گفتگو با حجت الاسلام سيد محمود دعائي
برخي معتقدند كه شهيد صدر در اوايل و به خصوص در دوره مرجعيت آيت الله حكيم، آن چنان كه بايد از جريان انقلابي و مبارزاتي امام حمايت نمي كردند و بعد كه انقلاب اوج گرفت، به حمايت از اين جريان پرداختند. آيا شما اين تحليل را قبول داريد و در صورت پاسخ مثبت علت را چه مي دانيد؟
من اعتقاد ندارم كه آقاي صدر در شروع نهضت به امام و اين جريان اعتقاد نداشتند. آقاي صدر در آن موقع هنوز در سطح عمومي نجف و در سطح زعامت حوزه علميه، شاخص نبودند. با حضور مرحوم آقاي حكيم و مرحوم آقاي خوئي، مرحوم صدر به دليل احترام به بزرگان، تابع آنان بودند و خود را به عنوان يك شاخص يا محور مطرح نمي كردند. اين از تواضع و فروتني ايشان بود. ايشان از نظر سني خيلي كوچك تر از بسياري از مراجع همسطح خود بودند. ممكن است از نظر بينش سياسي و آگاهيهاي اجتماعي و مسائل روز و حتي بنيانهاي فقاهتي و اصولي، همطراز و حتي سرآمد مراجع عصر خود بوده باشند و چه بسا اين طور هم بوده است، چون استعداد سرشار و فوق العاده اي داشتند، منتهي به دليل تواضع و تقوي و پاكدامني و رعايت بسياري از شئون اخلاقي و انساني كه داشتند، دم نمي زدند و ادعا نمي كردند. بودند كساني كه از ايشان دانششان بسيار كمتر بود و به دليل اينكه فكر مي كردند در سطح بالايي از معلومات هستند، ادعاي مرجعيت كردند و حتي با مراجع بزرگ وقت درگير شدند، ولي مرحوم صدر از زمره آنها نبودند. انسان بسيار پايبند به اصول اخلاقي، منضبط و مبادي آدابي بودند كه به خود اجازه نمي دادند در مقابل استادانشان و پيرهاي برجسته اي كه حالا زعامت حوزه را بر عهده داشتند، قد علم كنند و در كنار آنها موضع سياسي بگيرند و اعلاميه ها بدهند ؛ ولي به دليل بينش عميق و درك روشني كه از اسلام به عنوان يك مكتب داشتند، طبيعتا از نهضتي كه در ايران اتفاق افتاده بود، قلبا حمايت مي كردند و بناي بر حمايت داشتند و اگر كسي از ايشان سئوال مي كرد، حاميانه پاسخ مي دادند، اما در موضعگيري به همان دلايلي كه گفتم، خود را تحت الشعاع قرار مي دادند و نمي خواستند كه براي خودش حريمي درست كنند كه من هم از جمله زعما هستم و من هم بايد امضا كنم و اعلاميه و بيانيه بدهم. شايد كساني كه اين تحليل را دارند، به اين نكته توجه نداشته اند. البته مرحوم آقاي صدر به مرور درس خارج را شروع كردند، شاگرد داشتند، مريد داشتند، رساله شان منتشر شد، كتابهايشان منتشر شدند و به هر حال مورد توجه بسياري از مجامع روشنفكري قرار گرفتند و آن موقع بود كه از ايشان توقع مي رفت كه اظهار نظر كنند و مي كردند و حمايت هم مي كردند. وقتي كه پاي امتحان به ميان مي آيد، معلوم مي شود كه چه كسي در عمق وجودش در حمايت صداقت داشته است. مادر برخي از مراحل در نجف با كساني روبرو مي شديم كه شايد از خود امام هم تندتر مي رفتند، ولي در يك مقطعي توقف كردن و كارشان مصلحتي بود در پايان امر هم نفهميديم سرنوشتشان چه شد، ولي مرحوم صدر اين طور نبودند. ايشان درك داشتند، بينش داشتند، هدف داشتند و هدفمند حركت مي كردند و به تبع درك روشن و بينش اصيلي كه از اسلام داشتند، طبيعي بود كه مواضع بسيار موثر و كارسازي مي گرفتند.
جنابعالي طبعاً از لحاظ ارتباطي كه با شهيد صدر داشته ايد، خاطرات جالبي از ايشان داريد كه شنيدن آنها در اين بخش از گفت و گو براي ما مغتنم است.
من شخصا شاهد برخورد اين دو نفر با هم نبودم، ولي در ملاقاتهايي كه خدمت مرحوم صدر مي رسيدم، شاهد ابراز علاقه فوق العاده صميمانه اشان نسبت به حضرت امام بودم. در مقطعي خاطرم هست كه ناگزير شدم در فتوايي به غير از فتوايي امام رجوع كنم. امام مسئله نماز و روزه مسافر را احتياط نمي كردند و فتوا داشتند. من در طول هفت سال اقامتم در نجف ناچار به مسافرت مستمر بودم و هيچ وقت نمي توانستم قصد ده روزه بكنم. بر اساس فتواي امام، سه سال نتوانستم روزه بگيرم و امام مي فرمودند تو نمي تواني روزه بگيري. تا بالاخره يك روز اصرار زيادي كردم و ايشان فرمودند در اين مسئله به فرد ديگري مراجعه كن. من در نجف، كسي را روشن بين از مرحوم صدر نمي شناختم.رفتم خدمت ايشان و گفتم كه چنين مشكلي دارم. ايشان پاسخ زيبايي دادند و فرمودند، «امير يدور في امارته.» اگر حاكمي در مجموعه حكومتي خودش ناچار به تحرك است، طبيعتا كثيرالسفر است و نمازش را تمام بخواند و روزه هم بگيرد و «ثوري يدور في ثورته» يكي هم آدم انقلابي است كه در مسير حركتش، ناگزير به تحرك است و شمابه عنوان يك انقلابي، ناگزير به تحرك هستي و در نتيجه مي تواني نمازت را بخواني و روزه ات را بگيري. ايشان مي گفتند اين حرف من مبناي ديگري هم دارد. شما به عنوان يك فرد انقلابي ناچار به تحرك هستي، ولي به هر حال در يك جا براي كسان و دوستانت كه مي خواهند سراغ تو را بگيرند، جا و نشاني داري و الان نشان تو نجف است، پس نجف وطن تو مي شود. ممكن است در شرايط ديگري، جايت متغير باشد و مثلا ناچار شوي به سوريه بروي. هر جا كه پاتوق و محل اصلي شما بود، مي شود وطنت. از آن به بعد بود كه به دليل فتواي ايشان آسوده شدم و روزه ام را گرفتم و نمازم را تمام خواندم. باز خاطره اي دارم از ايشان. در جلسه اي كه آقاي دكتر صادق طباطبايي به عنوان نماينده انجمن اسلامي دانشجويان اروپا آمده بود و آقاي صدر مايل بودند كه با هم جلسه ويژه اي داشته باشيم. اين جلسه را در منزل آيت الله سيد محمود شاهرودي، از شاگردان ايشان، برگزار كرديم. تابستان بود و خاطرم هست كه در سردابي كه خنك بود، جمع شديم. آقاي شاهرودي ناهاري را تدارك ديده بودند و من ودكتر طباطبايي و آقاي صدر بوديم. در آنجا صحبتهاي خيلي زيبا و خوبي داشتند. در يك لحظه آقاي صدر تصميم گرفتند فارسي حرف بزنند. ايشان فارسي را خوب مي فهميدند،ولي صحبت كردنشان به سختي بود و لذا گفتند هفتاد، هشتاد، نه تاد! اين، خاطره همنشيني زيباي ما بود. آخرينش همان مراجعه ايشان بود براي دادن آن پيام به من. آخرين پيغام ايشان هم در دوراني بود كه من در بغداد سفير بودم و ايشان به صورت غير مستقيم پيغامي را براي من فرستادند.
رابطه مرحوم صدر با حاج آقا مصطفي چگونه بود؟
مرحوم حاج آقا مصطفي در نجف موقعيتي داشتند كه سعي مي كردند.جمع الجمعي باشند، يعني به عنوان نماينده پدرشان و شخصي كه به هر حال هر حركتي در نجف مي كند به پاي پدرش هم نوشته مي شود، به عنوان خيرخواه پدر سعي مي كردند در تمام مجامع نجف،يكسان برخورد كنند. به همه مراجع، مراجعه داشتند؛ سر درس همه مراجع شركت مي كردند، با همه يكنواخت رفتار مي كردند و طبيعي بود كه با همان نسبتي كه با مرحوم آقاي شاهرودي يا مرحوم آقاي خوئي يا مرحوم آقاي حكيم ارتباط داشتند؛ با مرحوم آقاي صدر هم به همان نسبت ارتباط داشتند. البته با اين اعتقاد كه مرحوم آقاي صدر از نوگراياني هستند كه انديشه هاي مترقيانه اي دارند و صاحب قلم و كتاب هستند، به همين دليل هم براي مرحوم آقاي صدر احترام و حرمت فوق العاده اي قائل بودند. تا آنجا كه من مي دانم اين بنا را داشتند. از طرفي هم نمي خواستند كه با يك گرايش پررنگ تري با يك شخصيت رابطه شاخصي را نشان دهند. در ظاهر اين طور بودند.
عده اي معتقدند كه شهيد صدر در شبيه سازي انقلاب اسلامي ايران و حركت اسلامي عراق تعجيل به خرج دادند و همين امر هم موجبات تسريع بازداشت و شهادت ايشان را فراهم آورد. حاميان ايشان از سوي ديگر معتقدند كه اين شرايط تحميل شد. تحليل شما از اين جريان چيست؟
ايشان معتقد نبودند كه آنچه كه در ايران اتفاق مي افتاد، لزوما در عراق قابل تحقق بود، چون به هر حال جامعه اهل سنت عراق يك جامعه غير قابل انكار و از نظر نفوذ اجتماعي و موقعيت اجتماعي با ايران متفاوت بود و براي اداره كشوري كه به هر حال الان دوستان و ياران قديم و مرحوم صدر به اين نتيجه رسيده اند كه بايد به صورت فدراليسم اداره شود، ايشان احتمالا طرح و برنامه اي متفاوت با ايران داشتند، البته مباني فقاهتي و حكومتي امام را قبول داشتند و چه بسا به مباني ولايت فقيه هم معتقد بودند، ولي براي پياده كردن الگوي حكومت اسلامي در عراق، ملاحظات ديگري داشتند. مرحوم آقاي صدر به عنوان روشنفكري كه اسلام را به عنوان يك مكتب مي شناسد و براي پياده كردن اين بينش و اعتقاد برداشت از اسلام، سازمان و تشكل و چه بسا حزب ايجاد مي كند، نمي توانستند نسبت به پديده هاي نويي كه در جهان اسلام روي مي دادند، بي تفاوت باشند. پديده مباركي كه به اسم حكومت اسلامي در پهنه وسيعي از جهان اسلام و هم مرز با عراق اتفاق افتاده بود و هم اعتقاد و هم كيش با پيكره عظيمي از جامعه عراق بود كه شيعه هستند، لذا ايشان نمي توانستند نسبت به اين پديده، بي تفاوت باشند و چيزي به ايشان تحميل نشد. ايشان ناگزير از موضعگيري بودند. حمايت ايشان يك حمايت آرماني و مكتبي و اعتقادي بود. در كنار اين، البته حمايت سياسي هم بود. ايشان معتقد بودند كه اگر در همسايگي عراق يك كشور نيرومند و قدرتمند شيعي و پناه مبارزين عراق باشد ؛ طبيعتا دولت عراق نمي تواند با آن قساوت و قاطعيتي كه نسبت به شيعيان داشت و بناي نابودي آنها را گذاشته بود، حركت كند. از نظر سياسي هم اعتقاد داشتند كه ايران يك پشتوانه قابل ملاحظه است و بايد به آن توجه و تكيه كرد. به همان نسبتي كه رژيم بعثي عراق براي تضعيف اين حكومت نوپاي اسلامي و براي قلع و قمع اين پايگاهي كه در كنار عراق ايجاد شده بود، تلاش كرد، جنگ را به راه انداخت و حمله كرد و بناي بر تضعيف ايران را داشت، مرحوم آقاي صدر در مقطعي كه حمايت رسمي خود را از ايران اعلام كردند، مورد غضب و كينه رژيم حاكم بر عراق قرار گرفتند. صدام حسين به ايشان تأكيد كرد كه از آنچه كه وي در مقابل ايران ادعا مي كند، حمايت كنند و به بهانه هايي، مسئله حاكميت ارضي كشورش و مسئله شط العرب را كه آيا حق عراق هست يا نه و آيا ايران تجاوز كرده است يا نه و همان ادعاهاي قبل را مطرح مي كرد و از مرحوم صدر مي خواست كه از وي حمايت كنند. طبيعي است كه مرحوم صدر تن به اين خواسته ندادند و چيزي را كه آنها مي خواستند عليه حكومت اسلامي فتوا بدهند، انجام ندادند و با محدوديتهاي مختلف مواجه شدند. ايشان را در خانه زنداني كردند، تماسهاي ايشان را با ديگران قطع كردند و سعي كردند ياران ايشان يا سازمانهاي مرتبط با ايشان را شناسايي و قلع و قمع كنند و دستگيري ها و برخوردها در عراق دشت گرفتند. در همين شرايط بود كه من به عنوان نماينده سياسي ايران به سفارت ايران در عراق رفتم. يكي از مأموريتهاي من اين بود كه پيام انقلابيون ايران، به خصوص حضرت امام را به مرحوم آقاي صدر برسانم. ايشان در خانه بازداشت بودند. در اولين سفري كه ضرورت داشت از بغداد به نجف بروم و با مراجع نجف تماس بگيرم، از وزات امور خارجه عراق اجازه گرفتم، چون تحرك سفرا در كشورها بايد با اجازه وزارت خارجه باشد. وقتي كه با معاون مربوطه در وزارت امورخارجه صحبت كردم، گفتم كه ناگزير از مراجعه به آقايان مراجع هستم. خدمت آقاي خوئي خواهم رسيد. خدمت آقاي صدر هم خواهم رسيد. اينها از مراجعي بودند كه ما با آنها در ارتباط بوديم و ناگزير از اداي احترام به آنها هستم. آنها از نظر سياسي نهي نكردند، لذا من بعد از اينكه به نجف رسيدم، به محض زيارت حرم، مستقيما به منزل آقاي صدر رفتم. مي دانستم كه منزل ايشان در محاصره است. حدود ده دقيقه،هم زنگ زدم، هم به در كوبيدم و كسي در را باز نكرد. بعد از ده دقيقه دو مأمور امنيتي آمدند و گفتند كسي در منزل نيست، بفرماييد برويد.
من اقدام خود را كردم و تمام كساني كه در مسير بودند و تمام همسايه ها مرا ديدند كه به طرف خانه ايشان رفتم و همه فهميدند كه من به عنوان نماينده سياسي رژيم جمهوري اسلامي به ديدن آقاي صدر آمده ام.
تنها باري بود كه رفتيد ؟
اولين بار بود و ديگر نجف نرفتم. بعد هم به منزل مرحوم آقاي خوئي رفتم. البته ايشان در كربلا بودند، ولي من در بيروني منزل ايشان نشستم، به عنوان فردي كه به شكل عادي به منزل ايشان رفته بود، آنجا رفتم و پيامهايي را كه از ايران آورده بودم، منتقل كردم.
تلگرافي كه امام مبني بر عدم خروج آقاي صدر از عراق دادند، به دست خود ايشان نرسيد و ايشان از روايان ايران مطلب را شنيدند. تلگراف هم به دست صدام افتاد و خود او هم اين را گفت. خبر كه پخش شد تظاهراتي صورت گرفت و به هر صورت اين تلگراف منشأ مجموعه اي از تحولات شد، شما اين رويداد را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
مرحوم آقاي صدر بعد از پيروزي انقلاب پيامي براي امام فرستادند كه معني آن هجرت از عراق نبود، در عين حال حضرت امام در پاسخ به تبريك ايشان تلگراف فرستادند و گفتند كه شما به عنوان يك پشتوانه شخصيتي كه بايد حوزه علميه را ارتقا بدهد، در عراق بمانيد. آنچه كه در مورد موضوع مورد نظر شما بين امام و آقاي صدر رد و بدل شد، پيغامي بود كه ايشان به طور خصوصي براي من به سفارت فرستادند. اين پيغام را مرحوم حائري، يكي از شاگردان بسيار خوب مرحوم آقاي صدر و برادر آيت الله آقاي سيد كاظم حائري كه در قم هستند، آوردند. ايشان از شيفتگان مرحوم آقاي صدر و از خصيصين و اصحاب سر ايشان بودند. منزل پدر همسر ايشان كه آقاي جزائري باشند، در همسايگي ما در نجف بود. ايشان يك روز به طور خصوصي به سفارت نزد من آمدن و گفتند كه آقاي صدر براي امام پيغامي داده اند و آن هم اينكه آيا امام اجازه مي دهند كه ايشان به ايران بيايند يا نه و در صورت آمدن به ايران، آيا اين امكان را دارند كه فعاليتهاي علمي و سياسيشان در اختيار خودشان باشد و آزادي كامل داشته باشند و ايشان مايل هستند كه اين اجازه را از امام داشته باشند و اگر امام اجازه دادند، ما از شما مي خواهيم كه براي انتقال ايشان از عراق، كمك كنيد. يك پاسپورت عربي، ترجيحا سوري براي ايشان تهيه شود و عكسي هم با لباس عربي از ايشان آورده بود. يك پاسپورت ايراني هم براي همشيره شان مي خواستند و پاسپورتي باشد كه در ايران صادر شده باشد و مهر خروج از ايران هم در آن خورده باشد و بعد در اختيار ايشان قرار گيرد و در اينجا ايشان امكاناتي دارند كه روي پاسپورت مهر ورود به عراق راهم بزنند و با آن پاسپورت از عراق خارج شوند و به كشور ديگري بروند و از آنجا به ايران بيايند. عكس همشيره ايشان راهم آورده بودند كه برايش پاسپورت ايراني صادر شود. من به همين خاطر به ايران آمدم. مرحوم امام در بيمارستان قلب بستري بودند. رفتم و پيام ايشان را عرض كردم. ايشان فرمودند كه از طرف من به آقاي صدر سلام برسانيد و بگوييد كه ايران وطن شماست و اختيار و آزادي كامل در هر نوع فعاليتي داريد و شما از نظر من شريف و عزيز هستيد. پاسخ را به دكتر طباطبايي كه آن موقع معاون نخست وزير بود، گفتم و ايشان هم سفير سوريه را خواستند و گفتند كه پاسپورتي با خودتان بياوريد كه آورد و در حضور مهر كرد و بعد هم با پليس فرودگاه هماهنگ كردند و مهر خروج زدند و يك پاسپورت ايراني هم صادر شد و مهر خروج زدم و به وسيله همسرم به دست آقاي حائري رساندم و اين آخرين پيغامهايي بود كه بين ايشان و امام رد و بدل شد. بعد هم كه مرا به عنوان عنصر نامطلوب از خاك عراق اخراج كردند كه در مقابل ايران هم سفير آنها را به عنوان عنصر نامطلوب اخراج كرد. به ايران برگشتم و چند ماه بعد خبر شهادت آقاي صدر را شنيدم.
پس موضوع خروج ايشان از عراق عملي نشد؟
تا مرحله تهيه پاسپورت و ارسال براي ايشان عملي شد، ولي بعد به علت دستگيري ايشان و محاصره منزلشان عملي نشد.
برخي از شاگردان و مطلعين آقاي صدر معتقدند كه ايشان تا آخر تصميم نداشتند از عراق خارج شوند.
خير، بر حسب آخرين خاطره اي كه از ايشان دارم و برايتان نقل كردم، ايشان تصميم گرفته بودند از عراق خارج شوند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18
ادامه دارد...