يادگاري يگانه
نويسنده:فرزاد زاد محسن
تأملي در كارنامة حيات فرزند امام،«حاج احمد امام» از منظري ديگر
اگر چه اين سالها، تعبير «يادگاري امام» به «مرحوم حاج سيد احمد خميني» به جهت نسبت به فرزنديش با آن يگانه دورانها اطلاق مي شود و اين نامگذاري به حق هم هست، اما اگر ژرفتر و متألمانه تر در حيات سياسي، سلوك عملي و رفتار شناسي و شيوة تعامل آن عزيز با افراد و جريانهاي سياسي و نوع كنش، حضور و نسبت او با حوادث، رويدادها و بحرانهاي گوناگون در سالهاي پس از انقلاب و در دوران حيات و حضور امام و پس از فقدان ايشان از جهات متعدد نظر افكنيم، عنوان «يادگار امام» را به وجهي ديگر نيز شايسته و زيبندة او مي يابيم.
اين نوشتار، تنها به مقطع پس از ورود امام به ايران تا پايان حيات آن مرحوم (1373-1357) كه در فاصلة زماني 16 ساله را تشكيل مي دهد، خواهد پرداخت. تحليل مراحل مختلف شكل گيري، تكوين و تكامل شخصيت و تفكر او، ورود به عرصه مبارزه سياسي و فعاليتهايش در نجف و نقش مؤثر وي در تصميم تاريخي امام به هجرت و در دوران حضور امام به مدت 5 ماه در نوفل لوشاتو و در ساماندهي ملاقاتها، مصاحبه ها و كليه امور مربوط به امام، در حساسترين و حياتي ترين روزهاي رهبري انقلاب و... همه موضوع نوشتارهايي با تفصيل و تحليل بيشتر تواند بود. معتقدم با وجود كثرت حجم و شمار مقالات و مطالبي كه درباره اين شخصيت، در سالهاي اخير انتشار يافته اند،هنوز همچنان حق مطلب، در ارائه چهرهاي روشن و بايسته از تماميت حضور او در كنار پدر بزرگوارش، از دوران تبعيد و در تمامي مراحل رهبري انقلاب و مديريت نظام جمهوري اسلامي تا پايان حيات، ادا نشده و گاه در بسياري از اوقات با تكرار كليشه وار مطالبي بيشتر توصيفي، ستايش گونه و سطحي، مواجهيم كه در روشن ساختن بينش و دريافتي جامع و توأم با عمق و ظرافت از زوايا و ابعاد مختلف اين شخصيت، چندان گره گشا نبوده است.
مرحوم حاج سيد احمد خميني با دريافت موقعيت و جايگاهي كه «فرزند امام بودن» از او در نزد همگان مي آفريد، آگاهانه و خود خواسته و با دركي عميق و هوشمندانه و حاكي از يك انديشه كليت بين، آينده نگر و مصلحت محور، بسياري از «موقعيتهاي شخصي» را فداي اين «مصلحت كلي» كرد و تمام فعاليتهاي خود را در طول زندگي، بر اساس اين سرنوشت مقدر و در راستاي ارتقاء و تعالي اين جايگاه و موقعيت مصروف ساخت و به نوعي، زندگي و علايق و منافع شخصي و فردي خود را با يك «انتخاب» و «تصميم بزرگ»، از آن روز كه به نجف رفت و براي هميشه دوش به دوش سايه به سايه و گام به گام پدر، مسير زندگيش را پيمود و حيات خود را با او پيوند زد، براي همه عمر، فداي انتساب و تعلق خود به امام و اتصال خويش به كليتي ساخت كه حضور و شخصيت امام در مركزيتش، آن را همچون منظومه اي در منظر همگان آفريده بود و از پي اين گزيدن و گرويدن، رفتار، روحيات، سيره و سخن او آن چنان رنگ و بوي اين هويت و عرف اصيل را به خود گرفت كه ديگر هيچ نشاني از «من» شخصي و «فرديت» او در اين قربانگاه قرب» به جا نماند. هر چه بود گويي استغراق و انجذاب و فناي او بود. در اين دايرة «مجذوبيت » و «مشتاقي»، همه موضع گيري ها و مناسبات و سرشت و سلوك او، يكسره تداعي اين معنا در تداوم اين مسير است، يعني رفتار او به گونهاي است كه در شأن فرزند امام با همة درخشش و اوج و منزلتي است كه در جهان و در چشم دوست و دشمن دارد و از جهتي وي متعلق به همة ملت است و كردارش بي ترديد متناسب با جايگاهي است كه ناخواسته براي خود تعريف كرده است، يعني آنچه او مي گويد و آنچه مي كند، جلوهاي است و از آن حقيقت و در تأييد و تحكيم راه و سخن امام و يادآور امام در آيينه حضور اوست.
حساسيت و اهميت اين موقعيت كه او به سبب عشق بزرگ و بي دريغش به امام، فراتر از رابطه خويشاوندي متعارف و از سرايمان و باور مندي عظيمش به موقعيت تاريخي،معنوي، دوران ساز و جهاني حضور امام، براي خود تعريف كرده بود، او را بر آن مي داشت تا با دقت، احتياط، ظرافت و پشتكاري مثال زدني در تمامي موقعيتها با رفتار و سخن و جهتگيري هايش، تفسير و تبيين دقيق و روشني از موضع امام ترسيم كند كه نه تأييدي تقليد وار و فاقد بينش و پشتوانه معرفتي كه در امتداد افق معنايي و در پرتو شعاع دامنة حضور امام بود و اين «سخنگوي امام» بودن، يكي از نقشهاي تثبيت شده او بود و هر كسي را توان اداي اين مسئوليت ووظيفة تاريخي نبود. نقشي كه در سالهاي پس از رحلت امام و تا پايان عمر او نيز ادامه يافت.
مرحوم حاج سيد احمد خميني با داشتن اين نقش و جايگاه و موقعيت حساس، حلقه واسط ميان «امام» و«مردم» بود ودر بسياري از مواقع، در جلسات تصميم گيري و مشورت و سياستگزاري قوا (در مقام نماينده امام) و در مواضع علني خود، همواره در مقام سخنگوي تودهها و اقشار مختلف مردم، وظيفه انتقال خواستها و مطالبات اجتماعي را به سطوح بالاتر بر عهده داشت و در موقعيتي «مصلحانه » و در امتداد رسالت تاريخي امام كه خود، مصلحي بزرگ بود، به صورت محور اين پيوند و ارتباط و تعامل دو سويه درآمده بود. او مردمش راخوب مي شناخت. روابط اجتماعي و عمومي او بسيار قوي بود. زبانش با زبان وادبيات توده هاي مردم كمترين تفاوتي نداشت و مردم از هر قشر و طبقهاي، كوچكترين فاصله اي را ميان خود و او حس نمي كردند. هر جا كه حضور مي يافت (كه خود شخصا بارها شاهد آن بودم )، چهره ها به لبخند شكفته مي شدند و سيل دستها و نامه ها به سويش سرازير... و اين شد كه امام به شناخت درست اين خصيصه «مردمي بودن» و تعلق به مردم داشتن، بار «فقدان حضور» خود در صحنه هاي اجتماعي را بر دوش او نهاد و او «ساية آفتاب » شد و هر جا كه مي رفت، صحرا و كوي و گذر، همه «بوي دوست» مي شنيدند و سرمست و :
بازگو از نجد و از ياران نجد
تا در و ديوار را آري به وجد
بسياري از مردم، حرفها و گاه انتقادات خود را كه به جبر وضعيت و ضرورت هاي دوران جنگ چندان محملي براي عرصه و بيان آن نمي يافتند، از زبان او مي شنيدند و بسياري از مسئولان نيز، او را نماينده و سخنگوي «مردم » نزد «امام» مي دانستند. آن مرحوم همچنين بسياري از حرفها، خواسته ها، دغدغه ها و در دلهاي مردم را از هر قشر و طبقه و با هر گرايشي، مستقيما به امام منتقل مي كرد. حرفهايي كه شايد كمتر كسي به آن توجه داشت و يا بدان اهميت مي داد واز همه مهمتر جرئت و جسارت بيان آن نزد امام نيز از كمتر كسي ساخته بود.
آن مرحوم بادرك موقعيت خطيري كه داشت و از آنجا كه امام را نه تنها متعلق به اين نسل كه از آن آيندگان و همه تاريخ مي دانست، مسئوليت و رسالت خود را نيز نه «انحصاري» و «شخصي» كه تاريخي و ماندگار مي شمرد و از اين رو، بزرگترين كار او، حركت بر فراز قدرت و نگاه به فراسوي مناسبات و جريانهاي سياسي و گذر از حواشي آنها و پرهيز و احتياطي مبتني بر دقت و وسواس و جديتي كم نظير در جهت اجتناب از درگير شدن با قدرت و تن دادن به اقتضائات، محذورات و ملاحظاتي بود كه ناخواسته، خود را تحميل مي كنند و ضريب «آزادي فكر» و «استقلال عمل» را در صاحب خود به حداقل مي رسانند. او ميدانست كه اگر بخواهد «امين امام» نزد مردم و سخنگوي خواسته هاي مردم نزد ايشان و مسئولان نظام باشد و مانع و رادعي در انجام كامل و همه جانبه اين وظيفه پيش رو نيابد، بايد همواره در كناره و بر كرانة قدرت بماند و از موضعي بيروني و فراجناحي و گاه به ضرورت، منتقدانه به آن بنگرد تا در قيد و بند مصالح و موقعيتهاي سياسي محدود و محصور نباشد و بتواند با فراغت و فرصتي بيشتر و بدون هيچ دغدغه اي وظيفه خود را انجام دهد. انتقادات جدي و بي پرده و صريح او نيز ناشي از منتهاي مسئوليت پذيري و انديشه اصلاحگرانه او و اصرارش بر تصحيح خطاها و رفع خلاها و كاستي هاي موجود و ارائه چهرهاي موجه و قابل دفاع از عملكرد مسئولان بود، زيرا نمي خواست در تعلق خاطر مردم به نظام كمترين خدشه و ترديد و تزلزلي را بنگرد. چشم پوشي او از بسياري از امكانات، موقعيتها و مقامات پيشنهادي (از نخست وزيري و نمايندگي مجلس و ديگر مسئوليتهاي دولتي) بهاي نفوذ مردمي و محبوبيت وسيع او نزد همگان بود.
بيشائبه و مخلصانه و از سر صدق و صميميت او با توده هاي مردم كه گاه رنگ يكرنگي و يگانگي شگفتي را به خود مي گرفت و در اشكال بسيار متواضعانه و در نهايت دوري از هر گونه تكلف و تشريفات، ظهور و جلوه مي يافت و موجب حيرت بسيار كساني مي شد كه نزديكي و محبوبيت او را نزد امام و جايگاه بزرگ و بي مانند او را نزد مسئولان و بزرگان نظام دريافته بودند، مؤيد اين معناست و اينكه او پيشتر، همه موانع ذهني اين پيوند و ارتباط عميق و دروني را كنار زده بود كه جلوهاي اين چنين درعمل و رفتار او مي يافت. نزديكي او به مردم نه از سر مصلحت انديشي يا موقعيت سنجي و نه حركتي نمايشي و نمادين و تشريفاتي، بلكه برخاسته از روح و سلوك پر صدق و صفا و منش بي تكلف و گريزانش از هر گونه تعريف و تملق و بزرگنمايي و ستايش بود. نگارنده اين سطور در چند ديدار و برخوردي كه با آن عزيز در سالهاي كودكي و نوجواني داشت و همواره بهترين خاطرات شيرين و شوق آفرين زندگيم در گنجينة ذهن و ضمير خواهد ماند و اكنون فرصت بازگويي آن نيست، در مقابل اين صميميت و فروتني و مسلك درويشانه و بي ادعا و بي كمترين تكلف، گاه شگفت زده مي شد و با ور آنچه از رفتار او مي ديد با تصويري كه از او در كنار امام در ذهن داشت، دور از تصور مي نمود.
منش بي ريا و خالصانه او در برابر مردم از آنجا سرچشمه مي گرفت كه او در انديشه خود به هيچ «فاصله» و «مانع» و« حريم» و «حرمت» ويژهاي كه جدايي و برتريش بر عموم مردم را توجيه كند، قائل نبود و بدان باور نداشت. خود را از عمق مردم و از متن ميانة آنان مي شمرد و فرزند امام بودن را تنها موهبتي از جانب خداوند و تعهدي در جان و وجدان و دل و روح خود مي دانست و باقي را تنها وتنها در خدمت مردم و درجهت اداي تكليف به كارمي گرفت و آنچه برايش مي ماند، انبوهي از رنجها و تهمت ها و دردهاي توان فرسا و طاقت سوز جسمي و روحي بود كه او را چون شمع، از درون مي گداخت و ذره ذره آب مي كرد و همه به ياد دارند كه در سالهاي فراق و فقدان امام، چه زود محاسن سياهش به سپيد گراييد و غم سنگين و عميق، يك لحظه از نگاهش دور نمي شد، اما «با دلي خونين، لب خندان» مي آورد تا شاهد شيرين كار سر حلقه عاشقان دوست بماند و به كوي محبوبشان اشارتگر و راهبر باشد.
يكي ديگر از ابعاد و ويژگيهاي آن يادگار يگانه امام، انجام مأموريتهاي خطير و بسيار مهمي از جانب ايشان بود كه از نهايت حساسيت و تعيين كنندگي برخوردار بودند. او در بسياري از جلسات و مذاكرات و مشورتهاي تاريخي و تصميم گيري هاي حكومتي توسط مقامات نظام و سران سه قوه به نيابت ازامام حضور مي يافت، اما افزون بر آنكه نقش مهم و حساس نمايندگي امام را به خوبي ايفا مي كرد، داراي انديشه اي طراح و بستر ساز هم بود و نظرات، ايده ها وابتكارات او به گفته مسئولان وقت وشاهد آن جلسات، گاه افقهاي بسيار روشني را پيش چشم همه مي نمود و سر فصلهاي درخشاني از دقت نظر و هوشمندي در شناخت معضلات و فضاي اجتماعي و چالشها و بحرانها و تدبير و آينده نگري او مي گشود ودر ترسيم دورنماي مسئوليتها نيز بسيار راهگشا بود.
از نكات مهمي كه بايد حتما به آن اشاره شود، حضور مستمر و مداوم او در تمامي جلسات حياتي و سرنوشت سازي است كه در حضور امام توسط مسئولان در مقاطع و مناسبتهاي مختلف انجام گرفته و به يقين نشان از اعتماد كامل رهبر فقيد انقلاب به ايشان و ارج گذاري و ترسيم جايگاه، موقعيت و تقرب او به خويش است. كساني كه با الفباي انديشه و منطق رفتار امام آشنا باشند، در اين نكته ترديد ندارند كه امام اهل اين گونه حرمت گذاريها و اعتبار بخشيدنهاي بر اساس نسبتهاي «خصوصي» و «خانوادگي» حتي در نزديك ترين شكل خود نبود و تنها بر اساس شايستگي ها و شاخصهاي مكتبي و معيارهاي منبعث از اصول و ضوابطي كه به آن شديدا پايبند و دلبسته بود، نسبت افراد را با خود تعيين و ترسيم مي كرد. گذشته از اين، آن حضرت حساب نسبتها و صميميتها و علائق و دلبستگي هاي خصوصي و عاطفي و شخصي و فاميلي خود را از مسائل كلان سياسي و حكومتي و امنيتي و تصميم گيريهاي مرتبط با شأن و مقام «رهبري» و «مديريت» خود كاملا متمايز مي ساخت و حضور و مشاركت حاج احمد آقا در اين موقعيتهاي تاريخي كمترين ارتباط و مناسبتي با نسبت فرزند ايشان بودن، نداشت. اينكه در خصوصي ترين و غير علني ترين جلسات كه به سرنوشت كشور نظام مربوط مي شدند، امام، فرزند خود را به عنوان حاضر و ناظر هميشگي در كنار خود يا در مقام «عقل منفصل» در غياب خويش معرفي نمود، برگرفته از همين جايگاه خطير و ميزان اعتماد و علاقه امام به او بود. بايد بتدريج و با گذشت زمان، آگاهان و مطلعان و حاضران شهادت دهند كه حضور ايشان در روند اداره و پيشبرد در جلسات و طرح مواضع و مباحث مطرح شده تا چه حد فعالانه و مؤثر بوده است، از آن جمله جلسه تاريخي حل اختلافات سران كشور با حضور بني صدر، مرحوم بازرگان، شهيد دكتر بهشتي، حضرت آيت الله خامنه اي و سران قوا در محضر امام (پس از 14 اسفند 59)، جلسه رايزني سران و فرماندهان نظامي در خصوص ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر (ارديبهشت 61)، جلسات منجر به عزل قائم مقام رهبري و يكي از واپسين ديدارها، ملاقات مهم «ادوارد شوارد نادزه» و هيئت اعزامي «گورباچف» با امام و دهها جلسه مهم ديگر كه همه حاكي از اين حقيقت بود كه امام، او را «امين» و «حافظ سر» و «مشاور معتمد و صديق» خود مي دانست.
اعتدال حاكم بر انديشه و نگاه مرحوم حاج سيد احمدآقا دو ويژگي را در مواضع و رويكردهاي او برجسته مي نمود: اول، موضعگيري هاي معتدل و ارزيابيهاي منطقي و منصفانه او، به تبعيت از امام، در حساسترين برهه ها و حتي شرايط و فضاهاي هيستريك و هيجاني بود و در اوج تنشها و التهابات مخاطره آفرين هراس نظام و پرهيز از جوزدگي و افراط و اغراق و ادبيات تهاجمي و پرتنش و تشنج و پرخاشگرانه حتي با دستاويز منش و روح انقلابي در زماني كه سكه رايج و وسيله شهرت و اعتبار و عنوان توجيه كننده بسياري از تصفيه حسابها و انتقام جويي ها بود، در هر شرايط و وضعيتي سعي در التزام به اين اعتدال داشت(في المثل موضع گيري او در بحبوحة مخاصمات منجر به انقلاب فرهنگي در ارديبهشت 59 و سكوت معني دار او در جريان عزل بني صدر و حوادث خرداد 60 و پرهيز از پولاريزه كردن و بحراني تر شدن اوضاع و پيشروي هر چه بيشتر به سمت تشديد تضادها با الهام از امام كه در اين مسئله تا حد امكان بر جلوگيري از تسريع و ترغيب نيروهاي صاحب پتانسيل مقابله با انقلاب و نظام جمهوري اسلامي و كشاندن كشور به عرصه يك رو در رويي بود وتسوية خونين و همگاني تاكيد و اصرار داشت كه با پافشاري گروه هاي معاند و معارض، چاره جوييها و آرامش بخشي ها و توصيه هاي مكرر به حل اختلافات كارگر نيفتاد و اين امر به ناگزير عملي شد و دوم آن كه با دريافت و شناخت ميزان تأثيرگذاري و نفوذ مردمي خود كوشيد تا اين وزنه به سود ايجاد يك محور تعادل ميان گروهها و جريانها و اتخاذ مواضعي فراجناحي و از وراي درگيري ها و مناسبات گاه بحرانزده و ناآرام در دل گروهي بهره جست و در شرايطي كه مي رفت تا فضايي تيره و ناامن و فاجعه بار ترسيم شود، سعي در تكيه بر نقاط مثبت و ظرفيتهاي اصلاح پذيري گروهها تا حد امكان و نزديك تر ساختن آنها به يكديگر در جهت اهداف و آرمانهاي مشترك و حركت در مسير «منافع ملي» داشت. تلاش او همواره بر تصحيح خطاها و تلطيف و تعديل شرايط و فضاي فعاليتهاي جريانهاي مختلف در عرصه اجتماعي و مبتني بر نگاه و بينشي فرهنگ محور و معطوف به اصلاح«اخلاق سياسي» و اولويت اصالت «ارزشهاي فرهنگي» بر «اقتضائات سياسي » تمركز مي يافت (از جمله مواضع او پس از حادثة استاديوم امجديه در بهار 59) و از همين جاست كه در بسياري از موقعيتهاي حساس و ويژه، امام او را به عنوان عامل وحدت و وفاق يا محور حل اختلافات و ترك مخاصمات از جانب خود، مأمور گفت وگو و تبادل نظر مي كردند.
«تقواي سياسي»، «اخلاق» و «انصاف » واژه هايي آشنا و كاربردي در منطق رفتار و تعامل او با همه افراد و جريانها بودند. از آنجا كه او هميشه خود را شاگرد مكتب امام مي دانست و در همه جا پا جاي پاي او مي نهاد، به چيزي جز تأثير در نفوس و جذب قلوب و تأثير بر معرفت و وجدان و جان انسان ها نظر نداشت وشكست و پيروزي نزد او، فرع بر اين پايبندي به حقيقت و ارزشهاي اخلاقي و معنوي بود و رفتار او در اين مقام همواره نشان از اين التزام دروني و دائمي داشت كه هرگز حتي با مخالفان سياسي خود به شيوه اي جز اين رفتار نكرد و از مسير ادب واعتدال و انصاف و بيان نقاط مثبت و تكيه بر قابليتهاي اصلاح پذيري و تكامل آنان خارج نشد (عيادت او از مرحوم مهندس بازرگان در خانة نارون در زمستان 73 و حضور او در مجلس ختم ايشان در حسينيه ارشاد كه خود شاهد آن بودم، گواهي بر همين روحيه است و اين در حالي است كه در آن زمان با آن مرحوم بر سر صحت نامه امام به وزير كشور وقت، اختلاف آشكاري داشت و حتي به طرح شكايت حقوقي پرداخته بود.)
رعايت شأن وشاخصيت انتساب به امام از همه لحاظ توسط حاج سيد احمد آقا كه نگاهي دورانديش و آينده نگر
و مبتني بر حكمتي معمارانه و فراتر از چهارچوب ملاحظات و مسائل حاشيه اي داشت كه از درك حقيقت «يادگار امام بودن» ناشي مي شد، موجب گرديد تا عملا به عنوان «سفير فرهنگي» يا «سفير حسن نيت» امام از سوي ايشان به كرات مأموريت يابد و در راستاي مديريت بحران و كنترل شرايط و اوضاع توسط ايشان، حامل وجهي از ارتباط،تعامل، هدايتگري و راهبري امام در نسبت با فرد، جريان يا حادثه مورد نظر باشد. اين امر گاه با هدف تأييد و مشروعيت بخشيدن به يك اصل و كليت بيرون آوردن آن از انحصار سوء تفاهمات يا سوء استفاده و غرض ورزي عناصر وعوامل مشكوك و حفظ و هدايت آن از لغزشها و انحرافات و رفع تنشها و آسيب پذيريها و انحرافات احتمالي صورت مي گرفت (نظير اعزام ايشان در اولين روز فتح لانه جاسوسي به ميان دانشجويان پيرو خط امام در آبان 58 يا ملاقات با حضرت آيت الله طالقاني در جريان دستگيري فرزندشان در ارديبهشت 58 و بازگرداندن ايشان پس از غيبت معترضانه از صحنه سياسي) و گاه در جهت تصريح رفتارها و حل اختلافات و هدايت افراد و گروهها در يك مسير مطمئن و موجه، با يادآوري ارتباط و اعتماد امام به آنان و جلوگيري از انحراف و لغزش ناشي از تصور «طرد» و «حذف»شدگي از سوي ايشان و تمايل ناخواسته به سمت جريانهاي مخالف و معارض و گاه حامل پيام اطمينان بخش و دلگرم كننده و اميد آفرين امام و گاه مكمل و معرف وجه اخلاقي و اصولگرايانه و ارزشي اقدامات انجام شده از جانب آن حضرت (في المثل نماينده ويژه امام در حسن اجراي آزادي و انتقال گروگانهاي زن و نيز گروگانهاي سياهپوست آمريكايي مستقر در سفارت و همراهي تا فرودگاه و تا لحظه پرواز و عزيمت آنان از ايران در آذرماه 58) و اين همه از او تصوير فردي را مي ساخت كه تمام سعي خويش را بر ترسيم چهره اي فرانگر، آكنده از سعه صدر و وسعت تفكر و ملايمت و انعطاف و محبت و مدارا از امام و نيز ارائه شما و شمايلي از ايشان نهاده كه روي با «تاريخ»، با «انسان» و در وجه كلي خود، با همه «جهان» دارد و منظومهاي فراخته در افق بصيرت خداگونه اي كه انسانها را مجذوب غناي حكمت و شيفته معرفت و مكتب تربيتي و اخلاقي خود مي سازد، همه آن ارزشهايي كه او را در عرصه پررنج و ابتلاي امروز، پخته تر و آبديده تر مي كرد و دم به دم بر اعتقاد و ارادت و نيز استقامت و ثبات قدمش مي افزود.
موضع گيريهاي مرحوم حاج احمد آقا به طور مستقل و قطع نظر از موقعيت خاص او، نشان از درك و شناختي جامعه شناسانه و تفكر انتقادي و ذهني حساس و هوشيار و ژرفنگر در تحليل مناسبات و پديدههاي اجتماعي دارد و امروز با گذشت زمان، بيشتر متوجه اين حقيقت مي شويم. هشدارهاي پيشگويانه او نسبت به عواقب و نتايج بسياري از رفتارهاي اعمال شده در آن دوران كه تنها بر اساس ملاحظات مقطعي و آني صورت مي گرفتند، نگاه و ذكاوت آسيب شناسانه او درباره آينده انقلاب و دقت نظر و شجاعت او در انتقال آراء و افكار عمومي و تأكيد مداوم بر ضرورت نقد پذيري مسئولان و «شنيده شدن صداي مردم» بهره درست او از جايگاه خويش است كه با حضور خود، آن را در ذهن و دل مردم و در امتداد محبوبيت امام، ماندگار مي سازد و ارج و اعتبار مي بخشد.
مهم ترين و اصلي ترين دغدغه آن عزيز به حق پيوسته، چه در دوران حيات امام و چه پس ازآن (به شكلي جدي تر) حفظ و نگاهداشت آثار، افكار و ميراث معنوي امام (شامل سخنان، اسناد، مدارك، منابع و همه آنچه كه به ايشان منسوب و مرتبط است.) از گزند و دستبرد عوامل انحرافي و انتقال آن با نهايت صحت و امانت به نسلهاي آينده و از سوي ديگر تكامل و غناي آن بر اساس دفاع از حريم انديشه امام و حضور مداوم در سنگر و ساحت اين مرزباني و تبيين مواضع ايشان به طور جدي و سخت كوشانه و در همه حالات و موقعيتها و به هر بهانه و تعيين خط مشي و چهارچوب و با هر قصد ونيت (از جمله مصاحبه معروف و پربازتاب ايشان با عنوان : امام تنهاست، مصاحبه سال 61 با روزنامه اطلاعات، نگارش نامه مفصل و مستند به آيت الله منتظري مشهور به رنجنامه، دفاع شجاعانه و پيگير از مواضع امام در مورد مبارزه با جريان نفوذي اسلام آمريكايي در حوزه هاي علميه و بازگشايي وبازشكافي مبحث اختلافات جريان متحجر و مرتجع و مقدس نماد درميان روحانيت با راه و انديشه امام، اقامه دعوي در خصوص اتهام جعلي بودن نامه امام به آقاي محتشمي در زمينه فعاليت نهضت آزادي در آخرين ماه هاي عمر و...) بود. ايشان در هر جا و به هر مناسبت مي كوشيدند با گشودن سر فصل هايي تازه از كتاب و حيات و حركت و رهبري امام، بسياري از حقايق را افشا و بسي از ناگفته ها را بيان كند ودر اين امر نگاهي كاملا بري از حب و بغضها و شرايط و ملاحظات روزمره و خارج از جهت گيري هاي خاص و جانبدارانه و مصلحت انديشانه دارد، چه او، سخن امام را ميراثي متعلق به همه زمانها و براي همه انسانها مي داند و خود را رسول صادق اين «صحيفة نور» و «شارح» و «مفسر» ي يگانه و بيواسطه از امامش كه :
«من به گوش خود از دهانش دوش
سخناني شنيده ام كه مپرس»
... و كه از او در اين مقام شايسته تر كه خود مستغرق و مستحيل در جاذبة قدسي «حقيقت حضور» آن بزرگ بود و: « چو غلام آفتابم هم ز آفتاب گويم» كه از او خوشتر، «ترجمان صدق » آن راه و كلام كه :
«چو غلام آفتابم به طريق ترجماني
به نهان از او بپرسم به شما جواب گويم»
و راستي كه همه حيات او تجلي اين «طريق ترجماني» بود.
نكته ديگر دقت ودرايت مثال زدني او در مديريت آثار امام و ساماندهي آن به شكلي پويا، جريان ساز و فرهنگ آفرين و موجد ابتكارات و انديشه ها و خلاقيتها وتوسعه وتكامل ظرفيتهاي آن به صورتي روز آمد و پاسخگو به نياز همه نسلها (كه در ابتكار تاسيس و هدايت موسسه تنظيم و نشر آثار امام به عنوان كانون بزرگ نشر و اشاعه و الگوسازي انديشه هاي امام تجلي يافت) و تدبير دورانديشانه او در حفظ اين گنجينه با دريافت ارزشهاي منحصر به فرد و تاريخي آن بودكه تا زمان مديريت حرم مطهر امام نيز آشكار بود كه با طرحها و برنامه هاي گسترده، در پي تبديل آن بر مركزيت و پايگاهي فرهنگي، هنري، علمي و حتي تفريحي براي كل جهان اسلام بود و نشان مي داد كه او در هر كاري به فرداها و افقهاي دوردست مي نگرد.
مجموع همه اينها كه گفتم و «يك حرف از هزاران »بودكه «اندرعبارت آمد»، همه در درونمايي از خصال و ويژگي هاي شخصي ممتاز، او را چنان مي آفريند كه حقيقتا «يادگار» و مهمتر از آن «يادآور» امام مي شود و منظري از فضايل و مراتب و مقامات روحي و معنوي و حالات عرفاني او را در خود نمايان مي سازد، آن چنان كه هر جا بود، ديگر از او «خودي » در ميانه نبود و همه وجودش مظهريتي از آن دردانه يگانه اين عصر شده بود كه هر كس شعاعي از امام را در نظاره بر او به شهود مي نشست و در نتهاي «آبينگي» همه، نقش «او» مي نمود و چون ني مولانا از خويش يكسره خالي آمده بود و با بندبندش حديث غربت و فرقت مي گفت و شكايت از هجران «شمسالحق عشق » مي گزارد و «آيينه، اناالشمس نگويد چه كند؟»
حيات طوفاني و پر تلاطم او نيز همچون پدر گويي با دشواري تعمدي تاريخي و اجتماعي و اداي تكليف و وظيفه گره خورده بود و همين كه دانست عمرش را به آخر رسانده و از عمر برآمده، گويي ديگر انگيزه واشتياقي براي ماندن نداشت و كوله بار رنجهاي زمين بر دوش سبكباري روحش آن همه سنگيني مي كرد كه براي رفتن و پيوستن به آنكه همه زيستنش تجسمي از او بود، بيتاب و بيقرارتر از هميشه بود.
كساني كه صبح دوم خرداد 1368 شاهد صحنه اي بودند كه هنگام خروج امام از منزل خود در جماران و قدم نهادن به بيمارستان بقيه الله رخ داد، حكايت هايي شورانگيز و شنيدني دارند از آن لحظه توصيف ناپذير امام با تني رنجور از بيماري پس از اشاره به آنكه ديگر از اين سرازيري بالا نخواهم رفت و برنخواهم گشت، ناگاه و يكباره در مقابل نزديكان و اعضاي بيت و پزشكان و همه ناظران، «احمد عزيز» كه هميشه چنين خطابش مي كرد و فرزند ويادگار يگانه خويش را با حالتي عاشقانه و شگفت وسخت در آغوش فشرد و بر چهره و پيشانيش بوسه ها داد و : دست بگشاد و كنارانش گرفت همچو عشق اندر دل وجانش گرفت » همگان متحير ماندند كه حكمت اين ابراز محبت شديد و ناگهاني، آن هم در مقابل جمع كه با توجه به نوع رفتار شناسي امام عجيب و بي سابقه مي نمود، چه بود. شايد ايشان همواره پيش چشمش در آن سالهاي دوري از دلدار، اين صحنه ها را مرور مي كرد كه نگاهش گويي به هيچ چيز وهيچ كس در اين جهان نبود و چشم به فراسويي ديگر داشت و نظر به هر سو مي انداخت جز آن «طلعت باقي» كه جان و جهانش بود، نمي ديد و كساني كه او را به ويژه در يكي دو سال آخر و بالاخص در ماه هاي پاياني عمرش از نزديك ديده اند و در حالات او تأمل كرده اند، به خوبي اين نكته را تأييد مي كنندكه غربت و اندوه عميق و سنگيني كه در نگاهش نشسته بود، خبر از آن داشت كه «شوق سفر»، همه وجود او را لبريز كرده و تنها در طلب و تمناي وصل «دوست»، چيز ديگري را وراي آنچه پيش او بود مي ديد و گويي به زبان حال پيوسته در ترنم بود كه :
«مشتاق و مهجوري، دور از تو چنانم كرد
كه از دست بخواهد شد پاياب شكيبايي»
واين بود كه در آن واپسين ماه ها كه نگاهش با همه عالم غريب گونه تر از پيش شده بود، پيوسته در خود با ياد دوست خلوت مي گزيد و گفتند خواجه عاشق و مست است و كو به كو...» او در امام چه ديد كه اين چنين شيفته وار و دلبرده و سودازده، سر حلقه انس و مهر ومقيم دايره طواف و شوق آمده بود كه در اين جذبة سالكانه، دمياز نفس زدن در ديار يار و در هواي معشوق و مراد، غافل نبود و همواره از او مي گفت و همه، روايت اين فناي عاشقانه بود و گويي با همه ذرات جان و وجود با او حكايت داشت:
«با هر چه دلم قرار گيرد بيتو
آتش به من اندر زن وآنم بستان»
آخرين بار كه توفيق زيارتش دست داد، در مسجد قباي تهران (اوايل اسفند 73) و به گمانم مجلس سالگرد مرحوم آيت الله العظمي ميرزا هاشم آملي(ره) بود كه از هميشه محزونتر و شكسته تر مي نمود. محاسنش كم كم داشت يكدست سپيد مي شد. نگاهش نابتر و چهره اش پر نورتر و صفاتر ودر عين حال غمگين تر از هميشه، در گوشه اي ازمسجد، آرام و با همان لبخند محجوبانه و محزون هميشگي كه بيشتر اوقات هم از لبش دور نمي شد و حس صميميتي عجيب به بيننده مي بخشيد. عصايي قهوه اي رنگ را در دست داشت و آرام روي شانه اش مي چرخاند. حالت و هيبتي درويشانه و قلندروار... فرصت نزديك شدني بود، از ميان جمعيت و سلام وعرض ادبي، ناگاه انگار با دلم نجوا مي كرد كه (به تعبير سيد مرتضي آويني ): «اين بهره آخر چشم توست از ديدنش.» پس خوب ببين و نگاهت را از آن چشمهاي غريب كه گويي رو به هيچ سويي در اين عالم نبود و داشت آن سوي «كرانه هاي بودن» را رصد مي كرد، سرشار كن. اما دريغ كه مجال مانده از اين بيش نبود و كمتر از دو هفته بعد...
در سالهاي اخير افرادي با رويكردهايي ناموجه، فرصت را براي انتقامجويي و عقده گشايي و طرح مباحث وايراد اتهاماتي در فضايي غير مستند، غير علمي و تحقيقي و غرض ورزانه مناسب يافتند ودر قالب خاطره نويسي در خصوص ايشان به قول خود به «بيان ناگفته هايي» پرداختند كه آماج اصلي اين حملات، تخريب شخصيت مرحوم حاج سيد احمد آقا به عنوان مشاور وامين امام و ايجاد ابهاماتي در خصوص زندگي شخصي وي و طرح مطالبي كذب در مورد باند بازي و جنگ قدرت و ايجاد يك مافياي موهوم بود كه دو هدف عمده را تعقيب مي كرد: نخست انتقام گيري از امام در قالب توهين و حرمت زدايي نسبت به شخصيت يادگار ايشان كه پس از پيوستن به پدر نيز سپر بلاي او بود و دوم، برداشتن موانع ذهني و آماده كردن افراد به يافتن شخصيتي منفي ازاو با توهم دانستن «حقانيت پشت پرده» (به خصوص نسلهاي متأخر كه كمترين سابقه ذهني جز اندك تصاوير تلويزيوني ندارند) و در دراز مدت تثبيت اين تصاوير خود ساخته در منابع تاريخي و منشاء آن نيز صراحت، صداقت و عدم وابستگي آن عزيز بود كه تنها خود را در برابر امام و مردم متعهد مي ديد و نه هيچ شخص و جريان ديگري. اين وظيفه آگاهان، شاهدان وقايع و مسئولان و متوليان امر، نظير مؤسسه تنظيم و نشر است كه وظيفه پاسخگويي به شبهات، ابهام زدايي و پيگيري حقوقي و مطالب غير واقعي و غير مستند را به طور جدي بر عهده گيرند.
«احمد امام»، «قدر» جايگاه خود را مي شناخت و «حق» آن را به درستي ادا مي كرد. تقرب او به امام از سر حقيقت و شهود و معرفت و معنا بود نسبت خانوادگي و به تعبير حضرت مولانا،
«برادرم، پدرم، اصل و خويش من عشق است كه اصل عشق بهانه نه خويشي نسبي»
و او چون امام را تجسم حقيقي و راستين همه زيبايي ها و ارزشهاي مكتب و تبلور تمام نماي حقيقت در اين عصر يافته بود، وجودش را وقف او ساخته بود. او «عشق» را با همه رنجش خريده بود و بهاي آن را مي دانست و آسان و ارزان به چيزي نمي فروخت كه جز «ديدار» و «پيوستن»، بهاي اين همه رنج بردن بر سر آن «عهد عاشقانه» نبود...
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
اگر چه اين سالها، تعبير «يادگاري امام» به «مرحوم حاج سيد احمد خميني» به جهت نسبت به فرزنديش با آن يگانه دورانها اطلاق مي شود و اين نامگذاري به حق هم هست، اما اگر ژرفتر و متألمانه تر در حيات سياسي، سلوك عملي و رفتار شناسي و شيوة تعامل آن عزيز با افراد و جريانهاي سياسي و نوع كنش، حضور و نسبت او با حوادث، رويدادها و بحرانهاي گوناگون در سالهاي پس از انقلاب و در دوران حيات و حضور امام و پس از فقدان ايشان از جهات متعدد نظر افكنيم، عنوان «يادگار امام» را به وجهي ديگر نيز شايسته و زيبندة او مي يابيم.
اين نوشتار، تنها به مقطع پس از ورود امام به ايران تا پايان حيات آن مرحوم (1373-1357) كه در فاصلة زماني 16 ساله را تشكيل مي دهد، خواهد پرداخت. تحليل مراحل مختلف شكل گيري، تكوين و تكامل شخصيت و تفكر او، ورود به عرصه مبارزه سياسي و فعاليتهايش در نجف و نقش مؤثر وي در تصميم تاريخي امام به هجرت و در دوران حضور امام به مدت 5 ماه در نوفل لوشاتو و در ساماندهي ملاقاتها، مصاحبه ها و كليه امور مربوط به امام، در حساسترين و حياتي ترين روزهاي رهبري انقلاب و... همه موضوع نوشتارهايي با تفصيل و تحليل بيشتر تواند بود. معتقدم با وجود كثرت حجم و شمار مقالات و مطالبي كه درباره اين شخصيت، در سالهاي اخير انتشار يافته اند،هنوز همچنان حق مطلب، در ارائه چهرهاي روشن و بايسته از تماميت حضور او در كنار پدر بزرگوارش، از دوران تبعيد و در تمامي مراحل رهبري انقلاب و مديريت نظام جمهوري اسلامي تا پايان حيات، ادا نشده و گاه در بسياري از اوقات با تكرار كليشه وار مطالبي بيشتر توصيفي، ستايش گونه و سطحي، مواجهيم كه در روشن ساختن بينش و دريافتي جامع و توأم با عمق و ظرافت از زوايا و ابعاد مختلف اين شخصيت، چندان گره گشا نبوده است.
مرحوم حاج سيد احمد خميني با دريافت موقعيت و جايگاهي كه «فرزند امام بودن» از او در نزد همگان مي آفريد، آگاهانه و خود خواسته و با دركي عميق و هوشمندانه و حاكي از يك انديشه كليت بين، آينده نگر و مصلحت محور، بسياري از «موقعيتهاي شخصي» را فداي اين «مصلحت كلي» كرد و تمام فعاليتهاي خود را در طول زندگي، بر اساس اين سرنوشت مقدر و در راستاي ارتقاء و تعالي اين جايگاه و موقعيت مصروف ساخت و به نوعي، زندگي و علايق و منافع شخصي و فردي خود را با يك «انتخاب» و «تصميم بزرگ»، از آن روز كه به نجف رفت و براي هميشه دوش به دوش سايه به سايه و گام به گام پدر، مسير زندگيش را پيمود و حيات خود را با او پيوند زد، براي همه عمر، فداي انتساب و تعلق خود به امام و اتصال خويش به كليتي ساخت كه حضور و شخصيت امام در مركزيتش، آن را همچون منظومه اي در منظر همگان آفريده بود و از پي اين گزيدن و گرويدن، رفتار، روحيات، سيره و سخن او آن چنان رنگ و بوي اين هويت و عرف اصيل را به خود گرفت كه ديگر هيچ نشاني از «من» شخصي و «فرديت» او در اين قربانگاه قرب» به جا نماند. هر چه بود گويي استغراق و انجذاب و فناي او بود. در اين دايرة «مجذوبيت » و «مشتاقي»، همه موضع گيري ها و مناسبات و سرشت و سلوك او، يكسره تداعي اين معنا در تداوم اين مسير است، يعني رفتار او به گونهاي است كه در شأن فرزند امام با همة درخشش و اوج و منزلتي است كه در جهان و در چشم دوست و دشمن دارد و از جهتي وي متعلق به همة ملت است و كردارش بي ترديد متناسب با جايگاهي است كه ناخواسته براي خود تعريف كرده است، يعني آنچه او مي گويد و آنچه مي كند، جلوهاي است و از آن حقيقت و در تأييد و تحكيم راه و سخن امام و يادآور امام در آيينه حضور اوست.
حساسيت و اهميت اين موقعيت كه او به سبب عشق بزرگ و بي دريغش به امام، فراتر از رابطه خويشاوندي متعارف و از سرايمان و باور مندي عظيمش به موقعيت تاريخي،معنوي، دوران ساز و جهاني حضور امام، براي خود تعريف كرده بود، او را بر آن مي داشت تا با دقت، احتياط، ظرافت و پشتكاري مثال زدني در تمامي موقعيتها با رفتار و سخن و جهتگيري هايش، تفسير و تبيين دقيق و روشني از موضع امام ترسيم كند كه نه تأييدي تقليد وار و فاقد بينش و پشتوانه معرفتي كه در امتداد افق معنايي و در پرتو شعاع دامنة حضور امام بود و اين «سخنگوي امام» بودن، يكي از نقشهاي تثبيت شده او بود و هر كسي را توان اداي اين مسئوليت ووظيفة تاريخي نبود. نقشي كه در سالهاي پس از رحلت امام و تا پايان عمر او نيز ادامه يافت.
مرحوم حاج سيد احمد خميني با داشتن اين نقش و جايگاه و موقعيت حساس، حلقه واسط ميان «امام» و«مردم» بود ودر بسياري از مواقع، در جلسات تصميم گيري و مشورت و سياستگزاري قوا (در مقام نماينده امام) و در مواضع علني خود، همواره در مقام سخنگوي تودهها و اقشار مختلف مردم، وظيفه انتقال خواستها و مطالبات اجتماعي را به سطوح بالاتر بر عهده داشت و در موقعيتي «مصلحانه » و در امتداد رسالت تاريخي امام كه خود، مصلحي بزرگ بود، به صورت محور اين پيوند و ارتباط و تعامل دو سويه درآمده بود. او مردمش راخوب مي شناخت. روابط اجتماعي و عمومي او بسيار قوي بود. زبانش با زبان وادبيات توده هاي مردم كمترين تفاوتي نداشت و مردم از هر قشر و طبقهاي، كوچكترين فاصله اي را ميان خود و او حس نمي كردند. هر جا كه حضور مي يافت (كه خود شخصا بارها شاهد آن بودم )، چهره ها به لبخند شكفته مي شدند و سيل دستها و نامه ها به سويش سرازير... و اين شد كه امام به شناخت درست اين خصيصه «مردمي بودن» و تعلق به مردم داشتن، بار «فقدان حضور» خود در صحنه هاي اجتماعي را بر دوش او نهاد و او «ساية آفتاب » شد و هر جا كه مي رفت، صحرا و كوي و گذر، همه «بوي دوست» مي شنيدند و سرمست و :
بازگو از نجد و از ياران نجد
تا در و ديوار را آري به وجد
بسياري از مردم، حرفها و گاه انتقادات خود را كه به جبر وضعيت و ضرورت هاي دوران جنگ چندان محملي براي عرصه و بيان آن نمي يافتند، از زبان او مي شنيدند و بسياري از مسئولان نيز، او را نماينده و سخنگوي «مردم » نزد «امام» مي دانستند. آن مرحوم همچنين بسياري از حرفها، خواسته ها، دغدغه ها و در دلهاي مردم را از هر قشر و طبقه و با هر گرايشي، مستقيما به امام منتقل مي كرد. حرفهايي كه شايد كمتر كسي به آن توجه داشت و يا بدان اهميت مي داد واز همه مهمتر جرئت و جسارت بيان آن نزد امام نيز از كمتر كسي ساخته بود.
آن مرحوم بادرك موقعيت خطيري كه داشت و از آنجا كه امام را نه تنها متعلق به اين نسل كه از آن آيندگان و همه تاريخ مي دانست، مسئوليت و رسالت خود را نيز نه «انحصاري» و «شخصي» كه تاريخي و ماندگار مي شمرد و از اين رو، بزرگترين كار او، حركت بر فراز قدرت و نگاه به فراسوي مناسبات و جريانهاي سياسي و گذر از حواشي آنها و پرهيز و احتياطي مبتني بر دقت و وسواس و جديتي كم نظير در جهت اجتناب از درگير شدن با قدرت و تن دادن به اقتضائات، محذورات و ملاحظاتي بود كه ناخواسته، خود را تحميل مي كنند و ضريب «آزادي فكر» و «استقلال عمل» را در صاحب خود به حداقل مي رسانند. او ميدانست كه اگر بخواهد «امين امام» نزد مردم و سخنگوي خواسته هاي مردم نزد ايشان و مسئولان نظام باشد و مانع و رادعي در انجام كامل و همه جانبه اين وظيفه پيش رو نيابد، بايد همواره در كناره و بر كرانة قدرت بماند و از موضعي بيروني و فراجناحي و گاه به ضرورت، منتقدانه به آن بنگرد تا در قيد و بند مصالح و موقعيتهاي سياسي محدود و محصور نباشد و بتواند با فراغت و فرصتي بيشتر و بدون هيچ دغدغه اي وظيفه خود را انجام دهد. انتقادات جدي و بي پرده و صريح او نيز ناشي از منتهاي مسئوليت پذيري و انديشه اصلاحگرانه او و اصرارش بر تصحيح خطاها و رفع خلاها و كاستي هاي موجود و ارائه چهرهاي موجه و قابل دفاع از عملكرد مسئولان بود، زيرا نمي خواست در تعلق خاطر مردم به نظام كمترين خدشه و ترديد و تزلزلي را بنگرد. چشم پوشي او از بسياري از امكانات، موقعيتها و مقامات پيشنهادي (از نخست وزيري و نمايندگي مجلس و ديگر مسئوليتهاي دولتي) بهاي نفوذ مردمي و محبوبيت وسيع او نزد همگان بود.
بيشائبه و مخلصانه و از سر صدق و صميميت او با توده هاي مردم كه گاه رنگ يكرنگي و يگانگي شگفتي را به خود مي گرفت و در اشكال بسيار متواضعانه و در نهايت دوري از هر گونه تكلف و تشريفات، ظهور و جلوه مي يافت و موجب حيرت بسيار كساني مي شد كه نزديكي و محبوبيت او را نزد امام و جايگاه بزرگ و بي مانند او را نزد مسئولان و بزرگان نظام دريافته بودند، مؤيد اين معناست و اينكه او پيشتر، همه موانع ذهني اين پيوند و ارتباط عميق و دروني را كنار زده بود كه جلوهاي اين چنين درعمل و رفتار او مي يافت. نزديكي او به مردم نه از سر مصلحت انديشي يا موقعيت سنجي و نه حركتي نمايشي و نمادين و تشريفاتي، بلكه برخاسته از روح و سلوك پر صدق و صفا و منش بي تكلف و گريزانش از هر گونه تعريف و تملق و بزرگنمايي و ستايش بود. نگارنده اين سطور در چند ديدار و برخوردي كه با آن عزيز در سالهاي كودكي و نوجواني داشت و همواره بهترين خاطرات شيرين و شوق آفرين زندگيم در گنجينة ذهن و ضمير خواهد ماند و اكنون فرصت بازگويي آن نيست، در مقابل اين صميميت و فروتني و مسلك درويشانه و بي ادعا و بي كمترين تكلف، گاه شگفت زده مي شد و با ور آنچه از رفتار او مي ديد با تصويري كه از او در كنار امام در ذهن داشت، دور از تصور مي نمود.
منش بي ريا و خالصانه او در برابر مردم از آنجا سرچشمه مي گرفت كه او در انديشه خود به هيچ «فاصله» و «مانع» و« حريم» و «حرمت» ويژهاي كه جدايي و برتريش بر عموم مردم را توجيه كند، قائل نبود و بدان باور نداشت. خود را از عمق مردم و از متن ميانة آنان مي شمرد و فرزند امام بودن را تنها موهبتي از جانب خداوند و تعهدي در جان و وجدان و دل و روح خود مي دانست و باقي را تنها وتنها در خدمت مردم و درجهت اداي تكليف به كارمي گرفت و آنچه برايش مي ماند، انبوهي از رنجها و تهمت ها و دردهاي توان فرسا و طاقت سوز جسمي و روحي بود كه او را چون شمع، از درون مي گداخت و ذره ذره آب مي كرد و همه به ياد دارند كه در سالهاي فراق و فقدان امام، چه زود محاسن سياهش به سپيد گراييد و غم سنگين و عميق، يك لحظه از نگاهش دور نمي شد، اما «با دلي خونين، لب خندان» مي آورد تا شاهد شيرين كار سر حلقه عاشقان دوست بماند و به كوي محبوبشان اشارتگر و راهبر باشد.
يكي ديگر از ابعاد و ويژگيهاي آن يادگار يگانه امام، انجام مأموريتهاي خطير و بسيار مهمي از جانب ايشان بود كه از نهايت حساسيت و تعيين كنندگي برخوردار بودند. او در بسياري از جلسات و مذاكرات و مشورتهاي تاريخي و تصميم گيري هاي حكومتي توسط مقامات نظام و سران سه قوه به نيابت ازامام حضور مي يافت، اما افزون بر آنكه نقش مهم و حساس نمايندگي امام را به خوبي ايفا مي كرد، داراي انديشه اي طراح و بستر ساز هم بود و نظرات، ايده ها وابتكارات او به گفته مسئولان وقت وشاهد آن جلسات، گاه افقهاي بسيار روشني را پيش چشم همه مي نمود و سر فصلهاي درخشاني از دقت نظر و هوشمندي در شناخت معضلات و فضاي اجتماعي و چالشها و بحرانها و تدبير و آينده نگري او مي گشود ودر ترسيم دورنماي مسئوليتها نيز بسيار راهگشا بود.
از نكات مهمي كه بايد حتما به آن اشاره شود، حضور مستمر و مداوم او در تمامي جلسات حياتي و سرنوشت سازي است كه در حضور امام توسط مسئولان در مقاطع و مناسبتهاي مختلف انجام گرفته و به يقين نشان از اعتماد كامل رهبر فقيد انقلاب به ايشان و ارج گذاري و ترسيم جايگاه، موقعيت و تقرب او به خويش است. كساني كه با الفباي انديشه و منطق رفتار امام آشنا باشند، در اين نكته ترديد ندارند كه امام اهل اين گونه حرمت گذاريها و اعتبار بخشيدنهاي بر اساس نسبتهاي «خصوصي» و «خانوادگي» حتي در نزديك ترين شكل خود نبود و تنها بر اساس شايستگي ها و شاخصهاي مكتبي و معيارهاي منبعث از اصول و ضوابطي كه به آن شديدا پايبند و دلبسته بود، نسبت افراد را با خود تعيين و ترسيم مي كرد. گذشته از اين، آن حضرت حساب نسبتها و صميميتها و علائق و دلبستگي هاي خصوصي و عاطفي و شخصي و فاميلي خود را از مسائل كلان سياسي و حكومتي و امنيتي و تصميم گيريهاي مرتبط با شأن و مقام «رهبري» و «مديريت» خود كاملا متمايز مي ساخت و حضور و مشاركت حاج احمد آقا در اين موقعيتهاي تاريخي كمترين ارتباط و مناسبتي با نسبت فرزند ايشان بودن، نداشت. اينكه در خصوصي ترين و غير علني ترين جلسات كه به سرنوشت كشور نظام مربوط مي شدند، امام، فرزند خود را به عنوان حاضر و ناظر هميشگي در كنار خود يا در مقام «عقل منفصل» در غياب خويش معرفي نمود، برگرفته از همين جايگاه خطير و ميزان اعتماد و علاقه امام به او بود. بايد بتدريج و با گذشت زمان، آگاهان و مطلعان و حاضران شهادت دهند كه حضور ايشان در روند اداره و پيشبرد در جلسات و طرح مواضع و مباحث مطرح شده تا چه حد فعالانه و مؤثر بوده است، از آن جمله جلسه تاريخي حل اختلافات سران كشور با حضور بني صدر، مرحوم بازرگان، شهيد دكتر بهشتي، حضرت آيت الله خامنه اي و سران قوا در محضر امام (پس از 14 اسفند 59)، جلسه رايزني سران و فرماندهان نظامي در خصوص ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر (ارديبهشت 61)، جلسات منجر به عزل قائم مقام رهبري و يكي از واپسين ديدارها، ملاقات مهم «ادوارد شوارد نادزه» و هيئت اعزامي «گورباچف» با امام و دهها جلسه مهم ديگر كه همه حاكي از اين حقيقت بود كه امام، او را «امين» و «حافظ سر» و «مشاور معتمد و صديق» خود مي دانست.
اعتدال حاكم بر انديشه و نگاه مرحوم حاج سيد احمدآقا دو ويژگي را در مواضع و رويكردهاي او برجسته مي نمود: اول، موضعگيري هاي معتدل و ارزيابيهاي منطقي و منصفانه او، به تبعيت از امام، در حساسترين برهه ها و حتي شرايط و فضاهاي هيستريك و هيجاني بود و در اوج تنشها و التهابات مخاطره آفرين هراس نظام و پرهيز از جوزدگي و افراط و اغراق و ادبيات تهاجمي و پرتنش و تشنج و پرخاشگرانه حتي با دستاويز منش و روح انقلابي در زماني كه سكه رايج و وسيله شهرت و اعتبار و عنوان توجيه كننده بسياري از تصفيه حسابها و انتقام جويي ها بود، در هر شرايط و وضعيتي سعي در التزام به اين اعتدال داشت(في المثل موضع گيري او در بحبوحة مخاصمات منجر به انقلاب فرهنگي در ارديبهشت 59 و سكوت معني دار او در جريان عزل بني صدر و حوادث خرداد 60 و پرهيز از پولاريزه كردن و بحراني تر شدن اوضاع و پيشروي هر چه بيشتر به سمت تشديد تضادها با الهام از امام كه در اين مسئله تا حد امكان بر جلوگيري از تسريع و ترغيب نيروهاي صاحب پتانسيل مقابله با انقلاب و نظام جمهوري اسلامي و كشاندن كشور به عرصه يك رو در رويي بود وتسوية خونين و همگاني تاكيد و اصرار داشت كه با پافشاري گروه هاي معاند و معارض، چاره جوييها و آرامش بخشي ها و توصيه هاي مكرر به حل اختلافات كارگر نيفتاد و اين امر به ناگزير عملي شد و دوم آن كه با دريافت و شناخت ميزان تأثيرگذاري و نفوذ مردمي خود كوشيد تا اين وزنه به سود ايجاد يك محور تعادل ميان گروهها و جريانها و اتخاذ مواضعي فراجناحي و از وراي درگيري ها و مناسبات گاه بحرانزده و ناآرام در دل گروهي بهره جست و در شرايطي كه مي رفت تا فضايي تيره و ناامن و فاجعه بار ترسيم شود، سعي در تكيه بر نقاط مثبت و ظرفيتهاي اصلاح پذيري گروهها تا حد امكان و نزديك تر ساختن آنها به يكديگر در جهت اهداف و آرمانهاي مشترك و حركت در مسير «منافع ملي» داشت. تلاش او همواره بر تصحيح خطاها و تلطيف و تعديل شرايط و فضاي فعاليتهاي جريانهاي مختلف در عرصه اجتماعي و مبتني بر نگاه و بينشي فرهنگ محور و معطوف به اصلاح«اخلاق سياسي» و اولويت اصالت «ارزشهاي فرهنگي» بر «اقتضائات سياسي » تمركز مي يافت (از جمله مواضع او پس از حادثة استاديوم امجديه در بهار 59) و از همين جاست كه در بسياري از موقعيتهاي حساس و ويژه، امام او را به عنوان عامل وحدت و وفاق يا محور حل اختلافات و ترك مخاصمات از جانب خود، مأمور گفت وگو و تبادل نظر مي كردند.
«تقواي سياسي»، «اخلاق» و «انصاف » واژه هايي آشنا و كاربردي در منطق رفتار و تعامل او با همه افراد و جريانها بودند. از آنجا كه او هميشه خود را شاگرد مكتب امام مي دانست و در همه جا پا جاي پاي او مي نهاد، به چيزي جز تأثير در نفوس و جذب قلوب و تأثير بر معرفت و وجدان و جان انسان ها نظر نداشت وشكست و پيروزي نزد او، فرع بر اين پايبندي به حقيقت و ارزشهاي اخلاقي و معنوي بود و رفتار او در اين مقام همواره نشان از اين التزام دروني و دائمي داشت كه هرگز حتي با مخالفان سياسي خود به شيوه اي جز اين رفتار نكرد و از مسير ادب واعتدال و انصاف و بيان نقاط مثبت و تكيه بر قابليتهاي اصلاح پذيري و تكامل آنان خارج نشد (عيادت او از مرحوم مهندس بازرگان در خانة نارون در زمستان 73 و حضور او در مجلس ختم ايشان در حسينيه ارشاد كه خود شاهد آن بودم، گواهي بر همين روحيه است و اين در حالي است كه در آن زمان با آن مرحوم بر سر صحت نامه امام به وزير كشور وقت، اختلاف آشكاري داشت و حتي به طرح شكايت حقوقي پرداخته بود.)
رعايت شأن وشاخصيت انتساب به امام از همه لحاظ توسط حاج سيد احمد آقا كه نگاهي دورانديش و آينده نگر
و مبتني بر حكمتي معمارانه و فراتر از چهارچوب ملاحظات و مسائل حاشيه اي داشت كه از درك حقيقت «يادگار امام بودن» ناشي مي شد، موجب گرديد تا عملا به عنوان «سفير فرهنگي» يا «سفير حسن نيت» امام از سوي ايشان به كرات مأموريت يابد و در راستاي مديريت بحران و كنترل شرايط و اوضاع توسط ايشان، حامل وجهي از ارتباط،تعامل، هدايتگري و راهبري امام در نسبت با فرد، جريان يا حادثه مورد نظر باشد. اين امر گاه با هدف تأييد و مشروعيت بخشيدن به يك اصل و كليت بيرون آوردن آن از انحصار سوء تفاهمات يا سوء استفاده و غرض ورزي عناصر وعوامل مشكوك و حفظ و هدايت آن از لغزشها و انحرافات و رفع تنشها و آسيب پذيريها و انحرافات احتمالي صورت مي گرفت (نظير اعزام ايشان در اولين روز فتح لانه جاسوسي به ميان دانشجويان پيرو خط امام در آبان 58 يا ملاقات با حضرت آيت الله طالقاني در جريان دستگيري فرزندشان در ارديبهشت 58 و بازگرداندن ايشان پس از غيبت معترضانه از صحنه سياسي) و گاه در جهت تصريح رفتارها و حل اختلافات و هدايت افراد و گروهها در يك مسير مطمئن و موجه، با يادآوري ارتباط و اعتماد امام به آنان و جلوگيري از انحراف و لغزش ناشي از تصور «طرد» و «حذف»شدگي از سوي ايشان و تمايل ناخواسته به سمت جريانهاي مخالف و معارض و گاه حامل پيام اطمينان بخش و دلگرم كننده و اميد آفرين امام و گاه مكمل و معرف وجه اخلاقي و اصولگرايانه و ارزشي اقدامات انجام شده از جانب آن حضرت (في المثل نماينده ويژه امام در حسن اجراي آزادي و انتقال گروگانهاي زن و نيز گروگانهاي سياهپوست آمريكايي مستقر در سفارت و همراهي تا فرودگاه و تا لحظه پرواز و عزيمت آنان از ايران در آذرماه 58) و اين همه از او تصوير فردي را مي ساخت كه تمام سعي خويش را بر ترسيم چهره اي فرانگر، آكنده از سعه صدر و وسعت تفكر و ملايمت و انعطاف و محبت و مدارا از امام و نيز ارائه شما و شمايلي از ايشان نهاده كه روي با «تاريخ»، با «انسان» و در وجه كلي خود، با همه «جهان» دارد و منظومهاي فراخته در افق بصيرت خداگونه اي كه انسانها را مجذوب غناي حكمت و شيفته معرفت و مكتب تربيتي و اخلاقي خود مي سازد، همه آن ارزشهايي كه او را در عرصه پررنج و ابتلاي امروز، پخته تر و آبديده تر مي كرد و دم به دم بر اعتقاد و ارادت و نيز استقامت و ثبات قدمش مي افزود.
موضع گيريهاي مرحوم حاج احمد آقا به طور مستقل و قطع نظر از موقعيت خاص او، نشان از درك و شناختي جامعه شناسانه و تفكر انتقادي و ذهني حساس و هوشيار و ژرفنگر در تحليل مناسبات و پديدههاي اجتماعي دارد و امروز با گذشت زمان، بيشتر متوجه اين حقيقت مي شويم. هشدارهاي پيشگويانه او نسبت به عواقب و نتايج بسياري از رفتارهاي اعمال شده در آن دوران كه تنها بر اساس ملاحظات مقطعي و آني صورت مي گرفتند، نگاه و ذكاوت آسيب شناسانه او درباره آينده انقلاب و دقت نظر و شجاعت او در انتقال آراء و افكار عمومي و تأكيد مداوم بر ضرورت نقد پذيري مسئولان و «شنيده شدن صداي مردم» بهره درست او از جايگاه خويش است كه با حضور خود، آن را در ذهن و دل مردم و در امتداد محبوبيت امام، ماندگار مي سازد و ارج و اعتبار مي بخشد.
مهم ترين و اصلي ترين دغدغه آن عزيز به حق پيوسته، چه در دوران حيات امام و چه پس ازآن (به شكلي جدي تر) حفظ و نگاهداشت آثار، افكار و ميراث معنوي امام (شامل سخنان، اسناد، مدارك، منابع و همه آنچه كه به ايشان منسوب و مرتبط است.) از گزند و دستبرد عوامل انحرافي و انتقال آن با نهايت صحت و امانت به نسلهاي آينده و از سوي ديگر تكامل و غناي آن بر اساس دفاع از حريم انديشه امام و حضور مداوم در سنگر و ساحت اين مرزباني و تبيين مواضع ايشان به طور جدي و سخت كوشانه و در همه حالات و موقعيتها و به هر بهانه و تعيين خط مشي و چهارچوب و با هر قصد ونيت (از جمله مصاحبه معروف و پربازتاب ايشان با عنوان : امام تنهاست، مصاحبه سال 61 با روزنامه اطلاعات، نگارش نامه مفصل و مستند به آيت الله منتظري مشهور به رنجنامه، دفاع شجاعانه و پيگير از مواضع امام در مورد مبارزه با جريان نفوذي اسلام آمريكايي در حوزه هاي علميه و بازگشايي وبازشكافي مبحث اختلافات جريان متحجر و مرتجع و مقدس نماد درميان روحانيت با راه و انديشه امام، اقامه دعوي در خصوص اتهام جعلي بودن نامه امام به آقاي محتشمي در زمينه فعاليت نهضت آزادي در آخرين ماه هاي عمر و...) بود. ايشان در هر جا و به هر مناسبت مي كوشيدند با گشودن سر فصل هايي تازه از كتاب و حيات و حركت و رهبري امام، بسياري از حقايق را افشا و بسي از ناگفته ها را بيان كند ودر اين امر نگاهي كاملا بري از حب و بغضها و شرايط و ملاحظات روزمره و خارج از جهت گيري هاي خاص و جانبدارانه و مصلحت انديشانه دارد، چه او، سخن امام را ميراثي متعلق به همه زمانها و براي همه انسانها مي داند و خود را رسول صادق اين «صحيفة نور» و «شارح» و «مفسر» ي يگانه و بيواسطه از امامش كه :
«من به گوش خود از دهانش دوش
سخناني شنيده ام كه مپرس»
... و كه از او در اين مقام شايسته تر كه خود مستغرق و مستحيل در جاذبة قدسي «حقيقت حضور» آن بزرگ بود و: « چو غلام آفتابم هم ز آفتاب گويم» كه از او خوشتر، «ترجمان صدق » آن راه و كلام كه :
«چو غلام آفتابم به طريق ترجماني
به نهان از او بپرسم به شما جواب گويم»
و راستي كه همه حيات او تجلي اين «طريق ترجماني» بود.
نكته ديگر دقت ودرايت مثال زدني او در مديريت آثار امام و ساماندهي آن به شكلي پويا، جريان ساز و فرهنگ آفرين و موجد ابتكارات و انديشه ها و خلاقيتها وتوسعه وتكامل ظرفيتهاي آن به صورتي روز آمد و پاسخگو به نياز همه نسلها (كه در ابتكار تاسيس و هدايت موسسه تنظيم و نشر آثار امام به عنوان كانون بزرگ نشر و اشاعه و الگوسازي انديشه هاي امام تجلي يافت) و تدبير دورانديشانه او در حفظ اين گنجينه با دريافت ارزشهاي منحصر به فرد و تاريخي آن بودكه تا زمان مديريت حرم مطهر امام نيز آشكار بود كه با طرحها و برنامه هاي گسترده، در پي تبديل آن بر مركزيت و پايگاهي فرهنگي، هنري، علمي و حتي تفريحي براي كل جهان اسلام بود و نشان مي داد كه او در هر كاري به فرداها و افقهاي دوردست مي نگرد.
مجموع همه اينها كه گفتم و «يك حرف از هزاران »بودكه «اندرعبارت آمد»، همه در درونمايي از خصال و ويژگي هاي شخصي ممتاز، او را چنان مي آفريند كه حقيقتا «يادگار» و مهمتر از آن «يادآور» امام مي شود و منظري از فضايل و مراتب و مقامات روحي و معنوي و حالات عرفاني او را در خود نمايان مي سازد، آن چنان كه هر جا بود، ديگر از او «خودي » در ميانه نبود و همه وجودش مظهريتي از آن دردانه يگانه اين عصر شده بود كه هر كس شعاعي از امام را در نظاره بر او به شهود مي نشست و در نتهاي «آبينگي» همه، نقش «او» مي نمود و چون ني مولانا از خويش يكسره خالي آمده بود و با بندبندش حديث غربت و فرقت مي گفت و شكايت از هجران «شمسالحق عشق » مي گزارد و «آيينه، اناالشمس نگويد چه كند؟»
حيات طوفاني و پر تلاطم او نيز همچون پدر گويي با دشواري تعمدي تاريخي و اجتماعي و اداي تكليف و وظيفه گره خورده بود و همين كه دانست عمرش را به آخر رسانده و از عمر برآمده، گويي ديگر انگيزه واشتياقي براي ماندن نداشت و كوله بار رنجهاي زمين بر دوش سبكباري روحش آن همه سنگيني مي كرد كه براي رفتن و پيوستن به آنكه همه زيستنش تجسمي از او بود، بيتاب و بيقرارتر از هميشه بود.
كساني كه صبح دوم خرداد 1368 شاهد صحنه اي بودند كه هنگام خروج امام از منزل خود در جماران و قدم نهادن به بيمارستان بقيه الله رخ داد، حكايت هايي شورانگيز و شنيدني دارند از آن لحظه توصيف ناپذير امام با تني رنجور از بيماري پس از اشاره به آنكه ديگر از اين سرازيري بالا نخواهم رفت و برنخواهم گشت، ناگاه و يكباره در مقابل نزديكان و اعضاي بيت و پزشكان و همه ناظران، «احمد عزيز» كه هميشه چنين خطابش مي كرد و فرزند ويادگار يگانه خويش را با حالتي عاشقانه و شگفت وسخت در آغوش فشرد و بر چهره و پيشانيش بوسه ها داد و : دست بگشاد و كنارانش گرفت همچو عشق اندر دل وجانش گرفت » همگان متحير ماندند كه حكمت اين ابراز محبت شديد و ناگهاني، آن هم در مقابل جمع كه با توجه به نوع رفتار شناسي امام عجيب و بي سابقه مي نمود، چه بود. شايد ايشان همواره پيش چشمش در آن سالهاي دوري از دلدار، اين صحنه ها را مرور مي كرد كه نگاهش گويي به هيچ چيز وهيچ كس در اين جهان نبود و چشم به فراسويي ديگر داشت و نظر به هر سو مي انداخت جز آن «طلعت باقي» كه جان و جهانش بود، نمي ديد و كساني كه او را به ويژه در يكي دو سال آخر و بالاخص در ماه هاي پاياني عمرش از نزديك ديده اند و در حالات او تأمل كرده اند، به خوبي اين نكته را تأييد مي كنندكه غربت و اندوه عميق و سنگيني كه در نگاهش نشسته بود، خبر از آن داشت كه «شوق سفر»، همه وجود او را لبريز كرده و تنها در طلب و تمناي وصل «دوست»، چيز ديگري را وراي آنچه پيش او بود مي ديد و گويي به زبان حال پيوسته در ترنم بود كه :
«مشتاق و مهجوري، دور از تو چنانم كرد
كه از دست بخواهد شد پاياب شكيبايي»
واين بود كه در آن واپسين ماه ها كه نگاهش با همه عالم غريب گونه تر از پيش شده بود، پيوسته در خود با ياد دوست خلوت مي گزيد و گفتند خواجه عاشق و مست است و كو به كو...» او در امام چه ديد كه اين چنين شيفته وار و دلبرده و سودازده، سر حلقه انس و مهر ومقيم دايره طواف و شوق آمده بود كه در اين جذبة سالكانه، دمياز نفس زدن در ديار يار و در هواي معشوق و مراد، غافل نبود و همواره از او مي گفت و همه، روايت اين فناي عاشقانه بود و گويي با همه ذرات جان و وجود با او حكايت داشت:
«با هر چه دلم قرار گيرد بيتو
آتش به من اندر زن وآنم بستان»
آخرين بار كه توفيق زيارتش دست داد، در مسجد قباي تهران (اوايل اسفند 73) و به گمانم مجلس سالگرد مرحوم آيت الله العظمي ميرزا هاشم آملي(ره) بود كه از هميشه محزونتر و شكسته تر مي نمود. محاسنش كم كم داشت يكدست سپيد مي شد. نگاهش نابتر و چهره اش پر نورتر و صفاتر ودر عين حال غمگين تر از هميشه، در گوشه اي ازمسجد، آرام و با همان لبخند محجوبانه و محزون هميشگي كه بيشتر اوقات هم از لبش دور نمي شد و حس صميميتي عجيب به بيننده مي بخشيد. عصايي قهوه اي رنگ را در دست داشت و آرام روي شانه اش مي چرخاند. حالت و هيبتي درويشانه و قلندروار... فرصت نزديك شدني بود، از ميان جمعيت و سلام وعرض ادبي، ناگاه انگار با دلم نجوا مي كرد كه (به تعبير سيد مرتضي آويني ): «اين بهره آخر چشم توست از ديدنش.» پس خوب ببين و نگاهت را از آن چشمهاي غريب كه گويي رو به هيچ سويي در اين عالم نبود و داشت آن سوي «كرانه هاي بودن» را رصد مي كرد، سرشار كن. اما دريغ كه مجال مانده از اين بيش نبود و كمتر از دو هفته بعد...
در سالهاي اخير افرادي با رويكردهايي ناموجه، فرصت را براي انتقامجويي و عقده گشايي و طرح مباحث وايراد اتهاماتي در فضايي غير مستند، غير علمي و تحقيقي و غرض ورزانه مناسب يافتند ودر قالب خاطره نويسي در خصوص ايشان به قول خود به «بيان ناگفته هايي» پرداختند كه آماج اصلي اين حملات، تخريب شخصيت مرحوم حاج سيد احمد آقا به عنوان مشاور وامين امام و ايجاد ابهاماتي در خصوص زندگي شخصي وي و طرح مطالبي كذب در مورد باند بازي و جنگ قدرت و ايجاد يك مافياي موهوم بود كه دو هدف عمده را تعقيب مي كرد: نخست انتقام گيري از امام در قالب توهين و حرمت زدايي نسبت به شخصيت يادگار ايشان كه پس از پيوستن به پدر نيز سپر بلاي او بود و دوم، برداشتن موانع ذهني و آماده كردن افراد به يافتن شخصيتي منفي ازاو با توهم دانستن «حقانيت پشت پرده» (به خصوص نسلهاي متأخر كه كمترين سابقه ذهني جز اندك تصاوير تلويزيوني ندارند) و در دراز مدت تثبيت اين تصاوير خود ساخته در منابع تاريخي و منشاء آن نيز صراحت، صداقت و عدم وابستگي آن عزيز بود كه تنها خود را در برابر امام و مردم متعهد مي ديد و نه هيچ شخص و جريان ديگري. اين وظيفه آگاهان، شاهدان وقايع و مسئولان و متوليان امر، نظير مؤسسه تنظيم و نشر است كه وظيفه پاسخگويي به شبهات، ابهام زدايي و پيگيري حقوقي و مطالب غير واقعي و غير مستند را به طور جدي بر عهده گيرند.
«احمد امام»، «قدر» جايگاه خود را مي شناخت و «حق» آن را به درستي ادا مي كرد. تقرب او به امام از سر حقيقت و شهود و معرفت و معنا بود نسبت خانوادگي و به تعبير حضرت مولانا،
«برادرم، پدرم، اصل و خويش من عشق است كه اصل عشق بهانه نه خويشي نسبي»
و او چون امام را تجسم حقيقي و راستين همه زيبايي ها و ارزشهاي مكتب و تبلور تمام نماي حقيقت در اين عصر يافته بود، وجودش را وقف او ساخته بود. او «عشق» را با همه رنجش خريده بود و بهاي آن را مي دانست و آسان و ارزان به چيزي نمي فروخت كه جز «ديدار» و «پيوستن»، بهاي اين همه رنج بردن بر سر آن «عهد عاشقانه» نبود...
منبع:ماهنامه شاهد یاران ش 17
/ج