كرديم و متوجه موضوع شديم .از جمله اين امر شير خوارگاه آمنه بود كه شهيد سرپرستي بعضي از كودكان را به عهده داشت و ما بي خبر بوديم .واقعا بابت كاري كه انجام مي داد، توقعي از كسي نداشت و اينكه مي گويند في سبيل الله بوده است ، به معناي واقعي كلمه اين كار را انجام مي داد. نمونه اش آقاي همتي ، برادر شهيد همتي ،از مسئولان شبكه خبر است كه چند وقت پيش با هم صحبت مي كرديم.ايشان خاطره اي را نقل مي كرد و مي گفت: « در برنامه اي كه براي شهدا را كار مي كرديم ، مشكلي در برنامه ايجاد شد. من مسئله را با حسين در ميان گذاشتم واو گفت : چون براي شهداست،حاضرم هر كاري كه دستم بر مي آيد انجام بدهم و با همكاري كرد و نهايتا مشكل حل شد.»
در كاري كه انجام مي داد، هيچ توقعي از كسي نداشت و واقعا في سبيل الله و با ايمان قلبي كار مي كرد. اقوام دوستان و آشنايان و اهالي محل همگي به خصوصيات رفتاري و اخلاقي ايشان واقف بودند و هر كسي كه به نحوي با وي ارتباط داشت ،تحت تأثير رفتارهايش قرار مي گرفت.تمام خاطراتي كه آنان تعريف مي كنند،در زمينه همين ويژگي هاست و از او جز به خوبي ياد نمي كنند.
از نحوه رابطه شهيد با اعضاي خانواده بفرماييد.
برادر و دو خواهر بوديم . شهيد ازدواج نكره بود، در اواخر عمرش ، من و او و پدر و مادرم با هم زندگي مي كرديم .بقيه خواهر و برادرها ازدواج كرده بودند،با اين حال همه با حسين مشورت مي كردند.با اينكه در مورد همه مسائل تخصص نداشت ،اما چون قادر بود در آن زمينه اطلاعاتي را كسب كند ،همگي با شهيد مشورت مي كردند و كسي نبود كه با او مشورت كند و پشيمان شود.
دنبال كار همه بود و كارها را به نحواحسن انجام مي داد.پيگير كارهاي اداري و مالي همه مي شد.ثبت نام دانشگاه خودم را چون در تهران نبودم ،او انجام داد و بعد با من تماس گرفت كه كار را انجام دادم .آن زمان من در ورامين درس مي خواندم .مسئوليت رسيدگي به همه ما را به عهده داشت .
با اينكه از ما كوچك تر بود،اما براي اجابت هر تقاضايي داوطلب و پيشقدم مي شد. پدرمان هم به حسين خيلي اعتماد داشت، به طوري كه وصيت نامه پدر را او امضا كرده بود كه يك حالت ضمانتي داشت و اگر شهيد مي ماند ،اين مسئوليت ها به گردن او مي افتاد .پدر و مادر و بقيه اعضاي خانواده ، حتي كوچك ترين آنها نسبت به او اعتماد خاصي داشتند . پيگير كارهاي خانواده بود و به قولي كه مي داد صد در صد عمل مي كرد.
ارتباطش با مادر خيلي عميق بود و چون مادرمان دچار بيماري و كهولت سن بود و در انجام كارهايش دچار مشكل مي شد،سعي مي كرد مادر هيچ وقت در خانه تنها نماند.بعضي اوقات كه من بيرون مي رفتم ، از من سئوال مي كرد كه آيا زود به خانه بر مي گردم يا نه ؟مي گفت اگر در خانه نيستي ،من كارم را رها مي كنم و در خانه نزد مادر مي مانم . سعي مي كرد طوري رفتار كند كه مادر راحت باشد. فرزندان اول مادر شهيد شده بود و در مدت 20سال هميشه اندوهگين بود و سر مزار شهيد مي رفت و بعضي اوقات بي تابي مي كرد. به همين خاطر شهيد سعي مي كرد و در كنار مادر باشد.
از دوران كودكي شهيد برايمان بگوييد.
ديدگاه شهيد در مورد مسائل ديني و اخلاقي چگونه بود و روي چه مسائلي حساس بود و چه مسائلي را زياد رعايت مي كرد؟
پدرم حدود يك سال پيش فوت كرد.ايشان از 17 ، 18 سالگي به بعد نماز شب مي خواند. فرزندان چنين پدري مسلما نمي توانند نسبت به فريضه هاي واجب و مستحب بي توجه باشند،به همين خاطر شهيد روي اين موضوعات پافشاري داشت و به كساني كه در اين زمينه سهل انگار بودند و مسائل شرعي را سبك مي شمردند، زياد تذكر مي داد و مي گفت شما بايد طوري رفتار كنيد كه مسلماني شما كاملا روشن واضح باشد.
هميشه از ما مي خواست به ديگران كمك كنيم و نماز و روزه را صحيح انجام دهيم.اين توصيه ها را به افراد مختلف متذكر مي شد، با طرف صحبت و به صورت عملي و علمي ، افراد را قانع و متقاعد مي كرد.در مسائل شرعي بين فاميل يا آشنايان كه اعتقادات ديگري وجود داشت ،سعي مي كرد با منطق و علمي كه به موضوع داشت طرف را قانع كند و مي گفت به اين دليل اين مسائل حلال يا حرام است و معمولا برنده ميدان بود و طرف مقابل را قانع مي كرد واجازه نمي داد عقايدش را تحميل كند و نظرات منفي خود را القا كند.هر كاري از دستش بر مي آمد ،انجام مي داد و به تمام توصيه هايش عمل مي كرد، مثلا هميشه سر وقت نماز مي خواند، به فقرا كمك و به كوچك تر ها سلام مي كرد.
در مسائل شرعي حساس بود و به احكام عمل مي كرد.رساله هاي عمليه را مطالعه مي كرد تا مسائل شرعي را به صورت علمي درك كند.مي خواست مسائلي چون نماز،روزه گرفتن و بقيه عبادات را نه فقط به تقليد از بزرگ ترها كه به صورت علمي و منطقي درك كند و آنچه را كه روايات با رساله هاي مختلف آمده ،با هم مقايسه كند.به عينه سعي مي كرد به عمق مسائل برسد و اين نمونه هارا ميزان و سنجش قرار مي داد.در مورد مسائل شرعي ثابت قدم بود؛به عنوان مثال در عيد قربان ، در حدي كه در توان داشت ، قرباني تهيه مي كرد و مي گفت اين سنت است و بايد انجام شود.هميشه گوشزد مي كرد كه در فلان روز بايد فلان مراسم هميشه گوشزد مي كرد كه در فلان روز بايد فلان مراسم را انجام داد يا فلان نذر و خيرات را كرد.
رفتار انسانها در زمان عصبانيت بيانگر جلوه هاي مخفي روحي اوست ،ايشان در عصبانيت چگونه بود؟
مسئله ديگري كه به آن خيلي اهميت مي داد ، احترام بين خواهران و برادران بود. به كسي اجازه نمي داد پاي خود را فراتر از مرزش بگذارد و حركت نامناسب را در همان مرحله اول از بين مي بردو باعث مي شد كه طرف به حركت خود فكر كند .اگر اختلافي بين خواهرها و برادرها اتفاق مي افتاد ،سعي مي كرد دو طرف را رو به روي هم بنشاندو موضوع را حل كند. در غياب كسي از ديگري سئوال نمي كرد و همين باعث شد كه مسائل به راحتي حل شوند. حسين واقعا خلاق بود و به راحتي مسئله را حل مي كرد. براي همين است كه مي گويم نقش محوري داشت .
حسين در هنگام شهادت تقريبا 30 سال داشت و با اين سن و سال اگر در سطح خانواده بخواهيم امتيازبندي كنيم ،حسين خيلي بالا بود. كارهاي خيلي اساسي را انجام مي داد و اجازه نمي داد خواهر و برادرها از هم دور شوند. معتقد بود خواهر و برادري كه از يك خون هستند،اگر همديگر را سال ها نبينند ، خيلي بد است .در خانواده ايراني اين مسائل در اولويت قرار دارد و همين باعث شده است كه تا حالا ما خواهر و برادرها در كنار هم باشيم.
شهيد از چه چيزهايي لذت مي برد؟
باشيم.»با كاسب ها و مغازه دارها هم را رابطه خوبي داشت و در مورد مسائل سياسي ،اعتقادي و اخلاقي با ما صحبت مي كرد.
ديدگاه شهيد نسبت به هيئت هاي عزاداري «ابا عبدالله»چه بود؟
در مراسم عزادراي و دسته ها و زنجير زني ها شركت نمي كرد و بيشتر در منزل از نوارهاي سخنراني استفاده مي كرد.البته از نوارهاي روضه خواني نيز خوشش مي آمد و از صداي خوش روضه خوان ها ويا قرائت قرآن لذت مي برد.همچنين از موسيقي هايي كه غالبا اصالت ايراني داشتند و از كارهاي اساتيد موسيقي ايراني استفاده مي كرد.
بيشتر به سخنراني هاي علامه جعفري گوش مي داد . بعد از رحلت علامه جعفري ، فكر مي كنم در سال 86 بود كه شبكه يك يا دو به مدت 10 شب از اول تا دهم محرم سخنراني هاي ايشان را پخش كرد. چون قبلا شهيد از اين سخنراني ها استفاده مي كرد، من مي خواستم درا ين مورد تأمل كنم و متوجه بشوم كه شهيد به چه چيزهايي گوش مي داد ،براي همين من در آن سال در دسته ها شركت نكردم و از ساعت 10 تا 10/20 كه برنامه شروع مي شد، خودم را آماده مي كردم و تا ساعت 11 پاي تلويزيون مي نشستم .واقعا آنچه را كه در مورد امام حسين(ع) بايد شنيد ، از زبان علامه جعفري شنيدم و متوجه شدم كه شهيد به چيزي گوش مي داد ، چون قبل از آن ، كوچك بودم و به خودم مي گفتم حسين چقدر حوصله دارد كه به فلان نوار سخنراني گوش مي دهد . بعد از آن بود كه فهميدم شهيد دنبال امام حسين مي گشته است .
عزاداري در ايران غالبا به صورت زنجير زني و سينه زني است .حتي بعضا در اين مراسم ديده ايم كه بيماران شفا پيدا كرده اند ، ولي در كل شهيد معتقد بود اول بايد راه امام حسين (ع) را درك كرد و بعد عزاداري كرد. سخنراني هاي سنگين را خوب متوجه مي شد و با گوش دادن به سخنراني هاي عزاداري مي كرد.
- در حوزه فعاليت هاي كاري ودردسرهاي كاري ايشان چه خاطره اي داريد؟
در كنار درس و كار و خارج از مسائل دانشگاهي ،جزوات زيادي را مطالعه مي كرد تا در زمينه هاي كاري يك قدم جلوتر از ديگران باشد.اگر از همكاران حسين هم پرس و جو كنيد ،مي فهميد كه او هميشه مي خواست پيشرفت كند .اوايل كه توسط مهندس شيباني ـ كه خيلي زحمت كشيد و جا دارد كه در همين جا از ايشان تشكر كنم ـ استخدام سازمان صدا و سيما شد،ايشان اعتقاد نداشت كه اخوي حتما استخدام شود،ولي به خاطر توانايي و احساس مسئوليت حرفه اي كه هميشه سعي مي كرد هر كاري را به نحو احسن انجام دهد ،استخدام شد و بعضي از همكارانش كه از شهيد قديمي تر بودند،از او در زمينه هاي كاري كمك مي گرفتند.
يك شب با صداي موبايل شهيد از خواب بيدار و متوجه شدم كه همكارانش براي دريافت سيگنال دچار مشكل شده اند .شهيد از طريق تلفن ،همكارش را راهنمايي كرد ومسئله حل شد .به قدري به كارش تسلط داشت كه مي توانست به شكل غير حضوري هم افراد را راهنمايي كند.از بسياري از همكاران قديمي اش جلوتر بود و فراوان به مأموريت خارج كشور مي رفت .
در صورتي كه بعضي از همكاران سازمان كه سال هاست در قسمت فني كار مي كنند، هنوز يك بار هم به مأموريت خارج از كشور نرفته و نتوانسته اند مجوز بگيرند .چند وقتي هم در بيروت بود.سفرهاي داخلي هم خيلي رفته بود، از جمله مشهد .در اين مأموريت ها معمولا مسئول تيم بود.
بسيار وقت شناس بود و چون كارش حساس بود سعي مي كرد سروقت در محل كار حاضر شود.بعضي وقت ها كه شيفت صبح بود، هميشه 2-3 دقيقه زودتر آماده مي شد كه راننده معطل نشود،در حالي كه من بعضا بعضي ها را ديده ام كه ده بيست دقيقه راننده را معطل نگه مي دارند ،اما شهيد احترام خاصي به راننده مي گذاشت .هميشه صندلي جلوي ماشين و كنار راننده مي نشست و هرگز صندلي عقب نمي نشست و خيلي خودماني با آنها صحبت مي كرد و مي گفت تا رسيدن به سازمان از صحبت هاي انها استفاده مي كنم.
با توجه به سفرهاي زيادي كه شهيد مي رفتند، اهل آوردن سوغاتي هم بودند؟
از اواخر عمر شهيد بگوييد.
جالب اين بود كه در شب هاي آخر خيلي از آشنايان به منزل ما آمدند و به ما سر زدند ، ولي او انگار غمي ته دلش بود چون بايدوداع مي كرد .فكر مي كنم شايد الهاماتي به او شده بود .در دو سه شب آخر متوجه شدم كه روي پشت بام مي رفت وبه تاريكي خيره مي شد و دعا مي خواند.كساني كه به مرگ عادي از دنيا مي روند، شايد اين چنين نباشند ،ولي براي شهداي سانحه هواپيما ، مانند شهداي جنگ الهاماتي صورت گرفته بود.
در اواخر عمر او ، خود من هم نگران بودم و احساس خاصي داشتم.حتي يك بار كه با هم براي درست كردن آنتن تلويزيون روي پشت بام رفتيم ، ديديم كه گوشه پشت بام نشسته و حالت عصبي دارد.در شب شهادتش ،من هم به شدت مضطرب بودم.
صبح زود با يكي از دوستانم به فرودگاه رفت . دوست ما تعريف مي كرد حوالي ساعت يك ظهر بودـ كه تقريبا هواپيما هم همان موقع سقوط كرده بود ـخواب ديده بود زيرماشينش ـ همان ماشيني كه حسين را به فرودگاه برده بود ـبمب گذاشته اند و بمب منفجر شده است . من آن روز منزل بودم و نزديك ناهار بود كه مادر مرا صدا كرد. من رفتم و نشستم و شروع كردم به گوش دادن اخبار ساعت دو كه متوجه خبر شدم .مي دانستم كه برادرم قرار است با پرواز چابهار برود و گوينده مي گفت كه اين پرواز از بندرعباس بوده است ، ولي همين كه گفت هواپيماي نظامي ،خيلي مضطرب شدم چون شهيد صبح زنگ زده و گفته بود هواپيما نقص فني پيدا كرده و با هواپيماي نظامي مي روند .اين تلفن حوالي ساعت 10 زده شده بود.
خيلي ناراحت بودم .به طبقه پايين رفتم . احساس ضعف شديدي داشتم .مي خواستم به برادرم حرفي بزنم ،ولي نتوانستم ايشان از خواب بيدار شد و به من نگاه كرد و متوجه روحيه خيلي بد من شد و سعي كرد مرا آرام كند. زبانم قفل شده بود و نمي توانستم حرف بزنم. بعد از مدتي كه مرا آرام كرد،گفتم كه چنين خبري شنيده ايم .ايشان هم خودش را باخت وسريع ماشين را اماده كرد و دنبال كسي رفتيم كه صبح حسين را برده بود و مسير را بهتر مي شناخت .او گفت كه ماشين خودت را پارك كن وبا ماشين من بيا.
در طول مسير هر چه با موبايل اخوي تماس گرفتيم ،خاموش بود و خيلي بيشتر مضطرب شديم ،چون اگر صبح حركت كرده بود ، بايد تا آن موقع رسيده و موبايل را روشن كرده باشد.بعد متوجه شديم كه هواپيما سقوط كرده است.مي خواستيم ببينيم اين موضوع واقعيت دارد يا نه؟به سمت شهر حركت كرديم . مي دانستيم كه سانحه مربوط به هواپيماي سي 130 است ،اما ديگران براي اينكه ما بيشتر ناراحت نشويم و به ما دروغ مي گفتند و يا ما را دلداري مي دادند.اخوي گريه مي كرد و ضعف تمام وجودم را گرفته بود.
بعد سوار ماشين شديم كه برگرديم .كمي خيالمان راحت شده بود و در ماشين از طريق راديو ماشين و اخبار متوجه شديم كه هواپيماي سي 130 حامل بچه هاي صدا و سيما بوده است .آنجا بود كه متوجه شديم كه حسين شهيد شده است .بعد هم جنازه حسين را از روي زنگ گوشي همراهش كه روي سينه اش شناختيم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، ش 58