گفتگو با آقای دكتر شكور اكبرنژاد، جانباز و برادر شهيد*
درآمد
دلاوران عرصه پيكار، در طول سالهاي دفاع مقدس،همواره با حماسه سازي خود، مقتدرانه پرچم پرافتخار و سربلندي را بر فراز اين مرز و بوم برافراشتند. آنان پس از جنگ به سايه سار امن روي نياوردند و حيات مقدس خويش را در جبهه هاي خدمت رساني به ديگر هموطنان و تقويت بنيه علمي، نظامي و فرهنگي كشور صرف كردند.
زمينه هاي خانوادگي و فضائي كه در آن بزرگ شديد چگونه بود؟
من در سال در تبريز در خانواده اي مذهبي به دنيا آمدم. از نظر مالي هم در سطح پايين تر از متوسط بودم. نيازمند ديگران نبوديم، ولي همگي كار مي كرديم. پنج برادر و سه خواهر كه يكي از برادرهايم به نام قنبر اكبرنژاد شهيد شد. روزها كار مي کرديم و شبها درس مي خوانديم و به تکايا مي رفتيم. هر چه داريم از دولت قرآن داريم كه از كودكي با آن مأنوس بوديم. مادرم هم كه ارادت خاصي به ائمه، علي الخصوص امام حسين (ع) و حضرت زينب (س) داشت.
از پدرتان بگوييد.
پدرم مرد بسيار بزرگواري بود. كارگر بود و به حلال و حرام بسيار معتقد بود و با آن كه از نظر مالي، تمكن نداشت، اما بسيار مقيد بود كه خمس خود را بدهد.
در دوران كودكي كه با پدر به تكايا مي رفتيد، آيا روحاني خاصي را به ياد مي آوريد كه تأثير ويژه اي را روي شما گذاشته باشد؟
آقاي بزرگواري بودند كه فاميلشان يادم نيست، اما محمد حسين صدايشان مي زدند. از كاركنان فرمانداري و انساني بسيار آشنا به مسائل ديني و قرآن و موضوعات سياسي، از نظر اخلاقي،ا نصافا معلم اخلاق بودند.
از دوره دبستان چه خاطره اي داريد؟
عرض كردم كه شبانه درس مي خواندم. يك بار شلوغ كردم و برادر شهيدم به من گفتند، «از فردا برو شبانه ثبت نام كن و شبانه درس بخوان» و من به اين شكل درس را شروع كردم. دوره انقلاب كه درس را تعطيل كردم، شهيد بزرگوار گفتند، «اگر مي خواهيم با شاه مبارزه كنيم، راهش اين است كه درس را بهتر بخوانيم نه اين كه تعطيلش كنيم.»
همه برادرها شبانه درس مي خوانديد؟
بله، همگي شبانه مي خوانديم.
درباره برادر شهيدتان بيشتر بگوييد.
ايشان از محافظين آيت الله مدني بودند و در اوايل سال 59 يا اوايل سال 60 هنگامي كه عراق مي خواست بستان را بگيرد؛ در آنجا شهيد شدند.
از دوره دبيرستان بگوييد.
آن را هم شبانه خواندم. كلاس اول دبيرستان كه بودم، كمي هم دروس طلبگي خواندم. سال سوم دبيرستان رشته نظري بودم كه شيميايي شدم. كلاس چهارم را بعد از جانبازي خواندم و تا دكترا و تخصص پيش رفتم.
از درس خواندنتان در جبهه بگوييد.
در سال سوم دبيرستان شيميايي شدم و اتفاقا دو روز بعدش امتحان شيمي داشتم.
شما قبل از انقلاب با ساواك مشكلي نداشتيد؟
در سال 56 برادر بزرگمان، حجت الاسلام توكل اكبرنژاد، توسط ساواك دستگير شد. ايشان مسئول يك جلسه قرآني بودند. حوادث تبريز كه پيش آمده به ايشان مشكوك شده بودند. برادر شهيدم هم آن زمان سرباز بودند و به بچه هاي سرباز خانه اروميه قرآن ياد مي دادند.
اولين بار كه به جبهه رفتيد چند سال داشتيد و كجا رفتيد؟
نوزده سال داشتم و در عمليات آزاد سازي بستان شركت كردم و مجروح شدم. البته قطع نخاع شدن به سال 65 مربوط مي شود. اين مجروح شدني كه عرض كردم مربوط به اواخر سال 60، اوايل سال 61 است.
چه سالي ازدواج كرديد و چند فرزند داريد ؟
اوايل سال 61 ازدواج كردم. سه فرزند داشتم كه يكيشان دانشجو بود و در حدود يك سال و نيم قبل، در حادثه اي از دست رفت.دو تا دختر دارم.
در شكل گيري تفكر شما كداميك از نظريه پردازان ديني واجتماعي نقش داشته اند؟
ما كه خودمان زياد متوجه اين امر نبوديم، ولي محمد حسين آقا، همه چيز را مي دانستند و ما را راهنمايي مي كردند. البته بيشتر موضوعات و بحثهاي ما حول قرآن بود. ما خودمان با كمك بچه هاي محل در منزل كتابخانه درست كرده بوديم و براي خودمان مهري هم ساخته بوديم. ساواكي ها مشكوك شده بودند كه اين كتابخانه چهارده معصوم كجاست و چه مي كند. كتابهاي علمي و مذهبي را به بچه ها امانت مي داديم.
از دوره انقلاب مشخصا كدام شخصيت را به ياد داريد؟
شهيد آيت الله قاضي كه مسئوليت مسجد شعبان را به عهده داشتند. يك روز مي خواستيم به مسجد مقبره كه وسط بازار و از مراكز انقلاب بود؛ برويم. مي خواستيم برويم تظاهرات كنيم كه مأموران ساواك ريختند.پدر شهيد آيت الله قاضي زبانشان كمي مي گرفت، اما قلم بسيار عجيبي داشتند و كتاب اربعين ايشان كه كتابي است تاريخي و بسيار جامع، از كتب ارزشمند است. خلاصه ايشان بسيار باشكوه و باهيبت بودند و آمدند جلو و به فرماندار پرخاش كردند و تشر زدند و آن قدر با قدرت بودند كه مأموران بساطشان را جمع كردند و رفتند. از خاطرات شيرين ديگر من، جلسات مسجد شعبان بود كه با وجود آيت الله قاضي و وعاظي كه از قم دعوت مي كردند، شكوه و جلوه خاصي داشت.
از آن وعاظ كسي را به ياد داريد؟
يكي همين آقاي آقازاده است كه رئيس دادگستري اينجاست. چند نفر ديگر هم بودند كه متأسفانه نامشان يادم نيست.
آيا در تظاهرات چهلم شهداي قم در تبريز شركت داشتيد؟
بله.
از خاطرات آن روز برايمان تعريف كنيد؟
عرض كنم خدمتتان مأموران شاه تيراندازي بي هدف مي كردند. عده اي از بچه هاي خوب ما را شهيد كردند. شايع شده بود كه من مجروح شده ام، ولي ما در ادامه تظاهرات، كارهايي را كه از دستمان بر مي آمد، انجام مي داديم. يادم هست با اين كه وارد بانكها مي شديم و در و پنجره ها را مي شكستيم، احدالناسي به پولها دست نمي زد. كارخانه ها و كارگاههاي شراب سازي را هم مي رفتيم و ويران مي كرديم. خلاصه خاطرات من از اين جور چيزهاست.
با شروع جنگ چه كرديد؟
در مسجد بوديم و پايگاهها و هسته هاي مقاومت را تشكيل داديم. آموزش نظامي بود، ياد مي گرفتيم، ياد مي داديم و از شهداي بزرگواري چون عباس شريفي خيلي چيزها ياد مي گرفتيم.
از روزهاي اولي كه به جبهه رفتيد. تصوري كه از قبل داشتيد و احساسي كه در هنگام مواجهه با آنجا پيدا كرديد، بگوييد.
البته من با فضاي جبهه بيگانه نبودم. قبلا براي پيدا كردن جنازه شهدا مي رفتم. آنچه كه شنيده بودم و تصوري كه داشتم با آنچه كه آنجا اتفاق افتاد؛ زياد فرقي نداشت. بچه هاي مؤمن، اهل قرآن و معرفت، اهل قناعت كه از حداقل ها حداكثر استفاده را مي كردند.
درست مثل حالا!
متأسفانه بايد گفت گاهي صدا و سيما و بعضي از مسئولين ما كار را بدتر مي كنند. البته عده اي از جوانها واقعا باصفا هستند. همانهايي كه دارند با حداقل ها اين همه اختراعات و اكتشافات عظيم را انجام مي دهند. بچه هاي خلاق و مخترعي داريم كه واقعا نمي توانيم دستشان را بگيريم.
اگر شرايط خاصي پيش بيايد، همين جوانها هم به فطرت خود بر مي گردند.
البته همين طور است، ولي از دست دادن منابع مختلف آن قدرها زيانبار نيست،در حالي كه از دست دادن نيرو، وقت و استعداد منابع انساني جبراني شدني نيست. زماني كه حضرت امام (ره) تشريف آوردند، با معصومين كه جبهه ها را اداره نكردند. همين جوانها بودند كه بنا به فطرت پاكشان به نداي حضرت امام (ره) پاسخ مثبت دادند.
اگر دريغي هست اين است كه چرا ما نتوانستيم حال و هواي حداكثر استفاده از حداقل امكانات را حفظ كنيم.
بارها شنيديد كه بچه هاي پاسدار و بسيجي مهم ترين اسلحه شان آر پي جي بود و با ايمان و معنويتشان انصافا كارهاي بزرگي كردند.
چه بايد كرد؟
شما ملاحظه بفرماييد ما براي فوتبال چقدر سرمايه گذاري مي كنيم. من خصومتي با ورزش ندارم، ولي اگر همين سرمايه ها جذب خلاقيت و اختراع و اكتشاف بشود و به فوتبال هم نه به عنوان يك موضوع سياسي كه به عنوان ورزش بها داده شود، چقدر وضع فرق مي كند.
در جبهه چه مي كرديد؟
آر پي جي زن بودم. لحظاتي را كه مي خواستيم به عمليات برويم چيزي نيست كه انسان بتواند توصيف كند. به قدري جو و فضا معنوي بود كه انگار انسان خدا را مي ديد.
آيا دلتان براي آن روزها تنگ مي شود؟
والله آره! خيلي روزهاي قشنگي بودند. انسان حسرت مي خورد كه چرا آن معنويتها و خداپرستي ها كمرنگ شده است.
انگيزه شما براي ادامه تحصيل چه بود؟
پس از مجروحيت بستري بودم و حتي نمي توانستم از روي تخت روي ويلچر بيايم. همان جا به خودم گفتم حضرت رسول فرموده اند، «اطلب العلم من المهد الي اللحد» نفرموده كه اگر روي تخت افتاديد و نتوانستيد حركت كنيد، اين مسئله شامل حال شما نمي شود. از همان جا بود كه تصميم گرفتم به هر نحو ممكن درسم را تا مدارج بالا ادامه بدهم و تخصص توانبخشي گرفتم. خانواده ام در اين مسير، بزرگ ترين كمك و ياورم بودند. بچه هاي دانشجو هم كه ظاهرا نسبت به مسائل بي تفاوت هستند، در تمام طول تحصيل، به من كمك مي كردند كه طبقات دانشگاه را با ويلچر بالا بروم. هفت سال درس را با اين سختي ها تمام كردم و تخصص گرفتم. اتفاقا رشته ام در حال حاضر به دليل پيوند اعصاب، مطرح شده و از اين بابت هم جهش علمي بزرگي اتفاق افتاده است.
* دكتراي پزشكي
ـ متخصص توان بخشي و فيزيوتراپي
ـ عضو شوراهاي اسلامي تبريز(دو دوره )
ـ رياست شوراي اسلامي شهر تبريز
ـ تجليل در دومين كنگره ملي تجليل از ايثارگران (سال85)
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 19