ريشه هاي شهادت آيت الله صدر(2)
گفتگو با حجت الاسلام شيخ محمد رضا نعماني
من وقتي به جوابهاي ايشان گوش مي كردم، گويي زينب (س) را مي ديدم كه اين حرفها را مي زند. اين شهيده بزرگوار، نه تنها در طول دستگيري شهيد صدر، بلكه در طول ده ماه حصر ايشان و تا روزي كه بازداشت شد، در زندگي شخصي و فرديش، ايمان سرشار و استقامت شگفت انگيزي را به نمايش گذاشت. من از زماني كه شهيده بنت الهدي را شناختم، پيوسته او را در چنين سطحي از ايمان و شهامت ديدم.
از روز هيجدهم ماه رجب تا آخر ماه شعبان، ارتباط ما با بيرون از منزل كاملا قطع شد. نه اخباري از مردم به ما مي رسيد و نه آنها از منزل ما مطلع مي شدند. راديو تنها مونس ما بود كه از طريق آن اخبار را مي شنيديم. وقتي گاهي اوقات صداي بوق ماشين مي آمد، خوشحال مي شديم، چون احساس مي كرديم در نزديكي جهان زنده ها به سر مي بريم. علاوه بر اين سر و صداي نانوايي چسبيده به منزل هم شيرين تر از هر سر و صدايي بود. هنگامي كه انسان در قفسي تنگ و خفقان آور قرار بگيرد، حتما چنين احساسي به او دست مي دهد. اولين ارتباط بعد از چهل روز، در آخرين روز ماه شعبان برقرار شد، به اين ترتيب كه آن شب بالاي پشت بام رفتم و در گوشه اي دور از ديد دوربينهاي امنيتي كه اطراف منزل شهيد صدر قرار داده بودند، به جستجوي هلال ماه مبارك رمضان پرداختم. آن شب چشمم به حجت الاسلام سيد عبدالعزيز حكيم افتاد كه ايشان هم براي رؤيت هلال به پشت بام آمده بود. با توجه به فاصله نسبي ميان خانه شهيد صدر و منزل ايشان، ما توانستيم با اشاره دست، به يكديگر پيام بدهيم، اما بعضي از اين اشارات را مي فهميديم و بعضي ها را هم متوجه نمي شديم. در نهايت با زبان اشاره قرار گذاشتيم كه روز بعد در همان جا يكديگر را ببينيم و بدين ترتيب پس از پنجاه روز بايكوت كامل، اولين ارتباط ما با جهان بيرون برقرار شد. روز دوم كه بالاي پشت بام رفتم، ديدم او سعي مي كند با زبان اشاره مطلبي را به من بفهماند. من هم سعي كردم اين كار را بكنم، اماچندان فايده اي نداشت.روز سوم ايشان جملاتي را با خط درشت روي يك تكه مقوا نوشته بود كه من مي توانستم برخي را بخوانم و برخي را هم نمي توانستم. اين اقدام و ابتكار ايشان، سر منشأ پيدا كردن شيوه اي مناسب براي ارتباط و گفت و گو با يكديگر شد. از آن به بعد، هر چه را كه شهيد صدر مي خواست، به خط درشت سيني غذا مي نوشتم و البته اين كار را با چند سيني انجام مي دادم و هر واژه و عبارتي را با خط درشت، پشت يك سيني مي نوشتم و به اين ترتيب كلمات را يك به يك به او نشان مي دادم تا جمله تمام مي شد. او هم با دوربين اين كلمات و جملات را مي خواند و از مقصود ما با خبر مي شد. با اين شيوه، شهيد صدر توانست تا حدودي از جريان امور در خارج منزل، اطلاع پيدا كند و پيامهاي خود را به مجاهدين و مؤمنين برساند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18
ادامه دارد...
بي ترديد صدور تلگرام امام مبني بر خارج نشدن شهيد صدر از نجف و عراق، عامل يك رشته تحولات بعدي در مورد ايشان شد. از واكنش شهيد صدر درباره اين تلگرام و بازتابهايي كه در ميان مردم عراق داشت، مطالبي را بيان كنيد.
ظاهرا همين بيعتها بود كه موجب دستگيري شهيد صدر و سپس آزادي ايشان به فاصله اندكي شد.
من وقتي به جوابهاي ايشان گوش مي كردم، گويي زينب (س) را مي ديدم كه اين حرفها را مي زند. اين شهيده بزرگوار، نه تنها در طول دستگيري شهيد صدر، بلكه در طول ده ماه حصر ايشان و تا روزي كه بازداشت شد، در زندگي شخصي و فرديش، ايمان سرشار و استقامت شگفت انگيزي را به نمايش گذاشت. من از زماني كه شهيده بنت الهدي را شناختم، پيوسته او را در چنين سطحي از ايمان و شهامت ديدم.
حركت بنت الهدي چه تأثيري در تحرك مردم عراق داشت ؟
در دوران نسبتا طولاني محاصره منزل شهيدصدر، غير از اعضاي خانواده ايشان، شما تنهاكسي بوديد كه شاهد وقايع بوديد و ظاهرا از سوي شهيد صدر مأموريت پيدا كرديد كه بعدها اينها را براي ثبت در تاريخ، بنويسيد. محاصره منزل ايشان از چه موقعي شروع شد و اين مقطع، بر ايشان چگونه گذشت؟
از روز هيجدهم ماه رجب تا آخر ماه شعبان، ارتباط ما با بيرون از منزل كاملا قطع شد. نه اخباري از مردم به ما مي رسيد و نه آنها از منزل ما مطلع مي شدند. راديو تنها مونس ما بود كه از طريق آن اخبار را مي شنيديم. وقتي گاهي اوقات صداي بوق ماشين مي آمد، خوشحال مي شديم، چون احساس مي كرديم در نزديكي جهان زنده ها به سر مي بريم. علاوه بر اين سر و صداي نانوايي چسبيده به منزل هم شيرين تر از هر سر و صدايي بود. هنگامي كه انسان در قفسي تنگ و خفقان آور قرار بگيرد، حتما چنين احساسي به او دست مي دهد. اولين ارتباط بعد از چهل روز، در آخرين روز ماه شعبان برقرار شد، به اين ترتيب كه آن شب بالاي پشت بام رفتم و در گوشه اي دور از ديد دوربينهاي امنيتي كه اطراف منزل شهيد صدر قرار داده بودند، به جستجوي هلال ماه مبارك رمضان پرداختم. آن شب چشمم به حجت الاسلام سيد عبدالعزيز حكيم افتاد كه ايشان هم براي رؤيت هلال به پشت بام آمده بود. با توجه به فاصله نسبي ميان خانه شهيد صدر و منزل ايشان، ما توانستيم با اشاره دست، به يكديگر پيام بدهيم، اما بعضي از اين اشارات را مي فهميديم و بعضي ها را هم متوجه نمي شديم. در نهايت با زبان اشاره قرار گذاشتيم كه روز بعد در همان جا يكديگر را ببينيم و بدين ترتيب پس از پنجاه روز بايكوت كامل، اولين ارتباط ما با جهان بيرون برقرار شد. روز دوم كه بالاي پشت بام رفتم، ديدم او سعي مي كند با زبان اشاره مطلبي را به من بفهماند. من هم سعي كردم اين كار را بكنم، اماچندان فايده اي نداشت.روز سوم ايشان جملاتي را با خط درشت روي يك تكه مقوا نوشته بود كه من مي توانستم برخي را بخوانم و برخي را هم نمي توانستم. اين اقدام و ابتكار ايشان، سر منشأ پيدا كردن شيوه اي مناسب براي ارتباط و گفت و گو با يكديگر شد. از آن به بعد، هر چه را كه شهيد صدر مي خواست، به خط درشت سيني غذا مي نوشتم و البته اين كار را با چند سيني انجام مي دادم و هر واژه و عبارتي را با خط درشت، پشت يك سيني مي نوشتم و به اين ترتيب كلمات را يك به يك به او نشان مي دادم تا جمله تمام مي شد. او هم با دوربين اين كلمات و جملات را مي خواند و از مقصود ما با خبر مي شد. با اين شيوه، شهيد صدر توانست تا حدودي از جريان امور در خارج منزل، اطلاع پيدا كند و پيامهاي خود را به مجاهدين و مؤمنين برساند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18
ادامه دارد...
/ج