گفتگو با خانم دكتر مهين دخت جعفري نژاد، همسر و مادر شهيد، دكتراي روزنامه نگاري و مدرس قرآن
درآمد
نسيم خنك شب صورتش را مي نواخت و آرام مي كرد. برخاست و قامت بست و چنان خود را سبك يافت كه سوار بر نسيم شبانگاهي تا دورترين روياهاي جوانيش پرواز كرد. پرواز همسر شهيد، پروازي است ديدني كه چشمهاي مشتاق را باراني مي كند. او كه همراهي همدمش را همواره در لحظه لحظه زندگي شاهد است. در اين عروج خود را چنان سبكبال مي بيند كه گويي پرنده تر از هر پرنده اي در آسمان آبي انديشه هايش به پرواز درآمده است.در اين بال گشودن، همسرش شاهد لذتهاي عرفاني اوست.
از زمينه هاي خانوادگي خود بگوييد.
در سال 1317 در كرمان در خانواده اي مذهبي به دنيا آمدم.مادربزرگ و مادرم بسيار اهل نماز و روزه و تهجد بودند و مادر بزرگم مي گفت كه نسب او به حبيب بن مظاهر مي رسد. مادربزرگ مادر من ملا بود و قرآن درس مي داد و حافظ قرآن بود. او غير از قرآن، دروس ديني را نيز تدريس مي كرد. يادم مي آيد انگشتر عقيق و فيروزه اش رابراي مادربزرگ من به يادگار گذاشته بود كه موقع نماز به دست او مي ديدم. مادربزرگ من زن بسيار فداكاري بود و امرار معاش او از طريق ختم قرآنهايي بود كه براي اموات مي خواند و فرزندان يتيم برادرش را به اين شكل بزرگ مي كرد. او بسيار اهل روزه بود و نصايح ارزنده اي را به همه مي كرد. ايشان نه تنها ماه رمضان كه ماههاي رجب و شعبان را هم روزه مي گرفت. اين مادر بزرگ نازنين، بسيار با من صميمي بود. حتي مي توانم بگويم كه با مادرم هم اين قدر صميمي نبود. پس از آن كه همسرم شهيد شدند، مادربزرگ كه مي ديد من سخت تحت ستم خانواده هستم، به من توصيه مي كرد كه مجددا ازدواج كنم و به شوخي مي گفت چقدر درس مي خواني؟
از ماه رمضانهاي آن دوران چه خاطره اي داريد؟
شبهاي احيا در مسجد جامع كرمان همراه با مادربزرگم،خانم جان، حال و هواي خاصي داشت. آن دعاي جوشن كبير، قرآن به سر گرفتن ها. آن موقع ها مثل حالا نبود و بايد از خانه تا مسجد جامع، خيابان دور و درازي را پياده طي مي كرديم.
از پدرتان بگوييد.
پدرم ارتشي بودند و بسيار تقيد داشتند كه پولشان حلال باشد و لذا نزد پيشنماز مسجد جامع، حاج سيد علي اصغر صالحي مي رفتند و رد مظالم مي كردند. پدرم مخالف دستگاه بودند و وقتي لنكراني ها را به كرمان تبعيد كردند، پدرم محافظش بودند، چون آدم بسيار درست و صافي بود. يادم مي آيد كتابهايي را كه پدرم مي خواندند و گاهي به بقيه هم مي دادند،ته خمره هاي آرد پنهان مي كردند.
پدرتان چگونه شهيد شدند؟
يك سرباز بدون تصديق، راننده جيپ بود و پدرم را در سر آسياب كرمان كه حالا به نام سه راه جعفري معروف است، به دره انداخت و خودش سالم با جيپ برگشت و شهادت پدرم را فوت در راه انجام وظيفه گزارش دادند.
چه سالي ؟
1333، 34 بود.نكته جالب اين كه پدرم در ماه آذر به شهادت رسيدند و بعدها همسرم هم در همين ماه شهيد شدند.
ايشان چگونه انساني بودند ؟
انساني بسيار بخشنده و شجاعي بود. هر چه داشت وقف كودكان بي بضاعت مي كرد. برادرش ارتشي بود و هميشه به او پيغام مي داد كه دست از سخنراني و جلسات مخفي خود بردارد، ولي حريف او نمي شد. بالاخره يك نفر هم در آن جلسات بود كه به ساواك گزارش داد و همسرم را در يك تصادف ساختگي و هنگامي كه با دو چرخه از دبيرستان به اداره فرهنگ مي رفت، با جيپ ارتش زدند و او دچار خونريزي مغزي شد. ما هر چه سعي كرديم او را به بيمارستان ارجمند كه در آن پزشكي آلماني به اسم هرمان آبرالشل طبابت مي كرد، ببريم، نگذاشتد و او را به بيمارستان ارتش بردند و آمپول مرفين زدند و او به حال اغما افتاد.
در چه سالي ؟
در آذر سال 1339.
چند ساله بوديد و آيا فرزند هم داشتيد ؟
بيست و يكي دو سال داشتم و دو پسر دو ساله و 7 ماهه داشتم. پدربزرگ بچه ها ولي قهريشان بود و من هم خيلي جوان بودم و باورم نمي شد كه بچه ها را بگيرم و بزرگ كنم. آدمهاي خاصي بودند و حتي زميني را هم كه از پسرشان مانده بود، مي خواستند بفروشند. من مهريه ام را بخشيدم و اين زمين را هم با ترفندهايي توقيف كردم تا توانستم بچه هايم را بگيرم.
آيا در خانواده شما كس ديگري هم فعاليت سياسي مي كرد؟
بله، برادرم هادي زنداني رژيم سابق بود و در نتيجه من هم تحت نظر بودم. برادرم شاعر بود و در شعري شاه را بت بزرگ ناميده بود.
در چه سالي به تهران آمديد و به تحصيل ادامه داديد؟
سال 41 بود. تا آن زمان ديپلم داشتم و با همينم مدرك كار مي كردم. سال 42 كنكور امتحان دادم و در دو رشته فلسفه و ادبيات قبول شدم. استاد فلسفه، آقاي پورحسيني، گفتند بيا فلسفه بخوان. گفتم اين رشته اي است كه انسان در آن يا خيلي با خدا مي شود يا خيلي بي خدا و در نتيجه رفتم ادبيات خواندم و فوق ليسانس را در ادبيات گرفتم و همزمان قرآن را هم در جهاد سازندگي، بنياد شهيد، جهاد آبادان تدريس مي كردم. پسرم هم كه آن موقعها مهندس نفت بود، پيشنماز بود.
از فرزندتان بگوييد.
سيد مجيد دانشجوي فوق ليسانس الكترونيك بود كه درسال 1364 شهيد شد. سيد سعيد كه مهندس نفت بود، سپس فوق ليسانس الكترونيك و دكتراي هوافضا شد و سپس از آمريكا برگشت، چون محيط را براي ادامه زندگي مناسب نمي ديد.
ازدواج دوم شما در چه سالي صورت گرفت و ويژگي هاي بارز همسرتان چيست ؟
ايشان از فداييان اسلام و دوستان شهيد چمران بود كه در اغلب جنگها با ايشان شركت داشت. من هم در خانواده خيلي تحت ستم بودم و فشار خانواده عمدتا روي دوش من بود. بچه ها هم بزرگ شده بودند و ازدواج من روي آنها تأثيري بدي نداشت. همسرم دائما يا در خود جبهه يا پشت آن مشغول خدمت بود.
از شهادت ايشان و فرزندتان صحبت كنيد.
ترجيح مي دهم در اين باره سخني نگويم چون آزار مي بينم.
و سخن آخر
ايثار درهمه فرهنگها به اشكال مختلف مطرح هست، ولي ديگران مي خواهند از اين رهگذر، قهرمان باشند، در حالي كه در فرهنگ شيعي ما، ايثار ريشه در اعتقادات ما دارد و لذا صبغه خدائي دارد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 19