خاطراتی از پدر(3)
ترجمه : مهرداد آزاد
خاطرات منتشر نشده حجت الاسلام سيد جعفر صدر از پدرشان، شهید آیت الله صدر(ره)
* سيد شهيد در روز عاشورا حال متفاوتي داشت و حال و روز و چهره اش كاملا غمزده و برافروخته بود. در حد توان مي كوشيد به زيارت سيدالشهدا و كربلا برود. وقتي شروع به خواندن زيارت عاشورا مي كرد ؛ گريه هايش هم شروع مي شدند تا جايي كه محاسنش خيس مي شد. او و خانواده اش عادت داشتند در روز عاشورا تا بعد از ظهر چيزي نمي خوردند. غذايشان هم در اين روز برنج و ماش بود كه ساده ترين نوع غذا بود. در روز شهادت امام اميرالمؤمنين نيز چنين وضعي داشتند. ايشان در چنين روزي با كسي ملاقات نمي كرد.
* ايشان براي تسهيل زيارت عاشورا، فتواي جواز اختصار لعن و سلام را صادر كردند و مثلا گفتن «اللهم العنهم جميعا» به جاي تمام لعنها و گفتن «السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين» به جاي تمام سلامها را جايز شمردند تا همگان بتوانند اين زيارت را بخوانند. ايشان در روز عاشورا، زيارت معروف عاشورا را به طور كامل و بدون اختصار مي خواند.
* حاج خضير كه يكي از افراد مورد وثوق است ؛ براي ما نقل كرد كه يك بار سيد را در صحن شريف علوي ديدم كه ايستاده و با تمام حواس و با خيال راحت و لبخندزنان به گنبد شريف خيره نگاه مانده بود و چنان در آن غرق شده بود كه گويا در اين عالم نيست. اين حالت مدتي طولاني ادامه يافت و حاج خضير براي سيد نگران شد. نزديك ايشان رفت و سلام كرد و سيد روبه اوكرد در حالي كه انگار در عالم ديگري سير مي كرد؛ خطاب به او گفت،«حاجي خضير! حالتي را كه من در آن بودم از من گرفتي. اگر آنچه را كه من مي ديدم؛ تو هم مي ديدي ؛ چنين نمي كردي.» مقيد بود كه هر روز به زيارت اميرالمؤمنين برود. خادمان پاكباخته حرم شريف نقل مي كنند كه حتي پس از شهادت، او را در همان ساعت هميشگي در حرم مي ديدند. آن شهيد شبهاي چهارشنبه در خانه اش، براي اهل بيت (ع)، مجلس عزا برپا مي كرد.
تا آخرين روزهاي عمر شريفش وضعيت جسماني و سلامتي مادر را تحت نظر و كنترل داشت.شبهاي جمعه به حضورش مي آمد تا اجازه رفتن به زيارت ابا عبدالله الحسين (ع) را از ايشان بگيرد. پس از كسب اجازه، خم مي شد، دستانش را مي بوسيد و او نيز با دعاي خيرش فرزند را بدرقه مي كرد. خدا مي داند سيد شهيد در ايام حصر چقدر به فكر مادرش و نگران وضع او پس از شهادتش بود. اگر چه سيد فردي صبور بود و به خدا توكل داشت و كارها را به خدا سپرده بود، اما شدت علاقه و محبتش به مادر، او را چنين نگران مي كرد.
* از آنجا كه قصد من در اينجا اين است كه صرفا مشاهدات خود را بيان كنم؛ لذا اين صفحه را به آنچه خود ديده و آگاهي يافته ام و مربوط به رابطه او با رفيق و همدم راهش در زندگي و مرگ، يعني شهيده بنت الهدي است؛ اختصاص داده ام : من اهتمام سيد شهيد به عمه بزرگوارمان و علاقه او به ايشان را به عينه مي ديدم. از جمله چيزهايي كه در اين خصوص به ياد دارم، تكريم و احترام ايشان نسبت به خواهرش است. هر گاه جلسه خانوادگي تشكيل مي شد؛ او در بهترين نقطه مجلس مي نشاند و بادقت و توجه به سخنانش گوش مي داد. در مراجعات به نوشته ها و مقالات او، وقت زيادي را صرف مي كرد. سخنان او را مي شنيد، از كارهايش تعريف يا آنها را نقد مي كرد و يا بر آنها توضيح مي نوشت.همه اينها را با اخلاقي خوش و چهره اي گشاده و توجهي فراوان انجام مي داد تا او راضي و خوشحال از نزد برادر بازگردد.
او صاحب قلب بزرگي بود كه همه امت را در خود جاي داده و آن اندوه ها و غصه هاي بزرگ را در خود جمع كرده و براي طلاب و دوستدارانش رفيق و حامي مهرباني بود. او همانند ديگر رفتارهايش، در رفتار پدرانه نيز، الگويي بي همتا بود و در اوج مهرباني و محبت قرار داشت. گزافه نيست اگر بگويم او پدري بود كه قلب يك مادر مهربان و عاشق و دلسوز را در سينه داشت.
*هر وقت فرصتي پيش مي آمد؛ وقت خود را با ما مي گذراند. گاهي با ما بازي مي كرد و گاهي به تربيت ما مي پرداخت. اگر از ما كار شايسته اي مي ديد؛ خوشحال مي شد و از آن تعريف مي كرد اگر كار غير شايسته اي از ما سر مي زد؛ پيش از آنكه حرفي بزند با نگاههايش ما را تنبيه مي كرد. اگر مي ديد يكي از ما مريض شده ايم نگران و پريشان مي شد و مرتبا از حال ما مي پرسيد. شايد درست نباشد كه در توصيف رفتار او با ما به سخن ضرار دربارة پيامبر استناد كنم كه گفت، « به خدا سوگند، رسول خدا همانند يكي از ما بود. هر گاه از او مي پرسيديم ؛ جوابمان را مي داد و اگر نزد او مي آمديم؛ شروع به سخن مي كرد. به خدا او با اينكه نزديك ما بود و نزد ما به سر مي برد؛ اما به خاطر هيبت و عظمت او نمي توانستيم با او سخن بگوييم.» ما نيز با او اينگونه بوديم. گاهي با ما شوخي و خوشرويي مي كرد و ما جرات مي كرديم در برابر ايشان كه مشغول نوشتن و مطالعه بود؛ توپ بازي كنيم. گاهي كه توپ كنار ايشان مي افتاد و ما براي برداشتن آن مي آمديم؛ با چهره اي خندان و گشاده به ما نگاه مي كرد و ما از او احساس ترس نمي كرديم. اگر با نگاه عتاب آلودي به يكي از ماها خيره مي شد؛ اين براي تنبيه و بازداشتن ما از كارهاي ناپسند كافي بود و نيازي به صحبت و تذكر نبود.
*عاطفه و مهرباني او به طور يكسان ميان همه بچه هايش تقسيم مي شد و اين طور نبود كه به پسر بيشتر از دختر و يا به فرزند بزرگ بيشتر از كوچك توجه كند. او كه توانسته بود امت را كه خانواده بزرگ او بودند، راهنمايي كند و آنها را از تاريكي هاي جهل برهاند و شبهات استعمارگران و كذابان را از آنان دفع كند،بديهي است كه در اداره و هدايت خانواده خود، تواناتر و شايسته تر هم بود و در اين باره هيچ كوتاهي و قصوري نكرد. او بر پايبندي ما به شعائر ديني و اداي فرائض تاكيد زياد داشت و بر اقامه نمازهاي پنجگانه در اول وقت اصرار مي ورزيد. بعضي وقتها كه ما را مشغول بازي مي ديد؛ صدايمان مي زد و مي گفت، «اي جعفر، اي... نمازتان را خوانده ايد؟»
*ايشان در ماه رمضان برنامه خاصي براي ما تنظيم مي كرد كه تدريجا از روزه شروع مي شد تا خواندن دعاي سحر. اگر از چيزي ناراحت مي شديم ؛ به ما توصيه مي كرد دعا بخوانيم.
* يادم مي آيد يك بار در ايام حصر، برق خانه زود به زود قطع مي شد. اين موضوع مارا كلافه كرده بود. ايشان خواندن دعاي فرج را به ما توصيه مي كرد و همراه ما مي خواند.
*پدرم هميشه با وضو بودند. هر گاه از خواب بيدار مي شدند، حتي اگر ده دقيقه چرت زده بودند ؛ تجديد وضو مي كردند. ايشان پس از ناهار، هر جا كه نشسته بود؛ سر بر زمين مي گذاشتند و درست ده دقيقه بعد بيدار مي شدند.
* مرحوم پدر در خصوص قدرداني از تلاش اطرافيان خود در اوج بودند. هيچگاه به ياد ندارم از كسي عيبجويي كرده باشند.
ايشان نذر كرده بودند چهل شب جمعه، در حرم امام موسي بن جعفر (ع)، زيارت جامعه كبيره بخوانند و وقتي شرايط امنيتي، ايشان را ناچار ساخت از عراق خارج شوند؛ به سيد كاظم حائري وكالت دادند كه به نيابت از ايشان، اين زيارت را بخوانند.
*در همان دوران حصر، شروع به نگارش تفسير قرآن و نيز موضوعات اصلي كتاب، «اجتماعنا» را تدوين كردند و به طور فشرده مشغول نوشتن بودند. همچنين مشغول حفظ سوره هايي از قرآن شدند و تصميم داشتند سوره هاي زيادتري حفظ كنند؛ اما فرصت نيافتند.
* به رغم همه اين فشارهاي رواني، خانواده، نعمت وجود ايشان را در ميان خود حس مي كردند و هر يك روزي را كه با ايشان سپري مي كردند ؛ لطف خدا مي دانستند ؛ اما ايشان، خودشان از وضعيت رقت انگيز خانواده و رنجهايي كه در اثر فشار ناشي از حصر متحمل مي شدند ؛ متأثر و اندوهگين مي شدند. سيد شهيد در آن زمان به خاطر وضعيت روحي و جسمي و بالا رفتن فشار خونشان دچار لاغري و ضعف شده بودند. در آن شرايط سخت دوران حصر برخي از دوستان كوشيدند سيد و خانواده اش را از طريق ديوار خانه همسايگان از اين وضعيت عذاب آور نجات دهند؛ اما سيد شهيد به خاطر رعايت حال مادرش كه همراه آنان بود و بالاي 80 سال سن داشت و نمي توانست از ديوار بلند بگذرد، اين درخواست را قبول نكردند.
* وقتي مزدوران صدام بار چهارم (كه در آن به شهادت رسيدند)؛ براي بازداشت سيد آمدند تا ايشان را به بغداد ببرند؛ سيد شهيد با خانواده به گفت و گو پرداخت تا مصيبت بزرگي را كه در پيش رو داشتند ؛ براي آنان آسان گرداند. ايشان فرمودند ؛ «هر انساني لاجرم مي ميرد و مرگ هم علل و اسباب متعدد دارد، يكي در بستر مي ميرد، يكي در اثر بيماري، اما مرگ در راه خدا بسيار بهتر و شرافتمندانه تر است. اگر به دست صدام يا دار و دسته اش هم كشته نشوم ؛ در اثر بيماري و يا علت ديگري مي ميرم.» سپس فرمودند؛« اگر در مرگ من مصلحت و فايده اي براي دين و تشيع، ولو بعد از بيست سال مترتب باشد ؛ اين برايم كافي است كه عزم شهادت كنم.» آنگاه در حالي كه چهره اي بشاش و لبخندي بر لب داشتند؛ غسل شهادت و لباسهايشان را عوض كردند.
*چهره ايشان تاكنون در ذهنم مجسم است كه چگونه تا لحظه خروج از خانه،همچنان آرام و خونسرد بودند. وقتي از خانه مي رفتند ؛ بعدازظهر بود و عمه ام (بنت الهدي)، ايشان را از زير قرآن گذراند. ايشان قرآن را بوسيدند و آرامش و رضايت و طمأنينه در چهره شان نمايان بود. پس از رفتن سيد شهيد از منزل، مادربزرگم (مادر سيد) مفاتيح را در دست گرفت و دعاي مادر در حق فرزند را براي رفع بلا از او خواند. لحظات وحشتناكي بود؛ و لا حول و لا قوه الا بالله.
* ما يك عمر با ايشان زندگي كرديم. هميشه همچون مسافر سبكبار بودند. شعارشان دائما اين بود كه امروز بگذرد و فردا روزي خودش را دارد. ايشان پيش از آنكه به همراه مزدوران بعثي از منزل خارج شوند؛ تمام امانات و حقوق و وجوهاتي را كه نزد خود داشتند؛ در خانه گذاشتند و فرمودند،«آنها را به آقاي خوئي تحويل دهيد.» و با اين اقدام با تمام وجود،همه دنيا را از وجود خود بركندند.
اجازه دهيد اين صفحات را با اين سخنان به پايان ببرم:
اي ابا جعفر و اين پدر آزادگان و مجاهدان ! در فقدان تو،دلها بسيار مي سوزند و جانها اندوهگينند.
اين آنکه هر دو جهاد اكبر و اصغر را گذراندي و در هر دو به شهادت رسيدي!
جهاد اكبر كردي و نفست را در راه كسب رضاي خدا قرباني كردي و هر چه داشتي ؛ در راه خدمت به دين و شريعت او تقديم كردي.
جهاد اصغركردي و خونت را نثار نمودي تا چراغ و مشعلي باشد براي روشن كردن دنيا با ارزشهاي آزادي، عدالت، آزاد منشي، كرامت و فرياد عليه ظلم و طغيان و كفر و استعمار.
ما امروز و در هر زمان به تو نيازمنديم. جعفر و همه امت به توجه پدرانه ات نياز فراوان دارند.
اين امت به تو كه درمان دردها و التيام بخش زخمهايش هستي؛ نياز دارد.
اين امت به تو نياز دارد تا او را به ساحل امن و امان رهنمون گردي و از يوغ ذلت و تشتت و بندگي و هواهاي نفساني و طاغوتها رهايي بخشي.
سرور من !
دلها مي سوزد و چشمها اشكبارند؛ اما چيزي نمي گوييم كه پروردگار را ناخوش آيد. پس سلام بر تو آن روز كه از اين شجره تنومند علم و تقوا زاده شدي. سلام بر تو آن روز كه به پاخاستي و آنان عقب نشستند و سلام بر تو آن روز كه پايداري كردي و آنان پس رفتند.
سلام بر تو آن روز كه با خونت خضاب كردي تا پرچم حق و عدالت برافروزي وسلام بر تو روزي كه بر جدت محمد مصطفي (ص) و پدرت حسين سيد الشهيد (ع) وارد مي شوي؛ در حالي كه به رسالت خود عمل و امانت را ادا كرده اي.
پس خداوند به تو اجر نيكوكاران را عطا فرمايد و ما را پيرو راه و آرمانت قرار دهد. آمين يا رب العالمين
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
جعفر: فرزند محمد باقر صدر
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18
دلبستگي به امام حسين (ع) و پيروي شايسته از ائمه
* سيد شهيد در روز عاشورا حال متفاوتي داشت و حال و روز و چهره اش كاملا غمزده و برافروخته بود. در حد توان مي كوشيد به زيارت سيدالشهدا و كربلا برود. وقتي شروع به خواندن زيارت عاشورا مي كرد ؛ گريه هايش هم شروع مي شدند تا جايي كه محاسنش خيس مي شد. او و خانواده اش عادت داشتند در روز عاشورا تا بعد از ظهر چيزي نمي خوردند. غذايشان هم در اين روز برنج و ماش بود كه ساده ترين نوع غذا بود. در روز شهادت امام اميرالمؤمنين نيز چنين وضعي داشتند. ايشان در چنين روزي با كسي ملاقات نمي كرد.
* ايشان براي تسهيل زيارت عاشورا، فتواي جواز اختصار لعن و سلام را صادر كردند و مثلا گفتن «اللهم العنهم جميعا» به جاي تمام لعنها و گفتن «السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين» به جاي تمام سلامها را جايز شمردند تا همگان بتوانند اين زيارت را بخوانند. ايشان در روز عاشورا، زيارت معروف عاشورا را به طور كامل و بدون اختصار مي خواند.
زيارت اربعين
زيارت اميرالمؤمنين (ع)
* حاج خضير كه يكي از افراد مورد وثوق است ؛ براي ما نقل كرد كه يك بار سيد را در صحن شريف علوي ديدم كه ايستاده و با تمام حواس و با خيال راحت و لبخندزنان به گنبد شريف خيره نگاه مانده بود و چنان در آن غرق شده بود كه گويا در اين عالم نيست. اين حالت مدتي طولاني ادامه يافت و حاج خضير براي سيد نگران شد. نزديك ايشان رفت و سلام كرد و سيد روبه اوكرد در حالي كه انگار در عالم ديگري سير مي كرد؛ خطاب به او گفت،«حاجي خضير! حالتي را كه من در آن بودم از من گرفتي. اگر آنچه را كه من مي ديدم؛ تو هم مي ديدي ؛ چنين نمي كردي.» مقيد بود كه هر روز به زيارت اميرالمؤمنين برود. خادمان پاكباخته حرم شريف نقل مي كنند كه حتي پس از شهادت، او را در همان ساعت هميشگي در حرم مي ديدند. آن شهيد شبهاي چهارشنبه در خانه اش، براي اهل بيت (ع)، مجلس عزا برپا مي كرد.
حالت عجيب روحي در هنگام دعا و زيارت
رابطه با امام مهدي (عج)
تا آخرين روزهاي عمر شريفش وضعيت جسماني و سلامتي مادر را تحت نظر و كنترل داشت.شبهاي جمعه به حضورش مي آمد تا اجازه رفتن به زيارت ابا عبدالله الحسين (ع) را از ايشان بگيرد. پس از كسب اجازه، خم مي شد، دستانش را مي بوسيد و او نيز با دعاي خيرش فرزند را بدرقه مي كرد. خدا مي داند سيد شهيد در ايام حصر چقدر به فكر مادرش و نگران وضع او پس از شهادتش بود. اگر چه سيد فردي صبور بود و به خدا توكل داشت و كارها را به خدا سپرده بود، اما شدت علاقه و محبتش به مادر، او را چنين نگران مي كرد.
رابطه برادرانه
* از آنجا كه قصد من در اينجا اين است كه صرفا مشاهدات خود را بيان كنم؛ لذا اين صفحه را به آنچه خود ديده و آگاهي يافته ام و مربوط به رابطه او با رفيق و همدم راهش در زندگي و مرگ، يعني شهيده بنت الهدي است؛ اختصاص داده ام : من اهتمام سيد شهيد به عمه بزرگوارمان و علاقه او به ايشان را به عينه مي ديدم. از جمله چيزهايي كه در اين خصوص به ياد دارم، تكريم و احترام ايشان نسبت به خواهرش است. هر گاه جلسه خانوادگي تشكيل مي شد؛ او در بهترين نقطه مجلس مي نشاند و بادقت و توجه به سخنانش گوش مي داد. در مراجعات به نوشته ها و مقالات او، وقت زيادي را صرف مي كرد. سخنان او را مي شنيد، از كارهايش تعريف يا آنها را نقد مي كرد و يا بر آنها توضيح مي نوشت.همه اينها را با اخلاقي خوش و چهره اي گشاده و توجهي فراوان انجام مي داد تا او راضي و خوشحال از نزد برادر بازگردد.
سيد شهيد به عنوان يك همسر
او صاحب قلب بزرگي بود كه همه امت را در خود جاي داده و آن اندوه ها و غصه هاي بزرگ را در خود جمع كرده و براي طلاب و دوستدارانش رفيق و حامي مهرباني بود. او همانند ديگر رفتارهايش، در رفتار پدرانه نيز، الگويي بي همتا بود و در اوج مهرباني و محبت قرار داشت. گزافه نيست اگر بگويم او پدري بود كه قلب يك مادر مهربان و عاشق و دلسوز را در سينه داشت.
*هر وقت فرصتي پيش مي آمد؛ وقت خود را با ما مي گذراند. گاهي با ما بازي مي كرد و گاهي به تربيت ما مي پرداخت. اگر از ما كار شايسته اي مي ديد؛ خوشحال مي شد و از آن تعريف مي كرد اگر كار غير شايسته اي از ما سر مي زد؛ پيش از آنكه حرفي بزند با نگاههايش ما را تنبيه مي كرد. اگر مي ديد يكي از ما مريض شده ايم نگران و پريشان مي شد و مرتبا از حال ما مي پرسيد. شايد درست نباشد كه در توصيف رفتار او با ما به سخن ضرار دربارة پيامبر استناد كنم كه گفت، « به خدا سوگند، رسول خدا همانند يكي از ما بود. هر گاه از او مي پرسيديم ؛ جوابمان را مي داد و اگر نزد او مي آمديم؛ شروع به سخن مي كرد. به خدا او با اينكه نزديك ما بود و نزد ما به سر مي برد؛ اما به خاطر هيبت و عظمت او نمي توانستيم با او سخن بگوييم.» ما نيز با او اينگونه بوديم. گاهي با ما شوخي و خوشرويي مي كرد و ما جرات مي كرديم در برابر ايشان كه مشغول نوشتن و مطالعه بود؛ توپ بازي كنيم. گاهي كه توپ كنار ايشان مي افتاد و ما براي برداشتن آن مي آمديم؛ با چهره اي خندان و گشاده به ما نگاه مي كرد و ما از او احساس ترس نمي كرديم. اگر با نگاه عتاب آلودي به يكي از ماها خيره مي شد؛ اين براي تنبيه و بازداشتن ما از كارهاي ناپسند كافي بود و نيازي به صحبت و تذكر نبود.
*عاطفه و مهرباني او به طور يكسان ميان همه بچه هايش تقسيم مي شد و اين طور نبود كه به پسر بيشتر از دختر و يا به فرزند بزرگ بيشتر از كوچك توجه كند. او كه توانسته بود امت را كه خانواده بزرگ او بودند، راهنمايي كند و آنها را از تاريكي هاي جهل برهاند و شبهات استعمارگران و كذابان را از آنان دفع كند،بديهي است كه در اداره و هدايت خانواده خود، تواناتر و شايسته تر هم بود و در اين باره هيچ كوتاهي و قصوري نكرد. او بر پايبندي ما به شعائر ديني و اداي فرائض تاكيد زياد داشت و بر اقامه نمازهاي پنجگانه در اول وقت اصرار مي ورزيد. بعضي وقتها كه ما را مشغول بازي مي ديد؛ صدايمان مي زد و مي گفت، «اي جعفر، اي... نمازتان را خوانده ايد؟»
*ايشان در ماه رمضان برنامه خاصي براي ما تنظيم مي كرد كه تدريجا از روزه شروع مي شد تا خواندن دعاي سحر. اگر از چيزي ناراحت مي شديم ؛ به ما توصيه مي كرد دعا بخوانيم.
* يادم مي آيد يك بار در ايام حصر، برق خانه زود به زود قطع مي شد. اين موضوع مارا كلافه كرده بود. ايشان خواندن دعاي فرج را به ما توصيه مي كرد و همراه ما مي خواند.
فرهنگ ديني
جنبه علمي
اين بخش بر اساس خاطرات يكي از دختران شهيد صدر به نگارش درآمده است:
*پدرم هميشه با وضو بودند. هر گاه از خواب بيدار مي شدند، حتي اگر ده دقيقه چرت زده بودند ؛ تجديد وضو مي كردند. ايشان پس از ناهار، هر جا كه نشسته بود؛ سر بر زمين مي گذاشتند و درست ده دقيقه بعد بيدار مي شدند.
* مرحوم پدر در خصوص قدرداني از تلاش اطرافيان خود در اوج بودند. هيچگاه به ياد ندارم از كسي عيبجويي كرده باشند.
توسل به ائمه (ع)
ايشان نذر كرده بودند چهل شب جمعه، در حرم امام موسي بن جعفر (ع)، زيارت جامعه كبيره بخوانند و وقتي شرايط امنيتي، ايشان را ناچار ساخت از عراق خارج شوند؛ به سيد كاظم حائري وكالت دادند كه به نيابت از ايشان، اين زيارت را بخوانند.
حصر خانه و ثبات روحي
*در همان دوران حصر، شروع به نگارش تفسير قرآن و نيز موضوعات اصلي كتاب، «اجتماعنا» را تدوين كردند و به طور فشرده مشغول نوشتن بودند. همچنين مشغول حفظ سوره هايي از قرآن شدند و تصميم داشتند سوره هاي زيادتري حفظ كنند؛ اما فرصت نيافتند.
* به رغم همه اين فشارهاي رواني، خانواده، نعمت وجود ايشان را در ميان خود حس مي كردند و هر يك روزي را كه با ايشان سپري مي كردند ؛ لطف خدا مي دانستند ؛ اما ايشان، خودشان از وضعيت رقت انگيز خانواده و رنجهايي كه در اثر فشار ناشي از حصر متحمل مي شدند ؛ متأثر و اندوهگين مي شدند. سيد شهيد در آن زمان به خاطر وضعيت روحي و جسمي و بالا رفتن فشار خونشان دچار لاغري و ضعف شده بودند. در آن شرايط سخت دوران حصر برخي از دوستان كوشيدند سيد و خانواده اش را از طريق ديوار خانه همسايگان از اين وضعيت عذاب آور نجات دهند؛ اما سيد شهيد به خاطر رعايت حال مادرش كه همراه آنان بود و بالاي 80 سال سن داشت و نمي توانست از ديوار بلند بگذرد، اين درخواست را قبول نكردند.
* وقتي مزدوران صدام بار چهارم (كه در آن به شهادت رسيدند)؛ براي بازداشت سيد آمدند تا ايشان را به بغداد ببرند؛ سيد شهيد با خانواده به گفت و گو پرداخت تا مصيبت بزرگي را كه در پيش رو داشتند ؛ براي آنان آسان گرداند. ايشان فرمودند ؛ «هر انساني لاجرم مي ميرد و مرگ هم علل و اسباب متعدد دارد، يكي در بستر مي ميرد، يكي در اثر بيماري، اما مرگ در راه خدا بسيار بهتر و شرافتمندانه تر است. اگر به دست صدام يا دار و دسته اش هم كشته نشوم ؛ در اثر بيماري و يا علت ديگري مي ميرم.» سپس فرمودند؛« اگر در مرگ من مصلحت و فايده اي براي دين و تشيع، ولو بعد از بيست سال مترتب باشد ؛ اين برايم كافي است كه عزم شهادت كنم.» آنگاه در حالي كه چهره اي بشاش و لبخندي بر لب داشتند؛ غسل شهادت و لباسهايشان را عوض كردند.
*چهره ايشان تاكنون در ذهنم مجسم است كه چگونه تا لحظه خروج از خانه،همچنان آرام و خونسرد بودند. وقتي از خانه مي رفتند ؛ بعدازظهر بود و عمه ام (بنت الهدي)، ايشان را از زير قرآن گذراند. ايشان قرآن را بوسيدند و آرامش و رضايت و طمأنينه در چهره شان نمايان بود. پس از رفتن سيد شهيد از منزل، مادربزرگم (مادر سيد) مفاتيح را در دست گرفت و دعاي مادر در حق فرزند را براي رفع بلا از او خواند. لحظات وحشتناكي بود؛ و لا حول و لا قوه الا بالله.
* ما يك عمر با ايشان زندگي كرديم. هميشه همچون مسافر سبكبار بودند. شعارشان دائما اين بود كه امروز بگذرد و فردا روزي خودش را دارد. ايشان پيش از آنكه به همراه مزدوران بعثي از منزل خارج شوند؛ تمام امانات و حقوق و وجوهاتي را كه نزد خود داشتند؛ در خانه گذاشتند و فرمودند،«آنها را به آقاي خوئي تحويل دهيد.» و با اين اقدام با تمام وجود،همه دنيا را از وجود خود بركندند.
اجازه دهيد اين صفحات را با اين سخنان به پايان ببرم:
اي ابا جعفر و اين پدر آزادگان و مجاهدان ! در فقدان تو،دلها بسيار مي سوزند و جانها اندوهگينند.
اين آنکه هر دو جهاد اكبر و اصغر را گذراندي و در هر دو به شهادت رسيدي!
جهاد اكبر كردي و نفست را در راه كسب رضاي خدا قرباني كردي و هر چه داشتي ؛ در راه خدمت به دين و شريعت او تقديم كردي.
جهاد اصغركردي و خونت را نثار نمودي تا چراغ و مشعلي باشد براي روشن كردن دنيا با ارزشهاي آزادي، عدالت، آزاد منشي، كرامت و فرياد عليه ظلم و طغيان و كفر و استعمار.
ما امروز و در هر زمان به تو نيازمنديم. جعفر و همه امت به توجه پدرانه ات نياز فراوان دارند.
اين امت به تو كه درمان دردها و التيام بخش زخمهايش هستي؛ نياز دارد.
اين امت به تو نياز دارد تا او را به ساحل امن و امان رهنمون گردي و از يوغ ذلت و تشتت و بندگي و هواهاي نفساني و طاغوتها رهايي بخشي.
سرور من !
دلها مي سوزد و چشمها اشكبارند؛ اما چيزي نمي گوييم كه پروردگار را ناخوش آيد. پس سلام بر تو آن روز كه از اين شجره تنومند علم و تقوا زاده شدي. سلام بر تو آن روز كه به پاخاستي و آنان عقب نشستند و سلام بر تو آن روز كه پايداري كردي و آنان پس رفتند.
سلام بر تو آن روز كه با خونت خضاب كردي تا پرچم حق و عدالت برافروزي وسلام بر تو روزي كه بر جدت محمد مصطفي (ص) و پدرت حسين سيد الشهيد (ع) وارد مي شوي؛ در حالي كه به رسالت خود عمل و امانت را ادا كرده اي.
پس خداوند به تو اجر نيكوكاران را عطا فرمايد و ما را پيرو راه و آرمانت قرار دهد. آمين يا رب العالمين
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
جعفر: فرزند محمد باقر صدر
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18
/ج