يادگار امام به روايت همسر
در نوجواني و جواني انسان بسيار پرجنب و جوشي بود و به فوتبال علاقه شديدي داشت. مي گويند به قدري در زمينه ورزش با استعداد بوده است كه حتي قرار بوده به تيم ملي فوتبال هم دعوت شود. البته بعد از تبعيد حضرت امام (ره)، زندگي احمد آقا هم تغيير كرد و چون ديگر كسي از خانواده ايشان در ايران نبود، طبعا ارتباط با افراد مبارز داخل كشور و رسيدگي به خانواده هاي زندانيان سياسي و تبعيديها، بر عهده ي وي قرار گرفت، لذا از همان دوران، احمد آقا در واقع نقش رابط بين امام و مبارزين و مردم را بر عهده داشت.
حاج احمد آقا در دوران تبعيد حضرت امام (ره) اعلاميه هاي ايشان را به طرق مختلف دريافت مي كرد و سپس به تايپ و تكثير آنها مي پرداخت و با شيوه هايي بسيار هوشمندانه آنها را به گروههاي مبارز مي رساند. از آنجا كه گروههاي مبارز در آن دوران به صورت مخفي فعاليت مي كردند، ايجاد ارتباط با آنان و جلب اعتمادشان كار بسيار دشواري بود، اما احمد آقا كه از هوش سرشاري برخوردار بود، اين كار را به شايستگي انجام مي داد. او منزل مادر رضاعي خود را كه ساواك به آن شك نمي برد، محلي براي فعاليتهاي مبارزاتي خود كرده بود. اين خانه بسيار كوچك و محقر و در حوالي خيابان يخچال قاضي بود و احمد آقا به بهانه ديدار از دايه خود، به آنجا مي رفت و با دستگاه تكثيري كه در زيرزمين آنجا تعبيه كرده بود، اعلاميه ها را تكثير و پخش مي كرد.
گروههاي مذهبي در اين دوران كاملا تابع حضرت امام (ره) بودند و طبق دستورات و رهنمودهاي ايشان فعاليت مي كردند. بديهي است كه حاج احمد آقا هم به تبع امام اعتقادي به مبارزه مسلحانه نداشت و دست كم از نظر كاري، با گروههاي معتقد به اين شيوه، ارتباطي برقرار نمي كرد. همه گروههاي مبارز، كار خود را شرعي قلمداد مي كردند و حضرت امام (ره) را مرجع خود مي دانستند و بنابراين گروههاي معتقد به مبارزه مسلحانه، چون مورد تأييد امام نبودند، لذا حاج احمد آقا هم آنها را تأييد نمي كرد.
احمد آقا پس از تبعيد حضرت امام (ره) در قم بود، ولي سرانجام به هر شكلي بود به عراق رفتيم و پس از شهادت حاج آقا مصطفي در آنجا ماندگار شديم. از اين برهه بود كه نقش بسيار مؤثر و محض احمد آقا شروع شد.او كه در دوران اقامت در ايران، نقش هماهنگ كننده را به شايستگي انجام داده بود، در هماهنگي امور در عراق هم نقش شايان توجهي را ايفا كرد و با برنامه ريزيهاي منسجمي كه براي برقراري ارتباط با گروهها و سران آنها انجام مي داد، نقش بارزي را در تسريع حركت چرخهاي انقلاب برعهده گرفت.
حاج آقا مصطفي پيوسته دغدغه مرجعيت حضرت امام (ره) را داشت و به عبارتي دغدغه هايش فقهي و اصولي بودند،اما احمد آقا از آنجا كه بيشتر در زمينه هاي سياسي و مبارزاتي، شركت داشت، بيشتر به جنبه هاي رهبري سياسي حضرت امام مي انديشيد.
در نجف امكانات بسيار محدودي داشتيم. وقتي ما به آنجا مي رفتيم، حتي تلفن منزل امام هم قطع بود. احمد آقا به محض ورود يك خط تلفن گرفت و توانست نقش رابط بين امام و رهبران سياسي را از اين طريق به عهده بگيرد. او پيامهاي حضرت امام را مي گرفت و در مقابل، در دلها و حرفهاي مردم را به ايشان منتقل مي كرد.
هنگامي كه بحث هجرت امام از عراق به كويت مطرح شد، حاج احمد آقا به عنوان يك مشاور امين، نظرات صائبي را مطرح كرد و صراحتا مي گويم كه اگر ايشان نبود، بي ترديد بحث سفر به كويت و سپس به فرانسه مطرح نمي شد، لذا نقش بسيار حساس و تأثيرگذار احمد آقا در دوران تبعيد حضرت امام و به ويژه در اين تصميم تاريخي، نقشي بي بديل و تعيين كننده است.
اظهار نظرها مشاوره هاي احمد آقا، در واقع بروز و ظهور شخصيت پنهان خود حضرت امام (ره) بود. امام (ره) در نجف بسيار پرشور و حرارت و فعال بودند و كسي جز احمد آقا، ياراي همراهي و همگامي با ايشان را نداشت. حرفهاي احمد آقا در واقع همان خواسته هاي حضرت امام بودكه بر زبان او جاري مي شد و لذا زماني كه حضرت امام با او مشورت مي كردند، در واقع حرفهايي را كه خودشان دوست داشتند، از زبان احمد آقا مي شنيدند.
احمد آقا به حضرت امام (ره) ايماني متقن و محكم داشت. او در عين حال كه فردي متفكر خوش ذوق و صاحبنظر بود، اما اين نكته را پذيرفته بود كه امام (ره) به منبعي وصل هستند كه با عقل ظاهري نمي توان به آن دست يافت. او هميشه مي گفت،«ممكن است در بعضي از موارد، عقايد من با آرا و انديشه هاي حضرت امام (ره) مطابقت نداشته باشد، اما پذيرفته ام كه ايشان به منبعي دسترسي دارند كه فراتر از استدلالهاي ظاهري و در عين حال بسيار صائب است.» احمد آقا پذيرفته بود كه حتي در مواردي كه با حضرت امام (ره)، اختلاف نظر و سليقه دارد، بايد مطلقا مطيع ايشان باشد. دراين شرايط، وي به راحتي از عقيده ونظر خود چشمپوشي مي كرد و از همين رو، براي ايشان مشاور بسيار اميني بود. به اعتقاد من بسيار مهم و در عين حال كار بسيار دشواري است كه انسان، صاحب فكر و انديشه اي باشد، اما در عين حال در انتقال مفاهيم و آرا، حفظ امانت كند. امام يك بار در مورد احمدآقا فرموده بودند، «احمد هم عادل است و هم عاقل.»
احمد آقا در برخي از مسائل فقهي و در مورد بعضي از گروههاي سياسي با امام تفاوت نظر داشت. براي مثال در مورد «بلاد كبيره» نظرش با حكم حضرت امام (ره) متفاوت بود. البته احمد آقا در جايگاه «افتاء» نبود، اما به عنوان يك شاگرد وطلبه با حضرت امام (ره) بحث مي كرد و مي گفت، «با اين حكم، بسياري از دانشجويان نمي توانند روزه بگيرند.» و حضرت امام مي فرمودند، «حكم فقهي من همين است.» در مسئله جنگ هم گاهي با حضرت امام اختلاف نظرهايي داشت، اما حرف امام برايش حجت بود. او در عين حال كه در تمام زمينه ها به عنوان يك كارشناس به حل و فصل موضوعات مي پرداخت و تحليلگري قوي و دقيق بود و مطالب و مسائل را بسيار خوب درك مي كرد و در شاخه هاي مختلف سياسي و نظامي، با افراد مختلف و صاحبنظران بحث مي كرد، هرگز از اطاعت از آرا و دستورات امام به اندازه سرسوزني تخطي نكرد.
احمد آقا در حفظ امانت در گفته ها، نامه ها و بيانيه ها، بسيار دقيق بود. امام چه در پيامها و چه در اعلاميه ها،عادت به پاكنويس نداشتند ومطلبي را از آغاز تا پايان در يك نوبت مي نوشتند و تمام مي كردند، مگر مواردي كه ممكن بود طولاني تر شود، مثل پيام حج كه نوشتن آن حدود يك هفته طول كشيد و روزي تقريبا ده دقيقه، وقت صرف نوشتن آن مي كردند، به همين دليل احمد آقا، يك بار نامه ها و پيام ها را مي خواند تا اگر نقطه اي يا كلمه اي كم وزياد بود، رفع اشكال شود. او با آن كه از حضرت امام (ره) اجازه داشت كه خود، اين موارد را اصلاح كند، با اين همه تك تك آنها را نزد حضرت امام (ره) مي برد و با تأييد خودشان،آنها را اصلاح مي كرد. يادم هست يك بار امام در جايي به جاي «زحمت» نوشته بودند، «رحمت». احمدآقا نامه را نزد ايشان برد و با اجازه امام، نقطه را اضافه كرد. من حضور داشتم كه امام به احمد آقا گفتند، «اين كاملا مشخص است، لازم نبود از دفتر تا اينجا بيايي. خودت اصلاح مي كردي.» اما احمدآقا پيوسته بر حفظ امانت، مراقبت داشت. بعدها من هم به او گفتم،«اين كلمه كه كاملا مشخص بود.» ولي احمد آقا گفت،«ادب اقتضا مي كرد كه بدون اجازه امام، حتي در حد يك نقطه، به نامه ايشان دست نبرم.»
احمد آقا براي حفاظت از امام و بيت ايشان، تدبير بسيار هوشمندانه اي را انديشيد و توانست از شهرهاي مختلف، نيروهاي معتقدي را گردآوري كند و يك تيم حفاظتي بسيار قوي، مطمئن و كارآمدي را براي حفظ از بيت ايشان ايجاد نمايد. او براي حفظ سلامتي امام هم تدبير بسيار جالبي را انديشيد و با ايجاد درمانگاهي در كنار بيت امام و گردآوري تيم پزشكي حاذق، در واقع بارها جان ايشان را نجات داد.
يك بار در سميناري در باغ ماهان كرمان شركت داشتم كه خاني آمد و كنارم نشست و گفت،«آمده ام از شما تشكر كنم.»وقتي دليل اين ابراز لطف را پرسيدم، گفت،«من يك زردتشتي هستم. برايم مشكلي پيش آمده بود و براي حضرت امام نامه اي نوشته بودم. در آن زمان همه فاميل، مرا مسخره كردندكه در آن بحبوحه، به دفتر امام نامه نوشته ام و مي گفتند، «مگر امام بيكار است كه نامه تو را بخواند؟» من گفتم، «با شناختي كه من از اين امام دارم، مي دانم كه نامه ام را مي خوانند.» سه روز بعد تلفن منزل ما زنگ زد. اتفاقا آن روز مهمان داشتيم و خانه بسيار شلوغ بود.آقايي از پشت تلفن گفت، «من احمد خميني هستم.» من واقعا فكر مي كردم كسي دارد با من شوخي مي كند. ايشان دوباره تكرار كرد، «من احمد خميني هستم و مي خواهم درمورد نامه اي كه داده بوديد صحبت كنم.» نكته جالب اين است كه ايشان گفت، «احساس مي كنم در جايي هستيد كه به خاطر شلوغي و سر وصدا امكان صحبت كردن نداريد. اگر مايل باشيد من چند دقيقه ديگر مجددا زنگ مي زنم.» وقتي اين را به همسرم گفتم، خنديد و مرا مسخره كرد و گفت، «اگر هم بخواهند به مشكلت رسيدگي كنندكه خود احمدآقا زنگ نمي زند.» ده دقيقه اي كه گذشت، باز احمد آقا تماس گرفتند ودر مورد نامه اي كه فرستاده بودم، با من صحبت كردند و نشاني منزل را گرفتند و گفتند، «يكي از برادرها به آنجا مي آيد و مشكل شمارا حل مي كند.» بعد افزودند، «من مي دانم شما از اقليتهاي مذهبي هستيد و حجاب نداريد،اما اين برادري كه مي آيد مذهبي و متعصب است. خواستم به عنوان برادر كوچك ترتان خواهش كنم وقتي او مي آيد با حجاب باشيد تا ناراحت نشود.» من گفتم،« حاج آقا ! ما در اين كشور زندگي مي كنيم و به همه قوانين آن احترام مي گذاريم.» صداقت احمد آقا در من بسيار تأثير گذشت.آن آقا هم درست سر ساعتي كه احمدآقا گفته بودند، آمدو مشكلمان را حل كرد.»
احمد آقا اعتقاد داشت كه امام نه تنها به گروه و طبقه خاصي تعلق ندارد كه حتي تنها متعلق به نسل فعلي هم نيستند.او معتقد بود كه نبايد از امام هزينه كرد. مي ديد كه خيلي ها براي پيشبرد اهدافشان از امام هزينه مي كنند و از اين بابت، بسيار زجر مي كشيد. او مي گفت كه امام به تمام نسلها و همه ملتها تعلق دارند. همه تلاش احمد آقا اين بود كه تعالي انديشه هاي حضرت امام را درك كند واجازه ندهد كه اين تفكرات در انحصار حزب و گروه خاصي درآيند، به همين دليل، در دفتر امام و موارد مربوط به آن،دقت زيادي داشت.
يكي از موارد هوشياري و درايت احمد آقا، حفظ سلامتي دفتر بود. دفتر امام جاي قدرتمندي بود و لذا هنگامي كه اداره اي يا وزراتخانه اي از آنجا دستوري را دريافت مي كرد، با تمام توان سعي مي كرد آن را به نحو احسن انجام دهد. طبعا مواردي براي سوءاستفاده هم ممكن بود پيش بيايد كه احمد آقا با هوشياري، جلوي همه اين موارد را مي گرفت.
در مورد هوشياري و درايت احمدآقا خاطره اي به يادم آمد. در دوران جنگ، در دفتر امام كسي پاي دستگاه فاكس مي نشست كه اصلا سواد نداشت. هنگامي كه دوستان و آشنايان، او را مي ديدند، مي خنديدند و به احمد آقا مي گفتند، «اين چه كاري است ؟ اين چه جور تشكيلاتي است؟» اما احمد آقا در جواب مي گفت، «از كسي كه مسئول دريافت فاكسهاست چه انتظاري داريد؟ من فقط مي خواهم او به موقع، اخبار جنگ را به من و امام برساند. حالا اگر سواد داشته باشد، طبعا گرايشاتي خواهد داشت وممكن است اخباري را گزينش كند ويا قبل از اين كه خبري را به ما برساند، سر راهش به چند نفر ديگر هم بگويد.»
در مورد ملاقاتهاي افراد و گروههاي مختلف با حضرت امام (ره)، گاهي به خاطر ضيق وقت، محدوديتهايي اعمال مي شدند، ولي به هيچ وجه اين طور نبود كه احمد آقا بخواهد شخص يا گروهي را از ديدار با امام (ره) محروم كند. اين كه هميشه افراد بايد خيلي منتظر مي ماندند تا به ملاقات امام بروند، امري طبيعي بود، چون امام از صبح كه بيدار مي شدند، بايد كارهاي مختلفي را انجام مي دادند. ايشان حتي به بعضي از مسائل فقهي و استفتائات هم بايد پاسخ مي دادند، زيرا غيراز رهبر سياسي، زعيم ديني هم بودند و برنامه ريزيهايشان بسيار فشرده بود. البته گاهي هم خود ايشان به احمد آقا مي گفتند كه فعلا شخصي يا گروهي را براي ملاقات نپذيريم. اين هم از هوشياري و درايت حضرت امام بود، زيرا بعضي از گروهها با هم درگيري و تضاد داشتند و ملاقات هر كدام از آنها، در جامعه واكنشهاي متفاوتي داشت و فضاي سياسي كشور را متلاطم مي كرد، لذا قبول ملاقات هر كدام آنها ممكن بود به معناي تأييدشان از جانب امام تلقي شود، بنابراين ايشان شخصا دستور مي دادند كه براي حفظ آرامش، بعضي از ملاقاتها حذف شوند.
من سالها با او زندگي كردم و بارزترين صفتي كه در او ديدم، «صداقت» بود، به همين دليل مي توانم بگويم كه بعد از رحلت حضرت امام، حتي يك كلمه را به ايشان نسبت نداد و با شناختي كه من از او داشتم، اساسا چنين كاري نمي كرد. او بدون اجازه حضرت امام، حتي يك نقطه و يك «واو» را كم و زياد نمي كرد.
يكي ديگر از درايتها و هوشمنديهاي او، ايجاد مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام بود، چون احساس مي كرد در انتقال و نشر احكام و نامه هاي حضرت امام ممكن است مشكلاتي پيش بيايند، بنابراين از حضرت امام (ره) اجازه گرفت و اين مؤسسه را تأسيس و تمام اسناد را جمع آوري كرد و به ثبت رساند و حضرت امام هم، مسئوليت اين امر را به عهده او گذاشتند. احمد آقا در كنار اين مؤسسه به اين نتيجه رسيده بود كه بايد در مورد انديشه ها و آراي حضرت امام (ره)، كاري علمي و منسجم صورت بگيرد، به همين دليل علاوه بر دفتر تنظيم و نشر آثار امام كه فقط وظيفه جمع آوري اسناد و مدارك را داشت، پژوهشكده امام خميني (ره) انقلاب اسلامي را تاسيس كرد، اما متاسفانه بيش از يكي دو سال زنده نماند كه آثار كارش را ببيند.
امام (ره) يك بار نامه اي به احمد آقا نوشته و فرموده بودند، «بعد از من كساني كه با من مشكل داشتند با تو بد مي كنند، اما ناراحت نباش، زيرا تو براي خدا كار كرده اي و از اين به بعد هم براي خدا كار كن.»
احمدآقا واقعا سپر بلاي حضرت امام بود و همين دليل ممكن بود و ديگران از او ناراحت و دلخور شوند. مثلا در مورد حفاظت تشكيلات و دفتر بيت حضرت امام، احمدآقا دستور داده بود همه كساني كه به ديدار امام مي روند، دقيقا بازرسي شوند و همين مسئله باعث دلخوري و رنجش بعضي ها شده بود. وقتي پاسداران مي خواستند آنها را بازرسي كنند، مي گفتند، «مگر ما مي خواهيم امام را ترور كنيم؟» اما احمد آقا مي گفت، «شما قطعا چنين قصدي نداريد، اما عده اي هستند كه منتظر فرصت هستند و مي توانند از اندكي از غفلت ما سوء استفاده كنند.»
يادم هست در دانشگاه تهران بودم و با ماشين به دانشگاه مي رفتم. حتي اين ماشين اجازه نداشت تا دم در بيت امام بيايد. احمد آقا مي گفت، «از كجا معلوم در زماني كه در دانشگاه هستي، منافقين در ماشين تو بمبي را جاسازي نكرده باشند؟» حتي يك بار يكي از دوستانم كتابي را به من هديه كرده بود كه بسيار سنگين بود. من كه مي دانستم احمد آقا چقدر درباره هر چيزي كه وارد مجموعه بيت ا مام مي شود، وسواس دارد، خودم كتاب را دادم به پاسدارها كه بگردند.
يك بار آقاي كلاهي قصد داشت با شهيد رجائي به جماران بيايند. وقتي آقاي كلاهي آمد، پاسداران گفتند كه بايد او را بگردند و او بسيار ناراحت شده بود. شهيد رجائي قبل از او آمده بود. وقتي جريان را شنيد، به شدت دلخور شد و به احمد آقا گفت، «من او را مي شناسم. شخص قابل اعتمادي است.» آقاي كلاهي اجازه نمي داد پاسدارها كيفش را بگردند و مي گفت، «اسناد و مطالب محرمانه است» اما احمد آقا به شهيد رجايي گفت، «قانون براي همه است وبايد اجرا شود و اين پاسدارها هم افراد قابل اعتمادي هستند.»آقاي كلاهي ناراحت شده و برگشته بود. بعدها مشخص شد كه در كيف او مقداري تي.ان.تي جاسازي كرده بودند.
او واقعا به شعارهاي انقلابي يعني، «استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي» اعتقادداشت و ايراني توانا با افقهاي روشن را آرزو مي كرد. در بحث آزادي هم واقعا تمام تلاشش اين بود كه آزادي به معناي واقعي كلمه محقق شود، زيرا معتقد بود كه در فضاي آزاد و نقادانه است كه انديشه ها شكفته و طرحها پخته مي شوند. عميقا براي آزادي احترام قائل بود. در مورد جمهوري اسلامي هم معتقد بود تنها مدل حكومتي است كه مي توان انديشه هاي حضرت امام را در آن محقق كرد. او در اين زمينه با افراد صاحبنظر صحبت و بحث مي كرد و پيوسته به دنبال يافتن راهكارهاي جديد براي تحقق اين انديشه ها بود.
يكي از اعتقادات محكم احمد آقا، پيوند بين حوزه و دانشگاه بود. او معتقد بود كه اين دو، در كنار هم است كه مي توانند رشد و شكوفايي داشته باشند ودر سرنوشت كشور تأثير تعيين كننده بگذارند.او بسيار سعي داشت كه عنصر زمان و مكان را كه امام مطرح كرده بودند، در حوزه ها نهادينه كند و تأكيد داشت كه پيوند اين دو مي تواند چشم اندازه روشني را ترسيم كند، او معتقد بود كه نتايج و ثمرات هر يك از اين دو نهاد، در تقويت استنباط و فهم ديگري از مسائل زمان، بسيار مؤثر هستند.
موقعي كه در لبنان بوديم، احمد آقا با دائي من، امام موسي صدر، درباره انقلاب بسيار بحث مي كرد و مي خواست از تجربه هاي مبارزان آنجا استفاده كند، به همين دليل از دكتر چمران خواست كه او را به مناطق جنگي ببرد. دكتر چمران هم احمد آقا را برد و در آنجا غير از آموزش هاي رزمي، موجبات ملاقات او را با بسياري از رهبران مبارز آن ديار، فراهم كرد. بعد از آنكه آندو برگشتند، امام موسي صدر به دكتر چمران گفت، «اين چه كار خطرناكي بود كه كردي؟» اگر در آنجا بلايي سرش مي آمد، ما بيچاره شده بوديم.»
احمد آقا پيوسته تلاش مي كرد از نظرات همه طبقات و گروههاي اجتماعي، به شكل مستقيم و بلاواسطه، مطلع شود، به همين دليل وقتي در ايران بود، اغلب موارد به صورت ناشناس و با لباس مبدل سوار ماشين مي شد و به روستاها و شهرهاي دورافتاده اي مي رفت و از مردم آنجا درباره امام و انقلاب، سئوال مي كرد.
احمد آقا بعد از رحلت امام واقعا توان كار سياسي نداشت. او از دوره نوجواني درگير قضاياي انقلابي شده بود و زندگي پرتلاطم و پر دغدغه اي را پشت سر گذاشته و براي ايجاد آرامش براي امام و حفظ آن، زندگي پر از نگراني و اضطرابي را سپري كرده بود و واقعا خسته بود. او غير از رابطه پدر و فرزندي، با امام رابطه مراد و مريدي داشت و پس از رحلت امام، مصائب و بلايايي را تحمل كرد كه انصافا تحمل آنها از توان يك انسان معمولي بيرون بود.
هرگز زندگي او را بي آشوب و تلاطم نديدم. همواره با مشكلات انقلاب درگير بود. شبها موقعي كه وزرا و دست اندركاران و مسئولين حكومتي در دفتر و بيت امام جمع مي شدند، هر يك مشكلاتشان را مي گفتند و لذا احمد آقا ناچار بود هر شب دست كم 20 تا 30 مشكل را حل و فصل كند. اين گوشه كوچكي از دغدغه هاي بي شمار او بود.
احمد آقا دوران بسيار سختي را پشت سر گذاشت و به خاطر امام، خيلي از حرفها را تحمل كرد، به همين دليل بعد از امام، تقريبا همه كارهاي سياسي را رها كرد و خواست دوره آرامي را شروع كند. هميشه به من مي گفت، «من حسرت ادامه تحصيل در حوزه را مي خورم.» البته با اساتيد حوزه ارتباط و يكي دو ساعتي با آنها كلاس داشت، اما دلش مي خواست به عنوان يك طلبه،تمام ساعات عمر خود را به نقد و بررسي دروس حوزوي بپردازد، ا ما خودش را قانع مي كرد كه شايد كاري را كرده ام كه ديگران نمي توانستند بكنند، يعني حفظ حضرت امام (ره) در همه شئون.
من مي دانم بعد از رحلت امام،احمد آقا! از همه جريانات سياسي دور بود. البته انتقاداتي داشت و گاهي هم در جلساتي مطرح مي كرد، اما بيشتر مواقع به مسائل علمي و عبادي مي پرداخت. حتي همه وجوهات را بعد از رحلت حضرت امام به قم برد و به مراجع داد، در حالي كه از نظر شرعي مي توانست اين كار را نكند. پول بسيار زيادي بود و به واسطه آن مي توانست حفظ شأن و حرمت كند.
او واقعا متدين وعاري از ريا و تظاهر بود. نسبت به ظواهر دنيا مطلقا بي اعتنا بود ودائما به ما سفارش مي كرد به مسائل مادي، خيلي توجه نكنيم و نسبت به آنها حساس نباشيم. يك بار ظرف كريستالي را به شخص او هديه داده بودند. من گفتم، «چقدر ظرف زيبايي است.» اما احمد آقا گفت، «بهتر است آن را به دفتر ببرم. از نظر شرعي چندان درست نمي دانم كه در خانه ما باشد.» گفتم، «اين را براي شما هديه آورده اند.» گفت، «براي پسر رهبر انقلاب هديه آورده اند، و گرنه كسي به احمد طلبه از اين جور هداياي گرانقيمت نمي دهد. گذشته از اين، ظرف به اين قشنگي،ميز مناسب مي خواهد و ميز مناسب، مبل و فرش مناسبش را مي طلبد.» در هنگام جنگ، پسرمان حسن 15 سال داشت. احمد آقا با او صحبت مي كرد و مي گفت، «الان جنگ و جبهه اي هست. هميشه اين فرصتها نيست. اينها را برايت مي گويم كه بعدها نگويي مرا آگاه نكردي. الان اين سفره رحمت پهن است.»
احترام احمد آقا به اهل خانه، بسيار زياد بود. به هيچ وجه معتقد به ايجاد محدوديت توسط زن و شوهر براي يكديگر نبود، او در عين حال كه محدوديت هايي را قبول داشت، اما معتقد بود هر دو بايد آزاد باشند تا بتوانند رشد كنند. به هيچ وجه روحيه مرد سالارانه نداشت.هر چه را براي خود مي خواست، صد درجه بهترش را براي زن و فرزندش تهيه مي كرد.
شب قبل از فوت، حالش خيلي خوب بود و منزل برادرم مهمان بوديم. آنجا شام خورديم. بعد ازشام، احمد آقا تفألي به ديوان حافظ زد. در آن زمان، اصغرآقا، مستخدم خانه پدري ما، در بيمارستان بستري بود. غزلي كه آمد حكايت از هجرت و رفتن داشت. ما گفتيم، «احمد آقا! با اين فالي كه شما گرفتي، ظاهرا اصغر آقا رفتني است.» او بعد به برادرم گفته بود، «من به اينها نگفتم، ولي فالي كه گرفتم براي خودم بود.» بعد كه به خانه برگشتيم، نيمه شب در نزديكي اذان صبح سكته قلبي كرد. بعد هم كه سكته مغزي پيش آمد و چند روزي در حالت اغما بود و به رحمت خدا رفت.
برگرفته از گفت وشنود دكتر فاطمه طباطبائي با ايسنا، 26/12/84
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
حاج احمد آقا در دوران تبعيد حضرت امام (ره) اعلاميه هاي ايشان را به طرق مختلف دريافت مي كرد و سپس به تايپ و تكثير آنها مي پرداخت و با شيوه هايي بسيار هوشمندانه آنها را به گروههاي مبارز مي رساند. از آنجا كه گروههاي مبارز در آن دوران به صورت مخفي فعاليت مي كردند، ايجاد ارتباط با آنان و جلب اعتمادشان كار بسيار دشواري بود، اما احمد آقا كه از هوش سرشاري برخوردار بود، اين كار را به شايستگي انجام مي داد. او منزل مادر رضاعي خود را كه ساواك به آن شك نمي برد، محلي براي فعاليتهاي مبارزاتي خود كرده بود. اين خانه بسيار كوچك و محقر و در حوالي خيابان يخچال قاضي بود و احمد آقا به بهانه ديدار از دايه خود، به آنجا مي رفت و با دستگاه تكثيري كه در زيرزمين آنجا تعبيه كرده بود، اعلاميه ها را تكثير و پخش مي كرد.
گروههاي مذهبي در اين دوران كاملا تابع حضرت امام (ره) بودند و طبق دستورات و رهنمودهاي ايشان فعاليت مي كردند. بديهي است كه حاج احمد آقا هم به تبع امام اعتقادي به مبارزه مسلحانه نداشت و دست كم از نظر كاري، با گروههاي معتقد به اين شيوه، ارتباطي برقرار نمي كرد. همه گروههاي مبارز، كار خود را شرعي قلمداد مي كردند و حضرت امام (ره) را مرجع خود مي دانستند و بنابراين گروههاي معتقد به مبارزه مسلحانه، چون مورد تأييد امام نبودند، لذا حاج احمد آقا هم آنها را تأييد نمي كرد.
احمد آقا پس از تبعيد حضرت امام (ره) در قم بود، ولي سرانجام به هر شكلي بود به عراق رفتيم و پس از شهادت حاج آقا مصطفي در آنجا ماندگار شديم. از اين برهه بود كه نقش بسيار مؤثر و محض احمد آقا شروع شد.او كه در دوران اقامت در ايران، نقش هماهنگ كننده را به شايستگي انجام داده بود، در هماهنگي امور در عراق هم نقش شايان توجهي را ايفا كرد و با برنامه ريزيهاي منسجمي كه براي برقراري ارتباط با گروهها و سران آنها انجام مي داد، نقش بارزي را در تسريع حركت چرخهاي انقلاب برعهده گرفت.
حاج آقا مصطفي پيوسته دغدغه مرجعيت حضرت امام (ره) را داشت و به عبارتي دغدغه هايش فقهي و اصولي بودند،اما احمد آقا از آنجا كه بيشتر در زمينه هاي سياسي و مبارزاتي، شركت داشت، بيشتر به جنبه هاي رهبري سياسي حضرت امام مي انديشيد.
در نجف امكانات بسيار محدودي داشتيم. وقتي ما به آنجا مي رفتيم، حتي تلفن منزل امام هم قطع بود. احمد آقا به محض ورود يك خط تلفن گرفت و توانست نقش رابط بين امام و رهبران سياسي را از اين طريق به عهده بگيرد. او پيامهاي حضرت امام را مي گرفت و در مقابل، در دلها و حرفهاي مردم را به ايشان منتقل مي كرد.
هنگامي كه بحث هجرت امام از عراق به كويت مطرح شد، حاج احمد آقا به عنوان يك مشاور امين، نظرات صائبي را مطرح كرد و صراحتا مي گويم كه اگر ايشان نبود، بي ترديد بحث سفر به كويت و سپس به فرانسه مطرح نمي شد، لذا نقش بسيار حساس و تأثيرگذار احمد آقا در دوران تبعيد حضرت امام و به ويژه در اين تصميم تاريخي، نقشي بي بديل و تعيين كننده است.
اظهار نظرها مشاوره هاي احمد آقا، در واقع بروز و ظهور شخصيت پنهان خود حضرت امام (ره) بود. امام (ره) در نجف بسيار پرشور و حرارت و فعال بودند و كسي جز احمد آقا، ياراي همراهي و همگامي با ايشان را نداشت. حرفهاي احمد آقا در واقع همان خواسته هاي حضرت امام بودكه بر زبان او جاري مي شد و لذا زماني كه حضرت امام با او مشورت مي كردند، در واقع حرفهايي را كه خودشان دوست داشتند، از زبان احمد آقا مي شنيدند.
احمد آقا به حضرت امام (ره) ايماني متقن و محكم داشت. او در عين حال كه فردي متفكر خوش ذوق و صاحبنظر بود، اما اين نكته را پذيرفته بود كه امام (ره) به منبعي وصل هستند كه با عقل ظاهري نمي توان به آن دست يافت. او هميشه مي گفت،«ممكن است در بعضي از موارد، عقايد من با آرا و انديشه هاي حضرت امام (ره) مطابقت نداشته باشد، اما پذيرفته ام كه ايشان به منبعي دسترسي دارند كه فراتر از استدلالهاي ظاهري و در عين حال بسيار صائب است.» احمد آقا پذيرفته بود كه حتي در مواردي كه با حضرت امام (ره)، اختلاف نظر و سليقه دارد، بايد مطلقا مطيع ايشان باشد. دراين شرايط، وي به راحتي از عقيده ونظر خود چشمپوشي مي كرد و از همين رو، براي ايشان مشاور بسيار اميني بود. به اعتقاد من بسيار مهم و در عين حال كار بسيار دشواري است كه انسان، صاحب فكر و انديشه اي باشد، اما در عين حال در انتقال مفاهيم و آرا، حفظ امانت كند. امام يك بار در مورد احمدآقا فرموده بودند، «احمد هم عادل است و هم عاقل.»
احمد آقا در برخي از مسائل فقهي و در مورد بعضي از گروههاي سياسي با امام تفاوت نظر داشت. براي مثال در مورد «بلاد كبيره» نظرش با حكم حضرت امام (ره) متفاوت بود. البته احمد آقا در جايگاه «افتاء» نبود، اما به عنوان يك شاگرد وطلبه با حضرت امام (ره) بحث مي كرد و مي گفت، «با اين حكم، بسياري از دانشجويان نمي توانند روزه بگيرند.» و حضرت امام مي فرمودند، «حكم فقهي من همين است.» در مسئله جنگ هم گاهي با حضرت امام اختلاف نظرهايي داشت، اما حرف امام برايش حجت بود. او در عين حال كه در تمام زمينه ها به عنوان يك كارشناس به حل و فصل موضوعات مي پرداخت و تحليلگري قوي و دقيق بود و مطالب و مسائل را بسيار خوب درك مي كرد و در شاخه هاي مختلف سياسي و نظامي، با افراد مختلف و صاحبنظران بحث مي كرد، هرگز از اطاعت از آرا و دستورات امام به اندازه سرسوزني تخطي نكرد.
احمد آقا در حفظ امانت در گفته ها، نامه ها و بيانيه ها، بسيار دقيق بود. امام چه در پيامها و چه در اعلاميه ها،عادت به پاكنويس نداشتند ومطلبي را از آغاز تا پايان در يك نوبت مي نوشتند و تمام مي كردند، مگر مواردي كه ممكن بود طولاني تر شود، مثل پيام حج كه نوشتن آن حدود يك هفته طول كشيد و روزي تقريبا ده دقيقه، وقت صرف نوشتن آن مي كردند، به همين دليل احمد آقا، يك بار نامه ها و پيام ها را مي خواند تا اگر نقطه اي يا كلمه اي كم وزياد بود، رفع اشكال شود. او با آن كه از حضرت امام (ره) اجازه داشت كه خود، اين موارد را اصلاح كند، با اين همه تك تك آنها را نزد حضرت امام (ره) مي برد و با تأييد خودشان،آنها را اصلاح مي كرد. يادم هست يك بار امام در جايي به جاي «زحمت» نوشته بودند، «رحمت». احمدآقا نامه را نزد ايشان برد و با اجازه امام، نقطه را اضافه كرد. من حضور داشتم كه امام به احمد آقا گفتند، «اين كاملا مشخص است، لازم نبود از دفتر تا اينجا بيايي. خودت اصلاح مي كردي.» اما احمدآقا پيوسته بر حفظ امانت، مراقبت داشت. بعدها من هم به او گفتم،«اين كلمه كه كاملا مشخص بود.» ولي احمد آقا گفت،«ادب اقتضا مي كرد كه بدون اجازه امام، حتي در حد يك نقطه، به نامه ايشان دست نبرم.»
احمد آقا براي حفاظت از امام و بيت ايشان، تدبير بسيار هوشمندانه اي را انديشيد و توانست از شهرهاي مختلف، نيروهاي معتقدي را گردآوري كند و يك تيم حفاظتي بسيار قوي، مطمئن و كارآمدي را براي حفظ از بيت ايشان ايجاد نمايد. او براي حفظ سلامتي امام هم تدبير بسيار جالبي را انديشيد و با ايجاد درمانگاهي در كنار بيت امام و گردآوري تيم پزشكي حاذق، در واقع بارها جان ايشان را نجات داد.
يك بار در سميناري در باغ ماهان كرمان شركت داشتم كه خاني آمد و كنارم نشست و گفت،«آمده ام از شما تشكر كنم.»وقتي دليل اين ابراز لطف را پرسيدم، گفت،«من يك زردتشتي هستم. برايم مشكلي پيش آمده بود و براي حضرت امام نامه اي نوشته بودم. در آن زمان همه فاميل، مرا مسخره كردندكه در آن بحبوحه، به دفتر امام نامه نوشته ام و مي گفتند، «مگر امام بيكار است كه نامه تو را بخواند؟» من گفتم، «با شناختي كه من از اين امام دارم، مي دانم كه نامه ام را مي خوانند.» سه روز بعد تلفن منزل ما زنگ زد. اتفاقا آن روز مهمان داشتيم و خانه بسيار شلوغ بود.آقايي از پشت تلفن گفت، «من احمد خميني هستم.» من واقعا فكر مي كردم كسي دارد با من شوخي مي كند. ايشان دوباره تكرار كرد، «من احمد خميني هستم و مي خواهم درمورد نامه اي كه داده بوديد صحبت كنم.» نكته جالب اين است كه ايشان گفت، «احساس مي كنم در جايي هستيد كه به خاطر شلوغي و سر وصدا امكان صحبت كردن نداريد. اگر مايل باشيد من چند دقيقه ديگر مجددا زنگ مي زنم.» وقتي اين را به همسرم گفتم، خنديد و مرا مسخره كرد و گفت، «اگر هم بخواهند به مشكلت رسيدگي كنندكه خود احمدآقا زنگ نمي زند.» ده دقيقه اي كه گذشت، باز احمد آقا تماس گرفتند ودر مورد نامه اي كه فرستاده بودم، با من صحبت كردند و نشاني منزل را گرفتند و گفتند، «يكي از برادرها به آنجا مي آيد و مشكل شمارا حل مي كند.» بعد افزودند، «من مي دانم شما از اقليتهاي مذهبي هستيد و حجاب نداريد،اما اين برادري كه مي آيد مذهبي و متعصب است. خواستم به عنوان برادر كوچك ترتان خواهش كنم وقتي او مي آيد با حجاب باشيد تا ناراحت نشود.» من گفتم،« حاج آقا ! ما در اين كشور زندگي مي كنيم و به همه قوانين آن احترام مي گذاريم.» صداقت احمد آقا در من بسيار تأثير گذشت.آن آقا هم درست سر ساعتي كه احمدآقا گفته بودند، آمدو مشكلمان را حل كرد.»
احمد آقا اعتقاد داشت كه امام نه تنها به گروه و طبقه خاصي تعلق ندارد كه حتي تنها متعلق به نسل فعلي هم نيستند.او معتقد بود كه نبايد از امام هزينه كرد. مي ديد كه خيلي ها براي پيشبرد اهدافشان از امام هزينه مي كنند و از اين بابت، بسيار زجر مي كشيد. او مي گفت كه امام به تمام نسلها و همه ملتها تعلق دارند. همه تلاش احمد آقا اين بود كه تعالي انديشه هاي حضرت امام را درك كند واجازه ندهد كه اين تفكرات در انحصار حزب و گروه خاصي درآيند، به همين دليل، در دفتر امام و موارد مربوط به آن،دقت زيادي داشت.
يكي از موارد هوشياري و درايت احمد آقا، حفظ سلامتي دفتر بود. دفتر امام جاي قدرتمندي بود و لذا هنگامي كه اداره اي يا وزراتخانه اي از آنجا دستوري را دريافت مي كرد، با تمام توان سعي مي كرد آن را به نحو احسن انجام دهد. طبعا مواردي براي سوءاستفاده هم ممكن بود پيش بيايد كه احمد آقا با هوشياري، جلوي همه اين موارد را مي گرفت.
در مورد هوشياري و درايت احمدآقا خاطره اي به يادم آمد. در دوران جنگ، در دفتر امام كسي پاي دستگاه فاكس مي نشست كه اصلا سواد نداشت. هنگامي كه دوستان و آشنايان، او را مي ديدند، مي خنديدند و به احمد آقا مي گفتند، «اين چه كاري است ؟ اين چه جور تشكيلاتي است؟» اما احمد آقا در جواب مي گفت، «از كسي كه مسئول دريافت فاكسهاست چه انتظاري داريد؟ من فقط مي خواهم او به موقع، اخبار جنگ را به من و امام برساند. حالا اگر سواد داشته باشد، طبعا گرايشاتي خواهد داشت وممكن است اخباري را گزينش كند ويا قبل از اين كه خبري را به ما برساند، سر راهش به چند نفر ديگر هم بگويد.»
در مورد ملاقاتهاي افراد و گروههاي مختلف با حضرت امام (ره)، گاهي به خاطر ضيق وقت، محدوديتهايي اعمال مي شدند، ولي به هيچ وجه اين طور نبود كه احمد آقا بخواهد شخص يا گروهي را از ديدار با امام (ره) محروم كند. اين كه هميشه افراد بايد خيلي منتظر مي ماندند تا به ملاقات امام بروند، امري طبيعي بود، چون امام از صبح كه بيدار مي شدند، بايد كارهاي مختلفي را انجام مي دادند. ايشان حتي به بعضي از مسائل فقهي و استفتائات هم بايد پاسخ مي دادند، زيرا غيراز رهبر سياسي، زعيم ديني هم بودند و برنامه ريزيهايشان بسيار فشرده بود. البته گاهي هم خود ايشان به احمد آقا مي گفتند كه فعلا شخصي يا گروهي را براي ملاقات نپذيريم. اين هم از هوشياري و درايت حضرت امام بود، زيرا بعضي از گروهها با هم درگيري و تضاد داشتند و ملاقات هر كدام از آنها، در جامعه واكنشهاي متفاوتي داشت و فضاي سياسي كشور را متلاطم مي كرد، لذا قبول ملاقات هر كدام آنها ممكن بود به معناي تأييدشان از جانب امام تلقي شود، بنابراين ايشان شخصا دستور مي دادند كه براي حفظ آرامش، بعضي از ملاقاتها حذف شوند.
من سالها با او زندگي كردم و بارزترين صفتي كه در او ديدم، «صداقت» بود، به همين دليل مي توانم بگويم كه بعد از رحلت حضرت امام، حتي يك كلمه را به ايشان نسبت نداد و با شناختي كه من از او داشتم، اساسا چنين كاري نمي كرد. او بدون اجازه حضرت امام، حتي يك نقطه و يك «واو» را كم و زياد نمي كرد.
يكي ديگر از درايتها و هوشمنديهاي او، ايجاد مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام بود، چون احساس مي كرد در انتقال و نشر احكام و نامه هاي حضرت امام ممكن است مشكلاتي پيش بيايند، بنابراين از حضرت امام (ره) اجازه گرفت و اين مؤسسه را تأسيس و تمام اسناد را جمع آوري كرد و به ثبت رساند و حضرت امام هم، مسئوليت اين امر را به عهده او گذاشتند. احمد آقا در كنار اين مؤسسه به اين نتيجه رسيده بود كه بايد در مورد انديشه ها و آراي حضرت امام (ره)، كاري علمي و منسجم صورت بگيرد، به همين دليل علاوه بر دفتر تنظيم و نشر آثار امام كه فقط وظيفه جمع آوري اسناد و مدارك را داشت، پژوهشكده امام خميني (ره) انقلاب اسلامي را تاسيس كرد، اما متاسفانه بيش از يكي دو سال زنده نماند كه آثار كارش را ببيند.
امام (ره) يك بار نامه اي به احمد آقا نوشته و فرموده بودند، «بعد از من كساني كه با من مشكل داشتند با تو بد مي كنند، اما ناراحت نباش، زيرا تو براي خدا كار كرده اي و از اين به بعد هم براي خدا كار كن.»
احمدآقا واقعا سپر بلاي حضرت امام بود و همين دليل ممكن بود و ديگران از او ناراحت و دلخور شوند. مثلا در مورد حفاظت تشكيلات و دفتر بيت حضرت امام، احمدآقا دستور داده بود همه كساني كه به ديدار امام مي روند، دقيقا بازرسي شوند و همين مسئله باعث دلخوري و رنجش بعضي ها شده بود. وقتي پاسداران مي خواستند آنها را بازرسي كنند، مي گفتند، «مگر ما مي خواهيم امام را ترور كنيم؟» اما احمد آقا مي گفت، «شما قطعا چنين قصدي نداريد، اما عده اي هستند كه منتظر فرصت هستند و مي توانند از اندكي از غفلت ما سوء استفاده كنند.»
يادم هست در دانشگاه تهران بودم و با ماشين به دانشگاه مي رفتم. حتي اين ماشين اجازه نداشت تا دم در بيت امام بيايد. احمد آقا مي گفت، «از كجا معلوم در زماني كه در دانشگاه هستي، منافقين در ماشين تو بمبي را جاسازي نكرده باشند؟» حتي يك بار يكي از دوستانم كتابي را به من هديه كرده بود كه بسيار سنگين بود. من كه مي دانستم احمد آقا چقدر درباره هر چيزي كه وارد مجموعه بيت ا مام مي شود، وسواس دارد، خودم كتاب را دادم به پاسدارها كه بگردند.
يك بار آقاي كلاهي قصد داشت با شهيد رجائي به جماران بيايند. وقتي آقاي كلاهي آمد، پاسداران گفتند كه بايد او را بگردند و او بسيار ناراحت شده بود. شهيد رجائي قبل از او آمده بود. وقتي جريان را شنيد، به شدت دلخور شد و به احمد آقا گفت، «من او را مي شناسم. شخص قابل اعتمادي است.» آقاي كلاهي اجازه نمي داد پاسدارها كيفش را بگردند و مي گفت، «اسناد و مطالب محرمانه است» اما احمد آقا به شهيد رجايي گفت، «قانون براي همه است وبايد اجرا شود و اين پاسدارها هم افراد قابل اعتمادي هستند.»آقاي كلاهي ناراحت شده و برگشته بود. بعدها مشخص شد كه در كيف او مقداري تي.ان.تي جاسازي كرده بودند.
او واقعا به شعارهاي انقلابي يعني، «استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي» اعتقادداشت و ايراني توانا با افقهاي روشن را آرزو مي كرد. در بحث آزادي هم واقعا تمام تلاشش اين بود كه آزادي به معناي واقعي كلمه محقق شود، زيرا معتقد بود كه در فضاي آزاد و نقادانه است كه انديشه ها شكفته و طرحها پخته مي شوند. عميقا براي آزادي احترام قائل بود. در مورد جمهوري اسلامي هم معتقد بود تنها مدل حكومتي است كه مي توان انديشه هاي حضرت امام را در آن محقق كرد. او در اين زمينه با افراد صاحبنظر صحبت و بحث مي كرد و پيوسته به دنبال يافتن راهكارهاي جديد براي تحقق اين انديشه ها بود.
يكي از اعتقادات محكم احمد آقا، پيوند بين حوزه و دانشگاه بود. او معتقد بود كه اين دو، در كنار هم است كه مي توانند رشد و شكوفايي داشته باشند ودر سرنوشت كشور تأثير تعيين كننده بگذارند.او بسيار سعي داشت كه عنصر زمان و مكان را كه امام مطرح كرده بودند، در حوزه ها نهادينه كند و تأكيد داشت كه پيوند اين دو مي تواند چشم اندازه روشني را ترسيم كند، او معتقد بود كه نتايج و ثمرات هر يك از اين دو نهاد، در تقويت استنباط و فهم ديگري از مسائل زمان، بسيار مؤثر هستند.
موقعي كه در لبنان بوديم، احمد آقا با دائي من، امام موسي صدر، درباره انقلاب بسيار بحث مي كرد و مي خواست از تجربه هاي مبارزان آنجا استفاده كند، به همين دليل از دكتر چمران خواست كه او را به مناطق جنگي ببرد. دكتر چمران هم احمد آقا را برد و در آنجا غير از آموزش هاي رزمي، موجبات ملاقات او را با بسياري از رهبران مبارز آن ديار، فراهم كرد. بعد از آنكه آندو برگشتند، امام موسي صدر به دكتر چمران گفت، «اين چه كار خطرناكي بود كه كردي؟» اگر در آنجا بلايي سرش مي آمد، ما بيچاره شده بوديم.»
احمد آقا پيوسته تلاش مي كرد از نظرات همه طبقات و گروههاي اجتماعي، به شكل مستقيم و بلاواسطه، مطلع شود، به همين دليل وقتي در ايران بود، اغلب موارد به صورت ناشناس و با لباس مبدل سوار ماشين مي شد و به روستاها و شهرهاي دورافتاده اي مي رفت و از مردم آنجا درباره امام و انقلاب، سئوال مي كرد.
احمد آقا بعد از رحلت امام واقعا توان كار سياسي نداشت. او از دوره نوجواني درگير قضاياي انقلابي شده بود و زندگي پرتلاطم و پر دغدغه اي را پشت سر گذاشته و براي ايجاد آرامش براي امام و حفظ آن، زندگي پر از نگراني و اضطرابي را سپري كرده بود و واقعا خسته بود. او غير از رابطه پدر و فرزندي، با امام رابطه مراد و مريدي داشت و پس از رحلت امام، مصائب و بلايايي را تحمل كرد كه انصافا تحمل آنها از توان يك انسان معمولي بيرون بود.
هرگز زندگي او را بي آشوب و تلاطم نديدم. همواره با مشكلات انقلاب درگير بود. شبها موقعي كه وزرا و دست اندركاران و مسئولين حكومتي در دفتر و بيت امام جمع مي شدند، هر يك مشكلاتشان را مي گفتند و لذا احمد آقا ناچار بود هر شب دست كم 20 تا 30 مشكل را حل و فصل كند. اين گوشه كوچكي از دغدغه هاي بي شمار او بود.
احمد آقا دوران بسيار سختي را پشت سر گذاشت و به خاطر امام، خيلي از حرفها را تحمل كرد، به همين دليل بعد از امام، تقريبا همه كارهاي سياسي را رها كرد و خواست دوره آرامي را شروع كند. هميشه به من مي گفت، «من حسرت ادامه تحصيل در حوزه را مي خورم.» البته با اساتيد حوزه ارتباط و يكي دو ساعتي با آنها كلاس داشت، اما دلش مي خواست به عنوان يك طلبه،تمام ساعات عمر خود را به نقد و بررسي دروس حوزوي بپردازد، ا ما خودش را قانع مي كرد كه شايد كاري را كرده ام كه ديگران نمي توانستند بكنند، يعني حفظ حضرت امام (ره) در همه شئون.
من مي دانم بعد از رحلت امام،احمد آقا! از همه جريانات سياسي دور بود. البته انتقاداتي داشت و گاهي هم در جلساتي مطرح مي كرد، اما بيشتر مواقع به مسائل علمي و عبادي مي پرداخت. حتي همه وجوهات را بعد از رحلت حضرت امام به قم برد و به مراجع داد، در حالي كه از نظر شرعي مي توانست اين كار را نكند. پول بسيار زيادي بود و به واسطه آن مي توانست حفظ شأن و حرمت كند.
او واقعا متدين وعاري از ريا و تظاهر بود. نسبت به ظواهر دنيا مطلقا بي اعتنا بود ودائما به ما سفارش مي كرد به مسائل مادي، خيلي توجه نكنيم و نسبت به آنها حساس نباشيم. يك بار ظرف كريستالي را به شخص او هديه داده بودند. من گفتم، «چقدر ظرف زيبايي است.» اما احمد آقا گفت، «بهتر است آن را به دفتر ببرم. از نظر شرعي چندان درست نمي دانم كه در خانه ما باشد.» گفتم، «اين را براي شما هديه آورده اند.» گفت، «براي پسر رهبر انقلاب هديه آورده اند، و گرنه كسي به احمد طلبه از اين جور هداياي گرانقيمت نمي دهد. گذشته از اين، ظرف به اين قشنگي،ميز مناسب مي خواهد و ميز مناسب، مبل و فرش مناسبش را مي طلبد.» در هنگام جنگ، پسرمان حسن 15 سال داشت. احمد آقا با او صحبت مي كرد و مي گفت، «الان جنگ و جبهه اي هست. هميشه اين فرصتها نيست. اينها را برايت مي گويم كه بعدها نگويي مرا آگاه نكردي. الان اين سفره رحمت پهن است.»
احترام احمد آقا به اهل خانه، بسيار زياد بود. به هيچ وجه معتقد به ايجاد محدوديت توسط زن و شوهر براي يكديگر نبود، او در عين حال كه محدوديت هايي را قبول داشت، اما معتقد بود هر دو بايد آزاد باشند تا بتوانند رشد كنند. به هيچ وجه روحيه مرد سالارانه نداشت.هر چه را براي خود مي خواست، صد درجه بهترش را براي زن و فرزندش تهيه مي كرد.
شب قبل از فوت، حالش خيلي خوب بود و منزل برادرم مهمان بوديم. آنجا شام خورديم. بعد ازشام، احمد آقا تفألي به ديوان حافظ زد. در آن زمان، اصغرآقا، مستخدم خانه پدري ما، در بيمارستان بستري بود. غزلي كه آمد حكايت از هجرت و رفتن داشت. ما گفتيم، «احمد آقا! با اين فالي كه شما گرفتي، ظاهرا اصغر آقا رفتني است.» او بعد به برادرم گفته بود، «من به اينها نگفتم، ولي فالي كه گرفتم براي خودم بود.» بعد كه به خانه برگشتيم، نيمه شب در نزديكي اذان صبح سكته قلبي كرد. بعد هم كه سكته مغزي پيش آمد و چند روزي در حالت اغما بود و به رحمت خدا رفت.
برگرفته از گفت وشنود دكتر فاطمه طباطبائي با ايسنا، 26/12/84
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
/ج